توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : و تو رفتی و من هنوز شرمگین مانده ام(شعرهایی برای عزیز پرواز کرده)
mehraboOon
04-16-2011, 12:00 AM
دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض
های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای
دلتنگی ام باشی!
دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.
من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات، کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...
دلم
گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی
نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه
آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.
هر
شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده
در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم
تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است...
.
شاید
اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می
ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را
نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا
بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .
روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!
این
بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه
ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند:ashk:
mehraboOon
04-24-2011, 04:42 PM
لحظه ی آخری که می خواستیم خداحافظی کنیم دستام لرزید چشمام خیس شد لبام لرزید و تو
چشمات نگاه کردم تا بتونم هر وقت دلم برات تنگ شد اون نگاه مهربونو یادم بیارم.
تو چشات نگاه کردمو با لبای لرزون گفتم خداحافظ
تو دستامو گرفتی و گفتی زود برمیگردم!انگار فهمیده بودم داری سرم کلاه میزاری...
فهمیدم داری میری
گفتی : منتظرم باش... برمیگردم
من فقط تو چشات نگاه میکردم و گریه میکردم تا اینکه روی گونه هام که پر از اشک شده بودو پاک کردی و گفتی:
نرفته اینجوری گریه میکنی برم چه جوری گریه میکنی؟
بعد دو تامون با اون چشای گریون زدیم زیر خنده
بعد تو گفتی: به عزیزترین کسم که تو باشی برمیگردم
اما نمیدونستم که باید امروز با سنگی که زیرش تویی حرف بزنم یادم میاد لحظه آخر گفتی:
همیشه پیشتم
گفتم: تا نیای نمیخوابم
گفتی:بخواب که اگرم بیام تو خوابت میام
گفتی و گفتی تا من گفتم: کجا میری؟؟؟
گفتی:یه جایی که کسی نباشه که نخواد ما بهم برسیم
گفتم: اینجوری که فقط تو میری!!!
گفتی: تو هم میای... همه میان
گفتم: اونجا کجاست؟
گفتی: وایسا خودت میفهمی
اما حالا که فهمیدم میخوام گریه کنم... حالا حتی تو خوابم هم نمیای هر لحظه دارم روزشماری میکنم
تا اون روز برسه و منم بیام پیشه تو
تو آسمونا!!!
mehraboOon
04-24-2011, 04:42 PM
حتی اگر کنار من نباشی،
با من نباشی،
حتی اگر نخواهی،
من تو را زندگی خواهم کرد.
در جاده ها تو را خواهم یافت،
از تقویم ها تو را خواهم ربود،
با خیال تو خواهم رقصید،
و باز هم
تو را زندگی خواهم کرد.
گمان مبر که بی حضور تو تنها خواهم ماند،
گمان مبر که غمگین خواهم شد،
من تو را تا زمانی که سیر سیر شوم
زندگی خواهم کرد.
در جاده ها تو را خواهم یافت،
از تقویم ها تو را خواهم ربود،
با خیال تو خواهم رقصید،
و باز هم
تو را زندگی خواهم کرد.
mehraboOon
04-24-2011, 04:46 PM
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگی هایم؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم؟
خداحافظ ، تو ای همپای شبهای غزل خوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان بردی که می مانم
خداحافظ، بدون من یقین دارم که می مانی!!!!
mehraboOon
04-24-2011, 04:48 PM
گفتمش بی تو چه می باید کرد
عکس رخساره ماهش را داد
گفتمش همدم شبهایم کو
تاری ا ز زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد وبه من
انتظار سر راهش را داد
mehraboOon
04-24-2011, 04:49 PM
صداي قدمهايت را هنوز هم ميشنوم.!..
آنروزها عاشقانه با هم گام برميداشتيم.
شبها ستاره بوديم در آسمان، .. و هر صبح ميرفتيم تا رسيدن به خورشيد.
آنروزها در کنار هم، به شمارهي قدمهامان فکر نميکرديم.
آنروزها هيچچيز اهميت نداشت!!!!!!! هيچچيز به اندازهي تو اهميت نداشت.!..
اما..
اينروزها سکوت را حس ميکنم.!.. و ميدانم که فاصلهها را دوست ندارم.
در اينروزها من تمام دقايق و ثانيهها را ميشمارم، تا رسيدن به تو.
mehraboOon
05-18-2011, 04:52 AM
تو بارون که رفتی ، شبم زیر و رو شد
یه بغض شکسته رفیق گلوم شد
تو بارون که رفتی ، دل باغچه پژمرد
تمام وجودم توی آینه خط خورد
هنوز وقتی بارون تو کوچه می باره
دلم غصه داره
دلم بی قراره
نه شب عاشقانه است
نه رویا قشنگه
دلم بی تو خونه
دلم بی تو تنگه
یه شب زیر بارون ، که چشمم به راهه
می بینم که کوچه پر نور ماهه
تو ماه منی که تو بارون رسیدی
امید منی تو شب نا امیدی....
(http://amirmail.persianblog.ir/)http://tehranpic.net/download.php?img=544096 (http://tehranpic.net/download.php?img=544096)
mehraboOon
05-25-2011, 03:20 AM
قطار سوت میكشد و دور میشود
از ایستگاه خیس بدرقه
انبوهی از اندوه، برمیگردد به ایستگاه
و سكوتی سرد بر دیوارها آوار میشود...
اجازه سفر نداشتم!
چمدانی داشتم پر از خاطره
كه به مسافری آشنا سپردم...
دلم را برداشتم و برگشتم
و در میان تـنهایـیـم گم شدم
درست مثل قطاری كه رفت،
و صدای سوتش را تا ابد در من جا گذاشت...
http://www.eforosh.com/pics/37172_1249926603.jpg
mehraboOon
05-25-2011, 03:21 AM
کنار عکس تو پر ازحال وهوای گریه ام
شکوه نمی کنم ولی پر از صدای گریه ام
شکوه نمی کنم ولی حریف دنیا نمی شم
مثل یه بغض کهنه ام جون می کنم وا نمی شم
برق کدوم ستاره زد تو چشمایی که یادمه
تو دل سپردی از ازل تو پر کشیدی از همه
حس کدوم فاصله بود که از رگ تو کنده شد
بین کدوم دقیقه بود که قلب تو پرنده شد
شکوه نمی کنم ولی دنیا فقط یه منظره س
تو اون طرف من این طرف فاصله مون یه پنجره س
تو قصه موندی همه شب تو ریشه بستی همه جا
اسم تموم کوچه ها سهم تموم آدما
من از هجوم خستگی حریف دنیا نشدم
کنار سفره ی زمین نشستم و پا نشدم
mehraboOon
06-04-2011, 10:43 PM
http://night-gallery.ir/images/gallery/Exis-aks%20dokhtar-66470.jpg
رفت تنها آشنای بخت من
رفت و با غم ها مرا تنها گذاشت
چون نسیم تندپو از من گریخت
آهوانه سر به صحراها گذاشت .
ماه را گفتم که : ماهِ من کجاست ؟
گفت : هر شب روی در روی منست .
در دل شب هرکجا مهتاب هست، ماهِ تو بازو به بازوی منست.
باغ را گفتم که : او را دیده ای ؟
گفت : آری عطر این گلها از اوست .
لحظه ای در دامن گلها نشست ،نغمه ی جانبخش بلبل ها از ائست .
چشمه را گفتم : ازو داری نشان ؟
گفت : او سرمایه ی نوش منست .
نیمه شبها با تنی مهتابرنگ
تا سحرگاهان در آغوش منست
از نسیم فرودینش خواستم
گفت : هر شب می خزم در کوی او
این همه عطری که در چنگ منست
نیست جز عطر سر گیسوی او
ای دمیده ! ای گریزان عشق من !
چشمه ای ؟ نوری؟ نسیمی؟چیستی؟
دختر ماهی ، عروس گلشنی
با همه هستی و با من نیستی ... ! :ashk::ashk::ashk:
mehraboOon
06-04-2011, 11:12 PM
http://axbazi2.persiangig.com/Ghamgin/Ghamgin%20%282%29.jpg
mehraboOon
06-04-2011, 11:13 PM
http://picbaran.com/files/6h0nbitcq2q6b9wle3vm.jpg
mehraboOon
06-04-2011, 11:14 PM
http://dl.iranoffside.com/a9223/125156549724qkcc8.gif
mehraboOon
06-04-2011, 11:15 PM
http://bahar-20.com/pic/albums/userpics/10001/normal_2hd6vbb.jpg
mehraboOon
06-04-2011, 11:16 PM
http://enntezarebipayan.persiangig.com/93454272.jpg
:ashk::ashk::ashk:
mehraboOon
06-04-2011, 11:27 PM
http://deborah.persiangig.com/282/axe-sub-ir_matndar_nnxx00%20%2812%29.jpg
mehraboOon
06-04-2011, 11:31 PM
هوای مُردن
بیخ گوش من است
همانجایی که روزی
رد نفسهای تو بود
http://upload.iecloob.com/images/57796415553955849377.jpg
mehraboOon
06-04-2011, 11:45 PM
http://www.irphoto.net/images/%D8%BA%D9%85%DA%AF%DB%8C%D9%86-9490947.jpg
اشكي به چشم و در دلم آهي نمانده است
ديگرا مرا ز عشق گواهي نمانده است
در چشم بي فروغ من از رنج انتظار
غير از نگاه مانده به راهي نمانده است
در سينه سر چرا نكشم چونكه بر سرم
جز سايه هاي بخت سياهي نمانده است
در دوره اي كه عشق گناه است بر دلم
جز جاي داغ مهر گناهي نمانده است
نوري زمهر تو نيست به دلهاي دوستان
لطفي دگر به جلوه ي ماهي نمانده است
در باغ خشك دوستي اي باغبان عشق
از گل گذشته برگ گياهي نمانده است
شور و حلاوتي ز كلامي نديده ام
شوقي و جذبه اي به نگاهي نمانده است
حسرت كشي ببين كه دگر از وجود من
جز ناله هاي گاه به گاهي نمانده است
mehraboOon
06-04-2011, 11:56 PM
http://aloneboy.com/wp-content/uploads/bi-too-AloneBoy.com_.jpg
mehraboOon
06-05-2011, 04:05 AM
http://www.img4up.com/up2/33080425142735858769.jpg
کوله بار سفرت رفت و نگاهم را برد
نه تو دیگر هستی
نه نگاهی که در آن دلخوشی ام سبز شود
سایه می داند که به دنبال نگاهت همچو ابر سر گردانم
هیچ کس گمشده ام را نشناخت
تابش رایحه ای خبر آورد کسی در راه است
چشمی از درد دلم آگاه است
تو مرا می فهمی
من تو را می خواهم
و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است
تو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان می خوانم
و تو هم می دانی
تا ابد در دل من میمانی
mehraboOon
06-05-2011, 04:09 AM
کاش لحظه های با تو بودن مثل خط سفید جاده بود,
تکه تکه میشد ولی قطع نمیشد.
mehraboOon
06-05-2011, 04:09 AM
اشک هایم را برای چشمانم می نویسم ،
چشمم می خواندش و دلم گوش می دهد و قدری آرام می گیرم ،
پس هنوز هم چاره ای هست که دوری ات را تحمل کنم ،
تا اشکی هم نباشد خدا بزرگ است .
mehraboOon
06-05-2011, 05:25 AM
اگه به تو نمیرسم این دیگه قسمت منه
نخواستم این جوری بشه این از بخت بد منه
قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز
چطور دلت امد بری عاشق چشماتم هنوز
فکر نمی کردم که یه روز این جوری تحقیر بشم
به جرم دوست داشتن تو این جوری تنبیه بشم
قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز
چطور دلت امد بری عاشق چشماتم هنوز
دارو ندارم ومیدم اما چشماتو نبر
دارو ندار من توی به گریه های من نخند
از همه دنیا فقط دلخوش تو بودم ولی
دل خوشی تو نبودم دوسم نداشتی یه کمی
mehraboOon
06-05-2011, 07:00 AM
سکوت
سکوت کردی سکوتی تلخ
سکوتی که حتی نگفتی برای چه از کنارم می روی
با رفتنت بغضم ترکید و سکوتی که آن همه مدت با من بود شکست
آنقدر اشک ریختم تا قلبم کمی آرام گرفت
چون تازه فهمیدم تو را در کنارم احساس نمی کنم
همیشه چشمانم به در بود تا روزی بیایی تا این سکوت لعنتی بشکند
و
به تو بگویم چقدر دوستت دارم و به داشتنت در کنارم احتیاج دارم روزها و ماهها می گذرد
اما باز هم یاد و خاطرت در ذهنم همیشه زنده است
لحظه ای که بار سفر می بستی آهی از ته دل کشیدی و گفتی روزی برمی گردم
ولی سالها از آن روز لعنتی می گذرد
اما
هنوز هم برنگشتی و خبری از تو ندارم
منتظرت خواهم نشست و اما تو ...
تو اگر می خواهی روی ...رو!!
ولی بدان که من ،ماندگارم
mehraboOon
06-05-2011, 07:27 AM
صدای چک چک اشک هایت را از پشت دیوار زمان می شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب برای ستاره ها ساز دلتنگی می زنی...
ای شکوه بی پایان
ای طنین دل انگیز
من می شنوم ...
به آسمان بگو که من می شکنم هرآنچه که تو را شکسته و می شنوم هرآنچه در سکوت تو نهفته...
mehraboOon
06-05-2011, 07:38 AM
از تو که حرف می زنم، همه فعلهایم ماضی اند،
ماضی خیلی خیلی بعید
کمی نزدیکتر بنشین
دلم برای یک حال ساده تنگ شده است!
من هنوز منتظرم...
mehraboOon
06-05-2011, 08:20 AM
سالها رفته از آن روز که رفتی اما
یاد تو یک نظر از خاطر من دور نشد
چشم من خواست که بی نور شود دور از تو
کور شد چشم،ولی چشم دلم کور نشد
سالها رفت و تو رفتی و دلت بازنگشت
غم ز من دور نشد،قلب تو رنجورنشد
باغ چشمان من از دیدن تو سبز نشد
دل دریایی تو شور نزد، شور نشد.
mehraboOon
06-11-2011, 12:46 AM
شب بود باران نمی بارید……….شکوفه لبخند نمی زد…………
اولین شب بود و پی اش هزار شب و پیشش هیچ شب…………..از آسمان برف می آمد و تو نگاهت را در کوله باری خواستنی گذاشتی و عزم رفتن کردی………
فاصله ی نگاه تو تنها به اندازه ی یک نت بود………نه یک پرده…….تنها نیم پرده………..دیگر اشک هایم هم برایت حرمت نداشت……………
به پنجره((ها))
کردم…………….چقدر برف….:.((عزیز امشب نرو برف هم بهانه ای است برای نرفتتنت………))
و تو ………….ساده حتی بی هیچ لبخندی یا حتی کلامی رفتی……….. و امروز فردای دیشب……………………عجب فاصله ی نگاهمان را زیاد کردی………….
:afd::gham714::afd:
mehraboOon
06-11-2011, 12:50 AM
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضـش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ، رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد
روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد
بـه خـدا نـمــیـری از یاد
mehraboOon
06-11-2011, 12:56 AM
شاید آن روز که برمی گردی
لکه هایی ز سیاهی
باقی از عمر جوانی
روی موهای سرم باز هویدا باشد
شاید از شعله عشقت
آتشی گرچه ضعیف
هیزمی خیس و نحیف
شرری اندک و خورد
زیر خاکستر قلبم
کومه ای ساخته باشد
شاید آن روز مرا،
بر سر دار بلندی نگری
که همه پود طنابش؛
آرزوهای من است...
و هر تارش گره ای از سر گیسوی درازت
به بلندای همه شب های من است
شاید این جمله برایت؛
باز هم خنده ای تکراری باشد!
به بهارم نرسیدی به خزانم بنگر
که به مویم اثر از برف و زمستان من است...
oomidd
06-11-2011, 12:18 PM
ي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم چند وقت است که هر شب به تو مي انديشم
به تو آري ، به تو يعني به همان منظر دور به همان سبز صميمي ، به همبن باغ بلور
به همان سايه ، همان وهم ، همان تصويري که سراغش ز غزلهاي خودم مي گيري
به همان زل زدن از فاصله دور به هم يعني آن شيوه فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلارايي تو به خموشي ، به تماشا ، به شکيبايي تو
به نفس هاي تو در سايه سنگين سکوت به سخنهاي تو با لهجه شيرين سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است اول اسم کسی ورد زبانم شده است
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
بهروز یاسمی
oomidd
06-11-2011, 12:26 PM
به سر فصل نگاه من رسيدي چشم بادامي
سطوح انزوايم را دريدي چشم بادامي
به روي موج ها در وسعت درياچه ذهنم
نماد رقص يك قوي سپيدي چشم بادامي
در اين مدت كه دور از جذبه هاي چشم من بودي
جه مي كردي، چه ديدي، چه شنيدي چشم بادامي
به شوق لمس دست تو شدم از شاخه آويزان
ولي تو اشتياقم را نچيدي چشم بادامي
شبيه مرغ هاي آشيان گم كرده در طوفان
از اين شاخه به آن شاخه پريدي چشم بادامي
شبيه من كه پيوسته تو را در خواب مي ديدم
تو هم آيا مرا در خواب ديدي چشم بادامي
از اينها بگذريم اينجا كه جاي شكوه كردن نيست
بگو از عاشقي حرف جديدي چشم بادامي
بگو از رشته رشته هاي نازك چشمكت اين بار
براي من چه نيرنگي تنيدي چشم بادامي پرویز کریمی
mehraboOon
06-12-2011, 01:10 AM
چه کسی باور کرد
که دل سرد مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد
با که گویم غم هجران تو را
هوس زلف پریشان تو را
عمر من در شرف پاییز است
من چو یک شاخه خشک
آخرین برگ بر این شاخه تویی
من بدان امیدم
که بهاری دگر از راه رسد
آخرین برگ مرا
باد پاییز نبرد
آه . . . وزش باد چه خوف انگیز است
چه کسی باور کرد
اشک جاری شده از دیده منhttp://www.wallcoo.com/flower/Romantic_Events_flowers_1920x1200/wallpapers/1280x1024/Romantic_Events_Flowers_photo_067.jpg
چشمه اش آن نفس گرم تو بود
طپش تند دلم
حاصل لمس تن نرم تو بود
چه کسی باور کرد
که من از عشق تو سرشار شدم
مانده بودم همه خواب
تا که با لمس تن گرم تو بیدار شدم
تو همه بود ِ منی
تو در این کوره ره خلوت عمر
همه مقصود منی
چه کسی باور کرد
که تو معبود منی
وقتی تو رفتی شمع روشن شبهایم خاموش شد ،
پنجره رو به زیبایی و رو به آغوش
مهربانت بسته شد ، چشمه لبم خشک خشک شد ،
و آغوشم تنها بهانه تورا می گرفت!
وقتی تو رفتی آتش غم دوری و فاصله در وجودم شعله ور شد ،
آسمان چشمانم ابری و دل گرفته شد و غروب غمگین عشق
در آسمان قلبم نشست!
وقتی تو رفتی دنیا برایم عذاب شد ،
و ثانیه ها برایم پر ارزش تر از گذشته شدند!
وقتی تو رفتی نگاهم دائم به ثانیه ها و لحظه های
زندگی بود تا هر چه زودتر بگذرد و
دوباره تو را در کنارم خودم احساس کنم!
وقتی تو رفتی همدم من پرندگان شدند و
رفیق شب و روز من تنهایی شد!
تو که رفتی شهر برایم غربت شد ،
و خانه برایم یک زندان پر از شکنجه و عذاب شد!!
تو که رفتی چشمانم همیشه در حال بهانه گرفتن بود ،
و دستهایم همیشه لرزان!
تو که رفتی هیچ حسی در وجودم نبود ،
و تنها آروزی تورا از خدای خویش داشتم!
وقتی تو رفتی هر روز به یاد تو و به فکر تو بودم
و هر شب نیز اگر خوابی به این
چشمهای خسته من می آمد خواب تو را میدیدم!
وقتی تو رفتی تنها به پایان جاده زندگی می اندیشیدم ،
و تنها نگاهم به پایان جاده که به
تو میرسم و تو را در آغوش خود میگیرم بود!
تو که رفتی من مانند ساحلی بودم که
در کنار دریای پر از عشق منتظر امواج محبت تو
بودم!وقتی تو رفتی ، نام سفر برایم یک کاووس وحشتناک شد
و دیگر از هر چه سفر بود
نفرت داشتم!تو که رفتی قلمم بر روی کاغذ خیسم
تنها از دوری و از رفتن تو مینوشت!
تو که رفتی عاشقی برایم پر درد تر و غمگین تر از گذشته شد !
وقتی تو رفتی هر زمان که پرستوها بر فراز
آسمان دلم پرواز میکردند به آنها می گفتم
سلام عاشقانه مرا به تو برسانند
و روزی تو را همراه با خود بیاورند
به روي گونه تابيدي و رفتي
مرا با عشق سنجيدي و رفتي
تمام هستي ام نيلوفري بود
تو هستي مرا چيدي و رفتي
کنار انتظارت تا سحر گاه
شبي همپاي پيچک ها نشستم
تو از راه آمدي با ناز و آن وقت
تمناي مرا ديدي و رفتي
شبي از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم براي قصه ام سوخت
غم انگيزست تو شيداييم را
به چشم خويش فهميدي و رفتي
چه بايد کرد اين هم سرنوشتي ست
ولي دل رابه چشمت هديه کردم
سر راهت که مي رفتي تو آن را
به يک پروانه بخشيدي و رفتي
صدايت کردم از ژرفاي يک ياس
به لحن آب نمناک باران
نمي دانم شنيدي برنگشتي
و يا اين بار نشنيدي و رفتي
نسيم از جاده هاي دور آمد
نگاهش کردم و چيزي به من نگفت
توو هم در انتظار يک بهانه
از اين رفتار رنجيدي و رفتي
عجب درياي غمناکي ست اين عشق
ببين با سرنوشت من چها کرد
تو هم اين رنجش خاکستري را
ميان ياد پيچيدي و رفتي
تمام غصه هايم مقل باران
فضاي خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام اين تلاطم
فقط يک لحظه باريدي و رفتي
دلم پرسيد از پروانه يک شب
چرا عاشق شدي در عجيبي ست
و يادم هست تو يک بار اين را
ز يک ديوانه پزسيدي و رفتي
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط يک شب نيازم را ببيني
ولي در پاسخ اين خواهش من
تو مثل غنچه خنديد و رفتي
دلم گلدان شب بو هاي رويا ست
پر است از اطلسي هاي نگاهت
تو مثل يک گل سرخ وفادار
کنار خانه روييدي و رفتي
تمام بغض هايم مثل يک رنج
شکست و قصه ام در کوچه پيچيد
ولي تو از صداي اين شکستن
به جاي غصه ترسيدي و رفتي
غروب کوچه هاي بي قراري
حضور روشني را از تو مي خواست
تو يک آن آمدي اين روشني را
بروي کوچه پاشيدي و رفتي
کنار من نشستي تا سپيده
ولي چشمان تو جاي دگر بود
و من مي دانم آن شب تا سحرگاه
نگاران را پرستيدي و رفتي
نمي دانم چه مي گويند گل ها
خدا مي داند و نيلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا هميشه
تو از اين شهر کوچيدي و رفتي
جنون در امتداد کوچه عشق
مرا تا آسمان با خودش برد
و تو در آخرين بن بست اين راه
مرا ديوانه ناميدي و رفتي
شبي گفتي نداري دوست من را
نمي داني که من آن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمي که آن را
به زيبايي پسنديدي و رفتي
هواي آسمان ديده ابريست
پر از تنهايي نمنک هجرت
تو تا بيراهه هاي بي قراري
دل من را کشانيدي و رفتي
پريشان کردي و شيدا نمودي
تمام جاده هاي شعر من را
رها کردي شکستي خرد گشتم
تو پايان مرا ديدي و رفتي
با من بمون اي همسفر با من كه از ره خسته ام
با جام لبريز از نگاهت از هستي خود رسته ام
با من بمون اي هم زبون تو اين شب دلواپسي
با من كه تنها مانده ام در لحظه هاي بي كسي
اي يادگار از تو غرور زخمي ام اي فارغ از من فارغ از یادت ني ام
بر من رقيبم را پسنديدي ولي شادم كه مي داني و مي دانم كي ام
شادم كه سودايي ندارم در سينه غوغايي ندارم
آينه ام خو كرده با شب چشمي به فردايي ندارم
با من بمون اي همسفر بامن كه از ره خسته ام
با جام لبريز از نگاهت از هستي خود رسته ام
با من بمون اي هم زبون تو اين شب دلواپسي
با من كه تنها مانده ام در لحظه هاي بي كسي
shirin71
08-10-2011, 11:38 AM
اهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
آنکه میخواست برویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم
آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت
من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم
آنکه میخواست غبار غمم از دل بزداید
آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم
یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم
ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر میرود از آتش هجران تودودم
جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس
این شد ای مایهی امید ز سودای تو سودم
shirin71
08-10-2011, 11:38 AM
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
shirin71
08-10-2011, 11:39 AM
گفتى: غزل بگو! چه بگویم مجال کو
شیرین من، براى غزل شور و حال کو
پر مى زند دلم به هواى غزل، ولى
گیرم هواى پرزدنم هست، بال کو
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلى براى تماشا و فال کو
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگ هاى سبز سرآغاز سال کو
رفتیم و پرسش دل ما بى جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو
shirin71
08-10-2011, 11:39 AM
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاه رفته
تکیه دادهام!
shirin71
08-10-2011, 11:39 AM
حیف انسانم ومی دانم تا همیشه تنها هستم
تیکه بر جنگل پشت سر
روبروی دریا هستم
آنچنانم که نمی دانم در کجای دنیا هستم
حال دریا آرام و آبی است
حال جنگل سبز سبز است
من که رنگم را باران شسته است
در چه حالی آیا هستم ؟
قوچ مرغان را می بینم موج ماهی ها را نیز
حیف انسانم و می دانم
تا همیشه تنها هستم
وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن بر امروز
من ولی در کار جان شستن
از غبار فردا هستم
صفحه ای ماسه بر می دارم
با مداد انگشتانم
می نویسم
من آن دستی که
رفت از دست شما هستم
مرغ و ماهی با هم می خندند
من به چشمانم می گویم
زندگی را میبینی
بگذار
این چنین باشم تا هستم
shirin71
08-10-2011, 11:39 AM
آرامشی دوباره مرا رنج می دهد
امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر
تا هر کجا که می بردت بال و پر ببر
تا ناکجا ببر که هنوزم نبرده ای
این بارم از زمین و زمان دورتر ببر
اینجا برای گم شدن از خویش کوچک است
جایی که گم شوم دگر از هر نظر ببر
آرامشی دوباره مرا رنج می دهد
مگذار در غذابم و سوی خطر ببر
دارد دهان زخم دلم بسته میشود
بازش به میهمانی آن نیشتر ببر
خود را غزل، به بال تو دیگر سپرده ام
هرجا که دوست داری ام امشب ببر ببر
shirin71
08-10-2011, 11:39 AM
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم
نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم
کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم
تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟
همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم
تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند
که این من، این من آرام، در مردن به جز اینم
shirin71
08-10-2011, 11:40 AM
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب!
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب؟
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
- می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
می دانم آری نیستی اما نمی دانم
- بیهوده می گردم بدنبالت، چرا امشب؟
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
- نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
ها... سایه ای دیدم! شبیه ات نیست اما حیف!
ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه ها را، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم، تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم، بی تو، تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب؟
shirin71
08-10-2011, 11:41 AM
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
shirin71
08-10-2011, 11:41 AM
من از ميان همهی شما
منتظر کسی بودم ... که نيامد!
به گمانم دريا
چشمی برای گريستن نداشت
ورنه آن پرندهی بیجُفت
به جای نَمنَمِ يکی قطرهی باران
چشمْ به راهِ دو ديدهی من
از دريا نمیگريخت.
shirin71
08-10-2011, 11:41 AM
از کی، کجا، از چه کسی؟
يک قفل قديمی
کليدی کهنه
درگاهی پا به گور.
تو چه میخواهی از خودت؟
تکليفت چيست؟
اصلا مجاز و استعاره و اين پَرت و پَلاها ...!
ببين عزيزم
اصلا چرا آمدی ... وقتی میدانستی
پايانِ راه ... پُر از سوال و احتمالِ تهديد است؟!
از کی، از کجا، از چه کسی ...؟ همين حرفها!
هيچ، بزن زيرِ هر چه گفتهای
هرچه شنيدهای، هرچه ديدهای
هرچه خواندهای، هرچه از هرچه از هرچه ...!
بگو من نبودم.
shirin71
08-10-2011, 11:41 AM
من راه خانهام را گم کردهام
من راه خانهام را گم کردهام ریرا
ميان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود
که راه را بیدليلِ راه جسته بوديم
بیراه و بیشمال
بیراه و بیجنوب
بیراه و بیرويا
من راه خانهام را گم کردهام
اسامی آسان کسانم را
نامم را، دريا و رنگ روسری ترا، ریرا
ديگر چيزی به ذهنم نمیرسد
من که کاری نکردهام
فقط از ميان تمام نامها
نمیدانم از چه "ریرا" را فراموش نکردهام
آيا قناعت به سهم ستاره از نشانیِ راه
چيزی از جُرم رفتن به سوی رويا را کم نخواهد کرد؟
shirin71
08-10-2011, 11:42 AM
متن کامل ری را
من راه خانهام را گم کردهام ریرا
میان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود
که راه را بیدلیلِ راه جسته بودیم
بیراه و بیشمال
بیراه و بیجنوب
بیراه و بیرویا
من راه خانهام را گم کردهام
اسامی آسان کسانم را
نامم را، دریا و رنگ روسری ترا، ریرا
دیگر چیزی به ذهنم نمیرسد
حتی همان چند چراغ دور
که در خواب مسافرانْ مرده بودند!
من راه خانهام را گم کردهام آقایان
چرا میپرسید از پروانه و خیزران چه خبر
چه ربطی میان پروانه و خیزران دیدهاید
شما کیستید
از کجا آمدهاید
کی از راه رسیدهاید
چرا بیچراغ سخن میگوئید
این همه علامت سوال برای چیست
مگر من آشنای شمایم
که به آن سوی کوچه دعوتم میکنید؟
من که کاری نکردهام
فقط از میان تمام نامها
نمیدانم از چه "ریرا" را فراموش نکردهام
آیا قناعت به سهم ستاره از نشانیِ راه
چیزی از جُرم رفتن به سوی رویا را کم نخواهد کرد؟
من راهِ خانهام را گم کردهام بانو
شما، بانوْ که آشنای همهی آوازهای روزگار منید
آیا آرزوهای مرا در خواب نیلبکی شکسته ندیدید
میگویند در کوی شما
هر کودکی که در آن دمیده، از سنگ، ناله و
از ستاره، هقهقِ گریه شنیده است
چه حوصلهئی ریرا!
بگو رهایم کنند، بگو راه خانهام را به یاد خواهم آورد
میخواهم به جایی دور خیره شوم
میخواهم سیگاری بگیرانم
میخواهم یکلحظه به این لحظه بیندیشم ...!
- آیا میان آن همه اتفاق
من از سرِ اتفاق زندهام هنوز!؟
shirin71
08-10-2011, 11:42 AM
سلام!
حال همهی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندهگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازهی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتا هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رؤيا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستی، خبرت بدهم
خواب ديدهام خانهيی خريدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیديوار ... هی بخند!
بیپرده بگويمات
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
يادت میآيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری؟
نه ریرا جان
نامهام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برایات مینويسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن!
shirin71
08-10-2011, 11:43 AM
نه او با من
نه من با او
نه او با من نهاد عهدي، نه من با او
نه ماه از روزن ابري بروي بركه اي تابيد
نه مار بازويي بر پيكري پيچيد
شبي غمگين
دلي تنها
لبي خاموش
نه شعري بر لبانم بود
نه نامي بر زبانم بود
دو چشمم خيره بر ره سينه پر اندوه
باميدي كه نوميديش پايان بود
سياهي هاي ره را بر نگاه خويش مي بستم
و از بيراهه ها راه نجات خويش مي جستم
نه كس با من
نه من با كس
سر ياري
نه مهتابي
نه دلداري
و من تنهاي تنها دور از هر آشنا بودم
سرودي تلخ را بر سنگ لبها سخت مي سودم
نواي ناشناسي نام من را زير دندانهاي خود بشكست
و شعر ناتمامي خواند
بيا با من
از آن شب در تمام شهر مي گويند
...
او با تو ؟
ولي من خوب مي دانم
نه او با من نه من با او...
shirin71
08-10-2011, 11:43 AM
از شوق این امید نهان زنده ام هنوز
امید یا خیال ؟ کدام است این ، کدام
بس شب درین امید ، رسانیده ام به روز
بس روز از این خیال ، بدل کرده ام به شام
آیا شود که روزی از آن روزهای گرم
از آفتاب ، پاره سنگی جدا شود ؟
وآن سنگ ، چون جزیره ی آتش گرفته ای سوی دیار دوزخی ما رها شود
ما را بدل به توده ی خاکستری کند
خاکستری که خفته در او ، برق انتقام ؟
از شوق این امید نهان زنده ام هنوز
امید یا خیال ؟ کدام است این کدام
ما مرده ایم ،مرده ی در خون تپیده ایم
ما کودکان زود به پیری رسیده ایم
ما سایه های کهنه و پوسیده ی شبیم
ما صبح کاذبیم، دروغین سپیده ایم
ناپختگان کوره ی آشوب و آتشیم
قربانیان حادثه های ندیده ایم
بس شب درین خیال ، رسانیده ام به روز
بس روز ازین ملال ، بدل کرده ام به شام
آیا شود که روزی از آن روزهای سرد
دریا چو جام ژرف برآید ز جای خویش؟
در موج های وحشی او غوطه ور شویم
وز سینه برکشیم سرود فنای خویش
آنگه چنان ز بیم فنا دست و پا زنیم
تا بگسلیم بند اسارت ز پای خویش
از شوق این امید نهان زنده ام هنوز
امید یا خیال ؟ کدام است این ، کدام ؟
اینجا دوراهه ایست به سوی حیات و مرگ
این یک به ننگ می رسد آن دیگری به نام
shirin71
08-10-2011, 11:43 AM
باران
وای
باران
شیشه پنجره راباران شست
ازدل من اما
چه کسی نقش توراخواهدشست
آسمان مهربی رنگ
من درون قفس سرداتاقم دلتنگ
میپرد مرغ نگاهم تادور
وای
باران
پرمرغان نگاهم راشست
shirin71
08-10-2011, 11:43 AM
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالها هست که در گوش من آرام،
آرام
خش خش گام تو تکرار کنان،
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا،
- خانه کوچک ما
سیب نداشت
shirin71
08-10-2011, 11:44 AM
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش
گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت
توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست
كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یكتای راستیست
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم
مائیم …ما كه طعنه زاهد شنیده ایم
مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم؛
زیرا درون جامه بجز پیكر فریب
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم
آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛
دیگر بما كه سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهكاره رسوا! نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حكایت عشق مدام ما
“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما”
shirin71
08-10-2011, 11:45 AM
به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ابراش مال تو دریا مال من موجش مال تو
ماه مال من خورشید مال تو ... »
خدا خندید و گفت : « تو انسان باش ، همه دنیا مال تو ...»
....
من هم مال تو
shirin71
08-10-2011, 11:45 AM
دل یکی آتیش گرفته
توی یکی از همین خونهها، همین نزدیکیها، دل یکی آتیش گرفته. از روی بام هم که نیگا کنید میبینید که از توی پنجرهی یکی از این خونهها آتیش میریزه بیرون. دل یکی آتیش گرفته. تو اومدی اما کمی دیر. از ته یک خیابون دراز. مث یک سایه نگرانی. کمی دیر اومدی اما حسابی تجلی کردی و دل یکی رو آتیش زدی. به من میگن چیزی نگو. نباید هم بگم اما دل یکی داره آتیش میگیره. دل یکی اینجا داره خاکستر میشه کمی دیر اومدی اما یک راست رفتی سروقت دل یکی و دست کردی توسینهاش و دلش رو آوردی بیرون و انداختی تو آتیش و بعد گذاشتیش سر جاش. واسهی همین که دل یکی آتیش گرفته و داره خاکستر میشه. یکی داره تو چشات غرق میشه. یکی لایه شیارهای انگشتات داره گم میشه. یکی داره گر میگیره. دل یکی آتیش گرفته. کسی یه چیکه آب بریزه رو دلش شاید خنک شه. میون این همه خونه که خفه خون گرفتهاند یه خونه هست که دل یکی داره توش خاکستر میشه. یکی هوس کرده بپره تو دستات و خودش رو غرق کنه یکی میخواد نیگات کنه. نه، میخواد بشنفت. میخواد بپره تو صدات. یکی میخواد ورداره ببرت اون بالا و بذارت رو کوه و بعد بدوه تا ته دره و از اونجا نیگات کنه. یکی میترسه از نزدیک تماشات کنه. یکی میخواد تو چشات شنا کنه. یکی اینجا سردش یکی همش شده زمستون. یکی بغض گیر کرده تو گلوش داره خفه میشه. وقتی حرف میزدی، یکی نه به چیزایی که میگفتی که به صدات، به محض صدات گوش میداد. یکی محو شده بود تو صدات. یکی دل تنگه. توی یکی از همین خونهها، همین نزدیکیها، دل یکی آتیش گرفته. کسی یک چیکه آب بریزه رو دلش شاید خنک شه
shirin71
08-10-2011, 11:45 AM
چند روایت معتبر در مورد عشق(مصطفی مستور)
گفتی دوستت دارم و رفتی. من حیرت کردم. از دور سایه هایی غریب میآمد از جنس دلتنگی و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق. با خود گفتم هرگز دوستت نخواهم داشت. گفتم عشق را نمیخواهم. ترسیدم و گریختم. رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم. و این ها پیش از قصه لبخندٍ تو بود.
جای خلوتی بود. وسطِ نیستی.گفتی:"هستم." نگریستم، اما چیزی نبود. گفتم:"نیستی."باز گفتی:"هستم." برخود لرزیدم و در دل گفتم نه نیستی، اینجا جز من کسی نیست. بعد انگار گرمای تو در دلم ریخت. من داغ شدم، گُر گرفتم تا گیج شدم. بعد لبخندی زدی و من تسلیم شدم. گفتم:"هستی! تو هستی! این من هستم که نیستم." گفتی:"غلطی." واین هنوز پیش از قصهی دستهای تو بود.
وقتی رفتی اندوه ماند و اندوه. از پاره ابرهای هجر باران شوق می بارید و این تکه گوشت افتاده در قفسِ قفسهی سینه ام را آتش می زد. و من ذوب میشدم و پروانه ها نه، فرشته ها حیرت میکردند و این وقتی بود که هنوز دستهایت انگشتانم را نبوییده بودند.
یک شب که ماه بدر بود و چشمهایش را گشوده بود تا با اشتیاق به هر چه که دلش میخواهد خیره شود، تو شرم نکردی وناگهان با انگشتان دستهایت هجوم آوردی تا دستهایم را فتح کردی.انگشتانت بر شانهی انگشتانم تکیه زدند و در آغوش آنها غنودند. توترانه های عاشقانه میسرودی، من اما همه ترس شده بودم. چیزی درونم فریادمیکشید.چیزی شعله ور میشد. شراره های عشق میسوزاند و خاکستر میکرد وهمه از انگشتان تو بود. من نیست شده بودم. گفتی:"حال چهگونه است؟"گفتم:"تو همه آب، من همه عطش. تو همه ناز، من همه نیاز. تو همه چشمه، من همه تشنگی." گفتی:"تو همچنان غلطی." و این هنوز پیش از قصهی نگاه تو بود.
فرشته ای پر کشید تا نزدیکتر آید و درشهود با ماه انباز شود. من به خاک افتادم. ناخنهایم را با انگشتانت فشردی و لبخند پاشیدی. گفتی:" برخیز!" گفتم:"نتوانم." بعد ناگهان چشمهایت تابیدند و من تاب از کف دادم. مرا طاقت نگریستن نبود. اما توان گریست بود.بعد تو اشک هایم را از گونه هایم ستردی. فرشته پیشتر آمده بود. من گویی در چیزی فرو میرفتم. گفتم:" این چیست؟" گفتی:" اندوه! اندوه!" بعد فروتررفتم. بعد تو دست بر سرم نهادی و مرا در اندوه غرق کردی. فرشته از حسادت لرزید و بالهایش از التهابِ عشقِ من سوخت.گفتی:" حال چهگونه است؟" دیگر حالی نبود. عاشقی نبود. عشقی نبود.فرشته ای نبود. هر چه بود تو بودی. بعد تو لبخند زدی و گفتی:" چنین کنندبا عاشقان."
shirin71
08-10-2011, 11:45 AM
حرف که می زنی
من از هراس طوفان
زل می زنم به میز
به زیر سیگاری
به خودکار
...تا باد مرا نبرد به آسمان
لبخند که میزنی
من
عین هالو ها
زل میزنم به دست هات
به ساعت مچی طلایی ات
به آستین پیراهنت
تا فرو نروم در زمین
...
دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرو رفته ای
در کلمه ای انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها
shirin71
08-10-2011, 11:45 AM
چه با شتاب آمدی! در زدی. گفتم: «برو!» اما نرفتی و باز کوبه ی در را کوبیدی. گفتم: «بس است برو!» گفتم : « اینجا سنگین است و شلوغ. جا برای تو نیست.» اما نرفتی. نشستی و گریه کردی. آنقدر که گونههای من خیس شد. بعد در را گشودم و گفتم: «نگاه کن اینجا چهقدر شلوغ است؟» و تو خوب دیدی که آنجا چه قدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خطکش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و زخم و یأس و دلتنگی و اشک و گناه و گناه و گناه و آشوب و مه و تاریکی و سکوت و ترس در هم ریخته بود و دل گیج ِ گیج بود. و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود. گفتی: «اینجا رازی نیست.» گفتم: «راز؟» گفتی: «من رازم.» و آمدی تا وسط خطکشها. من دستهات را در دستهام میفشردم تا نگریزی اما فریاد میزدم: «برو! برو!» تو سِحر خواندی. من به التماس افتادم. تو چه سبک میخندیدی، من اما همهی وجودم به سختی میگریست. بعد چشمها از میان آن دو قاب سبز جادو کردند و گویی طوفانی غریب درگرفت. آنچنان که نزدیک بود دل از جا کنده شود. و من میدیدم که حرفها و فلسفهها و کتابها و خط کشها و کاغذها و یأسها و تاریکیها و گناهان و ترس و آشوب و مه و سکوت و زخم و دلتنگی، مثل ذرات شن در شنزار، از سطح دل روبیده شدند و چون کاغذ پارههایی در آغوش طوفان گم. خانه پرداخته شد. خانه روشن شد و خلوت و عجیب سبک. و تو در دل هبوط کردی. گفتم: «چیستی؟» گفتی: «راز.» گفتم: «این دل خالی است، تشنه ام.» گفتی: «دوستت دارم.» و من ناگهان لبریز شدم...
shirin71
08-10-2011, 11:46 AM
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند
shirin71
08-10-2011, 11:47 AM
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون گاه سر گه پا
آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :
" آی آدم ها .. "
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آبهای دور یا نزدیک
باز در گوش این نداها
" آی آدم ها... "
shirin71
08-10-2011, 11:47 AM
حمید مصدق
در کوی تو مستانه
میافتم و میخیزم
دلداده و دیوانه
میافتم و میخیزم
من مست و پریشانم
می نالم و می مویم
مدهوش ز پیمانه
میافتم و میخیزم
تا آنکه تو را یابم
میگردم و میجویم
پس بر در آن خانه
میافتم و میخیزم
چو شمع شب عاشق
می سوزم و می گریم
از عشق چو پروانه
میافتم و میخیزم
گر دست دهد روزی
تا خاک رهت گردم
در پای تو جانانه
میافتم و میخیزم
گفتی که ز جان برخیز
در ملک عدم بنشین
زینروست که مستانه
میافتم و میخیزم
من مست قدح نوشم
از چشم تو مدهوشم
سلانه به سلانه
میافتم و میخیزم
دیوانه رویت من
چون گردن به کویت من
ای دلبر فرزانه
میافتم و میخیزم
باز آی و گرنه می
هستی ز کفم گیرد
اینسان که به میخانه
میافتم
shirin71
08-10-2011, 11:47 AM
زهر جدایی (سعدی)
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
●
وقتست گر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
●
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوختگان سوخته داند
●
دیوانه گرش پند دهی کار نبندد
ور بند نهی سلسله در هم گسلاند
●
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
در آتش سوزنده صبوری که تواند
●
هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید
وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند
●
سلطان خیالت شبی آرام نگیرد
تا بر سر صبر من مسکین ندواند
●
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل
آن را که فلک زهر جدایی نچشاند
●
گر بار دگر دامن کامی به کف آرم
تا زندهام از چنگ منش کس نرهاند
●
ترسم که نمانم من از این رنج دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بماند
●
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند
●
فریاد که گر جور فراق تو نویسم
فریاد برآید ز دل هر که بخواند
●
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت
پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند
●
زنهار که خون میچکد از گفته سعدی
هرکس این همه نشتر بخورد خون بچکاند
shirin71
08-10-2011, 11:47 AM
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر ونسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می اید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
تو تماشا کن
که بهار دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی می گذرد
و تو در خوابی
و پرستوها خوابند
و تو می اندیشی
به بهار دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد
shirin71
08-10-2011, 11:47 AM
قاصدک!
هان،
چه خبر آوردی؟
از کجا، وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بیثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
در دلِ من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطنِ خویش غریب
قاصدِ تجربههای همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ،
که فریبی تو، فریب
قاصدک!
هان،
ولی ... آخر ... ای وای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توأم،
آی!
کجا رفتی؟ آی ...!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمیبندم؛ خُردَک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند...
قاصدک!
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
shirin71
08-10-2011, 11:48 AM
وقتی از قتل قناری گفتی
دل پر ریخته ام وحشت کرد .
وقتی آواز درختان تبر خورده باغ
در فضا می پیچد
از تو می پرسیدم :
به کجا باید رفت ؟
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غم من غربت تنهائی هاست
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن از ورطه هستی می داد
یک نفر دارد فریاد زنان می گوید
در قفس طوطی مرد
و زبان سرخش
سر سبزش را بر باد سپرد
من که روزی فریادم بی تشویش
می توانست جهانی را آتش بزند
در شب گیسوی تو
گم شد از وحشت خویش
shirin71
08-10-2011, 11:48 AM
شهریست در خموشی و
دیوارهای شهر
گشتند تکیه گاه من هرزه گرد مست
با خویشتن به زمزمه ام این حدیث را؛
یا هست آنچه نیست
و یا نیست آنچه هست
داغم به لب ز بوسه یک شب که شامگاه
زخمی نهاد بر دلم و
آشنا شدیم
با یک نگاه عهد ببستیم و او مرا
نشناخت کیستم !
سپس از هم جدا شدیم
شهریست در خموشی پرهای یک کلاغ
بر پشت بام کلبه ی متروک ریخته
یخ بسته است، گربه سر ناودان کج
مردی به راه مرده و
مردی گریخته
shirin71
08-10-2011, 11:48 AM
رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟
آن رفته ی شکسته دل بیقرار کو؟
●
چون روزگار غم که رود رفتهایم و یار
حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟
●
چون میروم به بستر خود میکشد خروش
هر ذرّهی تنم به نیازی که یار کو؟
●
آرید خنجری که مرا سینه خسته شد
از بس که دل تپید که راه فرار کو؟
●
آن شعلهی نگاه پر از آرزو چه شد؟
وان بوسههای گرم فزون از شمار کو؟
●
آن سینه یی که جای سرم بود از چه نیست؟
آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار کو؟
●
رو کرد نوبهار و به هر جا گلی شکفت
در من دلی که بشکفد از نوبهار کو؟
●
گفتی که اختیار کنم ترک یاد او
خوش گفتهای ولیک بگو اختیار کو؟
shirin71
08-10-2011, 11:48 AM
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم
او مرده و در سینه ی من ، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم ...
سیمین بهبهانی
shirin71
08-10-2011, 11:49 AM
محمد فرخی یزدی
شب چو در بستم و مست از مینابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم
shirin71
08-10-2011, 11:49 AM
پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال
یک شب ترا ز مرمر شعر آفریده ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده ام
بر قامتت که وسوسه ی شستشو در اوست
پاشیده ام شراب کف آلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیده ام ز چشم حسودان ، نگاه را
تا پیچ و تاب قد ترا دلنشین کنم
دست از سر نیاز بهر سو گشوده ام
از هر زنی ، تراش تنی وام کرده ام
از هر قدی ، کرشمه ی رقصی ربوده ام
اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای
مست از می غروری و دور از غم منی
گویی دل از کسی که ترا ساخت ، کنده ای
هشدار ! زانکه در پس این پرده ی نیاز
آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام
یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند
ببینند سایه ها که ترا هم شکسته ام! ( نادر نادرپور )
shirin71
08-10-2011, 11:49 AM
سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا
آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا!
از من امروز جدا میشود آن یار عزیز
همچو جانی که شود از تن بیمار جدا
گر جدا مانم ازو خون مرا خواهد ریخت
دل خون گشته جدا ، دیده ی خونبار جدا
زیر دیوار سرایش تن کاهیده ی من
همچو کاهیست که افتاده ز دیوار جدا
من که یک بار به وصل تو رسیدم همه عمر
کی توانم که شوم از تو به یکبار جدا
دوستان قیمت صحبت بشناسید که چرخ
دوستان را ز هم انداخته بسیار جدا
غیر آن مه که هلالی به وصالش نرسید
ما در این باغ ندیدیم گل از خار جدا ( هلالی استر آبادی )
shirin71
08-10-2011, 11:49 AM
ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی
از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی!
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی
امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی!
ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن
در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی
ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن
شورافکن و شیرین سخن اما تو غوغا میکنی ( شهریار )
shirin71
08-10-2011, 11:49 AM
ما را گلی از روي تو چيدن نگذارند
چيدن چه خيالست كه ديدن نگذارند
صد شربت شيرين ز لبت تشنه لبان را
نزديك لب آرند و چشیدن نگذارند
گفتم شنود مژده ي دشنام تو گوشم
آن نيز شنیدم كه شنیدن نگذارند!
زلف تو چه امکان کشیدن كه رقيبان
سر در قدمت نیز کشیدن نگذارند
بخشای بر آن مرغ كه خونش گه بسمل
بر خاك بریزند و تپیدن نگذارند
دل شد ز تو صد پاره و فریاد كه اين قوم
نعره زدن و جامه دریدن نگذارند!
مگريز كمال از سر زلفش كه در اين دام
مرغی كه در افتاد پریدن نگذارند. ( کمال خجندی )
shirin71
08-10-2011, 11:50 AM
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجهي گلهاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس از يك جستجوي نقرهاي
در كوچههاي آبي احساس
تو را از بين گلهايي كه در تنهاييام روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبيترين موج تمناي دلم گفتي
دلم حيران و سرگردان چشمانيست رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب
ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نميدانم چرا رفتي؟
نميدانم چرا، شايد خطا كردم
و تو بيآنكه فكر غربت چشمان من باشي
نميدانم كجا، تاكي، براي چه
ولي رفتي و بعد از رفتنت
باران چه معصومانه ميتابيد
و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد
و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره
با مهرباني دانه برميداشت
تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن توآسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد من بيتو
تمام هستيام از دست خواهد رفت
كسي حس كرد من بيتو
هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دريا چه بغضي كرد!
كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد
هنوز آشفتهي چشمان زيباي توام
برگرد!
ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت
تو هم در پاسخ اين بيوفاييها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من در حالتي ما بين اشك و حسرت و ترديد
ميان انتظاري كه بدون پاسخ و سرد است
و من در اوج پاييزيترين ويراني يك دل
ميان غصهاي از جنس بغض كوچك يك ابر
نميدانم چرا؟ شايد به رسم و عادت پروانگيمان باز
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
shirin71
08-10-2011, 11:50 AM
وداع تلخ
چه آسان
مرا بفروخت، بفروخت.
مرا ناآشنا با خویشتن کرد
مرا خویشی به هر بیگانه آموخت.
شبی از بسترم بگریخت، بگریخت.
به گوش دیگری آواز در داد
مرا سوخت.
چرا نیست؟
نمیدانم که امشب در بر کیست؟
چرا آمد، چرا رفت؟
کجا رفت؟
چرا بود؟ چرا نیست؟
در آن شب،
که مهتاب از شکاف ابر بگریخت،
به روی سنگفرش کوچهام ریخت.
به من افسانهای گفت،
تنم در بازوان پیچید و خاموش
به روی بسترم خفت.
به وردی چشمهایم را به هم دوخت
سحرگاهان به پیش دیگری رفت
مرا سوخت!
از آن شب،
به هر کاشانه من در جستجویم
به هر آغوش میخوابم که شاید،
تن او را بجویم
چرا درد نهانم را نگویم؟
مرا بدنام کرد او.
مرا سوخت
مرا سوخت
تبه کرد
گنه کرد، گنه کرد.
چرا نشناخت من را؟
چرا با خویشتن بیگانهام کرد؟
چرا رفت؟
چرا دُردیکش میخانهام کرد؟
چرا دیوانهام کرد؟
چرا . . .؟
(نصرت رحمانی)
shirin71
08-10-2011, 11:50 AM
من از هیچکس نمی پرسم که چرا به دنیا آمده ام
و چرا باید یک روز بمیرم
حتی نمی خواهم بدانم که آخرین مرده ی دنیا را چه کسی خاک میکند
فقط یک سوال مهم دارم:
چرا خدا آدم آفریده
که هم هواپیما اختراع کند
و هم فقس بسازد؟
shirin71
08-10-2011, 11:50 AM
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم
صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری میکنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغِ همسایه …
صبوری میکنم تا مَدار، مُدارا، مرگ …
تا مرگ، خسته از دقالبابِ نوبتم
آهسته زیر لب … چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!
هِه! مرا نمیشناسد مرگ
یا کودک است هنوز و یا شاعران ساکتند!
حالا برو ای مرگ، برادر، ای بیم سادهی آشنا
تا تو دوباره بازآیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!
shirin71
08-10-2011, 11:51 AM
I come to say a word . half of what i say is meaningless but i say it so that the other half may reach you . My spirit is to me a companion who comforts me when the day's grow heavy upon me ; who consoles me when the affictions of life multiply.who is not a companion to his spirit is an enemy to people .
And he who seems not in his self a friend dies despairing for life spirings from whitin a man and come not from whitout him . I come to say a word and i shall utter it .should death take me ere i give voice , the morrow shall utter it . for the morrow leaves not a secret hidden in the book of the infinite . I come to live in the splendour of love and the light of beauty . Behold me then in life , poeple cannot separate me from my life .should they put out my eyes i would listen to the song's of love and the melodies of beauty and gladness of the breeze compounded of beauty's fragrance and the sweet breath's of loves . and if i am denied the air i with live whit my spirit ; for the spirit is the daughter of love and beauty . I come to be for all and in all . that which alone i do today shall be proclimed before the people in days to come . And what i now say whit one tongue , tomorrow will say with many .
من برای گفتن حرفی به ميان شما آمدهام . نيمی از آنچه ميگويم بی معناست اما آن را ميگويم تا نيم ديگر را به شما برسانم . روح من برای من رفيقی است که مرا هنگام روزهای سخت و سنگين دلداری ميدهد .و هنگام فزونی يافتن غـــمهای زندگی تسکين میبخشد . کسی که همدم روح خود نباشد ، دشمن مردم است . کسی که در خويشتن خويش دوستی نمیيابد آکنده از نا اميدی خواهد مرد . زيرا زندگی از درون انسان ميجوشد نه از بيرون او . من آمدهام تا حرفی را بگويم و آن را خواهم گفت . اگر پيش از به زبان آوردن آن مرگ مرا در يابد ، فردا آنرا به زبان میآورد .زيرا فردا هيچ رازی را در کتاب ابديت پنهان نمیگذارد . من آمدهام تا در شکوه و روشنايی عشق و زيبايی ، زندگی کنم . من اينجايم ، زنده ؛ مردم نميتوانند مرا از زندگيم تبعيد کنند . اگر آنها چشمانم را در آورند من به نجوای عشق و نغمههای زيبايی و سرور گوشخواهم سپرد . اگر آنها بخواهند مرا از شنيدن باز دارند من وجد و سرور را در نوازش نسيم خواهم يافت که آميختهای است از رايحه زيبايی و حلاوت نفسهای عاشقان . و اگر هوا را از من دريغ کنند من با روحم زندگی خواهم کرد زيرا روح خواهر عشق و زيبايی است . من آمدهام تا برای همه و در ميان همه باشم . روزهايی خواهند آمد که آنچه من اکنون در خلوت خويش انجام ميدهم در پيشگاه مردم آشکارا باب خواهند شد . و آنچه من امروز با يک زبان ميگويم فردا آنرا با زبانهای بيشمار باز خواهند گفت ...
shirin71
08-10-2011, 11:51 AM
من ، مستم.
من، مستم و ميخانه پرستم.
راهم منماييد،
پايم بگشاييد!
وين جام جگر سوز مگيريد ز دستم!
مي، لاله و باغم
مي، شمع و چراغم.
مي، همدم من،
همنفسم، عطر دماغم.
خوشرنگ،
خوش آهنگ
لغزيده به جامم.
از تلخي طعم وي، انديشه مداريد،
گواراست به كامم.
در ساحل اين آتش.
من غرق گناهم
همراه شما نيستم، اي مردم بتگر!
من نامه سياهم.
فرياد رسا!
در شب گسترده پر و بال
از آتش اهريمن بدخو، به امان دار
هم ساغر پر مي
هم تاك كهنسال.
كان تاك زرافشان دهدم خوشه زرين
وين ساغر لبريز
اندوه زدايد ز دلم با مي ديرين
با آنكه در ميكده را باز ببستند
با آنكه سبوي مي ما را بشكستند
با محتسب شهر بگوييد كه: هشدار!
هشدار
كه من مست مي هر شبه هستم.
shirin71
08-10-2011, 11:51 AM
وصیتنامه زنده یاد حسین پناهی
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم
به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد
ودر اخر..
ميزي براي كار؛
كاري براي تخت؛
تختي براي خواب؛
خوابي براي جان؛
جاني براي مرگ؛
مرگي براي ياد؛
يادي براي سنگ؛
اين بود زندگي؟...
shirin71
08-10-2011, 11:51 AM
بخشی از وصیتنامه کارو
می دانم پس از مرگم ثروتمندی ، از میان ثروتمندان شهر ما پیدا خواهد شد که لاشه مرا بخاطر اضافه کردن شهرتی بر شهرتهای کذائی خود، به خاک بسپارد....
...اما نه ! ثروتمندان محترم!؟... لطفا مرا با پول خود ، به خاک نسپارید!... لاشه مرا با کارد آشپزخانه ی رنگ و رو رفته مان، که قلمتراش مداد شبهای نویسندگی من است، در هم بدرید! و پاره های سرگردان لاشه ی مرا در پست ترین نقاط شهر، به سگها بسپارید ...! من می خواهم ، از لاشه من ، چندین سگ گرسنه سیر شود... شما آدمکهای کمتر از سگ ، که هیچ انسان گرسنه ای از درگاهتان سیر نشد!...
من میمیرم ... اما مرگ من ، مرگ زندگی من نیست! مرگ من ، انتقامی است که زندگی من ، از جعل کننده ی نام خودش می گیرد؟. من میمیرم تا زندگی زیر دست و پای مرگ نمیرد!... مرگ من، عصیان یک زندگی است که نمی خواهد بمیرد...!
shirin71
08-10-2011, 11:52 AM
گل زرد و گل زرد و گل زرد
بیا با هم بنالیم از سر درد
عنان تا در کف نامردمان است
ستم با مرد خواهد کرد نامرد
shirin71
08-10-2011, 11:52 AM
(ا.سایه)
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه راز ی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید ؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید ؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم می گذرند ؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
shirin71
08-10-2011, 11:52 AM
ز هم گریختیم.
و آن نازنین پیاله دلخواه را ؛ دریغ
بر خاک ریختیم!
جان من و تو تشنه پیوند مهر بود؛
دردا که جان تشنه خود را گداختیم !
بس دردناک بود جدایی میان ما ؛
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم .
دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت ؛
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت .
و آن عشق نازنین که میان من و تو بود ؛
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت !
با آن همه نیاز که من داشتم به تو ؛
پرهیز عاشقانه من ناگزیر بود .
من بارها به سوی تو بازآمدم ؛ ولی
هر بار دیر بود !
اینک من و تو ایم دو تنهای بی نصیب ؛
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش .
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار ؛
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش !
هوشنگ ابتهاج
shirin71
08-10-2011, 11:53 AM
خواب
با گریه می نویسم
از خواب
با گریه پا شدم
دستم هنوز
در گردن ِ بلند ِ تو
آویخته ست
و عطر ِ گیسوان ِ سیاه ِ تو
با لبم
آمیخته است
دیدار شد میسر و ...
با گریه پا شدم
ه.ا.سایه
shirin71
08-10-2011, 11:53 AM
شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها را بستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه ی تنها تنها
غم ِ عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس ِ پنجره ام
می گرید ...
صبحگاهان
شبنم
می چکید از گل ِ سیب
ه.ا.سایه
shirin71
08-10-2011, 11:53 AM
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت اینغمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود ایا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
ه.سایه
shirin71
08-10-2011, 11:53 AM
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من
اگر درها به رویت بسته شد دل بر مکن بازآ
در این خانه دق الباب کن وا کردنش با من
به من گو حاجت خود را اجابت می کنم آنی
طلب کن آنچه می خواهی مهیا کردنش با من
چو خوردی روزی امروز مارا شکر نعمت کن
غم فردا مخور تامین فردا کردنش با من
به قرآن آیه رحمت فراوان است ای انسان
بخوان این آیه را تفسیرو معنا کردنش با من
بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع ومنها کردنش با من
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس امضا کردنش با من
shirin71
08-10-2011, 11:53 AM
لانهی موریانهها شده است این خانه!...
تو
مزرعهای آمادهی درو
من؛ مترسکی خسته.
کاش کلاغ بودم!
عطر گیسووهات را نسیم
نه از سمرقند میآورد، نه بُخارا
حالا دیگر همهی زنانِ شهر
بووی تو را میدهند!
نشستهای توویِ سینهاَم
مثلِ تیرِ چندپَر!
نه میشود دَرَت آورد
نه گذاشت که بمانی
shirin71
08-10-2011, 11:53 AM
گفتید : نشنوید و نبینید
گفتیم ما به چشم
گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش
گفتیم : دشوار حالتی ست ولی چشم
دیدم اینک شما ز ما
باری توقع عاشق بودن و دوست داشتن دارید
آری شما که روی ز سنگ
آری شما که دل از آهن دارید
shirin71
08-10-2011, 11:53 AM
بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این
آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش می کنم؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو ؟ این مباد که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
در آسمان
زندگیم مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه
آبی
shirin71
08-10-2011, 11:54 AM
گفتم بهار
خنده زد و گفت
ای دریغ
دیگر بهار رفته نمی آید
گفتم پرنده ؟
گفت اینجال پرنده نیست
اینجا گلی که باز
کند لب به خنده نیست
گفتم
درون چشم تو دیگر ؟
گفت دیگر نشان ز باده مستی دهنده نیست
اینجا به جز سکوت سکوتی گزنده نیست
shirin71
08-10-2011, 11:54 AM
اگر می دانی دراین جهان کسی است
که بادیدنش رنگ رخسارت تغییرمیکند
وصدای قلبت ابرویت رابه تاراج می برد
مهم نیست که اومال توباشد
مهم این است که فقط
باشد
زندگی کند،لذت ببرد
نفس بکشد...
shirin71
08-10-2011, 11:54 AM
چشمک زند به بخت سیاهم ستاره ای
داده ست روشنی به شبم ماهپاره ای
ای ماه شبفروز ز من درگذر که من
از خلق روزگار گرفتم کناره ای
گشتم فریب خورده ز هر ابر تیره ای
یا چوب خشک سوخته از هر شراره ای
بگذار مست باشم کاین درد کهنه را
جز با می کهن نه علاجی نه چاره ای
از من تو درگذر
که دگر در خور تو نیست
مردی دلش ز تیغ جفا پاره پاره ای
هیچم خطا نبود و دلم را شکست و رفت
دامن کشید از
چو من هیچکاره ای
سنگ صبور طاقت اندوه من نداشت
درهم شکست از غم دل سنگ خاره ای
shirin71
08-10-2011, 11:54 AM
شبی آرام چون دریا بی جنبش
سکون ساکت سنگین سرد شب
مرا در قعر این گرداب بی پایاب می گیرد
دو چشم خسته ام را خواب می گیرد
من
اما دیگر از هر خواب بیزارم
حرامم باد خواب و راحت و شادی
حرامم باد آسایش
من امشب باز بیدارم
میان خواب و بیداری
سمند خاطراتم پای می کوبد
به سوی روزگارکودکی
دوران شور و شادمانیها
خوشا آن روزگار کامرانیها
به چشمم نقش می بندد
زمانی دور همچون هاله ابهام ناپیدا
در آن رویا
به چشم خویش دیدم کودکی آسوده در بستر
منم آن کودک آرام
تهی دل از غم ایام
ز مهر افکنده سایه بر سر من مام
در ان دوران
نه دل پر کین
نه من غمگین
نه شهر این گونه دشمنکام
دریغ از کودکی
آن دوره آرامش و شادی
دریغ از روزگار خوب آزادی
سر آمد روزگار کودکی اینک دراین دوران دراین وادی
نه دیگر مام
نه شهر آرام
دگر هر آشنا بیگانه شد با آشنای خویش
و من بی مام تنها مانده در دشواری ایام
تو اما مادر من مادرناکام
دلت خرم
روانت شاد
که من دست نیازی سوی کس هرگز نخواهم برد
و جز روح تو این روح ز بند آزاد
مرادیگر پناهی نیست دیگر تکیه گاهی نیست
نبودم این چنین تنها
و ما در دل شبها
برایم داستان می گفت
برایم داستان از روزگار باستان می گفت
و من خاموش
سراپا گوش
و با چشمان خواب آلود در پیکار
نگه بیدار و گوش جان بر آن گفتار
در آن شب مادر من داستان کاوه را می گفت
در آن شب داستان کاوه آن آهنگر آزاده را می گفت
shirin71
08-10-2011, 11:55 AM
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله ی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
shirin71
08-10-2011, 11:55 AM
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
shirin71
08-10-2011, 11:55 AM
گفتمش:
” شیرین ترین آواز چیست؟ ”
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند:
” ناله زنجیرها بر دست من! ”
گفتمش:
” آنگه که از هم بگسلند… ”
خنده تلخی به لب آورد و گفت:
” آرزوئی دلکش است اما دریغ!
بخت شورم ره بر این امید بست.
و آن طلائی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست!… ”
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دل من با دل او می گریست.
گفتمش:
” بنگر در این دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی است! ”
سر به سوی آسمان برداشت گفت:
” چشم هر اختر چراغ زورقی است
لیکن این شب نیز دریایی ست ژرف.
ای دریغا شبروان کز نیمه راه
می کشد افسون شب در خوابشان… ”
گفتمش:
” فانوس ماه
می دهد از چشم بیداری نشان… ”
گفت:
” اما در شبی این گونه گنگ
هیچ آوایی نمی آید به گوش.. ”
گفتمش:
” اما دل من می تپد
گوش کن اینک صدای پای دوست! ”
گفت:
” ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند
این صدای پای اوست!… ”
گریه ای افتاد در من بی امان
در میان اشک ها پرسیدمش:
” خوش ترین لبخند چیست؟ ”
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گو نه اش آتش فشاند
گفت:
” لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند. ”
من ز جا برخواستم بوسیدمش.
shirin71
08-10-2011, 11:55 AM
مرگ در هر حالتی تلخ است، اما من:
دوستش دارم که چون از راه در آید مرگ
در شبی آرام، چون شمعی شوم خاموش..
لیک مرگ دیگری هم هست
-دردناک؛ اما شگرف و سر کش و مغرور
مرگ میدان: مرگ در میدان
با تپیدن های طبل و شیون و شیپور
با صفیر تیز و برق شمشیر.
غرقه در خون پیکری افتاده در زیر سم اسبان
وه، چه شیرین است.
رنج بردن با فشردن؛
در ره یک آرزو مردانه مردن!
و اندر امید بزرگ خویش
با سرو زندگی بر لب
جان سپردن!
آه؛ اگر باید
زندگانیرا بخون خویش رنگ آرزو بخشید
و بخون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید؟
shirin71
08-10-2011, 11:58 AM
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم
تو رشک آفتابی کی به دست سایه می ایی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم
shirin71
08-10-2011, 11:58 AM
دست بردار ازین هیکل غم
که زویرانی خویش است آباد
دست بردار که تاریکم و سرد
چون فرومرده چراغ از دم باد
دست بردار،زتو در عجبم
به در بسته چه می کوبی سر
نیست ،می دانی،در خانه کسی
سر فرو می کوبی باز به در
زنده،این گونه به غم
خفته ام در تابوت
حرفها دارم در دل
می گزم لب به سکوت
دست بردار که گر خاموشم
با لبم هرنفسی فریاد است
به نظر هر شب و روزم سالی است
گر چه خود عمر به چشمم باد است
رانده اندم همه از درگه خویش
پای پرآبله ،دل پراندوه
از رهی می گذرم سر در خویش
می خزد هیکل من از دنبال
می دود سایه ی من پیشاپیش
می روم با ره خود
سر فرو،چهره به هم
با کسم کاری نیست
سد چه بندی به رهم؟
دست بردار!چه سود آید بار
از چراغی که نه گرماش و نه نور؟
چه امید از دل تاریک کسی
که نهاندش سر زنده به گور؟
می روم یکه به راهی مطرود
که فرورفته به آفاق سیاه
دست بردار ازین عابر مست
یک طرف شو،منشین بر سر راه
shirin71
08-10-2011, 11:58 AM
قاصدک هان!چه خبر آوردی؟
از کجا
وزکه خبر آوردی!؟
خوش خبر باشی
اما اما
گرد بام و درمن بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری نه زدیار و دیاری ، باری!
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
قاصدک هان!ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد!؟
با توام ، آی کجا رفتی!؟ آی!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز!؟
مانده خاکستر گرمی جایی!؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم
خردک شرری هست هنوز!؟
قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز، در دلم می گریند!
shirin71
08-10-2011, 11:59 AM
چقدر اینجا هراسانم
از لرزش نگاهت
از تکانهای دستانت
می ترسم از سکوت مسخره ام
می ترسم از اینکه
بشکند عادت نگاهم
می ترسم از این نان و نمک
که مرا به حرمتش به تو گره زده
می ترسم من از قسمهای نیلوفرانه مان
از بی خوابی های شبانه مان
از تیغ تیز تردید و اضطراب
می ترسم از گریز جاده ها
این دلهره ی جاده بی برگشت
این خیال یک طرفه
این تابلوی “ایست زندگی” می کُشدم
من از اینکه شعر هایم بی تو
چگونه آغاز میشود
از اینکه غزلهایم در پایان
بی تو چگونه به خواب می رود
من از اینکه دو بیتی زندگیم
بدون تو یک بیت بماند ، می ترسم
من می ترسم اگر شب چشمانم
بی درخشش تو تاریک شود
می ترسم اگر پای رفتنم بلرزد
می ترسم اگر دست خوشبخت مرگ
بر ترس من بخندد
می ترسم اگر شاهزاده قصه قاصدک ها
از کنار جادوی دستان باد رد شود
می ترسم اگر خاک بگیرد عادتت
مرگ من شود سعادتت
می ترسم اگر دریای مواج این دل
عادت کند به این سکون
خاموش شود اگر این نَفَس
در شمعی آرمیده در بستر خون
من می ترسم اگر
از زخم زبان مردم است
که آیینه نازک تو بشکند
که فرو بریزد این دلم
هر چند که احساسم گم است
می ترسم اگر بدزدند نامت را
جنس دستفروش زبان مردم شود
می ترسم من از خدا
که بگیرد تو را ز من
به حکم سرنوشت زور
به حکم صلاح و مصلحت
تکرار شود این مکررات
” شاید قسمت تو نبود ! ”
دلهره دارم از خودم
که نگیرد دلم به تیغ نگاهت
نگیرد سکوت گوش تورا
نشنود حنجره ات صدای مرا
می ترسم اگر ردپایت خالی بماند
می ترسم اگر کلاغی پیر
غزل خداحافظی را بخواند
می ترسم
می ترسم . . .
shirin71
08-10-2011, 11:59 AM
شب سردی است، و من افسرده.
راه دوری است، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند زمن آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است.
shirin71
08-10-2011, 11:59 AM
چه کسی می گوید که گرانی شده است؟
دوره ارزانیست!
دل ربودن ارزان٬دل شکستن ارزان٬دوستی ارزان است.
دشمنیها ارزان!
آبرو قیمت یک تکه نان و دروغ از همه چیز ارزانتر!
قیمت عشق چقدر کم شده است؛ کمتر از آب روان.
و چه تخفیف بزرگی خورده؛
قیمت هر انسان!
shirin71
08-10-2011, 11:59 AM
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است.
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!
منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد
فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان
نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهروماه
.
.
زمستان است......
shirin71
08-10-2011, 11:59 AM
من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان هركجا آيا همين رنگ است
من اينجا از نوازش نيز چون آزار ترسانم
ز سيلي زن، ز سيلي خور
وزين تصوير بر ديوار ترسانم
....
بيا اي خسته خاطر دوست ! اي مانند من دلكنده و غمگين!
من اينجا بس دلم تنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي فرجام بگذاريم...
shirin71
08-10-2011, 12:00 PM
حضرت حافظ
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری
یارطالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
shirin71
08-10-2011, 12:00 PM
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
فرورفت از غم عشقت دمم دم میدهی تا کی
دمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجستم
رخت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم
shirin71
08-10-2011, 12:00 PM
هرگز از مرگ نهراسيدهام
گرچه دستانش از ابتذال شكنندهتر بود.
هراس من-باري-همه از مردن در سرزمينيست
كه مزد گوركن
از آزادي آدمي
افزون باشد.
جستن
يافتن
و آنگاه
به اختيار برگزيدن
و از خويشتن خويش
باروئي پي افكندن-
اگر مرگ را از اين همه ارزشي بيشتر باشد
حاشا كه هرگز از مرگ هراسيده باشم.
shirin71
08-10-2011, 12:00 PM
لبانت
به ظرافت شعر
شهواتيترين بوسهها را به شرمي چنان مبدل ميكند
كه جاندار غارنشين از آن سود ميجويد
تا به صورت انسان درآيد.
و گونههايت
با دوشيار مورّب
كه غرور تو را هدايت ميكنند و
سرنوشت مرا
كه شب را تحمل كردهام
بيآن كه به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بكارتي سربلند را
از روسبيخانههاي داد و ستد
سر به مهر باز آوردهام.
هرگز كسي اين گونه فجيع به كشتن خود برنخاست
كه من به زندگي نشستم!
و چشمانت راز آتش است.
و عشقت پيروزي آدميست
هنگامي كه به جنگ تقدير ميشتابد.
و آغوشت
اندك جائي براي زيستن
اندك جائي براي مردن
و گريز از شهر
كه با هزار انگشت
به وقاحت
پاكي آسمان را متهم ميكند.
كوه با نخستين سنگها آغاز ميشود
و انسان با نخستين درد.
در من زنداني ستمگري بود
كه به آواز زنجيرش خو نميكرد-
من با نخستين نگاه تو آغاز شدم.
shirin71
08-10-2011, 12:01 PM
جملات ناب
زدوستان دو رنگ عجیب دلم تنگ است..... فدای همت آن دشمنی كه یكرنگ است.(ا.بامداد)
سخن من نه از درد ایشان بود,خود از دردیست که ایشانند.(ا.بامداد)
وینستون چرچیل : «از مخالفت نهراسید! بادبادک زمانی اوج میگیرد که با باد مخالف روبرو شود.»
بكوش تا آن باشی كه خود می خواهی نه آنكه دیگران می خواهند. كسی كه مطابق میل دیگران زندگی می كند اصلاً زندگی نكرده است و كسی كه مطابق میل خود زندگی می كند به خوشبختی رسیده است.(unknown)
زندگی حکمت اوست،زندگی دفتری از حادثه است،چند برگی تو ورق خواهی زد،مابقی را قسمت.(unknown)
زمانی كه ناامید می شوی به یادآور كه تاریكترین ساعت شب نزدیكترین لحظه به طلوع خورشیده...
آدمی ناتوان ترین موجود جهان است، بویژه در برابر خودش. هیچ كس بهتر از خود انسان نمی تواند خودش را فریب دهد. هر كس نیمی از عمرش را در فریب دادن خود تلف می كند . ((آبراهام لینكلن))
زندگی را با کمک روح خود می بینیم و تجربه میکنیم، اما دنیای اطراف خود را باید با خرد و فهم خود بشناسیم؛حاصل این شناخت،شادی بسیار یا غمی ژرف خواهد بود. (جبران خلیل جبران)
من تقریبا هیچ دشمنی ندارم ولی شب را تا صبح در اتاق خودم قدم میزنم از دست دوستانم(هیوم)
همیشه سعی كن اون چیزی رو كه دوست داری به دست بیاری
وگرنه.مجبور می شی چیزی رو كه به دست میاری دوست داشته باشی.
باران باش که در باریدنش علف هرز و گل سرخ از برایش یک معناست
shirin71
08-10-2011, 12:01 PM
برویم ای یار
ای یگانه ی من
سخن من نه از درد ایشان بود
خود از دردی بود
که ایشانند!
اینان دردند و بود خود را
نیازمند جراحات به چرک اندر نشسته اند.
و چنین است
که چون با زخم و فساد و سیاهی
به جنگ برخیزی
کمر به کین ات استوارتر می بندند.
برویم ای یار، ای یگانه ی من !
برویم و دریغا!
به هم پایی این نومیدی خوف انگیز
به هم پایی این یقین
که هرچه از ایشان دورتر می شویم
حقیقت ایشان را آشکاره تر
در می یابیم!
با چه عشق و چه به شور
فواره های رنگین کمان را نشا کردم.
به ویرانه رباط نفرتی
که شاخ ساران هر درخت اش
انگشتی ست که از قعر جهنم
به خاطره یی اهریمن شاد
اشارت می کند.
دریغا- ای آشنای خو ن من
ای هم سفر گریز!
آنها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ بی عدالت سوخته ام
در شماره
از گناهان تو کم ترند.!
shirin71
08-10-2011, 12:01 PM
"آیا نه،
یكی نه
بسنده بود
كه سرنوشت مرا بسازد؟
من
تنها فریاد زدم نه
من از فرو رفتن تن زدم
صدایی بودم من،
-شكلی میان اشكال-
و معنایی یافتم.
من بودم و شدم
نه زان گونه كه غنچه ای،
گلی،
یا ریشه ای
كه جوانه ای،
یا دانه كه جنگلی
راست بدان گونه كه
عالیمردی، شهیدی
تا آسمان بر او نماز برد
من بینوا بندگكی سر به راه
نبودم
و راه بهشت مینوی من،
بزرو طوع و خاكساری
نبود:
مرا دیگر گونه خدایی می بایست
شایسته آفرینه ئی كه نواله ناگزیر را گردن كج نمی كند
و خدایی دیگر گونه آفریدم
دریغا، شیرآهنكوه مرد!
كه تو بودی
و كوهوار پیش از آن كه به خاك افتی
نستوه و استوار
مرده بودی.
اما نه خدا
و نه شیطان
سرنوشت تو را
بتی رقم زد
كه دیگران می پرستیدند
بتی
كه دیگران اش می پرستیدند.
shirin71
08-10-2011, 12:01 PM
من امیدم را در یاس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سال بد یافتم
و هنگامی كه داشتم خاكستر می شدم
گر گرفتم
زندگی با من كینه داشت
من به زندگی لبخند زدم
خاك با من دشمن بود
من بر خاك خفتم
چرا كه زندگی سیاهی نیست
چرا كه خاك خوب است.
ازنده یاد شاملو...
shirin71
08-10-2011, 12:02 PM
کیستی که من اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم
کیستی که من این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش با تو
درنگ می کنم!
شاملو
shirin71
08-10-2011, 12:02 PM
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل افسانهایست
و قلب
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف، زندگیست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی که هر حرف ترانهایست
تا کمترین سرود بوسه باشد
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم …
و من آنروز را انتظار میکشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم
زنده یاد شاملو
shirin71
08-10-2011, 12:02 PM
در زمان سلطان محمود میکشتند که شیعه است
زمان شاه سلیمان میکشتند که سنی است
زمان ناصرالدین شاه میکشتند که بابی است
زمان محمد علی شاه میکشتند که مشروطه طلب است
زمان رضا خان میکشتند که مخالف سلطنت مشروطه است
زمان پسرش میکشتند که خرابکار است
امروز
توی دهناش میزنند که منافق است و
فردا
وارونه بر خرش مینشانند و شمعآجیناش میکنند که لا مذهب است.
اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود :
در آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است
حالا
در اسرائیل میکشند که طرفدار فلسطینیها است
عربها میکشند که جاسوس صهیونیستها است
صهیونیستها میکشند که فاشیست است
فاشیستها میکشند که کمونیست است
کمونیستها میکشند که آنارشیست است
روس ها میکشند که پدر سوخته از چین حمایت میکند
چینیها میکشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه میزند
و میکشند و میکشند و میکشند :
و چه قصاب خانهیی است این دنیای بشریت ....
احمد شاملو
shirin71
08-10-2011, 12:02 PM
و چنین است و بود
که کتاب لغت نیز
به بازجویان سپرده شد
تا هر واژه را که معنایی داشت
به بندکشند
و واژه گان بی آرش را
به شاعران بگذارند.
و واژه ها
به گنه کار و بی گناه
تقسیم شد،
به آزاده و بی معنی
سیاسی و بی معنی
نمادین و بی معنی
ناروا و بی معنی
و شاعران
از بی آرش ترین الفاظ
چندان گناه واژه تراشیدند
که بازجویان به تنگ آمده
شیوه دیگر کردند،
و از آن پس
سخن گفتن
نفس جنایت شد.
احمد شاملو
mehraboOon
08-10-2011, 05:50 PM
رفت و ... نگفت
من، بی او
میان ماندن و نماندن
بودن و نبودن
دست و پا میزنم مدام و غرق نمی شوم
... تنها
نفس کم می آورم برای ... کشیدن
... راستی
آن دورها
بی من
حال او و دل او چگونه است؟
http://data.whicdn.com/images/12199914/267412_205775586142003_100001286892303_618933_4446 446_n_large.jpg?1311150554
گفتي که مرا دوست نداري گله اي نيست
بين من و عشق تو ولي فاصله اي نيست
گفتم که صبر کن و گوش به من دار
گفتي که نه ،بايد بروم حوصله اي نيست
پرواز عجب عادت خو بيست ولي تو رفتي
و ديگر اثر از چلچله اي نيست
گفتي که کمي فکر خودم باشم و آنوقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله اي نيست
رفتي تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسئله اي نيست
:afd:
mehraboOon
08-14-2011, 04:32 PM
کـــجا ایــستــاده ای؟
چــگونــه اســت
بــاد از هـــر جــهتـی کــه مــیوزد
عــطـر تــو را بــا خــود دارد؟
تـــو نــرفــته ای
مــیـدانم .
از جــایی در هــمیـن نـزدیکی
مــرا نـگاه میــکنی
فــقـط مــن نـمیبــینـمت
http://static1.cloob.com//public/user_data/gen_thumb/11-07-1/84b5fbfa219d43d5c878efa597a7af5f-300
mehraboOon
08-15-2011, 01:27 AM
http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/normal_Photo-Skin_ir-Girl13.jpg
فراموش كردنت
برایم مثل آب خوردن بود
از همان آبهایی كه می پرد
توی گلو و سالها سرفه می كنیم
http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/Avazak_ir-Art103.gif
این بار بی تو آغاز می کنم جشن رنگ زرد را
صبح ها که پنجره ی وجودم
رو به نسیم خوشبختی باز است
تو دیگر نیستی تو دیگر نیستی
که لحظه های ارغوانی ام را رنگ خاکستری بزنی
قاصدک ها تو را دیده بودند
که مجسمه وار خیره بر آن جاده نشسته بودی
افسوس
افسوس که همه وسعت پشیمانی ات تو را وا نداشت
که مرا نظاره گر یک نگاه پنهان کنی
من هم به امید دریا,به چه امید قشنگی
زورق به مرداب تو انداخته بودم
به گمانم
گیسوان مشکی تو,طناب لنگر قلب من بود!!
پس از این دلم چون بهانه های تو را گیرد
خرده های غرورم را نشانش می دهم
و روحم که احساس تنهایی کند
شکسته های دلم را نشانش می دهم
و
تو
دیگر نیستی...
mehraboOon
08-24-2011, 03:11 PM
http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/normal_Avazak_ir-Love185.jpg
در رویاهایم
هر چقدر هم که می دوم
باز به تو نمی رسم !!
تو از دور مرا صدا میزنی که بیا !
من می دوم و فاصله ها هنوز برجاست .....
لعنت بر آنکه دایره را شناخت !!!
http://www.pichak.net/blogcod/zibasazi/06/image/pichak.net-72.gif
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت ها،
لب حوض
درون آیینه پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی، چگونه پیچیده است
طنین ِ شعر ِ نگاه ِ تو درترانه ی من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است، ساخته ام !
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت، ترا شناخته ام !
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ، آینه ، دیوار، بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست، از تو می گویم
تو نیستی که ببینی، چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی ، چگونه، دور از تو
به روی هرچه در این خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو، یاد همه چیز را رها کرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی !
mehraboOon
08-28-2011, 02:04 AM
http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/hoto-Skin_ir-Autumn-New13.jpg
بی تو دلم میگیرد
و با خودم میگویم
کاش آن یک بار که دیدمت
گفته بودم
که بی تو گاه دلم میگیرد
که بی تو گاه زندگی سخت میشود
که بی تو گاه هوای بودنت دیوانهام میکند
اما نمیگفتم
که این «گاه» ها
گهگاه
تمامِ روز و شب من میشوند
آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد
درست مثل همین روزها
http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/Avazak_ir-Art103.gif
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت اینغمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود ایا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
هوشنگ ابتهاج
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت اینغمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود ایا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
هوشنگ ابتهاج
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
بعد از رفتن تو
چقدر غریب شده ام میان این همه آشنا…
چند روزی است حجم تنهایی را بر روی قاب آبی دلم نقاشی می کنم
نه
قلم در دست من نیست
من نقاش این تنهایی نیستم ....
آنکه تنها امد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ بکشد
طعنه ای بر در این خانه زدو رفت....
mehraboOon
09-18-2011, 01:57 AM
من همون شبگرد خسته / که جاده همسفرم بود
فکر داشتن ستاره / هميشه توي سرم بود
منو تاريکي شبها / لحظه هارو مي شمرديم
واسه ي داشتن عشقي / روزي صد دفعه مي مرديم
يه شب نوري زدو مهتاب / منو با تو آشنا کرد
قصه ي عشقو وفارو / تو خيال خام ما کرد
تو شدي همون ستاره / که يه عمر روياي من بود
زندگي به من مي خنديد / ديگه دنيا مال من بود
اما يک شب باد وحشي / دفتر عشقو ورق زد
سايه ي سياهي اومد / روي اسم تو قدم زد
تو با سايه پر کشيدي / گوشه اي تو دل دنيا
من با قلبي عاشقونه / توي جاده شدم تنها
رفتيو جاده دوباره / آخرين همسفرم شد
باور به تو رسيدن / يه خيالي شدو خواب شد
منو عشق شديم يه دشمن / زندگي مثل سراب شد
آشيونه اي که ساختيم / توي دست باد خراب شد
mehraboOon
10-02-2011, 09:46 AM
http://up.vatandownload.com/images/hwfsmhmgsv7e0sbyjio8.jpg
او که نیامد
من به روح ایمان آوردم
آخر به چشم دیدم که روح از تنم
جدا شد و رفت
http://s1.picofile.com/file/6824587522/k9zyrkh1twkec4vz7bj.gif
از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
امشب به سوگ آرزوهايم نشسته ام ودر غم نبودنت اشك فراق ميريزم
امشب شمع حسرت آرزوهاي برباد رفته ام ذره ذره آب ميشود
امشب براي مرگ آرزوهايم لباس سياه پوشيده ام
كاش امشب كسي براي عرض تسليت به خانه دلم مي امد
كاش امشب تو بودي ودلداريم ميدادي ودفتر كال آرزوهايم را ورق ميزدي
اما..............اما افسوس كه تو نيستي
وزندگي بي تو قشنگ نيست
خداحافظی که می کنی
دو دقیقه نمی گذرد از رفتنت
که دلم تنگ می شود!
و فکر می کنم به فاصله هایی که کش می آیند
دورتر می شوند
و دلم می گیرد!
امروز که می روم
یادم نرفته بجای خداحافظی بگویم:
زود برمی گردم
و این "زود"
شاید برای روزها
ماهها
و سالها
طول بکشد اما
دیگر دو دقیقه گذشته از رفتنم
نه دلت تنگ می شود
نه فکر می کنی به فاصله هایی که کش می آیند و دورتر می شوند
و دلت از این محاسبه غریب
نخواهد گرفت!
رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !
رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ...
تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی
تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری
و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ...
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن را
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود
کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ...
رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که ....
قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم
و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!!
که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی ؟!!
ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی !
گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید !
ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود !
بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی !
اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود !
به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !
به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !
به حرمت بوسه هایمان ! نه !
تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !
خدانگهدار ... خدانگهدا ر
دلم براي كسي تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد
وگيسوان بلندش را
به بادها مي داد
ودستهاي سپيدش را
به آب مي بخشيد
دلم براي كسي تنگ است
كه چشمهاي قشنگش را
به عمق درياي واژگون مي دوخت
وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
دلم براي كسي تنگ است
كه همچو كودك معصوم
دلش براي دلم مي سوخت
و مهرباني را
نثار من مي كرد
دلم براي كسي تنگ است
كه تا شمال ترين شمال
ودر جنوب ترين جنوب
هميشه درهمه جا
آه با كه بتوان گفت
كه بود با من و
پيوسته نيز بي من بود
وكار من زفراقش فغان وشيون بود
كسي كه بي من ماند
كسي كه با من نيست
كسي...
mehraboOon
11-17-2011, 01:10 AM
http://dude-club.com/iransun/ebax2/23.jpg
کـــجا ایــستــاده ای؟
.
.
.
.
... .
چــگونــه اســت
بــاد از هـــر جــهتـی کــه مــیوزد
عــطـر تــو را بــا خــود دارد؟
تـــو نــرفــته ای
مــیـدانم .
از جــایی در هــمیـن نـزدیکی
مــرا نـگاه میــکنی
فــقـط مــن نـمیبــینـمت . !!!
mehraboOon
11-17-2011, 12:26 PM
http://dude-club.com/iransun/ebax05/4.jpg
وقتی می روی
تمام چیزهای عادی
یادگاری می شوند
حساس می شوند
ترک بر می دارند
بر مبل نمی شود نشست
که تو آنجا نشسته بوده ای
هوا را نمی شود نفس کشید
که عطر تو آنجا بوده است
وقتی نیستی
همه چیز
تو را یادآوری می کند
تو را و نبودنت را...
گفتی از چهره ی ماتم زده ی غم بنویس !!
گفتی از ناله در این نامه فراوان بنویس !!
گفتی و رفتی و جستی و ندانستی تو
که من از روز ازل بسته به زنجیر تو ام …
شبم از غم ، غمم از تو و تو گفتی بنویس !!!
غم از این غم که ندارد ثمری هر سخنی …
و از این غم بسیار
که نخواندست کسی از ورقی … !!
گفتی از آنچه تو داری بنویس ؛
گفتی از آنچه تو خواهی بنویس ؛
گفتی از آنچه تو دانی بنویس ؛
گفتم از غم بنویسم که چرا
کانچنین موج خموشی به تن آزرده مرا ؟؟!!
گفتم و رفتم و جستم و ندانستی تو ،
غم من آنچه تو می پنداری نیست !!!
خداحافظ گل نازم خداحافظ
خداحافظ تمام آرزوهایم ، خداحافظ
هنوز باور ندارم رفتی از دستم
خداحافظ قشنگی های دنیایم خداحافظ
دلی که دست تو دادم دگر پرپر شد از عشقت
دگر یادی نکن از من ،برو با یار خود ،دیگر خداحافظ
خدایا خسته ام از بی وفایی های این دنیا
خداحافظ خدا ، رفتم ز دنیایت خداحافظ
چند روزیست که از درد خداحافظی ات
شده ام خسته و بیمار خداحافظی ات
ترسم ای خوب که تا مرز جنونم بکشد
لحن پاییزی و خونسرد خداحافظی ات
طاقت بدرقه ات هیچ ندارم بخدا
چه کنم نیست دلم مرد خداحافظی ات
ای سفر کرده ی من کاش که میدانستی
با من خسته چه ها کرد خداحافظی ات...
Mohamad
03-14-2012, 08:26 PM
می بوسم و میگذارم کنار
تمام چیزهایی را که ندارم...
دست هایت را
عاشقی ات را
همه را.....
عادت احمقانه ای ست
چسبیدن به چیز هایی که
ندارمشان...
Mohamad
03-14-2012, 08:26 PM
گوشهایم را می گیرم...
و چشم هایم را می بندم...
و زبانم را گاز می گیرم..
ولی...
حریف افکارم نمی شوم...
چقدردردناک است...
فهمیدن ...!
Mohamad
03-14-2012, 08:27 PM
وای باران باران شیشه پنجره را باران شست
از دلم اما چه كسی نقش تو را خواهد شست
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پر مرغان نگاهم را شست
Mohamad
03-14-2012, 08:27 PM
در دور دست
قويي پريده بي گاه از خواب
شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد .
لب هاي جويبار
لبريز موج زمزمه در بستر سپيد .
در هم دويده سايه و روشن .
لغزان ميان خرمن دوده
شبتاب مي فروزد در آذر سپيد .
همپاي رقص نازك ني زار
مرداب مي گشايد چشم تر سپيد .
خطي ز نور روي سياهي است :
گويي بر آبنوس درخشد زر سپيد .
ديوار سايه ها شده ويران .
دست نگاه در افق دور
كاخي بلند ساخته با مرمر سپيد .
Mohamad
03-14-2012, 08:27 PM
دردی است در من منتشر مثل نگاه تو
مثل طلوع خنده های گاه گاه تو
مثل هوای بودنت در سینه ام لبریز
یک عمر می گیرد تن من بوی آه تو
شرجی لبهایت پر از شیرینی قند است
وقتی که می خندد جهان بر روی ماه تو
یک عمر می چرخد زمین با رقص موهایت
وقتی که می گیری جهان را در پناه تو
می بوسمت بی آنکه در آیینه ام باشی
می رقصم ات آزاد در چشم تو ماه من
Mohamad
03-14-2012, 08:28 PM
من منتظرت شدم ولي در نزدي
بر زخم دلم گل معطر نزدي
گفتي كه اگر شود مي آيم اما
مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
Mohamad
03-14-2012, 08:28 PM
بي گمان سرد است بي تو بودن...
همخانه ماتم شدن و گوش سپردن به نواي پرستو هاي مهاجر
و چشم دوختن به شقايق هاي واژگون...
دلم هواي تو را دارد
Mohamad
03-14-2012, 08:29 PM
دماسنج ها نمی دانند
چقدر سرد است
هوایی که تو را ندارد.........
Mohamad
03-14-2012, 08:29 PM
امشب به یاد تک تکِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها، دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهابِ خیسِ ورق ها، دلم گرفت
از خواندن تمام خبرها تنم بسوخت
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو
در آتشِ گرفته سراپا دلم گرفت
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت
یک ردِ پا که سهمِ من از بی نشانی است
از ردِ خون که مانده به هر جا، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم، درآمدم از پا دلم گرفت
Mohamad
03-14-2012, 08:29 PM
رفتی ولی نمی شود انگار باورم
در بسترم ، خیال تو را باز می برم
گفتم که بعد از اینهمه سختی و انتظار
شاید هوای عشق تو افتاده از سرم
باور کن آب می شوم از این نگاه ها
از من مخواه بعد تو طاقت بیاورم
یا حس داغ دست تو را می برم به خاک
یا با تمام مدعیان ات برابرم
دیشب دوباره آمده بودی به خواب من
دیدی که از همیشه و هر روز بدترم
نزدیک تر شدی که پناهم دهی ولی
با بوسه ات دوباره من از خواب می پرم . . .
Mohamad
03-14-2012, 08:30 PM
خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا!
پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من،
اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم
خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی ،
بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت
به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان ،
اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت
خواستم همیشگی باشی ، اما دل کندی از من خسته و تنها!
بدجور شکستی قلبم را ، من که به هوای قلب با وفایت آمده بودم ،
بدجور گرفتی حالم را
اگر باشی یا نباشی فرقی ندارد برایم ،
حالا که نیستی ، میبینم چقدر فرق دارد بود و نبودت
روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ،
عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ،
اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!
بینمان هر چه بود تمام شد ، آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد ،
این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد
ماندگار شد و دلم را سوزاند ، کاش هیچ یادگاری از تو در دلم نمی ماند
خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا ،
من چقدر ساده بودم که قلبم را به تو سپردم بی هوا!
ماندنی نبودی ،تو سهم من نبودی ،
رهگذری بودی که سری به قلب ما زدی ،آن راشکستی و رفتی...
Mohamad
03-14-2012, 08:30 PM
هست" را
اگر قدر نداني
مي شود
"بود"
و چه تلخ است
... ... ... "هست" ي
که "بود" شود و
"دارم" ي که.. "داشتم"..
Mohamad
03-14-2012, 08:31 PM
یکنفر در هـمین نزدیکــی ها
چــيزی
به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است
خیالـــت راحت باشد
آرام چشمهایت را ببــند
یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است
یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا
تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد
http://www.pic.p30ask.com/images/62069805578472847527.gif (http://www.pic.p30ask.com/)
Mohamad
03-14-2012, 08:32 PM
برای تو می نویسم که عاشقانه دفتر عشق را ورق میزنی و آنچه که برای دلها
مینویسم ، با یک عالمه احساس میخوانی....
صفحات دفتر عشق را یکی یکی ورق بزن ، دفتری که صفحه به صفحه آن جای
قطره های اشک در آن پیداست...
این قطره های اشک ، قطره های اشک من و آنهاییست که از ته دل متنهای مرا
میخوانند....
بخوان همراه با همه ، من نیز می نویسم برای تو و برای همه....
دفتر عشق ، این دفتر کهنه که هر صفحه از آن با کلام عشق آغاز شده برای همه
است ،
دفتر عشق ، دفتریست که هیچگاه صفحات آن که همه از جنس دل است به پایان
نمی رسد اما شاید روزی این دستهایم خسته از نوشتن کلام عشق شود...
بخوان آنچه برای تو و برای همه عاشقان دفتر عشق نوشته ام....
بخوان تا من نیز عاشقانه برایت بنویسم...
ببین عشق چه غوغایی در این دفتر عشق به پا کرده....
دلی آدمی را دیوانه کرده ، یک عاشق را مجنون کرده ....
برای تو می نویسم که میدانم مثل منی ، همصدا با من ، و همنشین با اشک هایم!
برای تو مینویسم که عاشق ترینی ...........
Mohamad
03-14-2012, 08:32 PM
بر صدای سلیس تو مینشینم
و در اقیانوس قلبت پارو می زنم
تا عشق را در وجودت بیابم
در منزلگاه من که تنهایی بهترین رفیقم است٬
تنها یاد تو گرمابخش لحظه های زندگی ام می باشد٬
شقایق ها را فقط بخاطر تو می پرستم
چرا که حضور تو یادآور روشنی ها می باشند
بی تو آیا می توان یک لحظه زیست؟
می توان یک چشمه یک دریا گریست؟
بی تو آیا می توان خاموش ماند؟
می توان بیگانه شد با هست و نیست؟
تنها عشق را در وجود تو میابم
Mohamad
03-14-2012, 08:33 PM
http://www.pic.p30ask.com/images/65840764074708590204.jpg (http://www.pic.p30ask.com/)
Mohamad
03-14-2012, 08:34 PM
هر غروب در افق پدیدار میشوی
در دورترین فاصلهها
آنجا که آسمان و زمین به هم میرسند،
من نامت را فریاد میزنم
و آهسته میگویم: “دوستت دارم"
اما واژه هایم در هیاهو گم میشود
و صدایم به تو نمیرسد
نگاهت میکنم
میخواهم چشمانم به تو بگویند “دوستت دارم”
اما نگاهم در غبار گم میشود
و هرگز به تو نمیرسد...
Mohamad
03-14-2012, 08:38 PM
خداحافظ ...!
خداحافظ پردهْنشين محفوظِ گريهها
خداحافظ عزيزِ بوسههای معصومِ هفتسالگی
خداحافظ گُلم، خوبم، خواهرم
خلاصهی هر چه همين هوای هميشهی عصمت!
خداحافظ ... ای خواهر بیدليل رفتنها
خداحافظ ...!
حالا ديدارِ ما به نمیدانم آن کجای فراموشی
ديدار ما اصلا به همان حوالی هر چه باداباد
ديدار ما و ديدارِ ديگرانی که ما را نديدهاند.
پس با هر کسی از کسان من از اين ترانهی محرمانه سخن مگوی
نمیخواهم آزردگانِ سادهی بیشام و بیچراغ
از اندوهِ اوقات ما با خبر شوند!
قرارِ ما از همان ابتدای علاقه پيدا بود
قرارِ ما به سينهسپردن دريا و ترانه تشنگی نبود
پس بیجهت بهانه مياور
که راه دور و
خانهی ما يکی مانده به آخر دنياست!
نه، ...
ديگر فراقی نيست
حالا بگذار باد بيايد
بگذار از قرائت محرمانهی نامهها و روياهامان شاعر شويم
ديدار ما و ديدار ديگرانی که ما را نديدهاند
ديدار ما به همان ساعتِ معلوم دلنشين
تا ديگر آدمی از يک وداع ساده نگريد
تا چراغ و شب و اشاره بدانند که ديگر ملالی نيست!
حالا میدانم سلام مرا به اهلِ هوایِ هميشهی عصمت خواهی رساند.
يادت نرود گُلم
به جای من از صميم همين زندگی
سرا رویِ چشمْ به راه ماندگانِ مرا ببوس!
ديگر سفارشی نيست
تنها، جانِ تو و جانِ پرندگان پربستهئی که دی ماه به ايوانِ خانه میآيند
خداحافظ!
Mohamad
03-14-2012, 08:39 PM
آری زندگیم به خنده ات وابسته است...........
نان را از من بگیر
اگر می خواهی هوا را از من بگیر
اما خنده ات را نه!
گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را که می کاری
آبی که به ناگاه در شادی تو سرریز می کند
موجی ناگهانی که از نقره را در تو می زاید
از پس نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی
اما خنده ات که رها می شود
پرواز کنان در آسمان مرا می چوید
تمامی درها را به رویم می گشاید
عشق من
خنده تو
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی
به ناگاه خون من بر سنگ فرش خیابان جاریست
بخند
زیرا خندهی تو برای دستانم شمشیری است آخته
خنده تو
پائیز در کنار دریا موج کف آلودش زا باید بر فرازد
و در بهاران عشق من
خنده ات را می خواهم
چون گلی که در انتظارش بودم
بخند برشب
بر روز بر ماه
بخند بر پیچاپیچ خیابان های جزیره
بر ایندختر بچه ی کم رو
که دوستت دارد
اما انگاه که چشم می گشایم ومی بندم
انگاه که پاهایم میروند و بازمی گردند
نان را هوا را
روشنی را بهار را
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
Mohamad
03-14-2012, 08:48 PM
یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی ! راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
Mohamad
03-14-2012, 08:50 PM
رفتي و خاطره هاي تو نشسته تو خيالم
بي تو من اسير دست ارزوهاي محالم
ياد من نبودي اما من به ياد تو شكستم
غير تو كه دوري از من دل به هيچ كسي نبستم
هم ترانه ياد من باش بي بهانه ياد من باش
وقت بيداري مهتاب عاشقانه ياد من باش
اگه باشي با نگاهت ميشه از حادثه رد شد
ميشه تو اتيش عشقت گر گرفتن و بلد شد
اگه دوري اگه نيستي نفس فرياد من باش
تا ابد تا ته دنيا تا هميشه ياد من باش
Mohamad
03-14-2012, 08:55 PM
دلَـــــم يکـــــ کــوچــــه ميخـــــواهَــــد
بـــي بــــن بَستــــ . . .
وَ بــــارانـــي نَــــم نَــــم . . .
وَ يکـــــ خـــــدا ، کـــــه کَــــمي بــــا هَــــم راه بــــرَويـــــم !!
هَـمـيــ ـن
http://www.pic.p30ask.com/images/51452435880946039463.jpg (http://www.pic.p30ask.com/)
تمام
امسال هم بی تو گذشت :ga0:
mehraboOon
03-14-2012, 08:56 PM
http://adlet.ir/up/uploads/13232083711.jpg
دقیقا زمانی که داری توی بیخیالی همه چیو فراموش میکنی
یهو یه آهنگی،
یه نوشتهای،
یه اسمی،
یا حتی یه حرفی ...
همه خاطراتو میاره جلو چشمت ...
mehraboOon
03-14-2012, 08:57 PM
http://adlet.ir/up/uploads/13232083739.jpg
کـاش دفتـر خاطراتــم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سـرِ دلتنگــي
به رويش دست ميکشيدم
تــو از درونش
با آرزوي من بيرون مي آمدي!
mehraboOon
03-14-2012, 08:58 PM
http://adlet.ir/up/uploads/132320837412.jpg
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم ....
نه برای اينکه آنهايی که رفتند را باز گردانم ؛
برای اينکه نگذارم بيايند .!!!
mehraboOon
03-14-2012, 08:59 PM
http://adlet.ir/up/uploads/132320837516.jpg
بگو چه مخدری بود
در بودنت ...
كه اينهمه نبودنت را
درد ميكشم ...!
mehraboOon
04-15-2012, 01:37 AM
ببخش که برگ هایت را لگد کردم .
ببخش که مرگت را می بینم اما کاری از عهده ام بر نمی آید .
ببخش که چوب های خشکت را در آتش ;سوزاندم تا گرم شوم.
خاطرات زیادی با هم داشتیم ببخش ببخش که تو را رها می کنم
و به سراغ زمستان می روم ... من رفیق نیمه راه نیستم این تقدیر تو است که، می میری!
و اما پاییز به من می گوید:
خداحافظ انسان، من نمی میرم در این دنیا من همیشه بوده ام و خواهم بود.
تو مرا ببخش که; یک بار دیگر رفتم و با رفتنم; یک پاییز دیگر از عمرت را با خود بردم.
من رفیق بدی نیستم این تقدیر تو است.!!!:afd:
M.A.H.S.A
04-20-2012, 02:08 PM
http://asmaneh.ir/Images/Fck/image/No%20Cm%20%28261%29.jpg
مداد رنگـ ـے هامـ ـون رو با هم تقسیــ ـــ ـم کردیــ ـ ـــم
"مَ ـن" و "تـ و" ُ مداد رنگـ ـےها همیشه با هـ ــ ـم بودیــ ــ ــم
ببیـــ ـن مداد رنگـ ـے ها رو
بعد از این همه ســ ــــ ـــال
هنوز بــ ـه همون رنگاے قدیمـ ـــ ـین
اما نمیــ ــدونم چرا تـ ــ ــــو
روز بــ ــه روز کمرنگــــــ تر میشے!
mehraboOon
05-16-2012, 01:07 PM
باران که می زند به پنجره،
جای خالی ات بزرگتر می شود!
وقتی مِه بر شیشه ها می نشیندُ
بوران شبیخون می زند،
هنگامی که گنجشک ها
برای بیرون کشیدن ماشینم از دلِ برف سَر می رسند،
حرارتِ دستانِ کوچک تو را
به یاد می آورم
وقتی باد پرده های اتاقُ
جانِ مرا به بازی می گیرد،
خاطراتِ عشقِ زمستانی مان را به خاطر می آورم
دست به دامنِ باران می شوم،
تا بر دیاری دیگر ببارد
و برف
که بر شهری دور...
آرزو می کنم خدا
زمستان را از تقویم خود پاک کند!
نمی دانم چه گونه،
این فصل ها را بی تو تاب آورم!
http://nilooblog.com/up/images/rxaeugwtzs8npktt0ssj.jpg
mehraboOon
05-16-2012, 01:30 PM
http://myup.ir/images/73119105969220822629.jpg
و آغاز سفر یادم نیست
و می اندیشم
کدامین دست مرا
چنین آغشتۀ عشق
در ایستگاهی پیاده کرده است
که ریل هایش
از زاویه خارج شده اند
و من
به آخر دنیا رسیده ام
بی آنکه سفر کرده باشم
چمدان دلتنگی ام را
زیر سر خستگی هایم می گذارم
و بر نیمکتی دراز می کشم
که آسمانش
پر از سوت قطارست هنوز
پلک هایم ترمز می کنند
و در خوابی می افتم
که تمام ایستگاه را
برای پیاده شدنت
با آغوش انتظار
آذین بسته است
و تو در قطار افکار من
در راهی
بوی گل گرفته چشمانم
می شنوی ؟
Mohamad
05-16-2012, 05:29 PM
ای کسانی که مامور دفن من هستید وقتی که من مرحوم شدم مرا در تابوت سیاهی که تاریک تر از تاریکی هاست قرار دهید.
چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند که هنوز چشم به راهش هستم
دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بفهمند به آنچه که میخواستم نرسیدم
بر روی قبرم بوته ای از گل بکارید تا در بهاران بوی یار دهد.
بر روی قبرم صلیبی از یخ قرار دهید تا به جای مادرم گریه کند چون من طاقت گریه های مادرم را ندارم
بر روی قبرم چیزی ننویسید تا زود فراموش شوم و موهایم را پریشان بگذارید تا هممه بفهمند که دست نوازش بر سرم کشیده نشده است....
elahe
05-16-2012, 08:54 PM
من بر کنار گشته ام از مسند حیات
با چای تلخ و شایعه ی شاخه ی نبات
انگار پای ثانیه ها را شکسته اند
این آخرین پلان قصه ی عمر من است ، کات !
http://www.pic.p30ask.com/images/63516082934569379573.jpg (http://www.pic.p30ask.com/)
mehraboOon
05-23-2012, 10:50 AM
بــسویت خواهـــــــــــم آمد
روزی هــــمه زنجیر ها را ا ز دست و پایم باز خواهــــم کرد
و
بــسویت خواهـــــــــــم آمد
با تو به ســــــرزمین رویاهــــایم ســـــــــــفر خواهـــــم کرد
ودست در دست تو به بهشت کوچکمان قدم خواهم گذاشت
بــسویت خواهـــــــــــم آمد
واین نهایت آرزوی من است
ای زیباترین جلو ه هستی
با تو قله های سعادت را فــــتح خواهم نمود
باتو به بی نهایت خوشـــبختی خواهم رسید
باتو از مــــــــــرداب به زلال دریا خواهـــم آمد
وتن رنجـــــــــور و دل زخــــم خــــورده ام را با
شمیم معجزه آسای عشقت التیام خواهم داد
بــسویت خواهـــــــــــم آمد
وتمـــــــــــام نامهربانی ها و جفاهای زمانه را
به فراموشــــــــی خواهـــــــــم ســــــــــــــپرد
ودر آغـــــــــــــوش پرمهرت خواهـــــــم آســـود
منتظــــــــرم بمان ....خواهــــــــم آمـــد
elahe
05-23-2012, 05:16 PM
سنگ
کاغذ
قیچی
اصلا چه فرقی میکند...؟!
وقتی تو اخرش با پنبه سر میبری... .
elahe
05-23-2012, 05:28 PM
آدم است دیــــگر ؛
گاهے دلــش مےخواهـــد ، کسے موهایـــش را نــوازش کنـــد
و آرام زیر گوشــش بگویــد : دوستــت دارم!...
http://sweetkiss.persiangig.com/image/Sad/Alone_gir_Black-white-window1%28www.SweetKiss.coo.ir%29.jpg
elahe
05-23-2012, 05:35 PM
قرار ما اولین پنج شنبه ای که نیستم ...
نه گل ،
نه گلاب ،
و نه خیرات ...
"تو" را میخواهم که پای هیچ یک از قرارها نیامدی !!!
http://www.nickbodle-photography.com/Images/Forgotten%20Grave%20Stones.jpg
elahe
05-23-2012, 05:39 PM
بوی رویا می دهد...
چشمانت را می گویم...
پلک نزن...
خواب مرا می شکنی! ....
http://up.deltangekhodam.ir/images/a9w97h1i5dd2azd250x2.jpg
elahe
05-23-2012, 05:41 PM
تو نیامده بودی که جای خالیت را پر کنی
آمده بودی ببینی من با جای خالیت چه می کنم
http://up.deltangekhodam.ir/images/z8w4pr4a8pn566tl4q.jpg
elahe
05-23-2012, 05:42 PM
http://up.deltangekhodam.ir/images/rh4vixek5vdlq721a4q.jpg
دست های تو
آرام ترین آسمان
برای خلوت واژه های من است
از من دور نشو
چشم هایت را به من بده
نگاه ام را از من بگیر
به هرکجای عشق رسیدی
صدا کن مرا
elahe
05-23-2012, 05:43 PM
بادبادک را بیخیال
بندی می خواهم
تا گره اش بزنم به زمین
دارم
به هوا می روم
http://up.deltangekhodam.ir/images/sfpyowvcz6sxhc1n1a5.jpg (http://up.deltangekhodam.ir/images/sfpyowvcz6sxhc1n1a5.jpg)
گاهی
نمی شناسی ام
گاهی
وانمود می کنی
می شناسی ام
elahe
05-23-2012, 05:44 PM
http://up.deltangekhodam.ir/images/jm58wqon3oxa3vprmdsq.jpg
هي فلاني !
مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است
مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.
وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟
مثل همه فلاني ها....؟
elahe
05-23-2012, 05:47 PM
دلتنگي هايم را
با كدام قايق خيالي
روانــــــــــــه يه دل روياييت كنم
تـــــــــا
بداني
دلتنكـــتـــــــم
http://up.deltangekhodam.ir/images/xquc18qzogaa4f6cnu.jpg
mehraboOon
05-26-2012, 12:44 PM
بهاری دیگر از راه رسیده اما تو باز هم نرسیدی!
تو در کدام جمله نهفته ای؟
از کدام واژه دلگیری؟
تو قلب نوشته های منی همیشه!!!
چشمانم لبا لب اشک شده...
این لحظه ها درگیر هوایی هستم نمناک
که بوی بغضهای در گلو مانده را میدهند...
باز همان حس غریب به سراغم آمده!
و چقدر دوستش دارم
امروز بیشتر از همیشه به تو نزدیکم
و بیشتر از هر وقت دیگر برای دیدار تو مشتاقم
چشمهایم را روی هم میگذارم
روزهایم میزبان غم کهنه ی زمان است... تاریک و آشفته!!!
کاش میشد دردهایم را به نشانی ات پست کنم!
با ضمیمه ی حرفهای نگفته ی دلم و اشکهای نریخته...
تو کجایی؟؟؟
غم را در نبود دستهایت در آغوش سرد خویش گرفتم
چه تنهایی پر معنایی در غیاب تو مرا همواره میسوزاند...
میدانم می آیی!!!
روزی که دیر نیست...
Mohamad
03-13-2013, 08:41 PM
http://www.picofa.org/images/t40imk8f4x6ifmoock.jpg (http://www.picofa.org/)
Mohamad
03-13-2013, 09:04 PM
هر خامه نکرد ناکسان را توصیف
هر نامه نکرد، خائنان را تعریف
آن خامه ز پافشاری ظلم شکست
آن نامه به دست ظالمان شد توقیف
http://www.picofa.org/images/aor6aiqx5vn05e4w9y13.jpg (http://www.picofa.org/)
Mohamad
03-15-2013, 09:30 PM
در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می مانند
http://www.picofa.org/images/or68yw8wxv4koagt8cf9.jpg (http://www.picofa.org/)
mehraboOon
04-10-2013, 03:08 PM
پشت این در
از پنجره که نمیآیی؟
از همینجا وارد میشوی
نمیدانم کی
اما روزی از همینجا میآیی
و من تا همان روز اینجا مینشینم
همینجا.
چه فرقی میکند کجا باشم؟
من که جز تو چیزی نمیبینم.
خیال دستهات
تنم را
از من گرفته است
گفته بودم؟
میبرم تو را
در شهری بزرگ
در میدانی قشنگ
روی دیوار چین
وسط میدان سرخ مسکو
نه
یک جای با شکوه
روبروی کافهای که روزی
همینگوی شراب نوشید
یا رستورانی که زولا پول نداشت غذا بخورد
یا خانهی کافکا
میخواهی وسط چهارراهی
در نیویورک
باز عاشقت شوم؟
نمیشود لباسهام را
همینجور که تنم است
بپوشانم به تن تو؟
و لباسهات را
همینجور که تنت است بپوشم به تنم؟
میشود جوری توی لباسها گیر بیفتیم
که برای بیرون آمدن
چارهای جز عشقبازی نباشد؟
نمیشود از هر طرف بچرخم
لبهای تو برابرم باشد؟
میشود از هر طرف بیایی
با چشمهام ببوسمت؟
میچرخم
و باز میچرخم
شاید چشمهات را باز کردی.شاید حواست نبود
خوابآلود بوسم کردی باز
باز صورتی میبوسمت
با طعم پرتقالی
تو به هر رنگی خواستی
نفس بکش
رنگ خدا خوب است؟
یا رنگ دیگری نوازشت کنم؟
mehraboOon
04-20-2013, 11:15 PM
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ... تا بداني نبودنت آزارم مي دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... كه از قلبم بر قلم و كاغذ مي چكد لمس کن گونه هایم را که خيس اشك است و پُر شیار ... لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می داني من چگونه عاشقت هستم٬ لمس کن این با تو نبودن ها را لمس کن
mehraboOon
04-20-2013, 11:16 PM
تو بگو چه مخــــ ــــ ــدری بود در بــــــــ ــــــودنت که این همــ ــه نبودنت را درد میکشم...
mehraboOon
04-26-2013, 03:01 PM
http://adlet.ir/iransun/uploads/92/Series/Ebax/51/14.jpg
پــــلاک
کوچـــه ، حـــتــــی آدرس
خانـــــه ام را عـــــوض کــرده ام
چه فایــــده ،
یــــاد تــــــــــــــو
در پــــرت تــــرین خیـــابـــان های
این شـــهــــر هـــم مـــــرا به راحــتــی
پـــیــــدا می کـــنـــد
mehraboOon
04-26-2013, 03:12 PM
طب مدرن
طب سنتی
طب سوزنی
همه را امتـــــــ ــــحان کرده ام
درد بی درمـــ ـــــ ـــان است
درد دوریـــــ ــــــت
mehraboOon
06-12-2013, 09:36 PM
سر دردهای عجیب
قُرصهای رنگارنگ . . .
سیگار همیشه روشن . . .
بارانی که با بیرحمی تمام بی وقفه میبارد...
زیرِ آوار تنهایی . . .بدون "تو"
مرگ لازمم امشب....
mehraboOon
06-13-2013, 11:00 PM
دلم
پُر است
پُر پُر پُر
آنقدر که گاهی
اضافه اش از چشمانم میچکد
mehraboOon
06-13-2013, 11:01 PM
دارم از تو دور میشم
داره تنها میشه قلبم
میدونم نبودن تو
جونمو میگیره کم کم
چیزی از تنم نمونده
بعد دل شکستن تو
یه اتاق ساکت و سرد
منو فکر رفتن تو
دوست دارم ، دوست دارم هنوز عشق منی
میدونم منو از یاد میبری
بهونه ی نفس کشیدنم تویی
دوست دارم تو قلب من فقط تویی...
mehraboOon
06-14-2013, 11:24 PM
و برای تو ماندن ... به پای تو بودن ... و به عشق تو سوختن !
و چه تلخ و غم انگیز است ، دور از تو بودن و برای تو گریستن !!
ای کاش میدانستی ، بدون تو ، مرگ گواراترین زندگیست !!
mohammad
03-19-2014, 06:55 PM
صدای باد که می آید
دوست دارم
تو را آورده باشد
اما
خیالی را می آورد
که خیال ندارد
دست ازسرم بردارد
و من باز بی صداتر از سایه بید
http://www.worldup.ir/images/5b2oekjdlkp2oppjis2s.jpg (http://www.worldup.ir/)
mohammad
03-19-2014, 06:59 PM
دقایقی در زندگی هستند که دلت برای کسی
" آنقدر تنگ میشود که میخواهی او را از رؤیاهایت "بیرون بکشی
http://www.worldup.ir/images/mmsixdychj2g4k3h6u0p.jpg (http://www.worldup.ir/)
mohammad
03-19-2014, 07:02 PM
http://www.worldup.ir/images/rmnc740177dyyc0ppzs8.jpg (http://www.worldup.ir/)
http://www.worldup.ir/images/zz3vm4vjgd8xjd2ih8.jpg (http://www.worldup.ir/)
mohammad
03-19-2014, 07:06 PM
چه کودکانه
مینگری!
راه میروی!
عاشق میشوی!
...!
این دنیا
ارزش نوشتن هم ندارد...
http://www.worldup.ir/images/1n6lruu5ujl2ibfjsheh.jpg (http://www.worldup.ir/)
http://www.worldup.ir/images/73rnrygvrawfkc7eg12.jpg (http://www.worldup.ir/)
http://www.worldup.ir/images/uk4c3zcbj2i8ji0kb5.jpg (http://www.worldup.ir/)
mohammad
03-19-2014, 07:07 PM
چه فقیرانه مینویسم
اما...
برایم سودی ندارد
سهم من تنهاییست
ولی باور ندارم
همه ی دلنوشته هایم به کنار
من ... بیهوده میسوزم
گاهی درکودکی می مانم
و گاهی آرزوهایم را ورق میزنم
مکث می کنم...
جا گذاشته ام انگار چیزی را
تمام خاطراتم...
و تو … بیخیالی
یادت باشد
من، به تو فکر میکنم!!!
نه جای خالیت ... ( ! )
تنهایی!… طعم ناب عاشقی را دارد ...
و من...
همیشه و هنوز چقدر تنهایم .
http://www.worldup.ir/images/mlog3qmmn66tfnwmk0p.jpg (http://www.worldup.ir/)
mohammad
03-19-2014, 10:54 PM
شاهد مرگ غم انگيز بهارم چه کنم
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم
نيست از هيچ طرف راه برون شد زشبم
زلف افشان تو گرديده حصارم چه کنم
از ازل ايل وتبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته ی اين ايل وتبارم چه کنم
من کزين فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به ديدار تو افتد سرو کارم چه کنم
يک به يک با مژه هايت دل من مشغول است
ميله های قفسم را نشمارم چه کنم؟!
http://www.worldup.ir/images/6czh9ceu6vskwar8v4bl.jpg (http://www.worldup.ir/)
mohammad
03-19-2014, 10:58 PM
دیر گاهیست که تنها شده ام،
قصه غربت صحرا شده ام،
وسعت درد فقط سهم من است ،
... بازهم قسمت غم ها شده ام ...
...
دگرآیینه زمن بی خبر است،
که اسیرشب یلدا شده ام،
من که بی تاب شقایق بودم ،
... همدم سردی یخ ها شده ام ...
...
کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شده ام
http://www.worldup.ir/images/rqmynasyvrfrqiuwfuh.jpg (http://www.worldup.ir/)
mohammad
03-19-2014, 11:07 PM
http://www.worldup.ir/images/vsv73vv0sodis26d4.jpg (http://www.worldup.ir/)
http://www.worldup.ir/images/tpmnf266v4gyken81k.jpg (http://www.worldup.ir/)
http://www.worldup.ir/images/765ynqi0btv7wjdhcd0w.jpg (http://www.worldup.ir/)
http://www.worldup.ir/images/qsq6ogfvmthhgpcpfl4p.jpg (http://www.worldup.ir/)
mohammad
03-19-2015, 04:25 AM
هیچ چیز غم انگیزتر از ندیدن تو نیست...
این را
تمام پنجره ها می دانند !
mohammad
03-19-2015, 04:38 AM
آدمـ ــهــا ،
نــمـی فـهمـنـتــــ ...
تـرجـمـه اتــــ مـیـکـنـنـد ؛
آن هـ ـم بـه زبـ ـان خـودشـ ـان!
mohammad
03-19-2015, 04:39 AM
ســ ـالها رفتـــ و هنـــ ـوز
یکـــ نفــ ـر نیسـ ــت بپرســ ـد از من
کهـ تو از پنـجــ ـره آرزوها چهـ هـ ـا میخواهیـ؟
صبـ ـح تا نیـــ ـمهـ شبـــــ منتظـ ـریــ
همهـ جـ ـا مینـ ـگریــ
گاهـ با ماه سخـ ـن میگـ ـویـیـ ...
گاهـ با رهگــ ـذران,خبر گمشـ ـده ای می جویـ ـیـ
راسـ ـتیـ گمشـ ـده اتــ کـ ـیستـــ؟ کـ ـجاستــ؟
صدفیـــ در دریـ ـاستـــ؟
نـــ ـوری از روزنـ ـه ی فــ ـرداهاستــــ
یــا خـ ـداییــ ستــــ کهـ از روز ازلـــ نـاپـدیـ ـد استــــ؟ ...
mohammad
03-19-2015, 04:44 AM
پروردگارا تو را شکر می کنم
برای تمام نعماتی که به من ارزانی داشتی
برای تمام روزهای افتابی و برای تمام روزهای غمگین ابری و بارانی.
برای غروبهای ارام وشبهای تاریک و طولانی
تو را شکر میگویم برای سلامتی و بیماری
برای غمها وشادیهایی که امسال به من عطا کردی.
تو را شکر می گویم برای تمام چیزهایی که مدتی به من قرض دادی و سپس باز پس گرفتی.
خدایا شکرت برای تمام لبخندهای محبت بار ، دستان یاری رسان ، برای همه ان عشق و محبت و چیزهای شگفت انگیزی که دریافت کردم.
شکر برای تمام گلها و ستارگان ، برای تمام فرزندان و عزیزانی که دوستم دارند.
خدایا تو را شکر میگویم برای تنهاییم ، برای مسائل و مشکلاتم ، برای تردیدها و اشکهایم ، چرا که همه اینها مرا به تو نزدیکتر کرد.
تو را شکر می گویم برای تداوم حیاتم ، برای اینکه سرپناهی در اختیارم نهاده ای ، برای غذایم و برای براورده کردن تمام نیازم.
امسال چه چیزی در انتظارم است.
پروردگارا همان را میخواهم.که تو برایم خواسته ای.
تنها از تو میخواهم،آنقدر به من ایمان عطا کنی تا در هر انچه بر سر راهم قرار میدهی تو را ببینم و خواستت را.
انقدر امید و شجاعت تا نومید نشوم و آنقدر عشق و محبت ... هر روز بیش از روز قبل ، عشق نسبت به خودت و انان که در اطرافم هستند.
پروردگارا ، به من بردباری ، فروتنی ، و تسلیم و رضا عنایت فرما ، خدایا مرا آن ده که مرا ان به ، و آنچه را که نمیدانم چگونه از تو بخواهم.
پروردگارا ، به من قلبی فرمانبردار، گوشی شنوا ، ذهنی هوشیار ، و دستانی ساعی عنایت فرما تا بتوانم تسلیم رضایت گردم و آنچه را که به کمال برایم خواسته ای بر دیده منت بپذیرم.
خدایا ، بر تمام عزیزانم برکت و بهروزی عطاکن و صلح و دوستی و ارامش بر قلوب انسانها حاکم گردان.
mohammad
03-19-2015, 04:45 AM
شقایق گفت: با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آن چه زیر لب
می گفت
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود اما
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آن دم
شفا یابد
چنان چه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست؛ خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آن گه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
و من ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و
نام من شقایق شدhttp://s1.picofile.com/momfilm/New%20Folder%20%282%29/1214728593bi-to-bodan.jpg
mohammad
03-19-2015, 04:46 AM
http://s1.picofile.com/momfilm/New%20Folder%20%282%29/Ghamgin%20%282%29.jpg
mohammad
03-19-2015, 04:46 AM
خدایا ببین غرق در اشک و آهم
غریقی نشسته به موج نگاهم
ببین در دل شب نشان از تو جویم
هوای تو دارم سخن از تو گویم
تو این جان عاشق به من دادی
دلی چون شقایق بمن دادی
بیادت همه شب دل من خــــــــــــدایا
درین سینه ی خسته چون نی بنالم
نیســـــتان جـانم به بانگ جرس ها
بخون خفته اکنون که تا کی بنالم
خـــــدایا من این بار سنــگین غـــــم را
به عشق تو بر دوش جان می گذارم
من آن مرغ سرگشته ی شب نوازم
که در باغ هســتی نوای تو دارم
تو این جان عاشق به من دادی
دلی چون شقــایق بمن دادی
بیادت همه شب دل من خــــــــــــدایا
درین سینه ی خسته چون نی بنالم
نیســـــتان جانم به بانگ جرس ها
بخون خفته اکنون که تا کی بنالم
سحر خنـده کرد و سپیده دمید
مرا رهنمون شد به نور امید
تو این جان عاشق به من دادی
دلی چون شقایق بمن دادی
http://s1.picofile.com/momfilm/New%20Folder%20%282%29/11-another-sunset.jpg
mohammad
03-19-2015, 04:46 AM
با تو هستم ای حریم خستگی
لحظه ای بنشین و جانم تازه کن
نام خود در گوشه نامم گذار
نام خامم را پر از آوازه کن
در شکنج وحشت شبها بیا
خلوت تنهای این جانم ببین
محبس خاموش این عاشق نگر
در کنار خسته جانم نشین
شاهد غم باش و درد و التهاب
بی کسی تنها شدن با یادها
ترس بی معنا شدن در خاطره
در سکوتی گفتن فریاد ها
بودن و رفتن حدیث زندگی است
قبل از این رفتن تو بودن را بگو
نفرت ار خو.اهی برو با دیگران
عشق ار خواهی درون من بجو
دیگر این تنها شدن شد قسمتم
رفتنت را بر دلم آویختی
مانده ام تنهاترین وبی رفیق
جام غم را در گلویم ریختی
mohammad
03-19-2015, 04:48 AM
Infernal - Ten Miles from You ده مایل دورتر از تو
Lately, you don't even talk to me تازگیها با من حرف نمی زنی
You don't need me, like you used to do به من نیاز نداری گویی به تنهایی عادت کردی
Lonely, never - ever, was for me هرگز ، هرگز به خاطر من نبوده
I won't always hold my head up high من نخواستم همیشه سرم را بالا بگیرم
Oh, oh, I don't know why آه آه نمی دانم چرا
Oh, oh, why don't you mind آه آة چرا یادت نمیاد
Oh, oh, I don't know why آه آه نمی دانم چرا
Oh, oh, you must be blind آه آه تو باید کور باشی
Ten miles from you ده مایل از تو دورتر
And all I can do و تنها کاری که می توانم بکنم
Is wonder how we'll pull through در این فکرم چگونه میتوانیم با هم باشیم
Ten miles from you ده مایل دورتر از تو
It shouldn't be true این نمیتونه درست باشه
I don't know how we'll pull through در این فکرم چگونه میتوانیم با هم باشیم
I was, never, one to be deceived هرگز نمی خواستم یک فریب خورده باشم
But with you I, oh, I lose my mind اما من با تو ، آه عقلم را از دست داده ام
Oh, oh, I don't know why آه نمی دانم چرا
Oh, oh, I lost my pride آه آه من غرورم را از دست دادم
Oh, oh, I don't know why آه نمی دانم چرا
Oh, oh, you blow my mind آه، آه تو فکرم را خراب کردی
ده مایل دورتر از تو
Ten miles from you
And all I can do وتنها کاری که می توانم بکنماین فکره که چگونه میتوانیم با هم باشیم
Is wonder how we'll pull through
Ten miles from you ده مایل دورتر از تو
It shouldn't be trueنمیتونه درست باشه
I don't know how we'll pull through نمیدانم چگونه میتوانیم با هم باشیم
mohammad
03-19-2015, 04:48 AM
در باغ « بی برگی » زادم
و در ثروت « فقر » غنی گشتم.
و از چشمه « ایمان » سیراب شدم.
و در هوای « دوست داشتن » ، دم زدم.
و در آرزوی « آزادی » سر بر داشتم.
و در بالای « غرور » ، قامت کشیدم.
و از « دانش » ، طعامم دادند.
و از « شعر » ، شرابم نوشاندند.
و از « مهر » نوازشم کردند.
و « حقیقت » دینم شد و راه رفتنم.
و « خیر » حیاتم شد و کار ماندنم.
و « زیبایی » عشقم شد و بهانه زیستنم.
http://s1.picofile.com/momfilm/New%20Folder/4grfho8.jpg
mohammad
03-19-2015, 04:49 AM
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شدازاین خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تورتهی
ودل از آرزوی مروارید
هم چنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سراز آب به درمی آرند
ودر آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
هم چنان خواهم راند.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره هاروبه تجلی باز است
بام ها جای کبوترهایی است
که به فواره ی هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله ی شهر شاخه ی معرفتی است
مردم شهربه یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تو را می شنود
وصدای پرمرغان اساطیر می آیددرباد
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشیدبه اندازه ی چشمان سحر خیزان است
شاعران وارث آب وخردوروشنی اند.
پشت دریاهاشهری است
قایقی باید ساخت
mohammad
03-19-2015, 04:50 AM
?زن نامهای از طرف شوهرش دریافت کرد. دو سال از زمانی که
مرد دیگر دوستش نداشت و او را ترک کرده بود میگذشت. نامه از یک سرزمین
دور آمده بود.
?«اجازه نده بچه توپش را به زمین بزند. صدای آن قلب مرا میشکند.»
?زن توپ را از دختر نه سالهاش گرفت.
?دوباره نامهای از طرف شوهر آمد. این یکی از پستخانهی دیگری بود.
?«بچه را با کفش به مدرسه نفرست. من میتوانم صدای پای او را بشنوم. این صدا قلب مرا میشکند.»
?زن به جای کفش، صندلهای نرم پای بچه کرد. دختر گریه کرد و دیگر حاضر نبود به مدرسه برود.
?یک بار دیگر نامهای از طرف شوهر آمد. فاصلهاش با نامهی گذشته یک ماه بیشتر نبود اما دست خط مرد به نظر زن خیلی قدیمی آمد.
?«اجازه نده بچه از کاسهی چینی غذا بخورد. میتوانم صدایش را بشنوم. این صدا قلب مرا میشکند.»
?زن
با قاشق چوبی خودش به دختر غذا داد. درست مثل سه سالهگیاش. بعد دورانی
را به یاد آورد که دختر واقعاً سه ساله بود و مرد روزهای خوشی را کنار او
گذرانده بود. دختر خودش رفت از قفسهی آشپزخانه کاسهی چینیاش را برداشت.
زن فوراً آن را از دست او گرفت و در باغچه به سنگ کوبید: صدای شکستن قلب
مرد! زن ناگهان ابروهایش را بالا برد. کاسهی خود را به طرف دیوار پرتاب
کرد و آن را شکست. آیا این صدای شکستن قلب شوهرش نبود؟ زن میز ناهارخوری
کوچک را از پنجره به باغچه پرتاب کرد. این صدا چی؟ زن خود را به دیوار زد
و شروع به مشت کوبیدن کرد. خود را روی پارتیشن کاغذی پرت کرد و مثل نیزه
از میان آن گذشت و سقوط کرد. این صدا چی؟
?«مامان، مامان، مامان!»
?دختر شیونکنان به طرف او دوید. زن به او سیلی زد. آه، به این صدا گوش کن!
?هم چون پژواکی از آن صدا، نامهی دیگری از طرف شوهر آمد. از سرزمین و پستخانهیی دور و جدید.
?«هیچ
صدایی در نیاورید. درها را نه ببندید نه بازکنید همینطور پنجرهها را.
نفس نکشید. حتا نباید اجازه دهید صدایی از ساعتی که در خانه است بیرون
بیاید.
?«هردو شما، هردو شما، هردو شما!» زن همانطور که نجوا میکرد
اشکش جاری شد. بعد از آن، دیگر از هیچکدام آن دو، هیچ صدایی شنیده نشد.
آنها حتا به کوچکترین صداها پایانی جاودانه بخشیدند. به عبارت دیگر،
مادر و دختر هر دو مردند.
?و عجیب اینجاست که شوهر زن هم کنار آنها دراز کشید و مرد.
mohammad
03-19-2015, 04:51 AM
http://i2.tinypic.com/swzhcm.jpg
mohammad
03-19-2015, 04:52 AM
http://s1.picofile.com/momfilm/Pictures/149qhsi.jpg
mohammad
03-19-2015, 04:53 AM
Tell me that you'll wait for me
http://www.worldup.ir/images/kx4fmugq8jnymj3kuui5.jpg (http://www.worldup.ir/)
mohammad
03-19-2015, 05:03 AM
یک سال دیگه گذشت و چقدر سخت و چقدر زود روزها گذشتند و این تاپیک چهار ساله شد ...
تمام کسایی که پست اول تاپیک را تشکر کردند دیگه تو سایت نیستند ، هیچ کدام
این رسم روزگاره
ولی من همچنان هستم و تا روزی که نفس بکشم پنجشنبه آخر همه سالها این تاپیک را آپدیت میکنم
امشب من ... نیستم ، من اون شاهین ترسناک 364 روز دیگه سال تو نت نیستم
امشب تنها محمد هستم ...
امشب حتی عضو خانواده ام هم نیستم
ساعت چهار و بیست دقیقه بامداد آخرین پنجشنبه سال 93
شاید سال دیگه کسی نبود که این تاپیک را آپدیت کنه ولی تا سال دیگه خدانگهدار
mohammad
03-16-2016, 11:58 PM
امشبـــ يـــک جملـــه ي تلـــخ مهمـــان مـــن باش ..
بگـــذار يـــادمـــ نـــرود..
کـــه مـــرا در شبـــي رو بـــه انتهــــــاي زمستـــان..
به هيـــچ خدايـــي نسپـــردي و رفتـــي...
mohammad
03-16-2016, 11:59 PM
روي نبودنت هم ميتوان حساب کرد...
يادت..
مي ارزد به تمامِ
اين بودنهاي ظاهري...
mohammad
03-17-2016, 12:00 AM
رفـتــــــه اي و..
سال هاسـت در ايـن خـــانــه..
مُـــرده اي..
بـــي تــــو زنـــدگي مي کنـــد...
mohammad
03-17-2016, 12:03 AM
سال هاست رفته ای
اما نمیتوانم فراموشت کنم
صدای تو
در گوشم می پیچد
مثل صدای آب در گوش شب
همیشه چیزی هست
که تورا به یادم بیاورد
نمیتوانم فراموشت کنم
گرامافونی
در اعماق خاطره ها روشن مانده ...
mohammad
03-17-2016, 12:04 AM
این هم برای بابام
کاش می دانستی
چقدر جایِ خالی ات امشب ،
دلم را چنگ می زند ...
من چشم هایِ آشنایِ تو را می خواهم
در هِق هقِ گریه هایِ امشبم ...
نمی دانم چرا گاهی می خندم
خنده هایت هنوز ،
روی پنجره ی اتاقت،
بیدارند ...
mohammad
03-17-2016, 12:05 AM
کاش بودی تا تمام دلتنگی ام را
روی شانه هایت
گریه می کردم....
mohammad
03-17-2016, 12:08 AM
رفت ! پر کشید ! روحش طاقت این دنیا را نداشت !
دنیا برایش قفس بود . . . قفسی تنگ . . . !
پرواز کرد !!! خوشا به حالش . . .
اما من چه کنم با این همه دلتنگی ؟
mohammad
03-17-2016, 03:43 PM
http://worldup.ir/images/yfncdjw7uundjxpbf62.jpg (http://worldup.ir/)
mohammad
03-18-2017, 12:08 AM
یک سال دیگه گذشت و چقدر سخت و چقدر زود روزها گذشتند و این تاپیک هفت ساله شد ...
سه درد آمد به جانم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دارد
غم یار و
غم یار و
غم یار
mohammad
03-18-2017, 12:12 AM
چه غریب ماندی ای دل!
نه غــــــــــــــمی،
نه غــــــمگساری
نه به انتظار یاری،
نه ز یار انتظاری...
http://worldup.ir/images/c5v2p5cnpdq8jgs0git.jpg (http://worldup.ir/)
mohammad
03-18-2017, 12:15 AM
غریب شدهام ناگهان
غریبگی میکنم حتی با خودم ...
دلــــــــــــم
سرگردان در ماز زندگی ،
جهتهایم ناپدبد شدهاند
گم شدهام در غبار ،
غباری عالمگیر ...
http://worldup.ir/images/5a5k1e8e6n79fd6ljg.jpg (http://worldup.ir/)
mohammad
03-18-2017, 12:19 AM
بیاد پـدری که
خورشید هر روز دیرتر از او بیدار میشد
اما زودتر از او به خانه بر میگشت ...
http://worldup.ir/images/zonm3qb0hbnpoq95a4ua.png (http://worldup.ir/)
mohammad
03-18-2017, 12:26 AM
تنهایی یعنی منتظر هیچکس نباشی
تنهایی همان دلتنگی نیست
در دلتنگی ها کسی حضور دارد .
و من این روزها تنها نیستم بلکه دلتنگم ....
http://worldup.ir/images/dx5zq2yuwmehzyqbbi9r.jpg (http://worldup.ir/)
mohammad
03-18-2017, 12:27 AM
این روزها خوابم نمی آید
؛ فقط میخوابم که بیدار نباشم...
تا نبینم؛ نشنوم؛ حس نکنم...
بی مهری ها را ؛ دورویی هارا ؛
سردی ها را ؛
بی عاطفه گی ها را...
http://www.forum.persianv.com/clear.gif
mohammad
03-18-2017, 12:29 AM
؟
توکجایی سهراب؟
آب راگل کردندچشم هارابستندو
چه بادل کردند!
صبرکن سهراب!
گفته بودی:قایقی خواهم ساخت
دورخواهم شدازاین خاک غریب
قایقت جادارد؟
من هم ازهمهمه ی اهل زمین دلگیرم...
http://worldup.ir/images/plyj1hjrpnamb93g56ep.gif (http://worldup.ir/)
mohammad
03-18-2017, 12:31 AM
صبر کن سهراب
گفته بودی قایقی خواهم ساخت
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم...
آری تو راست میگویی:
آسمان مال من است
پنجره, فکر, هوا, عشق, زمین مال من است
اما سهراب تو قضاوت کن!!!
بر دل سنگ زمین جای من است؟
من نمیدانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست...
کجایی سهراب؟
آب را گل کردند
چشم ها را بستند و چه با دل کردند...
وای سهراب کجایی آخر؟
زخم ها بر دل عاشق کردند، خون به چشمان شقایق کردند...
تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند، همه جا سایه ی دیوار زدند...
کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است! دل خوش نایاب است!
دل خوش سیری چند؟!
صبر کن سهراب
قایقت جا دارد؟
http://worldup.ir/images/cvybcnzzswyyb5gtfrhq.jpg (http://worldup.ir/)
mohammad
03-18-2017, 12:33 AM
زندگی باید کرد !
گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ گاه با سوسوی امیدی کمرنگ زندگی باید کرد !
گاه با غزلی از احساس گاه با خوشه ای از عطر گل یاس زندگی باید کرد !
گاه با ناب ترین شعر زمان گاه با ساده ترین قصه یک انسان زندگی باید کرد !
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید از پس آن باران گاه باید خندید بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم
روزگارت آرام ........
http://worldup.ir/images/3ao6i2tv54m572wdj.jpg (http://worldup.ir/)
mohammad
03-18-2017, 12:34 AM
" خانه دوست کجاست؟ " در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت :
" نرسیده به درخت ،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر به در می آرد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی ،
دو قدم مانده به گل ،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست؟ "
http://worldup.ir/images/17tdnyl872k8sefr2uuy.jpg (http://worldup.ir/)
mohammad
03-18-2017, 12:36 AM
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیار و یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
http://worldup.ir/images/xo0fsxcy8nmnaz505k3o.jpg (http://worldup.ir/)
http://worldup.ir/images/3l6jrvbp5t5zmub301qo.jpg (http://worldup.ir/)
mohammad
03-18-2017, 12:38 AM
تنهـایی من عمیق ترین جای دنیاســت !
تمامی ندارد . . .
برادران یوســف هم ترسیدند
از عمق چاه تنهایــی ام . . .
به دنبال چاهی دیگر رفتند ! .
http://worldup.ir/images/h3wjgchi0vzwxf9rvi.jpg (http://worldup.ir/)
mohammad
03-18-2017, 12:43 AM
امسال هم گذشت ...
امسال هم فراموش نکردم ولی شاید سال دیگه کسی نباشه اینجا را بروزرسانی کنه و احتمالا اون روز اصلا اینجا دیگه وجود نداشته باشه چون ، خوب معلوم چرا
شاید سال دیگه صدای تپش قلبم دیگه شنیده نشد
شاید سال دیگه اسمی از من هم نمانه
شاید سال دیگه همسفر باشیم
امیدوارم حتی اگر من نباشم ، یک سال بعد من هم اینجا کسی سر بزنه
یا حق
خدا نگهدارتون :^:
http://worldup.ir/images/qcyl44sbu77xectxr29z.jpg (http://worldup.ir/)
Magsoud
03-28-2017, 06:41 PM
بعد از مدت ها که مریضی لحظاتی اجازه نفس کشیدن داد و به انجمن (محله زندگی مجازی و لذتبخش من) سر ردم
دیدم جملات ناگفته ام از زبان عزیزی افشا شده اند!!!!!!!!!!!!!!!!!
Mohamad
03-15-2018, 10:34 PM
سلام
فراموش نکردم ولی امسال دست ندارم بنویسم ولی قلبم هنوز برای تو میتپه:kh2:
Mohamad
03-09-2020, 01:01 AM
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم ،
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد ...
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند ،
به تن لحظه ی خود ،
جامه ی اندوه مپوشان هرگز ...!!!
زندگی ذره کاهیست که کوهش کردیم،
زندگی نام نیکویی است که خارش کردیم،
زندگی نیست به جز نم نم باران بهار،
زندگی نیست به جز دیدن یار،
زندگی نیست بجز عشق،بجز حرف محبت به کسی،
ورنه هر خار و خسی،زندگی کرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد،
دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد،
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ... !!!!
Mohamad
03-19-2020, 09:28 PM
▪️به آخرین پنجشنبہ سال رسیدیم،
▫️باز بے قرارے ها...
باز تنهایےها...
باز جاے خالے مسافران بهشتی...
ًثانیـہ ها بوے دلتنگے میدهد....
یادشان بخیر! عزیزانے ڪه با ما زیستند و دیگر در کنار ما نیستند
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.