توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : متن های زیبا
mehraboOon
02-19-2011, 08:28 PM
(http://v3media.persiangig.com/document/help.htm)
http://www.iranvij.ir/upload/images/kqw2vwgl48il65yf7ddz.jpg
آرام باش!
نميفهمند! بگذار تا نفهمند...
آنكه تا كنون دست بر هُرم ِ آتش داشته تا از سوز ِسرما خشك نشود، نميفهمد كه سوختن يعني چه، پروانه را نميفهمد، بال رنگي را نميفهمد، دار و ندار را نميفهمد.نميفهمد پروانهاي را كه به شوق شعله درون آتش شود و به جاي جانش تنها بال و پرش بسوزد، نميفهمد پروانه بيبال را كه جز كرمي نيست...
نميفهمند عشق را، نميفهمند درد را...
آرام باش!
آرام باش!
بگذار ما در آرامش خود تنها كساني باشيم كه در شعله شمعي خاموش سوختيم. اين درد – شايد – تقديري بود روي پيشاني سرنوشت ما، پس بگذار در جانمان رخنه كند و تاروپودش را هم بسوزد. اين مردمان – كوچه و بازار – كه ديگر عادت به عشقهاي كاغذي كردهاند، از شعله – جز كلمهاي روي كاغذ – و از عشق – جز توهمي پوچ و مبهم – چيزي نميفهمند:
ميخوانم:
"دارا و سارا خوشبخت شدند...
در اين عصر عاشقانههاي روي جلد!
حسود ميشوم:
آقا ببخشيد:
شما دختر ساده نداريد؟"
mehraboOon
02-19-2011, 08:34 PM
(http://v3media.persiangig.com/document/help.htm)
تشکر از مادر
https://lh6.googleusercontent.com/_DZ0OU_9MIEs/TVT4wy9yAWI/AAAAAAAAAJA/wMPDfRUP3aU/s640/mother.jpg
<b>
وقتي که تو ۱ ساله بودي، اون (مادرت) بِهت غذا ميداد و تو رو تر و خشک مي کرد ...
تو هم با گريه کردن در تمام شب از اون تشکر مي کردي!
وقتي که تو ۲ ساله بودي، اون، بهت ياد داد تا چه جوري راه بري.
تو هم اين طوري ازش تشکر مي کردي، که وقتي صدات مي زد، فرار مي کردي!
وقتي که ۳ ساله بودي، اون، با عشق، تمام غذايت را آماده مي کرد.
تو هم با ريختن ظرف غذات ،کف اتاق،ازش تشکر مي کردي !
وقتي ۴ ساله بودي، اون برات مداد رنگي خريد.
تو هم، با رنگ کردن ميز اتاق نهار خوري، ازش تشکر مي کردي!
وقتي که ۵ ساله بودي، اون، لباس شيک به تنت کرد تا به مهد کودک بري.
تو هم، با انداختن (به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردي !
وقتي که ۶ ساله بودي، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهي مي کرد.
تو هم، با فرياد زدنِ : من نمي خوام برم!، ازش تشکر مي کردي ...!
وقتي که ۷ ساله بودي، اون، برات یک توپ فوتبال خريد.
تو هم، با شکستن پنجره همسايه کناري، ازش تشکر کردي!!!
وقتي که ۸ ساله بودي، اون، برات بستني خريد.
تو هم، با چکوندن (بستني) به تمام لباست، ازش تشکر کردي!
وقتي که ۹ ساله بودي، اون، هزينه کلاس پيانوي تو رو پرداخت.
تو هم، بدون زحمت دادن به خودت براي ياد گيري پيانو، ازش تشکر کردي!
وقتي که ۱۰ ساله بودي، اون، تمام روز رو رانندگي کرد تا تو رو از تمرين فوتبال به کلاس ژيمناستيک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره....
تو هم با بيرون پريدن از ماشين، بدون اينکه حتی پشت سرت رو هم نگاه کني ازش تشکر کردي !
وقتي که ۱۱ ساله بودي، اون تو و دوستت رو براي ديدن فيلم به سينما برد.
تو هم، ازش تشکر کردي: ازش خواستي که در يه رديف ديگه بشينه !
وقتي که ۱۲ ساله بودي، اون دلسوزانه تو رو از تماشاي بعضي برنامه هاي تلوزِيِونی بر حذر داشت.
تو هم، ازش تشکر کردي: صبر کردي تا از خونه بيرون بره و بعد ...
وقتي که ۱۳ ساله بودي، اون بهت پيشنهاد داد که موهاتو اصلاح کني.
تو هم، ازش تشکر کردي، با گفتن اين جمله: تو اصلاً سليقه اي نداري!
وقتي که ۱۴ ساله بودي، اون، هزينه اردو يک ماهه تابستاني تو رو پرداخت کرد.
تو هم،ازش تشکر کردي: با فراموش کردن نوشتنيک نامه ساده !!!
وقتي که ۱۵ ساله بودي، اون از سرِ کار برمي گشت و مي خواست که تو رو در آغوش بگيره و ابراز محبت کنه ...
تو هم، ازش تشکر کردي: با قفل کردن درب اتاقت!
وقتي که ۱۶ ساله بودي، اون بهت رانندگي ياد داد ...
تو هم ،هر وقت که مي تونستي ماشين رو بر مي داشتي و مي رفتي ؛ اینجوری ازش تشکر کردي!
وقتي که ۱۷ ساله بودي،و وقتيکه اون منتظر يه تماس مهم بود :
تمام شب رو با تلفن صحبت کردي و، اينطوري ازش تشکر کردي
وقتي که ۱۸ ساله بودي، اون ، در جشن فارغ التحصيلي دبيرستانت، از خوشحالي گريه مي کرد..
تو هم، ازش تشکر کردي،اينطوري که تا تموم شدن جشن، پيش مادرت نيومدي!
وقتي که ۱۹ ساله بودي، اون، شهريه دانشگاهت رو پرداخت، همچنين، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد.
تو هم، ازش تشکر کردي،:با گفتن خداحافظِ خشک و خالي، بيرون خوابگاه، به خاطر اينکه نمي خواستي جلوی دوستات خودتو دست و پا چلفتي و بچه ننه نشون بدي!!!
وقتي که ۲۰ ساله بودي، اون، ازت پرسيد که، آيا شخص خاصي به عنوان همسر مد نظرت هست؟
تو هم، ازش تشکر کردي با گفتنِ: به تو ربطي نداره !
وقتي که ۲۱ ساله بودي، اون، بهت پيشنهاد خط مشي براي آينده ات داد.
تو هم، با گفتن اين جمله ازش تشکر کردي: من نمي خوام مثل تو باشم!!!
وقتي که ۲۲ ساله بودي، اون تو رو، در جشن فارغ التحصيلي دانشگاهت در آغوش گرفت.
تو هم،ازش تشکر کردي،ازش پرسيدي که: مي توني هزينه سفر به اروپا را برام تهيه کني؟!
وقتي که ۲۳ ساله بودي، اون، براي اولين آپارتمانت، بهت اثاثيه داد.
تو هم، ازش تشکر کردي،با گفتن اين جمله، پيش دوستات،:اون اثاثيه ها زشت و قدیمی هستن!
وقتي که ۲۴ ساله بودي، اون دارايي هاي تو رو ديد و در مورد اينکه، در آينده مي خواي با اون ها چي کار کني، ازت سئوال کرد..
تو هم با دريدگي و صدايي (که ناشي از خشم بود) فرياد زدي:مــادررر،لطفا تو کارام دخالت نکن !
وقتي که ۲۵ ساله بودي، اون، کمکت کرد تا هزينه هاي عروسي رو پرداخت کني، و در حالي که گريه مي کرد بهت گفت که: دلم خيلي برات تنگ مي شه...
تو هم ازش تشکر کردي، اينطوري که، يه جاي دور رو براي زندگيت انتخاب کردي!!!
وقتي که ۳۰ ساله بودي، اون، از طريق شخص ديگه اي فهميد که تو بچه دار شدي و به تو زنگ زد.
تو هم با گفتن اين جمله ،ازش تشکر کردي، همه چيز ديگه تغيير کرده !!!
وقتي که ۴۰ ساله بودي، اون، بهت زنگ زد تا روز تولد يکي از اقوام رو يادآوري کنه.
تو هم با گفتن"من الان خيلي گرفتارم" ازش تشکرکردي!
وقتي که ۵۰ ساله بودي، اون، مريض شد و به مراقبت و کمک تو احتياج داشت.
تو هم با سخنراني کردن در مورد اينکه والدين، سربار فرزندانشون مي شن، ازش تشکر کردي!!!
و سپس، يک روز، اون، به آرامي از دنيا ميره و تمام کارهايي که در حق مادرت انجام ندادي، مثل تندر بر قلبت فرود مياد ...
------------ --------- ------ --------- --------- --------- -------
اگه مادرت،هنوز زنده هست، فراموش نکن که بيشتر از هميشه بهش محبت کني : با كوچكي يك بوسه تا بزرگي گفتن : مادر دوستت دارم ...
</b>
گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند،بر آن ها که می هراسند بسیار تند، بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است اما، بر آن ها که عشق می ورزند ،زمان را آغاز و پایانی نیست.
بزرگترین غمها همیشه پشت خنده های دروغین گم می شود، زیباترین احساسها همواره با توقعات بیجا اشتباه می شود. در زمانه ای كه بر لبها مهر سكوت خورده ، شادیها حتی واقعی ترینشان بوی غم می دهند، هستند كسانی كه با حرفهایشان احساسهای فراموش شده را بیدار می كنند، كسانی كه به معصومیت بره اعتقاد دارند، به عشقی كه مثل باد در دل گندم می پیچد و آن را می لرزاند اعتقاد دارند.
در و دیوار دنیا رنگی است. رنگ عشق.
خدا جهان را رنگ كرده است. رنگ عشق.
و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشك نخواهد شد.
از هر طرف كه بگذری، لباست به گوشهای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد.
اما كاش چندان هم محتاط نباشی؛ شاد باش و بیپروا بگذر،
كه خدا كسی را دوستتر دارد كه لباسش رنگیتر است.
خودت باش و خودت را آنگونه كه هستی دوست بدار حتی اگر مجبور باشی برای خود بودن بهای سنگینی بپردازی این بها را بپرداز و خودت باش.
همیشه سعی کن لبخند بر لبانت,عشق در قلبت, لطف در نگاهت, محبت در چهره ات, بخشش در رفتارت وحق در زبانت جاری باشد و بس.
با طلوع هر صبح فکر کن تازه به دنیا آمدی و مهربان باش و دوست بدار، شاید فردایی نباشد.
زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از بودن توست ، زندگی را دریاب...
مسوز اینچنین گرم در خود مسوز
مپیچ اینچنین تلخ بر خود مپیچ
كه گر دست بیداد تقدیر كور
تو را می دواند به دنبال باد
مرا می دواند به دنبال هیچ
نه نغمه نی خواهم و نه طرف چمن
نه یار جوان نه باده صاف كهن
خواهم كه به خلوتكده ای از همه دور
"من باشم و من باشم و من باشم و من "
مهدی اخوان ثالث
از ریشه و تار و پود عاشق شده ام
گفتی چه سریع و زود عاشق شده ام
این دانه اگر چه تازه روییده ولی
من با همه ی وجود عاشق شده ام
قلبم به رسالت تو ایمان آورد
این معجزه ی تو بود عاشق شده ام
بی مرز و بدون ترس از پیشروی
خارج شده از حدود عاشق شده ام
آزادی من ، فدای همگامی ما
من با همه ی قیود عاشق شده ام
از چشمه ی دل غزل غزل می جوشم
با مهر تو رود رود عاشق شده ام
با اینکه منی نمانده با اینهمه تو
بر آنکه مرا ربود عاشق شده ام
mehraboOon
02-19-2011, 09:10 PM
(http://v3media.persiangig.com/document/help.htm)
#yiv1433011912 div { margin: 0px; }
بادكنك قرمز، زرد ، آبي
http://www.justforkidscatering.com/img/balloons-color.jpg
در يك شهربازي پسركي سياهپوست به مرد بادكنك فروشي نگاه مي كرد كه از قرار معلوم فروشنده مهرباني بود.
بادكنك فروش يك بادكنك قرمز را رها كرد تا در آسمان اوج بگيرد و بدينوسيله جمعيتي از مشتريان جوان را جذب خود كرد .
سپس بادكنك آبي و همينطور يك بادكنك زرد و بعد ازآن يك بادكنك سفيد را رها كرد .
بادكنك ها سبكبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپديد شدند.
پسرك سياهپوست هنوز به تماشا ايستاده بود و به يك بادكنك سياه خيره شده بود
تا اين كه پس از لحظاتي پرسيد :
آقا! اگر بادكنك سياه را رها مي كرديد بالاتر مي رفت ؟
مرد بادكنك فروش لبخندي به روي پسرك زد و با دندان نخي را كه بادكنك سياه را نگه داشته بود بريد
و بادكنك به طرف بالا اوج گرفت و گفت : " آن چيزي كه سبب اوج گرفتن بادكنك مي شود
رنگ آن نيست بلكه چيزي است كه در درون خود بادكنك قرار دارد .
رنگ ها ... تفاوت ها ... مهم نيستند... مهم درون آدمه ، چيزي كه در درون آدم ها است
تعيين كننده مرتبه و جايگاهشونه و هرچقدر ذهنيات ارزشمندتر باشه ، جايگاه والاتر و
شايسته تري نصيب آدم ها ميشه.
mehraboOon
02-19-2011, 09:15 PM
(http://v3media.persiangig.com/document/help.htm)
مراقب قلبها باشيم
وقتی تنهاییم دنبال دوست میگردیم
پیداش که کردیم دنبال عیب هاش میگردیم
وقتی که از دست دادیمش
دنبال خاطراتش میگردیم
و باز تنهاییم
http://amolife.com/image/images/stories/Miscellaneous/Different/Ibrahim_Sayed_macro_%2817%29.jpg
هیچ چیز ساده تر از قلب نميشکنه
ژان پل سارتر
هنگامي كه فردي از فردي ديگر بيزار است، اين، خود اوست كه به بيماريهاي جسمي و احساسي و روحي دچار ميشود؛ و هنگامي كه عشق ميورزد، باز خود اوست كه به يك "كل" بدل ميگردد
كوچكترين نگراني در مورد خود به دل راه ندهيد و همه چيز را به خدا بسپاريد.((گاندي))
عشق ورزيدن به آناني كه ما را دوست دارند، عدم خشونت نيست. عدم خشونت يعني به كساني كه از ما بيزارند، عشق بورزيم.((گاندي))
عشق به كسي كه از ما بيزار است، دشوارترين كارهاست. ولي به لطف پروردگار، حتي اين دشوارترين كارها نيز اگر بخواهيم انجامشان دهيم، آسان و ساده خواهد شد.((گاندي))
هرچه خانهي دل را از آرامش بيشتر لبريز كنيد، آسيبپذيريتان در برابر دشمني و بدخواهي ديگران كمتر ميشود.((وين داير (http://www.rahpoo.com/default.aspx?spkPath=Dayer)))
تا زماني كه بذر مهر و محبت را در كشتزار دل پرورش ندهيم، احساس كامروايي نميكنيم.((وين داير (http://www.rahpoo.com/default.aspx?spkPath=Dayer)))
براي خدمت كردن نيازي به داشتن مدرك دانشگاهي نيست. شما ناگزير نيستيد كه دربارهي افلاطون و ارسطو و يا تئوري انيشتين بدانيد؛ شما فقط به قلبي سرشار از نيكي و مهرباني و روحي سرشار از عشق نياز داريد.((پرمودا باترا))
نميتوان عشق ورزيد و از خير چيزي هم نگذشت.((لئوبوسكاليا))
تنها راهی که میتوانی مشکلات را حل کنی،این است که طرز فکرت را تغییر دهی.وین دایر
mehraboOon
02-19-2011, 09:30 PM
رفیق قدیمی
http://www.iranvij.ir/upload/images/z07wp57wkgkru7ukl14.jpg
در واقع، هیچ چیز هرگز نخواهد توانست جای همسفر از دست رفته را بگیرد.
کسی نمیتواند یک رفیق قدیمی را بیافریند و از نو بسازد.
هیچ چیز نخواهد توانست ارزش گنجینهی آن همه خاطرات مشترک و آن همه
ساعات پر خطری را که با هم گذراندیم و آنهمه قهرها و آنهمه آشتیها و
همچنین تپشهای قلبمان را داشته باشد.
چنین دوستیهایی را هرگز دوباره نمیتوان ساخت.
شِکوه و شکایت و زجر، بیهوده است.
فقط میتوانیم امیدوار باشیم که فوراً بتوانیم زیر سایهاش پناه بگیریم.
... مثل این است که ما ابتدا بارور میشویم و پس از آنکه سالهای متمادی کاشتیم،
سالهایی هم میرسد که هر چه را کاشتهایم، دست زمان از ریشه در میآورد
و گلزارمان را خشک و بیثمر میسازد.
دوستان و همپروازان، یکایک، سایهی خود را از سر ما بر میگیرند
و با ماتمی که در دل داریم، از آن به بعد،
با ماتم افسوس فصل پیری وارد زندگیمان میشود.
این اخلاق عجیبی است که مرموز و دیگران به ما آموختند.
عظمت یک حرفه شاید قبل از هر چیز، در یکی شدن روحهاست و این،
یک شکوه حقیقی است: شکوه مناسبات روابط انسانی.
برگرفته از کتاب:
اگزوپری، آنتوان دوسنت؛ باد، شن، ستارهها؛
انسانها چهار دسته اند:
1. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
2. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بی شخصیتاند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهاشان یکی است.
3. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
4. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند
شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
انسان نقطه ای است بین دو بی نهایت . بی نهایت لجن و بی
نهایت فرشته .بنگر به طرف کدام یک می روی....
(دكتر علي شريعتي)
شاید اینبار بمیرم . . .
ای که یادت به دلـم بار گــرانی است ، بگو
من چه کردم که سزایم نگرانی است ، بگو
من که از عاشقی و غصه ی پنهان گفتم
از غــم عـشــق تو و ابـــر بـــهــاران گفتم
گفتم از درد پــریشـــانی و انـــدوه ِ نگاه
گفتم از حس حقارت به وجودت هر گاه
گفتم این عشق به جانم زده آفت ، اما
می کشم رنج ِغمت را بـه قیامـت ، اما
شد از این قصه که یادی بکنی از دل من؟
شد که یکبار بخــوانی غــم پنهان سخن؟
شد که یکبار بپرسی که چه می جویم من؟
بشنوی حــرف دلــم را که چه میگویم من؟
نــرود در دل سنــگت که دلــم میداند
چه بگویم ، چه نگویم ، نگهت میخواند
ای که با خنده ی پنهان و سکوتت رفتی
ای که با مستی افـــکار و غـرورت رفتی
شاید اینبار بفهمم که حقیـرم شاید
شاید اینبار من از غصه بمیرم شاید
"زماني مصاحبه گري از معلم صداقت و صميميت دکتر علي شريعتي پرسيد :
به نظر شما چه لباسي را به زن امروز بپوشانيم ؟
دکتر علي شريعتي در جواب گفتند : نميخواهد لباسي بدوزيد و بر تن زن امروز نمائيد .
فکر زن را اصلاح کنيد او خود تصميم ميگيرد که چه لباسي برازنده اوست"
به دنبال خدا نگرد خدا در بيابان هاي خالي از انسان نيست
خدا در جاده هاي تنهاي بي انتها نيست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسي است که به دنبال خبري از توست
خدا در قلبي است که براي تو مي تپد
خدا در لبخندي است که با نگاه مهربان تو جاني دوباره مي گيرد
خدا آن جاست
در جمع عزيزترين هايت
خدا در دستي است که به ياري مي گيري
در قلبي است که شاد مي کني
در لبخندي است که به لب مي نشاني
خدا در بتکده و مسجد نيست
گشتنت زمان را هدر مي دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروري است که به پا مي کني
خدا را در کوچه پس کوچه هاي درويشي و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آن جا نيست
او جايي است که همه شادند
و جايي است که قلب شکسته اي نمانده
در نگاه پرافتخار مادري است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زني است به....
بايد از فرصت هاي کوتاه زندگي جاودانگي را جست
زندگي چالشي بزرگ است
مخاطره اي عظيم
فرصت يکه و يکتاي زندگي را
نبايد صرف چيزهاي کم بها کرد
چيزهاي اندک که مرگ آن ها را از ما مي گيرد
زندگي را بايد صرف اموري کرد که مرگ نمي تواند آن ها را از ما بگيرد
زندگي کاروان سرايي است که شب هنگام در آن اتراق مي کنيم
و سپيده دمان از آن بيرون مي رويم
فقط چيزهايي اهميت دارند
چيزهايي که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند
دنيا چيزي نيست که آن را واگذاريم
دنيا چيزي است که بايد آن را برداريم و با خود همراه کنيم
سالکان حقيقي مي دانند که همه آن زندگي باشکوه هديه اي از طرف خداوند و بهره خود را از دنيا فراموش نمي کنند
کساني که از دنيا روي برمي گردانند
نگاهي تيره و يأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگي و شادماني اند
خداوند زندگي را به ما نبخشيده است تا از آن روي برگردانيم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسيد: آيا «زندگي» را «زندگي کرده اي»؟
عشق آمد خويش را گم كن عزيز
قوتت را قوت مردم كن عزيز
عشق يعني خويشتن را گم كني
عشق يعني خويش را گندم كني
عشق يعني خويشتن را نان كني
مهرباني را چنين ارزان كني
عشق يعني نان ده و از دين مپرس
در مقام بخشش از آئين مپرس
هركسي او را خدايش جان دهد
آدمي بايد كه او را نان دهد
مجتبي كاشاني
آدميان ساده را دوست دارم. همانان که بدی هیچ کس را باور ندارند. همانان که برای همه لبخند دارند. همانان که همیشه هستند، برای همه هستند.
آدميان ساده را باید مانند یک نگاره ساعتها نگاه کرد. زندگانيشان کوتاه است، از بس هر کسی از راه میرسد یا از آنان سودجويی میکند یا زمینشان میزند یا آموزش ساده نبودن بهشان میدهد.
آدميان ساده را دوست دارم، چون بوی ناب آدم میدهند.
mehraboOon
02-19-2011, 11:38 PM
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/91245.jpg
چشای آبی تو مثل یه دریا میمونه
دل خسته منم مثل یه ماهی میمونه
ماهی خسته من می خواد تو دریابمونه
ماهی خسته من نذار که تنها بمونه
ماهی دوست داره خونه اش همیشه تو دریا باشه
بوسه بر موج بزنه کنار ماهیها باشه
ماهی خسته من می خواد که تنها نمونه
ماهی خسته من بذار تو دریا بمونه
ماهی اگه تنها باشه خسته و دلگیر میشه
ماهی تو دریا نباشه اسیر ماهیگیر میشه
نکنه یکی بیاد چشماتو از من بگیره
ماهی دل بمیره دریاتو ماتم بگیره
ماهی خسته من نذار که تنها بمونه
ماهی خسته من نذار که تنها بمونه
mehraboOon
02-19-2011, 11:38 PM
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/85215.jpg
.
از همان ابتدا دروغ گفتند!
مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" میشویم؟!
پس چرا حالا "من" اینقدر تنهاست!
از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...
اصلا این "او" را که بازی داد؟!...
که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!
میبینی
قصه ی عشقمان!
فاتحه ی دستور زبان را خوانده است!!!
mehraboOon
02-19-2011, 11:38 PM
باش
http://www.iranvij.ir/upload/images/bdqo4ztk8ztp9cvyrs59.jpg
در نان هر روزه تنهاییام
شریک من باش
دیوارهای غیاب را
با حضور خود پر کن
پنجرههای ناموجود را
زراندود کن
در باش
بالای تمام درها
دری که بشود چارطاق
باز گذاشت
سروده هالينا پوشویاتوسکا
mehraboOon
02-19-2011, 11:39 PM
http://www.1pezeshk.com/archives/Pride%20&%20Prejudice.jpg (http://www.1pezeshk.com/archives/Pride%20&%20Prejudice.jpg)
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .
وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .
وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا ست .
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .
وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .
وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .
وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .
وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .
وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .
وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .
وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .
وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید .
وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .
وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .
وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .
به راستی دوست داشتن چه زیباست ،این طور نیست ؟
mehraboOon
02-19-2011, 11:40 PM
خداحافظ گله رویا
خداحافظ عزیزه من
واسه عشقم تو از لبهات
گله بوسه بکار هرشب
یادت باشه که قول دادی
نشی دلخسته از عشقم یادم مونده که دستامون توو دسته هم
چه روزهایی. . .
همه رفتن
فقط مونده همین جمله
خداحافظ عزیزه من
چه دیوونه شدم امشب
چرا حاله من اینجوره؟! یادم مونده که قول دادم
نشم بارونی و خیس
اما عشقم
شکستم باز
حلالم کن تو اینبار...
http://up.iranblog.com/images/ggkarjdgn3aqys6veem.jpg
mehraboOon
02-19-2011, 11:40 PM
http://www.up.kiousk.com/uploads/1289244971.jpg
زير باران بيا قدم بزنيم
حرف نشنيده اي به هم بزنيم
نو بگوييم و نو بينديشيم
عادت كهنه را به هم بزنيم
و ز باران كمي بياموزيم
كه بباريم و حرف كم بزنيم
كم بباريم اگر، ولي همه جا
عالمي را به چهره نم بزنيم
سخن از عشق خود به خود زيباست
سخن هاي عاشقانه اي به هم بزنيم
قلم زندگي به دل است
زندگي را بيا رقم بزنيم
سالكم قطره ها در انتظار تواند
زير باران بيا قدم بزنيم
mehraboOon
02-19-2011, 11:40 PM
به موقع بگو "دوستت دارم"
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
---------------------lllllllllllll---------------------
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
---------------------lllllllllllll---------------------
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه
---------------------lllllllllllll---------------------
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری
.بعد از کارت زود بیا خونه
---------------------lllllllllllll---------------------
وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
تو درسها به بچه مون کمک کنی
---------------------lllllllllllll---------------------
وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی
بهم نکاه کردی و خندیدی
---------------------lllllllllllll---------------------
وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...
وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود
---------------------lllllllllllll---------------------
وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد
---------------------lllllllllllll---------------------
اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری
---------------------lllllllllllll---------------------
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی،
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید
mehraboOon
02-19-2011, 11:40 PM
مرا با خود ببر
http://lh6.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25DjAiM-I/AAAAAAAAADc/_7X9HYWgd4k/s576/Petals_11_by_farcry77.jpg (http://lh6.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25DjAiM-I/AAAAAAAAADc/_7X9HYWgd4k/s576/Petals_11_by_farcry77.jpg)
خانه ام دیگر برایم جای امن خواب نیست
من تو را می خواهم ای از نسل باد دربه در
http://www.iranvij.ir/upload/images/83mfpyagj3n0t7d7llsd.jpg (http://www.iranvij.ir/upload/images/83mfpyagj3n0t7d7llsd.jpg)
با تو من آشفتگی را دوست می دارم بیا
ای ز طوفان های ذهن خسته ام آشفته تر
http://lh5.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25E1RUQUI/AAAAAAAAADo/kr6COjr4nrQ/2881grq.JPG (http://lh5.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25E1RUQUI/AAAAAAAAADo/kr6COjr4nrQ/2881grq.JPG)
من سروسامان نمی خواهم مرا هم با خودت
تا در دروازه های شهر بی سامان ببر
http://lh4.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25ETcl53I/AAAAAAAAADk/phhlZ1Wli08/s512/vivid_by_impatienss.JPG (http://lh4.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25ETcl53I/AAAAAAAAADk/phhlZ1Wli08/s512/vivid_by_impatienss.JPG)
با تو من ابرم بیا چون باد در جانم بپیچ
تا که بشتابم از این صحرا به صحرایی دگر
http://lh5.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25ByMUEPI/AAAAAAAAADQ/4hKAy7BIUp0/VandaClick040.jpg (http://lh5.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25ByMUEPI/AAAAAAAAADQ/4hKAy7BIUp0/VandaClick040.jpg)
خانمانم را نمی خواهم حلال دیگران
با تو راهی می شوم روزی از این جا بی خبر
http://lh3.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25DFTdnsI/AAAAAAAAADY/x8rNqf58c20/Alone_in_the_Dark_ii_by_dad.jpg (http://lh3.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25DFTdnsI/AAAAAAAAADY/x8rNqf58c20/Alone_in_the_Dark_ii_by_dad.jpg)
بعد از این باید ببینی شوق چشمان مرا
می چکد از چشم من ذوق هوای این سفر
http://lh4.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25EEWeDZI/AAAAAAAAADg/_jb2yKIMhZI/s512/promise_by_impatienss.JPG (http://lh4.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25EEWeDZI/AAAAAAAAADg/_jb2yKIMhZI/s512/promise_by_impatienss.JPG)
کوله باری برنمی دارم از این ویران سرا
مهربان عشق سبکبالم! مرا با خود ببر
http://lh6.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25C3AV_KI/AAAAAAAAADU/TbyJQvO--ds/s640/2008_by_X_chromosome.JPG (http://lh6.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TS25C3AV_KI/AAAAAAAAADU/TbyJQvO--ds/s640/2008_by_X_chromosome.JPG)
mehraboOon
02-19-2011, 11:41 PM
سكوت سرشار از ناگفته هاست
http://www.iranvij.ir/upload/images/bp8shqxid6jyu4bbs1jq.jpg (http://www.iranvij.ir/upload/images/bp8shqxid6jyu4bbs1jq.jpg)
دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
٭٭٭
http://www.iranvij.ir/upload/images/2lwk0h2np07qfdjv6rb1.jpg (http://www.iranvij.ir/upload/images/2lwk0h2np07qfdjv6rb1.jpg)
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند
گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود
برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم
٭٭٭
http://www.iranvij.ir/upload/images/96bf545bb8vin1igjfqv.jpg (http://www.iranvij.ir/upload/images/96bf545bb8vin1igjfqv.jpg)
جویای راه خویش باش از این سان که منم
در تکاپوی انسان شدن
در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را
آزادی را
خود را
در میان راه می بالد و به بار می نشیند
دوستی ای که توانمان می دهد
تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری
این است راه ما
تو و من
٭٭٭
http://www.iranvij.ir/upload/images/lu4gj2vw3dywvy425c37.bmp (http://www.iranvij.ir/upload/images/lu4gj2vw3dywvy425c37.bmp)
در وجود هر کس رازی بزرگ نهان است
داستانی ، راهی ، بی راهه ای
طرح افکندن این راز
راز من و راز تو ، راز زندگی
پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است
٭٭٭
http://www.iranvij.ir/upload/images/cykjvvvbchvj3yip77.jpg (http://www.iranvij.ir/upload/images/cykjvvvbchvj3yip77.jpg)
بسیار وقت ها با یکدیگر از غم و شادیِِِ خویش سخن ساز می کنیم
اما در همه چیز رازی نیست
گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست
سکوتِ ملال ها از راز ما سخن تواند گفت
٭٭٭
(مارگوت بيكل)ترجمه به قلم احمد شاملو
mehraboOon
02-19-2011, 11:41 PM
http://www.iranvij.ir/upload/images/sb4ii127l8poza6unxn.jpg (http://www.iranvij.ir/upload/images/sb4ii127l8poza6unxn.jpg)
من دلم می خواهد
خانه ای
داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسي مي خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست
بر درش برگ گلي مي کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي نويسم اي يار
خانه ي ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست؟ "
فريدون مشيري
mehraboOon
02-19-2011, 11:42 PM
عجب صبری خدا دارد.........
http://www.iranvij.ir/upload/images/jwas2nrjvqv4w2zm8th5.jpg (http://www.iranvij.ir/upload/images/jwas2nrjvqv4w2zm8th5.jpg)
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم، همان یک لحظه اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان، جهان را با همه زیبایی و زشتی برروی یک گرد ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم، نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم بر لب پیمانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین و آسمان را واژگون مستانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم نه طاعت میپذیرفتم، نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ، پاره پاره در کف زاهد نمایان، سبحه صد دانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان، هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ، آواره و دیوانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اکر من جای او بودم بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان، سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی ، تا که میدیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد، گردش این چرخ را وارونه، بی صبرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم. که میدیدم مشوش عارف و عامی، ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،بجز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری ، در این دنیای پر افسانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم؟ همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ، و گرنه من بجای او چو بودم ،یک نفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
عجب صبری خدا دارد!
عجب صبری خدا دارد!
شاعر: معیني کرمانشاهی
mehraboOon
02-19-2011, 11:42 PM
می دانی چیست؟
(http://v3media.persiangig.com/document/help.htm)
http://www.iranvij.ir/upload/images/tbxd2sql9l4fvvrrcime.jpg (http://www.iranvij.ir/upload/images/tbxd2sql9l4fvvrrcime.jpg)
می دانی چیست؟
این همه عاشقی هم به درد نمیخورد
چه فایده
وقتی نیستی
اصلا
وقتی نیستی
میخوام سر به تن هیچ خاطرهای نباشد دختر باران
گیرم که پاییز و بهار برای تو
برای من
با دستهای سردی که نای برداشتن قلم را ندارند
چه میکنی؟
یعنی می باری؟
یعنی میآیی؟
.
.
.
گمان نمی کنم تو
در گرمای تابستان
دکمههای پیراهنم را
با بوسه هایت
خیس کنی...
.
.
.
یعنی می بوسی؟
عاشقت هستم را بر بال کبوتران ایستگاههای شهر میبندی؟
بهرنگ قاسمی
mehraboOon
02-19-2011, 11:55 PM
باور کنید
لیلی ها
گاهی بدون هیچ میلی!
ظرف، دل و حتی خود شما را میشکنند!!
***
ساکت نشستی و من عاشقت شدم
موهاتو بستی و من عاشقت شدم
وقتی نبودی و عاشق نبودم و
حالا که هستی و ... من عاشقت شدم
وقتی نگاه کنی، دیوونه میشم و
موهاتو وا کنی... دیوونه میشم و
میمیرم و به جاش، من عاشقت شدم
دلواپسم نباش... من عاشقت شدم
***
وقتی نامه ها به تو نمیرسند
چکار باید کرد؟
انگار کل دنیا روی دکمه ی توقف مانده است
و فقط من پیرتر میشوم
mehraboOon
02-20-2011, 12:11 AM
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : (http://www.iranpardis.com/) یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
mehraboOon
02-20-2011, 12:11 AM
برايت مي نويسم نازنين امشب
كه خود خواني و خود داني
در اين دوري جان فرسا
در اين غم اين سكوت واين شب يلدا
چه ها بر من گذشت اي جان جانانم
شب يلداي دوري را سحر گاهان شود آيا؟
دلت از كينه ها خالي شود آيا؟
دلم در آرزويت پر كشد هرگاه و هر بي گاه
به هر كاشانه اي سر مي كشد نا خواه
در اين غم ، اين سكوت و اين شب يلدا
نگر شاهين عشقم شوق پروازي ندارد
دگر در آسمانها يار پروازي ندارد
پس از تو ، اين دلم اميد فردائي ندارد
نگر اي نازنينم
من در اين غمنامه ام گويم
كه دنبال نشانت راه مي پويم
به هر ساز صدايت آه مي گويم
كلام آخرم را من تمنا وار مي گويم
كه در دنيا بدون تو
بدون آن نگاه تو
همانند شني در ژرف يك جويم
mehraboOon
02-20-2011, 12:11 AM
در خاطر منی (http://www.shahr-ashoob1984.mihanblog.com/post/2575)
ای رفته از برم به دیاران دور دست !
با هر نگین اشک به چشم تر منی
هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست
در خاطر منی
هر شامگه که جامه ی نیلین آسمان
پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است
هر شب که مه چو دانه ی الماس بی رقیب
بر گوش شب به جلوه ،چنان گوشواره است
آن بوسه ها و زمزمه های شبانه را
یادآور منی
در خاطر منی.
در موسم بهار
کز مهر بامداد
تکدختر نسیم
مشاطه وار،موی مرا شانه می کند
آندم که شاخ پر گلی باغی بدست باد
خم می شود که بوسه زند بر لبان من
وانگاه، نرم نرم
گلهای خویش را به سرم دانه می کند
آن لحظه ،ای رمیده ز من ! در بر منی
در خاطر منی
هر روز نیمه ابری پائیز دلپسند
کز تند باد ها
با دست هر درخت
صدها هزار برگ زهر سو چو پول زرد
رقصنده در هواست
و آن روز ها که در کف این آبی بلند
خورشید نیمروز
چون سکه ی طلاست
تنها تویی تویی تو که روشنگر منی
در خاطر منی
هر جا که بزم هست و زنم جام را به جام
در گوش من صدای تو گوید که: نوش نوش
اشکم دود به چهره و لب مینهم به جام
شاید روم ز هوش
باور نمی کنی که بگویم حکایتی:
آن لحظه ای که جام بلورین به لب نهم
در ساغر منی
در خاطر منی
برگرد،ای پرنده ی رنجیده ، باز گرد
باز آکه دل من آشیان تست
در راه،در گذر
در خانه ،در اتاق
هرسو نشان تست
با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز
پنداشتی که نور تو خاموش می شود؟
پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد؟
و آن عشق پایدار ، فراموش می شود؟
نه ، ای امید من !
افسونگر منی
هر جا ، به هر زمان
در خاطر منی .
mehraboOon
02-20-2011, 12:13 AM
پنجرهها را كه نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه كنار هر برگ
شمع روشن كرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
كوچه یكپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن كرده ست
باز كن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
كه زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاك چه كرد
هیچ یادت هست
توی تاریكی شب های بلند
سیلی سرما با تاك چه كرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناك چه كرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور كن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
كه در این كوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاك جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز كن پنجره ها را
و بهاران را
باور كن
*فریدون مشیری*
در آسمان مات من رخ تو ماه می کشد
من پیاده مانده را کنار شاه می کشد
چه خالصانه سرخوشم که بر کویر جان من
سراب آرزوی تو گل و گیاه می کشد
در این امید مردگی نشانی از تو دیده ام
که پای بسته ام مرا به سوی راه می کشد
امید با تو بودنم مرا به اوج می برد
شغاد خوش خیالیم مرا به چاه می کشد
تو آن طلوع کاذبی که در شروع این سفر
مرا که بار بسته ام به اشتباه می کشد
میان آیه های شک یقینی از تو بی گمان
به روی ارتداد من خط سیاه می کشد
ورای اعتقاد من خیال تو که غایبی
مرا که حی و حاضرم علی الصلاه می کشد
زمانی که غروبی نبود
با طلوعی غم انگیز آمدم
اما عزیز در هر غروبی
لذتی است بی انتها
چرا که به وصل نزدیک تر می شود
تا طلوعی جدید داشته باشد
در تمام طلوع ها و غروب ها
دوستت دارم
mehraboOon
02-20-2011, 12:23 AM
http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Photographers/Paulo_Flop_nature_%20%2816%29.jpg
در اتاقم خلوتي ساكت و سرد
سجاده ام پر از تسبيح و دعا
در شگفتم با خود... كه چرا خاك شدم؟ من چرا اين همه مشتاق شدم؟
http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Photographers/Paulo_Flop_nature_%20%288%29.jpg
من چه كردم با تو؟ كه رهايم كردي... تو چرا سنگ شدي؟ من چرا اين همه دلتنگ شدم؟
تو بمان با قلبت، تو بمان با ياست
تو بمان اما من.. ميروم شهر به شهر
http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Photographers/Paulo_Flop_nature_%20%289%29.jpg
ميكنم از سر هر كوي گذر
روز و شب ميگردم، تا بيابم او را
او همان گمشده پاك من است
http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Photographers/Paulo_Flop_nature_%20%2811%29.jpg
او همان مرهم دستان من است
تو اگر سرد شدي، مهر او گرمتر از خورشيد است
تو اگر با دل من قهر شدي، مهر او تا به ابد جاويد است
http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Photographers/Paulo_Flop_nature_%20%2812%29.jpg
تو بمان با قلبت، تو بمان با ياست
تو بمان اما من...
باز خواهم آمد از همان شهر غريب، با همان قلب ترك خورده و آن عشق نجيب
http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Photographers/Paulo_Flop_nature_%20%2813%29.jpg
و تو را خواهم ديد كه در اندوه همين حادثه پر پر شده ايي
روز ويراني تو روز ميلاد من است
و تو آنروز پشيمانتر از امروز مني
http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Photographers/Paulo_Flop_nature_%20%2814%29.jpg
تا بهاري ديگر لحظه ها ميگذرند
و تو هم ميگذري
مثل يك بيگانه، يك حادثه، يك سايه شوم
http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Photographers/Paulo_Flop_nature_%20%2817%29.jpg
و فقط آنچه بجا ميماند، نقش يك خاطره است
كه براي منه ساده، منه بي انديشه،قصه تلخ ترين حادثه است
http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Photographers/Paulo_Flop_nature_%20%2818%29.jpg
شعری از دكتر نگار اصغر بيك
باز در دریای غم ها ، قلبم از عشقت جداست
تا کجا دریا دلی ، پس ساحل یادت کجاست؟
سنگدل،با عشق من هم این چُنین تا میکنـی؟
من که قلبم از نگاهت ، با "غم دل" مبتلاست؟
تا به کی میخواهی از یادت بسوزم، "جان من"؟
این چنین آشـفتـگی در راه عشق تو ، رواست؟
قلب من بازیچه ی چشمان بی پروای توست
قلب من پابـسته در دسـتـان افکار شماست
بعد از این هــــرگـــز نــدارم شِـــکوه از رفـتار تو
هرچه میخواهی بکن،این قهر و لبخندت بجاست
من نمیخواهم جـــدا باشم ز یاد عـشــق تو
شاید ایـن یــاد تو از ، زیبایی تقدیـــر مـاست
من نمیدانم چـــــرا ، انکــار عشـــقم میکنی
من نمیدانم ، چه ها در پشت اسرار خداست
mehraboOon
02-20-2011, 12:25 AM
http://lh5.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TSi98rYaC_I/AAAAAAAAABs/BXY9J7jdQ6o/015.jpg (http://lh5.ggpht.com/_DZ0OU_9MIEs/TSi98rYaC_I/AAAAAAAAABs/BXY9J7jdQ6o/015.jpg)
هی دختر باران!
زیاد این دست و آن دست نکن!
بترس از دلی که دارد پرپر میشود...!!
برای من
...هیچ قراری نمانده هست
.
.
بگو کجای آغوش قرار بگذاریم؟!
بگو
تا عاشقانههایم را
بر اندام آب بسایم
می خواهم سر تمام دلتنگیهایم را
با زلالی رویت ببرم...!!
.............
بهرنگ قاسمی
mehraboOon
02-20-2011, 12:27 AM
گذشت لحظه های با تو بودن
و در پاییز عشقمان
نامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها ....
دوست دارم بر شبم مهمان شوی
بر کویر تشنه چون باران شوی
دوست دارم تا شب و روزم شوی
نغمه ی این ساز پر سوزم شوی
دوست دارم خانه ای سازم ز نور
نام تو بر سردرش زیبا ز دور
دوست دارم چهره ات خندان کنم
گریه های خویش را پنهان کنم
دوست دارم بال پروازم شوی
لحظه ی پایان و آغازم شوی
دوست دارم ناله ی دل سر دهم
یا به روی شانه هایت سر نهم
دوست دارم لحظه را ویران کنم
غم ، میان سینه ام زندان کنم
دوست دارم تا ابد یادت کنم
با صدایی خسته فریادت کنم
دوست دارم با تو باشم هر زمان
گر تو باشی،من نبارم بی امان
سپیده امیرعسگری
نمی دانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی... ...
پریشان حالم و بی تاب می گریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست... ...
نمی دانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم من... ...
به دنبال تو همچون کودکی هستم و معصومانه می جویم پناه شانه هایت را که شاید اندکی آرام گیرد دل... ...
دلم تنگ است... ...
و تنهایم و تنهایی به لب می آورد جانم... ...
بیا تا با تو گویم از هیاهوی غریب دل که بی پروا...
تلنگر می زند بر من و می گوید به من نزدیک نزدیکی...
mehraboOon
02-20-2011, 12:30 AM
هرگز تو را فرموش نخواهم کرد حتی اگر مرا از یاد ببری
و هرگز از تو رنجور نخواهم شد
چرا که تو را دوست دارم
دیوانه وار عاشقت شدم
چرا که مهربانی را در وجودت دیدم
با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی
و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم
نه تو از عشق من دست میکشی
و نه قلب من از عشقت روی گردان می شودسوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است و اگر با مژگانت اشاره ای کنی فرسنگها راه خواهم پیمود چرا که شب عشق بسیار طولانی استو قلبم در آرزوی تو می سوزدآنگاه که از برابر دیدگانم دور شویخورشید وجودت پنهان می گرددو ابرهای غم و اندوه مرا در بر می گیرندو به دنیای غریبی می برندهمیشه در قلبم حضور داریو عشقت زندگی ام را گل باران کرده استتمامی این دنیا را با قلبی پر از رمز و راز به دنبالت طی کرده ام
محبوبم همیشه دوستت خواهم داشت...
mehraboOon
02-20-2011, 12:31 AM
http://ariaclick.com/image_gallery/cool/eye/eye%20%2816%29.jpg (http://ariaclick.com/image_gallery/cool/eye/eye%20%2816%29.jpg)
دلم تو را گاهی در آسمان میبیند
میان آنهمه ستاره،تورا ماه میبیند
گاهی میان رود، گاهی در گل
چون نور ،درخشان تو را میبیند
ای در همه ی دنیا جاری، جاری
هرجا میروم چشمانم تورا میبیند
http://pic.azardl.com/images/11613425817818205407.jpg
دستهای من تو را می خوانند
و تو عاشق و تنها در آن دور دست
در جستجوی روح گمشده خویشی
نگاهم در آن لحظه به یاد ماندنی
به نگاهت پیوند خورد
و دل کوچک من
جز شکوه در نگاه پر عظمت تو چیزی ندید
هنوز نمی دانم راز رسیدن به تو در چیست
حس می کنم
فاصله قدرتمند ترین نیروی جاذبه بین من و توست
و انگار پرواز هیچ قاصدکی
مرا به یاد تو نخواهد آورد
حس می کنم هر روز به دیروز نزدیکتر می شوم
نگاه پر از مهربانیت
کلام پر مهرو عاطفه ات
واژه های آشنا و ناآشنایت
به من فهماند که عشق هنوز اعتبار دل دادن دارد
و من دیوانه همچون گذشته
غرق در احساسات پاک کودکانه ام
و تا ابد عاشق تو خواهم ماند
تا اعتبار دل را بر فراز آن بنشانم
لبت صریح ترین آیه ی شکوفائی ست
و چشمهایت شعر سیاه گویائی ست
چه چیز داری باخویشتن که دیدارت
چو قله های مه آلود محو و رویائی ست
چگونه وصف کنم هیبت نجیب تو را
که در کمال ظرافت کمال ِ والا ئی ست
تو از معابد مشرق زمین عظیم تری
کنون شکوه تو و بهت من تماشائی ست
در آسمانه ی در یای دیدگان تو شرم
شکوهمند تر از مر غکان در یائی ست
شمیم وحشی گیسوی کولیت نازم
که خوابناک تر از عطر های صحرائی ست
مجال بوسه به لب های خویشتن بدهیم
که این بلیغ ترین مبحث شناسائی ست
پناه غربت غمناک دستهائی باش
که دردناک ترین ساقه های تنهائی ست
هرگز از بیکسی ِ خویش مرنج
هرگز از دوری ِ این راه نگو
و از این تنهایی و از این فاصلههایی که میان من و تو روییده ست . . .
بگذار تا که پروانه تنهایی از این پنجره آزاد شود
برود . . .
بال خود را بسپارد به نسیم
قاطی ِ باد شود
بگذار کفتر ِ خوشبختی
روی بام ِ نفست بنشیند
و اگرچه دلت آنجا تنگ است
نگذار رنگ غم بر قفست بنشیند
هر زمانی که دلت تنگ ِ من است
بهترین شعر ِ مرا
قاب کن ، پشت نگاهت بگذار
تا که تنهاییات از دیدن آن ، جا بخورد
و بداند که دل من با توست در همین یک قدمی . . .
پریناز رییسی
mehraboOon
02-20-2011, 12:40 AM
کشاندت به خواری؟! به رویش نیاور
خطا کرده؟ آری؟ به رویش نیاور
اگر قلب آیینه ات را شکسته
تو قدر غباری به رویش نیاور
دل من، اگر سنگدل بود و ساکت
تو که آبشاری به رویش نیاور
اگر شادی هر شبت را گرفته
تو غم را که داری! به رویش نیاور
تو که بار آخر قسم خورده بودی
به رویش نیاری... به رویش نیاور
mehraboOon
02-20-2011, 12:43 AM
در برابر بي كراني ساكن
جنبش كوچك گلبرگ
به پروانه ئي ماننده بود
زمان با گام شتا بناك بر خواست
و در سرگرداني
يله شد.
در باغستان خشك
معجزه وصل
بهاري كرد.
سراب عطشان
بركه ئي صافي شد.
و گنجشكان دست آموز بوسه
شادي را
در خشكسار باغ
به رقص در آوردند.
(2)
اينك چشمي بي دريغ
كه فانوس را اشكش
شور بختي مردمي را كه تنها بودم وتاريك
لبخند مي زند.
آنك منم كه سرگرداني هايم را همه
تا بدين قله جل جتا
پيموده ام.
آنك منم
ميخ صليب از كف دستان به دندان بركنده.
آنك منم
پا بر صليب باژگون نهاده
با قامتي به بلندي فرياد.
(3)
در سرزمين حسرت معجزهاي فرود آ مد
[ واين خود معجزه ئي ديگر گونه بود].
فرياد كردم،:
«- اي مسافر!
با من از زنجيريان بخت كه چنان سهمناك دوست مي داشتم
اين مايه ستيزه چرا رفت؟
با ايشان چه مي بايد كرد؟»
«-بر ايشان مگير!»
چنين گفت و چنين كردم.
لايه تيره فرو نشست
آبگير كدر
صافي شد
و سنگريزه هاي زمزمه
در ژرفاي زلال
درخشيد.
دندانهاي خشم
به لبخندي
زيبا شد.
رنج ديرينه
همه كينه هايش را
خنديد.
پاي آبله در چمنزار آفتاب
فرود آمد
بي آنكه از شب نا آشتي
داغ سياهي بر جگر نهاده باشم.
(4)
نه!
هرگز شب را باور نكردم
چرا كه
در فراسوهاي دهليزش
به اميد دريچه ئي
دل بسته بودم.
(5)
شكوهي در جانم تنوره مي كشد
گوئي از پاك ترين هواي كوهستان
لبالب
قدحي در كشيده ام.
در فرصت ميان ستاره ها
شلنگ انداز
رقصي ميكنم-
ديوانه
به تماشاي من بيا!
احمدشاملو
mehraboOon
02-20-2011, 12:43 AM
چه بي تابه مي خواهمت اي دوريت آزمون تلخ زنده به گوري!
چه بي تابه تو را طلب مي كنم!
بر پشت ِ سمندي
گوئي
نوزين
كه قرارش نيست.
و فاصله
تجربه ئي بيهوده است.
بوي پيرهنت،
اين جا
و اكنون. ـ
كوه ها در فاصله
سردند.
دست
در كوپه وبستر
حضور مانوس ِ دست تو را مي جويد،
و به راه انديشيدن
ياس را
رج مي زند
بي نجواي ِ انگشتانت
فقط.-
و جهان از هر سلامي خالي است
احمدشاملو
mehraboOon
02-20-2011, 12:43 AM
خداي را
مسجد من كجاست
اي ناخداي من؟
در كدامين جزيره آن آبگي ايمن است
كه راهش
از هفت درياي بي زنهار
مي گذرد؟
***
از تنگابي پيچاپيچ گذشتيم
- با نخستين شام سفر -
كه مزرعه سبز آبگينه بود.
و با كاهش شب
- كه پنداري
در تنگه سنگي
جاي خوش تر داشت -
به در يائي مرده درآمديم
- با آسمان سربي ِ كوتاهش -
كه موج و باد را
به سكوني جاودانه مسخ كرده بود.
و آفتابي رطوبت زده
- كه در فراخي ِ بي تصميمي خويش
سر گرداني مي كشيد،
و در ترديد ِ ميان فرو نشستن يا بر خاستن
به ولنگاري
يله بود-.
***
ما به سختي در هواي كنديده طاعوني َدم مي زديم و
عرق ريزان
در تلاشي نو ميدانه
پارو مي كشيدم
بر پهنه خاموش ِ دريائي پوسيده
كه سراسر
پوشيده ز اجسادي ست كه چشمان ايشان
هنوز
از وحشت توفان بزرگ
بر گشاده است
و از آتش خشمي كه به هر جنبنده
در نگاه ايشان است
نيزه هاي شكن شكن تندر
جستن مي كند.
***
و تنگاب ها
و درياها.
تنگاب ها
و درياهاي ديگر...
***
آنگاه به دريائي جوشان در آمديم،
با گرداب هاي هول
وخرسنگ هاي تفته
كه خيزاب ها
بر آن
مي جوشيد.
((-اينك درياي ابرهاست...
اگر عشق نيست
هرگز هيچ آدميزاده را
تاب سفري اينچن
نيست!))
چنين گفتي
با لباني كه مدام
پنداري
نام گلي
تكرار مي كنند.
و از آن هنگام كه سفر را لنگر بر گرفتيم
اينك كلام تو بود از لباني
كه تكرار بهار و باغ است.
و كلام تو در جان من نشست
و من آ ن را
حرف
به حرف
باز گفتم.
كلماتي كه عطر دهان تو را داشت.
و در آن دوزخ
- كه آب گنديده
دود كنان
بر تابه هاي تفته ي سنگ
مي سوخت ـ
رطوبت دهانت را
از هر يكان ِ حرف
چشيدم.
و تو به چربدستي
كشتي را
بر درياي دمه خيز ِ جوشان
مي گذراندي.
و كشتي
با سنگيني سيــّالش
با غـّژا غـّژ ِ د گل هاي بلند
- كه از بار غرور بادبان ها
پست مي شد -
در گذار ِاز ديوارهاي ِ پوك ِ پيچان
به كابوسي مي مانست
كه در تبي سنگين
مي گذرد.
***
امـّا
چندان كه روز بي آفتاب
به زردي نشست،
از پس تنگابي كوتاه
راه
به دريايي ديگر برديم
كه پاكي
گفتي
زنگيان
غم غربت را در كاسه مرجاني آن گريسته اند و
من اندوه ايشان را و
تو اندوه مرا
***
و مسجد من
در جزيره ئي ست
هم از اين دريا.
اما كدامين جزيره، كدامين جزيره،نوح من اي ناخداي من؟
تو خود آيا جست و جوي جزيره را
از فراز كشتي
كبوتري پرواز مي دهي؟
يا به گونه اي ديگر؟ به راهي ديگر؟
- كه در اين دريا بار
همه چيزي
به صداقت
از آب تا مهتاب گسترده است
و نقره كدر فلس ماهيان
در آب
ماهي ديگريست
در آسماني
باژ گونه -.
***
در گستره خلوتي ابدي
در جزيره بكري فرود آمديم.
گفتي
((- اينت سفر، كه با مقصود فرجاميد:
سختينه ئي ته سرانجامي خوش!))
و به سجده
من
پيشاني بر خاك نهادم.
***
خداي را
نا خداي من!
مسجد من كجاست؟
در كدامين دريا
كدامين جزيره؟-
آن جا كه من از خويش برفتم تا در پاي تو سجده كنم
و مذهبي عتيق را
- چونان موميائي شده ئي از فراسوهاي قرون -
به ورود گونه ئي
جان بخشم.
مسجد من كجاست؟
با دستهاي عاشقت
آن جا
مرا
مزاري بنا كن
احمدشاملو
mehraboOon
02-20-2011, 12:43 AM
زيبا ترين تماشاست
وقتي
شبانه
بادها
از شش جهت به سوي تو مي آيند،
و از شكوهمندي ياس انگيزش
پرواز ِشامگاهي ِدرناها را
پنداري
يكسر به سوي ماه است.
***
زنگار خورده باشد بي حاصل
هر چند
از دير باز
آن چنگ تيز پاسخ ِ احساس
در قعر جان ِ تو، ـ
پرواز شامگاهي درناها
و باز گشت بادها
در گور خاطر تو
غباري
از سنگي مي روبد،
چيزنهفته ئي ت مي آموزد:
چيزي كه اي بسا مي دانسته ئي،
چيزي كه
بي گمان
به زمانهاي دور دست
مي دانسته ئي
احمدشاملو
mehraboOon
02-20-2011, 12:44 AM
نمي گردانمت در برج ابريشم
نمي رقصانمت بر صحنه هاي عاج: -
شب پائيز مي لرزد به روي بستر خاكستر سيراب ابر سرد
سحر با لحظه هاي دير مانش مي كشاند انتظار صبح را در خويش.
دو كودك بر جلو خان كدامين خانه آيا خواب آتش مي كندشان گرم؟
سه كودك بر كدامين سنگفرش سرد؟
صد كودك به نمناك كدامين كوي؟
***
نمي رقصانمت چون دودي آبي رنگ
نمي لغزانمت بر خواب هاي مخمل انديشه ئي ناچيز: -
حباب خنده ئي بي رنگ مي تركد به شب گرييدن پائيز اگر در جويبار تنگ،
و گر عشقي كزو اميد با من نيست
درين تاريكي نوميد سايه سر به درگاهم -
دو كودك بر جلو خان سرائي خفته اند اكنون
سه كودك بر سرير سنگفرش سرد و صد كودك به خاك مرده مرطوب.
***
نمي لغزانمت بر مخمل انديشه ئي بي پاي
نمي غلتانمت بر بستر نرم خيالي خام:
اگر خواب آور ست آهنگ باراني كه مي بارد به بام تو
و گر انگيزه عشق است رقص شعله آتش به ديوار اتاق من
اگر در جويبار خرد، مي بندد حباب از قطره هاي سرد
و گر در كوچه مي خواند به شوري عابر شبگرد -
دو كودك بر جلو خان كدامين خانه با رؤيا آتش مي كند تن گرم؟
سه كودك بر كدامين سنگفرش سرد؟
صد كودك به نمناك كدامين كوي؟
***
نمي گردانمت بر پهنه هاي آرزوئي دور
نمي رقصانمت در دودناك عنبر اميد:
ميان آفتاب و شب بر آورده ست ديواري ز خاكستر سحر هر چند،
دو كودك بر جلو خان سرائي مرده اند اكنون
سه كودك بر سرير سنگفرش سرد و صد كودك به خاك مرده مرطوب.
احمدشاملو
mehraboOon
02-20-2011, 12:46 AM
به كه بايد دل بست؟
به كه شايد دل بست؟
سينه ها جاي محبت، همه از كينه پر است .
هيچكس نيست كه فرياد پر از مهر تو را ـ
گرم، پاسخ گويد
نيست يكتن كه در اين راه غم آلوده عمر ـ
قدمي، راه محبت پويد
***
خط پيشاني هر جمع، خط تنهائيست
همه گلچين گل امروزند ـ
در نگاه من و تو حسرت بيفردائيست .
***
به كه بايد دل بست ؟
به كه شايد دل بست ؟
نقش هر خنده كه بر روي لبي ميشكفد ـ
نقشه يي شيطانيست
در نگاهي كه تو را وسوسه عشق دهد ـ
حيله پنهانيست .
***
زير لب زمزمه شادي مردم برخاست ـ
هر كجا مرد توانائي بر خاك نشست
پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ
هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شكست
به كه بايد دل بست؟
به كه شايد دل بست؟
***
خنده ها ميشكفد بر لبها ـ
تا كه اشكي شكفد بر سر مژگان كسي
همه بر درد كسان مينگرند ـ
ليك دستي نبرند از پي درمان كسي
***
از وفا نام مبر، آنكه وفاخوست، كجاست ؟
ريشه عشق، فسرد
واژه دوست، گريخت
سخن از دوست مگو، عشق كجا ؟ دوست كجاست ؟
***
دست گرمي كه زمهر ـ
بفشارد دستت ـ
در همه شهر مجوي
گل اگر در دل باغ ـ
بر تو لبخند زند ـ
بنگرش، ليك مبوي
لب گرمي كه ز عشق ـ
ننشيند بلبت ـ
به همه عمر، مخواه
سخني كز سر راز ـ
زده در جانت چنگ ـ
بلبت نيز، مگو
***
چاه هم با من و تو بيگانه است
ني صد بند برون آيد از آن، راز تو را فاش كند
درد دل گر بسر چاه كني
خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه كني .
***
درد اگر سينه شكافد، نفسي بانگ مزن
درد خود را به دل چاه مگو
استخوان تو اگر آب كند آتش غم ـ
آب شو، « آه » مگو .
***
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر
سكه زرد و سپيدي كه به سقف فلك است
سكه نيرنگ است
سكه اي بهر فريب من و تست
سكه صد رنگ است
***
ما همه كودك خرديم و همين زال فلك
با چنين سكه زرد ـ
و همين سكه سيمين سپيد ـ
ميفريبد ما را
هر زمان ديده ام اين گنبد خضراي بلند ـ
گفته ام با دل خويش:
مزرع سبز فلك ديدم و بس نيرنگش
نتوانم كه گريزم نفسي از چنگش
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا بيگانه
« خويش » در راه نفاق ـ
« دوست » در كار فريب ـ
« آشنا » بيگانه
***
شاخه عشق، شكست
آهوي مهر، گريخت
تار پيوند، گسست
به كه بايد دل بست ؟
به كه شايد دل بست ؟
mehraboOon
02-20-2011, 12:46 AM
تنهاي تنها-
غمناك غمناك-
پا مينهم در كوچه هاي آشنائي
از برگ برگ هر درخت كوچه ي پير
ميپيچدم در گوش،فرياد جدائي
***
اين كوچه روزي سرزمين عشق من بود
عشقي كه چون خورشيد،چون ماه-
برصبح من اميد ميريخت
برشام من لبخند ميزد
***
اين كوچه روزي زادگاه شاعري بود
اما زمانه-
او را كنون در هاله ي ماتم نشانده
آن شاعر تنها كه در هر قطره اشكش-
دست جداييها نگين غم نشانده
***
درسالها دور....
گلبانگ شاد كودكي غافل زتقدير
همچون شباويز-
در پيكر اين كوچه ها آهنگ ميريخت
وز تندباد خنده هايش-
از باغ لبهاش-
هرلحظه در هر جا گل صدرنگ ميريخت
***
اندوه اندوه
آن كودك ديرين كنون مردي غمين است
گلبانگ او،آهنگ او،ازياد رفته است
لبخند او بر روي لبهايش فسرده است
گلبوته هاي خنده اش بر باد رفته است
***
ديوار وبام كوچه هم تلخ و عبوسند
گوئي تمام خانه ها در خواب مرگست
هرجا درختي بود سرسبز-
امروز،هيمه است
بي بار و برگ است
. . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . .
اي واي،اي واي
***
اينجا سراي حشمت ديرينه ي ماست
اين خانه روزي كعبه ي اميد ما بود
درعالمي تلخ-
با كلبه ي ديرينه دارم گفتگوها
گويم كه:اي ديوار و بام خانه ي ما!
از روشنايي دور مانديد
چون ديگر از كوي شما مهتاب رفته است
آن بخت روشن-
در زير ابري جاودان در خواب رفته است
آن اختر بخت-
در سالهاي كودكي روشنگرم بود
بي او اميدم مرد،عشق و هسبيم مرد
او مادرم بود.
***
همراه اشكي ميكشم از سينه آهي
با خويش ميگويم كه:اي واي!
آن روز... آن سال...
در اين سرا،آري در اين ويرانسرا بود
بيچاره مادر-
در پاي اين ديوار در حال دعا بود
گوئي كه ديروز است آن در خاك خفته-
آرام و مبهوت-
گرم نيايش با خدا بود
***
اي خانه ي ما! درتو ميپيچيد شبها-
بانگ دعايش
آواي نرم جويبار گريه هايش
در گوش من،در گوش تو،ديريست مانده است-
آن دلربا آهنگ گرم لاي لايش
***
اي بام،اي در،اي زمين خانه ي ما!
بي او دلي درسينه دارم ليك مرده است
جاني بتن دارم ولي بي او فسرده است
***
اي بام و در! آگاه باشيد
اينك منم ويرانه اي متروك و خاموش
اينك منم گور تمام آرزوها
سنگي بنام زندگي برسينه ي سردم نشسته است
برروي اين سنگ گرانبار-
نام نكوي «مادر»من نقش بسته است
mehraboOon
02-20-2011, 12:46 AM
روزگاري رفت و من در هر زمان ـ
آزمودم رنج « غربت » را بسي
درد « غربت » ميگدازد روح را
جز « غريب » اين را نميداند كسي
هست غربت گونه گون در روزگار
محنت غربت بسي مرگ آور است
از هزاران غربت اندوه خيز
غربت « بي همزباني » بدتر است .
mehraboOon
02-20-2011, 12:47 AM
اين روزها، اين روزهاي استخوانسوز
پايان عمر عشق و آغاز جدائيست
اين لحظه ها، اين لحظه هاي مرگ پيوند
آخر نفسهاي چراغ آشنائيست
***
چشمت پر از حرف است و لبهاي تو خاموش
سر ميكشد از جان تو فرياد بدرورد
من بر تو حيران،بر تو گريان،برتو مشتاق
پا تا سرم سرد ونگاهم آتش آلود
***
در ديده ي مات تو آهنگ وداع است
ايواي من،در اين سفر باز آمدن نيست
اي جان من! در چشم بيتابم نگه كن
تو ميروي اما مرا جاني بتن نيست
***
تو ميروي، تو ميروي غمناك غمناك
اما تو ميخواهي كه من گريان نباشم
تو ميروي،تو ميروي اي گرمي جان
اما زمن خواهي تن بيجان نباشم
***
درماندگي از ديده ي من ميتراود
جغد غريبي بر سر بامم نشسته است
مست از تو بودم،ساقي بزمم تو بودي
بي روي تو مي ريخته، جامم شكسته است
***
تو ريشه بودي من درخت سبز بودم
با دوريت هر شاخه ام بي بارو برگست
اكنون كه ميبينم ترا در چنگ پائيز
در گوش من، در جان من ، فرياد مرگست
***
ميبوسمت ميبوسمت اي تك مسافر
ميبينمت بهر سفر پا در ركابي
جانا درنگي، تاسپند اشك ريزم
بر آتش دل-از چه اينسان در شتابي؟
***
من باتو عمري همسفر بودم در اين راه
در پيش پاي ما بسي صحرا و دشت است
اما تو راهت را چدا كردي زراهم
خواندم ز چشمت كاين سفر بي باز گشت است
رفتي؟ برو،دست خدا همراهت ايدوست
چون فرصت ديدار، بيش از يك نفس نيست
تو ميروي اما من آن مرغ خموشم
كاين باغ در چشم غمينم جز قفس نيست
***
اين روزها اين روزهاي استخوانسوز
پايان عمر عشق وآغاز جدائيست
اين لحظه ها، اين لحظه هاي مرگ پيوند
آخرنفسهاي چراغ آشنائيست
mehraboOon
02-20-2011, 12:47 AM
ای رفته از برم به دیار دور دست !
با هر نگین اشک ، به چشم تر منی
هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست _
در خاطر منی .
هر شامگه که جامه ی نیلین آسمان _
پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است _
هر شب که مه چو دانه ی الماس بی رقیب _
بر گوش شب به جلوه ، چنان گوشواره است _
آن بوسه ها و زمزمه های شبانه را _
یاد آور منی _
در خاطر منی .
---
در موسم بهار _
کز مهر بامداد _
تک دختر نسیم _
مشاطه وار ، موی مرا شانه می کند _
آن دم که شاخ پر گلی ز مهر باد _
خم می شود که بوسه زند بر لبان من _
وآنگاه ، نرم نرم _
گل های خویش را به سرم دانه می کند _
آن لحظه ، ای رمیده زمن ! در بر منی
در خاطر منی
---
هر روز نیمه ابری پائیز دلپسند
کز تند باد ها _
با دست هر درخت _
صدها هزار برگ ز هر سو چو پول زرد _
رقصنده در هواست _
و آن روز ها که در کف این آبی بلند _
خورشید نیمه روز _چون سکه ی طلاست _
تنها توئی توئی که روشنگر منی _
در خاطر منی .
---
هر سال ، چون سپاه زمستان فرا رسد _
از راه های دور _
در بامداد سرد که بر ناودان کوه _
قندیل های یخ _
دارد شکوه و جلوه ی آویزه ی بلور _
آن لحظه ها که رقص کند برف در فضا _
همچون کبوتری _
وانگه برای بوسه نشینند مست و شاد _
پروانه های برف ، به مژگان دختری
در پیش دیده ی من و در منظر منی
در خاطر منی .
---
آن صبح ئها که گرمی جان بخش آفتاب _
چون نشئه ی شراب ، دود در میان پوست
یا آن شبی که رهگذری مست و نغمه خوان _
دل می برد به بانگ خوش آهنگ : دوست ، دوست _
در باور منی
در خاطر منی .
---
اردیبهشت ماه
یعنی : زمان دلبری دختر بهار
کز تک چراغ لاله ، چراغانی است باغ
وز غنچه های سرخ _
تک تک میان سبزه ، فراوان بود چراغ
وانگه که عاشقانه بپیچد به دلبری
بر شاخ نسترن _
نیلوفری سپید_
آید مرا به یاد که : نیلوفر منی
در خاطر منی
---
http://jelveie-saghi.persiangig.com/image/Jelveie-saghi-classic-10.jpg
هر جا که بزم هست و زنم جام را بجا
در گوش من صدای تو گوید که : نوش ، نوش
اشکم دود به چهره و لب می نهم به جام _
شاید روم ز هوش
باور نمی کنی که بگویم حکایتی :
آن لحظه ای که جام بلورین به لب نهم –
در ساغر منی
در خاطر منی .
برگرد ، ای کبوتر رنجیده ، بازگرد
باز آ که خلوت دل من آشیانه ی توست
در راه ، در گذر
در خانه ، در اطاق _
هر سو نشان توست
---
با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز
پنداشتی که نور تو خاموش می شود ؟
پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد ؟
و آن عشق پایدار ، فراموش می شود ؟
نه ، ای امید من !
دیوانه ی تو ام
افسونگر منی
هر جا ، به هر زمان _
در خاطر منی
mehraboOon
02-20-2011, 12:50 AM
واي، باران؛
باران؛
شيشه پنجره را باران شست .
از اهل دل من اما،
- چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربي رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
مي پرد مرغ نگاهم تا دور،
واي، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .
*****
خواب روياي فراموشيهاست !
خواب را دريابم،
كه در آن دولت خواموشيهاست .
من شكوفايي گلهاي اميدم را در روياها مي بينم،
و ندايي كه به من ميگويد :
« گر چه شب تاريك است
« دل قوي دار،
سحر نزديك است
دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن مي بيند .
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبي،
- پر مرغان صداقت آبي ست -
ديده در آينه صبح تو را مي بيند .
از گريبان تو صبح صادق،
مي گشايد پرو بال .
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري ؟
- نه؟
از آن پاكتري .
تو بهاري ؟
- نه،
- بهاران از توست .
از تو مي گيرد وام،
هر بهار اينهمه زيبايي را .
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو !
mehraboOon
02-20-2011, 12:50 AM
در شبان غم تنهايي خويش،
عابد چشم سخنگوي توام .
من در اين تاريكي،
من در اين تيره شب جانفرسا،
زائر ظلمت گيسوي توام .
شكن گيسوي تو،
موج درياي خيال .
كاش با زورق انديشه شبي،
از شط گيسوي مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم .
كاش بر اين شط مواج سياه،
همه عمر سفر مي كردم .
mehraboOon
02-20-2011, 12:50 AM
در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار!
كاروانهاي فرومانده خواب از چشمت بيرون كن !
باز كن پنجره را !
تو اگر باز كني پنجره را،
من نشان خواهم داد ،
به تو زيبايي را .
بگذر از زيور و آراستگي
من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد
كه در آن شوكت پيراستگي
چه صفايي دارد
آري از سادگيش،
چون تراويدن مهتاب به شب
مهر از آن مي بارد .
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد؛
به عروسي عروسكهاي
كودك خواهر خويش؛
كه در آن مجلس جشن
صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس .
صحبت از سادگي و كودكي است .
چهره اي نيست عبوس .
كودك خواهر من،
امپراتوري پر وسعت خود را هر روز،
شوكتي مي بخشد .
كودك خواهر من نام تو را مي داند
نام تو را ميخواند !
- گل قاصد آيا
با تو اين قصه خوش خواهد گفت ؟! -
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حيات،
آب اين رود به سر چشمه نمي گردد باز؛
بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز .
باز كن پنجره را ! -
- صبح دميد ! .
mehraboOon
02-20-2011, 12:50 AM
و چه روياهايي !
كه تبه گشت و گذشت .
و چه پيوند صميميتها،
كه به آساني يك رشته گسست .
چه اميدي، چه اميد ؟
چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد .
دل من مي سوزد،
كه قناريها را پر بستند .
كه پر پاك پرستوها را بشكستند .
و كبوترها را
- آه، كبوترها را ...
و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد.
*****
در ميان من و تو فاصله هاست .
گاه مي انديشم ،
- مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري !
تو توانايي بخشش داري .
دستاي تو توانايي آن را دارد ؛
- كه مرا،
زندگاني بخشد .
چشمهاي تو به من مي بخشد
شور عشق و مستي
و تو چون مصرع شعري زيبا،
سطر برجسته اي از زندگاني من هستي.
mehraboOon
02-20-2011, 12:50 AM
من به بي ساماني،
باد را مي مانم .
من به سرگرداني،
ابر را مي مانم.
من به آراستگي خنديدم .
من ژوليده به آراستگي خنديدم .
- سنگ طفلي، اما،
خواب نوشين كبوترها را در لانه مي آشفت .
قصه بي سر و ساماني من،
باد با برگ درختان مي گفت .
باد با من مي گفت :
« چه تهي دستي، مَرد!
ابرباورميكرد.
*****
من در آيينه رخ خود ديدم
وبه تو حق دادم.
آه مي بينم، مي بينم
تو به اندازه تنهايي من خوشبختي
من به اندازه زيبايي تو غمگينم
mehraboOon
02-20-2011, 12:51 AM
بي تو در مي يابم،
چون چناران كهن
از درون تلخي واريزم را.
كاهش جان من اين شعر من است .
آرزو مي كردم،
كه تو خواننده شعرم باشي .
- راستي شعر مرا مي خواني ؟ -
نه، دريغا، هرگز،
باورم نيست كه خواننده شعرم باشي .
- كاشكي شعر مرا مي خواندي ! -
mehraboOon
02-20-2011, 12:51 AM
گاه مي انديشم،
خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسي مي شنوي، روي تو را
كاشكي مي ديدم .
شانه بالا زدنت را،
- بي قيد -
و تكان دادن دستت كه،
- مهم نيست زياد -
و تكان دادن سر را كه،
- عجيب ! عاقبت مرد ؟
- افسوس !
- كاشكي مي ديدم !
من به خود مي گويم :
« چه كسي باور كرد
« جنگل جان مرا
« آتش عشق تو خاكستر كرد ؟
mehraboOon
02-20-2011, 12:51 AM
با من اكنون چه نشستنها، خاموشيها،
با تو اكنون چه فراموشيهاست .
چه كسي مي خواهد
من و تو ما نشويم
خانه اش ويران باد !
من اگر ما نشوم، تنهايم
تو اگر ما نشوي،
- خويشتني
از كجا كه من و تو
شور يكپارچگي را در شرق
باز بر پا نكنيم
از كجا كه من و تو
مشت رسوايان را وا نكنيم .
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه بر مي خيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه كسي برخيزد ؟
چه كسي با دشمن بستيزد ؟
چه كسي
پنجه در پنجه هر دشمن دون
- آويزد
*****
دشتها نام تو را مي گويند .
كوهها شعر مرا مي خوانند .
كوه بايد شد و ماند،
رود بايد شد و رفت،
دشت بايد شد و خواند .
در من اين جلوه اندوه ز چيست ؟
در تو اين قصه پرهيز - كه چه ؟
در من اين شعله عصيان نياز،
در تو دمسردي پاييز - كه چه ؟
حرف را بايد زد !
درد را بايد گفت !
سخن از مهر من و جور تو نيست .
سخن از
متلاشي شدن دوستي است ،
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
mehraboOon
02-20-2011, 12:52 AM
سلام روزگار...بدسیلی درگوش من نواختی ای بی مرام.
هنوز جای انگشتهایت چشمک میزنه.
حالا جواب بغض خفه شده ام را بده...به کدامین گناه تازیانه خوردم؟
ای روزگار لعنتی چه راثابت کردی؟این که من باختم...بی مروت این که اثبات نداشت...من که از نوزادیم
مدال شکست برگردنم اویخته شد...درد باختن درمان ندارد...
.... مدتهای زیادیست که گم شده.....
من عاشق بودم عاشق
زندگی.عاشق خدا.
عاشق نفس کشیدن...اما من عشق را اتش زدم...
من .... را اتش زدم...حالا دیگر..... نیست...کالبدی است عاری ازهرگونه حس واحساس...
من نابودشدم....حالا مراپیداکنید وبهانه ای برای لبخند به من هدیه دهید
R A H A
02-20-2011, 02:21 AM
چه صدائیست که پیچیده در این جنگل مرگ ؟ چه کسی تیشه بر این شاخه ی افتاده زمین می کوبد؟ این تبر مال تو نیست؟ دستها آن تو نیست ؟ تو چه محکم و چه کاری و چه با عشق و علاقه! به من شاخه ی افتاده ی خشکیده تبر می کوبی! آی آرام بزن می شکند عمق سکوت وای آرام بزن تا نکنم آه تو را! جمع کن هر چه شکستی دل من هیزم خوبی شد! آتشی بردل من زن که ببینی : عشق هم می سوزد ! خوب هم می سوزد
R A H A
02-20-2011, 02:25 AM
هيچوقت به چشمات راز دلت رو نگو چون راز نگه نمي دارد و گريه مي كند
R A H A
02-20-2011, 02:32 AM
کاش میشد هیچ کس تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی با تو می مانم ولی... رفتی و گفتی و اینجا جا نبود سالیان سال تنها مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا کردم برای بازگشت دست های تو ولی بالا نبود باز هم گفتی که فردا میرسی کاش روز دیدنت فردا نبود
R A H A
02-20-2011, 02:33 AM
چنان دل کندم از دنيا که شکلم شکل تنهاييست ببين مرگ مرا در خويش که مرگ من تماشاييست
R A H A
02-20-2011, 02:35 AM
نمي دانم محبت را بـر چه کاغذي بنويسم که هرگز پاره نشود بـرچـه گلـي بـنويـسم که هـرگز پرپر نشـود بـر چه ديواري بنويسم که هرگز پاک نشود بـر چه آبـي بنويسم که هـرگز گل آلود نشود وسرانجام بـر چه قلـبي بنويسم که هـرگز سـنگ نشود
R A H A
02-20-2011, 02:39 AM
به چشمي اعتماد کن که به جاي صورت به سيرت تو مي نگرد ، به دلي دل بسپار که جاي خالي برايت داشته باشد و دستي را بپذير که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است
R A H A
02-20-2011, 02:43 AM
عشقي كه با اشكهاي چشم شستشو گردد هميشه پاكيزه و زيبا خواهد ماند . ( ويليام شكسپير )
R A H A
02-20-2011, 02:44 AM
کوچيک تر که بودم فکر مي کردم بارون اشک خداست ولي مگه خدا هم گريه مي کنه چرا بايد دل خدا بگيره!!!! دوست داشتم زير بارون قدم بزنم تا بوي خدا رو حس کنم اشک خدا را تو يه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمي بنوشم تا پاک و آسماني شوم! آسمان که خاکستري مي شد دل منم ابري مي شد حس ميکرم که آدما دل خدا رو شکستند و يا از ياد خدا غافل شدند همه مي گفتند باران رحمت خداست ولي حس کودکانه من مي گفت خدا دلش از دست آدما گرفته
R A H A
02-20-2011, 02:47 AM
یراهن کبود پر از عطر خویش را
برداشتم که باز بپوشم شب بهار
دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم
در آسمان آبی آن مانده یادگار
آمد به یاد من که ز غوغای زندگی
حتی تو را چون خنده فراموش کرده ام
آن شعله های سرکش سوزان عشق را
در سینه ی گداخته ، خاموش کرده ام
R A H A
02-20-2011, 02:59 AM
مهربانی را در نگاه منتظر کودکی دیدم که آبنباتش را به دریا انداخت تا اب شیرین شود
mehraboOon
02-20-2011, 10:19 PM
تو می خندی ، حواست نیست ، من آروم می میرم
تو می رقصی و من، عاشق شدن رو یاد می گیرم
چه جذابی ... چه گیرایی
چه بی منطق به چشمات می شه عادت کرد
توی دستای تو باید به سیگارم حسادت کرد
منو پوک می زنی آروم
خرابم می کنی از سر
رژ لب روی ته سیگار
تن من زیر خاکستر
تنم می لرزه و میری ... حواست نیست
هوامو کام می گیری ... حواست نیست
حواسم هست و می میرم ... حواست نیست
کنارت اوج می گیرم ... حواست نیست
تو می خندی، حواست نیست...
R A H A
02-20-2011, 11:56 PM
صداي قدمهايت را هنوز هم ميشنوم.!..
آنروزها عاشقانه با هم گام برميداشتيم.
شبها ستاره بوديم در آسمان، .. و هر صبح ميرفتيم تا رسيدن به خورشيد.
آنروزها در کنار هم، به شمارهي قدمهامان فکر نميکرديم.
آنروزها هيچچيز اهميت نداشت!!!!!!! هيچچيز به اندازهي تو اهميت نداشت.!..
اما..
اينروزها سکوت را حس ميکنم.!.. و ميدانم که فاصلهها را دوست ندارم.
در اينروزها من تمام دقايق و ثانيهها را ميشمارم، تا رسيدن به تو.
R A H A
02-20-2011, 11:57 PM
جهان بزرگ است و زندگی مرموز ...
تا به حال فكرش را كردهای
حتی « تو » تویي كه نمیشناسمت !
شايد روزگاری دور ،همه چيزم شوی..!!
R A H A
02-20-2011, 11:59 PM
تنهائي جاي پايش را عميق تر
و ماندن در اين غربت
لحظه هاي غرق در مرداب را
شدت بخشيده
مانند شاخه اي خشک شکننده
و چون عمر يک حباب
لحظه هاي شيرين، کوتاه
کوره راه خوشبختي، تاريک و متروک
زمان در تسخير پائيز
و من
همچنان در انتظار بهار ....
R A H A
02-20-2011, 11:59 PM
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته
و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده
زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی
حس کنی که هنوز دوستش داری
چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیوار تکیه بدی
که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده
چقدر سخته تو خیال ساعتها باهاش حرف بزنی
اما وقت دیدنش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی
چقدر سخته وقتی پشتت بهشه
دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه
اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز
دوسش دار
R A H A
02-21-2011, 12:03 AM
کلبه ای می سازم
پشت تنهایی شب، زیراین سقف کبود
که به زیبایی پروازکبوترباشد
چهارچوبش ازعشق، سقفش ازعطربهار
رنگ دیوار اتاقش ازآب
پنجره ای ازنور، پرده اش ازگل یاس
عکس لبخند تورا می کوبم
روی ایوان حیاط
تا که هرصبح اقاقی ها را با توسرشارکنم
همه دلخوشیم بودن توست
وچراغ شب تنهای من، نورچشمان تواست
کاشکی درسبد احساسم، شاخه ای مریم بود
عطر آن را با عشق
توشه راه گل قاصدکی می کردم
که به تنهایی تو سربزند
توبه من نزدیکی وخودت می دانی
شبنم یخ زده چشمانم در زمستان سکوت
گرمی دست تو را می طلبد.
R A H A
02-21-2011, 12:04 AM
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
http://daftareshghe.persiangig.com/image/shekastam_o_nayamadi.jpg
R A H A
02-21-2011, 12:05 AM
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شبمست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاهاو
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیبعشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم دادهای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته امزین عشق،دل خونم مکن
من که مجنونم تومجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانتمنم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلادر دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهءصحرا نشد
گفتم عاقل می شوی امانشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب اورا صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به منسرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درسعشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهتکنم
R A H A
02-21-2011, 12:06 AM
ای صمیمی! . . . ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی
دیدنت . . . حتی از دور
آب بر آتش دل می پاشد
آنقدر تشنه ی دیدار تو ام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من . . . به نگاهی از دور
طفلکی می سازد
ای قدیمی! . . . ای خوب
تو مرا یادکنی . . . یا نکنی
من به یادت هستم
من صمیمانه به یادت هستم
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پرگل باد
R A H A
02-21-2011, 12:07 AM
وقتي که تنگه غروب بارون به شيشه ميزنه
همه قصه هاي دنيا توي سينه منه
توي قطره هاي بارون ميشکنه بغض صدام
ديگه غير از يه دونه پنجره هيچي نميخام
پشت اين پنجره ميشينم آواز ميخونم
منتظر واسه رسيدنت تو بارون ميمونم
زير بارون انتظارت رنگ تازه اي داره
منم عاشقترم انگار وقتي بارون ميباره
بعضي وقتها که مياي سر روي شونم ميزاري
تموم قصه ها رو از دل من بر ميداري
اما اين فقط يه خوابه خوابه پشت پنجره
وقت بيداري بازم غم ميشينه تو حنجره
R A H A
02-21-2011, 12:08 AM
لحظه اي با من باش، تا که از آن لحظه برويم تا گل
که ببندم از نگاه تو به هر ستاره پل
لحظه اي با من باش، تا که از تو نفسي تازه کنم
تا از آن لحظه با تو، سفر آغاز کنم
سفري تا ته بيشه هاي سر سبز خيال
تا به دروازه هاي شهر آرزوهاي محال
سفري در خم و پيچ گذر ستاره ها
از ميون دشت پر خاطره ترانه ها
لحظه اي با من باش
لحظه اي با من باش
لحظه اي با من باش تا به باغ چشم تو پنجره اي باز کنم
از تو شعر و قصه و ترانه اي ساز کنم
شعري هم صداي بارون رنگ سبز جنگل و آبي دريا
قصه اي به رنگ و عطر قصه هاي عاشقاي دنيا
از يه لحظه تا هميشه، ميشه از تو پر گرفت تا او ج ابر ا
کوچه پس کوچه شهر و با خيالت پرسه زد تا مرز فردا
لحظه اي با من باش
لحظه اي با من باش
R A H A
02-21-2011, 12:08 AM
ميرم از شهر تو با يه کوله بار خاطره
دل من مونده پيشت گرچه باهام مسافره
ميگذره همراه جاده ياد تو از تو خيالم
توي راه دریغ از ابری که بباره واسه بالم
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياد دلي که به من ندادي
راه ميفتم بي هدف مقصد راهو نمي دونم
کاش مي شد آروم بگيرم ولي افسوس نمي تونم
کو یه قاصدک تو جاده که بشه همسفر من
من یه قصم که جدایی شده فصل آخر من
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياد دلي که به من ندادي
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياد دلي که به من ندادي
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي
ميرمو گم ميشم آخر تو غروب دشت غربت
نمي تونم که بمونم توي شهر بي محبت
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي
R A H A
02-21-2011, 12:09 AM
دلم برات تنگ شده جونم
ميخوام ببينمت نميتونم
بين ما ديوارهاي سنگي
فاصله يک عمر ميدونم
بغض ترانمو شکستم
ميخوام بگم عاشقت هستم
توعين ناباوري يک شب
خالي گذاشتي هر دو دستم
تو بودي تمام هستي و مستي و راستي و تمام قصه من
تو بودي سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهاي بسته ي من
نيمه شب از خوابم پاميشم
نيستي پيشم نيستي پيشم
بازديوونه ميشم دوريه تو
تيشه زد به ريشم نيستي پيشم
بي صدا از من خالي ميشم
همصدا با بي بالي ميشم
گونه هام خيس از شبنم غم نيستي پيشم
تو بودي تمام هستي و مستي و راستي و تمام قصه من
تو بودي سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهاي بسته ي من
R A H A
02-21-2011, 12:11 AM
زندگی یعنی چکیدن همچو شمع از گرمی عشق
زندگی یعنی لطافت گم شدن در نرمی عشق
زندگی یعنی دویدن بی امان در وادی عشق
رفتن و آخر رسیدن بر در آبادی عشق
می توان هر لحظه هر جا عاشق و دلداده بودن
پُر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
می شود اندوه شب را از نگاه صبح فهمید
یا به وقت ریزش اشک شادی بگذشته را دید
می توان در گریه ابر با خیال غنچه خوش بود
زایش آینده را در هر خزانی دید و آسود
می توان هر لحظه هر جا عاشق و دلداده بودن
پُر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
زندگی یعنی چکیدن همچو شمع از گرمی عشق
زندگی یعنی لطافت گم شدن در نرمی عشق
زندگی یعنی دویدن بی امان در وادی عشق
رفتن و آخر رسیدن بر در آبادی عشق
می توان هر لحظه هر جا عاشق و دلداده بودن
پُر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
می شود اندوه شب را از نگاه صبح فهمید
یا به وقت ریزش اشک شادی بگذشته را دید
می توان در گریه ابر با خیال غنچه خوش بود
زایش آینده را در هر خزانی دید و آسود
می توان هر لحظه هر جا عاشق و دلداده بودن
پُر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
می توان هر لحظه هر جا عاشق و دلداده بودن
پُر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
می توان هر لحظه هر جا عاشق و دلداده بودن
پُر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
می توان هر لحظه هر جا عاشق و دلداده بودن
پُر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
R A H A
02-21-2011, 12:12 AM
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هرچه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندرزن و آنم بستان
ای زندگی تنو و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم از آنی همه من
بازآی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی
هر روز دلم در غم تو زارتر است
وز من دل بیرحم تو بیزارتر است
بگذاشتی ام غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است
بر من در وصل بسته میدارد دوست
دل را به عنان شکسته میدارد دوست
زین پس من و دلشکستگی بر در او
چون دوست دل شکسته می دارد دوست
خود ممکن آن نیست که بردارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه کنم ؟ بهر چه میدارم دل؟
در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است
هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا؟ که دردم هیچ است !
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه ! حدیث ما بود دراز!
دل تنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه از غم هجران تو بر جان من است
من بی لعل لب تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی؟
افغان کردم در آن فغانم می سوخت
خامش کردم چو خامشانم میسوخت
از جمله کرانها برون کرد مرا
رفتم به میانی در میانم می سوخت
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صدهزار درمان ندهم
R A H A
02-21-2011, 12:14 AM
سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه ی عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه
خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خسته
تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا
به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه
R A H A
02-21-2011, 12:24 AM
گل عشق تو هستم شبنمم باش
دلم دنیای زخم مرهمم باش
ز درد بی کسی قلبم شکسته
به شهر بی کسی ها همدمم باش
(http://www.shahr-ashoob1984.mihanblog.com/post/3357)
یک جهان بر هم زدم کز جمله بگریزم تو را
من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را
با هم مشکل پسندیهای طبع نازکم
حیرتی دارم که چون آسان پسندیدم تو را
من ز خود گم می شدم چون می شنیدم نام تو
خود را گم کرده تر می خواستم دیدم تو را
شب که ازکوچه باران زده ات بازگشتم
چشم بر پنجره بستم ، که پیام غــزلم بازستانم
به کلامی ،به سلامی ، که از آن عشـــق تراود به
نـگـاهـــــــــــــــــم
و گل افشان شود از پنجره راهم ،
شب د یگر که غزلخوان ز، ره باغ گذ شتم
زیر آویز همان بیـــــــد که مجنـــــون شده در باغ
نشســــــــــــــــــتم
همه آواز دل خویش ،به تنگای لب و حنجره بستم
به امیدی که شود قاب همان پنجره ،گلــــــریــز غزلواره
عشـــــــــــــــــــــقم
شب دوشین ،شب تکرار
که با سایه از آن کوچه گذشــــــــتم
نام زیبای تو را ،باز به دیوار همان کوچه نوشـــــــتم
تا که بر نام تو افتد همه شب ،سایه مســــتم
باز تکرار شبی ، نبض گل خواب گرفــــتم
و خیال تو به خال لب سیبی ، به لــــــب رود سپردم
پی آن سیب شدم ، همسفر رود دویدم
سیب افتاده ز شاخه که نشان من و تو بود به
شانه بر گیســــــوی مهتاب زدم ، خواب تو دیدم
میعادگـــــه باغ
روان برگذر رود شد ، از نیمه ره باغ ، گذر کرد
و درختان ،همه راز من و تـــــــــو زمزمه کردند
در پرندوش که از کوچه همســـــــــــایه گذشتم
خبـــــر آمدنـت را
زمیان قفس پنجره آویز قناری بشنیدم
و یکایک ،همه گلبــرگ و همه بــرگ
به گلگویه ی آید و نیاید ،به گذار گذر رود سپردم
فال گلبرگ گرفتم ،به امیدی که بیایی
باز تکرار شبی سرد
که فانوس به گلشاخه نارنج بیاویخته بودم
سینه ریزی گل یخ ساخته بودم ، چشم بر پنجره بودم
و هم آواز آن زنجــــره شاخه ی نارنــــــــــج
تو را باز از آن پنجره خواندم
نشنیدی،نشنیــــــــــــ ی ....
دیده ام را به رواق كدر پنجره ات دوخته بودم
تو نبودی ، تو نبود ی ....
برف ها از تَف آهــــــــم
همه چون اشك ، زهر شاخه نارنج چكیدند
تو ندیدی ، تو ندیدی ....
تا حضور دل آتش زده ام باز بدانی
روی برگ گل صد برگ نوشتم شب دوشین
دوست دارم ،گل پیراهن گلدار تو باشم
تا كه تو ،دامن گل داشته باشی
و گل آواز من از زمزمه عشـــــــــــــق بخوانی !
دوست دارم كه ببویم گل گلبرگ تو شیرین
باز هم تشنه و شیرین وعسل ساز شوم در گل گلدان
نگاهــــــــــــــت !
دوست دارم گل پیراهن گلدار تو ریزم
به كف باغچه كوچك خانه تا گلها
همه عطر تن گلبوی تو گیرند ،عزیــــــــــــزم !
آة ... ای گمشده در پنجره ها !فصل گل ناز گذشته
شامگاهی چو ستاره بنشین بر گذر شب
كوچه گلریز به گلشاخه یاس است و اقاقی
كاجها هم ،زد و سوی تــو ، به صف مانده اند امشب
باز كن پنجره را ،پای به پهنای دلـــــــم نِـــــه
تا كه آرام بگیـــــــرد ،دل من از نفس تـــو
شب به اندازه یك پنجره در دیده من جای گرفته
تو به اندازه یك پنجره بنشین به نگاهم
باز كن پنجره را ،تا كه تـــــــو را باز ببینـــــــــــــــم !
وای من ....باز نشد پنجره از هم !
وای من ...باز نشد پنجره از هم !
(http://www.shahr-ashoob1984.mihanblog.com/post/3355)
بهترینم :
ز ندگی مثل گل سرخ پر از خاطره هاست
و تو شبرنگ صمیمانه رویای منی
که نسیم نفست
و شهاب نگهت
سایه بان تن بی روح من است.
گفته بودی عشق را معنی کن !
قلمت را بردار ،
و کنارم بنشین !
- بنویس ...
تازگی دارد عشق!
عشق ، مثل هوس آبتنی ،
در غروبیست که صبحش همه بارانی بود !
تازگی دارد عشق !
مثل بوی خوش آرایشگاه ....
مثل احساس خرید شب عید !
مثل گلدان یر از زنبق روی لبه طاقچه است...
بنویس ...
عشق ؛ وامیدارد ...
به تو یرخاش کنم !
و تو از من ؛
متنفر بشوی ! ... یک لحظه ! ...
عشق ؛ یعنی آنجا ...
که صمیمانه ترین یوزش را می طلبی !
- عشق ؛ همسایه دیوار به دیوار دل من ؛ با توست -
عشق ؛ میخنداند ...
عشق ؛ میگریاند ...
عشق ؛ می آزارد !
عشق ؛ میرویاند ....
بنویس ...
تازگی دارد عشق !
چشمان ِ تو گل ِ آفتابگردانند
به هر کجا که نگاه کنی ،
خدا آنجاست ...
حسین پناهی
محو تماشای تو ، عاشق و شیدای تو
این دلِ بی دل شدو دل به دلت دل ببست
از نفس و بوی تو ، چشم و سیه موی تو
در تپش ولرز شد ، وز قدمت پا و دست
نفحه گیسوی تو ، چون قدح روی تو
سوی دلم چون نشد ، دلبرا! خواهدشکست
دل زپی اُلف تو ، در شب چون زُلف تو
بهره دل غم بشد ، زار و پریشان نشست
تیر سیه چشم تو ، خنجر آن خشم تو
بر دل من چون بشد ، جان ز دلم دل گسست
مرغ دلم مست تو ، جام می از دست تو
سوی حریفم بشد ، چون دلِ من مستِ مست
در طلب خام تو ، بر لب دل نام تو
در قفس غم بشد ، دل پُر از این دار پست
آسمان را...!
ناگهان آبی است!
(از قضا یک روز صبح زود می بینی )
دوست داری زود برخیزی
پیش از انکه دیگران
چشم خواب آلود خود را وا کنند
پیش از انکه در صف طولانی نان
بازهم غوغا کنند
در هوای پشت بام صبح
با نسیم نازک اسفند
دست و رویت را بشویی
حوله نمدار و نرم بامدادان را
روی هرم گونه هایت حس کنی
و سلامی سبز
توی حوض کوچک خانه
به ماهی ها بگویی
سفره ات را واکنی
_نان و پنیر و نور_
تا دوباره
فوج گنجشک بازیگوش
بر سر صبحانه ات دعوا کنند
دوست داری بی محابا مهربان باشی
تازه می فهمی
مهربان بودن چه آسان است
با تمام چیزها از سنگ تا انسان
دوست داری
راه رفتن زیر باران را
در خیابان های بی پایان تنهایی
دست خالی باز گشتن
از صف طولانی نان را
در اتاقی خلوت و کوچک
رفتن و برگشتن و گشتن
لای کاغذ پاره ها
نامه هایی بی سرانجام پس از عرض سلام ...
نامه های ساده ی باری اگر جویای حال و بال ما باشی...
نامه های ساده ی بد نیستم اما...
نامه های ساده ی دیگر ملالی نیست غیر دوری تو ...
گپ زدن از هر دری
با هر در و دیوار
بعد هم احوال پرسی
با دوچرخه
با درخت و گاری و گربه
با همه با هرکس و هر چیز
هر کتابی را به قصد فال وا کردن
از کتاب حافظ شیراز
تا تقویم روی میز
آب پاشی کردن کوچه
غرق در ابهام بوی خاک
در طنین بی سرانجام تداعی ها ..
با فرود
قطره
قطره
قطره های آب روی خاک
سنگفرش کوچه ای باریک را از نو شمردن
در میان کوچه ایی خلوت
روبروی یک در آبی
پا به پا کردن
نامه ای با پاکت آبی
_پاکت پست هوایی_
بر دم یک بادبادک بستن و آن را هوا کردن
یادگاری روی دیوار و درخت و سنگ
روی آجرهای خانه
خط نوشتن با نوک ناخن
روی سیب و هندوانه
قفل صندوق قدیم عکس های کودکی را باز کردن
ناگهان با کشف یک لحظه
ازپس گرد و غبار سال های دور
باز هم از کودکی آغاز کردن
روی تخت بی خیالی
روی قالی
تکیه بر بالش
در کنار مادر و غوغای یکریز سماور
گیسوان خواهر کوچکترت را
با سر انگشتان گیجت شانه کردن
و انار آبداری را
توی یک بشقاب آبی دانه کردن
امتداد نقش های روی قالی را
با نگاهی بی هدف دنبال کردن
جوجه زرد و ضعیفی را که خشکیده
توی خاک باغچه
با خواندن یک حمد و سوره چال کردن
فکر کردن ، فکر کردن
در میان چارچوب قاب بارانخورده ی اسفند
خیره گی از دیدن یک اتفاق ساده در جاده
دیدن هر روزه ی یک عابر عادی
مثل یک یادآوری
در سراشیب فراموشی
مثل خاموشی
ناگهانی
مثل حس جاری رگبرگهای یک گل گمنام
در عبور روزهای آخر اسفند
حس سبزی ، حس سبزینه !
مثل یک رفتار معمولی در آیینه !
عشق هم شاید
اتفاقی ساده و عادی است..
قیصر امین پور
هزار كاكلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای كاش زبان سخن بود!
احمد شاملو
آنها که کهن شدند و اینها که نواند
هر کس به مراد خویش یک تک بدوند
این کهنه جهان به کس نماند باقی
رفتند و رویم ، دیگر آیند و روند
عمر خیام
بخوان به نام گلِ سرخ، در صحاری شب
که باغها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان تا کبوتران سپید
به آشیانهی خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشتها گذرد
پیامِ روشن باران
ز بام نیلی شب
که رهگذارِ نسیمش به هر کرانه برد
ز خشکسال چه ترسی؟ که سد بسی بستند:
نه در برابر آب
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور...
دراین زمانهی عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقهی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرفتر از خواب
زلالتر از آب
تو خامشی، که بخواند؟
تو میروی، که بماند؟
که بر نهالکِ بی برگِ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین:
بهار آمده، از سیمِ خاردار گذشته
حریق شعلهی گوگردی بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاریست
هزار آینه
اینک
به همسراییِ قلبِ تو میتپد با شوق
زمین تهیست زِ رندان:
همین تویی تنها
که عاشقانهترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان:
«حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی»
محمدرضا شفیعی کدکنی
یک لحظه ... زندگی تو از دست می رود
وقتی کسی که هستی تو هست می رود
شاید که اندکی بنشیند کنار تو
اما کسی که بار ِ سفر بست می رود
آنکس که دل بریده ، تو پا هم ببرّی اش
چون طفلی از کنار تو با دست می رود
رفتن همیشه راه ِ رسیدن نبوده است
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
علی حیات بخش
خانه ی من در انتهای جهان است
در مفصل ِ خاک و
پوک .
با ما گفته بودند :
« آن کلام ِ مقدس را
با شما خواهیم آموخت ،
لیکن به خاطر ِ آن
عقوبتی جان فرسای را
تحمل می باید ِ تان کرد . »
عقوبت ِ جان کاه را چندان تاب آوردیم
آری
که کلام ِ مقدس ِ مان
باری
از خاطر
گریخت !
احمد شاملو
در سرزمین من زنی از جنس آه نیست
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست
این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست
راندند مردم از دل پر کینه، عشق را
گفتند: جای مست در این خانقاه نیست
دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکیست
شطرنج مسخرهست زمانی که شاه نیست
زن یک پرنده است که در عصر احتمال
گاهی میان پنجرهها هست و گاه نیست
افسرده میشوی اگر ای دوست حس کنی
جز میلههای سرد قفس تکیه گاه نیست
در عشق آن که یکسره دل باخت، برده است
در این قمار صحبتی از اشتباه نیست
فردا که گسترند ترازوی داد را،
آنجا که کوه بیشتر از پرّ کاه نیست،
سودابه روسپید و سیاووش روسفید
در رستخیز عشق کسی روسیاه نیست
علیرضا بدیع
یاری کنید یاران ، اینجا دلــــــــی شکسته
درمانده ام رفیقــــــان ، بال و پرم شکسته
درهای غصه را من ، بستم یکایک هر شب
غافل که مانده راهی ، روزن نمانده بسته
از من دگر نخــواهید ، شادی کنم عزیزان
غم گشته میهمانم ، در اندرون نشسته
هر در زدم که شاید ، راهی بجویم اما
درها نشد گشوده ، بر این اسیر خسته
پنهان نوشتم ای دوست ، هشدار گر بیایی
مهمان مانــــدگارم ، اینجا کمین نشسته
از من دعـــــا که هرگز ، در کار خود نمانید
دیگر شما و همت ، پیوند این گسسته
امیرحسین امیریان
از عاشقان سرودم ، بیش از دو صد ترانه
شور غزل تو بودی ، ابیـــــــــات آن بهانه
در هر غزل به نامی ، کردم به تو سلامی
شاید تو هم بجویی ، از عاشق ات نشانه
با خود مرا کشاندی ، بر زورقــــی نشاندی
قایق شکسته ماندم ، دور از تو و کرانه
گفتم به دل که بگذر ، از راه دیگری رو
پنهان ز دیدگانم ، شد در پی ات روانه
هر کس به یاد یاری ، می گوید از نگاری
جز من که می سرایم ، از سوز دل شبانه
ماندم سر دو راهی ، از دل نشان گرفتم
انگشت جمله مردم ، سوی تو شد نشانه
از کـــــوی من گذاری ، گر افتدت زمانی
سیلاب ژاله بینی ، غــرقم در آن میانه
نفرین من چو تیری ، بر چله کمان است
ترسم فرستم آنرا ، قلبت کند کـــمانه
امیرحسین امیریان
R A H A
02-21-2011, 12:51 PM
همیشه دوست داشتم ابر باشم.چون ابر انقدر شهامت داره که هر وقت دلش میگیره جلوی همه گریه کنه
R A H A
02-21-2011, 12:55 PM
با تو زندانم ! با تو آزادم ! با تو قفسم ! با تو انبوهی از تضادم ! سرخ و سبز ، صورتی و آبی ... زمزمه می کنم هر لحظه هرز ، ترا ... بیهوده از بهشت سخن می رانیم ... تنها یک روز پریدن به آنطرف دیوار بهشت موعود است ... پرواز کن قناری و نترس ... آسمان برای تو بی انتهاست
کاش در این قفس بسته تنگ
گل آزادی من می خندید
آن کبوتر که لب بام نشست
کاش احساس مرا می فهمید
به هواخواهی گیسوی نسیم
کاش یک لحظه نمی آسودم
کاش در آن افق نیلی رنگ
شور یک فوج کبوتر بودم
مرغ در دام گرفتارم آه
به دل سوخته ام چنگ مزن
پروبالم شده خونبار و کبود
اینهمه جور مکن سنگ مزن
بازکن بازکن آن پنجره را
سوی آن وسعت خالی زملال
زندگی تلخترین خواب من است
خسته ام خسته ازین خواب و خیال
کوله بار من دلخسته کجاست
دلم آرام ندارد نفسی
آه می خواهم ازاینجا بروم
باز از دور مرا خواند کسی
بندیان خانه سیمرغ کجاست
سوی آن با من پرواز کنید
آه باید بروم تا اشراق بال احساس مرا باز کنید.
دوست دارم سنگ باشم
بی صدا و بی ترانه
تا بگویم راز خود را
در سکوتی عاشقانه
دوست دارم موج باشم
در دل دریا خروشان
سر به روی ساحل غم
در پی دیدار باران
دوست دارم ابر باشم
در دل شبها ببارم
بر کویر قلب دنیا
بوته ی عشقی بکارم
دوست دارم باد باشم
در هیاهوی رسیدن
قاصد شهری خیالی
سوی فردا پر کشیدن
دوست دارم عشق باشم
هر کجا خواهم بتازم
روی دلهای پر از غم
قصری از رویا بسازم
اینک اما من نه عشقم
من نه باد و موج و آبم
آرزوهای خیالی
از دیار سرد خوابم
گل من! قلبت را به خداوند سپار...
آن همه تلخی و غم،این همه شادی و ایمانت را...
گاهی از عشق گذر کن و دلت را بسپار به خداوندی که
خوب می داند گل من! سهم تو از دل چیست....
گاه دلتنگ شوی،گاه بی حوصله و سخت و غریب
و زمانی را هم،غرق شادی و پر از خنده و عشق...
همه را ای گل ناز،به خداوند سپار...
خاطرت جمع عزیز! که عدالت،خصلت مطلق اوست...
گل نازم! این بار چشم دل را وا کن!
دست رد بر دل هر غصه بزن...حرفهایت را
گرم و آرام و بلند،به خداوند بگو...
عشق را تجربه کن!
حرف نو را این بار،از لب شاد چکاوک بشنو!
قطره آبی بچکان بر کویر دل و بر بایر این عاطفه ها...!
گل من! در این سال که پر از روز و شب است
و پر از خاطره هایی تازه!
چشم دل را نو کن
و شبیه شب و شبنم غرق موسیقی باش!
لحظه ها میگذرندـتند و بی فاصله از هم...
مثل آن روز که انگار،گلم! هرگز از راه نرسید...!
آری ای خوب قشنگ!
زندگی آمدن و رفتن نیست....
خاطره ها هستند،گاه شیرین و گهی تلخ و غریب!
بهتر آن است که در روز جدید
فکر را نو بکنیم،عشق را سر بکشیم
و دل تار غمین را بنشانیم سر سفره نور
خانه اش را بتکانیم و سپس
هر در و پنجره را،سوی چشمان خدا وا بکنیم...
روز نو آمده است! و بهار هم امسال
مثل هر سال از آغوش خدا می روید!
کاش این بار گلم!
با دل گرم زمین عهد ببندیم،دگر
قدر بودنها را، خوبتر می دانیم...
و خدا را هر روز،از نگاه همگان می خوانیم...!
فاصله بسیار است بین خوبی و بدی...می دانم!!!
ولی ای ماه قشنگ!
آنچه در ما جاری است،این همه فاصله نیست!
چشمه گرم وصال است و عبور...
زندگی...میگذرد،تند و آسان و سبک...!
عاشق هم باشیم،عاشق بودن هم-
عاشق ماندن هم،عاشق شادی و هر غصه هم...
روز نو،هر روز است!
فکر را نو بکنیم...!
عشق را سر بکشیم...!
زندگی، میگذرد....!تند،آسان و سبک!!!
مهین رضوانی فرد
و در آن شب که وسیع ِ دل ِ من می گیرد
تو مرا می خوانی
دل شوریده ی من
به غزلخوانی تو می میرد
و در آن شب که غزلت رنگ وداع بر تن داشت
گفتمت طاقت دوری هرگز !
جان ِ من همره ِ تو بار سفر می بندد.
تو به من می خندی .........
خنده ای تلخ و حزین
یادم امد که در آن شب باران
زیر گوشم می گفت
بوسه ای ، عطر و گلی بدرقه ی راهش کن
ای دریغا باران.........
این وداع مرگ من است
رفتنش هیچ ندارد سویی
دیگر اینجا ندارد نوری
من دگر هیچ ندارم شعری
او به من شعر عطا کرد و خودش لالم کرد
من دگر شاعرِ مردابم و مرگ
شاعر مرده ی این بیت منم
غزلم خشکیده
طبع شعرم مرده
پیکرم افسرده
من فقط زنده به امید هستم ......
R A H A
02-21-2011, 01:01 PM
http://img.pixbaran.com/images/oatrcclyi0i1wg244a1v.jpg
نیست بهتر رنگی از رنگ خدا
پس چرا دلهای ما گشته سیاه
از چه دل این رنگ شیطانی گرفت
رنگ آنی را که می دانی گرفت
رنگ ظلمت رنگ غیبت رنگ زشت
آن گناهانی که بر دلها نوشت
پاک بود این مزرعه آباد بود
گشته فاسد زانچه که ابلیس کشت
صد فریب از سوی اهریمن شده
دانه ای از او چو یک خرمن شده
باز كن پنجره را
تو اگر بازكنی پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زیبایی را
بگذار از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
كه در آن شوكت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
بهتر آنست كه غفلت نكنیم از آغاز
باز كن پنجره را
صبح دمید
چه شبی بود و چه فرخنده شبی
آن شب دور كه چون خواب خوش از دیده پرید
كودك قلب من این قصه ی شاد
از لبان تو شنید :
”زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
می توان
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشك و تهی بذری ریخت
می توان
از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست “
قصه ی شیرینی ست
كودك چشم من از قصه ی تو می خوابد
قصه ی نغز تو از غصه تهی ست
باز هم قصه بگو
تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت
یادگاران توأند....
حمید مصدق
شبی همصحبتی میگفت:
((که با روییدن یک مرگ
شهابی می چکد
از چشمهای آسمان ناگاه))
و من با گریه پرسیدم:
چرا درمرگ دل
اما
سقوط بی نهایت اشک
کافی نیست؟!
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان كبوتر نیست !
مرگ وارونه ی یك زنجره نیست !
مرگ در ذهن اقاقی جاریست !
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد !
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن میگوید !
مرگ با خوشه ی انگور میآید به دهان !
مرگ در حنجره ی سرخ گلو میخواند !
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرك است !
مرگ گاهی ریحان می چیند !
گاه در سایه نشسته است و به ما می نگرد !
و همه میدانیم ...
ریه های لذت ؛ پر اكسیژن مرگ است.
سهراب سپهری
هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا
وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا
شربت من ز کف یار الم بود، الم
قسمت من ز در دوست بلا بود، بلا
سکه عشق زدن محض غلط بود ، غلط
عاشق ترک شدن عین خطا بود، خطا
یار خوبان ستم پیشه گران بود ، گران
کار عشاق جگر خسته دعا بود، دعا
همه شب حاصل احباب فغان بود، فغان
همه جا شاهد احوال خدا بود، خدا
اشک ما نسخهٔ صد رشته گهر بود، گهر
درد ما مایهٔ صد گونه دوا بود، دوا
نفس ما از مدد عشق قوی بود، قوی
سر ما در ره معشوق فدا بود، فدا
دعوی پیر خرابات به حق بود، به حق
عمل شیخ مناجات ریا بود، ریا
هر که جز مهر تو اندوخت هوس بود، هوس
آن که جز عشق تو ورزید هوا بود، هوا
هر ستم کز تو کشیدیم کرم بود،کرم
هر خطا کز تو به ما رفت عطا بود، عطا
زخم کاری زفراق تو به جان بود، به جان
جان سپاری به وصال تو به جا بود، بجا
در همه عمر فروغی به طلب بود، طلب
در همه حال وجودش به رجا بود، رجا
فروغی بسطامی
R A H A
02-21-2011, 01:09 PM
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است
تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند
در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد
م تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم
و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم
تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت
را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش
د که مرهمی شود برای دلتنگی هایم
http://www.ariaclick.com/images/stories/2q3w5ti.jpg
تو می آیی تو می آیی
یقین دارم كه می آیی
زمانی كه مرا در بستر سردی میان خاك بگذارند تو می آیی.
یقین دارم كه می آیی.
پشیمان هم...
دو دستت التماس آمیز ، می آید به سوی من
ولی پر می شود از هیچ
دستی دست گرمت را نمی گیرد.
صدایت در گلو بشكسته و آلوده با گریه
به فریادی مرا با نام میخواند و می گویی كه اینك من
سرم بشكن
دلم را زیر پا له كن
ولی برگرد
همه فریاد خشمت را به جرم بی وفایی ها
دورنگی ها
جدایی ها به روی صورتم بشكن
مرو ای مهربان بی من كه من دور از تو تنهایم!
ولی چشمان پر مهری دگر بر چهره ی مهتاب مانند نمی ماند.
لبانی گرم با شوری جنون انگیز نامت را نمی خواند.
دگر آن سینه ی پر مهر آن سد سكندر نیست كه سر بر روی آن بگذاری و درد درون گویی
تو می آیی زمانی كه نگاه گرم من دیگر بروی تو نمی افتد
هراسان
هر كجا
هر گوشه ای برق نگاهت را نمی پاید
مبادا بر نگاه دیگری افتد.
دو چشم من تو را دیگر نمی خواند
محالست اینكه بتوانی بر آن چشمان خوابیده دوباره رنگ عشق و آرزو ریزی
نگاهت را به گرمی بر نگاه من بیاویزی
به لبهایم كلام شوق بنشانی.
محالست اینكه بتوانی دوباره قلب آرام مرا
قلبی كه افتادست از كوبش بلرزانی
برنجانی
محالست اینكه بتوانی مرا دیگر بگریانی.
تو می آیی یقین دارم ولی افسوس آن پیكر كه چون نیلوفری افتاده بر خاكست دگر با شوق روی شانه هایت سر نمی ارد
به دیوار بلند پیكر گرمت نمی پیچد
جدا از تكیه گاهش در پناه خاك می ماند و در آغوش سر گور می پوسد و گیسوی سیاهش حلقه حلقه بر سپیدی های ان زیبا لباس آخرینش
نرم می لغزد.
جدا از دستهای گرم و زیبا و نجیب تو...
دگر آن دستها هرگز بر آن گیسو نمی لغزد
پریشانش نمی سازد
دلی انجا نمی بازد.
تو می آیی یقین دارم.
تو با عشق و محبت باز می آیی ولی افسوس...
آن گرما به جانم در نمی گیرد
بجسم سرد و خاموشم دگر هستی نمی بخشد.
یقین دارم كه می آیی.
بیا ای آنكه نبض هستیم در دستهایت بود.
دل دیوانه ام افتاده لرزان زیر پایت بود.
بیا ای آنكه رگهای تنم با خون گرم خود تماماً
معبری بودند تا نقش ترا همچون گل سرخی به گلدان دل پاكیزه ی گرمم برویانند.
یقین دارم كه می آیی
بیا
تا آخرین دم هم قدمهای تو بالای سرم باشد.
نگاهت غرق در اشك پشیمانی بروی پیكرم باشد.
دلت را جا گذاری شاید آنجا
تا كه سنگ بسترم باشد!
هما میرافشار
R A H A
02-21-2011, 01:12 PM
آدمی دو قلب دارد !
قلبي كه از بودن آن با خبر است و قلبي كه از حظورش بي خبر.
قلبي كه از آن با خبر است همان قلبي ست كه در سينه مي تپد
همان كه گاهي مي شكند
گاهي مي گيرد و گاهي مي سوزد
گاهي سنگ مي شود و سخت و سياه
و گاهي هم از دست مي رود...
با اين دل است كه عاشق مي شويم
با اين دل است كه دعا مي كنيم
با همين دل است كه نفرين مي كنيم
و گاهي وقت ها هم كينه مي ورزيم...
اما قلب ديگري هم هست.قلبي كه از بودنش بي خبريم.
اين قلب اما در سينه جا نمي شود
و به جاي اينكه بتپد.....مي وزد و مي بارد و مي گردد و مي تابد
اين قلب نه مي شكند نه ميسوزد و نه مي گيرد
سياه و سنگ هم نمي شود
از دست هم نمي رود
زلال است و جاري
مثل رود و نسيم
و آنقدر سبك است كه هيچ وقت هيچ جا نمي ماند
بالا مي رود و بالا مي رود و بين زمين و ملكوت مي رقصد
اين همان قلب است كه وقتي تو نفرين مي كني او دعا مي كند
وقتي تو بد مي گويي و بيزاري او عشق مي ورزد
وقتي تو مي رنجي او مي بخشد...
اين قلب كار خودش را مي كند
نه به احساست كاري دارد نه به تعلقت
نه به آنچه مي گويي نه به آنچه مي خواهي
و آدمها به خاطر همين دوست داشتني اند
به خاطر قلب ديگرشان
به خاطر قلبي كه از بودنش بي خبرند
R A H A
02-21-2011, 01:14 PM
گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم
«بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود
کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود
شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه
شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه
سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه
به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه
هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره
ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره
هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه
يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه
دلم نمياد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم ميره جون
بمون براي کوچهاي که بي تو لبريزه غمه
ابري تر از آسمونش ابراي چشماي منه
بمون واسه خونهاي که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره اي که عاشق ديدن توست!
R A H A
02-21-2011, 01:15 PM
.من یه شکلات گذاشتم توی دستش..اونم یه شکلات گذاشت توی دستم
.من بچه بودم...اونم بچه بود
.سرمو بالا کردم ..سرشو بالا کرد
دید که منو میشناسه.خندیدم گفت: دوستیم؟
...گفتم: دوست دوست
گفت: تا کجا؟
!گفتم: دوستی که تا نداره
!گفت :تا مرگ
!!!خندیدم و گفتم: تا نداره
!!!!گفت: باشه! تا پس از مرگ
!گفتم: نه! تا نداره
گفت: قبول! تا اونجاییکه همه دوباره زنده میشن..یعنی تا زندگی بعد از مرگ باز هم با هم دوستیم..تا بهشت..تا جهنم..تا هر جا که باشه من و تو با هم دوستیم
خندیدم . گفتم: تو براش تا هر کجا که دلت میخواد یه تا بذار! اصلا یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا! اما من اصلا تا نمیذارم!
!!! دوستی تا نداره
نگام کرد..نگاش کردم. باور نمیکرد..
میدونستم... اون میخواست حتما دوستیمون تا داشته باشه. دوستی بدون تا رو نمیفهمید
.گفت :بیا برای دوستیمون یه نشونه بذاریم
.گفتم: باشه. تو بذار
گفت: شکلات! هر بار که همدیگر رو می بینیم یه شکلات مال تو ..یکی مال من! باشه؟
!گفتم: باشه
هر بار یه شکلات میذاشتم توی دستش اونم یه شکلات توی دست من. باز همدیگه رو نگاه میکردیم..یعنی که دوستیم! دوست دوست
من تندی شکلاتم رو باز میکردم و میذاشتم توی دهنم و تند تند اونو میخوردم.
میگفت ای شکمو! تو دوست شکمویی هستی! و شکلاتش رو میذاشت توی صندوق کوچولوی قشنگ.
میگفتم بخورش! میگفت نه! تموم میشه!میخوام تموم نشه! میخوام برای همیشه بمونه.
صندوقش پر از شکلات شده بود و هیچ کدومش رو نمیخورد.من همش رو خورده بودم. گفتم اگه یه روز شکلاتهاتو مورچه ها بخورن یا کرمها..اون وقت چی کار میکنی؟ گفت مواظبشون هستم. میگفت میخوام نگهشون دارم تا موقعیکه دوست هستیم...و من شکلات و میذاشتم توی دهنم و میگفتم نه! نه! تا نداره!! دوستی که تا نداره!
یه سال..دو سال..چهار سال..هفت سال...ده سال..بیست سال...شده که گذشته.
حالا اون بزرگ شده و منم بزرگ شدم. من همه ی شکلاتهای خودم و خوردم..اون اما همه ی شکلاتهاشو نگه داشته.
حالا اومده امشب که خدافظی کنه. میخواد بره.. بره اون دور دورا...میگه میرم اما زود برمیگردم! من میدونم ..میره و برنمیگرده...
یادش رفت شکلات رو به من بده. من اما یادم نرفت. یه شکلات گذاشتم کف دستش گفتم این برای خوردن..یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش گفتم اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچولوت! یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتهاش! هر دو تا رو خورد! خندیدم..
میدونستم دوستی من تا نداره...
میدونستم دوستی اون تا داره.. مثل همیشه!
خوب شد همه ی شکلاتهام رو خورده ام ...اما اون هیچکدومش رو نخورد..
حالا موندم که با یه صندوق پر از شکلات نخورده چی میخواد بکنه؟؟؟
http://www.ariaclick.com/images/stories/yellowros.jpg
این نور و گرمایی كه می روید ز خورشید
در پهنه منظومه ما
جان آفرین است
هستی ده و هستی فزای هرچه در روی زمین است
ما هیچ یك, مانند خورشید
نوری و گرمایی كه جان بخشد به این عالم نداریم
اما به سهم خویش و در محدوده خویش
ما نیز از خورشید چیزی كم نداریم
با نور و گرمای محبت
نیروی هستی بخش خدمت
در بین مردم می توان آسان درخشید
بر دیگران تابید و جان تازه بخشید
مانند خورشید!
فریدون مشیری
R A H A
02-21-2011, 01:17 PM
عشق يعنی اشک حسرت ريختن
http://www.arab7.com/up/file/1131432017458.jpg
نمی دانم چه می خواهم خدايا ، به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جويد نگاه خسته من ، چرا افسرده است اين قلب پرسوز
ز جمع آشنايان می گريزم ، به كنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تيرگيها ، به بيمار دل خود می دهم گوش
گريزانم از اين مردم كه با من، به ظاهر همدم و يكرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پيرايه بستند
از اين مردم كه تا شعرم شنيدند ، برويم چون گلی خوشبو شكفتند
ولی آن دم كه در خلوت نشستند ، مرا ديوانه ای بدنام گفتند
دل من ای دل ديوانه من ، كه می سوزی از اين بيگانگی ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد ، خدا را بس كن اين ديوانگی ها
از فروغ فرخ زاد
R A H A
02-21-2011, 01:18 PM
کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقي ساغر ندارد بدو گفتم که مجنون تو هستم هنوز آن بي وفا باور ندارد
دوست داشتن بهترين شکل مالکيت و مالکيت بدترين شکل دوست داشتن است
اسمان را ستاره زيبا ميكند باغچه را گل عشق را محبت بيابان را چمن چشم را اشك و تو را عمل كردن دماغ زيبا ميكند
اگه عشقم حقیره ! اگه جسمم کویره ! اگه همیشه تنهام ! اگه خالیه دستام ! هيچ خيال ني!!! برای تو عاشق ترین عاشق دنیام
کاش ميشد روي قلب سرنوشت،لحظه هاي با تو بودن را نوشت
زنان به خوبي مردان ميتوانند اسرار را حفظ كنند ولي به يكديگر مي گويند تا در حفظ آن شريك باشند
عشق کلید شهر قلبهاست به شرط آنکه : قفل دلت هرز نباشه تا با هر کلیدی باز بشه !!!!!
هر چه زیبایی و خوبی كه دلم تشنه اوست
مثل گل, صحبت دوست
مثل پرواز, كبوتر
می و موسیقی و مهتاب و كتاب,
كوه, دریا, جنگل, یاس, سحر
این همه یك سو, یك سوی دگر,
چهره همچو گل تازه تو!
دوست دارم همه عالم را لیك
هیچ كس را نه به اندازه تو!
فریدون مشیری
R A H A
02-21-2011, 01:19 PM
دوست داشتن مثل پروانه است
یه پروانه را با دستات می گیری.
بدش می خوای ببینی زنده هست؟
انگشتاتو باز کنی ....
فرار میکنه.
محکم بگیری....می میره.
دوست داشتن هم یه چیزی مثل پروانه هست
دوستت دارم به چشمانی كه رنگش رنگ شبهاست
به آن نازی كه در چشم تو پیداست
به لبخندی كه چون لبخند گلهاست
به رخسارت كه چون مهتاب زیباست
به گلهای بهار و عشق و هستی
به قرآنی كه او را می پرستی
قسم ای نازنین تا زنده هستم
تو را من دوست دارم....میپرستم
آسمان را گفتم
می توانی آیا
بهر یک لحظهء خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم
***
خاک را پرسیدم
می توانی آیا
دل مادر گردی
آسمانی شوی وخرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم
***
این جهان را گفتم
هستی کون ومکان را گفتم
می توانی آیا
لفظ مادر گردی
همهء رفعت را
همهء عزت را
همهء شوکت را
بهر یک ثانیه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت وشوکت وشأن کم دارم
عزت ونام ونشان کم دارم
***
آن جهان راگفتم
می توانی آیا
لحظه ای دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آنچه در سینهء مادر بود آن کم دارم
***
روی کردم با بحر
گفتم او را آیا
می شود اینکه به یک لحظهء خیلی کوتاه
پای تا سر همه مادر گردی
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بیکران بودن را
بیکران کم دارم
ناقص ومحدودم
بهر این کار بزرگ
قطره یی بیش نیم
طاقت وتاب وتوان کم دارم
***
صبحدم را گفتم
می توانی آیا
لب مادر گردی
عسل وقند بریزد از تو
لحظهء حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی
گفت نی نی هرگز
گل لبخند که روید زلبان مادر
به بهار دگری نتوان یافت
دربهشت دگری نتوان جست
من ازآن آب حیات
من ازآن لذت جان
که بود خندهء اوچشمهء آن
من ازآن محرومم
خندهء من خالیست
زان سپیده که دمد از افق خندهء او
خندهء او روح است
خندهء او جان است
جان روزم من اگر,لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر, روح و روان کم دارم
***
کردم از علم سوال
می توانی آیا
معنی مادر را
بهر من شرح دهی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم
قدرت شرح وبیان کم دارم
***
درپی عشق شدم
تا درآئینهء او چهرهء مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم اودر دم جانپرور مشکین نسیم
دیدم او درپرش نبض سحر
دیدم او درتپش قلب چمن
دیدم او لحظهء روئیدن باغ
از دل سبزترین فصل بهار
لحظهء پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیزترین زیبایی
بلکه او درهمهء زیبایی
بلکه او درهمهء عالم خوبی, همهء رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود
R A H A
02-21-2011, 01:25 PM
اندكي شبيه دريا شده ام
همين دريايي كه در حوض خانه ي همسايه است
دهانم طعم آبي گرفته
پاهايم جلبك بسته
و در دلم هزار ماهي بي نام و نشان آشيانه كرده
باز هم نيستي
غروب چهارشنبه
و كسي ناشناس واژه هاي علاقه را سر مي برد
و كنج آواز مردگان مي اندازد
نمي دانم
شايد آخر دنياست
كه عقربه ها به بن بست رسيده اند
كاش بيايي
سر بر شانه ات بگذارم
و عريان ترين حرف هايم را
شبيه هق هق پرنده هاي پر شكسته
يادت بياورم
هيچ لازم نيست دلهره ي آيينه
از روييدن باد را به رخم بكشي
من آن قدر طعم گس آيينه را چشيده ام
كه محرم ترين آشناي باران شده ام
آه ، عزيزم ، رايحه ات پيچيده
بگو كجاي سه شنبه اي
هنوز اما خيلي صبورم
كه مي نشينم و از ته آيينه برايت انار مي چينم
تا كي بگويم برگرد
و تو بادبادكي را كه ته دريا به جلبك ها گير كرده
بهانه بياوري براي نيامدنت
اصلا بگذار طعم خاكستري شب رابچشم
بگذار آن قدر شبيه دريا شوم
كه تو ديگر به چشم نيايي
بگذار بميرم ...
از خود نمی پرسی : چرا
این خسته را آزردمش؟
با خود نمی گویی ؟- چرا ،
این مرغک پر بسته را
در دام غم افسردمش؟
اما چرا،
عشق تو را،
من سالها در سینه پنهان داشتم
وین راز دردآلود را ،
در دل نهفتم- آه- تا جان داشتم
این آتش سوزنده را، آخر کجا می بردمش؟
فریدون مشیری
R A H A
02-21-2011, 11:29 PM
بر سرمای ِدرون
همه لرزش دست و دل ام از آن بود
که عشق پناهی گردد،
پروازی نه ؛ گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره یِ آبی ات پیدا نیست.
*
و خُنکای ِ مر همی
بر شعله یِ ِ زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون.
آی عشق آی عشق
چهره ی ِ سرخ ات پیدا نیست.
احمد شاملو
R A H A
02-21-2011, 11:30 PM
واحه ای در لحظه
به سراغ من اگر می آیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ های هوا،پر قاصد هایی است
که خبر می آرند،از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک.
روی شن ها هم،نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه ی معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان ،چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می آید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی،سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است.
به سراغ من اگر می آیید،
نرم و آهسته بیایید،مبادا ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
سهراب سپهری
R A H A
02-21-2011, 11:39 PM
نشانی
« خانه ی دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
« نرسیده به درخت ،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه ی پر های صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ،سر به در می آرد.
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده گل،
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بر دارد از لانه ی نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست؟»
سهراب سپهری
R A H A
02-21-2011, 11:49 PM
دریچه
ما چون دو دریچه رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه بهشت ،اما ...آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته است
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون،نه جادو کرد،
نفرین به سفر ،که هرچه کرد او کرد.
مهدی اخوان ثالث
R A H A
02-21-2011, 11:51 PM
هوای تازه:احمد شاملو
شبانه
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اون جا که شبا
پشت بیشه ها
یه پری میاد ترسون و لرزون
پاشو می ذاره تو آب چشمه
شونه می کنه موی پریشون...
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
ته اون دره
اون جا که شبا
یکه و تنها
تک درخت بید
شاد و پر امید
می کنه به ناز
دسّشو دراز
که یه ستاره
بچکه مث
یه چیکه بارون
به جای میوه ش
نوک یه شاخه ش
بشه آویزون...
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
از توی زندون
مث شب پره
با خودش بیرون
می بره اون جا
که شب سیا
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار می کشن
تو خیابونا
سر میدونا:
«-عمو یادگار!
مرد کینه دار !
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار؟»
¤
مستیم و هشیار
شهیدای شهر !
خوابیم و بیدار
شهیدای شهر!
آخرش یه شب
ماه میاد بیرون،
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
رد می شه خندون
یه شب ماه میاد
یه شب ماه میاد
R A H A
02-21-2011, 11:52 PM
احمد شاملو
آغاز
بی گاهان به غربت
به زمانی که در نرسیده بود-
چنین زاده شدم در بیشه ی جانوران و سنگ،
و قلبم در خلاء تپیدن آغاز کرد.
گهواره ی تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی پرنده و بی بهار.
نخستین سفرم باز آمدن بود از چشم اندازهای امید فرسای ماسه وخار
بی آنکه با نخستین قدم های نا آزموده ی نوپایی ی خویش به راهی دور رفته باشم.
نخستین سفرم باز آمدن بود.
دور دست امیدی نمی آموخت.
لرزان بر پاهای نو راه
رو در افق سوزان ایستادم.
چراکه سرابی در میانه بود.
دور دست امیدی نمی آموخت.
دانستم که بشارتی نیست:
این بی کرانه زندانی چندان عظیم بود که روح
از شرم نا توانی در اشک پنهان می شد.
R A H A
02-21-2011, 11:53 PM
احمد شاملو
میعاد
در فراسوی مرز های تن ات تو را دوست می دارم.
آینه ها و شب پره ها ی مشتاق را به من بده
روشنی آب و شراب را
آسمان بلند و کمان گشادهی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرده یی که می زنی مکرّر کن.
در فراسوی مرزهای تن ام
تو را دوست می دارم.
در آن دور دست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور وتپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان روحی که جسد را در پایان سفر ،
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد...
در فراسوهای عشق
تو را دوست می دارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکر هایمان با من وعده ی دیداری بده.
R A H A
02-21-2011, 11:58 PM
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم ، همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم ، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد ، باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد ، يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم ، ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت ، من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام ، بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب ، شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ ، همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن ، لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است ، تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است ، تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ، سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد ، چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي من نه رميدم نه گسستم ، بازگفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ، حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم ، اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت ، اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد ، يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم ، نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم ، نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ، بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
فریدون مشیری
R A H A
02-21-2011, 11:59 PM
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای
در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید ، با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنّای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،
ولی رفتی و بعد از رفتنت
باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره
با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو
تمام هستی ام را از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو
هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آن که می دانم تو هزگز یاد من را
با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام
برگرد !
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
R A H A
02-22-2011, 12:00 AM
به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي
http://www.ariaclick.com/images/hug.jpg
R A H A
02-22-2011, 12:02 AM
دخترم... با تو سخن می گویم
گوش کن با تو سخن می گویم
زندگی در نگهم گلزاریست
و تو با قامت چون نیلوفر
شاخه ی پرگل این گلزاری
من در اندام تو یک خرمن گل می بینم
گل گییسو گل لب ها گل لبخند شباب
من بچشمان تو گل ها ی فراوان دیدم
گل عفت گل صد رنگ امید
گل فردای بزرگ گل فردای سپید
میخرامی و تورا می نگرم
چشم تو آیینه ی روشن دنیای من است
تو همان خردنهالی که چنین بالیدی
راست چون شاخه سرسبز برومند شدی
همچو پرغنچه درختی همه لبخند شدی
دیده بگشای ودراندیشه گل چینان باش
همه گلچین گل امروزند
همه هستی سوزند
کس به فردای گل باغ نمی اندیشد
آنکه همه گل ها به هوس می چرخد
بلبل عاشق نیست
بلکه گلچین سیه کرداری است
که سراسیمه دود در پی گل های لطیف
تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک
توگل شادابی
به ره باد مرو
غافل از بادمشو
ای گل صدپرمن
با تو در پرده سخن می گویم......
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ
گل پژمرده نخندد بر شاخ
کس نگیرد زگل مرده سراغ
دختم با تو سخن می گویم......!
عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست
و تو چون قطعه الماس درشتی کمیاب
گردن آویز برای زنجیری
تانگهبان تو باشم زحرامی در شب
برخورد از رنج نپیچم همه روز
دیده از خواب بپوشم همه شام
دخترم ...گوهرمن
گوهرم... دخترمن
تو که تک گوهر دنیای منی
دل به لبخند حرامی مسپار
دزد را دوست مخوان
چشم امید برابلیس مدار
دیوخویان پلیدی که سلیمان رویند
همه گوهر شکنند
دیو کی ارزش گوهرداند
نه خردمندبود
آنکه اهریمن را
از سرجهل سلیمان خواند
دخترم ای همه هستی من
توچراغی توچراغ همه شب های منی
به راه باد مرو
توگلی دسته گلی صدرنگی
پیش گلچین منشین
تویکی گوهرتابنده بی مانندی
خویش را خوار مبین
آری ای دختركم
ای سراپا الماس
از حرامی بهراس
قيمت خودشكن
قدرخود رابشناس
قدرخود رابشناس ...
سروده روانشاد استاد مهدي سهيلي
R A H A
02-22-2011, 12:04 AM
دنيا به هم نمي خورد...
دنيا پر از حوادث گوناگون
دنيا پر از وقايع رنگارنگ
از مرگ،از تولد،
از صلح،جنگ،
از جشن،از جدايي
از فتح از شكست
هر لحظه صدهزار اتفاق هست!
اين آرزوي كوچك ما نيز
يك رويداد ساده است
من خود،درست و راست،نمي دانمش كه چيست
يك اشتياق پاك؟
يك آرمان شيرين؟
يك هاله مقدس؟
يك عشق تابناك؟
از نوع نامكرر"يك نكته بيش نيست"
در بين صدهزار هزار اتفاق،گم!
دنيا به هم نمي خورد اي مردم!
بعد از هزار مرحله دوري
بعد از هزار سال صبوري!
اين يك زياده خواهي نيست
اين نيست يك توقع بي جا!
اين نيست يك هوس
اين آخرين تضرع يك عاشق است و بس:
باري اگر به سينه دلي داريد
اين آرزوي ساده ما را بر آريد
ما را به هم ببخشيد.
ما را براي هم بگذاريد.
در اين لحظه هاي مانده به جا،از حيات ما.
ما را به يكديگر بسپاريد!
R A H A
02-22-2011, 12:07 AM
ای قلب من بارانی ات کردند و رفتند
کنج قفس زندانی ات کردند و رفتند
در سایه های شب تو را تنها نوشتند
سرشار سرگردانی ات کردند و رفتند
احساس پاکت را همه تکفیر کردند
محکومِ بی ایمانی ات کردند و رفتند
هرشب تورا دعوت به بزم تازه کردند
در بزمشان قربانی ات کردند و رفتند
زخمی که رستم از شَغاد قصه اش خورد
مبنای این ویرانی ات کردند و رفتند
http://almonamasr.jeeran.com/%D9%82%D9%84%D8%A8%20%D9%88%D8%B4%D9%85%D8%B9%D8%A 9%20%D9%81%D9%84%D8%A7%D8%B4%D8%A9.gif
R A H A
02-22-2011, 12:08 AM
درنگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز
گرچه درجمعی ولی تنهای تنهایی هنوز
بی توامشب گریه هم با من غریبی میكند
دیده درراهندچشمانم كه بازآیی هنوز
R A H A
02-22-2011, 12:08 AM
"می" می نوازم از سر این دسته دائماٌ
این سیم حس غربت و غم می دهد به من
"سل" گریه می کند که من از یاد رفته ام...
"لا" نعره می زند که: مبادا گریستن!
بابا درون خلوت خود ساز می زند
گیتا ر بغض مرده از آهنگ خویشتن
نتهاش می _ ر _ سی _ دو من آرام می شدم
بابا خدا به قوتت آید، بزن، بزن...
این زخمه ها مرا به خودم پرت می کند
این زخمه ها که مرحم زخم اند، زخم تن...
نه! زخم روح! زخم بدون علاج عشق...
بابا بزن که خوب مرا می بری به من
R A H A
02-22-2011, 12:09 AM
با اینکه می دانم دوست داشتن گناه است دوستت دارم
با اینکه می دانم پرستش کار کافر است می پرستمت
با اینکه می دانم آخر عشق رسوایی است عاشقت می شوم
پس گناهکارم ، کافرم ، رسوایم ولی همچنان دوستت دارم
R A H A
02-22-2011, 12:13 AM
سراب!
من مهربانی را در پارک ملت
از کلاغ ها!
و آزادی را در تالاب انزلی
از قورباغه ها آموختم!
و در سرابِ خیالم
دو چهره می بینم
یکی حلقه حلقه مهر می بارد
و سبد سبد گُل می افشاند!
و دیگری، برای آزادی ی عقده هایش
گلوی سراب را می فشارد!؟
R A H A
02-22-2011, 12:14 AM
مگه میشه از تو دل برید و دل کند
بگو می خوام تا ابد مال تو باشم
از کسی نیس که نشونی تو نگیرم
به تو روزی میرسم من که بمیرم
هنوزم جای دو دستات خالی مونده
تا قیامت توی دستای حقیرم
خاک هر جاده نشسته روی دوشم
کی میاد روزی که با تو روبرو شم
من که از اول قصه گفته بودم
غیر تو با سایه م نمی جوشم
R A H A
02-22-2011, 12:24 AM
هر که را درد بی نهایت نیست عشق را پس برو عنایت نیست
عشق شاهیست پا به تخت ازل جز بدو مرد را ولایت نیست
عشق در عقل و علم درماند عشق را عقل و علم رایت نیست
عشق را بوحنیفه درس نکرد شافعی را در او روایت نیست
عشق حی است بی بقا و فنا عاشقان را ازو شکایت نیست
سنایی غزنوی
R A H A
02-22-2011, 12:24 AM
جستیم راه میکده و خانقاه را
لیکن به سوی دوست نجستیم راه را
تا کی کشیم خرقه ی تزویر را به دوش
نتوان کشیدن این همه بار گناه را
کی بنده پا نهاد به سر منزل یقین
زنهار خواجه هر مکن این اشتباه را
بیچاره آن گروه که از اضطراب عشق
دیدند راه را و ندیدند چاه را
هرجا که آن سوار پریچره بگذرد
نتوان نگاهداشت عنان نگاه را
دانی که عاشقان زچه در خون طپیده اند
بيني گر آن کرشمه بيگاه وگاه را
زین ارزو که با تو صبوحی توان زدن
بر هم زديم خواب خوش صبحگاه را
دور از رخ تو گریه مجال نمی دهد
کز تنگناي سينه برآريم آه را
اول ز آستان توام راند پاسبان
آخر پناه داد من بيپناه را
اهل نظر ز عارض و زلف تو کرده اند
تفسير صبح روشن و شام سياه را
دیگر نظر نکرد فروغی به آفتاب
تاديد فر طلعت ظل الله را
شمس الملوک ناصرالدین شه که تیغ او
از هم شکافت مغفر چندين سپاه را
آن آسمان همت و خورشید معدلت
کز دل شنيد نالهي هر دادخواه را
یا رب به حق قائم ال محمدی
دائم بدار دولت اين پادشاه را
R A H A
02-22-2011, 12:24 AM
نه! نگو شاعر تو خسته و ترسو شده است!
چه كنم پیش تو دست دل من رو شده است!
خانه خال تو آباد! لبت خندان باد!
باعث كفر من مسلم هندو شده است!
«من و انكار شراب، این چه حكایت باشد
پیر ما هر چه كند...» با مدد هو شده است
چه بگویم كه نگفته است كسی چون حافظ؟
وصف تو در غزل سعدی و خواجو شده است!
من و وصف تو و این حال و هوای پر عشق؟
شعر می خواهی ازین مرد كه جادو شده است؟
لاك پشتی شدم آرام كه در ذهن و دلم
غزل انگار كن این بار، پرستو شده است
... مثل باد از نفس گرم تو جا می مانم
غزلم خواب و خودم خاك... دل آهو شده است
دست بسته شدم از جاذبه محض نگاه
تا بجنبم به خودم قافیه، گیسو شده است
قافیه، محض مراعات نظیر چشمت
قافیه، مست غزلخوانی ابرو شده است
قافیه ریخته روی تن تو... آه! ببخش!
چشم این شاعر سودا زده، كم سو شده است!!
شعر می خواهی ازین گیج پر از واژه چرا؟
دست او نیست كه این گونه غزل گو شده است!!
باغ آرامشتان بركه غوغای من است
اردك زشت به اعجاز شما، قو شده است!
پشت در مانده كسی تا كه بگویند... درآ!
من ماتی است كه دیگر همه اش او شده است
صبح می آید و من، مات غزل مانده كه باز...
پر از آن عطر اهورایی شب بو شده است
R A H A
02-22-2011, 12:25 AM
پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
خواهر کوچکم از من پرسید
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه
پنج وارونه به مینو میداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعدها وقتی غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
-پنج وارونه چه معنا دارد
R A H A
02-22-2011, 12:25 AM
شعری زیبا از فروغ فرخزاد - ای شب است رویای تو رنگین شده
ای شب است رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی ام بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستی ام زآلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه ی مژگان من
ای مرا با شور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
ای دو چشمانت چمن زاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
بیش از اینت گرکه در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
R A H A
02-22-2011, 12:27 AM
تو که عاشق نشدی
معنی عشق ندانی تو که عاشق نشدی
گویمت با چه زبانی تو که عاشق نشدی
از فرامین خداوند و فرآورده ی عشق
دور مانده به بیانی تو که عاشق نشدی
بند آید چو زبان و نفس از پای فتد
گو خدا را به چه خوانی تو که عاشق نشدی
راهب دِیر نشینی و دلت معبد غم
بلکه افسون روانی تو که عاشق نشدی
حاشالِلَه که در صومعه ی زهد تو را
بزند یار زمانی تو که عاشق نشدی
بگمانم که در اندیشه ی آئینه شدن
مات و مبهوت بمانی تو که عاشق نشدی
ای حسادت زده کز عاطفه دور فتادی
چه کنی ذمّ فلانی تو که عاشق نشدی
عاشقی کار نه هر منعم و سودا زده ای است
دفتر سود و زیانی تو که عاشق نشدی
نی که معبود و نه معشوق و نه یار و نه نگار
بار و محموله ی جانی تو که عاشق نشدی
به یقینِ همه یِ مردم آزاده ی دهر
برده ی ظنّ و گمانی تو که عاشق نشدی
به بهار دل پرم و غمخانه ی عمر
زوزه ی باد خزانی تو که عاشق نشدی
پس فرو بند لب اَرنه، و له فریاد کشم
پیر گشتی به جوانی تو که عاشق نشدی
R A H A
02-22-2011, 12:27 AM
در وصل هم، ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل،آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم
باور مکن که طعنه طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می کشم
R A H A
02-22-2011, 12:27 AM
اسم من چیست؟ خدایا چه کنم؟ یادم نیست !
امشب آماده شدم تا چه کنم ؟ یادم نیست !
این نوشته اثر کیست؟ که من می خوانم
اسم او چیست؟ خدایا چه کنم ؟ یادم نیست !
من که همسایه نزدیک شقایق بودم
پا شدم آمدم اینجا چه کنم؟ یادم نیست !
R A H A
02-22-2011, 12:28 AM
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت!!!
و لی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفته گان خفته را آشفته سازد
بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را
R A H A
02-22-2011, 12:31 AM
عشق يعني سالهای عمر سخت
عشق يعني زهر شيرين بخت تلخ
عشق يعني خواستن له له زدن
عشق يعني سوختن پر پر زدن
عشق يعني جام لبریز از شراب
عشق يعني تشنگی يعني سراب
عشق يعني لایق مریم شدن
عشق يعني با خدا همدم شدن
عشق يعني لحظه های بي قرار
عشق يعني صبر يعني انتظار
عشق يعني از سپیده تا سحر
عشق يعني پا نهادن در خطر
عشق يعني لحظه ي ديدار يار
عشق يعني دست در دست نگار
عشق يعني آرزو يعني امید
عشق يعني روشني يعني سپيد
عشق يعني غوطه خوردن بین موج
عشق يعني رد شدن از مرز اوج
R A H A
02-22-2011, 12:32 AM
گلی خوشبو در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم مشکی یا عبیری که از بوی دل آویز تو مستم
بگفتا من گلی ناچیز بودم ولیکن مدتی با گل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم
R A H A
02-22-2011, 12:32 AM
دوست دارم بروم سربه سرم نگـــذارید
گریه ام را به حســاب سفرم نگـــذارید
دوست دارم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته که پا روی پرم نگـــذارید
این قدر آینه ها را به رخ من نکشیــد
این قدر داغ جنون بر جگرم نگـــذارید
چشمی آبی تر از آیینه گرفتارم کرد
بس کنید این همه دل دور وبرم نگذارید
آخرین حرف من این است،زمینی نشوید
فقط از حال زمین..... بی خبرم نگــذارید
R A H A
02-22-2011, 12:32 AM
روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم
های های زندان مرا می کشت باز زندانبان خود بودم
R A H A
02-22-2011, 12:33 AM
مـردم از درد و نـمـي آيـي به با لـيــنــم هــنـــوز
مرگ خود مي بينم و رويت نمي بينم هنوز
بر لـب آمــد جــان و رفـتـنـد آشــنـايــان از سرم
.شــمـع را نـازم كه مـي گـريد به بالينم هنوز
آرزو مرد و جواني رفت و عشق از دل گريخت
غم نمي گردد جدا از جان مــسـكـيـنـم هنوز
روزگـــاري پـــا كــشــيـد آن تـازه گل از دامـنــم
.گل به دامن مي فشاند اشـك خونـيـنـم هـنـوز
گر چه سر تا پاي من مـشت غـبـاري بيش نيست
در هوايش چون نسيم از پـاي نـنـشـينم هنوز
سيمگون شد موي و غفـلت همچنان بر جاي ماند
صبحدم خنديد و من در خواب نوشـينم هنوز
خــصــم را از ســاده لــوحـي دوست پندارم رهي
طفلم و نـگـشوده چشم مـصلحت بـينـم هنوز
<رهی معیری>
R A H A
02-22-2011, 12:33 AM
زنده یاد پروین اعتصامی
محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت اي دوست ، اين پيراهن است افسار نيست
گفت : مستي ، زان سبب افتان و خيزان مي روي
گفت : جرم راه رفتن نيست ، راه هموار نيست
گفت : مي بايد تو را تا خانة قاضي برم
گفت : رو صبح آي ، قاضي نيمه شب بيدار نيست
گفت : نزديك است والي را سراي ، آنجا شويم
گفت : والي از كجا در خانة خمار نيست
گفت : تا داروغه را گوييم ، در مسجد بخواب
گفت : مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست
گفت : ديناري بده پنهان و خود را وا رهان
گفت : كار شرع ، كار درهم و دينار نيست
گفت از بهر غرامت ، جامه ات بيرون كنم
گفت : پوسيده است ، جز نقشي ز پود و تار نيست
گفت آگه نيستي كز سر در افتادت كلاه
گفت : در سر عقل بايد ، بي كلاهي عار نيست
گفت مي بسيار خوردي ، زان چنين بيخود شدي
گفت : اي بيهوده گو ، حرف كم و بسيار نيست
گفت : بايد حد زند هشيار مردم ، مست را
گفت : هشياري بيار ، اينجا كسي هشيار نيست
R A H A
02-22-2011, 12:34 AM
حالم بد نيست غم کم مي خورم
کم که نه! هر روز کم کم مي خورم
آب مي خواهم، سرابم مي دهند
عشق مي ورزم عذابم مي دهند
خود نمي دانم کجا رفتم به خواب
از چه بيدارم نکردي؟ آفتاب!!!!
خنجري بر قلب بيمارم زدند
بي گناهي بودم و دارم زدند
دشنه اي نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمي پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
يک شبه بيداد آمد داد شد
عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام
تيشه زد بر ريشه ي انديشه ام
عشق اگر اينست مرتد مي شوم
خوب اگر اينست من بد مي شوم
بس کن اي دل نابساماني بس است
کافرم! ديگر مسلماني بس است
در ميان خلق سر در گم شدم
عاقبت آلوده ي مردم شدم
بعد ازاين بابي کسي خو مي کنم
هر چه در دل داشتم رو مي کنم
نيستم از مردم خنجر بدست
بت پرستم، بت پرستم، بت پرست
بت پرستم،بت پرستي کار ماست
چشم مستي تحفه ي بازار ماست
درد مي بارد چو لب تر مي کنم
طالعم شوم است باور مي کنم
من که با دريا تلاطم کرده ام
راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوشباورم گولم مزن!
من نمي گويم که خاموشم مکن
من نمي گويم فراموشم مکن
من نمي گويم که با من يار باش
من نمي گويم مرا غم خوار باش
من نمي گويم،دگر گفتن بس است
گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين! شاد باش
دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما ياري نبود
قصه هايم را خريداري نبود!!!
واي! رسم شهرتان بيداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از درو ديوارتان خون مي چکد
خون من،فرهاد،مجنون مي چکد
خسته ام از قصه هاي شوم تان
خسته از همدردي مسموم تان
اينهمه خنجر دل کس خون نشد
اين همه ليلي،کسي مجنون نشد
آسمان خالي شد از فريادتان
بيستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پيشه ام
بويي از فرهاد دارد تيشه ام
عشق از من دور و پايم لنگ بود
قيمتش بسيار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پايم خسته بود
تيشه گر افتاد دستم بسته بود
هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!
فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه!
هيچ کس اندوه ما را ديد؟ نه!
هيچ کس اشکي براي ما نريخت
هر که با ما بود از ما مي گريخت
چند روزي هست حالم ديدنيست
حال من از اين و آن پرسيدنيست
گاه بر روي زمين زل مي زنم
گاه بر حافظ تفاءل مي زنم
حافظ فرزانه فالم را گرفت
يک غزل آمد که حالم را گرفت:
" ما زياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم"
R A H A
02-22-2011, 12:34 AM
دختری کنجکاو میپرسید:
ایها الناس عشق یعنی چه؟
دختری گفت: اولش رویا
آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج
پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش
بی ادب! این به تو نیامده است
رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت:
عین و شین است و قاف، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن
شکم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یک کمی احساس
مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است
بار سنگین عشق بر شانه
شیخ گفتا:گناه بی بخشش
واعظی گفت: واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظما ست
قاضی شهر عشق را فرمود
حد هشتاد تازیانه به پشت
جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است
یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
دیگری گفت: از آن بپرهیزید
یعنی از دور کن بر آتش دست
چون که بالا گرفت بحث و جدل
توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت:
من فقط یک سوال پرسیدم!
R A H A
02-22-2011, 12:34 AM
پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست
يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست
من در فضای خلوت تو خيمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
R A H A
02-22-2011, 12:34 AM
كاش رویاهایمان روزی حقیقت می شدند
تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند
سادگی , مهر و وفا قانون انسان بودن است
كاش قانون هایمان یكدم رعایت می شدند
اشكهای همدلی از روی مكر است و فریب
كاش روزی چشمهامان با صداقت می شدند
گاهی از سنگینی غم می شود ویران دلم
كاش این غصه ها مردانه قسمت می شدند
R A H A
02-22-2011, 12:35 AM
يک شبي مجنون نمازش را شکست...
يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده اي زد بر لب درگاه او
پر زليلا شد دل پر آه او
گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي
جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي
نشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني
خسته ام زين عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو ... من نيستم
گفت: اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پيدا و پنهانت منم
سال ها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي
عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل مي شوي اما نشد
سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا برنيامد از لبت
روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي
مطمئن بودم به من سرميزني
در حريم خانه ام در ميزني
حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بيقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو ليلا کشته در راهت کنم
مرتضي عبداللهي
R A H A
02-23-2011, 12:19 AM
بی وفایی کن وفایت میکنن
با وفا باشی خیانت میکنند
مهربانی گرچه آیین خوشیست
مهربان باشی رهایت میکنند
R A H A
02-23-2011, 12:21 AM
خوبرویان جهان رحم ندارد دلشان
باید از جان گذرد هرکه شود عاشقشان
روز اول که نهادند تنشان از گلشان
سنگی اندر گلشان بود همان شد دلشان
R A H A
02-23-2011, 12:22 AM
حیف
حیف لحظه های خوبی که برای تو گذاشتم
حیف غصه ای که خوردم چون ازت خبر نداشتم
حیف او روزا که کلی ناز چشماتو کشیدم
حیف شوقی که تو گفتی آره ولی من ندیدم
حیف حرفای قشنگی که برای تو نوشتم
حیف رویام که واسه تواز قشنگیاش گذشتم
حیف شبها که نشستم با خیالت زیر مهتاب
حیف وقتی که تلف شد واسه دیدنت توی خواب
حیف باوفای من حیف عشق و اعتمادم
حیف اون دسته گلی که توی پاییز به تو دادم
حیف شادیم تو روزی که می گن تولدت بود
حیف عاشقیم که گفتی اولش کار خودت بود
حیف اون همه قسم ها که به اسمتو نخوردم
حیف نازی که کشیدم چون که طاقت نه اوردم
حیف اون کسی که دائم عاشقم بود توی رویا
حیف که تو از راه رسیدی و اونو دادمش به دریا
حیف قلبم که یه روز دادمش دستت امانت
حیف اعتماد اون روز حیف واژه ی خیانت
حیف اون شبی که گفتم پیش تو کمه ستاره
حیف اون حرفا که گفتی گفتم اشکالی نداره
حیف چشم هایی که گفتم به تو با لبهای خندون
حیف آرزوی دیدار با تو بودن زیر بارون
حیف هر چی که سپردم حیف هر چی که نبودی
R A H A
02-23-2011, 12:25 AM
امشب
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب ! ... شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب؟
پشت ستونِ سایه ها روی درختِ شب ... می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
می دانم آری نیستی اما نمی دانم ... بیهوده می گردم به دنبال ات چرا امشب؟
هرشب تو را بی جستجو می یافتم اما ... نَگذاشت بی خوابی به دست آرِم تو را امشب
ها....سایه ای دیدم! شبیه ات نیست اما حیف ! ... ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدایِ پایِ تو می آمد از هر چیز ... حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
امشب زپشت ابرها بیرون نیامد ماه ... بشکن قُرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام دنیا را یک نَفَس هم نیست ... شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب ... باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من ... آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
R A H A
02-23-2011, 12:26 AM
یک شبی مجنون نمازش را شکست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
R A H A
02-23-2011, 12:27 AM
http://www.bo2aks.com/pix2pix2pix2/9684.jpg
R A H A
02-23-2011, 12:28 AM
من به دنبال کسی ميگردم که غمش را با من تقسيم کند من دلم را با او و پس از آن هر دو با هم به تماشای بهار برويم.
R A H A
02-23-2011, 12:30 AM
دلم در سینه ازعشق تو بی تاب است
نمیمیرد دلی کز عشق سیراب است
مرا دریاب و مهرت را مگیر از دل
که دریای دل من بی تو مرداب است
R A H A
02-23-2011, 12:31 AM
یادتو شب و روز ز اندیشه جدا نیست
جزعشق تو اندردل ما هیچ روا نیست
چشم دل مــا سوی تـو دارد ره امّیـد
این درد که داریم بغیر از تو دوا نیست
R A H A
02-23-2011, 12:34 AM
انتظار
حس خوب با تو بودن دیگه با من آشنا نیست
شعر خوب از تو خوندن دیگه لالایی من نیست
من همونم که یه روزی واسه چشمات خونه ساختم
واسه بوسیدن دستات همه زندگیمو باختم
توی رود خونه ی قلبت قایق من رفتنی بود
کاش از اول می دونستم قایقم شکستنی بود
واسه درد صد تا عاشق زیر پنجرت می خوندم
توی هر شهری که بودی من مسافرت می موندم
اگه بارونی نباشه واسه ریشه ی درختم
تو نیاز تو می موندم تا بباری روی بختم
قامت خوب و قشنگت شده درمون تب من
سفرت بی انتها بود واسه قصه ی شب من
چیز تازه ای ندارم که به پای تو بریزم
دست خوب مهربونی یاورت باشه عزیزم
donya
02-23-2011, 12:38 AM
ابر بر سقف زمين مي رقصيد
سايه در زير تنم مي لرزيد
باد با نغمه اي از دوست رسيد
قاصدك از سر گلدان دلم زود پريد
اين همه حادثه در آني بود
جز دلم هيچ كسي ؛هيچ نديد
donya
02-23-2011, 12:39 AM
من تنهایم و آنقدر در دل غصه دارم که کمرنگ شده ام.
سکوت کن...چند لحظه سکوت کن !
صدای دلتنگی هایم را شنیدی
R A H A
02-23-2011, 12:43 AM
شب و ستارگان و تاريكي همگي زيبايند..
اما چه سود كه ما در خوابيم..
صبر و اميد و شكيبايي همگي زيبايند..
اما چه سود كه ما بي تابيم..
بهشت واخرت و ان دنيا همگي زيبايند..
اما چه سود كه مادر اتش مي سوزيم..
همه چيز در دنيا زيبايند..
خوشا به حال انهاييكه بينايند..
اتشهاي ان دنيا سوزانند..
واي بر حال انهايي كه گنهكارند
R A H A
02-23-2011, 12:50 AM
عشق، تصمیم قشنگی ست
بیـا عـاشق شـو
نه اگر قلب تو سنگی ست
بیـا عـاشق شـو
آسمان زیر پروبال نگاهت آبی ست
شوق پرواز تو رنگی ست
بیـا عـاشق شـو
ناگهان حادثه ی عشق، خطر کن، بشتاب
خوب من، این چه درنگی ست
بیـا عـاشق شـو
با دل موش، محال است که عاشق گردی
عشق، تصمیم پلنگی ست
بیـا عـاشق شـو
تیز هوشان جهان، بر سر کار عشقند
عشق، رندی است، زرنگی ست
بیـا عـاشق شـو
کاش در محضر دل بودی و میدیدی تو
بر سر عشق، چه جنگی ست!
بیـا عـاشق شـو
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
صورت آینه زنگی ست،
بیـا عـاشق شـو
می رسی با قدم عشق به منزل، آری...
عشق، رهوار خدنگی ست،
بیـا عـاشق شـو
باز گفتی تو که فردا!!! به خدا فردا نیست
زندگی، فرصت تنگی ست،
بیـا عـاشق شـو
کار خیر است، تأمل به خدا جایز نیست!
عشق، تصمیم قشنگی ست
بیـا عـاشق شـو
R A H A
02-23-2011, 12:51 AM
اگه دلــــت مثل من گرفت
منــــــو خبر کن
بغض گره خوردتو
وا کن و گریـــــــه سر کن
بذار بسوزم از تـــــــــو
تو دل این سیاهــــی
از تـــــــــــــــــو که بی گلایه
هنوز رفیق راهـــــی
بی تــــــــو به دست کی بدم
این دل پاره پاره رو
کجا فرامـــــــوش کنم
این شب بــــــی ستاره رو
از عاشقی دلـــــم پره
محاله گمــــــــراه بشم
محاله بعد از تــــــــــو بخوام
بازم خاطر خــــــواه بشم
جدا شـــــدم از تــــــــــو و غم
به غربت دلـــــم زده
تــــــــــــو هم سفر کن و برو
از این غــــــــــروب غم زده
R A H A
02-23-2011, 12:51 AM
از میان رمز و رازهای عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من
سرم نمی شود
ولی راستی
دلم که می شود...
"قیصر امین پور"
R A H A
02-23-2011, 12:52 AM
نه فرصتها میتوانند
عشق مرا تغییر دهند و
نه گذشت زمان میتواند
آسیبی به آن برساند
زمین با تمام هنرهایش،
چگونه تواند پهلو زند
به عشقی که میابیم و
از آن خود میسازیم...؟!
R A H A
02-23-2011, 01:12 AM
وفاکن.....
منتظرلحظه ای هستم که دستانت را بگیرم درچشمانت خیره شوم
دوستت دارم را برلبانم جاری کنم منتظر لحظه ای هستم که
درکنارت بنشینم سررو شانه هایت بگذارم ...ازعشق تو...
ازداشتن تو...اشک ریزم.منتظرلحظه ی مقدس که تورا
درآغوش بگیرم بوسه ای ازسر عشق به توتقدیم کنم و
باتمام وجود قلبم وعشقم را به توهدیه کنم
آری من تورا دوست دارم
وعاشقانه تو را می ستایم.....
R A H A
02-23-2011, 01:12 AM
به شکوفه ها قسم ،
به خاطر تو بهشتي در زمين به پا کرده ام
به رنگ آسمان ، به رنگ عشق و مهرباني ،
مي دانم که باور نداري :
اما باراني که قلب سياهم را شست ،
کوکب هايي که بهاري ام کردند ،
صنوبري که اشک هايم را ديد ،
آينه اي که شکست و ستاره اي که تنها ماند ،
شهادت مي دهند که به شوق بازگشت تو
دل تنگم را جلا دادم و رنگين کمان مهر را
در درونم شعله ور ساختم.
اي گل ياسم بازگرد ، که من از آسمان چيزي کم ندارم
R A H A
02-23-2011, 01:13 AM
کجایی عشق؟؟؟
خیلی تنهام ...
از تنهایی خسته شدم ...
منتظر یه عشقم ...
یه عشق حقیقی ...
کاش یه عشق واقعی میومد و من و همراش می کرد ...
کاش همه ی عشقها واقعی بودن ...
مثل کویری که منتظر بارونه ...
کاش ...
R A H A
02-23-2011, 01:14 AM
من سراپا بغضم
هيچکس را فراموش نکردم اما
خود فراموش شدم
ناله هايم تلخ است
بغض تنهايي من را تو نخواهي فهميد ....
تو نخواهي فهميد
R A H A
02-23-2011, 01:15 AM
مردابتنها بود و من تنها تر
مردابآرام بود و من هم در آرامش به او نظاره ميکردم
مردابساکت بود و مرا نيز سکوت فراگرفته بود
مردابرا دوست دارم
اوبزرگ است
آراماست
وليغمگين
و دلپر دردي دارد
حتيتکان هم نمي خورد
که اگرتکان بخورد
وآرامشش به هم بخورد
ديگر مرداب نيست!
با همهاينها
ناگهاناز او بدم آمد
متنفرشدم
چون ازبي تحرکي و بي تعصبي
او را لجن فرا گرفته...
مردابتنها بود و من تنها تر
يادتان باشد
مرداب نمانيد...
R A H A
02-23-2011, 01:17 AM
همه مي پرسند « چرا شكسته دلت ؟ مثل آنكه تنهايي ؟ ... چقدر هم تنها !پاسخ يك دريا را در
قطره نمي توان پيدا كرد ... و سخن هزاران سال را در لحظه نمي شود جستجو كرد ....
حرفهاي ساده من چقدر در هزارتوي ذهن پيچيده مي شود ؟ مگر ساده تر از اين هم مي توان
صحبت كرد ؟! من از قله نمي آيم ... دره هم جاي من نيست ... من شهسوار عشقم و عشق
همراه باد هميشه فرار مي كند... جاده ترك برداشته است از استواري من ... من كوله بار خويش
را بسته ام .
R A H A
02-23-2011, 01:18 AM
به مهر توای ماه زیبا قسم
به چهره توای ماه رخسا قسم
به آن چهره همچوصبح بهار
به آن زلف چون شام یلداقسم
به آهی ازسینه ای سوخته
کشدشعله تاعرش اعلا قسم
به اشکی که ازدیده عاشق
به دامن چکد شعله آساقسم
به آن دردمندی که نومیدوار
فروبسته چشم ازمداواقسم
به آن ناله هایی که پرمی کشد
به سوی خدااین همه شبها قسم
به آتشین پرتوایزدی
به ذات خداوندیکتاقسم
که عشقت زدل رفتنی نیست
به پروردگار تواناقسم
R A H A
02-23-2011, 01:22 AM
وقتی دلگیری وتنها
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو
یا دل ازدیدن تو سیر شود بعدبرو
ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر صبر بکن
آسمان پای پرت پیر شود بعد برو
نازنینم تو اگر گریه کنی بغض من می شکند
خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو
یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
باش ای نازنین خواب تو تعبیر شود بعد برو...
R A H A
02-23-2011, 01:24 AM
می دانم ومیدانی...!
تو مثل سپیده درخشانی... به همان روشنایی و به همان لطافت...
نگرانم عزیز دل...که نکند روزی بیاید که تنهایی تو سایه نگاهت را
بر زمین افسرده بیندازد...و آن وقت بروی و تو را درافق زندگی ام گم کنم...
قبل از تو از تیک تاک ساعت و از گذر دقیقه ها که پر
شتاب جای خود را به یکدیگر می دهند می ترسیدم...
اما حال در کنار تو ماه من... استوار بر قله های بلند زندگی ایستاده ام...
با تو هستم و می مانم...در لحظه هایی که شبنم دو چشم قشنگت نم نم
بر رخ می چکد...در ثانیه هایی که
تارهای تنهایی را بر پود وجودت در هم فرو رفته می یابی...
درشب های مهتابی که میترسی ازتکرار قصه عشقت...
با تو هستم و می مانم...
پروانه های دلم کم کمک پر می کشند...
اما نمی دانم چرا پروانه ی محبت تو بر قلب من پیله کرده...
نکند این بار قرعه به نام تو باشد...اما چیزی هست که می دانم و می دانی...
تو نقطه پایان تنهایی منی... و نقطه شروع برای دیدن زیبایی ها...
و یک جرقه برای فوران همه ی خوبی ها.. می دانم و می دانی که چقدر...
R A H A
02-23-2011, 01:25 AM
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قا فیه خواهم مرد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه آن ثانیه ها خواهم مرد
شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد....
R A H A
02-23-2011, 01:27 AM
ای طبیب دلم دور از تو من در حصار غمم...
آن زمان که برای بوسه ی شبنم گل لب باز می کند...
وقتی که بلبلی به سحرگاه نوبهار آواز عشق را نغمه ساز می شود...
هنگام شامگاه وقتی به سوگ دختر خورشید محتضر
اشک ستاره ها به رخ می چکد و به نیمه شب نور ستاره ها
از ورای حریر ابر بسان دانه های روشن الماسی خوش تراش
به بام می چکد من به یاد توام...
چشم در چشم آفتاب خنجری در نیمه سینه ی سیاه
سایه نهاده ام واز بیکرانه ترین رود ها با یاد تو گذشته ام...
ای طبیب من همه درد ها از توست و درمان نیز از توست...
تلخینه زخم های دلم را با با برگ های کاج بلند روحت التیام می بخشی...
وقتی که دنیا برای من برهوتی است فریب دهنده...
وقتی که پس کوچه های غم این چنین تاریکند
و من در هزار خم زندگی سر گردانم و هزاران سرود
نا سروده دارم و در گلزار زندگی همچون درختی پر برگ...
سایه خیز ماوا گرفته ام.. تنها به یاد تو ام...این
روز های پر شتاب برگی است که با نسیم بر باد میرود
و از طوفان های سخت و پر آشوب روز گار بیداد می کنند...
و گل هابه تسلیت برگ ها خزان آغاز می کنند...
گل من...دیوار باغ سیاه است...
اما قله های پر برف این را نمی دانند چرا که سپیدی به تسلیت
و سوگ سیاه نمی نشیند...
مهربانم...می دانم می گویی نمی شود...
اما بیا برای هم برف قله ها باشیم...
مهتاب من... بگذار درخت زندگی ام خزان نداشته باشد
و پنجره خوشبختی را به روی من باز کن تا دختر خورشید
بر غمکده ی دل من بتابد و موج نسیمی...
نور سپیدی یا عطر دل آویز گلی به من برسد...
نه...تو خود خورشیدی...تو همان موج نسیم...
و همان نور و گلی...
من زمان را با تو یافته ام...من دریچه ای گرانبها یافته ام...
دریچه ای به سوی تو که عین زندگی ام هستی...
و می دانم که روزی می شوی خود زندگی ام...
لبخند هایم برای تو...و نام بلند تو که تا دروازه های
جهان می رود برایم بس...
R A H A
02-23-2011, 01:28 AM
دیشب باز گریه کردم
دیشب باز دلم تنگ تو شد
دیشب باز گریه کردم
دیشب باز شیرین تر از شیرین در عشق بودم، و دیوانه تر از فرهاد در فراق
دیشب باز مجنون لبخند تو شدم و لیلای نگاهت
دیشب همه افسانه های عاشقی در من تبلور یافت
دیشب باز نقاشی کشیدم
نقاشی بودنت را
زیبا بود
نقاشی رفتنت را
تلخ بود
دیشب باز دلم را قربانی کردم
قربانی رؤیای تو
چقدر شیرین است رؤیای تو
R A H A
02-23-2011, 01:30 AM
دل تنها
یک دل تنهاست.دیگر آن دلی نیست که در آرزوی یک یار باوفا باش،این دل از بی وفایی،خود نیز بی وفا شده است...دیگر آن دلی نیست که در انتظار یک همزبان و همیار باشد،این دل از تنهایی خرد خرد شده است...دیگر آن دلی نیست که کسی را دوست داشته باشد،این دل از شکست و بی محبتی بی احساس شده است...دیگر آن دلی نیست که در تب و تاب یک لحظه عاشق شدن باشد،بی قرار باشد،چشم انتظار باشد،این دل از انتظار خسته شده است...دیگر این دل آن دل سرخ و با احساس نیست،این دل احساساتش همه سوخته شده است...دیگر این دل آن دل پرغرور نیست،این دل غرورش شکسته شده است...دیگر این دل هیچ همدل و عشقی ندارد،آری...این دل اینک تنهای تنها شده است...
R A H A
02-23-2011, 01:31 AM
همه ی دلشوره ام
از اینه که عشق اندازه ی آهه
تــــــــــو جوری عاشقی کن
که نفهمم عشق کوتاهه
R A H A
02-23-2011, 01:31 AM
چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است
با بر گ های مرده هم آغوش می کنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیت ، که مرا نوش میکنی
تو دره ی بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟
R A H A
02-23-2011, 01:32 AM
گفتمش بی تــو چه می باید کرد
عکس رخساره ی ماهش را داد
گفتمش همدم شبهایم کــــــــــو
تاری از زلف سیـــــاهش را داد
وقت رفتـــن همه را می بوسید
به مـن از دور نگاهــــــش را داد
یادگاری به همـــــه داد و به من
انتــــــــــــظار سر راهش را داد
R A H A
02-23-2011, 01:38 AM
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من در انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن..... مثل تنها زندگی کردن..... مثل تنها مردن ...
"دکتر علی شریعتی"
R A H A
02-23-2011, 01:41 AM
دلم تنگ می شود
زل میزنم به پنجره
انگار که دلم پر میکشد برای استنشاق هوای تازه
چهار دیواری تکراری اتاقم
مرا حبس کرده درون تنهایی اش
از هوای غم انگیز این محبس خسته ام
مرا رها نمیکنند
مرا از محبسم جدا کنید
دستهایم دراز میشود
رو به آزادی پنجره
به آسمان نگاه میکنم ، گردو غباریست
یک مرتبه دلم تنگ میشود
دلم برای نم نم باران تنگ میشود
دلم برای بوی خاک باران خورده تنگ میشود
چه تنهایی عظیمی در من رخنه کرده
با چه اشتیاقی روانه شده ام به سوی نیستی ...
R A H A
02-23-2011, 01:46 AM
دیگه از دست همه زمینیها خسته شدم
عاشق پریدنم یک مرغ پر بسته شدم
نمیدونم که چرا با هیچ کی آروم نمیشم
توی این چرخ بزرگ از چیزی شادون نمیشم
آخه این دنیا به جز غصه وغم چیزی نبود
آدماش یه جوریند چهره سفید قلبها کبود
آ خر عشق همشون روی تخت خزیدنه
آخر عشق شهوته و هیچی دیگه ندیدنه
اما اون بالا دیگه صحبتی از جدایی نیست
توی دست عاشقاش کشکولای گدایی نیست
اگه عاشقت بشه همه جورا باهات صفاست
کافیه عاشق بشی نیمچه نگاش برات دواست
دیگه بحث مذهب و دین و عقیده ندارن
گل نمیدنت دیگه چمند گل رو میکارن
جون من دعا کنید تا که برم پیش خدا
میدونم اون بالا تازه من میشم بچه
:دیگه از دست همه زمینیها خسته شدم
عاشق پریدنم یک مرغ پر بسته شدم
نمیدونم که چرا با هیچ کی آروم نمیشم
توی این چرخ بزرگ از چیزی شادون نمیشم
آخه این دنیا به جز غصه وغم چیزی نبود
آدماش یه جوریند چهره سفید قلبها کبود
آ خر عشق همشون روی تخت خزیدنه
آخر عشق شهوته و هیچی دیگه ندیدنه
اما اون بالا دیگه صحبتی از جدایی نیست
توی دست عاشقاش کشکولای گدایی نیست
اگه عاشقت بشه همه جورا باهات صفاست
کافیه عاشق بشی نیمچه نگاش برات دواست
دیگه بحث مذهب و دین و عقیده ندارن
گل نمیدنت دیگه چمند گل رو میکارن
جون من دعا کنید تا که برم پیش خدا
میدونم اون بالا تازه من میشم بچه
ولی عیبی نداره اونجا گدایی بکنم
میدونم عاشقی اونجا یعنی شاهی میکنم
آخه اونجارو حساب عشق من فقط خداست
راه زود رسیدنم فقط دعاهای شماست
R A H A
02-23-2011, 01:46 AM
آهي كشيد غمزده پيري سپيد موي
افكند صبحگاه در آيينه چون نگاه
در لا به لاي موي چو كافور خويش ديد
يك تار مو سياه!
***
در ديگاه مضطربش اشك حلقه زد
در خاطرات تيره و تاريك خود دويد
سي سال پيش نيز در آيينه ديده بود
يك تار مو سپيد!
***
در هم شكست چهره ي محنت كشيده اش
دستي به موي خويش فرو برد و گفت "واي!"
اشكي به روي آينه افتاد و ناگهان
بگريست هاي هاي!
***
درياي خاطرات زمان گذشته بود
هر قطره اي كه بر رخ آيينه مي چكيد
در كام موج، ضجه ي مرگ غريق را
از دور مي شنيد
***
طوفان فرو نشست، ولي ديدگان پير
مي رفت باز در دل دريا به جستجو
در آب هاي تيره ي اغماق خفته بود
يك مشت آرزو...!
R A H A
02-23-2011, 01:48 AM
تیک تیک ساعت دوباره عشق و به یادم می یاره
نگاه عاشق تو رو به یاد چشمام می اره
حرف های بچه گانه ای که می زدیم به همدیگه
اشک های بی غروری که همش می ریخت با یک گله
چه روزای شیرینی بود اون لحظه های عاشقی
اون رویای قشنگی که ساختیم با هم از زندگی
ثانیه های بی کسی اصلا تمومی نداره
انگار باید تنها باشم تا اخر عمر با غصه
دلم می خواد بیام پیشت چرا خدا تورو گرفت
ای کاش می شد به جای تو منو از دنیا می گر فت
R A H A
02-23-2011, 01:50 AM
قانون تو تنهایی من است
و تنهایی من قانون عشق
و عشق ارمغان دلدادگیست
و این سرنوشت ساده ایست!
چه قانون عجیبی
چه ارمغان نجیبی
و چه سرنوشت تلخ و غریبی
که هر بار ستاره های زندگی ات را
با دستهای خود
راهی آسمان پر ستاره ی امید کنی
و خود در تنهایی و سکوت
با چشمهایی خیس از غرور
پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی
و خموش و بی صدا
به شادی ستاره های از تو گشته جدا
دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری
و باز هم تو بمانی و
یک عمر صبوری
R A H A
02-23-2011, 01:50 AM
عشق زندگی است.
عشق هرگز خطانمی کند،
وزندگی، تازمانی که عشق هست، به خطا نمی رود.
بسیار عشق ورزیدن ، یعنی برای ابد زیستن.
زندگی جاوید سراسر به عشق پیوسته است.
عشق بردبار است.
عشق ، مهربان است.
در آتش حسد نمی سوزد.
کبر ندارد،غرور ندارد،
از ناراستی شاد نمی شود ،اما با راستی به شعف می آید.
در همه چیز صبر می کند.
همه راباور می کند،
همواره امیدوار است و همواره ،بردبار.
عشق،هرگز نابود نمی شود.
اینک اما سه چیز می ماند:
ایمان، امید ،و عشق.
اما برترین آنها ،عشق است.
اگر ایمانم چنان کامل باشد،
تا آنجا که کوههار ا جابه جا کنم،
و عشق نداشته باشم، هیچم
R A H A
02-23-2011, 01:52 AM
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم
به آغوش تو از بستر گریزم
گشایم در به رویت شادمانه
رخت بوسم ، به پایت گل بریزم
R A H A
02-23-2011, 02:01 AM
شبی تا صبح تنها گريه کردم
تمام سوز دل را گريه کردم
سوار موج دريا بودی ای ماه!
کنارت روی شنها گريه کردم
R A H A
02-23-2011, 02:32 AM
بر قلب تشنه من باران عشق باريد ........... بشکفت دروجودم گلخنده های جاويد
پروانه های شوقم مستانه می پريدند ........... آندم کزآسمان ها نوری دوباره تابيد
R A H A
02-23-2011, 02:33 AM
نبرم از تو امید ای نگارین
که تا از من نبرد جان شیرین...
گر امیدم نماند وای جانم
که بی امید یکساعت نمانم
mehraboOon
02-23-2011, 12:12 PM
نگاه درست زندگی!
http://salijoon.us/mail/891204/321.jpg
اینگونه نگاه کنيد... .
.
.
مرد را به عقلش نه به ثروتش
.
زن را به وفايش نه به جمالش
.
دوست را به محبتش نه به کلامش
.
عاشق را به صبرش نه به ادعايش
.
مال را به برکتش نه به مقدارش
.
خانه را به آرامشش نه به اندازه اش
.
اتومبيل را به کاراییش نه به مدلش
.
غذا را به کيفيتش نه به کميتش
.
درس را به استادش نه به سختیش
.
دانشمند را به علمش نه به مدرکش
.
مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش
.
نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش
.
شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش
.
دل را به پاکیش نه به صاحبش
.
جسم را به سلامتش نه به لاغریش
.
سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش
.
.
.
در انتشار آنچه خوبيست و ردي از عشق در آن هست
آخرين نفر نباشيد!
http://salijoon.us/mail/891204/baby%202345.jpg
R A H A
02-24-2011, 12:34 AM
اول از عین شدم عاشق و تب کرده شبت
دوم از شین شدم شبنم بسته به لبت
سوم از قاف شدم قله سخت قدمت
آخر از هیچ شدم قطره عشق صنمت
R A H A
02-24-2011, 12:36 AM
یک لحظه دلم خواست صدایت بکنم
گردش به حریم با صفایت بکنم
آشوب دلم به من چنین فرمان داد
در سجده بیفتم و دعایت کنم
R A H A
02-24-2011, 12:44 AM
فرصت نشد بهت بگم ........
توي قلبت جايي واسم نيست نمي گم كسي رو داري
اما ديگه باورم شد كه مي خواي تنهام بذاري
ديگه دستاتو ندارم ديگه چشمات مال من نيست
اون نگاه جستجو گر اين روزا دنبال من نيست
نمي گم داري مي گردي دنبال يه عشق تازه
اما كوله بارو بستي در به روي كوچه بازه
تو ميري من نمي دونم كه گناه من چي بوده
اما هر دليلي باشه واسه رفتن تو زوده
توي قلبت جايي واسم نيست نمي گم كسي رو داري
اما ديگه باورم شد كه مي خواي تنهام بذاري
ديگه دستاتو ندارم ديگه چشمات مال من نيست
اون نگاه جستجو گر اين روزا دنبال من نيست
چي بگم من از درونم تو همه چي رو مي دوني
همه حيرتم از اينه چرا پيشم نمي موني
من هنوزم نمي دونم تو مسافر كجايي
نمي دونم كجا ميري توي قرن بي وفايي
توي قلبت جايي واسم نيست نمي گم كسي رو داري
اما ديگه باورم شد كه مي خواي تنهام بذاري...
R A H A
02-24-2011, 12:49 AM
يه روز مثل يه چيکه بارون از کنارم گذشتي
اون روز هيچ وقت فکر نمي کردم يه روز تشنه مي مونم
و هر لحظه ارزوي تو رو مي کنم.
تند وتند تقويم را ورق ميزنم!به دنبال تاريخ آن روز عزيز!
اما پيدايش نمي کنم!خدايا مگر مي شود؟ما هر دو با هم آن روز را آن روز عزيز را توي
دفتر خاطرات مشترک دلمان علامت زديم و تو! خود خود تو با همان دستخط هميشگيت
بالاي صفحه نوشتي مهم!
نه خدايا!چطور ممکن است؟؟؟
همه ي عمر تمام تقويم ها را ورق مي زنم!فقط براي رسيدن به آن تاريخ.....
و هيچ وقت نمي فهمم که تو آن صفحه را چقدر بي رحمانه به دل آتش سپردي!
هيچ وقت....
R A H A
02-24-2011, 12:51 AM
صداي قدمهايت را هنوز هم ميشنوم.!..
آنروزها عاشقانه با هم گام برميداشتيم.
شبها ستاره بوديم در آسمان، .. و هر صبح ميرفتيم تا رسيدن به خورشيد.
آنروزها در کنار هم، به شمارهي قدمهامان فکر نميکرديم.
آنروزها هيچچيز اهميت نداشت!!!!!!! هيچچيز به اندازهي تو اهميت نداشت.!..
اما..
اينروزها سکوت را حس ميکنم.!.. و ميدانم که فاصلهها را دوست ندارم.
در اينروزها من تمام دقايق و ثانيهها را ميشمارم، تا رسيدن به تو.
R A H A
02-24-2011, 12:53 AM
جهان بزرگ است و زندگی مرموز ...
تا به حال فكرش را كردهای
حتی « تو » تویي كه نمیشناسمت !
شايد روزگاری دور ،همه چيزم شوی..!!
mehraboOon
02-27-2011, 11:37 AM
http://giyoome.persiangig.com/sharded-joy.jpg (http://giyoome.persiangig.com/sharded-joy.jpg)
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)http://giyoome.persiangig.com/change-it.jpg (http://giyoome.persiangig.com/change-it.jpg)
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)http://giyoome.persiangig.com/thin-love.jpg (http://giyoome.persiangig.com/thin-love.jpg)
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)http://giyoome.persiangig.com/do.jpg (http://giyoome.persiangig.com/do.jpg)
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)http://giyoome.persiangig.com/be-yourself.jpg (http://giyoome.persiangig.com/be-yourself.jpg)
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)http://giyoome.persiangig.com/never-sell-free.jpg (http://giyoome.persiangig.com/never-sell-free.jpg)
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)http://giyoome.persiangig.com/best-way-to-predict.jpg (http://giyoome.persiangig.com/best-way-to-predict.jpg)
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)http://giyoome.persiangig.com/yawn.jpg (http://giyoome.persiangig.com/yawn.jpg)
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)http://giyoome.persiangig.com/image/rest-of-your-life.jpg (http://giyoome.persiangig.com/image/rest-of-your-life.jpg)
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)http://giyoome.persiangig.com/image/first-step-in-love.jpg (http://giyoome.persiangig.com/image/first-step-in-love.jpg)
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)http://giyoome.persiangig.com/image/love-least2.jpg (http://giyoome.persiangig.com/image/love-least2.jpg)
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)http://giyoome.persiangig.com/image/hurting-us.jpg (http://giyoome.persiangig.com/image/hurting-us.jpg)
ahora
02-27-2011, 11:55 AM
:^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^ ::^::^:
باز، با دل گرفته در هوای تو شعر تازهای سرودهام برای تو
باز هم به یاد خندههای سادهات باز هم به یاد اشک بیریای تو
رو به روی آسمان نشستهام، تهیست بینوازش صدای آشنای تو
مثل لحظهای که رفتهای و بعد از آن مانده روی برفِ کوچه، جای پای تو
من دلم هنوز بوی عشق میدهد عطر ساده و صمیمی صدای تو
:^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^::^ ::^::^:
mehraboOon
02-28-2011, 08:54 PM
این شفق است یا فلق ؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده ام ؟ جان دقایقم بگو
آیینه در جواب من باز سکوت می کند
باز مرا چه می شود ؟ ای تو حقایقم بگو
جان همه شوق گشته ام طعنه ی ناشنیده را
در همه حال خوب من با تو موافقم بگو
پاک کن از حافظه ات شور غزلهای مرا
شاعر مرده ام بخوان گور علایقم بگو
با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
منظره های عقل را با من سابقم بگو
من که هر آنچه داشتیم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
یا به زوال می روم یا به کمال می رسم
یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو
(محمد علی بهمنی)
(http://www.salijoon.ws/)
mehraboOon
02-28-2011, 08:57 PM
من از تو لبریز بودم
وقتی توی خسـتگـیهـایم گـمـت کردم
وقتی توی کوچه بی بازگشت شیدایی
عاشق کُشی ، شهـامـت شد
و تو قدّاره کِش کوچه شدی
حالا از من لاشه ای مانده
نــه دلی که بیـقـراری کند
نــه چــشــمی که چــشــم انتظــاری
و تو تیـغــت را زمین بگذار
عاشـقی نمانده است
که قدّاره کِشی!
راستش را بخواهی
هنوز هم دلم زیر اینهمه خاک
برای تو تنگ می شود
هنوز هم . . .
mehraboOon
02-28-2011, 08:58 PM
چشمانـم به دنبال حقیقت میگردند
انگشتانـم ایمان و عقیده را احساس میکنند
پاکیزگی را با دستانـم لمس میکنـم
و همه چیز را زیـر بـاران اعتراف میکنـم
و سپس در مقایل آینـه ایستادم
آنرا شکستـم!
چه شبیه شد آیـنه با من . . .
mehraboOon
02-28-2011, 09:01 PM
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد
mehraboOon
02-28-2011, 09:01 PM
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می یافتند کولی های جادو گیسوی شب را
همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند
همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
mehraboOon
02-28-2011, 09:02 PM
ترا از دور می بینم که می آیی
ترا از دور می بینم که می خندی و می آیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید
و گر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
(فریدون مشیری)
mehraboOon
02-28-2011, 09:02 PM
درون تو صدایی هست که تمام روز در وجود تو زمزمه می کند
حس میکنم این درسته، می دانم این یکی غلطه ؟!
نه معلم، نه واعظ ، نه پدر و مادر و نه دوست و هیچ آدم عاقلی
نمی تواند بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط
تنها به صدای درونت گوش کن
( شل سیلور استاین )
mehraboOon
02-28-2011, 09:03 PM
هر روز دلم در غم تو زار تر است
وز من دل بی رحم تو بی زار تر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است
برمن در وصل بسته میدارد دوست
دل را به عنا شکسته می دارد دوست
زین پس منو دل شکستگی بر در اوست
چون دوست دل شکسته می دارد دوست
mehraboOon
02-28-2011, 09:04 PM
اینگونــه زندگــی کنیـم :
سـاده امّا زیبــا
مصمـم امّا بی خیــال
متواضـع امّا سربلنــد
مهربـان امّا جـدی
سبـز امّا بی ریــا
عــاشق امّا عــاقل
mehraboOon
02-28-2011, 09:04 PM
من از آرزوهای به بلوغ نرسیده
در کودکی مرده
از تنهایی
و از خاطرات پرپر شده
از شکستن دلها
از تن های از پشت خنجر خورده
شکــوه هـــا دارم
* * *
افسوس که تنهاییم را کسی صدا نزد
دریغا که نامم را کسی هجی نکرد
حیف کسی از این قفس مرا رها نکرد
* * *
من از تاریکی کامل
از شب هایی که تاریکی امان ماه را بریده
از سینه با قلبی تکه تکه شده
شکــوه هـــا دارم
* * *
من از سادگی
از به نگاهی دل باختگی
شکــوه هـــا دارم
ر.الف (رهگذر)
mehraboOon
02-28-2011, 09:06 PM
همیشه با بدست آوردن اون کسی که دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازم هست که ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی
همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میکنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی کردن
پس هرگز به خاطر غمهایت گریه مکن و مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشد
افسوس... آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم و بعد...برای آنچه از دست رفته آه می کشیم
mehraboOon
02-28-2011, 09:06 PM
دلتنگ بودم و خسته
آمدم تا ماه نگاهت را
از پشت پنجره بچینم اما
پائیز حرفهایت به هوای شعرم خورد
و رعد یادت در واژه هایم پیچید
تمام خاطرات کز کرده از تو
خیس شدند!
چه بگویم وقتی دیوانه وار
سمت گلهایی که دارم از تو به آب می دهم
در حرکتم وآخرش نمی دانم
به کدام نا کجا آباد می رسم؟
تازه لهجه شعرم بهاری شده بود
که تو آمدی...........
ونگذاشتی لابه لای برگها شکوفه کنم
حالا از بهار نشانی نیست
تنها یک برگ؛که مرا می برد تا رویائی
که تا به حال ندیده ام
واینکه به او که هیچوقت فکرش را هم نمی کردم
چقدر فکر کردم؟؟!
و هنوز دلتنگم.....
mehraboOon
02-28-2011, 09:26 PM
گفتم : بهــار
خنده زد و گفت : « ای دریــغ ، دیگر بهـار رفته نمی آیـد
گفتم : پــرنده
گفت : « اینجا پرنده نیست ، اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست
گفتم : درون چشم تو دیگر ... ؟
گفت : « هرگز نشان ز باده مستی دهنده نیست
اینجا به جز سکــوت ، سکـوتی گــزنده نیــست »
mehraboOon
02-28-2011, 09:27 PM
وقتی نگاه می کردم
از گل به خار رسیدم
با خود گفتم
پروردگارا ؟
چه فلسفه ای ست
در این همسایگی
و چه حکمتی ست
در این بیگانگی
( مسعود فردمنش )
mehraboOon
02-28-2011, 09:28 PM
یکشبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پـُر ز لیلا شد دل پـُر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق...دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه..لیلایت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره ی صحرا...نشد
گفتم عاقل می شوی...اما نشد
سوختم در حسرت یک یا رَبت
غیر لیلا ..بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
mehraboOon
02-28-2011, 09:29 PM
از پشت شیشه های بزرگ دلتنگی گریه میکنم و آرزو میکنم که کاش برای یک لحظه فقط یک لحظه آغوش گرمت را احساس کنم
میخواهم سر روی شانه های مهربانت بگذارم تا دیگر از گریه گم نشوم
تو مرا به دیار محبتها بردی و صادقانه دوستم داشتی
پس بیا و باز در این راه تلاش کن اگر طاقت اشکهایم را نداری
در راه عشقی پاک تر و صادقانه تر ، زیرا که من و تو ما شده ایم
پس نگذار زمانه ی بیرحم دلهایی را که ز هم جدا نشدنی است را به درد آورد
دلم را به تو دادم و کلیدش را به سوی آسمان خوشبختی ها روانه کردم
چه شبها که تا سحر به یادت با گونه های خیس از دلتنگی به سر بردم
چه روزها با خاطراتت نفس کشیدم
پس تو ای سخاوت آسمانی من
مرا دریاب که دیوانه وار دوستت دارم
mehraboOon
02-28-2011, 09:31 PM
عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرفه به خون
که خداحافظ تو . . .
گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت شکست
گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست
باید از کوی تو رفت
دانم از داغ دلم بی خبری
و ندانی که کدام جام شکست
که کدام رشته گسست
گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی
عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
که خداحافظ تو . . .
mehraboOon
02-28-2011, 09:32 PM
اگر دنیای ما دنیای سنگ است
بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است . . .
اگر دنیای ما دنیای درد است
بدان عاشق شدن از بحر رنج است . . .
اگر عاشق شدن پس یک گناه است
دل عاشق شکستن صد گناه است . . .
mehraboOon
02-28-2011, 09:33 PM
کلبه ای می سازم ...
پشت تنهایی شب
زیر این سقف سیاه
که به زیبایی دل تنهای تو باشد
پنجره هایش از عشق
سقفش از عطر بهار
رنگ دیوار اتاقش گل یاس
عکس لبخند تو را می کوبم
روی ایوان حیاط
تا که هر صبح اقاقی ها را
از تو سرشار کنم
همه ی دلخوشی ام بودن توست
وچراغ شب تنهایی من
نور چشمان تو است
کاشکی در سبد احساسم
شاخه ای مریم بود
عطر آن را با عشق
توشه راه گل قاصدکی می کردم
که به تنهایی تو سربزند
تو به من نزدیکی و خودت می دانی
شبنم یخ زده چشمانم
در زمستان سکوت
گرمی دست تو را می طلبید...
mehraboOon
02-28-2011, 09:44 PM
دیدم دلم گرفته!
هوای گریه دارم
تو این غروب غمگین
دور از رفیق و یارم
****
دیدم دلم گرفته
دنیا به این شلوغی
این همه آدم اما
من کسی رو ندارم
****
دیدم غروبه اما
نه مثل هر غروبی
پهنای آسمونو
هرگز ندیده بودم
از غم به این شلوغی
****
دیدم که جاده خسته س
از این که عمری بسته س
اونم تمام حر فاش
یا از هجوم بارون
یا از پلی شکسته س
اونم تمام راه هاش
یا انتها نداره
یا در میو نه بسته س
****
من و غروب و جاده
رفتیم تا بی نهایت
از دست دوری راه
یکی نداشت شکایت
****
گم شدیم از غریبی
من و غروب و جاده
از بس هوا گرفته
از بس که غم زیاده
****
پر از غبار غم بود
هر جا نگاه می کردی
کی داشت خبر که یک روز
میری که بر نگردی
mehraboOon
02-28-2011, 09:45 PM
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام ...!
من چه عاشقانه تو را خواستم
چه صادقانه با تو ماندم
و چه شاعرانه برایت اشک ریختم
و تو پایت را
روی قطره های اشک من گذاشتی
و بیچاره اشک
که در شیار پای تو له شد
و من باز هم تو را خواستم
دیگر غرور برای من
بی معنی است . . .
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.