ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : •°•(¯`·._ متن ها و شعرهای عاشقانه _.·´¯)•°•



صفحه ها : [1] 2 3

R A H A
01-27-2011, 01:41 AM
چه غريبانه ميگريست آن شب بي تو تکه ابري که سکوت وجودم رو فهميد و چه غريبانه خنديد آن روز که بي تو مرگم را فهميد

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-


شاخه گل رزي که درزمان حيات به کسي مي دهيد ، به مراتب بهتر ازيک دسته گل ارکيده اي است که روي سنگ قبر او مي گذاريد



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-


همين روزا ميان و دسگيرت ميكنن.دست بند به دست مي برنت جزييات هنوز مشخص نيست اما اثر انگشتت روي قلب شكسته ام مونده



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-


عشق داستان غم انگيزي است كه با بيان ان چشم ها از اشك دريا مي شود.دل ها از درد شكسته مي شود و چهره ها از غم چروكيده..........
روزهاي روشن و غروب هاي دلتنگ من مي انجامد و عاشقان بي گناه در پنجره ی اه عشق چه اسان جان می سپارند.



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-


هرگز حسرتي در هيچ کجاي دنيا اين چنين يکجا جمع نمي شود که در همين سه واژه کوتاه : او دوستم ندارد ...


-+-+-+-+-+-+-+-+-+-





در زماني که وفا قصه برف به تابستان است و صداقت گل نايابي است و در آئينه چشمان شقايق ها نيز، عابر ظالم و بي عاطفه ي غم جاريست، به چه کس بايد گفت: با تو خوشبخت ترين انسانم؟؟!!


-+-+-+-+-+-+-+-+-+-





زمان! به من آموخت که دست دادن معني رفاقت نيست.... بوسيدن قول ماندن نيست..... و عشق ورزيدن ضمانت تنها نشدن نيست...


-+-+-+-+-+-+-+-+-+-



دستانم تشنه ي دستان توست شانه هايت تکيه گاه خستگي هايم با تو مي مانم بي آنکه دغدغه هاي فردا داشته باشم زيرا مي دانم فردا بيش از امروز دوستت خواهم داشت .....

R A H A
01-27-2011, 01:47 AM
از لبانم بشنو :
(( زندگی رویا نیست.
زندگی زیبایی ست.
می توان ،
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
می توان ،
از میان فاصله ها را بر داشت
دل من با دل تو ،از لبانم بشنو :
(( زندگی رویا نیست.
زندگی زیبایی ست.
می توان ،
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
می توان ،
از میان فاصله ها را بر داشت
دل من با دل تو ،
هر دو بیزار از این فاصله هاست.))

R A H A
01-27-2011, 01:48 AM
روي دلاي آدما هرگز حسابي وا نكن
از در نشد از پنجره زوري خودت رو جا نكن
آدمكاي شهر ما بازيگرايي قابلن
وقتش بشه يواشكي رو قلب هم پا ميذارن
تو قتلگاه آرزو آدم كشي زرنگيه
شيطونك مغزاي ما دلداده دو رنگيه
دلخوشي هاي الكي،وعده هاي دروغكي
آدمكاي شب زده قلبا رو ويرون ميكنن
دل ستاره منو از زندگي خون ميكنن
ستاره ها لحظه هارو با تنهايي رنگ ميزنن
به بخت هر ستاره اي آدمكا چنگ ميزنن

R A H A
01-27-2011, 01:48 AM
پاییز زرد است كه لبريز حقايق شده است
تلخ است كه با درد موافق شده است
شاعر نشدي وگرنه مي فهميدي
پاييز بهاري است كه عاشق شده است!


-+-+-+-+-+-+-+-+-+-





گریه کردم اشک بر دلم مرحم نشد
ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد
در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی
از هزاران گل،گلی همچون تو پیدا نشد

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

تو برام تنهاتريني.. تو برام قشنگتريني.. تو نگيني روي انگشتر قلبم..كاش ميشد تو دام چشمهات اسير هميشه بودم..كاش ميشد منو ميديدي كه برات دارم مي ميرم.. نميخوام بي تو بمونم، چون ديگه چيزي ندارم..كاش مي شد گلهاي عشقم يه گلستاني مي ساختند.. من ميون دشت گلهام، تو بالا خورشيد، روزهام كاش مي شد.. چشمهاي پاكت، ماه شبهاي دلم بود، ديگه قصه اي ندارم، چون حالا من تو رو دارم.. واسه دوست داشتن چشمهات، واسه اون ناز نگاهت، به شكار شب و روزم باشه، اشكالي نداره، بذار از عشقت بسوزم....



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

ويرانه نه آن است که جمشيد بنا ساخت
ويرانه نه آن است که فرهاد فرو ريخت
ويرانه دل ماست که با هر نگه تو
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ريخت

R A H A
01-27-2011, 01:50 AM
چقدر سخت است گل آرزوهايت را در باغ ديگری ببينی و هزار بار در خودت بشکنی و آن وقت آرام زير لبت بگويی: گل من باغچه ی نو مبارک

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

غروب شد....خورشید رفت ....افتابگردان دنبال خورشید می گشت ... ناگهان ستاره ای چشمک زد .. افتابگردان سرش را پایین انداخت اری گلها هرگز خیانت نمی کنند

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

اي كاش آشنائيها نبود يا به دنبالش جدائي ها نبود
يا مرا با او نمي كردي آشنا يا مرا از او نمي كردي جدا


-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

لذتي که در فراق هست در وصال نيست چون در فراق شوق وصال هست و در وصال بيم فراق


-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

زندگی گفت که آخر چه بود حاصل من؟ عشق فرمود تا چه گوید دل من,عقل نالید کجا حل شود مشکل من , مرگ خندید در خانه ی ویرانه ی من.


-+-+-+-+-+-+-+-+-+-


براي عشق تمنا كن ولي خار نشو.

براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده.

براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو.

براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه.

براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن.

براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير.

براي عشق وصال كن ولي فرار نكن.

براي عشق زندگي كن ولي عاشقانه زندگي كن.

براي عشق بمير ولي كسي رو نكش.

براي عشق خودت باش ولي خوب باش.



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

آن روزهاي روشن فردا دروغ بود
دريا دروغ بود، تماشا دروغ بود
بهتر نبود علم پدر گول زد مرا
موضوع دبستاني انشا دروغ بود

R A H A
01-27-2011, 01:52 AM
عمري دل خود سياه بار آوردم
يك قلب پر از گناه بار آوردم
من قابل اعتنا نبودم اي عشق
شرمنده ام افتضاح بار آوردم

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

روز آشناييمون روي تن درخت بيد
يار بي وفاي من عكس دوتا دل رو كشيد
گفت يكي از اين دلا فداي اون يكي ميشه
عاقبت كشت دلمو تا كه به آرزوش رسيد

R A H A
01-27-2011, 02:27 AM
فرياد من از داغ توست ...... بيهوده خاموشم مکن ...... حالا که يادت ميکنم ...... ديگر فراموشم مکن ...... همرنگ دريا کن مرا ...... يکبار معنا کن مرا



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-



اگه يه روز آدما رو با رنگ بشناسن دوست دارم رنگت آبي باشه … كه مثل آسمون هميشه رو سرم باشي .. مي ميرم برات



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

زندگي داريم تا زندگي ! مرگ داريم تا مرگ ! زندگي داريم تا مرگ/آدم با سبزي و صفا که دمخور باشد ، سبز مي شود/اگر هنوز نمرده ايد ، چيز زيادي از دست نداده ايد . /مرگ اولين گام براي آخرين راه حل است

/ !!!

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

من اگر اشک به دادم نرسد مي شکنم اگر از ياد تو يادي نکنم مي شکنم بر لب کلبه ي محصور وجود، من در اين خلوت خاموش سکوت، اگر از ياد تو يادي نکنم، مي شکنم اگر از هجر تو آهي نکشم، تک و تنها، مي شکنم به خدا مي شکنم



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

گفتي که مرا دوست نداري گله اي نيست بين من و عشق تو ولي فاصله اي نيست گفتم که صبر کن و گوش به من دار گفتي که نه بايد بروم حوصله اي نيست پرواز عجب عادت خو بيست ولي تو رفتي و ديگر اثر از چلچله اي نيست گفتي که کمي فکر خودم باشم و آنوقت جز عشق تو در خاطر من مشغله اي نيست رفتي تو خدا پشت و پناهت به سلامت بگذار بسوزد دل من مسئله اي نيست

R A H A
01-27-2011, 02:31 AM
دوست دارم بروم سربه سرم نگـــذاريد گريه ام را به حســاب سفرم نگـــذاريد دوست دارم که به پابوسي باران بروم آسمان گفته که پا روي پرم نگـــذاريد اين قدر آينه ها را به رخ من نکشيــد اين قدر داغ جنون بر جگرم نگـــذاريد چشمي آبي تر از آيينه گرفتارم کرد بس کنيد اين همه دل دور وبرم نگذاريد آخرين حرف من اين است،زميني نشويد فقط... از حال زمين بي خبرم نگــذاريد





-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد.... عجب از محبت من كه در او اثر ندارد.... غلط است هر كه گويد : دل به دل راه دارد.... دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

من از زندگاني آموختم چگونه اشك ريختن را ولي اشكهايم نياموخت چگونه زندگي كردن را





-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

هيچوقت از دوست داشتن انصراف نده..حتي اگه کسي بهت دروغ گفت بازم بهش فرصت بده...عشق رو تجربه کن حتي اگر توش شکست بخوري .......اينو بدون که اگه کسي وارد زندگيت شد و گذاشت رفت علاوه بر اينکه خاطره بجا ميزاره مي تونه يه تجربه هم بجا بزاره



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

کاش بودي تا دلم تنها نبود تا اسير غصه ي فردا نبود کاش بودي تا براي قلب من زندگي اين گونه بي معنا نبود کاش بودي تا لبان سرد من بي خبر از موج و از دريا نبود



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

هرگاه احساس کردي که گناه کسي آنقدر بزرگ است که نمي‌تواني او را ببخشي بدان که اشکال از کوچکي روح توست، نه از بزرگي گناه او



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

گفتم : مجنونم کفتي : باش

گفتم : مجنون توام ليلي گفتي : باش

گفتم : چاره چيست ؟ گفتي : انتظار

R A H A
01-27-2011, 02:33 AM
سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا برجاست

سلام بر روي ماه تو عزيز دل سلام از ماست

تو يك روياي كوتاهي دعاي هر سحر گاهي

شدم خواب عشقت چون مرا اينگونه ميخواهي

من ان خاموش خاموشم كه با شادي نمي جوشم

ندارم هيچ گناهي جز كه از تو چشم نمي پوشم

دو غم در شكل اوازي شكوه اوج پروازي

نداري هيچ گناهي جز كه بر من دل نمي بازي

مرا ديوانه مي خواهي ز خود بي گانه ميخواهي

مرا دل باخته چون مجنون ز من افسانه مي خواهي

شدم بيگانه با هستي ز خود بي خودتر از مستي

نگاهم كن نگاهم كن شدم هر انچه ميخواستي

بكش اي دل شهامت كن مرا از غصه راحت كن

شدم انگشت نماي خلق مرا تو درس عبرت كن

نكن حرف مرا باور نيابي از من عاشق تر

نميترسم من از اقرار گذشت اب از سرم ديگر

سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا بر جاست

R A H A
01-27-2011, 02:33 AM
گفتم : چه سخت است؟ گفتي : چه زيباست

گفتم : تا به کي؟ گفتي : تا به آن وقت که چون شمع بسوزي از سر تا به پاي

گفتم : افسوس که نداني در اين سوختن بالهاي تو هم خواهد سوخت اي پروانه من



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

کاش ميدانستي که درون قلبم خانه اي داري تو که هميشه آنرا با شفق مي شويم و با آن ميگويم که تويي مونس شبهاي دلم کاش ميدانستي باغ غمگين دلم بي تو تنها شده است و گل غم به دلم وا شده است کاش ميدانستي که درون قلبم با تبشهاي عشق هم صدا هستي تو .کاش ميدانستي که وجود تو و گرماي صدايت به من خسته و آشفته حال زندگي مي بخشد کاش ميدانستي....... کاش مي دانستي........



-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

مدت هابود که مي خواستم رازي را که در سينه دارم به تو بگويم. اما نتوانستم. دوست داشتم هنگامي که از کنارم مي گذري اين راز را در چشمان عاشقم بخواني.ولي تو با بي اعتنايي مي گذشتي تا اينکه امروز قلم را برداشتم تا از بي مهريت بنويسم. ولي وقتي قلم را از روي کاغذ برداشتم ديدم نوشته ام: "با تمام وجود دوستت دارم

R A H A
01-27-2011, 02:35 AM
فرصت نشد بهت بگم ........

توي قلبت جايي واسم نيست نمي گم كسي رو داري
اما ديگه باورم شد كه مي خواي تنهام بذاري
ديگه دستاتو ندارم ديگه چشمات مال من نيست
اون نگاه جستجو گر اين روزا دنبال من نيست
نمي گم داري مي گردي دنبال يه عشق تازه
اما كوله بارو بستي در به روي كوچه بازه
تو ميري من نمي دونم كه گناه من چي بوده
اما هر دليلي باشه واسه رفتن تو زوده
توي قلبت جايي واسم نيست نمي گم كسي رو داري
اما ديگه باورم شد كه مي خواي تنهام بذاري
ديگه دستاتو ندارم ديگه چشمات مال من نيست
اون نگاه جستجو گر اين روزا دنبال من نيست
چي بگم من از درونم تو همه چي رو مي دوني
همه حيرتم از اينه چرا پيشم نمي موني
من هنوزم نمي دونم تو مسافر كجايي
نمي دونم كجا ميري توي قرن بي وفايي
توي قلبت جايي واسم نيست نمي گم كسي رو داري
اما ديگه باورم شد كه مي خواي تنهام بذاري...

R A H A
01-27-2011, 02:36 AM
يه روز مثل يه چيکه بارون از کنارم گذشتي

اون روز هيچ وقت فکر نمي کردم يه روز تشنه مي مونم

و هر لحظه ارزوي تو رو مي کنم.

تند وتند تقويم را ورق ميزنم!به دنبال تاريخ آن روز عزيز!

اما پيدايش نمي کنم!خدايا مگر مي شود؟ما هر دو با هم آن روز را آن روز عزيز را توي

دفتر خاطرات مشترک دلمان علامت زديم و تو! خود خود تو با همان دستخط هميشگيت

بالاي صفحه نوشتي مهم!

نه خدايا!چطور ممکن است؟؟؟

همه ي عمر تمام تقويم ها را ورق مي زنم!فقط براي رسيدن به آن تاريخ.....

و هيچ وقت نمي فهمم که تو آن صفحه را چقدر بي رحمانه به دل آتش سپردي!

هيچ وقت....

R A H A
01-27-2011, 02:37 AM
صداي قدم‌هايت را هنوز هم مي‌شنوم.!..

آن‌روزها عاشقانه با هم گام برمي‌داشتيم.

شب‌ها ستاره بوديم در آسمان، .. و هر صبح مي‌رفتيم تا رسيدن به خورشيد.

آن‌روزها در کنار هم، به شماره‌ي قدم‌هامان فکر نمي‌کرديم.

آن‌روزها هيچ‌چيز اهميت نداشت!!!!!!! هيچ‌چيز به اندازه‌ي تو اهميت نداشت.!..

اما..

اين‌روزها سکوت را حس مي‌کنم.!.. و مي‌دانم که فاصله‌ها را دوست ندارم.

در اين‌روزها من تمام دقايق و ثانيه‌ها را مي‌شمارم، تا رسيدن به تو.

R A H A
01-27-2011, 02:38 AM
جهان بزرگ است و زندگی مرموز ...


تا به حال فكرش را كرده‏ای


حتی « تو » تویي كه نمی‏شناسمت !


شايد روزگاری دور ،همه چيزم شوی..!!

R A H A
01-27-2011, 02:40 AM
تنهائي جاي پايش را عميق تر
و ماندن در اين غربت
لحظه هاي غرق در مرداب را
شدت بخشيده

مانند شاخه اي خشک شکننده
و چون عمر يک حباب
لحظه هاي شيرين، کوتاه
کوره راه خوشبختي، تاريک و متروک
زمان در تسخير پائيز
و من
همچنان در انتظار بهار ....

R A H A
01-27-2011, 02:41 AM
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته

و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده

زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی

حس کنی که هنوز دوستش داری

چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیوار تکیه بدی

که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده

چقدر سخته تو خیال ساعتها باهاش حرف بزنی

اما وقت دیدنش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه

دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه

اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز

دوسش دار

R A H A
01-27-2011, 02:41 AM
ای صمیمی! . . . ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی
دیدنت . . . حتی از دور
آب بر آتش دل می پاشد
آنقدر تشنه ی دیدار تو ام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من . . . به نگاهی از دور
طفلکی می سازد
ای قدیمی! . . . ای خوب
تو مرا یادکنی . . . یا نکنی
من به یادت هستم
من صمیمانه به یادت هستم
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پرگل باد

R A H A
01-27-2011, 02:42 AM
کاش قلبم درد تنهايی نداشت
چهره ام هرگز پريشانی نداشت
برگ های آخر تقويم عشق
حرفی از يک روز بارانی نداشت
کاش می شد راه سرد عشق را
بی خطر پيمود و قربانی نداشت

R A H A
01-27-2011, 02:44 AM
من منتظرت شدم ولي در نزدي

بر زخم دلم گل معطر نزدي

گفتي كه اگر شود مي آيم اما

مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي






هر چه بر من گذشت حقم بود من از اين بيشتر سزاوارم تو گناهي نداري ای زيبا مرگ بر من كه دوستت دارم







در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد / در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد / آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد / آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد.



تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست / ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست










آرزو دارم شبي عاشق شوي .آرزو دارم بفهثمي درد را .تلخي برخوردهاي سرد را .مي رسد روزي كه بي من سر كني .مي رسد روزي كه مرگ عشق را باور كني ...










مهر تو به مهر خاتم ندهم ،وصلت به دم مسیح مریم ندهم،عشقت به هزار باغ خرما ندهم،یکدم غم تو به هر دو عالم ندهم



سفری غریب داشتم توی چشمای قشنگت،سفری که بر نگشتم غرق شدم توی نگاهت، دل ساده ی ساده کوله بار سفرم بود،چشم تو مثل یه سایه همجا همسفرم بود،من همون لحظه اول آخر راهو میدیدم،تپش عشق و تو رگهام عاشقانه می چشیدم







تو رو خواستن اشتباه بود - تو رو دیدن یه گناه بود - دلم از گناه نترسید - که وجودت چون پناه بود



تو بودی باور من-تو یار و یاور من- تو بودی عشق اول-رفیق آخر من- تو بودی شور هستی-رفیق خوب مستی-تو بودی کعبه ی عشق-مثل خدا پرستی








اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز






من برنده ام ... چون نجواهایم را به ترانه های ماندگار تبدیل می کنم.



دل آدم ها به اندازه ی حرفهاشون بزرگ نیست ... اما اگه حرفاشون از دل باشه می تونه بزرگترین آدم ها رو بسازه



هميشه واسه گلي خاک گلدون باش که اگه به آسمون هم رسيد يادش باشه ريشش کجاست



آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد ، آزادی ماه است که او را پایبند می کند



اگر برگ درخت در پاییز نمی افتاد، جایی برای روئیدن برگ های بهاری پیدا نمی شد.



آن کس که با داشته های خوب خود خوشحال نیست ، با برآورده شدن آرزوهایش نیز خوشحال نخواهد بود.



درازترین سفر با یک گام برداشتن آغاز می شود.



باران را دوست دارم ، چون بی هیچ چشم داشتی به زمین می آید. این فاصله را با تمام عشق طی می کند تا به ما اهالی خاک نوید تازگی و آبادانی بدهد.



جایی در پشت ذهنت ، به خاطر بسپار که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست.







وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن ...به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد...نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم... گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزد



زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه ..واسه حفظ تعادلت هميشه بايد در حركت باشي ....آلبرت انیشتن



صدا كن مرا كه صدايت زيباترين نواي عالم است صدا كن مرا كه صدايت قلب شكسته ام را تسكين ميدهد صدا كن مرا تا بدانم كه هنوز از ياد نبرده اي مرا نشسته ام تا شايد صدايم كني صدايم كني ومحبت بي دريقت را نثارم كني






نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست

بشنو از دل ، دل حریم کبریاست

نی بسوزد خاک و خاکستر شود

دل بسوزد خانه ی دلبر شود











هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...

مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.

وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني

راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟


اگر کلمه دوستت دارم قيام عليه بندهاي ميان من و توست اگر کلمه دوستت دارم راضي کننده و تسکين دهنده قلب هاست اگر کلمه دوستت دارم پايان همه جدايي هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر عشق راستين من به توست اگر کلمه دوستت دارم کليد زندان من و توست پس با تمام وجود فرياد ميزنم دوستت دارم







عشق اين است که تو با صداي من سخن بگويي و با چشمان من ببيني و هستي را با انگشتان من کشف کني







نمي دونم که چرا هر وقت به تو مي رسم ، نمي توانم از تو

بگويم. براي گفتنت واژه کم مي آورم. به هر حال ، بدان

که بيشتر از اين حرف ها و واژه ها برايم معنا مي دهي








من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه

اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه

من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه

آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه




http://hamed-pic.persiangig.ir/image/Pic_26.jpg (http://hamed-pic.persiangig.ir/image/Pic_26.jpg)






شبي به دست من از شوق سيب دادي تو

نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو

تو آشناي دل خسته ام نبودي حيف

و درد را به دل اين غريب دادي تو.

R A H A
01-27-2011, 02:44 AM
خسته و در به در شهر غمم
شبم از هرچی شبه سیاه تره
زندگی زندون سرد کینه هاست
رو دلم زخم هزار تا خنجره
چی میشد اون دستای کوچیکو گرم
رو سرم دست نوازش میکشید
بر سر تنهایی و سرد منو
بوسه ی گرمی به آتیش میکشید
چی میشد تو خونه ی کوچیک
من غنچه های گل غم باز نمیشد
چی میشد هیچکسی تنها نمی ذاشت
جز خدا هیچکسی تنها نمیشد
من هنوز در به در شهر غمم
شبم از هر چی شبه سیاه تره
***
((داریوش))

R A H A
01-27-2011, 02:46 AM
صدای پایی از انتهای کوچه می آیدکسی آرام مرا می خواند
بیا امشب ستاره بچینیم
آسمان منتظر است
و
دریا بی تاب
ابر سیاهی بر دلت خیمه زده می دانم
بیا
تا از ستاره ها برایت
فانوسی درست کنم دریایی
تا به حقیقت زلال چشمه برسی
که آن وقت تو دریایی
و بی نیاز
ای مسافر!!
حرکت کن
راه دراز است و پر خم
و تو کوله باری ازعشق داری
همین کافی است
که عشق مر کب سفر است
نه مقصد حرکت.

R A H A
01-27-2011, 02:47 AM
تقصير از ما نيست؛
تمامي قصه هاي عاشقانه
اينگونه به گوشمان خوانده شده‌اند.
تصوير مجنون بيدل و فرهاد کوه کن
نقش‌هاي آشناي ذهن ماست.
و داستان حسرت به دل ماندن زُليخا به پند و اندرز، آويزۀ گوشمان شده ‌است.
غافلانه سرخوشيم
و عاجزانه ظالم؛
و عاشق، محکوم است به مدارا،
تا بينوا را جاني و دلي هنوز ، مانده باشد...
اگر جان داد ، شور عشق‌مان افسانه ديگري آفريده‌است.
اگر تاب نياورد ، لياقت عشق‌مان را نداشته‌است.
يکديگر را مي‌آزاريم.
ياد گرفته‌ايم که معشوق هر چه غدارتر، عاشق شيداترست.
و عاشق هر چه خوارتر شود، عشق افسانۀ ماندگارتري خواهد شد

R A H A
01-27-2011, 02:48 AM
میان ناله ی جیرجیرک
میان شکست سکوتم
ترا دوباره می خوانم
ای همیشگی
ای سبز
صدایت را از دورها می شنوم
اشنایی
مثل روز بر پوست آفتاب سوخته ام
تو نزدیکتر از آنی که می گویند
میان تب تند مهربانی
که دوسه روزیست سینه پهلو کرده
ترا می شنوم
اغوش خاطره ز داغی دستانت
هنوز گر گرفته است
اشک در التماس لحظه
مانده است
و فریاد در کوجه پس کوچه های
فراموشی
خاطره ات را می بوسم
خاطره ات را ...

R A H A
01-27-2011, 02:49 AM
يك مرد عاشق


هی زل نزن به قاشق و لیوان و بستنی من را نگــاه کــن دو دقــیقــه که با مـنی
من با تو حـرف مـی زنـم امـا تو زیر لـب
می خوانی و هزار و یک آهنگ می زنی؟
هی پایه های صندلی ات را عقب نکش
با ساعـتـت نگــو که فقـط فکر رفتـنـی
این سایه ی مچاله که اینجا نشسته است
یک مرد عاشق است نه یک آدم آهنی!
آخـر کـدام گوشه ی دنـیا شنـیـده ای
مردی چنین کشاله شود در پی زنی؟
::
کافه شلوغ شد...چه بگویم؟..بلند شو...
........

R A H A
01-27-2011, 02:50 AM
نمانده فاصله از چشم هاي تو تا من
ببين تو خيره در آيينه ام شدي يا من
به لطف چشم تو فصل پرنده نزديک است
به چشم شاعر چشم انتظار،حتا من
براي ديدن زيباترين منظره ها
هميشه نوبت همسايه بود ، حالا من
چه چشمهاي قشنگي ! خدا به خير کند
دچار اين همه زيبايي تو تنها من
شروع وسوسه در ذهن خام آدم : تو
نيازمند همين حيله هاي حوا : من
به اوج بوسه و لبخند و شعر خواهي رفت
تو مي روي و خدا شاهد است اما من
فقط سلام مرا پاسخي مطمئن ترباش
جواب مساله ي عشق و نان و گل با من

R A H A
01-27-2011, 02:51 AM
با ياد چشم هاي تو خوب است خواب من
از ابـرهـا كنــــــاره بگــــير آفتـــــــاب من
رو بر كدام قبله به چشم تو مي رســـم؟
چيــزي بگـو پيــــــــامـبـر بـــي كتاب من
چشم تو را كجاي جهان جستجو كنــــم؟
پايان بده به تاب و تب بي حســـــاب من
دور از شمايل تو چنـــــانم كه روز و شب
خنـــديده اند خلــق به حال خــــراب من
از تشنگـي هــــــلاك شـدم، ساقيـا بيا
چيزي نمــــــانده از قدح پر شــــراب من

R A H A
01-27-2011, 02:51 AM
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم// نقشی به یاد روی تو بر آب می زدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته// جامی به یاد گوشه محراب می زدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست// بازش ز طره تو به مضراب می زدم
روی نگار در نظرم جلوه می نمود// وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ// فالی به چشم و گوش در این باب می زدم..
نقش خیال تو تا وقت صبحدم// بر کارگاه دیده بی خواب می زدم
ساقی بصوت این غزلم کاسه می گرفت//میگفتم این سرود و می ناب میزدم
خوش بود بوقت حافظ و فال مراد و کام//بر نام عمر و دولت احباب می زدم

R A H A
01-27-2011, 02:52 AM
ساده بودیم ‚ ساده بودیم ‚ مثل قلب عاشق
مثل ساحل یه دریا چش براهه خط قایق
ساد ه بودیم ساده بودیم خونه مون جای صدا بود
یه نمکدون شکسته ‚ میون سفرۀ ما بود
از عزیزترین عزیزا دم به دم دشنه می خوردیم
وقت خواب جای ستاره ‚ زخمامون رو می شمردیم
قصه ‚ قصۀ سفر بود
روی تیغۀ یه دشنه
زندگی فقط همین بود
دریا دور و لبا تشنه
ساده بودیم اما هیچکس حرفای ما رو نفهمید
هیچ کسی پولک نور رو ، رو شبای ما نپاشید
ساده بودیم که بفهمیم معنی حادثه ها رو
بچشیم از این رفیقا ! طعم تلخ پشت پا رو
هر چی بودیم هر چی هستیم ‚ هنوزم مثل قدیمیم
اهل این حال و هواییم مهمون همین گلیمیم
قصه ‚ قصۀ سفر بود
روی تیغۀ یه دشنه
زندگی فقط همین بود
دریا دور و لبا تشنه!

R A H A
01-27-2011, 02:53 AM
وفادار


يه روزي، جك و جو كه دو تا دوست بودن بار و بنديلشون رو جمع كردن تا به يه سفر دور و دراز برن. جو وسايل زيادي همراهش نداشت. در واقع فقط به خاطر جك داشت مي رفت. اصلا حوصله سفر نداشت. اما جك كوله پشتي اش رو بست. مادر جك خيلي نگران پسرش بود. پس صورت جو رو بين دو تا دستاش گرفت و ازش خواهش كرد كه خيلي مواظب جك باشه. اما مادر جو چنين چيزي از جك نخواست.
اون دوتا راه افتادن. از ميون دره هاي تاريك و جنگلهاي انبوه و كوه هاي سر به فلك رسيده!!
جو همه جا جلوتر مي رفت. زمين رو نگاه مي كرد كه مبادا توش گودالي باشه و جك بيفته توش. شب ها كه جك توي جنگل مي خوابيد، جو بيدار مي موند و به چشماي جك نگاه مي كرد و مواظبش بود. جك حتي يه بار هم از جو به خاطر اين همه محبت تشكر نمي كرد. اما جو ناراحت نميشد.
تا يه روز وسطاي ظهر، يهو جو ايستاد. جك هم به روبرو نگاه كرد. يه خرس گنده سر راه اونا سبز شده بود. خرس روي دوپا ايستاد و شروع به نعره زدن كرد و خواست به جك حمله كنه! اما جو به طرف خرس پريد و اون رو به زمين انداخت و باهاش درگير شد. فقط به خاطر جك. جك هم از اين فرصت استفاده كرد و از يه درخت بالا رفت. جو با خرسه حسابي دعوا كردن. هر دوشون زخمي و خسته شدن. اما در نهايت اين خرسه بود كه با ضربه چنگالش جو رو كشت. جو يه آه بلند كشيد و به زمين افتاد. چشماش باز هم به طرف جك بود. مثل اينكه نگرانش بود. مثل اين كه از خرسه مي خواست كاري به كار جك نداشته باشه. آخه مادر جك اون رو دست جو سپرده بود.
خرس هم حسابي خسته بود. بعد از اينكه جو رو كشت، راهش رو گرفت و رفت. حال يه دعواي ديگه نداشت.
جك يواش يواش از درخت پايين اومد. به طرف جو رفت. دستي به سرش كشيد و گفت: حيف شد. سگ خوبي بود!!!

R A H A
01-27-2011, 02:54 AM
دور نمای عمر!
طی شد این عمر ، تو دانی به چه سان.
پوچ و بس تند چونان باد دمان .
همه تقصیر من است ، اینکه خود میدانم ،که نکردم فکری ،که تعمق ننموذم روزی ،
ساعتی یا آنی که چه سان میگذرد عمر گران !

کودکی رفت به بازی ،فراغت به نشاط
فارغ از نیک وبد و مرگ و حیات .
همه گفتند کنون تا بچه است ،بگذارید بخندد شادان ،که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست،بایدش نالیدن.
من نپرسیدم هیچ ،که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن؟
نتوان فارغ و آسوده زغم همه شادی دیدن ،همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشودن ،سر هر بام که شد خوابیدن .
من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو بایدم نالیدن ؟

هیچ کس نیز نگفت : زندگی چیست ؟ چرا می آییم ؟بعد از این چند صباح ،به کجا باید رفت به چه سان باید رفت ؟
با کدامین توشه سفر باید رفت؟

نوجوانی سپرس گشت،به بازی به فراغت ، به نشاط، فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات .
بعد از این باز نفهمیدم هیچ ،که چه سان دی بگذشت.
لیک گفتند ،که جوان است هنوز ،بگذارید جوانی بکند ،بهره از عمر برد ،کامروایی بکند.
بگذارید که خوش باشد و مست ،بعد از باز ورا عمری هست.

یک نفر بانگ برآورد که او از هم اکنون باید فکر فردا بکند.
دیگری آوا داد که چو فردا بشود ،فکر فردا بکند.
دیگری گفت :همانطور که رفت دیروزش ،بگذرد امروزش ،بگذرد فردایش .
با همه این احوال ،من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت؟

آن همه قدرت ونیروی عظیم به چه ره مصرف گشت ؟
نه تفکر ،نه تعمق ، نه اندیشه دمی،عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی.
چه توانی که ز کف دادم مفت . من نفهمیدم وکس مرا هیچ نگفت.
قدرت عهد شباب ،می توانست مرا تا به خدا پیش برد.
لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات .
آن کسانی که نمیدانستند زندگی یعنی چه راهنمایم بودند.
عمرشان طی می گشت ،بی خود و بیهوده و مرا میگفتند که چو آنان باشم .
چو آنان دایم فکر خوردن باشم ،فکر گشتن ،فکر تامین معاش ،فکر ثروت باشم .
کس مرا هیچ نگفت ،زندگی خوردن نیست ،زندگی ثروت نیست ،زندگی داشتن همسر نیست ،زندگانی کردن فکر خود بودن و غافل زجهان بودن نیست.
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش فهمیدم.

حال من می فهمم ،هدف از زیستن این است رفیق:

من شدم خلق که با عزمی جزم ،پای از بند هواها گسلم ،پای در راه حقایق بنهم ،با دلی آسوده ،فارغ از شهوت و آزو حسد و کینه و بخل ، مملو از عشق و جوانمردی و زهد،در ره کشف حقایق کوشم.
شربت جرات وامید وشهامت نوشم.
زره جنگ برای بد و نا حق پوشم .
ره حق پویم وحق گویم حق جویم و پس حق گویم.
آنچه آموخته ام بر دگران گویم با شعله خویش .
ره نمایم به همه گرچه سراپا سوزم.
من شدم خلق که مثمر باشم .
نه چنین زائد بی جوش و خروش.
عمر بر باد و به حسرت خاموش .
ای صد افسوس ،که چون عمر گذشت ،معنی اش فهمیدم.
حال می پندارم کین دو سه روز از عمرم ،به چه ترتیب گذشت.

کودکی بی حاصل ،نوجوانی باطل ووقت پیری غافل.

به زبانی دیگر :

کودکی در غفلت ،نوجوانی در شهوت ودر کهولت حسرت

R A H A
01-27-2011, 02:55 AM
بچگيها

بغل دستم نشسته بود. ازم پرسيد: مجيد! شنيدم تو هم يه زماني عاشق شدي! راسته؟؟
يهو خنده ام رفت هوا!! آره بابا... عجب دوراني بود. بچه بوديم ديگه! بچه!
- خوب، تعريف كن ديگه!!
- نه بابا! ول كن. چي رو تعريف كنم!
- جون من تعريف كن. جون من!
- هيچي بابا! بچگي هم براي خودش عالمي داره! دفعه اول كه ديدمش دستم چند تا كاغذ بود. تا چشم به چشمش افتاد، همه بدنم كرخت شد! بچه بودم ديگه! كاغذا از دستم سر خورده و افتاده بودن. اما من نفهميده بودم.. قلبم چه ضرباني داشت. مثل اينكه صد كيلومتر دويده بودم!! عجب دوراني بود. بعدش هم يه سال و نيمي آواره فكرش شدم! سوار يه آونگ، اين ور و اون ور مي رفتم! خوابش رو مي ديدم. صداش رو مي شنيدم! روزگار عجيبي بود! بچه بوديم ديگه. بچه بوديم.
- عجب.... بعدش چي شد؟
- بعد؟ بعدي نداشت! مگه سرياله كه قسمت دوم داشته باشه؟!
(خنديد)
من هم خنديدم و بعدش سكوت كرديم و من يه آه كشيدم. سوزناك و بلند....
- چي شده مجيد؟ چرا آه كشيدي؟
با صدايي كه به زحمت در مي اومد، بغض گلوم رو خوردم و گفتم
هيچي! دلم هواي بچگيهام رو كرده...

چه بادي تو ذهنم مي اومد

R A H A
01-27-2011, 02:56 AM
داغ یک عشق قدیمو اومدی تازه کردی
شهر خاموش دلم رو تو پرآوازه کردی
آتش این عشق کهنه دیگه خاکستری بود
اومدی وقتی تو سینه نفس آخری بود
به عشق تو زنده بودم
منو کشتی
دوباره زنده کردی
دوستت داشتم
دوستم داشتی
منو کشتی
دوباره زنده کردی
تا تویی تنها بهانه واسه زنده بودنم
من به غیر از خوبی تو مگه حرفی میزنم؟
عشقت به من داد عمر دوباره
معجزه با تو فرقی نداره
تو خالق من بعد از خدایی
در خلوت من تنها صدایی
به عشق تو زنده بودم
منو کشتی
دوباره زنده کردی
دوستت داشتم
دوستم داشتی
منو کشتی
دوباره زنده کردی
رفته بودیم هر چی که داشتیم دیگه از خاطر من
کهنه شد اسم قشنگت میون دفتر من
من فراموش کرده بودم همه روزای خوبو
اومدی آفتابی کردی تن سرد غروبو
عشقت به من داد عمر دوباره
معجزه با تو فرقی نداره
تو خالق من بعد از خدایی
در خلوت من تنها صدایی
به عشق تو زنده بودم
منو کشتی
دوباره زنده کردی
دوستت داشتم
دوستم داشتی
منو کشتی
دوباره زنده کردی

R A H A
01-27-2011, 02:57 AM
راز من

هیچ جز حسرت نباشد کار من
بخت بد بیگانه ای شد یار من
بی گنه زنجیر بر پایم زدند
وای از این زندان محنت بار من
وای از این چشمی که می کاود نهان
روز و شب در چشم من راز مرا
گوش بر در مینهد تا بشنود
شاید آن گمگشته آواز مرا
گاه می پرسد که اندوهت ز چیست
فکرت آخر از چه رو آشفته است
بی سبب پنهان مکن این راز را
درد گنگی در نگاهت خفته است
گاه می نالد به نزد دیگران
کو دگر آن دختر دیروز نیست
آه آن خندان لب شاداب من
این زن افسرده مرموز نیست
گاه میکوشد که با جادوی عشق
ره به قلبم برده افسونم کند
گاه می خواهد که با فریاد خشم
زین حصار راز بیرونم کند
گاه میگوید که : کو ‚ آخر چه شد
آن نگاه مست و افسونکار تو ؟
دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم
نیست پیدا بر لب تبدار تو
من پریشان دیده می دوزم بر او
بی صدا نالم که : اینست آنچه هست
خود نمیدانم که اندوهم ز چیست
زیر لب گویم : چه خوش رفتم ز دست
همزبانی نیست تا برگویمش
راز این اندوه وحشتبار خویش
بیگمان هرگز کسی چون من نکرد
خویشتن را مایه آزار خویش
از منست این غم که بر جان منست
دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
پای در زنجیر می نالم که هیچ
الفتم با حلقه زنجیر نیست
آه اینست آنچه می جستی به شوق
راز من راز نی دیوانه خو
راز موجودی که در فکرش نبود
ذره ای سودای نام و آبرو
راز موجودی که دیگر هیچ نیست
جز وجودی نفرت آور بهر تو
آه نیست آنچه رنجم میدهد
ورنه کی ترسم ز خشم و قهر تو

فروغ فرخزاد

R A H A
01-27-2011, 02:58 AM
آرزوئی دلنشین

در سکوت دلنشین نیمه شب

می گذشتیم از میان کوچه ها

راز گویان هر دو غمگین هر دو شاد

هر دو بودیم از همه عالم جدا

تکیه بر بازوی من میداد گرم

شعله ور از سوز خواهش ها تنش

لرزشی بر جان می ریخت نرم

ناز آن بازو به بازو رفتنش

در نگاهش با همه پرهیز و شرم

برق می زد آرزوئی دلنشین

در دل من با همه افسردگی

موج میزد اشتیاقی دلنشین

زیر نور ماه دور از چشم غیر

چشمها بر یکدگر می دوختیم

هر نفس صد راز می گفتیم و باز

در تب ناگفته ها می سوختیم

نسترن ها از سر دیوارها

سر کشیدند از صدای پای ما

ماه می پائیدمان از روی بام

عشق می جوشید در رگهای ما

باز هنگام جدائی در رسید

سینه ها لرزان شد و دلها شکست

خنده ها در لرزش لبها گریخت

اشکها بر روی رویا ها نشست

چشم جان من به ناکامی گریست

برق اشکی در نگاه او دوید

نسترن ها سر بزیر انداختند

ماه را ابری به کام خود کشید

تشنه تنها خسته جان آشفته حال

در دل شب می سپردم راه خویش

تا بگریم در غمش دیوانه وار

خلوتی میخواستم دلخواه خویش

فریدون مشیری

R A H A
01-27-2011, 03:01 AM
منتظر باش
منتظر باش که بارانی شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات
تا ببوسم جای دستان تو را
روی قفل آهنین خانه ات
منتظر باش کبوتر بشوم
بپرم تا آشیان سبز تو
تو ندانی من که هستم من ولی
خیره باشم در دو چشم مست تو
منتظر باش که پاییز شوم
خالی از سر سبزی و رنگ بهار
تا بماند روی گلدان های تو
دست هایم زردو خشک و بی قرار
منتظر باش که یک خواب شوم
روی ذهن تو بچرخم مثل باد
چشم هایت خسته تر، مستانه تر
روی یک خمیازه پرامتداد
منتظر باش که یک بغض شوم
تا بپیچم روی فریادی بلند
در گلوی خود مرا احساس کن
دست و پایم را نبند
منتظر باش که یک لاله شوم
سرخِ سرخ ِسرخ در دامان خاک
هر کجایی باش ، من هم مانده ام
تا گذاری پای بر این خاک پاک
منتظر باش که یک اشک شوم
نرم و آهسته به روی گونه ات
جای من در لای مژگان تو بود
می چکم اما ز چشم روشنت
منتظر باش که یک حرف شوم
تا بیایم روی لب های تو باز
تو مرا تکرار کن، تکرار کن
می شوم آماده آواز باز
منتظر باش که خورشید شوم
تا بتابم بر تن و بر دست تو
گرمِ گرمِ گرم از رویم شود
راهها و کوچه بن بست تو
منتظر باش که یک شب بشوم
ساده و تاریک و غمگین و سیاه
من می ایم روی بام خانه ات
می نشینم تا طلوع یک نگاه
منتظر باش که یک عکس شوم
روی دیوار اتاقت جای من
یا شوم یک پنجره در گوشه ای
که تو بنشینی شبی در پای من
منتظر باش که یک شعر شوم
در میان صفحه های دفترت
یا شوم خودکار در دستان تو
یا ستاره ای شوم من در شبت
منتظر باش که یک عطر شوم
تا بیاویزم به سرتاپای تو
یا شوم راهی که اید سوی تو
یا نسیمی در شب زیبای تو
منتظر باش که یک ابر شوم
تا شوم مهمان پاییزی تو
منتظر باش که یک پرده شوم
یا شوم نقشی به رومیزی تو
منتظر باش که یک سیب شوم
تا که بنشینم به روی ظرف تو
منتظر باش که یک آه شوم
در میان انتظار حرف تو
منتظر باش که یک سایه شوم
پابه پای تو به هر جا می روی
منتظر باش که یک برف شوم
در زمستان های سرد بی کسی
منتظر باش که یک پله شوم
رد پای تو برایم آرزو
منتظر باش که یک شاخه شوم
از کنار پنجره سر کرده تو
منتظر باش که یک قصه شوم
قصه اسطوره های عاشقی
منتظر باش که یک دشت شوم
پر شوم از شاخه های رازقی
منتظر باش که یک رنگ شوم
روی هر روز تو تکرار شوم
منتظر باش که یک نامه شوم
حسرت لحظه دیدار شوم
منتظر باش که یک فکر شوم
تا فراموشت نگردد یاد من
آشنای انتظار و خستگی
این تویی آغاز این فریاد من
منتظر باش که یک فرش شوم
روز و شب اما به زیر پای تو
این من و این خستگی هایم ببین
هیچ کس در دل ندارد جای تو
منتظر باش که یک گل بشوم
غنچه غنچه روی خاک خانه ات
منتظر باش که بارانی شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات

R A H A
01-27-2011, 03:02 AM
پرواز
سال ها شد تا که روزی مرغ عشق
نغمه زد برشاخه انگشت من
آشیان آسمان را ترک گفت
لانه ای آراست او در مشت من
دست من پر شد ز مروارید مهر
دست من خالی شد از هر کینه ای
دست من گل داد و برگ آورد و بار
چون بهار دلکش دیرینه ای
سینهاش در دست هایم می تپید
از هراس دامهای سرنوشت
سخت می ترسید از پایان وصل
وز پلیدی های خاطرهای زشت
آه اگر روزی بمیرد عشق ما
وای اگر آتش به یخبندان کشد
خنده امروز ما در شان یاس
اختران اشک در چشمان کشد
مننوازشگر شدم آن بال و پر
من ستایشگر شدم آواز او
خواستم بوییدم و بوسیدمش
با نیازی بیشتر از ناز او
عاشقان هر کس که دارد از شما
مرغ عشقی بر فراز شاخسار
پاسداری بایدش هر روز و شب
چشم ترسی بایدش از روزگار
هر کجا در هر خم این رهگذر
درکمین بدخواه سنگ انداز هست
عشق من پرداشت آه ای عاشقان
پربرای جنبش و پرواز هست
در غروب یک زمستان سیاه
مرغک من ز آشیان خود گریخت
دور شد در اشک چشمم محو شد
بعد از او هم سقف این کاشانه ریخت
در بهار پر گل این بوستان
دست من تک ساقه پاییز ماند
برگهای خشک عشقی سوخته
بر فراز شاخه ها آویز ماند
گرچه دیگر آٍمان ها تیره است
شب ز دامان افق سر می کشد
باز با پرواز مرغان بهار
آرزویی در دلم پر می کشد
می فریبد دل به افسون ها مرا
می سراید بر من این آواز ها
بال دارد مرغ عشق
باز خواهد کرد او پروازها

سیاوش کسرائی

R A H A
01-27-2011, 06:17 PM
حرفهاي ناتمام
باز چشمهايم باريد
باز دستهايم لرزيد
حرفهايم در عمق دلم جاماند
اما خاطراتت بيرون ريخت
روزهاي سخت بر من خنديدند و رفتند
شبهاي سرد ايستادند و نظاره كردند
و چه سخت بود شبهاي جدايي
وچه سخت بود لحظه هاي بي تو بودن
و غربت نمك زخمهايم
كاش تو را مي ديدم
در آن لحظه اي كه لب جوي مي نشستي
كاش تو را مي ديدم
در آن وقت كه ديدگانم خاموش نبود
آهسته تر مي گويم
كاش تو را مي بوسيدم
در آن وقت كه گفتي:
-(( خداحافظ))
تا امروز در آتش دل نسوزم
آتشي برگرفته از جان
در سينه پر دردم
دنياي من:
چگونه تو را احساس كنم
تا كه بال و پرم نسوزد
ولي بدان اگر خاموش نشوي
بال وپر كه هيچ
جان را فدايت ميكنم

R A H A
01-27-2011, 06:22 PM
روز ها میگذرند
روز ها میگذرند لحظه ها از پی هم میتازند
وگذشت ایام,چون چروکی است که برچهره من میماند
روزهامیگذرند , که سکوتی ممتد, برلبم میرقصد
قصه هایی که زدل می آیند , زیرسنگینی این بارسکوت
بی صدامیمیرند
روزها میگذرند , که به خود میگویم
گرکسی آمدوبرداشت زلب مهرسکوت
گرکسی آمدوگفت قطعه شعری بسرود
گرکسی آمدوازراه صفا دل ما را بربود
حرفهاخواهم زد , شعرها خواهم خواند
بهر هر خلق جهان , قصه ای خواهم ساخت
روزها میگذرند
که به خود میگویم
گرکسی آمدوبرزخم دلم , مرحمی تازه گذاشت
گرکسی آمدوبرروی دلم , طرحی ازخنده گذاشت
گرکسی آمدودرخاطرمن , نقشی ازخودانداخت
صدزبان بازکنم
قصه هاسازکنم
گره از ابروی هر غمزده ای درجهان بازکنم
من به خود میگویم
اگرآمدآن شخص !!!!!!
من به او خواهم گفت , آنچه درمحبس دل زندانیست
من به او خواهم گفت , تاابددردل من مهمانیست
ولی افسوس و دریغ
آمدی نقشی زخود در سر من افکندی
دل ربودی و به زیر قدمت افکندی
دیده دریا کردی
عقل شیدا کردی
طرح جاوید سکوت , توبه جای لبخند , برلبم افکندی
دل به امید دوا آمده بود
به جفا درد برآن زخم کهن افکندی
روزها می آیند
لحظه ها ازپی هم میتازند
من به خود میگویم

مستحق مرگ است گر کبوتر بدهد دل به عقاب

من نيستم
آنکه بايد مي بودم ، آنکه بايد باشم

R A H A
01-27-2011, 06:23 PM
نميدانم چرا رفتی ...
نمیدانم چرا رفتی
نميدانم چرا !!! شايد خطا کردم


***
و تو ... بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نميدانم کجا؟! تا کی؟! برای چه؟!
ولی رفتی ...


***


بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت ،
تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد


***
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتن تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد


***
و بعد از رفتنت دريا چه بغضی کرد
ميدانم تو نام مرا از ياد خواهی برد


***


هنوز آشفته چشمان زيبای توام ... برگرد!
ببين که سرنوشت من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
تو هم در پاسخ اين بی وفاييها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم


***
و من در حالتی ما بين اشک و حسرت و ترديد
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاييزی ترين ويرانی يک دل
ميان غصه ای از جنس بغض کوچک يک ابر


***
نميدانم چرا !!!
شايد به رسم عادت" پروانگی مان "
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم.

R A H A
01-27-2011, 06:23 PM
نگاه کن...
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگون قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سر کشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می بردد
مرا به دام میکشد
نگاه کن تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دور ها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نور ها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
زعاجها ، ز ابرها ، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شور ها
به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو ، صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره اب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبا لب از شراب خواب می شود

R A H A
01-27-2011, 06:25 PM
مـــــــــي خواهـــــــــم از تو بگويم





بي آن که در جستجوي قافيه باشم



و بي آن که حتي در جستجوي واژه ها باشم



در اين شب ها که گويند عزيزترين شب هاي خداست



مي خواهم از تو بگويم



از تو که عاشقانه دوستت دارم و مي دانم که دوستم داري



با ساده ترين کلمات



همراه با همين اشکي که دارد مي غلتد و فرو مي افتد



مي خواهم بگويم دوستت دارم



امشب نه مي خواهم برايت از آسمان خورشيد بياورم



نه مي خواهم ستاره ها را برايت بچينم



و نه مي خواهم به شهر آرزوها و رؤياها بروم



فقط ساده و با صداقت



همراه با شاهدي صادق



از اعماق جاني سوخته



با چشماني باراني



مي خواهم بگويم دوستت دارم



و مي خواهم بگويم اين نه سخني است که تنها بر زبان آيد



من تقدس عشقت را



بر کرامت وجودم نشانده ام



و اگر سراسر وجودم زبان باشد



يکسره خواهد گفت:



دوستت دارم

R A H A
01-27-2011, 06:25 PM
صبر کن





تمام هستی ام را برگی کن


بر درختی بیاویز


خودت باد شو



بر من بوز


به زمینم بیانداز


خدا که شدی و از من گذر کردی


خیالم راحت می شود

جای پای تو، مرا و


همه هستی مرا

تقدیس می کند

R A H A
01-27-2011, 06:26 PM
خویش را باور کن

هیچکس جز تو نخواهد روئید
شعله روشن این باغ تو باید باشی
هیچ کس چون تو نخواهد تابید
سرو آزاده این باغ تو باید باشی
رعد این صحنه تو باید باشی
هیچ کس چون تو نخواهد غرید
چشمه جاری این دشت تو باید باشی
هیچ کس چون تو نخواهد جوشید
نازنین!
سرنگون کردن غم، حرکت آسانی نیست.
لیک آسانتر از آن است که می پنداری.
ریشه ها می گویند:
"ما تواناتر از آنیم که می پنداری"
باز کن پنجره را، صبح آمده است.در این خانه رخوت بگشای.
باز هم منتظری؟
هیچ کس جز تو نخواهد آمد
هیچ بذری، بی تو روی این خاک نخواهد پاشید.

از دل خاک نخواهد روئید
خوشه ای نیز نخواهد برخاست
خرمنی گرد نخواهد گردید
اسب اندیشه خود را زین کن
تک سوار سحر جاده تو باید باشی
و خدا می داند و خدا می خواهد
که تو "خودآ" یی باشی بر پهنه خاک

"کودکان فردا، خرمن کشت امروز تو را می جویند"
خواب و خاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ، در نگاه فردا
هیچ کس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری؟
برخیز که صبح است بهار آمده است.
"تو بهاری ،
آری !
خویش را باور کن.

R A H A
01-27-2011, 06:27 PM
در فاغ تو ...

آن شب گفتي كه مي روي
من گريه كردم و گفتم:به خدا مي سپارمت.
گفتي:بروم؟
ديدم كه در نگاه تو ترديد موج مي زند.
اَرام گفتم:برو
وقتي كه خواستي بروي گفتم:برو ولي زود بر گرد!
گفتي:چرا؟
گفتم:تو مي روي كه دوباره بر گردي اما زودتر بيا كه چشمم به در است.
برگشتي و گفتي:من هيچ وقت نمي روم.
من مي دانستم كه مي روي٬چشمان تو را بوسيدم!

R A H A
01-27-2011, 06:30 PM
مرگ از زندگی پرسید:چرا من تلخم تو شیرینی؟زندگی گفت:چون من دروغم و تو حقیقت!!!!!!!!

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

به شانه ام میزنی که تنهاییم را تکانده باشی.به چه دل خوش کرده ای تکاندن برف از شانه ی یک ادم برفی!

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

در دنیایی که خندیدن جرم است.نگاه کردن گناه است.بوسیدن ناپاکی است.محبت کردن مزاحمت است به من بگو پس چگونه ثابت کنم که دوستت دارم؟؟؟؟؟؟!!!!!!!

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

کاش دوستی ها مثل رابطه دست و چشم بود وقتی دستت زخم میشه چشمت گریه میکنه و وقتی چشمات گریه میکنند دستات اشکات رو پاک میکنند!

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

میرم و گم میشم آخر تو غروب دشت غربت
نمی تونم که بمونم توی شهر بی محبت

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

عشق يعني:لطيف ترين تعريف زندگي...
عشق يعني:معمار عالم...
عشق يعني:خالق پر شور لحظه هاي زندگي...
عشق يعني:از خود گريختن...
عشق يعني:بهبودي و كاميابي...
عشق،ارمغان محبت است....
عشق:سپردن دلت به.....
عشق يعني:هديه ي قلب و روحت به...
عشق يعني:پيشاني غمناك او را بوسه زدن...
عشق يعني:دستان يخ زده اش را با دستان گرمت،فشردن...
عشق يعني:بدون او هرگز...

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

پيكر تراش پيرم و با تيشه خيال
يك شب تو را ز مرمر شعر آفريده ام

تا در دو چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سيه را خريده ام

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

عاشق هرکس شدم او شد نصيب ديگري ... دل به هرکس دادم او هم زد به قلبم خنجري ... من سخاوت ديده ام دل را به هرکس مي دهم ... شرم دارم پس بگيرم آنچه را بخشيده ام

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

اي انديشه رها شده از يك حس پاييزي! من باران صورتي صدايت را دوست دارم، مرا ببين پشت پرچين نگاهت هستم. من به شانه هاي باد تكيه داده ام.
مرا آرام بخوان!

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو یا دل ازدیدن تو سیر شود بعدبرو ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر صبر بکن آسمان پای پرت پیر شود بعد برو نازنینم تو اگر گریه کنی بغض من نیز می ************د خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد باش ای نازنین خواب تو تعبیر شود بعد برو

R A H A
01-27-2011, 06:31 PM
غم



دهانت را می بویند

مبادا گفته باشی دوستت دارم

دلت را میبویند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی است نازنین

و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد


در این بن بست کج و پیچ و سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر
فروزان می دارند

به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین

آن که بر در می کوبد شبا هنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابان اند
بر گذرگاه ها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غریبی است نازنین

و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین

ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

R A H A
01-27-2011, 06:31 PM
دیگر ساعتی بر دست های من نخواهی دید!
مِن بعد، عبور ِ ریز ِ عقربه ها را مرور نخواهم کرد!
وقتی قراری ما بین ِ نگاهِ من
و بی اعتنایی ِ نگاهِ تو نیست،
ساعت به چه کار ِ من می آید؟
می خواهم به سرعتِ پروانه ها پیر شوم!

R A H A
01-27-2011, 06:32 PM
خانه ای ساخته ام
پلکانش همه مهر
دربهایش احساس
شیشه اشآینه ادراک است
آه اما خانه
ساکنش درویش است
آن تهیدستخیال
آن تهیدست رفیق
او کسی می خواهد

رقبت یکرنگی در وجودش باشد
او کسی می خواهد که وجودش باشد
رنجابیات دلش را خواند
هیجان نگهش را داند
او کسی می خواهد
نیلبک زن باشد
بربط و ضرب و سه تار
همه فرمانبر دستش باشند
ماهوخورشیدو فلک
همه محو نگه نرگس مستش باشند
او تو را میخواهد
نغمه اش شیوا کن
خانه اش زیبا کن

R A H A
01-27-2011, 06:32 PM
طوفان شده بود و من نمي‎ دانستم
ويران شده بود و من نمي ‎دانستم

بر مزرعه ی خشك دلم بي وقفه
باران شده بود و من نمي‎ دانستم

عكس دل او بود كه بر موج نگاه
رقصان شده بود و من نمي‎ دانستم

باز آمده بود و بعد از آن سرسختي
آسان شده بود و من نمي‎ دانستم

يك بيت از او خواستم او يكباره
ديوان شده بود و من نمي‎ دانستم

بر سفره ی خالي دلم بي تعارف
مهمان شده بود و من نمي‎ دانستم

اين آتش عشق زير خاكستر دل
پنهان شده بود و من نمي‎ دانستم

R A H A
01-27-2011, 06:32 PM
به صبح سپيد خوشبختي،
به لحظه ناب ابديت،
كه تو را احساس خواهم كرد در اعماق وجود خويش،
شعر هايم تكرار لحظه هاي با تو بودن است،
تكرار لحظه هاي بكر و معصومانه تبسم،
آري مي خواهم در تو گم شوم،
مي خواهم با چشمان تو ببينم،
و با قلب تو زيبايي ها را حس كنم،
مي خواهم با تو خوشبخت شوم،
خوشبخت و مغرور،
من در پناه عشق تو سر به آسمان مي سايم،
پس بگذار بگويم،

"دوستت دارم"

R A H A
01-27-2011, 06:45 PM
به فريادم برس جانا كه جانم در بدن فرسود

دلم چون غنچه اي نو پا نشد وا در چمن فرسود

تويي دارو تويي مرهم تويي مونس تويي همدم

بيا اي دلبر خوبم كه بي تو جان در بدن فرسود

دگر جانم به لب آمد بسي در تب و تاب آمد

بمردم از غم عشقت تنم اندر كفن فرسود

خدارا اي غزل بگذر زدوريهاي خون پرور

كه اين هجران وجودم را به سد چين و شكن فرسود

كجايي اي عزيز دل كه هستي حل هر مشكل

زبس كردم نظر هر سو دگر چشمان من فرسود

R A H A
01-27-2011, 06:47 PM
من از کجاي تو شروع شدم در امتداد لحظه اي که امتداد تو بود از درون تو گذشتم، در درون تو زاده شدم چون حوا که از دنده ي آدم بيرون آمد خودم را تنها يافتم ميان فاصله اي از خودم، تا سايه هاي تو *** غم هايم آشنا با من نفس مي کشند با حادثه هاي معمول از حوادث عبور مي کنند از فضاهاي رنگي به جستجوي بيرنگي آهنگ بي صداي بودن، بودم يا طنين ترانه اي در دور *** کلاه تو بزرگ بود و پر سايه و من و سبزهاي کوچک، در انتظار نور سوار بر خيالات خودم بودم که بادي وزيد و پلکهايم در افق گم شد با سکوت *** در چشمانت سؤالي بود نوري که از مردمکهايت مي ريخت پريدن پرنده اي از ميان پلکهايت در چشمانت سوال... و من که بي تفاوت از کنارت عبور کردم

R A H A
01-27-2011, 06:51 PM
خواهم که سرانجام سرانجام بگیرم
یعنی که در آغوش تو آرام بگیرم
زنبور شوم پرسه زنم دور نگاهت
از کندوی چشمان تو الهام بگیرم

R A H A
01-27-2011, 06:51 PM
دل به چشمای تو بستم تو شدی همه وجودم

عشق تو باور من شد با تموم تاروپودم

هرکی اومد سر راهم چشمامو بستم و ندیدم

عکس تو توی دست من بود تورو با دلم خریدم

برای نفس کشیدن عشق تو دلیل من بود

بودن تو پیش چشمام خواب و رویای شبم بود

من همه ترانه هامو واسه چشم تو نوشتم

ندونستم تو غروبی وای چه تلخه سرنوشتم

R A H A
01-27-2011, 06:51 PM
با تو در اين كوچه شدم آشنا
عشق در اين كوچه صدا زد نرا
كوچه ما اين همه پرچين نداشت
دهكده اي بود خبر چين نداشت
راست بگو حاصل بازي چه شد...؟
باز دلم دست تو بازيچه شد....؟

R A H A
01-27-2011, 06:52 PM
تو به من خنديدي و نمي دانستس من با چه دلهره اي از باغچه همسايه سيب را دزديدم. باغبان از پي من تند دويد. سيب را دست تو ديد. غضب آلود به من كرد نگاه. سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك . و تو رفتي و هنوز سال هاست كه در گوش من آرام آرام. خش خش گام تو تكرار كنان ميدهد آزارم و من انديشه كنان غرق اين پندارم كه چرا......؟؟ "خانه كوچك ما سيب نداشت"

R A H A
01-27-2011, 06:52 PM
در دادگاه عشق:
قسمم قلبم بود/ وكيلم دلم بود و هزار جمعي از عاشقان و دل سوختگان/ قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام كرد/ و سپس محكوم شدم به تنهايي و مرگ كنار چوبه دار/ از من خواستند تا آخرين خواسته ام را بگويم و من گفتم به تو بگويند ("دوستت دارم")

R A H A
01-27-2011, 06:53 PM
آسمان آبی نگاه تو ، ....

دریایی از عشق است برای غنچه های پژمرده دلم و سرزمینی پر از آرامش برای مرغ مینای بیقرار دلم .قصه تنهایی ام را در تاریکی شب با تو در میان می گذارم .

لابه لای نسترنهای باغ رویایم ، دستان گرمت را جستجو می کنم و من امروز طلوع صداقت را در میان انبوه تاریکیها باور کردم و به غریبانه بودن اشکهایت در خزان سادگی ایمان آوردم همراه با موسیقی باد به حیاط می روم و از باغچه ، یک دسته گل رز می چینم و آن را در سبد پر از گل آرزوهایم می کارم و با عشقی نو ، آن را به تو هدیه می دهم و در زیر آسمان بارانی ،
فریاد می کشم :

دوستت دارم اولين عشقم ...
لبخند ملیح وسبز رنگت راخواهانم چرا که صدای خنده تو ، تلاطم امواج ذهنم را آرامش
می بخشد ....
و این زیباترین ترانه است برای من !

R A H A
01-27-2011, 06:53 PM
تو این شبای خط خطی ستاره های پا پتی
گم شدن و نیست توی راه فانوسک رفاقتی
دنیا چه آلوده شده به سم بی صداقتی
پاهای عشق و عاشقی تاول زده بگی نگی
انگار تموم زندگی گرفته بوی کهنگی
باید با دنیا کاری کرد بیشتر از اینا نشه بد
به پای عشق و عاشقی مرحم دلدادگی زد
باید دوباره تازه شد توی هوای رابطه
باید دوباره خط کشید رو هر چی رسم غلطه

R A H A
01-27-2011, 06:54 PM
طالب پرواز هستم مقصدم چشمان توست
ياس پرپر گشته ام من مرهمش دستان توست
بودنم با بودنت معناي ديگر مي دهد
حال من خوش مي شود با آن لب خندان تو

R A H A
05-01-2011, 12:07 AM
راهی برای رفتن

نفسی برای بریدن

کوله بارم بر دوش

مسافر میشوم گاهی…

عشقی برای خواندن

بغضی برای شکفتن

خاطراتم در دست

بازیچه میشوم گاهی…

نگاهی در راه

اعتمادی پرپر

پاهایم خسته

هوایی میشوم گاهی…

فکرهای کوتاه

صبری طولانی

صدایی در باد

زمستان میشوم گاهی…

روزهای رفته

ماه های مانده

تقویم ام بی تاب

دلم تنگ میشود گاهی…

جای پایی سرد

رد پایی گنگ

در این سایه ی تنهایی

چه بی رنگ میشوم گاهی…

R A H A
05-01-2011, 12:08 AM
تو آخر خوب قصه هائی و یه رویای قشنگ

تو یه فرشته نجات توی کابوس وحشت خوابی

و یه دست مهربون برای نوازش گلبرگ…

تو یک حقیقتی، یک حقیقت بی پایان…

تو رقص دلربای ساقه های طلائی گندم تو موسیقی لطیف بادی…

تو یه غزل عاشقانه توی رساترین شعر ذهن کودکانه منی…

تو مثل قهر بی ریای نسترن، زیبا و جذابی …

تو آشوب دلتنگی غم انگیز دریا برای رسیدن به لحظه غروبی…

تو مثل یه مروارید همخونه صدف نگاه منی…

تو مثل یه سکوت قشنگ رو دستای پر از نیایش گل های یاسی…

تو یک حقیقتی، یک حقیقت باور نکردنی…

یک وجود صبور و یک قلب پر از سخاوت…

تو شیرین ترین واقعیت زندگی منی…

تو با وقارترین و با غرور ترین نقطه شروع بهشتی خنده های منی…

تو یه باور قشنگی تو ذهن و قلب ناباور من…

تو یه حس لطیف تو سرسختی غربت آسمون خواسته های شیرین ر‌‌ؤیاهامی…

شیواترین کلام شاعرانه من

دوستت دارم… دوستت دارم…دوستت دارم…

تو زیباترین و بی نظیرترین قاب عکس دیوار خالی نفس های منی…

صدای تو زیباترین و شیواترین غزل بارون از آسمون پاک خداست…

لطافت طنین لحن مهربون صدای تو

توی خلوت سکوت تن من زیباتر از لحن قشنگ یک گیتاره…

تو دست نیافتنی ترین بهانه لحظه های پر از دلتنگی منی…

تو اولین لبخند زیبا رو لبهای غصه دار منی…

تو بهترین تکنواز آهنگ حضور بهار تو زمستون سرد دلمی…

تو عارفانه ترین نور چشمای بی فروغ منی…

تو مثل یه بوسه لطیف رو گلبرگ پاک گل شقایقی…

تو زیباترین و بی همتا ترین آرایش کلبه کهنه قلب منی…

تو زیبا ترین، مونس ترین و خواستنی ترین حقیقت دلربای زندگی منی…

دوستت دارم… دوستت دارم…دوستت دارم…

R A H A
05-01-2011, 12:10 AM
من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
در غمستان نفسگیر، اگر
نفسم میگیرد
آرزو در دل من
متولد نشده، می میرد
یا اگر دست زمان درازای هر نفس
جان مرا میگیرد
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترین انسانم
به وفای همه بی ایمانم
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم

R A H A
05-01-2011, 12:23 AM
می نویسم مینویسم از تو تا جسم کاغذ من جان دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت

فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت
مینوسم همه ی هق هق تنهایی را
تا تو از هیچ به آرامش دریا برسی

تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی
به حریم خلوت عشق تو تنها برسی
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
مینویسم همه ی با تو نبودن ها را
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی

تا مرا باز به دیدار خود من ببری
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد

R A H A
05-01-2011, 12:24 AM
زيباترين تصويري که در
زندگانيم ديدم نگاه
عاشقانه و معصومانه تو بود

زيباترين سخني که
شنيدم سکوت دوست
داشتني تو بود

زيباترين احساساتم
گفتن دوست داشتن تو بود

زيباترين انتظار زندگیم
حسرت ديدار تو بود

زيباترين لحظه زندگيم
لحظه با تو بودن بود

زيباترين هديه عمرم
محبت تو بود

زيباترين تنهاييم
گريه براي تو بود

زيباترين اعترافم
عشق تو بود

R A H A
05-01-2011, 12:25 AM
من با تو بودم

وقتی که چشمت... تنهای تنها... تو بستر عشق، خوابش نمی برد

من با تو بودم، اما ندیدی
وقتی خیالت پروانه میشد... تا شعله می رفت... اما نمی مرد
من با تو بودم، اما ندیدی
شبی که در قفس وا بود و تو ... می تونستی بری و آب بشی
دست کم تا لب تاریکی بیایی... مث یه حادثه آفتاب بشی
موندی و حتی رو اسم پرواز هم خط کشیدی
برای رفتن
من با تو بودم،من با تو بودم، اما ندیدی
وقتی که چشمات غیر از نگاهت... آیینه هم داشت
وقتی نگاهت تا بی نهایت یه لحظه کم داشت
چشم انتظار اون لحظه بودم
آیینه دار اون لحظه بودم
اما ندیدی... من با تو بودم... اما ندیدی

R A H A
05-01-2011, 12:29 AM
گرچه رفتی


گرچه رفتی اما نگاهت را به خاطر می سپارم
چشم های بی نگاهت را به خاطر می سپارم
گرچه می دانم که من هم بی وفا بودم اما
بعد از این درد و آهت را به خاطر می سپارم
هر شبانگر بر سر راهت نشینم تا بیایی
بی تو اما خاک راهت را به خاطر می سپارم
کاشکی جو مردابی هر شب روی ماهت را ببینم
انعکاس روی ماهت را به خاطر می سپارم
گر چه رفتی از کنارم دوستت دارم
هر طلوع و غروبت را به خاطر می سپارم

R A H A
05-01-2011, 12:29 AM
برای تو


بارها و بارها نوشتم

اما اينبار مينويسم براي تو , براي لبخندي نو
برايت مينويسم ,مينوسم که بخواني تا بداني: در زندگي ام فقط تو را دارم
که بخواني تا بداني
تنها چيزي که سرکشي ام را آرامش مي بخشد فقط تويي
که بخواني تا بداني
برايم همچون آب براي گل
برايت مينويسم که بخواني و بداني
من هرگز کسي را که با سختي ديگران در کنارش به آرامش رسيده ام
آسان از دست نخواهم داد
مينويسم تا بداني
وقتي آمدي پاييز بود
با آمدنت پاييز را بهار کردي
زندگي احساس من نه پاييز را داشته است و نه زمستان را
نگذار پاييز بيايد و ماندگار شود
نگذار زمستان بيايد و بهار گريزان شود و باز هم پاييز بماند
تو را به دل بهاريت قسم
بمان و فصل ها را بهم نريز

R A H A
05-01-2011, 12:31 AM
ترانه عشق


عاشق تر از این بودم اگر لخظه پرواز
گر دست نجیب تو کلید قفسم بود
عاشق تر از این بودم اگر عطر نفس هات
در لحظه بی همنفسی همنفسم بود
عاشق تر از این بودم اگر فاصله ها رو
این آیینه شبزده تکرار نمی کرد
عاشق تر از این بودم اگر هق هق ما را
این سایه سرما زده بی خواب نمی کرد
با تو بهترین بودم همسایه خورشیدی
تو نقش تبسم را از ایینه دزدیدی
عاشق تر از این بودم اگر در شب وحشت
مثل تپش زنجره نایاب نبودی
عاشق تر از این بودم اگر وقت عبورت
آن سوی سکوت پنجره خواب نبودی
عاشق تر از این بودم اگر ثانیه ها را
اندوه فراموشی من تار نمی کرد
عاشق تر از این بودی اگر این دل ساده
اسرار مرا پیش تو اقرار نمی کرد
با تو بهترین بودم همسایه خورشیدی
تو نقش تبسم را از آیینه دزدیدی

R A H A
05-01-2011, 12:38 AM
بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد
یا آن که گدایی محبت شده باشد

دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک
تبدیل به غوغای حسادت شده باشد

دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟
باغی ست که آلوده به آفت شده باشد

خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،
بگذار که آیینه نفرت شده باشد

از وهن خیانت به امانت چه بگویم
آنجا که خیانت به خیانت شده باشد

شرمنده عشقیم و دل منجمد ما
جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد

مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست
ای عشق مبادا که جسارت شده باشد

محمدرضا ترکی

R A H A
05-01-2011, 12:41 AM
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پُر ملالِ ما پرنده پَر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند
نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی ست پُر ستم که اندر او به غیرِ غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دلِ خرابِ من دگر خراب تر نمی شود
که خنجرِ غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشمِ پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوشِ کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درختِ تر کسی تبر نمی زند

هوشنگ ابتهاج (سایه)

R A H A
05-01-2011, 12:48 AM
امروز
نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است
گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازيچه ایام دل آدمیان است...

هوشنگ ابتهاج

R A H A
05-01-2011, 12:49 AM
وه، چه شیرین است.
رنج بردن با فشردن؛
در ره یک آرزو مردانه مردن!
و اندر امید بزرگ خویش
با سرو زندگی‌ بر لب
جان سپردن!
آه؛ اگر باید
زندگانی را بخون خویش رنگ آرزو بخشید
و بخون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید؟

هوشنگ ابتهاج

R A H A
05-01-2011, 12:50 AM
چرا پنهان كنم ؟ عشق است و پيداست
درين آشفته اندوه نگاهم
تو را مي خواهم اي چشم فسون بار
كه مي سوزي نهان از ديرگاهم
چه مي خواهي ازين خاموشي سرد ؟
زبان بگشا كه مي لرزد اميدم
نگاه بي قرارم بر لب توست
كه مي بخشي به شادي هاي نويدم
دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
چراغي در شب تارم برافروز
به جان آمد دل از ناز نگاهت
فرو ریز اين سكوت آشناسوز


هوشنگ ابتهاج

R A H A
05-01-2011, 12:52 AM
شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
می چکید از گل سیب

هوشنگ ابتهاج

R A H A
05-01-2011, 12:59 AM
سايه ها،زير درختان، در غروب سبز مي‌گريند.
شاخه ها چشم انتظار ِ سرگذشت ابر،
و آسمان، چون من، غبار آلود دلگيري.
باد، بوي خاك ِ باران خورده مي‌آرد.
سبزه ها در راهگذار ِ شب پريشانند.
آه، اكنون بر كدامين دشت مي‌بارد؟
باغ، حسرتناك ِ باراني ست،
چون دل من در هواي گريه‌ي سيري...

هوشنگ ابتهاج

R A H A
05-01-2011, 01:01 AM
هوای روی تو دارم نمی گذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که می سپارندم
مگر در این شب دیر انتظار ِعاشق کش
به وعده های وصال تو زنده دارندم
غمي نمی خورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمی گذارندم


هوشنگ ابتهاج

R A H A
05-01-2011, 01:03 AM
گفتمش شيرين ترين آواز چيست؟
چشم غمگينش به رويم خيره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکيد
لرزه افتادش به گيسوي بلند
زير لب غمناک خواند
ناله‌ي زنجيرها بر دست من!...


هوشنگ ابتهاج

R A H A
05-01-2011, 01:06 AM
http://ahadpop.googlepages.com/Kash-mididam3.jpg

R A H A
05-01-2011, 01:11 AM
گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است

R A H A
05-01-2011, 01:12 AM
به ستوه آمده ام
از اين پيله ي تنگ و تاريک !
دلم لک زده براي پروانه شدن
رها کن مرا ... در هواي خود !
بال پريدنم باش
بگذار در هواي تو ...
پروانگي کنم


http://7art-screensavers.com/screenshots/butterfly/orange-butterfly.jpg (http://7art-screensavers.com/screenshots/butterfly/orange-butterfly.jpg)

R A H A
05-01-2011, 01:13 AM
دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟

می‌توان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنكه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را
در كف مستی نمی‌بایست داد

R A H A
05-01-2011, 01:14 AM
خیلی ساده پا گذاشتی توی قاب این نگاه

اومدی زندگی رنگ بزنی رنگ سیاه

خیلی وقته که دیگه قرارمونه یادت میره

غزلای ناسروده توی سینم می میره

خیلی وقته که دیگه با خاطره سر می کنم

گلای شقایق و با کینه پرپر می کنم

دیگه تو خونه دل هیشکی هویدا نمیشه

آخه عصر آهنه عشق دیگه پیدا نمیشه

خیلی وقته چشمامو دوختی به انتهای راه

من شدم پلنگ قصه هات تو شدی شبیه ماه

خیلی وقته رد پام رو ماسه ها تنها میرن

دیگه مرغ عشقا هم توی قفس زود می میرن

خیلی وقته که پشیمونی خودم خوب می دونم

ولی من تنها دیگه تاآخر خط می مونم

دیگه گل سپیدم هیچ کجا وا نمیشه

آخه عصر آهنه عشق دیگه پیدا نمیشه

R A H A
05-01-2011, 02:10 AM
چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خـــــــــــدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظــــــــــاره دوا کنی

تو شهی و کشور جان تو را ، تو مهی و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را ، که نظر به حال گـــــــــــــدا کنی

ز تو گر تفقد و گر ستم، بود آن عـــــنایت و این کــــــــرم
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی

همه جا کشی می لاله گون ز ایـــــاغ مدعــــــــیان دون
شکنی پیالهٔ ما که خون به دل شکـــــــــــستهٔ ما کـنی

تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
همهٔ غمم بود از همـین، که خدا نکــــــــرده خــــطا کنی

تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیـــــــکران
قدمی نرفته ز کـــــــوی وی، نظر از چه سوی قـــفا کنی

R A H A
05-01-2011, 02:16 AM
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازند
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریزو پی در پی دم گرم خود را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.

R A H A
05-01-2011, 11:13 PM
میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

R A H A
05-01-2011, 11:14 PM
گذشته در چشمانم مانده است

عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است

چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی

صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم

که نفهمی هنوز هم دوستت دارم

R A H A
05-01-2011, 11:15 PM
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

R A H A
05-01-2011, 11:16 PM
نمیشه که تو باشی من و من عاشقت نباشیم
فاصله را معنا کن با کتابی که زبانش آمدن است …
دست بر دیوار سیمانی بکش لمس قلب من به همین آسانی است …
بیراهه ای که به کوچه ی عشق می رسید اشتباه نبود راه را اشتباه آمده بودم پشیمان نیستم!
راهنما شده ام ….

R A H A
05-01-2011, 11:18 PM
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه…!!نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زمان آن برسد

R A H A
05-01-2011, 11:19 PM
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم

من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم

شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟

این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم

مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم

یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم

شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم

R A H A
05-01-2011, 11:23 PM
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

R A H A
05-01-2011, 11:24 PM
خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

R A H A
05-01-2011, 11:25 PM
برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬

دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است…

و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم !

شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛

میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود

فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم

احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم

چیزهایی مثل ِِ

آینده

رفتن

ماندن

حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن..

R A H A
05-01-2011, 11:26 PM
کسی را میخواهم، نمییابمش

میسازمش روی تصویر تو

و تو با یک کلمه فرو میریزیاش

تو هم کسی میخواهی، نمییابیش

میسازیاش روی تصویر من

و من نیز با یک کلمه …

اصلا بیا چیز دیگری نسازیم

و تن به زیبایی ابهام بسپاریم

فراموش شویم در آنچه هست

روی چمنهای هم دراز بکشیم

به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم

بگذار دستهایم در آغوش راز شناور شوند

رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!

R A H A
05-01-2011, 11:28 PM
تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم

و در اضطراب گلبوته های جدایی ,

چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق , آذین می بندم .

به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی

و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی .

پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .

و من…

در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام

تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان

تو تجلی کند ….!!!

R A H A
05-01-2011, 11:30 PM
میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
وسعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سن… که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.

R A H A
05-01-2011, 11:31 PM
چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.

چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.

چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام.

چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ.

چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم.

چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است………

R A H A
05-01-2011, 11:32 PM
سلام مــاه مــن !

دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!

گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..

احوال مهتابیت چطور است ؟!

چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!

چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!

چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!

چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!

چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !

راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!

می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!

یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !

تو فقط ماه من بمون و باش !

ماه من !

مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش !

R A H A
05-01-2011, 11:33 PM
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …

R A H A
05-05-2011, 12:44 AM
در پشت لحظه های بی کسی یکی می خواند مرا
و در تاریکی شب های غم دستی می نوازد مرا
چه مهربانس این دست وچه ارامم میکند ان صدا
وقادرم می سازد که فریاد بکشم...دوست دارم خدا

R A H A
05-05-2011, 12:48 AM
خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابریست با آن.

از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد می پیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟

خانه ام ابریست اما
ابر بارانش گرفته ست.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم
می برم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره ، نی زن که دائم می نوازد نی ، در این دنیای ابراندود
راه خود را دارد اندر پیش...

R A H A
05-05-2011, 12:53 AM
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو

ای کبوتر به کجا ، قدر دگر تاب بیار
آسمان پای پرت پیر شود بعد برو

تو اگر کوچ کنی بغض گلو میشکند
صبرکن گریه به زنجیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
صبر کن خواب تو تعبیر شود بعد برو

R A H A
05-05-2011, 12:55 AM
در دل من



در دل من چیزیست مثل یک بیشه نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم میخواهد بدوم
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه
دورها آواییست که مرا میخواند

R A H A
05-05-2011, 12:56 AM
چرا دنیا پر از حادثه های وارونه است؟
عاشق کسی میشی که عاشقی نمیدونه!
من به دنبال تو و به دنبال کس دیگه
هیچ کدوم از ما دوتا به اون یکی راست نمیگه...
من واسه چشمای نازنین تو یه دیوونه ام
من دوست دارم
من دوست دارم
اما علتش رونمیدونم...
حالا که میخوای بری
بذار نگاهت بکنم
چون یه بار دیگه میخوام این دل رو ساکت بکنم...
یه چیزی فقط بذار
یه چیزی فقط بذار روز تولدت
هدیه ام رو بیارم بدم دست خودت...
آدما فکر میکنند شاعرا خیلی غم دارند
کاشکی فقط این بود....
اونا خیلی چیزارو کم دارند...
عاشق کسی میشن که عاشقاش فراوونه....
بین انتخاب عشقش عمریه که حیروونه...اونیرو که دوست داری
چرا تو رو دوست نداره؟
شایدم دوست داره
ولی به روش نمیاره.......

R A H A
05-05-2011, 12:57 AM
می خواهم بمیرم
نه اینکه قلبم از کار بایستد
و تنم سرد شود
و با خاک یکسان شوم
میخواهم بمیرم
نه اینکه هیچ صدایی به گوشم نرسد
و هیچ خورشیدی بر من نتابد
و از دیدن ماه و ستارگان
کور باشم
میخواهم به مرگی کاملا غیر عادی بمیرم
مرگی شبیه بخار شدن آن
روییدن دانه
غروب خورشید
ابری شدم آسمان
می خواهم نیست شوم
تا در دنیای دیگر ظاهر شوم
دنیایی که هنوز آن را ننامیده ام
دنیایی که مزه ی آن را کاملا نچشیده ام
دنیایی شبیه عالم خیال
که در آن همه چیز عادی باشد
جز وحشت از نیستی
جز درماندگی
جز تنهایی......

R A H A
05-05-2011, 12:59 AM
آی نی زن ، که تو را آوای نی برده است دور از ره ، کجایی؟
خانه ام ابری است اما
ابر بارانش گرفته است .
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم .
من به روی آفتابم
می برم در ساحت دریا نظاره .
و همه دنیا خراب و خرد از باد است ،
و به ره ، نی زن که دایم می نوازد نی ، در این دنیای ابر اندود
راه خود را دارد اندر پیش.
/نیما/

R A H A
05-05-2011, 01:00 AM
آخه چه جور دلت اومد ، تنهام بذاری و بری
آخه مگه حرفی زدم ، زخم زبونی من زدم
آره همش بهونه بود ، مسئله یار دیگه بود
دلت هوایی شده بود ، کارم از کار گذشته بود
برو با یارت عزیزم ، رها کن این تن منو
الهی صد ساله بشه ، عشق قشنگت عزیزم
اما یه قول بهم بده ، یارتو تنها نذاری
که مثل من اسیر بشه ، آواره از خونه بشه
منم یه قول بهت میدم ، یه روز فراموشت کنم
قلبمو سنگیش بکنم ، عشقتو خاکستر کنم
اگه یه روز خواستی گلم ، کسیو نفرینش کنی
بگو که مثل من بشه ، زجر جدایی بکشه ......................

R A H A
05-05-2011, 01:01 AM
با پای برهنه از دریا می آمدم
تا انتهای غروب
وقتی که کفش هایم پر از دانه های شن بود
وقتی که صدف ها را به ارمغان تو عاشقانه چیدم
دریا پر از مهتاب بود
وقتی که چشم منتظرم ستاره ها را بدرقه میکرد
سپیده ی اندوه سر زد

و تنها مرغان سپید عاشق مرا می خواندند
وقتی که تو را میان خلوت ساحل
و
دریای مسافر
گم کردم..............

R A H A
05-05-2011, 01:02 AM
نمیدانم
این که اهل سرزمینت نبودم
این که از برکه نگاهت نمیبریدم
مرا از تو دور کرد
یا آن صاعقه
که رد نگاهم را پاک کرد
با تو حاضرم
تمام صحرا ها را دوست بدارم
و در حسرت قاصدکها
بین تمام ثانیه ها
مکث را از یاد ببرم
با تو
بی باک از تردید
شاید
ثانیه ای درنگ
اما با تو بیراه ام
بی کمان
راه به سوی آبادی دارد.

R A H A
05-05-2011, 01:03 AM
من از تو دل نمی برم اگرچه از تو دلخورم
اگرچه گفتی تو رو به خاطرات بسپارم
هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام
منی که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام
تو در سراب آینه شبانه خنده میکنی




منه شکست داده را خودت برنده می کنی
رفیق روزهای خوب رفیق خوب روزها
همیشه ماندگار من همیشه در هنوزها
صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی




به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی

R A H A
05-05-2011, 01:04 AM
وقتی نیستی ، خونمون با من غریبی میکنه
دل اگه میگه صبورم ، خودفریبی میکنه
صدای قناری محزون و غم آلود میشه
واسه من هرچی که هست و نیست نابود میشه
وقتی نیستی گل هستی ، خشک و بی رنگ میشه
نمیدونی چقدر دلم برات تنگ میشه
وقتی نیستی گلای باغچه نگاهم می کنند
با زبون بسته محکوم به گناهم می کنند
گلا می گن ، که با داشتمن یه دنیا خاطره
چرا دیوونگی کردی و گذاشتی که بره..
وقتی نیستی گل هستی ، خشک و بی رنگ میشه
نمیدونی چقدر دلم برات تنگ میشه
وقتی نیستی همه ی پنجره ها بسته میشن
با سکوت تو خونه قناریا خسته میشن
روز واسم هفته میشه ، هفته برام ماه میشه
نفسم به یاد تو یکی یکی آه میشه
وقتی نیستی گل هستی ، خشک و بی رنگ میشه
نمیدونی چقدر دلم برات تنگ میشه
وقتی نیستی گلای باغچه نگاهم می کنند
با زبون بسته محکوم به گناهم می کنند
گلا می گن ، که با داشتمن یه دنیا خاطره
چرا دیوونگی کردی و گذاشتی که بره..
.................................................. .............
(افسوس )

R A H A
05-05-2011, 01:06 AM
شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم ، من نگفتم ، نتونستم
من به تو هرگز نگفتم با تو بودم آرزومه
نقش اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومه
نیومد روی زبونم که بگم بی تو چی هستم
که بگم دیوونتم من زندگیمو به تو بستم
تو رو دیدم مثل آـینه توی تنهایی شکستی
من کلامی نمی گفتم که برام زندگی هستی
نمیدونستی که چون گل توی قلبم شکفتی
چشم تو پر از گلایه اما هرگز نمی گفتی...
من به تو هرگز نگفتم با تو بودم آرزومه
نقش اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومه
شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم

R A H A
05-05-2011, 01:06 AM
خدا يا بشكن اين آئينه ها را
كه من از ديدن تو آئينه سيرم
مرا روي خوشي از زندگي نيست
ولي از زنده ماندن نا گزيرم
از آن روزيكه دانستم سخن چيست ـــ
همه گفتند: اين دختر چه زشت است
كدامين مرد ، او را مي پسندد؟
دريغا دختري بي سرنوشت است.
***
چو در آئينه بينم روي خود را
در آيد از درم، غم با سپاهي
مرا روز سياهي دادي ،اما
نبخشيدي به من چشم سياهي
***
به هر جا پا نهم ، از شومي بخت ـــ
نگاه دلنوازي سوي من نيست
از اين دلها كه بخشيدي به مردم ـــ
يكي در حلقه گيسوي من نيست
***
مرا دل هست ، اما دلبري نيست
تنم دادي ولي جانم ندادي
بمن حال پريشان دادي، اما ـــ
سر زلف پريشانم ندادي
***
به هر ماه رويان رخ نمودند ـــ
نبردم توشه اي جز شرمساري
خزيدم گوشه اي سر در گريبان
به درگاه تو ناليدم بزاري
***
چو رخ پوشم ز بزم خوب رويان ـــ
همه گويند : كه او مردم گريز است
نميدانند، زين درد گرانبار ـــ
فضاي سينه من ناله خيز است
***
به هر جا همگنانم حلقه بستند ـــ
نگينش دختر ي ناز آفرين بود
ز شرم روي نا زيبا در آن جمع ـــ
سر من لحظه ها بر آستين بود
***
چو مادر بيندم در خلوت غم ـــ
ز راه مهرباني مينوازد
ولي چشم غم آلوده اش گواهست
كه در اندوه دختر مي گدازد
***
ببام آفرينش جغد كورم
كه در ويرانه هم ، نا آشنايم
نه آهنگي مرا ،تا نغمه خوانم ـــ
نه روشن ديده اي ، تا پرگشايم
***
خدايا ! بشكن اين آئينه هارا
كه من از ديدن آئينه سيرم
مرا روي خوشي از زندگي نيست
ولي از زنده ماندن ناگزيرم
***
خداوندا !خطا گفتم ، ببخشاي
تو بر من سينه اي بي كينه دادي
مرا همراه روئي نا خوشايند ـــ
دلي روشنتر از آئينه دادي
***
مرا صورت پرستان خوار دارند ـــ
ولي سيرت پرستان ميستايند
به بزم پاكجانان چون نهم پاي
در دل را به رويم مي گشايند
***
ميان سيرت وصورت ،خدايا ! ـــ
دل زيبا به از رخسار زيباست
بپاس سيرت زيبا ، كريما! ـــ
دلم بر زشتي صورت شكيباست.

elahe
05-05-2011, 01:24 AM
تقصیر هیچکس دیگه نیست ،

قصه ما تموم شده ، حیف همه خاطره ها ،

به پای کی حروم شده.

elahe
05-05-2011, 01:25 AM
در پس روزي

زيبا و طولاني

رفتن آفتاب

به مانند حكمي

اجرا ميشود و

انتظار براي طلوعي ديگر

شروعي دوباره مي يابد ...

بودنم ،

شايد ارمغاني نداشت ،

جز مزاحمتي هميشگي

گفتم كه :

ميگويم گفتنيها را

و بعد به انتظار طلوعي ديگر ،

شايد در آسماني ديگر ،

و در افقي ديگر

.
.
.

hell boy
05-05-2011, 03:01 PM
:m0h:و:m0h:

می نویسم از تو، از تو ای پاک ترین ، تازه ترین نغمه ی عشق، تو که
سر سبز ترین منظره ای ، تو که سرشار ترین عاطفه را ، نزد تو پیدا
کردم وتو که سنگ صبورم هستی ؛ در تمام لحظاتی که خدا شاهد اندوهم
هست به تو می اندیشم و به تو می بالم و از تو می گیرم ، هر چه انگیزه
درونم دارم. روزها می گذرد ، عشق ما رو به خدایی شدن است ، رو به
برتر شدن از هر حسی ، که در این عالم خاکی پیداست. دوستت می دارم
از همین نقطه ی خاکی تا عرش ، دوستت می دارم از زمین تا به خدا

mohamad.s
05-05-2011, 10:37 PM
عاشقانه فقط برای تو...


وقتی دیر میکنی یا میری جایی


دیگه نیستم بهت بگم کجایی

نرو تنهام نذار با غم و دردام

اگرچه دلخوری از خیلی حرفام

به قرآنی که از سایه اش گذشتم

به مرگ هردوتامون خیلی تنهام

نگو می بینمت یه روز دیگه

آخه احساس من اینو نمیگه

نمی تونم قبول کنم نباشی

تروخشکت کنه یه مرد دیگه

خداحافظ همیشه بهتر از من

همیشه یا که هرجا سرتر از من

تو چشمات بهترین بودن تودنیا

نمیدیدی اگرچه کمتر ازمن

خداحافظ که رفتم بی بهونه

از این خونه دلم بدجوری خونه

بجای سر به روی شونه ی من

تو یادم خاطرات تو می مونه

اگه کوه طلا واست بیاره

اگه دنیا رو زیر پات بذاره

بازم دستای خالیم خوب میدونن

که هیشکی قد من دوست نداره

گلت خشک شد ولی هرگز نمرده

زمان بوی تورو از خونه برده

دلم خوش بود میای یه شب تو خوابم

ولی چند ماهه که خوابم نبرده

داری میری ولی پیشت میمونم

واست هیچی نبودم خوب میدونم

ولی من در عوض هرجا که باشم

واست تا آخر عمرم می خونم

----------

شاید خیلی چیزا میخواستی اما منم هیچی نداشتم پات بریزم

اینقد بغضم رو پنهون کردم از تو

از اون روزی که رفتی مریضم

قدیما یادمه میرفتی جایی

همیشه یه خداحافظ میگفتی

چقدر آسون شدم باهات غریبه

بازم پشت سرم چیزی شنفتی

الآن داغی نمیفهمی چی میگی

مدیونی اگه یادم بیوفتی

mohamad.s
05-05-2011, 10:37 PM
آرزومه

آرزومـــــــــه که در و وابکنی بیای تو خونه

تو رو تو بغل بگیرم عاشقونه

آرزومه آرزومه

اسمت رو لبامه بی اراده

چشمای تو از سرم زیاده

چشمای تو از سرم زیاده

از قسمت دیدن تو شادم

از بخت خوشم دل به تو دادم

از بخت خوشم دل به تو دادم

آرزومه آرزومه

mohamad.s
05-05-2011, 10:37 PM
از خدامه خونه خوش بو بشه

با عطر نفس هات

از خدامـــــه که بشه مال من

اون چشمای زیبات

که بشه مال من

اون چشمای زیبات

هر جوری که فکر کنی باهاتم

راضی به رضای اون چشاتم

خوش صورت و خوش نقش و نگاری

غم و غصه ای نیست تو من و داری

آرزومه

آرزومـــــــــه که در و وابکنی بیای تو خونه

تو رو تو بغل بگیرم عاشقونه

آرزومه آرزومه...
http://cdn.forum.patoghu.com/images/Eloquent/miscblue/progress.gif http://forum.patoghu.com/clear.gif پاسخ با نقل قول (http://forum.patoghu.com/newreply.php?do=newreply&p=887677)

mohamad.s
05-05-2011, 10:38 PM
تو این دنیای دیوونه کسی عاشق نمی مونه

ببین ساختن چه قدر سخته ولی ویروونی آسونه

**** من و ببخش من و ببخش می خوام که با تو باشم

نمی تونم جدا شم تو این دنیا تنها شم

بیا به من کمک کن می خوام که با تو باشم

**** دلم می خواد دست تو رو بازم تو دست بگیرم

من و ببخش ای مهربون بمون نذار بمیرم

آشتی بده شبام و با ستاره

**** من و ببخش به فرصتی دوباره

نزار تنهام نرو ای عشق برای رفتنت زوده

بمیرم من نکن گریه همش تقصیر من بوده

**** من و ببخش من و ببخش می خوام که با تو باشم

نذار غریبه باشم همرنگ سایه ها شم

بیا به من کمک کن می خوام که با تو باشم

****نمی تونم جدا شم تو این دنیا تنها شم

mohamad.s
05-05-2011, 10:38 PM
http://cdn.forum.patoghu.com/images/icons/icon1.png


اگه تو نباشی یا ازم جدا شی سخته دیگه زندگی برام .....................


چشمای نجیبت وقتی ازم دورن امیدی ندارم به شبا .......................


برای دیدنت هر لحظه پریشونم توبیا قدرم بدون ای همزبونم................

منم مجنون اون نگاه پاک تو نگام کن....................

نگاهت قبله گاه این دل منه وجودت مرهی برای دردمه.........

mohamad.s
05-05-2011, 10:38 PM
به خاطر دلم شده يه شب بيا به خوابم


براي لحظه اي شده بيا بمون كنارم


نكنه يه روز بري سفر بري يه روزي بي خبر


دلم ميگيره نازنين بيا من و با خود ببر


هر چي بخواي همون ميشم برات


ميمونم هميشه اگه بگي دوسم داري


هر چي بخواي همون ميشه


به خاطر تو از خودم از همه دنيا ميگذرم


دنيا چيه به خاطرت از دل و جونم ميگذرم


هر چي كه عشقه با نگام نثار چشمات ميكنم


گلاي دنيا رو همه نثار دستات ميكنم


هر چي بخواي همون ميشم برات


ميمونم هميشه اگه بگي دوسم داري


هر چي بخواي همون ميشه


ستاره هاي آسمون كمه بريزن رو سرت


عطر يه دنيا گل سرخ ميگيرم از عطر تنت


خورشيد و ماه و ميگيرم از آسمون اون چشات


دنيا رو آتيش ميزنم با هرم داغ نفسات


هر چي بخواي همون ميشم برات


ميمونم هميشه اگه بگي دوسم داري


هر چي بخواي همون ميشه

mohamad.s
05-05-2011, 10:38 PM
http://cdn.forum.patoghu.com/images/icons/icon1.png


http://www.gulsehri.com/guller/gullukiz.gif


دنيا ديگه مثه تو نداره نداره نه ميتونه بياره

دلا همه بيقرار عشقن اما عشقه كه واسه تو بيقراره

هيچكي مثه تو نمي تونه نمي تونه قلبم و بخونه

بگو بگو كدوم خيابونه كه من و به تو

ميتونه برسونه

mohamad.s
05-05-2011, 10:38 PM
ديوونتم ديوونتم هميشه در بهونتم

عزيز من عزيز من

آتيش به قلب من نزن

دلم و به هيچ كس نمي دم

دلت و ديگه پس نمي دم

نه ديگه من عاقل نميشم

من جدا از اين دل نمي شم

دست تو بده به دستم

كه عاشق تو هستم

به جز تو نازنينم

دل به كسي نبستم

mohamad.s
05-05-2011, 10:39 PM
يكي تو فكر عشقه يكي تو فكر ياره

يكي هميشه مست و يكي منم كه بي تو بيقراره

يكي رسيد به يارش يكي در انتظاره

يكي داره ميخنده به روزگاري كه وفا نداره

دلم ميخواد كه امشب امشب پر ستاره

بهت بگم عزيزم عاشقتم دوباره باز

دوباره باز دوباره

ميگيرم دست تو رو كه بگم عزيز من

ديگه تو دفتردل اسم عشق و خط نزن

هر كسي عشق و شناخت يه گل شقايقه

بخون از ترانه هام واسه هر كي عاشقه


http://cdn.forum.patoghu.com/images/Eloquent/miscblue/progress.gif http://forum.patoghu.com/clear.gif پاسخ با نقل قول (http://forum.patoghu.com/newreply.php?do=newreply&p=887740)

mehraboOon
05-18-2011, 10:39 PM
عاشقانه

ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی‌ام بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی‌ها کرده پاک

ای تپش‌های تن سوزان من
آتشی در سایۀ مژگان من
ای ز گندم‌زارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه‌ها پُر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

این دلِ تنگِ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی‌انگاشتم

درد تاریکی‌ست دردِ خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سرنهادن بر سیه‌دل سینه‌ها
سینه آلودن به چرکِ کینه‌ها
در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کفِ طرارها
گم‌شدن در پهنۀ بازارها

آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
جوی خشک سینه‌ام را آب، تو
بستر رگ‌هام را سیلاب، تو
در جهانی این‌چنین سرد و سیاه
با قدم‌هایت قدم‌هایم به‌راه

ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه‌هام از هُرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه‌زارانِ تنم

آه، ای روشن طلوع بی‌غروب
آفتاب سرزمین‌های جنوب
آه، آه ای از سحر شاداب‌تر
از بهاران تازه تر، سیراب تر
عشق دیگر نیست این، این خیرگی‌ست
چلچراغی در سکوت و تیرگی‌ست
عشق چون در سینه‌ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با «من» زیستم

ای لبانم بوسه گاه بوسه‌ات
خیره چشمانم به راه بوسه‌ات
ای تشنج‌های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می‌خواهم که بشکافم ز هم
شادی‌ام یک‌دم بیالاید به غم
آه می‌خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای

این دلِ تنگِ من و این دود عود؟
در شبستان، زخمه‌های چنگ و رود؟
این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش و این آوازها؟

ای نگاهت لای‌لای سِحر بار
گاهوار کودکان بی‌قرار
ای نفس‌هایت نسیم نیم‌خواب
شُسته از من لرزه‌های اضطراب
خُفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من

ای مرا با شعور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی



فروغ فرخ‌زاد
از مجموعۀ «تولدی دیگر»

R A H A
06-26-2011, 01:00 AM
http://mementocafe.persiangig.com/image/negah.jpg


رفتن دلیل نبودن نیست

در آسمان تو پرواز می کنم

عصری غمگین و غروبی غمگین تر در پیش

من بی زار از خود و کرده خویش

دل نامهربانم را بر دوش می کشم

تا آنسوی مرزهای انزوا پنهانش کنم

در اوج نیزار های پشیمانی

و ابرهای سیاه سرگردان که با من از یک طایفه اند

سلام می گویم

تو باور نکن اما من عاشقم

R A H A
06-26-2011, 01:02 AM
سکوت کردم
و این نگاه تو بود که بر قلب من شلاق می زد
سکوت کردم
خندیدی و باز نگاهم کردی
سکوت کردم
و این چشم های تو بود که من را فریفته خود کرد
و این تپش های قلب من بود که سکوتم را شکست
فریاد زد:بمان...!
بمان!
همیشه عاشق بمان...همیشه مجنون بمان
از خود عبور کن...که گذشت کلید ماندن است

R A H A
06-26-2011, 01:05 AM
خبر به دورترين نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته بي گمان برسد

شکنجه بيشتر از اين که پيش چشم خودت

«کسي که سهم تو باشد به ديگران برسد »

چه مي کني که اگر او را خواستي يک عمر

به راحتي کسي از راه ناگهان برسد

رها کند برود از دلت جدا باشد

به آنکه دوست تراش داشته!!! به آن برسد

رها کني بروند تا دو پرنده شوند

خبر به دورترين نقطه جهان برسد

گلايه اي نکني و بغض خويش را بخوري

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که نه ...!! نفرين نمي کنم که مبادا

به او که عاشق او بودم زيان برسد

خدا کند که فقط اين عشق از سرم برود

R A H A
06-26-2011, 01:06 AM
بیا با من دلم تنها ترین است




بیا با من دلم تنها ترین است
نگاهت در دلم شور آفرین است



مرا مستی دهد جام لبانت
شراب بوسه ات گیرا ترین است



ز یك دیدار پی بردی به حالم
عجب درمن نگاهت نكته بین است



سخن از عشق ومستی گوی با من
سخن هایت برایم دلنشین است



مرا در شعله ی عشقت بسوزان
كه رسم دوستداریها همین است



نشان عشق را در چشم تو خواندم
دلم چون كویی آیینه بین است



به من لطف گل مهتاب دادی
تنت با عطر گلها همنشین است



دوست را هم تو باش آغاز وپایان
كه عشق اولی وآخرینست

R A H A
06-26-2011, 01:09 AM
وقتی تو هستی، آسمون پر از نوره
غم از قلبم هزارون ساله دوره
الهی نشکنه قلب من و تو
که هر کی عاشقه، قلبش بلوره
نگاهم کن، نگاهم با نگاهت قصه ها داره
نگاهم کن که چشمت قصه های آشنا داره
برای من تو خورشیدی، تو نوری
تو دریایی که سر تا پا غروری
بمون با من که قلب من نمیره
کنار تو دلم آروم بگیره
دلم افسانه‌ای جز عشق پاک ما نمیدونه
که تنها عشقه، اون افسانه خوبی که میمونه
وقتی تو هستی، آسمون پر از نوره
غم از قلبم هزارون ساله دوره
الهی نشکنه قلب من و تو
که هر کی عاشقه . قلبش بلوره
نگاهم کن . نگاهم با نکاهت قصه ها داره
نگاهم کن که چشمت قصه های آشنا داره
برای من تو خورشیدی . تو نوری
تو دریایی که سر تا پا غروری
بمون با من که قلب من نمیره
کنار تو دلم آروم بگیره
دلم افسانه ای جز عشق پاک ما نمیدونه
که تنها عشقه . اون افسانه خوبی که میمونه
دلم افسانه ای جز عشق پاک ما نمیدونه
که تنها عشقه . اون افسانه خوبی که میمونه

R A H A
06-26-2011, 01:19 AM
هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساس ات می کنم
و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری
دوری، فاصله و فضا بین ماست
و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
نزدیک، دور، هر جایی که هستی
و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد
یک باره دیگر در را باز کن
و دوباره در قلب من باش
و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم
و این عشق می تواند برای همیشه باشد
و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد
عشق زمانی بود که من تو را دوست داشم
دوران صداقت، و من تو را داشتم
در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید
نزدیک، دور، هرجایی که هستی
من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید
یک باره دیگر در را باز کن
و تو در قلب من هستی
و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم
می دانم قلبم برای این خواهد تپید
ما برای همیشه باهم خواهیم بود
تو در قلب من در پناه خواهی بود
و قلب من برای تو خواهد تپید

R A H A
06-26-2011, 01:21 AM
اگر يك آسمان دل را به قصد عشق بردارم ميان عشق

و زيبايي تو را دوست مي دارم
تو را عاشقانه دوست دارم
مثل گلهاي بهاري
مثل پنجره هاي باز رو به دريا
مثل گلهاي عاشق در باغچه هاي انتظار
تو را مثل خودت پاك و معصوم دوست دارم
من عاشقم
عاشق صداي شرشر بارن
عاشق پنجره هاي خيس باران خورده
و عاشق كوچه هاي نمناك انتظار
من عاشقم
عاشق شبهاي پر ستاره و مهتابي
در كوچه پس كوچه هاي دلواپسي در انتظار ديدار يك آشنا
من عاشقم
عاشق پاكي و معصوميت
عاشق نگاهي پاك و بي ريا
عاشق سبزي بهار و عاشق تمام شقايق هاي دنيا

R A H A
06-26-2011, 01:26 AM
مهربانم
به اندازه اسمانی بی كران و دریایی زلال تو را تقدیس می كنم
و كلام ابی رنگت را بر خانه دلم می نگارم
و تنها واژه محبتم از ان توست
دیگر نسبت به هم بیگانه نیستم
احساسمان،ارزوهایمان و نگاهمان با هم گره می خورد
من تو را در قصه های شیرین عاشقانه ام جا داده ام
اكنون،فصلی سبز را با هم اغاز می كنیم
فصل خوش شكفتن،فصلی پر از احساس ،همدلی و دلدادگی
پنجره های زندگی مان را به روی امید و شادی باز خواهیم كرد
و ترانه خوش اهنگ صمیمیت را با هم خواهیم خواند
گل هایی از مهربانی و خوشبختی در باغچه دلمان خواهیم كاشت
تا بعد از این صداقت مان
صدای زلال خوشبختی ما را به افق های دور دست برساند
من همیشه با قلم محبت بر روی گلبرگ های عشق
با دستانی پر از مهر و چشمانی لبریز از باران
از میان هزاران واژه برای تو
دوستت دارم
را انتخاب می كنم

R A H A
06-26-2011, 01:28 AM
زنی را می شناسم من


زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد بیم از سفر دارد
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته کجا او لایق آنست
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد
زنی را با تار تنهایی لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی نماز نور می خواند
زنی خو کرده با زنجیر زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست نگاه سرد زندانبان
زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند که این است بازی تقدیر
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی
زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد
زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد
زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه
زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی
زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است
زنی را می شناسم من

که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که بسه
زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران تمسخر وار خندیده
زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند
زنی در کار چون مرداست
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد
زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می گیرد نمی دانم؟
رنی را میشناسم من.......

R A H A
06-26-2011, 01:31 AM
نور را پیمودیم ، دشت طلا را درنوشیتم .
افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم .
کنار شن زار ، آفتابی سایه بار ، مارا نواخت . درنگی کردیم .
بر لب رود پهناور رمز ، رویاها را سر بریدیم .
ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم .
ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم ، و به ستیغ بر آمدیم .
آذرخشی فرود آمد ، و ما را در نیایش فرو دید .
لرزان ، گریستیم ، خندان ، گریستیم .
رگباری فرو کوفت ، از در همدلی بودیم .
سیاهی رفت ، سر به آبی آسمان سودیم ، درخور آسمان ها شدیم .
سایه را به دره رها کردیم . لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم .
سکوت ما بهم پیوست . و ما ((ما)) شدیم .
تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید .
آفتاب از چهره ی ما ترسید .
دریافتیم ، و خنده زدیم .
نهفتیم و سوختیم .
هرچه بهم تر ، تنها تر .
از ستیغ جدا شدیم
من به خاک آمدم ، و بنده شدم
تو بالا رفتی ، و خدا شدیسهراب

R A H A
06-26-2011, 01:31 AM
كاش می شد بار دیگر سرنوشت از سر نوشت
كاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت
كاش می شد از قلمهایی كه بر عالم رواست
با محبت , با وفا , با مهربانیها نوشت
كاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان
داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت
كاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود
كاین همه ای كاشها بر دفتر دلها نوشت ...

R A H A
06-26-2011, 01:34 AM
تو به بوی غزل و قافیه آمیخته ای
به خدا حال مرا خوب به هم ریخته ای
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
بی سبب نیست که در کنج دلم جا داری


به سپیدی غزل رایحه ی یاس منی
یاسمن پوش ترین قسمت احساس منی


یاسمن پوش ترین جای خدا را پر کن
من پر از زندگیم فاصله ها را پر کن


من جهنم زده ام حسرت سیبی دارم
باز نسبت به شما حس غریبی دارم


غربت و رخوت دستان مرا باور کن
نازنین قصه ی ایمان مرا باور کن

سالها قلب دم از صبر و تحمل میزد
به کتاب غزل عشق تفال میزد

R A H A
06-26-2011, 01:42 AM
سر سبزترین خاطره ام خاطره دست تو بود
بهترین حادثه ام حادثه چشم تو بود
که افق در پی وسعت آن گم می شد...
به تو می اندیشم...
به تو که حادثه ای در پس فردای منی...
به تو که از دیروز ، یافته ای در دل شیدای منی...
به تو می اندیشم
مثل اندیشه یک برگ به گل
مثل پروانه به شمع
مثل عابد به عبادت
مثل عاشق به زیارت
و چه زیباست صدایت
و چه زیباست صدایی که مرا می خواند...
و چه زیباست نگاهی که به آن سوی افق دوخته ام...
و تو را پس از درخشانی آن می نگرم...
دوستت میدارم
از همین نقطه خاکی تا عرش ....

R A H A
06-26-2011, 01:46 AM
حضورت
روشن می کند
شبهای بی مهتاب تاریکم را



در ضیافت نور و تاریکی


میان تو و من
شرم ِ حضور دارد
خورشید هم
و شب های طولانی با تو بودنم
یلدایی می شود
.....همیشه

http://senobari.persiangig.com/image/06.jpg

R A H A
07-27-2011, 06:58 PM
پیچک نگاهم
دزدانه تا پشت پنجره ی
اتاق تو
بالا آمده
به کجا خیره شده ای!
باران که بگیرد
تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود

R A H A
07-27-2011, 06:59 PM
سکوت را می پذيرم

اگر بدانم،

روزی با تو سخن خواهم گفت. . .

تيره بختی را می پذيرم

اگر بدانم ،

روزی چشمان تو را خواهم سرود. . .

مرگ را می پذيرم

اگر بدانم ،

روزی تو خواهی فهميد . . .

که دوستت دارم

R A H A
07-27-2011, 06:59 PM
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم تو،پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو،بار دیگر تو

R A H A
07-27-2011, 07:02 PM
شاه دلم گدا مکش ، من شده ام گداي تو


گر چه ستم کني به من،جان و تنم فداي تو


مهر تو از وجود من ، با غم دل نمي رود


مهر منت به دل نشد ، هر چه کنم براي تو


از همه کس گذر کنم ، از تو گذر نمي شود


مشکل تو وفاي من ، مشکل من جفاي تو


کن نظري که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو


من نکنم نظر به کس ، جز رخ دلرباي تو


جان من و جهان من ، روي سپيد تو شدست


عاقبتم چنين شود ، مرگ من و بقاي تو


از تو برآيد از دلم ، هر نفس و تنفسم


من نروم ز کوي تو ، تا که شوم فناي تو


دست ز تو نمي کشم ، تا که وصال من دهي


هر چه کني بکن به من ، راضي ام از رضاي تو

R A H A
07-27-2011, 07:02 PM
نرسد گوش کسي ناله و فرياد مرا


مي رود در همه عالم همه شب داد مرا


هرگز از ياد من اي يار نرفتي ، هرگز


اي دريغ از تو که هرگز نکني ياد مرا


در جهان خوب وبد و شادي و غم در گذر است


از غمت گشت فنا پايه و بنياد مرا


بي کس و خسته و تنها و پريشان حالم


مي برد نيمه شبي سوي خدا،باد مرا


برو اي ياد کهن يار و مرا تنها کن


ياد ياران قديمي نکند شاد مرا


روزگاري است که در بند غمت در بندم


مرگ مي آيد و روزي کند آزاد مرا


من و پايان جدايي ز غمت نيست اميد


عشق کوهي دگر از درد فرستاد مرا

R A H A
07-27-2011, 07:02 PM
مي دهد باد شمالي نفس و بوي وصال


زودتر ، زودتر از پيش بوز باد شمال


آمد ايٌام بهاران و گل و سبزه دميد


دارم اميد به ديدار تو و روز وصال


در جهاني که اساسش همه سست است و خراب


وصل آن دلبر طناز و نکو نيست محال


فصل وصل است و مرا درد فراق است هنوز


بوده تنها دل ديوانه ي من در همه حال


شهر خاموش دلم شاهد شور است و نشاط


شوق دارد که گريزد ز غم و درد وخيال


من نبودم که تو بودي به جهان يار مرا


در همه خلق منم بهر وفا بر تو مثال


آسمان صاف و جهان نغمه ي ديدن خواند


مده از دست چنين فرصت ديدار زلال

R A H A
07-27-2011, 07:02 PM
من شريکم با دلم در قتل شب


دستم آلوده به خون شد بي سبب

نيمه شب کشتيم شب را از هوس

رفت از جان ، دانش و علم و ادب

طفل شب گريان شد از مرگ پدر

فحش دادم طفل شب را زير لب

کس نفهميد اين جنايت جز عسس

داد لو ما را به حاکم ، بي نسب

شاکي از دستم شده خورشيد و ماه

آسمان هم جان ز من خواهد طلب

سوختم در بند و زندان ، اي دريغ

حاصل قتلم شده کابوس و تب

حکم ما اعدام شد در زير نور

ظهر روز اول از ماه رجب

خسته از تکرار تاريکي شديم

از براي روشني کشتيم شب

R A H A
07-27-2011, 07:03 PM
امشب از درد جدايي به لب آمد جانم


غزل مرگ در آغوش اجل مي خوانم


سينه ام تنگ و گلو بغض غريبي دارد


يا رب از کار دل و دهر و فلک حيرانم


شب پايان من است امشب و ايام فراق


به جهنم روم از آتش عشقش ، دانم


من اسير لب و لعل و خط و خالش گشتم


نرود ياد من از ياد که جاويدانم


فتنه ي عشق گريبان من خسته گرفت


مست چشم و نگهش سست نمود ايمانم


سخن تلخ مکن از تلخي هجران باشد


منم امروز که از دست دلم ويرانم


دوستانم همه رفتند و منم خواهم رفت


که مرا چند صباحي به جهان مهمانم


هاديا ، پند رفيقان همه از خوبي نيست


چه بسا دوست که شاد است از اين پايانم

R A H A
07-27-2011, 07:03 PM
بخت آنم نبود تا که زنم بوسه به پايت


غير جان هيچ ندارم که دهم بهر جفايت


با همه جور و جفا بيش تر از پيش تو خواهم


به اميدي که ببينم به يکي روز وفايت


پادشاه دل ديوانه ي من بودي و هستي


شاه دل کن نظري بر من ديوانه گدايت


جان به قرباني چشمان سياهت کنم امشب


جان و انديشه و عمر و تن و مالم به فدايت


شکر بسيار بر اين بخت که در بند تو هستم


هرگز از دست تو و بخت بدم نيست شکايت


در تب عشق و غمت سوختم و هيچ نگفتم


وقت آنست که گويم ز فراق تو حکايت


بختم از چشم سياه تو سيه تر شده ، جانا


جان من باشي و جان مي دهم از بهر رضايت


هاديا ، بيشتر از خلق جهان عاشق يارم


مي رسد هجر من و دوست ، نهايت به نهايت

R A H A
07-27-2011, 07:03 PM
رخساره همچو برگ خزان شد ز هجر يار


هجران بلاي جان شد و اندوه روزگار


خوابم نمي برد ز فراق نگاه دوست


دردم نهان و اشک دو چشمانم آشکار


در ديدگان خون شده ام نقش فراق بين


اشکم روان و ديده چو دريا و غم کنار


خواهم کنم فداي تو اي دوست ، جان خويش


در جان من خيال جمال تو يادگار


تعبير عشق را چو نداني ، مگو سخن


عاقل هميشه هست شکيبا و بردبار


تن شد نحيف و جان به لب آمد ز هجر دوست


خواهم روم به باغ وصالش در اين بهار


نوميد شد دلم ز وصال کهن نگار


طي شد تمام عمر و جواني در انتظار


هادي در اشتباه جواني شدي فنا


اينک غم است در دل ديوانه پايدار

R A H A
07-27-2011, 07:04 PM
پخته ي عشق شدم گر چه شدم خام خيال


هر خيالي قدمي بود ، رسد دل به وصال


کار دنيا همه نابودي و رفتن باشد


عجب اين است ندارد غم عشق تو زوال


پير گشتم به جواني بسم اندوه تو بود


غم دوري ز تو و آن لب و زلف و خط و خال


طفل شب با من و دل يکسره اشکش جاري


من و شب ساکت و خاموش و پر از شورش و قال


کودکان غرق نشاطند و منم غرق عزا


عمرم اول به عزا رفت و سپس هم به ملال


نرود چشم به خواب از غم آن ماه منير


سيل باران شد و در ديده ي من آب زلال


در جهان خلق همه در پي جاهند و جلال


من نخواهم ز جهان،حشمت و اين جاه و جلال


ناله از دوست روا نيست در اين عشق ، ولي


هاديا ، بخت تو اين است به دنيا و بنال

R A H A
07-27-2011, 07:06 PM
به ميان چمن و دشت ، دل خويش بريم


ما که عمري است در اين کوچه ي غم بي بصريم


چشم ديدار عزيزان ز غم دوست گريست


فصل باران نگاه است و همه بي خبريم


ما نبوديم گرفتار جوانان جهان


پا نهاديم به دنياي تو و در خطريم


شاه دوران تو و درويش زمان من باشم


شاد باشم که نهايت من و تو رهگذريم


نيست باقي شه و درويش در اين دهر گران


هر دو با هم به سرايي باقي همسفريم


همگان بر سر آنند هنرمند شوند


شاد و خرسند از اينيم که ما بي هنريم


ميوه و بار نخواهيد از اين شاخه درخت


ما چو سرويم و در اين باغ و چمن بي ثمريم


در گشودي که گشايي غم ديرين ، ما را


من و هادي دگر از قافله غم به دريم

R A H A
07-27-2011, 07:06 PM
ما اسيريم در اين خانه ي ويرانه ي دوست


بايد اي دوست شويم عاشق و ديوانه ي دوست

آخرين منزل ما مقصد پاياني ماست

چاره اي نيست به جز رفتن در خانه ي دوست

هر چه خوبي به جهان است که از يار رسد

حيف باشد که که شوي دشمن و بيگانه ي دوست

حاکم و صاحب و مالک به جهانم باشي

بنده اي عاشقم و عاشق جانانه ي دوست

ما گشوديم به حکمت در انديشه ي خويش

تا که گوييم به دل قصه و افسانه ي دوست

ملک و آدم و شيطان و جن و حور و پري

پي نبردست به اسرار نهانخانه ي دوست

جرعه اي از مي حق مست کند آدم و جن

هاديا ، مست شدي از مي و پيمانه ي دوست

R A H A
07-27-2011, 07:07 PM
منم انگشت نماي همه عالم به وفا




تويي انگشت نماي همه دنيا به جفا


وين عجب با تو مرا شوق وصال است ،هنوز


تو چو خورشيدي و من ماه پر از مهر و صفا


کس در اين شهر نفهميد که دل باخته ام


غير ماه و فلک و طفل شب و باد صبا


بي سبب نيست مرا ناله و فرياد و فغان


سرو سر سبز زمستان ، دگرش نيست بقا


از غمت گوشه نشينم به خرابات دلم


خلوت دل ندهم بر همه عالم به خدا


ز درون سوزم و اظهار ندارم غم دل


شهر يکرنگ شما پر شده از رنگ و ريا


به جفاکاري و بد عهدي و پيمان شکني


تويي امروز ميان همه انگشت نما


مشو مغرور غزل هاي روانت ، هادي


چون که اين طبع لطيفت ، بود از لطف خدا

R A H A
07-27-2011, 07:07 PM
اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم

گرچه این دنیا ندارد اعتباری این را نوشتم تا بماند یادگاری

R A H A
07-27-2011, 07:07 PM
من منتظرت شدم ولي در نزدي

بر زخم دلم گل معطر نزدي

گفتي كه اگر شود مي آيم اما

مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي

R A H A
07-27-2011, 07:07 PM
رفتنیم رفتنیم باید برم باید برم
بايد كه تنها بمونم آوازه غم رو بخونم
شايد كه رفتنم منو از ياد شما ببره
ولي شما تو قلبمي نهايته شكستنه
حالا كه من دارم ميرم بزار يه چيزيرو بگم
بعدش آرومو بيخيال تو غربت آروم بگيرم
من ميرمو مونده برام يه جفت سوال بي جواب
چرا بايد خسته بشم يا كه دلم باشه كباب
اين زمونه تو غربتش براي من جايي داره
دارم ميرم كه اينطوري قلبتون آروم بمونه
خوب مي دونم كه اينطوري صداي شعرم مي پيچه
تو جاده تنهايي ا يه ميلاد آروم بشينه
خوب آخره قصمونه بايد تمومش بكنم
خدا نگهدار شما اينجا تمومش ميكنم

R A H A
07-27-2011, 07:08 PM
فکرو زکرم تو بودی او روزا یادته
اون دل کوچیکه من جلوی پات بود یادته
رفتیو با رفتنت پا گزاشتی رو دلم
سرم داره گیج میره تو کجایی عشقه من
وقتی میخواستی بری گفتی بهم غصه نخور
دلو سپردم من به تو غصه نخور
گفتم بهت زود بیا دل من تنگه برات
تو نرفتیو میگی آخه عزیز دلت میاد
میگفتی من برمیگردم خیلی زود
دلو جونم همشون فدای یه تاره موت
ولی رفتیو خیلی وقته نامه ندادی تو برام
آخه پس چی شد بگو تو جواب نامه هام
یه نامه همش دادی همون شده آب غذام
نمیدونی یه غمیه بهم میگه باهات میام
من غمو می خوام چکار آخه تو بهم بگو
فقط نگو دوست ندارم جونه من اینو نگو
آخه عاشقت بودم دیوانه وار باور بکن
دل من تنگه به راحت تو منو یاریم بکن
شبا یه غمی میاد تویه سینم باهام حرف میزنه
می خواد نا امید کنه از نا امیدی دم میزنه
شایدم دیگه نیای این جوری که بوش میاد
فکر کنم وقتی بیای ببینی جنازم رو دوش میاد
اون موقع بگو ببینم دلت برام تنگ میشه ؟
این زمین و آب گل برای تو چه رنگ میشه؟
خلاصه کشتی مارو با این ادائو اشوه هات
دل من تنگه برات* تنگه برات* تنگه برات
وای الان صبح میشه هو هنوز که من نخوابیدم
یه روز دیگم تموم شدش ولی من نفهمیدم
دفتر شعرم دیگه پر شده کجایی تو می خوام برم
دیگه کاری ندارم اینجا روی زمین دارم میرم
تو نبودیو غمت عشقه تو کشت مارو
زیر خاک دفنمو خاک خورد مارو

R A H A
07-27-2011, 07:31 PM
همسفر خسته ام از این همه راه
خسته از نای و نی و این همه اه
راه ، تکرار زمان است چرا
همسفر فاش بگو راز چرا
اری از ایینه ها نیست نشان
ان نشان های نهان نیست عیان
اندر این نبض ِ زمان ، گیج منم
مات و مبهوت ِ دل ِ ریش منم
هوشیارم ز دل ِ خویش چرا
ان که مستم بکند ، نیست چرا
همسفر گرچه رهایم کردی
راست گو ، ره به کجا اوردی
نکند باز به من می خندی
زین که پروانه شدم می خندی
خنده کن تا که منم سوز شوم
بنواز تا که منم کوک شوم
ره به تنهایی من می گرید
همسفر ، باش ، دلم می گرید
خُنک ان روز که اندر پیش است
دل ِ زهر خورده ی من در نیش است
باش تا سایه ای بر من باشی
وین دل زخم ، تو ، مرهم باشی

R A H A
07-27-2011, 07:31 PM
سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا برجاست

سلام بر روي ماه تو عزيز دل سلام از ماست

تو يك روياي كوتاهي دعاي هر سحر گاهي

شدم خواب عشقت چون مرا اينگونه ميخواهي

من ان خاموش خاموشم كه با شادي نمي جوشم

ندارم هيچ گناهي جز كه از تو چشم نمي پوشم

دو غم در شكل اوازي شكوه اوج پروازي

نداري هيچ گناهي جز كه بر من دل نمي بازي

مرا ديوانه مي خواهي ز خود بي گانه ميخواهي

مرا دل باخته چون مجنون ز من افسانه مي خواهي

شدم بيگانه با هستي ز خود بي خودتر از مستي

نگاهم كن نگاهم كن شدم هر انچه ميخواستي

بكش اي دل شهامت كن مرا از غصه راحت كن

شدم انگشت نماي خلق مرا تو درس عبرت كن

نكن حرف مرا باور نيابي از من عاشق تر

نميترسم من از اقرار گذشت اب از سرم ديگر

سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا بر جاست

R A H A
07-27-2011, 07:33 PM
وقتی آخر یه قصه، غصه ی تلخ فراقه
خاطرات سبز و رنگی همشون یه مشت سرابه
قلم از سکه میفته، چشم میشه یه رود پر آب
دل اسیر درد دلتنگی میشه یه دشت مرداب

یعنی اون روزای آبی بینمون فنا شد و رفت؟!
یعنی روزگار دلگیر کار ما رو ساخت و در رفت؟!
یعنی باز موج جدایی ساحل عشق و خراب کرد؟!
دوباره جای ستاره آسمون رد شهاب کرد؟!

حالا آهوی فراری! بلبل همیشه ساکت!
بیا این قلب شکسته ،مال تو توشه ی راهت

یادته وقتی برات ترانه ی عشق و سرودم
به تو گفتم مثل روحی توی بند بند وجودم
من بت غرور بودم، یادته زدی شکستی
به فدای تار موهات گرچه راه عشق و بستی
قلب من پر از غمت بود ، قدر ماهی های یک رود
کاشکی که نمی شکستیش ، آخه اون جای خودت بود!

تو برام بدون همتا، تک گل باغ وجودم
من برات؟؟! یادته گفتی ، فرق نداشت بود ونبودم
وقت رفتن از تو خواستم ، حالا که پیشم نموندی
حالا که غرور و قلبمو ش***دی
حالا که فاصلمون خیلی زیاده و تو دوری
جون خاطرات خوبمون برام سخته صبوری
نکنه روزای سبزمون سیاه شه
نکنه حتی بخوای هر چی که بینمون بوده، اونم تباه شه

حالا آهوی فراری! بلبل همیشه ساکت!
بیا این قلب شکسته ،مال تو توشه ی راهت

نازنینم! کاشکی برمی گشتی پیشم
کاش می دونستی نباشی، من دیگه بهار نمیشم
کاش بدونی اگه می خندم هنوزم
نمی خوام به روزگار بگم که از دستش می سوزم
اما انگار قسمت اینه که یه عاشق باز بشینه
زیر قطره های بارون، تا کسی چشمای خیسشو نبینه
این منم درخت بی برگ، ضربه سخت تبر رو تنه ی دلم نشسته
تبره ، انگاری این بار پل وصل و هم شکسته....

برو آهوی فراری! بلبل همیشه ساکت!
الهی خدای عاشقا باشه پشت و پناهت، پناهت، پناهت...

R A H A
07-27-2011, 07:33 PM
گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است

R A H A
07-27-2011, 07:33 PM
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه
خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه
نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه
خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره
بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره
خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه
نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه
خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن
بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه
چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه
خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون
اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون
خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن
چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن
خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت
دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت
خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه
که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه
خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی
تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی
خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره

R A H A
07-27-2011, 07:33 PM
گل شکسته
شاخه گلی شکسته تو دسته تو اسیرم
اگه نیایی تو پیشم یه وقت دیدی میمیرم
محتاج یک نگاتم تا جون دارم فداتم
محتاج یک نگاه و قهر بکنی میمیرم
دستو پامو گم می کنم
وقتی نگام می کنی تو
نفس نفس هول می کنم
وقتی صدام می کنی تو
تو دفتره خاطره هام
تو ذهن و تو آرزوهام
اسم تو هم شده فراموش
اسم تو هم شده فراموش
یادم دادی بسوزم... دارم می سوزم...دارم می سوزم
اشکه چشامو دیدی بگو به چی رسیدی
قسم به بی قراریت مردم از چشم انتظاریت
محتاج یک نگاتم تا جون دارم فداتم
محتاج یک نگاه و قهر بکنی میمیرم
دستو پامو گم می کنم
وقتی نگام می کنی تو
نفس نفس هول می کنم
وقتی صدام می کنی تو
تو دفتره خاطره هام
تو ذهن و تو آرزوهام
اسم تو هم شده فراموش
اسم تو هم شده فراموش
می دونی که دوست دارم
واسه اینه که دل می سوزونی تو
گفتم بهت دوست دارم
اما حالا من پشیمونم
برو به درک برو به درک برو به درک

R A H A
07-27-2011, 07:34 PM
عشق فراموش شده

تو که میدونی عشق منی دوست دارم
واسه چی پس تو میگی میخوام برم دیگه دوست ندارم
یادته اون روزا که دستت تو دسته من
حالا تو میخوای بری منو نمیخوای دلبر من
میدونی من بی کسم تو بودی همه کسم
زندیگم تو بودیو حالا من خارو خسم
چرا تو لج میکنی
ابروهاتو کج میکنی
زندگیم تموم شدش برای تو
عمر من حروم شدش به پای تو
واسه تو حاضر بودم ستاره هارو بشمورم
شهرو آتیش بزنم بیام بگم دوست دارم

R A H A
07-27-2011, 07:34 PM
فــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــریــــــــــــاد

فــــــــــــــــــــریــ ـــــــــــادی بـــــــرای تــــــــــــــــو
فریادی که از اعـــــماق قلـــــب خستـــه ام پا می گیرد
و هــــــــــــــنـــــــــ ـوز کــــــــــــــــه هـــــنـــــــــوز اســـت
و بــــا ایـــــــــــــن کــــــــه مـــــــدت ها از رفتنــــــت گذشته
هنــــــــوز بر حنــــــــــــــجره خســــــته ام جاری نگـــــــــــشته

زیـــــــــبایــــــم
هنوز نتوانسته ام درد عمیق
نبــــودن و رفتـــــــنت را باور کنـــــم

عشــــــــــــــــــــــق من
هنوز صـــــدای زیبای مستیت
و هنوز گم شدن در قطره قطره ی
بـــــــــــــعد صدایت فراموشم نشده
و بــــــــــه خدای اسمان ها قســـــــــم
هـــــــنــــــوز کـــــه هــــنـــــوز اســـــــــت
عروجی که با تو بودن برایـــم اورده پایان نیافته

پرنده را که ازاد کنی
روزی برمــــــــــی گردد
و مــــــــــــــن خاکـــــــی
از ایــــــــــن اتفــــــاق زمینی
زیـــــــــــــاد دور نیســــــــتــــم
روزی مـــــــــــــــی ایـــــــــــــــــم
و تـــــــــــــــو را بــــــــــا خـــــــــــــود
بـــــــــــــــه اوج رویاهـــــایم می بــــرم
مـــــی بــــــــــرم تــــــــــــا ببــــــیــــــــنی
مــــــــــخمـــــــــل رویــــــاهــــای پســــــــرک
چــــــــــــــــــــه رنــــــــــــــــــگــــ ـــــــــــــی دارد!!!!!!!
مــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــن می ایـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــم مـــــــــــــــنــــــــ ــــــــــــتـظــــــــــ ـــــــــــــرم بــــــــــــــــــــــــ اش

R A H A
07-27-2011, 07:34 PM
تموم خاطراتت يادم مياد
ياد اون روز که دلت ميگفت منو ميخواد
اگه تو نموني پيشم ديونه ميشم
آخه من چي کار کنم تو بموني پيشم
فکر تو يه لحظه از سرم نميره
من ميگم ميموني اما دل ميگه ميره
ميدونم تو ميري مهرم حروم می شه
ميدونم تو ميري مهرم حروم ميشه

R A H A
07-27-2011, 08:04 PM
کنار پنجره می آیم
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند
در رقص باد و یاد
سبز
سپید
سرخ...
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!

R A H A
07-27-2011, 08:04 PM
چون گذشتی هفت وادی،درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
چون شدند آن جایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت

وادی اول:طلب

ملک اینجا بایدت انداختن
ملک اینجا بایدت درباختن
در میان خونت باید آمدن
وز همه بیرونت باید آمدن
چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کردن از هرچه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

وادی دوم:عشق

کس درین وادی بجز آتش مباد
وان که آتش نیست عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو و سوزنده و سرکش بود
عاقبت اندیش نبود یک زمان
درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان

وادی سوم:معرفت

چون بتابد آفتاب معرفت
از سپهر این ره عالی صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش
بازیابد در حقیقت صدر خویش
سر ذراتش همه روشن شود
گلخن دنیا بر او گلشن شود
مغز بیند از درون نه پوست او
خود نبیند ذره ای جز دوست او

وادی چهارم:استغنا

هفت دریا یک شَمَر اینجا بود
هفت اخگر یک شرر اینجا بود
هشت جنت نیز اینجا مرده ای است
هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای است

وادی پنجم:توحید

رویها چون زین بیابان درکنند
جمله سر از یک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی
آن یکی باشد درین ره در یکی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام
آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام

وادی ششم:حیرت

مرد حیران چون رسد این جایگاه
در تحیر ماند و گم کرده راه
گر بدو گویند"مستی یا نه ای؟
نیستی گویی که هستی یا نه ای؟
در میانی یا برونی از میان؟
برکناری یا نهانی یا عیان؟
فانیی یا باقیی یا هردویی؟
یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟"
گوید:"اصلا می ندانم چیز من
وان "ندانم" هم ندانم نیز من
عاشقم اما ندانم بر کیم
نه مسلمانم نه کافر پس چیم
لیکن از عشقم ندارم آگهی
هم دلی پر عشق دارم هم تهی"

وادی هفتم:فقر و فنا

بعد از این وادی فقر است و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا
عین وادی فراموشی بود
گنگی و کری و بیهوشی بود

R A H A
07-27-2011, 08:05 PM
تنهایم
کنار پنجره می آیم
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند
در رقص باد و یاد
سبز
سپید
سرخ...
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
****
می خوانمت
با هفت زبان
در اوج عشق و عاطفه ایستاده ای
سرشار از تکلم درخت و آفتاب
سرشار از تنفس آینه و عود
سرشار از بلوغ آسمان
و من هر چه می آیم
به انتهای خطوط دستان تو نمی رسم
می خواهم در بیرنگی گم شوم
****
نمی دانم
شابد به نسیمی که صبح گاه
در سایه روشن حسرت و لبخند
از کنار دستهایت عبور کرد
می اندیشی
و من به آن بادبادکی فکر می کنم
که در سپیده دم ستاره و اسپند
در نگاه زلال تو تخم گذاشت
و تو نم نم
در تنهایی و ماه
ناپدید شدی
و تنها رد پایت
در امتداد مسیرهای خیس بی پایان
جا ماند
****
جای تامل نیست
قاصدکها آمده اند
و تو در سرود خلسه و خاکستر
ناپیدا شده ای
و من به معراج نیلوفرانه تو می اندیشم
و به انتظار شب بوها
که در بهاری زرد
به شکوفه نشست
****
نمی دانم کدام پرنده
در نبض مدادهایت جاری بود
که هیچ کاغذی
در وسعت حجم آن نگنجید
راستی نگفتی کدام باد
بادبادکهایت را با خود برد
****
پنجره را می بندم
خانه در موسیقی لبخند تو گم می شود
و آفتابگردان نگاه تو
در آسمان هشتم
ناتمام ادامه دارد
و من
به یاد آن پرنده ای می افتم
که صبح
در متن بلوغ و آفتاب
ناپیدا گم شد
ناپیدا گم شد.

R A H A
07-27-2011, 08:05 PM
پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
خواهر کوچکم از من پرسيد
من به او خنديدم
کمي آزرده و حيرت زده گفت
روي ديوار و درختان ديدم
باز هم خنديدم
گفت ديروز خودم ديدم پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
بعدها وقتي غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بي گمان مي فهمي
- پنج وارونه چه معنا دارد

R A H A
07-27-2011, 08:05 PM
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق

تقصیر چشمای تو بود ‌‌‌، وگرنه ما کجا و عشق ؟

سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت

بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت

تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس

تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس

عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم

وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

هنوز یه قطره اشکتوبه صد تا دریا نمی دم

یه لحظه با تو بودنوبه عمر دنیا نمی دم

همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم

قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم

R A H A
07-27-2011, 08:05 PM
امشب دلم را می تکانم پیش پایت
چیزی ندارم من بجز این دل برایت

امشب گلوی زخمی ام را می سرایم
یعنی تمام غربتم را در هوایت

می خواهم امشب سالها خاموشی ام را
آرام بـــــردارم بــــــریزم در صـــــــــدایت

ای با دل من آشناتر از من ای خوب
دیری است تنها مانده اینجا آشنایت

دیری است بی تو کلبه ام تاریک مانده است
بگشـــــای بر من روزنـــــی از چشــم هایت

چشم انتظار چشم زیبای تو تا چند
تا چند محــــروم از نگاه دلــــربایت

بر من اگر یک لحظه می تابید چشمت
در زیر شمشیر تو می گشتم فدایت

وقتی نگاه شرقی ات می بارد از مـــهر
من کیستم؟ خورشید می افتاد به پایت

R A H A
07-27-2011, 08:06 PM
من هميشه ترا مي ستودم
من هميشه بهار را در چشمان تو مي ديدم
من هميشه از دوريت رنج مي بردم
من هميشه در کنارت دنيا را زيبا مي ديدم
من هميشه محو تماشاي نگاهت بودم
من هميشه مشتاق شنيدن صدايت بودم
من هميشه ، همه جا فقط ترا مي ديدم
من هميشه در التهاب ديدارت مي سوختم
من هميشه برايت بهترين ترانه ها را مي سرودم
افسوس که تو هميشه با همه اينها بيگانه بودي

R A H A
07-27-2011, 08:06 PM
شعر زمستان

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفتسرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

R A H A
07-27-2011, 08:06 PM
بس كه ديوار دلم كوتاه است.
هر كه از كوچه تنهايي من ميگذرد .
به هواي هوسي هم كه شده سركي ميكشدو ميگذرد.

R A H A
07-27-2011, 08:06 PM
اگه با بودن من غم تو دلت جون ميگيره
ميميرم که تا ابد قلب تو آروم بگيره
اگه با بودن من باغ تو ويرونه ميشه
ميرم اما ميدونم دل بي تو ديوونه ميشه.

mehraboOon
07-27-2011, 08:10 PM
میدوزم شادی را به غم ,زیاد را به كم , درخت را به ریشه , گاهی را به همیشه , ستاره را به آسمان , زمین را به كهكشان , كهنه را به نو و خودم را به تو...

mehraboOon
07-27-2011, 08:10 PM
عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست. عشق آنست که یکی چتری باشد برای دیگری و او هرگز نداند که چرا خیس نشد...

mehraboOon
07-27-2011, 08:11 PM
اگر آن شب نگاهم نمی کردی اگر در آن شب تاریک بر این تنهاتر از تنهایی چشمک نمی زدی اگر در اولین حرفم باورم نمی کردی اگر نمی ماندی و می رفتی من دیگر این که هستم نبودم

mehraboOon
07-27-2011, 08:11 PM
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست. لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی. پرهایش را بزن... خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند

R A H A
07-27-2011, 08:28 PM
سيب سرخي را به من بخشيد و رفت

عاقبت بر عشق من خنديد ورفت

چشم از من کند و دل از من بريد

حال بيمار مرا فهميد و رفت

اشک در چشمان سردم حلقه زد

بي مروت گريه ام را ديد و رفت

با غم هجرش مدارا ميکنم

گر چه بر زخمم نمک پاشيد رفت

R A H A
07-27-2011, 08:29 PM
براي خواب معصومانهء عشق
كمك كن بستري از گل بسازيم
براي كوچ شب هنگام وحشت
كمك كن با تن هم پل بسازيم
كمك كن سايه بوني از ترانه
براي خواب ابريشم بسازيم
كمك كن با كلام عاشقانه
براي زخم شب مرهم بسازيم
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن
تورو ميشناسم اي شبگرد عاشق
تو با اسم شب من آشنايي
از اندوه و تو و چشم تو پيداست
كه از ايل و تبار عاشقايي
تورو ميشناسم اي سر در گريبون
غريبگي نكن با هق هق من
تن شكستت و بسپار به دست
نوازشهاي دست عاشق من
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن
به دنبال كدوم حرف و كلامي
سكوتت گفتنه تمام حرفاست
تورو از طپش قلبت شناختم
تو قلبت قلب عاشقهاي دنياست
تو با تن پوشي از گلبرگ و بوسه
منو به جشن نور و آينه بردي
چرا از سايه هاي شب بترسم
تو خورشيد و به دست من سپردي
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن
كمك كن جاده هاي مه گرفته
منه مسافر و از تو نگيرن
كمك كن تا كبوترهاي خسته
به يخ بستگي شاخه نميرن
كمك كن از مسافرهاي عاشق
سراغ مهربوني رو بگيريم
كمك كن تا براي هم بمونيم
كمك كن تا براي هم بميريم
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن

R A H A
07-27-2011, 08:29 PM
هيچکي از رفتن من غصه نخورد

هيچکي با موندن من شاد نشد

وقتي رفتم کسي قلبش نگرفت

بغض هيچ ادمي فرياد نشد

وقتي رفتم کسي غصه اش نگرفت

وقتي رفتم کسي بدرقم نکرد

دل من مي خواست تلافي بکنه

پس چش هيچکسي عاشقم نکرد

وقتي رفتم نه که بارون نگرفت

هوا صاف و خيلي ام آفتابي بود

اگه شب مي رفتم خورشيد نبود

اسمون خوب مي دونم مهتابي بود

دم رفتن کسي گفت سفر بخير

که واسم غريب وناشناخته بود

اما اون وقتي رسيد که قلب

من همه ي ارزوهاشو باخته بود

چهره ي هيچکسي پژمرده نبود

گلا اما همه پژمرده بودن

کسايي که واسه شون مهم بودم

همشون يه جورايي مرده بودن

R A H A
07-27-2011, 08:29 PM
هيچ کس ويرانيم را حس نکرد ...

وسعت تنهائيم را حس نکرد ...



در ميان خنده هاي تلخ من ...

گريه پنهانيم را حس نکرد ...



در هجوم لحظه هاي بي کسي ...

درد بي کس ماندنم را حس نکرد ...



آن که با آغاز من مايوس بود ...

لحظه پايانيم را حس نکرد

R A H A
07-27-2011, 08:30 PM
عشق يعني مستي و ديوانگي

عشق يعني با جهان بيگانگي

عشق يعني شب نخفتن تا سحر

عشق يعني سجده ها با چشم تر

عشق يعني سر به دار آويختن

عشق يعني اشک حسرت ريختن

عشق يعني در جهان رسوا شدن

عشق يعني مست و بي پروا شدن

عشق يعني سوختن يا ساختن

عشق يعني زندگي را باختن

عشق يعني انتظار و انتظار

عشق يعني هرچه بيني عکس يار

عشق يعني ديده بر در دوختن

عشق يعني در فراقش سوختن

عشق يعني لحظه هاي التهاب

عشق يعني لحظه هاي ناب ناب

عشق يعني سوز ني ، آه شبان

R A H A
07-27-2011, 08:30 PM
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم

گفتی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا می کنم

گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در

گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم


گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم

گفتی چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام

گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم


گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند

گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم

گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم


گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم

گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم

R A H A
07-27-2011, 08:30 PM
منو ببخش


زيبا من چيا بگم عاشقي باورت ميشه؟


تو كه خيلي بهتر ازما اين چيزا سرت ميشه


چشماي ناز تو كه وا ميشه آفتاب ميزنه


تازه وقتي تو بگي صورتشو آب ميزنه


من بگم دوست دارم با چه رقم يا عددي


تو كه بينهايتو قشنگتر از من بلدي


مژه هات شعر بلند ناتموم به خدا


عاشق كسي شدن جز تو حرومه بخدا


با غمت هزار تا خنجر تو دلم فرو ميره


ماه اگه برق چشاتو ببينه از رو ميره


زيبا چشم تو اگه با روياهام قهر كنه


آسمون دلش ميخواد شهر و پراز ابر كنه


چقدر اسمتو نوشتم روي صخره و سنگ


چقدر كشته من واون دوتا چشماي قشنگ


گفتي فاصله است ميون من و روياهام با تو


باشه اما نميدم هرگز به هيچ كسي جاتو


زيبا اسمت كه مياد بدجوري ديوونه ميشم


ولي گفتي قصه شو كه نميشه بياي پيشم


زيبا تو فرشته اي اهل يه جايي تو بهشت


نميشه هم عاشق تو بود و هم واست نوشت


از حسوديم نميشه بسپارمت دست خدا


جام چقدر مشخصه تو نقشه ي ديوونه ها


زيبا آتيش ميزنه دل منو اخماي تو


نكنه اضافه شن با عشق من زخماي تو


زيبا ناز كن كه چشات ناز خريدني داره


اون چشات كلي ستاره هاي چيدني داره


مال هيچ كسي نشو چون اينجاها فرشته نيست


عشق و عاشقيا تلخ مثل گذشته نيست


گفتي فاصله است ميون فكرمو, حقيقته


كاشكي داشتم يه ذره فقط يه كم لياقته


تشنه بودم واسه ي شنيدنه يه دنيا حرف


تو يه كم گفتي بعدش دوباره سكوت و برف


جاي برفا روي كاغذ ميشه نقطه چين گذاشت


حرف تو بشه بايد اين قلمو زمين گذاشت


عمريه موندم توي مصراع اول چشات


فقط اين فعلو بلد شدم كه ميميرم واسه برات


اگه بين همه توي دنياي ما جنگ بشه


عشق من محاله به عشق تو كمرنگ بشه


اگه باورت نشد بذار زمان نشون ميده


جواب سوالاي سختو هميشه اون ميده


تو دوسم نداشته باش بازم قشنگه عالمت


زيبا كاري اگه كردمو تو رنجيدي ببخش


دنيا بايد بدونه تو فرشته اي, پس بدرخش

R A H A
07-27-2011, 08:30 PM
ازم گرفت


سرنوشت بديه اول جاتو ازم گرفت


صبح فردا شد ديدم ردپاتو ازم گرفت


تا ميخواستم به چشماي روشنت نيگا كنم


مال ديگري شد و چشاتو ازم گرفت


تورو جادو كرد كسي با يه چيزي مثل طلسم


اثرش زياد بود وخنده هاتو ازم گرفت


تو بامن حرف ميزدي نگات يه جاي ديگه بود


خدا لعنتش كنه,اون, نگاتو ازم گرفت


لحظه هات يه وقتايي مال دوتامون ميشدن


اون حسود, اون دو سه تا لحظه هاتو ازم گرفت


خيلي وقته سختمه ديگه تنفس بكنم


يه جور عجيبي انگار هواتو ازم گرفت


خدا دوست نداشت بيام پيشت كنار تو باشم


باورت نميشه حس دعاتو ازم گرفت


دست روزگار چقدر با من و آرزوم بده


لحن فيروزه اي زهراهاتو ازم گرفت


سلامت خداحافظيت عزيزماي نقره ايت


حرف آخر به امون خداتو ازم گرفت


تو حواس واسم نذاشتي چه كنم از دست تو


اشتباهم بهترين جمله هاتو ازم گرفت


نميخواد بپرسي چي, خودم دارم بهت ميگم


توي خط خوردگي دنيا صداتو ازم گرفت

mehraboOon
07-30-2011, 01:51 AM
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق (http://www.irannaz.com/news_cats_30.html) زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …

mehraboOon
07-30-2011, 01:54 AM
سلام مــاه مــن !

دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!

گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..

احوال مهتابیت چطور است ؟!

چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!

چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!

چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!

چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!

چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !

راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!

می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!

یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !

تو فقط ماه من بمون و باش !

ماه من !

مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش !

mehraboOon
07-30-2011, 01:55 AM
چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.

چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.

چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام.

چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ.

چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم.

چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است………

mehraboOon
07-30-2011, 01:55 AM
میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
وسعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سن… که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.

mehraboOon
07-30-2011, 01:56 AM
تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم

و در اضطراب گلبوته های جدایی ,

چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق (http://www.irannaz.com/news_cats_30.html) , آذین می بندم .

به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی

و بر تاروپود تنم حروف عشق (http://www.irannaz.com/news_cats_30.html) را ترنم نمودی .

پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی (http://www.irannaz.com/news_cats_13.html) چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .

و من…

در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام

تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان

تو تجلی کند ….!!!

mehraboOon
07-30-2011, 01:56 AM
کسی را می‌خواهم، نمی‌یابمش

می‌سازمش روی تصویر تو

و تو با یک کلمه فرو می‌ریزی‌اش

تو هم کسی می‌خواهی، نمی‌یابیش

می‌سازی‌اش روی تصویر من

و من نیز با یک کلمه …

اصلا بیا چیز دیگری نسازیم

و تن به زیبایی (http://www.irannaz.com/news_cats_13.html) ابهام بسپاریم

فراموش شویم در آن‌چه هست

روی چمن‌های هم دراز بکشیم

به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم

بگذار دست‌هایم در آغوش راز شناور شوند

رویای عشق (http://www.irannaz.com/news_cats_30.html) در همین حوالی مبهم درد است شاید!

mehraboOon
07-30-2011, 01:56 AM
برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬

دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است…

و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم !

شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛

میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود

فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم

احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم

چیزهایی مثل ِِ

آینده

رفتن

ماندن

حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن..

mehraboOon
07-30-2011, 01:56 AM
خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشق (http://www.irannaz.com/news_cats_30.html)ی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

mehraboOon
07-30-2011, 01:57 AM
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

mehraboOon
07-30-2011, 01:57 AM
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم

من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم

شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟

این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم

مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم

یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم

شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم

mehraboOon
07-30-2011, 01:57 AM
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه…!!نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق (http://www.irannaz.com/news_cats_30.html) از سرم برود
خدا کند که فقط زمان آن برسد

mehraboOon
07-30-2011, 01:58 AM
نمیشه که تو باشی من و من عاشقت نباشیم
فاصله را معنا کن با کتابی که زبانش آمدن است …
دست بر دیوار سیمانی بکش لمس قلب من به همین آسانی است …
بیراهه ای که به کوچه ی عشق (http://www.irannaz.com/news_cats_30.html) می رسید اشتباه نبود راه را اشتباه آمده بودم پشیمان نیستم!
راهنما شده ام …. ‌

mehraboOon
07-30-2011, 01:58 AM
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

mehraboOon
07-30-2011, 01:58 AM
گذشته در چشمانم مانده است

عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است

چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی

صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم

که نفهمی هنوز هم دوستت دارم

mehraboOon
07-30-2011, 01:58 AM
میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

mehraboOon
08-09-2011, 02:06 AM
http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/normal_Avazak_ir-Girl13.jpg







پیراهن نگاه مرا مکش از پشت ....

که بر میگردم...

و بیخیال عزیزهای مصر و یعقوبهای چشم به راه،

چنان به خود میفشارمت !

که هفتادو هفت سال تمام ...

باران ببارد و گندم درو کنیم

R A H A
08-09-2011, 11:12 PM
سيب سرخي را به من بخشيد و رفت

عاقبت بر عشق من خنديد ورفت

چشم از من کند و دل از من بريد

حال بيمار مرا فهميد و رفت

اشک در چشمان سردم حلقه زد

بي مروت گريه ام را ديد و رفت

با غم هجرش مدارا ميکنم

گر چه بر زخمم نمک پاشيد رفت

R A H A
08-09-2011, 11:13 PM
براي خواب معصومانهء عشق
كمك كن بستري از گل بسازيم
براي كوچ شب هنگام وحشت
كمك كن با تن هم پل بسازيم
كمك كن سايه بوني از ترانه
براي خواب ابريشم بسازيم
كمك كن با كلام عاشقانه
براي زخم شب مرهم بسازيم
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن
تورو ميشناسم اي شبگرد عاشق
تو با اسم شب من آشنايي
از اندوه و تو و چشم تو پيداست
كه از ايل و تبار عاشقايي
تورو ميشناسم اي سر در گريبون
غريبگي نكن با هق هق من
تن شكستت و بسپار به دست
نوازشهاي دست عاشق من
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن
به دنبال كدوم حرف و كلامي
سكوتت گفتنه تمام حرفاست
تورو از طپش قلبت شناختم
تو قلبت قلب عاشقهاي دنياست
تو با تن پوشي از گلبرگ و بوسه
منو به جشن نور و آينه بردي
چرا از سايه هاي شب بترسم
تو خورشيد و به دست من سپردي
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن
كمك كن جاده هاي مه گرفته
منه مسافر و از تو نگيرن
كمك كن تا كبوترهاي خسته
به يخ بستگي شاخه نميرن
كمك كن از مسافرهاي عاشق
سراغ مهربوني رو بگيريم
كمك كن تا براي هم بمونيم
كمك كن تا براي هم بميريم
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن

R A H A
08-09-2011, 11:14 PM
هيچکي از رفتن من غصه نخورد

هيچکي با موندن من شاد نشد

وقتي رفتم کسي قلبش نگرفت

بغض هيچ ادمي فرياد نشد

وقتي رفتم کسي غصه اش نگرفت

وقتي رفتم کسي بدرقم نکرد

دل من مي خواست تلافي بکنه

پس چش هيچکسي عاشقم نکرد

وقتي رفتم نه که بارون نگرفت

هوا صاف و خيلي ام آفتابي بود

اگه شب مي رفتم خورشيد نبود

اسمون خوب مي دونم مهتابي بود

دم رفتن کسي گفت سفر بخير

که واسم غريب وناشناخته بود

اما اون وقتي رسيد که قلب

من همه ي ارزوهاشو باخته بود

چهره ي هيچکسي پژمرده نبود

گلا اما همه پژمرده بودن

کسايي که واسه شون مهم بودم

همشون يه جورايي مرده بودن

R A H A
08-09-2011, 11:14 PM
هيچ کس ويرانيم را حس نکرد ...

وسعت تنهائيم را حس نکرد ...



در ميان خنده هاي تلخ من ...

گريه پنهانيم را حس نکرد ...



در هجوم لحظه هاي بي کسي ...

درد بي کس ماندنم را حس نکرد ...



آن که با آغاز من مايوس بود ...

لحظه پايانيم را حس نکرد

R A H A
08-09-2011, 11:16 PM
عشق يعني مستي و ديوانگي

عشق يعني با جهان بيگانگي

عشق يعني شب نخفتن تا سحر

عشق يعني سجده ها با چشم تر

عشق يعني سر به دار آويختن

عشق يعني اشک حسرت ريختن

عشق يعني در جهان رسوا شدن

عشق يعني مست و بي پروا شدن

عشق يعني سوختن يا ساختن

عشق يعني زندگي را باختن

عشق يعني انتظار و انتظار

عشق يعني هرچه بيني عکس يار

عشق يعني ديده بر در دوختن

عشق يعني در فراقش سوختن

عشق يعني لحظه هاي التهاب

عشق يعني لحظه هاي ناب ناب

عشق يعني سوز ني ، آه شبان

R A H A
08-09-2011, 11:17 PM
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم

گفتی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا می کنم

گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در

گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم


گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم

گفتی چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام

گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم


گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند

گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم

گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم


گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم

گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم

R A H A
08-09-2011, 11:17 PM
منو ببخش


زيبا من چيا بگم عاشقي باورت ميشه؟


تو كه خيلي بهتر ازما اين چيزا سرت ميشه


چشماي ناز تو كه وا ميشه آفتاب ميزنه


تازه وقتي تو بگي صورتشو آب ميزنه


من بگم دوست دارم با چه رقم يا عددي


تو كه بينهايتو قشنگتر از من بلدي


مژه هات شعر بلند ناتموم به خدا


عاشق كسي شدن جز تو حرومه بخدا


با غمت هزار تا خنجر تو دلم فرو ميره


ماه اگه برق چشاتو ببينه از رو ميره


زيبا چشم تو اگه با روياهام قهر كنه


آسمون دلش ميخواد شهر و پراز ابر كنه


چقدر اسمتو نوشتم روي صخره و سنگ


چقدر كشته من واون دوتا چشماي قشنگ


گفتي فاصله است ميون من و روياهام با تو


باشه اما نميدم هرگز به هيچ كسي جاتو


زيبا اسمت كه مياد بدجوري ديوونه ميشم


ولي گفتي قصه شو كه نميشه بياي پيشم


زيبا تو فرشته اي اهل يه جايي تو بهشت


نميشه هم عاشق تو بود و هم واست نوشت


از حسوديم نميشه بسپارمت دست خدا


جام چقدر مشخصه تو نقشه ي ديوونه ها


زيبا آتيش ميزنه دل منو اخماي تو


نكنه اضافه شن با عشق من زخماي تو


زيبا ناز كن كه چشات ناز خريدني داره


اون چشات كلي ستاره هاي چيدني داره


مال هيچ كسي نشو چون اينجاها فرشته نيست


عشق و عاشقيا تلخ مثل گذشته نيست


گفتي فاصله است ميون فكرمو, حقيقته


كاشكي داشتم يه ذره فقط يه كم لياقته


تشنه بودم واسه ي شنيدنه يه دنيا حرف


تو يه كم گفتي بعدش دوباره سكوت و برف


جاي برفا روي كاغذ ميشه نقطه چين گذاشت


حرف تو بشه بايد اين قلمو زمين گذاشت


عمريه موندم توي مصراع اول چشات


فقط اين فعلو بلد شدم كه ميميرم واسه برات


اگه بين همه توي دنياي ما جنگ بشه


عشق من محاله به عشق تو كمرنگ بشه


اگه باورت نشد بذار زمان نشون ميده


جواب سوالاي سختو هميشه اون ميده


تو دوسم نداشته باش بازم قشنگه عالمت


زيبا كاري اگه كردمو تو رنجيدي ببخش


دنيا بايد بدونه تو فرشته اي, پس بدرخش

R A H A
08-09-2011, 11:18 PM
ازم گرفت


سرنوشت بديه اول جاتو ازم گرفت


صبح فردا شد ديدم ردپاتو ازم گرفت


تا ميخواستم به چشماي روشنت نيگا كنم


مال ديگري شد و چشاتو ازم گرفت


تورو جادو كرد كسي با يه چيزي مثل طلسم


اثرش زياد بود وخنده هاتو ازم گرفت


تو بامن حرف ميزدي نگات يه جاي ديگه بود


خدا لعنتش كنه,اون, نگاتو ازم گرفت


لحظه هات يه وقتايي مال دوتامون ميشدن


اون حسود, اون دو سه تا لحظه هاتو ازم گرفت


خيلي وقته سختمه ديگه تنفس بكنم


يه جور عجيبي انگار هواتو ازم گرفت


خدا دوست نداشت بيام پيشت كنار تو باشم


باورت نميشه حس دعاتو ازم گرفت


دست روزگار چقدر با من و آرزوم بده


لحن فيروزه اي زهراهاتو ازم گرفت


سلامت خداحافظيت عزيزماي نقره ايت


حرف آخر به امون خداتو ازم گرفت


تو حواس واسم نذاشتي چه كنم از دست تو


اشتباهم بهترين جمله هاتو ازم گرفت


نميخواد بپرسي چي, خودم دارم بهت ميگم


توي خط خوردگي دنيا صداتو ازم گرفت

R A H A
08-09-2011, 11:18 PM
عشق مثله پنير ميمونه، زيادش آدمو خنگ ميکنه،نرمالش فقط تا يک ساعت آدمو سير نگه ميداره، هيچ کس هم بدونه پنير نمرده . . .

R A H A
08-09-2011, 11:21 PM
کاش معشوقه ز عاشق طلب جان میکرد
تا که هربی سرو پایی نشود یارکسی

R A H A
08-09-2011, 11:22 PM
عشق

زچشمت اگرچه که دورم هنوز *** پر از اوج و عشق و غرورم هنوز

اگــر غصه باريد از مـاه و سال *** به ياد گذشته صبورم هنوز

شـکستند اگر قاب يــاد مــرا *** دل شيشه دارم بلورم هنوز

ســفر چاره دردهايم نـشد *** پر از فکر راه عبورم هنوز

سـتاره شدن کار سختي نبود *** گذشتم لي غرق نورم هنوز

پــر از خاطرات قشنگ توام *** پر از ياد و شوق و مرورم هنوز

R A H A
08-09-2011, 11:29 PM
هرگز تو را فرموش نخواهم كرد حتي اگر مرا از ياد ببري

و هرگز از تو رنجور نخواهم شد
چرا كه تو را دوست دارم
ديوانه وار عاشقت شدم
چرا كه مهرباني را در وجودت ديدم
با معصوميتت وجودم را دگرگون ساختي
و اگر تو نبودي هرگز عاشق نمي شدم
نه تو عشق من را فراموش مي كني
و نه قلب من از عشقت روي گردان مي شود
سوگند كه وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است
و اگر با چشمان مهربانت اشاره اي كني فرسنگها راه خواهم پيمود
چرا كه شب عشق بسيار طولاني است
و قلبم در آرزوي تو مي سوزد
آنگاه كه از برابر ديدگانم دور شوي
خورشيد وجودت پنهان مي گردد
و ابرهاي غم و اندوه مرا در بر مي گيرند
و به دنياي غريبي مي برند
هميشه در قلبم حضور داري
و عشقت زندگي ام را گل باران كرده است
تمامي اين دنيا را با قلبي پر از رمز و راز به دنبالت طي كرده ام
هميشه به انتظار بازگشتت خواهم ماند

R A H A
08-09-2011, 11:31 PM
وقتي دلت خسته شــد

ديگر خنده معنايي ندارد ...

فـقـط مي خندي تا ديگران ، غم آشيانه کرده در چشمانت را نـبـيـنـنـد !

وقتي دلت خسته شــد ،

ديگر حتي اشکهاي شبانه هـم آرامت نمي کنند ...

فـقـط گريه مي کني چون به گريه کردن عادت کرده اي !

وقتي دلت خسته شــد ،

ديگر هيچ چيز آرامت نمي کند به جز دل بريدن و رفتن ...!

R A H A
08-09-2011, 11:31 PM
خداحافظ، برو بانو، برو که وقت پروازه
برو که ديدن اشکات، منو به گريه مي ندازه

نگا کن، آخر راهم، نگا کن آخر جاده ست
نمي شه بعد تو بوسيد، نمي شه بعد تو دل بست

منو تنها بذار، اينجا، تو اين روزاي بي لبخند
که بايد بي تو پرپر شد، که بايد از نگات دل کَند

حلالم کن اگه ميري، اگه دوري اگه دورم!
اگه تو گريه مي خندم، حلالم کن، که مجبورم

نگو عادت کنم، بانو، که مي دوني نميتونم!
که مي دوني نفسهامو به ديدار تو مديونم!

فداي عطر آغوشت، برو که وقت پروازه
برو که بدرقه داره، منَم به گريه ميندازه

برو بانو، خداحافظ! برو، تو گريه حلالم کن!
خداحافظ، برو اما، حلالم کن، حلالم کن!

R A H A
08-09-2011, 11:31 PM
هزار بار با خودم گفتم ... فراموشت کنم ...
گفتم تمام خاطرات را به دست باد بسپارم مگر آرام شوم اما نشد
هزار بار با خودم گفتم ... من رفتم .. تو رفتی ... کسی نیست برای با هم بودن
اما ....... باز هم سایه های
خاطراتت مرا رها نکرد
نمی دانم من در این خاطرات غرق شدم یا خاطرات مرا در آغوش گرفته ...
اما ...اما نمی خواهم حتی لحظه ای
فراموشت کنم با این که می دانم تو خودت این را نمی دانی
ولی همین که قلبم .. روحم با توست برای من کافیست
وقتی عاشقی .. اصلا لازم نیست بفهمی چه پیش می آید ...
چون همه چیز درون تو رخ می دهد.

R A H A
08-09-2011, 11:32 PM
با طلوع چشمان سیاهت
شب تاریک دلم را پر از نور عشق کردی
و
با گرمای نگاهت یخ های شک و تردید را در وجودم ئوب کردی
و
آهنگ صدایت تمامی احساساتم را به رقص آورد
و
آن گاه با بوسه های معجزه آسایت صداقت مرده را در من زنده کردی
و
با تیشه ی نیشین ابروانت بر تنه ی تنومند قلبم شعر ِ عشقت را به یادگار گذاشتی
که تنها سطر عاشقانه ی وجودم شد
و
آن گاه یاد خاطرت را با طناب مشکین موهایت بر لحظه لحظه ی زندگیم گره زدی
آری!
این تو بودی که احساسات صاف و پاکت را در میان ابرهای شرم و حیا پنهان کردی
و
با باران مهر و محبت آتش غرور و خون پسندی را در من آرام کردی
و
با نعره های رعدآسای سکوتت و برق لبخند چشم نوازت سبب گشتی
تا
شجاعت گم شده ام را در صحرای ترس و وحشت بجویم
تا
که به سویت آمدم و با فریاد گفتم:

"دوستت دارم"

R A H A
08-09-2011, 11:32 PM
http://static1.cloob.com//public/user_data/album_photo/1048/3143512-b.jpg

R A H A
08-09-2011, 11:33 PM
من و تو اول این جاده به نام و نشونیم
شرط عشق اینه که تا ابد کنار هم بمونیم

زیر رگبار مصیبت تو بمون کنار قلبم
تو بمون به حرمت عشق بی تو تاریکم و سردم

بی تو تاریکمو سردم پر لحظه های دردم
تو نباشی توی شعرم تا ابد یه دوره گردم

R A H A
08-09-2011, 11:41 PM
این عشقی که به من بخشیدی برای همیشه زنده خواهد ماند
تو همیشه آنجا هستی ،
هنگامیکه فرو افتم ضعف مرا می ستانی و به من نیرو وقدرت می بخشی
و برای همیشه دوستت خواهم داشت
و در کنارت می مانم
همچو فانوسی در تاریکترین شبها بالهایی خواهم بود،
که در طول پرواز یاری ات خواهم کرد
و در طوفان سر کش ،سر پناهی برای تو خواهم بود

R A H A
08-09-2011, 11:44 PM
http://matin.m7.googlepages.com/KHatere_Sohrab.jpg

R A H A
08-09-2011, 11:45 PM
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره كردیم تا سحر

او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب كرده خط كشید

من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

تا كور سوی اختركان بشكند همه

از نام تو به بام افق ها ،‌ علمزدم

با وامی از نگاه تو خورشید های شب

نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

هر نامه را به نام و به عنوان هر كه بود

تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاكسترم وزد

شك از تو وام كردم و در باورم زدم

از شادی ام مپرس كه من نیز در ازل

همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم

R A H A
08-09-2011, 11:45 PM
شبی‌ که‌ چشم‌ ترا رنگ‌ و آب‌ داد خدا

مرا میانِ دو مصرع‌ عذاب‌ داد خدا


چگونه‌ می‌شود از چشمهای‌ تو نسرود


چگونه‌ بر شبِ چشمِ تو خواب‌ داد خدا


چه‌ اشتباهِ قشنگی‌ است‌ عاشقِ تو شدن‌


که‌ با تو پرسشِ من‌ را جواب‌ داد خدا


چه‌ زود پیر شدم‌ پیش‌ از آنکه‌ برگردی‌


به‌ لحظه‌ لحظهِ‌ عمرم‌ شتاب‌ داد خدا


به‌ شاخه‌هایِ درخت‌ دلم‌ طنابی‌ بست‌


مرا سوارِ غزل‌ کرد و تاب‌ داد خدا


و مَست‌ سویِ لبش‌ برد و سر کشید ترا

شبی‌ که‌ چشم‌ ترا رنگ‌ و آب‌ داد خدا

R A H A
08-09-2011, 11:46 PM
هر چه بر من گذشت حقم بود


من از این بیشتر سزاوارم


تو گناهی نداری ای زیبا (http://forum.mihanu.ir/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.cloob.com%2Fet c%2Fmain%2Fredirector%2F%3Furl%3Dhttp%3A%2F%2Fwww. parscloob.com%2F%25D9%2585%25D8%25B7%25D8%25A7%25D 9%2584%25D8%25A8-%25D8%25AE%25D9%2588%25D8%25A7%25D9%2586%25D8%25AF %25D9%2586%25DB%258C%2F%25D8%25AF%25D8%25A7%25D9%2 586%25D8%25B3%25D8%25AA%25D9%2586%25DB%258C-%25D9%2587%25D8%25A7-%25D9%2588-%25D9%2585%25D8%25B7%25D8%25A7%25D9%2584%25D8%25A8-%25D8%25AC%25D8%25A7%25D9%2584%25D8%25A8%2F%25D8%2 5AF%25D8%25A7%25D8%25B4%25D8%25AA%25D9%2586-%25D8%25B2%25D9%2586-%25D8%25B2%25DB%258C%25D8%25A8%25D8%25A7-%25D8%25AE%25DB%258C%25D9%2584%25DB%258C-%25D9%2587%25D9%2585-%25D8%25AE%25D9%2588%25D8%25A8-%25D9%2586%25DB%258C%25D8%25B3%25D8%25AA-200808053196%2F)



مرگ بر من كه دوستت دارم

R A H A
08-09-2011, 11:47 PM
تويي عاشقترين تنهاي دنيا ............. منم خسته ترين مغموم دنيا
تويي صادقترين حرف رو لبها ............. منم غمگين ترين راز تو دلها
تويي زيبا طلوع صبح فردا ...............منم اينجا غروبي مثل شبها
تويي همچون قناري شاد و شيدا ...... منم مثل كلاغي رو درختا
تويي آشفته دل مغرور و رعنا............. منم همراز و همراه يه رويا
تويي عشق و محبت توي قلبها...........منم ديوونه مثل موج دريا
تويي تنها تويي ياد غريبها..................منم فرياد بي پايان غمها
تويي شاخه گل سرخ صدفها...............منم تنها شقايق توي صحرا
تويي آب زلال اشك چشمها................منم مرداب سرد توي دشتها
تويي عاشقترين تنهاي دنيا.................منم خسته ترين مغموم دنيا

R A H A
08-09-2011, 11:48 PM
زندگي ، عشق ، گذر كردن از اين روزاي سرد
مردن خاطره هاي تلخ ديروز و به جاش يه عالمه لحظه گرم
همه يه بهونه قشنگ مي خواد
تو، آره اون بهونه اي ، اون بهونه قشنگ
واسه گم كردن هر چي خاطره است
كه تو ذهن خاكي يه آدم خسته ازعشق ، شده آخر يه رنج
تو ، آره اون بهونه اي
يه بهونه واسه فرار از عشقي نه سياه و نه سپيد
يه بهونه واسه بودن ، نبودن ، واسه مردن و خلا
واسه پيدا كردن يه لحظه گرم توي اين زندگي سرد
واسه موندن توي اين حس قشنگ
تو ، آره اون بهونه اي
اون بهونه قشنگ

R A H A
08-09-2011, 11:48 PM
تو همونی که تو خنده هام شریکی
توی درد و غصه ها واسم طبیبی
تو همون رویای پاکی که توی شبهای من بود
که توی شبهای من بود
**********
از خدا میخوام همیشه که کنار تو بمونم
شمع باش پروانه میشم تا کنار تو بسوز
وقتی چشمات گریه میکرد ارزوم بود که بمیرم
کاش بودم کنارت ای گل تا که دستات رو بگیرم

R A H A
08-09-2011, 11:49 PM
عشق مرا در نگاهت تیره و تار مكن ، ای مهربان
نور چشمانت را برایم خاموش مكن، ای مهربان

من سوخته ام از این شرار عشق، تو مرا دریاب

خرقه پوش از این باران عشق شدم ،تو مرا دریاب

قفل سنگین قلبت را برایم باز كن، ای نازنین



شعر سپید عشقت را برایم آغاز كن، ای نازنین

می خواهم تو را، در این لحظه های سخت با من باش
می گذارم نام تو را، در این سینه ی سبز با من باش


تو آن ستاره ی درخشان در سینه ی عاشق منی ، میدانی
تو آن زورق غریب اندیشه ی ذهن عاشق منی، میدانی

می گریزم از افسون دبده ی پر مهرت، ای جانان من
می شتابم به سوی ان قلب خفته ومهربانت، ای جانان من....
مردم طعنه ها زدند و گفتند از این عشق پر شرار من
زآن آتشی فكندند در این قلب بی قرار و بی ریای من



بهر فریب آنان نام تو را هرگز بر زبان نیاوردم دگر
می ترسم از این فریب جانسوز كه من تو را نیابم دگر

می روم تا ساحل آرام عشق یابم تو را، شیرین جان

می سرایم لحظه های عاشقی خوانم تو را،شیرین جان

میروم بی شك در این راه تو را می بویم ای دلدار من
غم هجران تو را همراه خود می سازم ای دلدار من

R A H A
08-09-2011, 11:49 PM
رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌
آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌

افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:

ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،

امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار

آیا بهار سهم‌ ترا داد، از درخت؟

امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌

سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌

کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌

با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌

چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار

همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت!

R A H A
08-09-2011, 11:50 PM
امشب سرآن دارم . تا با تو سخن گویم راه تو بپویم من . اسرار تو راجویم

امشب به درت خواهم . تاصبح همی کوبم تا خود به درآئی زان . عطرت به صفا بویم

امشب زغمم تاصبح . حرف دل خود گویم پیمانه به پیش آری . تا باز کنی رویم

امشب زمیت نوشم . تا مست کند آن می، من را که گنه کردم . بسیار مدد جویم

امشب به سرم می زن . بی خود ز خودم گردان زیرا که ز رویت من . بسیار شرم رویم

امشب به درت کوبم . تا بازکنی در را می کوبم و می خواهم . دست از گنهم شویم

امشب در لطفت را . بگشا زبرم جانا مردانه تو را گویم . راهت به لقا پویم

امشب زمیت ساقی . مستم توچنان گردان تا بازشوم عبدت . کفران نشودخویم
امشب که نهم برسر. قرآن تو را تا صبح، خواهم که به درگاهت . آشفته کنم مویم

امشب ز تو می خواهم . تاعفوکنی من را زین رو به درت تا صبح . خاک ازتوبه می سویم

امشب بپوشم جوشن . با خواندن نامت من یارب زبلاهایت . ایمن بنما کویم!

R A H A
08-09-2011, 11:50 PM
اخم می کنم
تا ببینی جدی شدم.

چرا اینگونه سراغم می آیی؟

من به تمنای گریه ات نیست،

که تا سال ها،

تا قرن ها،

تا پایان تلخی،

زیر این خاک سرد،

قصد خفتن کرده ام.

معرفتی مانده اگر

یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته،

برای من،

لبخند بزن ،لبخند !!

R A H A
08-09-2011, 11:53 PM
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

R A H A
08-09-2011, 11:54 PM
من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

R A H A
08-09-2011, 11:55 PM
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
نچیده سیب به رویای سیب خواهم رفت

میان بوسه طنابی به دار می بافند
به گونه با گل سرخ فریب خواهم رفت

صدای خواب براحساس شهر می پیچید
وگفت با دل من بی نصیب خواهم رفت

ومرگ سهم تمام حیات حـّوا بود
اسیردست رسوم عجیب خواهم رفت

به شوق باغ پراز یاس های شهرقدیم
ازاین بهاردروغین نجیب خواهم رفت

اگرچه گریه براین شهرجرم زندان داشت
میان همهمه هاعن قریب خواهم رفت

زمان کوچ شد افسوس،دست من خالیست
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت

R A H A
08-09-2011, 11:55 PM
با بودن تو حال من اصلا خراب نیست
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست

احساس می کنم که خدا قول داده است
دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست

دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست

باور کن این خدا که خودش عاشقت کند
حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست

پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست

من را ببوس تا همه ی شهر پر شود
این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست

دنیا سر جدایی ما شرط بسته است
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست...

R A H A
08-10-2011, 12:02 AM
مهربان

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

سایه مهرتورا کم دارم

باتو هستم

ای سراپا احساس

خون تو در رگ من هم جاریست ،

جنس ما جنس بلد بودن کانون گل است

نازنین

زندگی جای هدر دادن فرصتها نیست ،

ما مطهر شده ایم ،

پیش رو راه رسیدن به خداست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیر ؛

کودکی هستم شوخ خانه ام در ته بن بست فراموشی یک زوج قدیمی مانده

خانه دل اما ، جای بکریست هنوز ،

پر سبزینه و ریحان و غزل ،

پر تکرار گیاهان نمو ،

پر ابیات ملون شده در خمره عشق ،

پر انوار خدا.

داخل خانه دل ؛

جای جمعیت هرجائی نیست کل دارائی من تازگی دلکده است

من به دل راز رسیدن دارم ،

من به دل ثروت هنگفت عدالت دارم ،

خوب می فهمم اگر در باران ،

چتر خود را به کسی بخشیدم؛

توشه رفتنم از لطف خدا آکنده ست

خوب میدانم اگر جای توپیشم خالیست ؛

حکمتی در کارست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیرکار کودک این است ؛

اولش حرف زند ، به تامل بنشیند بعدش

آنقدر شاعرم امشب که فقط ؛

بیستون کم دارم ،

تیشه عاقبتم را بدهید

آنقدر ساده سخن میگویم ؛

که اگر یکنفر از کوچه دل درگذرد ،

دل و دلداده روی هم بیند



مهربان

ساعت الآن دقیقا خواب است

- و من و پهنه کاغذ بیدار

روی تو در نظرم نقش نخست ،

و خدا شاهد دیوانگی بنده بازیگوشش

و خود او می داند ؛

که دلم آنقدر آغشته به توست ؛

که اگر از صف فردوس برین ،

طیفی اندازه صد نور میسر سازد

من به آن طیف نبخشم ، دانه ای از مویت



مهربان

بازهم ،

سبد معذرتم را بپذیر

آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ،

واژه ات راهی شعرم شده است

لحظه ای گوش بکن ،

یک موذن مست است

آنقدر خوب اذان میگوید ،

گوئی او عکس خدا را دیده

خوش بحالش اما ؛

طرح زیبای خدا را گاهی ،

می توان در پس سیمای عزیزی جوئید



مهربان

دیر زمانی ست که من این مسئله را فهمیدم ؛



مهربان

آنقدر شاعرم امشب که زمین ،

در پی زمزمه ام مست شده ست

سر ببالین مدارینه کرات نهاده ست و باز

گوشهایش به من آویزانند

آنقدر شاعرم امشب که دلم ،

از پس سینه برون آمده باز

او نگاهش به من است

من نگاهم به قدم رنجه تو

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

روح روحانی تو حال مرا می فهمد



مهربان

عاشقی ؛ بارش احساس به روی ذهن است

عاشقی ؛ لمس خدا با چشم است

عاشقی ؛ مظهر نو بودن دل ، در حیات ازلیست

ومن امشب از عشق ، بخود می پیچم

بعد از امشب شاید ،

نقش اعجاز تو را طرح زنم



مهربان

ترکه فرضی تنبیه من آماده نشد ؟

یا مرا چوب تادب بنواز ؛

یا بیا و سبد معذرتم را بپذیر



مهربان

لذت صبح مجدد اینجاست ،

میروم تا با آب ، غسل آزاده شدن باب کنم

دیگر آن جمله سهراب مرا حسرت نیست ؛

" کعبه ام مثل نسیم ،

میرود باغ به باغ ،

میرود شهر به شهر

ثروتی بیش به من داده خدا



مهربان

از سر کودکی من بگذر ،

باید آرام به سجاده تعظیم روم ،

شعرم آخر شده ، انگار زمان وصل است

" به خدا می دهمت عاریه وار ،

آری عاشق شده بودم این بار

R A H A
08-10-2011, 12:03 AM
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است


فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

R A H A
08-10-2011, 12:03 AM
چه حقیر است این عشق،
گر بماند به میان من و تو،
خود بمیرد در خود،
گر ببندد در خود،
و بماند به میان من و تو .
عشق در بسته ،
ناسزایی ست به عشق همگان .
او که سیبی را دوست می دارد،
به همه مهر می ورزد.
که همه از گوهریکتایند.
من به خوبی می دانم،
که ورای من و تو ،
هستی هست ،
عشق ما می میرد،مگر آزادشود..
رفتنت رنج من است ،
رنج من عشق من است ،
پس رهایت خواهم کرد ،
که تو را آزاد دوست می دارم ...

R A H A
08-10-2011, 12:04 AM
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند روزیست که هر دم به تو می اندیشــــم

به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور

به همان سبز صمیمی به همان باغ بلـــــور

به همان سایه همان وهم همان تصویری

که سراغش ز غزلــــهای خودم می گیری

به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم

یعنی ان شیوه ی فهماندن منظور به هـــــــم

به تبسم به تکلم به دل آرایی تو

به خموشی به تماشا به شکیبایـی تــــــــــــــو

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت

به سخن های تو با لحجه شیریــــــــن سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول نـــــــام کسی ورد زبانـــــــــم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم عاشق دیــــــدار من است

یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش

می شود یک شبـــه پی برد به دلــــــدادگیش

آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده

بر ســـــــر روح من افتـــــاده و آوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم تشنه ی دیــــدار من است

یک نفر سبزه چنان سبز که از سرسبزیش

می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویــش

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است

اول نام کســـــــــــــــــی ورد زبانم شده است

ای بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست

راستی این شبحه هر شبه تصویر تو نیست ؟

اگر این حادثه ی هر شبه تصویرتو نیست

پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیـــــــسـت؟

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

عاشقی جرم قشنگی ست به انکــــــــار مکوش

آری آن سایه که هر شب آفت جانم شده بود

آن الفبـــــــــــــــــا که همه ورد زبانم شده بــود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است

و تماشا گه این خیـــــــــــــــل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی

مشق من آن شبـــــــــــــــح شاد شبانگـــاه تویی

R A H A
08-10-2011, 12:04 AM
شاعر زن میگه :

به نام خدایی که زن آفرید
حکیمانه امثال ِ من آفرید

خدایی که اول تو را از گل
و بعداً مرا از خشت آفرید!

برای من انواع گیسو و موی
برای تو قدری چمن آفرید!

مرا شکل طاووس کرد و تو را
شبیه بز و کرگدن آفرید!

به نام خدایی که اعجاز کرد
مرا مثل آهو ختن آفرید

تو را روز اول به همراه من
رها در بهشت عدن آفرید

ولی بعداً آمد و از روی لطف
مرا بی کس و بی وطن آفرید

خدایی که زیر سبیل شما
بلندگو به جای دهن آفرید!

وزیر و وکیل و رئیس ات نمود
مرا خانه داری خفن! آفرید

برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب
شراره، پری، نسترن آفرید

برای من اما فقط یک نفر
براد پیت من را حَسَنْ آفرید!

برایم لباس عروسی کشید
و عمری مرا در کفن آفرید


پاسخ شاعر مرد:

به ‌نام خداوند مردآفرین
که بر حسن صنعش هزار آفرین

خدایی که از گِل مرا خلق کرد
چنین عاقل و بالغ و نازنین

خدایی که مردی چو من آفرید
و شد نام وی احسن‌الخالقین

پس از آفرینش به من هدیه داد
مکانی درون بهشت برین

خدایی که از بس مرا خوب ساخت
ندارم نیازی به لاک، همچنین

رژ و ریمل و خط چشم و کرم
تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین

دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست
نه کار پزشک و پروتز، همین!

نداده مرا عشوه و مکر و ناز
نداده دم مشک من اشک و فین!

مرا ساده و بی‌ریا آفرید
جدا از حسادت و بی‌خشم و کین

زنی از همین سادگی سود برد
به من گفت از آن سیب قرمز بچین

من ساده چیدم از آن تک‌ درخت
و دادم به او سیب چون انگبین

چو وارد نبودم به دوز و کلک
من افتادم از آسمان بر زمین

و البته در این مرا پند بود
که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین

تو حرف زنان را از آن گوش گیر
و بیرون بده حرفشان را از این

که زن از همان بدو پیدایشت
نشسته مداوم تو را در کمین!

R A H A
08-10-2011, 12:04 AM
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

R A H A
08-10-2011, 12:05 AM
وقتی دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو

توی دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو

دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم

با تموم بی پناهی به تو تکیه داده بودم

هر بلایی سرم اومد همه زجری که کشیدم

همه رو به جون خریدم ولی از تو نبریدم

هر جا بودم با تو بودم هر جا رفتم تو رو دیدم

تو سبک شدن تو رویا همه جا به تو رسیدم

اگه احساسمو کشتی اگه از یاد من و بردی

اگه رفتی بی تفاوت به غریبه سر سپردی

بدون اینو که عشق من شده جادو به طلسمت

یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت

R A H A
08-10-2011, 12:07 AM
دوستت دارم
هر چی که بشه باز هم دوستت دارم

اگه آسمون و زمین یکی بشه

اگه همه ی عالم بهم بریزه

باز هم دوستت دارم

اگه همه دلخور باشن و ناراضی

اگه تنها بمونم

اگه سرنوشت آزارم بده

باز هم دوستت دارم

اگه جدایی همه ی روح و احساسمو بکشه

اگه چیزی از عمرم نمونده باشه

اگه همه ی درد ها و تلخی های دنیا بیاد سراغم

باز هم دوستت دارم

اگه همه عادت دارن بگن عشق دروغه

اگه فاصله بیداد می کنه

اگه حتی وصل به ما روی خوش نشون نده

باز هم دوستت دارم

اگه دنیا تاریک و سیاه بشه

اگه نوشتن از یادم بره

اگه زیر خاک باشم

اگه حتی تو بری

باز هم دوستت دارم.

R A H A
08-10-2011, 12:40 AM
پیچک نگاهم
دزدانه تا پشت پنجره ی
اتاق تو
بالا آمده
به کجا خیره شده ای!
باران که بگیرد
تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود.

R A H A
08-10-2011, 12:41 AM
سکوت را می پذيرم

اگر بدانم،

روزی با تو سخن خواهم گفت. . .

تيره بختی را می پذيرم

اگر بدانم ،

روزی چشمان تو را خواهم سرود. . .

مرگ را می پذيرم

اگر بدانم ،

روزی تو خواهی فهميد . . .

که دوستت دارم