می دانی ...
احســاســـــاتم ایـــن بــــار درد نمــی کنند ...
نــــم کشیده است ...
انگار برای گفتن چیزی ندارد ...
هر چه صدایـــش می کنم ساکــت است ...
با هیـــچ کدام از این عابر ها کاری ندارد ...
شاید مریـــض شده اند ...
تو هیـــچ دکتری می شناسی؟ ...
نه ...! اصـــلا بی خیال! این طوری بهتر است ...
وقتی ساکـــت یک گوشه بنشیند و مزاحمتــی ایجاد نکند ...
خیـــالم راحت تر است ...
بهتر می توانـــم به آینده فکر کنم ... بدون هیـــــــــچ احـــــســـــــاســــــــ ی ...
می دانی ...
افکارم ورم نکرده اند ...
گره خورده اند ...
گاهی فکر های زیادی هست که منتظرند نوبتــشـــان شود ...
ولی من هیچ اولیتی برایشان ندارم ...
همه با هم در ســرم می پیچند و یک دفـعــــــــه ...
گره می خورند ...
به هر حـــال امروز یک عالــمه حـــس شـیــرین دارم ...
می تـــرســـم همه را با هم بخورم ...
مبـــادا دلم را بزند ...
بهتـــر است جیره بندی شان کنم ...
هـــشــــت ماه وقت لازم دارم تا تمام این شیرینی ها را بخورم ...
نگران نباش سعی می کنم مریض نشوم ...
مراقبم ...
تــــــــــو با من بــــــــاش ...
و سعی کن ، دردســــری درست نکنی ...
تا مجبور شوم مثل آشغال پرتت کنم بیرون ...
آخر می دانی ...
احســـاســــاتـــم نــــــم کشـــیـــده ...
می دانــــــی که ...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)