صداي سنگين سکوت در ذهن خسته ام مي شکند ,
از خويش دور افتاده ام ليک , چراغي دو دوردست وجودم سو سو
مي زند , کسي فرياد مي زند , باصداي بي صدا , آري اين صداي
سکوت است که مي شنوي. !
زماني که دست زندگي سنگين و شب بي ترانه است , هنگام
عشق و اعتماد است , و دست زندگي چه سبک مي شود و شب
چه پر ترانه , آن هنگام که به هم عشق مي ورزيم و اعتمادداريم .
زندگي ما همواره داراي دو نيمه اند , نيمه اي سرد و يخ آجين , نيمه
اي سوزان و آهنگين , عشق آن نيمه سوزان زندگي است . !
از مرز خوابم مي گذشتم , سايه تاريکي يک نيلوفر , روي همه اين
ويرانه ها فرو افتاده بود .
کدامين باد بي پروا , دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد .
نيلوفر روييد , ساقه اش از ته خواب شقا هم سر کشيد , سيلاب
بيداري رسيد چشمانم را در ويرانه خوابم گشودم .
نيلوفر به همه زندگي ام پيچيده بود , در رگهايش من بودم که
ميدويدم , هستي اش در من ريشه داشت و همه من بود , کدامين
باد بي پروا دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد !؟؟؟.
سکوت بند گسسته است .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)