اگر در پیشگاه با عظمت حضرت حق، عبادتى که به آن عباد مخلصش او را عبادت مى‏کنند بالاتر از شکر در تمام حالات وجود داشت، نام آن عبادت را مى‏برد و به آن اشاره مى‏فرمود، مردم را به آن آگاهى مى‏داد، اما چون عبادتى بالاتر و مافوق شکر وجود ندارد «شکر یعنى نعمت را به‏جا مصرف کردن و نعمت را صرف گناه و مخالفت با امر و نهى او نکردن» آن را در بین تمام عبادات به عنوان یک برنامه ویژه قرار داد و شکرگزاران را هم به عنوان بندگان خاص یاد کرد، آن‏جا که در قرآن مجید فرمود:
و چه کم و اندک‏اند بندگان شکرگزارم.
[وَتَمامُ الشُّکْرِ إِعْتِرافُ لِسانِ السِّرِّ خاضِعاً لِلّهِ تَعالى‏ بِالْعَجْزِ عَنْ بُلُوغِ أَدْنى‏ شُکْرِهِ لِأَنَّ التَّوْفیقَ لِلشُّکْرِ نِعْمَةٌ حادِثَةٌ یَجِبُ الشُّکْرَ عَلَیْها وَهِىَ أَعْظَمُ قَدْراً وَأَعَزُّ وُجُوداً مِنَ النِّعْمَةِ الَّتى مِنْ أَجْلِها وُفِّقْتَ لَهُ فَیَلْزَمُکَ عَلى‏ کُلِّ شُکْرٍ شُکْرٌ أَعْظَمُ مِنْهُ إلى‏ مَا لا نِهایَةَ لَهُ مُسْتَغْرِقاً فى نِعَمِهِ قاصِراً عاجِزاً عَنْ دَرْکِ غایَةِ شُکْرِهِ‏]

شکر کامل‏

شکر تمام و کامل به این است که ذات هستى و سرّ قلب به حقیقت اعتراف کند و خاضعانه در پیشگاه حضرت حق بگوید که من از به‏جا آوردن کم‏ترین شکر و کوچک‏ترین نعمت تو عاجز و ناتوانم؛ زیرا توفیق شکر او، خودش یک نعمت جدیدى است که به تو عنایت شده و بر خود این توفیق شکر که نعمتى است از جانب او شکرى واجب است و این توفیق شکر، قدرش بزرگ‏تر و وجودش عزیزتر از نعمتى است که به خاطر آن موفق به شکر شدى، روى این حساب بر هر شکرى، شکرى بر تو لازم است و مى‏دانى که این موضوع یعنى، براى هر شکرى یک شکر به جا آوردن سر به بى‏نهایت مى‏زند، در حالى که تو غرق در نعمتى، از درک غایت و حقیقت شکر او ناتوان و عاجزى.
این عاجز از شکر و قاصر از درک نعمت و عاصى بى‏نوا به محضر حضرت‏ دوست عرضه داشته‏ام:
از غمت دوش ز دل نعره مستانه زدم‏

شکر کردم که در آن شب در این خانه زدم‏
گرمى لطف تو اى ملک دلم را سلطان‏

داد فتوا که زعشقت دو سه پیمانه زدم‏
من به هر در که شدم راه ندادند مرا

جام برداشته یکسر در میخانه زدم‏
چون دلم خانه عشق تو شد اى ماه وجود

من به صد شور و نوا ساغر شکرانه زدم‏
گفت: اى دل ز چه در شور و نوا غرق شدى‏

گفت: من دست بر آن طُرّه جانانه زدم‏
بنهادم قدم اندر ره عشق تو به جان‏

این قدم را به ره عشق تو مردانه زدم‏
سوخت جان وتنم از آتش هجران چون من‏

با غم عشق تو خود شعله به کاشانه زدم‏
از ازل دست به دامان تو اى دوست شدم‏

تا ابد دست به هر سینه بیگانه زدم‏
مست ومخمور وخرابم من مسکین نه عجب‏

که صبوحى زصفاى خم و خم خانه زدم‏




راستى کدام انسان تاکنون موفق به اداى شکر او شده، شاید با کرم و لطفش و با رحمت و عنایتش اقرار ما را به عجز شکر به عنوان شکر به حساب آورد.
[وَأَنّى یَلْحَقُ شُکْرَ الْعَبْدِ نِعْمَةَ اللّهِ وَمَتى‏ یَلْحَقُ صَنیعُهُ بِصَنیعِهِ وَالْعَبْدُ ضَعیفٌ لا قُوَّةَ لَهُ أَبَداً إلّابِاللّهِ‏]
شکر عبد کجا و نعمت حق کجا؟ چه گونه شکر عبد به نعمت حق مى‏رسد؟
نعمت آن‏قدر داراى عظمت و منفعت است و شکر عبد آن‏قدر بى‏قدر و بى‏ارزش است که بین نعمت حق و شکر عبد قابل مقایسه نیست.
ساخته عبد که آن‏هم به توفیق خدا و با کمک ابزار الهى است با ساخته او کجا با یکدیگر مقایسه مى‏شوند، بنده سخت عاجز و ضعیف و ناتوان است، براى او جز با تکیه بر حضرت حق براى ابد قوّتى وجود ندارد.
[وَاللّهُ غَنِىٌّ عَنْ طاعَةِ الْعَبْدِ قَوِىٌّ عَلى‏ مَزیدِ النِّعَمِ عَلَى الْأَبَدِ فَکُنْ لِلّهِ عَبْداً شَاکِراً عَلى‏ هذا الْأَصْلِ تَرَى الْعَجَبَ‏]
خداوند بزرگ از اطاعت عبد بى‏نیاز است، براى همیشه قدرت بر ازدیاد نعمت دارد، تو براى خدا بنده‏اى شاکر باش که بر این اصل از وجود مقدّس او برنامه‏هاى اعجاب‏انگیز ببینى، شکر او را به‏جاى آور، تا نعمتش، اعم از مادّى و معنوى هم چون باران بهاران بر تو ریزش کند و ببینى آنچه تو را به عجب آورد.