53084136441210337722

جام جم آنلاين: يکي از نشانه هاي آشکاري که شهر يزد را از ديگر شهرهاي کشورمان متمايز مي کند وجود بادگيرهاي متنوع و بلند آن است. اين بادگيرها را "دستگاه تنفسي يزد" نام نهاده اند و در واقع برج هايي هستند که با توجه به ساخت ويژه شا ن ، جريان طبيعي هوا را به درون بناهاي مختلف ( خانه هاي مسکوني، مسجدها، آب انبارها و بازارچه ها) هدايت مي کنند و مصداق بارز استفاده از انرژي پاک طبيعت محسوب مي شوند.

در کتاب هاي پژوهشي مانند "مسافران تاريخ" به اين نکته مهم اشاره شده که در سده هاي هفتم و هشتم برخي هنرمندان و دانشمندان ايران براي در امان ماندن از حمله مغول و ستم تاتارها، شهر يزد را مرکز فعاليت هاي هنري و علمي خود قرار دادند.

همچنين بقعه ها، خانه ها و خانقاه هاي فراوان اين شهر از جمله خانه لاري ها، خانقاه شاه نعمت الله ولي و خانقاه شيخ احمد فهادان که هنوز پابرجا و محل بازديد ايرانگردان هستند نشان مي دهد که اين منطقه پناهگاه و محل صوفيان بوده است.

خانه لاري ها در بافت تاريخي يزد که به بازديدش رفتيم از ابتدا خانقاه بوده و به عنوان خانقاه نعمت اللهي از آن استفاده مي شده اما در سال 1286 هجري قمري حاجي محمد ابراهيم لاري مالک آن مي شود و آن را بازسازي و تعمير مي کند.
قنات زير اين بنا و نيز درها، پنجره ها و اتاق هاي آينه کاري و نقاشي شده آن يکي از نمونه هاي زيبا و عالي خانه هاي قرن سيزدهم هجري در ايران است.

همچنين بنايي که در محله فهادان به نام شيخ احمد فهادان و برادرش محمد، معروف شده بقاياي يک خانقاه است و اين دو برادر که صوفي بودند به علت ظلم و ستم از وطن خود هجرت کردند و به اين خانقاه در يزد پناه آوردند.
پناه آوردن به خانقاه و روي آوردن به صوفي گري، نشانه تسليم در برابر ستم است و با يورش غلامان ترک دستگاه خلافت عباسي و سپس حمله ي مغولان، بيشتر نخبگان ايراني و کارگزاران حکومتي تسليم شدند. با اين يورش ، ايران زمين بار ديگر سقوط کرد و دوره ي ديگري در تاريخ ايران آغاز شد.

در نوشته هاي تاريخي پس از يورش ترکان و مغولان، مطالبي به چشم مي خورد که نشانگر "توجيه وضعيت موجود" و ناشي از بي خردي فرمانروايان و روحيه تسليم نخبگان ايراني است. اين که خواجه نظام الملک توسي سبب چيرگي ترکان را "گناهکاري ايرانيان" مي داند و عطا ملک جويني ، چنگيز خان مغول را "عذاب خدا" بحساب مي آورد، دليل بر روحيه ي تسليمي است که بر شاهان و نخبگان و کارگزاران حکومتي حاکم شده بود.

جويني در تاريخ جهان گشاي جويني جلد نخست ص 81 مي نويسد که " چنگيز خان به مصلاي عيد رفت و به منبر برآمد، آغاز نهاد که اي قوم بدانيد که شما گناه هاي بزرگ کرده ايد و اين گناه هاي بزرگ، بزرگان شما کرده اند. از من بپرسيد که اين به چه دليل مي گويم؟ سبب آنک من عذاب خدايم. اگر شما گناه هاي بزرگ نکردتي، خداي بزرگ چون من عذاب را بر سر شما نفرستادتي...".

عطا ملک جويني درباره سستي ارکان حکومت در ايران و "رسوخ سفاهت در رگ و پي واپسين شاهان خوارزمشاهي" نکته هاي مهمي را آورده و توصيفي از اوضاع عمومي ايران همزمان با يورش مغولان به دست داده است.

جويني درک کرده بود که بي خردي فرمانروايان ايران" جهاني را ويران و عالمي را پريشان و خلقي را بي خان و مان" مي کند و چنين شد زيرا " بهر قطره اي از خون که آنان ريختند، جيحوني روان شد و قصاص هر تار مويي، صد هزاران، بر سر هر کويي، گويي گردان گشت و بدل (‌بجاي) هر يک دينار، هزار قنطار پرداخته شد". (همان ص 61)

به دليل روحيه تسليم نخبگان و بي خردي فرمانروايان ايران، مغولان "آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند" اما نرفتند بلکه ماندند و دوره ديگري در تاريخ اين کشور را آغاز کردند که ويژگي مهم و اساسي آن، زوال فرهنگ عقلاني ايراني و تعطيل انديشه زاينده بود و زور و ظاهر شريعت و تفکر صوفيانه بر جامعه ما حکمفرما شد.

به بيان ديگر، با يورش مغولان و سقوط ايران زمين، ياساي چنگيزي جاي خرد و انديشه را گرفت و آن چه از انديشه عصر زرين فرهنگ ايران و پايداري فرهنگي باقي مانده بود جاي خود را به صوفيگري و خانقاه و حرف هاي صوفيانه داد و به تعبير و کنايه دکتر رضا داوري اردکاني "صوفيان به متفکران قوم تبديل شدند" که معنايي جز تعطيل انديشه و بي اعتنايي به عقل نداشت.

اين بي اعتنايي به عقل ، به باور صاحب نظران، در آغاز، "اهل تصوف بنياد نهادند" اما شخصيت هايي مانند حافظ شيرازي در قرن هشتم و صدرالدين شيرازي در قرن يازدهم پيدا شدند که با تکيه بر "عرفان عاشقانه و عالمانه" با همه جلوه هاي منحط صوفيگري و زاويه نشيني و با شريعتمداري ظاهري و قشري به پيکار برخاستند.

در ديوان حافظ به پيامدهاي مهم وضعيتي که با يورش مغولان و تبديل شدن صوفيان به متفکران قوم در ايران به وجود آمد اشاره هاي بامعنايي آمده و از ظاهر و باطن آنان انتقاد شده است. حافظ که خود به يزد سفر کرده است فهميده بود که با يورش مغولان ، دوره اي در تاريخ ايران آغاز شده است که او در غزل زير آن را "زمانه اي عجيب" خوانده است:

ببين در آينه جام نقش بندي غيب که کس به ياد ندارد چنين عجب زمني
ز تندباد حوادث نمي توان ديدن در اين چمن كه گلي بوده است يا سمني
از اين سموم که بر طرف بوستان بگذشت عجب که بوي گلي هست و رنگ ياسمني
مزاج دهر تبه شد درين بلا حافظ کجاست فکر حکيمي و راي برهمني

حافظ ، زمان سيطره مغولان بر ايران را زمانه اي مي داند که بلا آمده بود و "مزاج دهر تباه شده بود" و در جاي ديگري ، آن زمانه را با عبارت "صعب روزي ، بوالعجب کاري ، پريشان عالمي" توصيف مي کند و مي گويد که در غياب "فکر حکيمي و راي برهمني" ، صوفيان يا به گفته ي او "نادرويشان خرقه پوش" به متفکران قوم تبديل شده بودند.

حافظ با فرق گذاشتن ميان درويشان و صوفيان از صوفيان با عبارت "صوفي دجال کيش ملحد شکل" بشدت انتقاد و اضافه مي کند که هر چند آنان " به شعبده ، دستي برمي آورند" اما کارشان و ظاهر فريبي شان و سجاده آب کشيدنشان به يک ساغر نمي ارزد: "زهي سجاده تقوا به يک ساغر نمي ارزد".

او از صوفيان "ازرق لباس اما دل سيه" بيزار بود چرا که "به زير دلق ملمع، کمندها دارند" و از اين رو به "دردي کشان يکرنگ" پناه مي برد.
صدرالدين شيرازي هم در رساله خود با عنوان " شکستن بت هاي جاهلي" به نقادي اهل ظاهر ديانت بويژه صوفيان و فقيهان نافرهيخته پرداخته است و آنان را "بي خبران از علم يقيني و مقاصد ديني...و فاقد مرتبه اي در ذوق عرفاني و حقايق ايماني" معرفي کرده و آنان را "ابله" و "خالي از بصيرت" توصيف کرده است.


فغان ز ابلهي اين خران بي دم و گوش که جمله شيخ تراش آمدند و شيخ فروش
شوند هر دو سه روزي مريد ناداني تهي ز دين خود و خالي از بصيرت و هوش


ملا صدرا "بسياري از زاويه نشينان صومعه ها و گوشه گيران خانقاه ها" را که با زهد در پي شهرتند "مردماني احمق و ناقص العقل" مي داند که ادعاي "اتحاد با خداوند و دعوي رفع حجاب ميان خود و خدا" را دارند و حرف هاي ندانسته و نامفهومي مي زنند که "جز تشويش قلب و وحشت عقل" از آنها ناشي نمي شود.

در هر حال، برخي از ايرانيان بويژه نخبگان در زمان هاي گذشته همواره هنگام شکست ايران و ناکامي فرمانروايانش در عرصه سياست داخلي و خارجي يا هنگام هجوم بيگانگان مانند زمان يورش تازيان ، ترکان ، مغولان ، افغانان و پس از شکست ايران در جنگ هاي ايران و روس، به جاي ايفاي نقش فعال ، صحنه سياست و کار را خالي کرده و به صوفي گري و زاويه نشيني روي مي آوردند.