استاد مصباح يزدى و پلوراليزم دينى
منبع: مجله كتاب نقد، ش 4
نويسنده: مصباح يزدى
واژه «پلوراليسم» از نظر لغوى، ابهامى ندارد.«~ plural ~»به معناى جمعى و كثير، و پلوراليسم به معناى پذيرش تعدد و كثرت است.اصطلاح شناخته شده پلوراليسم، مأخوذ از فرهنگ غربى است و ابتدا در سنن كليسايى مطرح بود.در مورد شخصى كه داراى چند منصب كليسائى بود، اصطلاح پلوراليسم را به كار مىبرند.
اما امروزه در عرصه فرهنگى، بدينمعنى است كه در يك عرصه فكرى و مذهبى، عقائد و روشهاى گوناگونى مورد قبول باشد.پس از گسترش دامنه ارتباط بين جوامع، به ويژه پس از جنگهاى شديد فرقهاى و مذهبى، اعم از جنگهاى صليبى بين مسلمانان و مسيحيان و جنگ بين پيروان مذاهب مسيحى با يكديگر كه تا امروز هم بين كاتوليكها و پروتستانها ادامه دارد و يك نمونه آن در اين اواخر در ايرلند نيز جريان داشت و پس از آثار شومى كه اين جنگها بر جاى گذاشتند، اين تفكر تقويت شد كه بايد مذاهب ديگر را پذيرفت و با آنها از در آشتى درآمد و به نفع جامعه است كه مذاهب و مكاتب مختلف با هم سازگار باشند.اين جنگها موجب شد كه سازش بين اديان را بپذيرند تا دستكم انگيزه و زمينه براى جنگ افروزى كمتر شود.
البته تعريف كاملى كه بر اساس آن، ويژگيهائى مورد اتفاق براى پلوراليسم در نظر بگيريم، وجود ندارد ولى دستكم سه نوع كاربرد مختلف براى اين واژه سراغ داريم:
اول) مدارا و همزيستى مسالمت آميز براى جلوگيرى از جنگها و تخاصمات.بعبارت ديگر، كثرتها به عنوان واقعيتهاى اجتماعى پذيرفته شوند و مصلحت جامعه، اين نيست كه به جان همبيافتند .بلكه بايد همزيستى داشته باشند، نه اين كه با هم يكى شوند.اين نوع از پلوراليسم البته بدان معنا نيست كه از نظر «حقيقت» هم قائل به كثرت باشيم.كثرت در واقعيت اجتماعى است و منافات هم ندارد با اينكه هر گروهى خود را بر حق بداند.يعنى در مقام نظر، هر گروهى مىگويد من حق هستم و ديگران باطلاند.اما در مقام عمل، معذالك با ديگران مىسازند اين يك معناى پلوراليسم است و در چند عرصه هم مىتواند وجود داشته باشد.در عرصه سياست، احزاب مختلفى هر كدام به اصول مختلفى معتقدند باشند و از آن دفاع كنند ولى در عمل، با هم درگير نشوند.مثلا با رأى دادن و بردن اكثريت، عملا يك حزب يا ائتلافى از چند حزب، حكومتى تشكيل دهند.اين، تحمل كردن ديگران در عرصه اجتماع و سياست است.در عين حال كه اعتقاد نظرى هر گروهى به افكار و قوانين فكرى خودش پا برجاست و حتى مبارزه در عرصه كتاب و نشريات و مجالس بحث و مناظرات وجود دارد، هر كسى از مكتب خويش، دفاع و تصريح مىكند كه نظرات ديگر را درست نمىدانيم، ولى در مقام معاشرت اجتماعى و سياسى، با هم كار مىكنيم.
در قلمروى اديان و مذاهب هم دو فرقه، در عين حال كه گرايشهاى خاص و متفاوت از هم دارند، به هم احترام مىگذارند و عملا با يكديگر درگير نمىشوند.مثلا شيعه و سنى در جهان اسلام بايد به مدارا و برادرى با هم زندگى كنند.يك وقت، كسانى معتقدند كه پيروان مذهب ديگر را بايد از بين برد و گرايشهايى كه مثلا در دورههائى بوده و امروزه هم در بعضى مناطق، كم و بيش ديده مىشود، تعصبهاى تندى كه مذاهب ديگر اسلامى را بكلى خارج از اسلام و پيروان آنها را اصلا مشرك بدانند و به راحتى نسبت شرك، كفر و الحاد به اكثريت مسلمانان مىدهند .در مقابلش هم كسان ديگرى مىگويند مذاهب مختلف مورد قبولاند، اين همزيستى يعنى كه مىشود با آنها زندگى مسلمانانه كرد.در عين حال كه هر كسى نظر خودش را صحيح و نظريه بقيه را نادرست مىداند اما در مقام عمل، برادرانه زندگى مىكنند.اين مفهوم از پلوراليسم، از نظر ما كاملا مورد قبول و مورد تأئيد اسلام است.
ما اين پلوراليسم را در بين دو فرقه از يك مذهب، بين دو مذهب از يك دين، و بين دو دين الاهى پذيرفتهايم.مثلا پيروان اسلام و مسيحيت و يهوديت برخورد فيزيكى ندارند و با احترام و ادب نسبت به هم برخورد مىكنند و زندگى مسالمت آميز دارند، بحث مىكنند، مناظره همسايه هستند، رفت و آمد دارند، تجارت مىكنند.ولى همسايه هستند، رفت و آمد دارند، تجارت مىكنند، اين پلوراليزم، ربطى به عرصه فكر و نظر ندارد.
اگر كسى پلوراليسم را اين گونه معنا كند البته اين معنا در دين اسلام وجود دارد.در قرآن، سيرهپيغمبر اكرم و اهل بيت (ص)، تأكيد بر روابط ميان فرقههاى مختلف مسلمانان است.شعار ما وحدت شيعه و سنى است و اين موضوع، از زمان ائمه (ع) مطرح بوده و شيعيان و اهل تسنن تشويق مىشدند كه در نمازها، تشييع جنازه و ساير امور يكديگر مشاركت داشته باشند.به عيادت يكديگر بروند، اگر كمكى از دستشان برمىآيد، انجام بدهند و امثال اين نصايح كه از صدر اسلام در بين همه مذاهب اسلامى وجود داشته است و هم بين اديان الاهى مختلف.
ما آيات زيادى در اين زمينه داريم كه نص است «لا ينهيكم عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم.» : (آنهايى كه با شما جنگ نكردند و شما را آواره نكردند، خدا شما را از ارتباط با اينها نهى نمىكند) يعنى با اين كفار رفتار دوستانه و احسان و رفتار عادلانه داشته باشد.آيات صريحى در اين باره داريم و نيازى به آيات متشابه و مواردى كه در تفسير آن اختلاف است، نداريم.به هر حال اين از قطعيات اسلام است و جاى شكى نسبت به آن در نظر انديشمندان اسلام ـ اعم از شيعه و سنى ـ وجود ندارد كه در اسلام، زندگى مسالمت آميز با اهل كتاب پذيرفته شده است.البته تفاوتهايى هم هست كه ناشى از پذيرش اهل كتاب است.آنها طبق دستورات خودشان عمل مىكنند، در حالى كه راه حلهايى براى مسائل مشترك و ارتباطات وجود خواهد داشت.مثلا آنها ماليات اسلامى بدهند.يا نه؟ مسلمانان، اين ماليات را طبق وظايف شرعى خود مىدهند و خمس و زكات را با قصد قربت مىدهند.خوب آنها كه اين وظايف شرعى را براى خود احساس نمىكنند، چه بكنند؟ براى آنها پرداخت جزيه مطرح است، اينها مباحث مختلفى است كه در فقه و حقوق مطرح مىشوند.اما به هر حال پذيرفته شده است كه چند دين در كنار هم زندگى مسالمت آميز داشته باشند.كسانى كه پلوراليسم را مطرح مىكنند، گاه به اين گونه شواهد استناد مىكنند و ممكن است بگويند در اسلام يهوديها پذيرفته شدهاند، نصرانيها پذيرفته شدهاند و به همين آيات استناد بشود و در عين حال نتيجه ديگرى بگيرند .مثلا معناى دوم يا سوم را نتيجه بگيرند.ولى آن معانى حساب ديگرى دارند كه خواهيم گفت .
معناى دوم: اينكه دين واحدى، از طرف خداوند آمده كه چهرههايى مختلف دارد.مسيحيت، يهوديت و اسلام بمعنى خاص، همه اديان، چهرههاى يك حقيقتاند.اختلاف در جوهر اديان نيست بلكه در فهم دين است.كسانى به گونهاى آن امر الهى را فهميدند و يهودى شدند، عدهاى ديگر، به شكل ديگرى فهميدند و مسيحى شدند و كسانى به شكل ديگرى فهميدند و مسلمان شدند.حقيقت اينها يكى است، اما «حقيقت عريان» در دسترس هيچ كس نيست و هركس، چهرهاى از اين حقيقت را به فهم خودش، درك مىكند و از نظر خودش هم، همان درست است.اصلا بحث از درست و غلط، معنا ندارد.نبايد بگوييم كه اين مذهب، درست است، و آن نادرست يا اين دين، درست و ديگرى نادرست است.اصلا اين بحثها جائى ندارد.براى اين كه هر كس، طبق ذهنيت و شرائط خود، دركى از اين واقعيت دارد.
اين حرف، البته حرف غلطى است.پس خود پيغمبران، چرا نسبت به پيروان دين قبلى تعرض كردند؟ اين قرآن است كه مثلا درباره مسيحيت مىگويد «كبرت كلمة تخرج من افواههم» اين حرفهايى كه مىزنيد كه خدا فرزند دارد، حرف بسيار غلط و افتراء عظيمى است. «يكاد السموات ان يتفطرن» جا دارد كه آسمانها در برابر چنين حرفى از هم بپاشند.خوب، اينها تعرض به دين ديگرى است.حال با اينها چه كنيم؟ براى اين هم جوابى آماده كردهاند.منتها گاهى صلاح نمىبينند كه صريح سخن بگويند و در لفافه مىگويند و گاهى هم شرايطى پيش مىآيد كه تصريح مىكنند، جوابشان اين است كه آن چه در دست ماست، كلمه به كلمه اينها كه وحى الهى نيست .هر پيامبرى، طبق ذهنيت خود، گونهاى دريافت كرد و ممكن است اشتباه كرده باشد و خدا چنين چيزى را نگفته باشد.او اين گونه دريافت كرده است.پس حتى خود پيغمبران هم ممكن است در فهم اين حقيقت، اشتباه كنند.اصلا ضمانتى وجود ندارد كه درست بفهمند، آنها هم بشرند.فهمشان فهم بشرى است و تابع شرائط ذهنى خاص خودشانند.آن شرائط هم برخاسته از آگاهيهايى است كه از علوم ديگرى به دست مىآورند پس معرفت دينى، حتى در مورد پيامبران، هميشه تابعى از معرفتهاى علمى، سياسى، اجتماعى و ارزشهاى حاكم بر جامعه است.مجموع اينهاست كه فهم انسان را مىسازد بنابر اين، پلوراليسم در اين جا معنى ديگرى پيدا مىكند.ظاهرا به يك حقيقت واحد و ثابت، اعتراف مىشود اما حقيقتى كه بطور خالص، در دسترس هيچ انسانى حتى پيغمبر قرار نمىگيرد.حتى پيغمبران هم به اين حقيقت، دسترسى ندارند.آن حقيقتى است كه مال خداست.حالا خود خدا چگونه اثبات مىشود، آيا چنين چيزى قابل اثبات است يا نه؟ چگونه بايد با اين ارتباط برقرار كرد؟ مىشود يا نمىشود؟ بحث ديگرى است.و ظاهرا جوابى هم ندارد.
حال به فرض، اگر خدا هم باشد و وحى نيز واقعيت داشته باشد، به هر حال، مواردى خارج از دسترس مايند و در حوزه معرفت ما قرار نمىگيرند.آن چه در حوزه معرفت ما قرار دارد، صرفا برداشتهاى ذهنى خود پيامبران است.چه بسا مثلا در حوزه اسلام، 1400 سال پيش، پيغمبر اسلام (ص) كه برداشتى از وحى الهى داشت و برداشت او تابعى از شناختهاى طبيعى، فيزيكى، اجتماعى و ارزشهاى زمان خودش بود كه بدانهارجوع مىكرد ليكن علوم امروز پيشرفت كرده است.فيزيك امروز با فيزيك آن زمان خيلى تفاوت دارد.امروزه كيهان شناسى، خيلى واقعبينانهتر از كيهان شناسى قديم است.بنابر اين اصلا خود ما ممكن است خيلى بهتر از پيغمبران بفهميم .به هر حال، آن چه در دسترس هر بشرى حتى پيغمبر قرار بگيرد، ضمانت و صحت مطلق ندارد.يك حقيقت ثابت الهى نيست.آن حقيقت را هيچ كس در نمىيابد.آن چه در اختيار ماست، فهمهاى مختلفى است كه به صورت قاطع نمىتوان ادعا كرد كه كدام بهتر يا درست است.البته با يك سرى قراينى مىتوان فهمى را بر فهم ديگر ترجيح داد.به عنوان مثال با توجه به گستردگى پيشرفت علوم امروزى، مىتوانيم بگوييم كه فهم ما از فهم قديميها بهتر است، ولى بالاخره هر كس از دين خود، فهمى دارد.پيروان مسيحيت، يهوديت و اسلام، هر كدام فهمى دارند و نمىتوانيم يكى را بر ديگرى ارجح بدانيم.ما صراط مستقيم نداريم، بلكه صراطهاى مستقيم داريم.راههاى مختلفى وجود دارند و همهشان نيز درست محسوب مىشوند.به عبارت ديگر، تحت تأثير شرائطى (مثلا شرائط علمى حاكم بر جامعه، شرائط فيزيكى، شرائط اجتماعى) فهمى در يك فرد، ايجاد مىشود كه همان را درست مىداند و راه ديگرى ندارد.اين پلوراليسم يعنى پذيرفتن چند نوع فهم و چند نوع برداشت و چند نوع معرفت نسبت به يك حقيقت واحد، حتى اگر با يكديگر متضاد باشند.
البته «حقيقت واحد» را هم ما فرض مىكنيم وگرنه همين كه بگوييم حقيقت واحدى هست باز حداكثر، از فهم خود گفتهايم.اين هم، يك فهمى است كه ما داريم و شايد همين هم درست نباشد .اگر هم چنين حقيقت واحدى هم باشد، در دسترس ما نيست و باز آن چه در دسترس انسانهاست، فهمهاى مختلف است كه هيچ ترجيحى بر يكديگر ندارند.بنابر اين همه را بايد پذيرفت، بايد صحه گذارد و از فهم درست يا غلط، سخن نگفت.طبق اين نظر، ما حق نداريم بگوييم مثلا مسلمانها درستتر از مسيحيها مىانديشند يا بر عكس.اصلا خوب و بد معنا ندارد، راست و دروغ معنا ندارد.دليلى ندارد كه يكى را بر ديگرى ترجيح بدهيم و تعصب بورزيم كه حتما بايد ديگران مثل ما باشند و مثل ما فكر كنند.در داخل يك دين هم هيچ مذهبى بر ديگرى ترجيح ندارد و دليلى هم ندارد كه يك برداشت نسبت به برداشت ديگر، اين مسلك به آن مسلك، مرجح شمرده شود.
معناى سوم: اينكه ما حتى «آن حقيقت» واحد را در آن شكل مفروضش هم نداريم.در واقع، حقايق كثيرند.نظر دوم، دستكم به صورت يك فرض، حقيقت واحدى بنام اسلام را نزد خدا مىپذيرفت كه حق است، منتها ما به آن دسترسى نداريم و لذا هر كسى هر چه مىفهمد، همان حق است.اما اين ديدگاه سوم، ديدگاه ديگرى است وآن اين كه اصلا در باطن هم حقايق، كثيرند.در اين يكى، اشكالات بيشترى وجود دارد و در اين قلمرو اصلا با «تناقض» روبرو مىشويم.چون نمىشود گفت كه وجود و عدم، راست و دروغ، هر دو با هم هستند.نمىتوان گفت كه هم راست، راست است و هم دروغ، راست است.نمىشود گفت: كه هم توحيد، درست است و هم شرك، درست است و هر دو هم، حقيقتند.پلوراليسم از نوع سوم، خيلى غليظتر و عجيبتر از دومى است.مىگويد اصلا در باطن هم هر دو صحيح است.اين شكل از پلوراليسم خيلى رسوا است كه عقايد متناقض، همه، حقيقت باشند، همه معتبر باشند، حتى صرفنظر از اختلاف فهمهاى ما.
البته همين معنا، يك شكل تعديل شدهاى هم دارد كه شايد بتوان آن را نوع چهارمى از پلوراليزم دانست و آن اينكه: حقيقت، مجموعهاى از اجزا و عناصرى است كه هر يك از اين عناصر، در يك دين از اديان يافت مىشوند.و در اين صورت، حقيقت، مطلب واحدى نسبت به يك موضوع واحد نيست و ما هم هيچ دين جامعى نداريم بلكه مجموعى از اديان، داراى حقيقتند كه هر يك سهمى از حقيقت دارند.در اسلام، تنها بخشى از حقيقت يافت مىشود و در مسيحيت، بخش ديگرى و در يهوديت و در بت پرستى نيز، بخش ديگرى.و خلاصه هيچ دين كه جامع همه حقايق و خالص از همه باطلها باشد، وجود ندارد.همچنين شايد هيچ دينى نداشته باشيم كه هيچ سهمى از حقيقت نداشته باشد.اين پلوراليسم، به آن معنى است كه هر بخشى از حقيقت در يك دين يافت مىشود .نه مسلمان و نه هيچ كس ديگرى نمىتواند بگويد كه دين من به تمام حقيقت رسيده است.اين نظريه، شكل تعديل شدهاى از نظريه سوم است.
خوب! در نظريه سوم نسبت به يك قضيه (با موضوع و محمول واحد) مثلا «خدا يكى است» يا «خدا چندتاست» ، مىگويند كه هر دو صحيح است.هم اين كه «خدا يكى است» ، حقيقت است و هم آن كه «خدا يكى نيست» ، حقيقت است! !
آيا واقعا ممكن است كسانى چنين اعتقادى داشته باشند؟ بله شكاكين.
شكاكيت، ناشى از نوع معرفت شناسى اين افراد بود كه مىگفتند اصلا تناقض هم محال نيست .عرض كردم اين نظريه رسواست به دليل اين كه فهم عمومى همه انسانهاى عاقل و سالم، اين گونه سخنها را نمىتواند بپذيرد، اين پلوراليسم، مستلزم تناقض است.ولى به هر حال، افراد شاذ و نادرى در طول تاريخ بشر پيدا شدهاند كه در اين فضا سخن گفتهاند.مثلا كسى پيدا شد و گفت اصلا وجودى در كار نيست (گورگياس) و اگر باشد، قابل شناختن نيست و به فرض كه قابل شناختن باشد، قابل شناساندن به ديگران نيست.اين حرفهايى است كه يك نفر (كهبه نام فيلسوف هم ناميده شده) گفته است و در كتب فلسفى هم مطرح شده است.خوب چنين كسى وقتى مىگويد كه واقعيتى نيست و اصلا قابل شناخت هم نيست، براحتى خواهد گفت كه تناقض هم ممكن است .
ما در مورد معناى اول پلوراليسم گفتيم كه هيچ مشكلى نداريم.در اسلام، از جمله همزيستى مسالمت آميز با اديان الاهى (نه مشرك) پذيرفته شده است.حتى ممكن است تحت شرائطى، جامعه اسلامى با يك «جامعه مشرك» هم قرار داد همزيستى امضاء كند و مادامى كه طرف، تخلف نكرده باشد، به آن عمل كند و اين مسئله در احكام روابط بين الملل اسلام مذكور است كما اين كه در صدر اسلام، ميان مشركان و مسلمانان چنين قراردادى وجود داشت.ليكن آنها به اين قرار داد خيانت كردند.
اسلام مىگويد: مادامى كه آنها پايبندند، شما قراردادتان را به هم نزنيد.پس همزيستى با اديان الاهى و حتى با مشركين در فقه اسلام وجود دارد.در داخل حكومت اسلامى هم فى الجمله، پلوراليسم بين اديان الهى پذيرفته شده است.ما مسلمانها با فرقهها و مسلكهاى مختلف در يك مذهب و نيز با فتاواى مختلف در يك مسلك آشناييم و برايمان تازگى هم ندارد .اين معناى اول پلوراليسم است كه مورد تأييد است.
اما معناى دوم پلوراليسم كه چند نظريه در عرض هم، معتبر باشند، اين معنا هم در يك شكل سادهاش (ولو برخى تمايلى به شنيدنش نداشته باشند) قابل قبول است.چون ما در دين خود، قطعيات و ضرورياتى داريم كه اگر كسى آنها را انكار كند، از دين خارج است و هر كسى كه آنها را بپذيرد، او را در جرگه دينداران به حساب مىآوريم.اما گذشته از اين محكمات و ضروريات، مسائل جزئى اختلافى هم داريم.مثلا در مذهب شيعه، نظريات فقهى مختلفى در چارچوب مشخص وجود دارند.كسى كه از اين چارچوب خارج بشود، از مذهب شيعه خارج شده است.يعنى از ديدگاه نظرى، ديگر او را شيعه نمىدانيم.كما اين كه اگر كسى اصلى از اصول اسلام را انكار كند او را مسلمان نمىدانيم.اما در چارچوب محكمات مذهب، يك سلسله مسائلى هم داريم كه نظرى است، يعنى با اين كه مثلا همه، شيعه دوازده امامىاند اما در عين حال، فتواى يكى با ديگرى فرق مىكند.مثل دو فقيهى كه در چارچوب دين، در مسئلهاى فقهى اختلاف نظر دارند .فقيهى به نظرى رسيده و مىگويد كه اين نظر صحيح است و نظرهاى ديگر باطلند.نظر او هم از حد ظن تجاوز نمىكند.مثل بسيارى از مسائل فقهى كه اصلا ظن است و به همين علت يك فقيه در زمانهاى مختلف، ممكن است فتوايش تغيير كند.امروز يك فتوا مىدهد، سال بعد به دليل جديدى برمىخورد و فتوايش را تغيير مىدهد يا با مرگمرجعى، مرجع ديگرى مىآيد و فتاوى او با قبلى تفاوت دارند.ما مىگوييم كه هر دو معذورند، در مورد هيچ كدام ادعا نمىكنيم كه حقيقت، فقط پيش اوست و نزد ديگرى نيست.مثلا ظن من اين است كه نماز جمعه، واجب تخييرى است و ظن ديگرى، اين است كه واجب عينى است.البته اصطلاح «تصويب» را من نمىخواهم به كار ببرم.چون اصطلاح خاصى است و معانى مختلفى دارد...ولى به هر حال، اين را همه مىپذيريم كه دو فقيه نسبت به يك مسئله، فتاوى مختلف دارند و هيچ كدام ادعا نمىكنند كه فتواى من، حتما عين واقعيت است.ممكن است كه فتواى آن طرف درست باشد.اما چون فتواى من بر اين است، من بايد طبق اين عمل كنم.اصلا در يك حوزه محدودى از احكام ظنى چنين است و البته براى بعضى مسائل اعتقادى هم مطرح مىشود و منحصر به مسائل فقهى نيست.مثلا در اعتقادات جزئى، فرض كنيد اين كه سؤالات شب اول قبر، از كدام بدن است؟ از بدن جسمانى يا از بدن مثالى يا از روح؟ اعتقادات، نظرىاند و اختلافاتى هم كم و بيش وجود دارد.هيچكدام هم ادعا ندارد كه من صد در صد به واقعيت رسيدم و همه نظرهاى ديگر باطلند.اگر كسى اين را هم يك نوع پلوراليسم بنامد، ما با اين هم بشرطى كه از حدود مسلمات دين و مذهب تجاوز نكند، مشكلى نداريم و اشكالى ندارد.يعنى در محدوده خاصى از مسائل نظرى، اختلاف نظرهايى وجود داشته باشد اما معنايش اين نيست كه همگى، درستاند.
پلوراليسم به معناى دوم هم اين بود كه اختلاف در معرفتهاى دينى، اصلا و مطلقا قابل داورى نيست.اين حتما باطل است يعنى معنا ندارد كه حقيقتى دور از دسترس بشر باشد، به قسمى كه حتى نتوان گفت كه توحيد، حق است يا شرك؟ ترديدى وجود ندارد كه اين نوع از پلوراليزم، باطل است.اين از قطعيات اسلام و بديهيات قرآن است.ما پلوراليزم را فقط در مسائل ظنى كه راهى به قطعيات نداريم و دلايل ما در آن بستر فقط ظنىاند، مىپذيريم نه مطلقا.
اما پلوراليزم بمعناى شكاكيت، اصلا تحليل ديگرى مىطلبد كه ريشهاش چه بوده است؟ ! علل تاريخىاش چه بود؟ چرا پيدا شده و نهايت به كجا مىانجامد؟ اين بحث مفصل و جداگانهاى مىطلبد و ريشه آن برمىگردد به مشكلات و اختلافاتى كه كليسا با نظريات تجربى از زمان گاليله و كپرنيك داشت و در همين زمان هم بود كه تعارض بين دين مسيحيت و علم مطرح شد اما اينها بهيچوجه در اسلام، جايى ندارند.اصلا ما نيازى به طرح اين مسائل نداريم.در واقع، پلوراليسم به اين معنا، مفهوم وارداتى است.كسانى در اروپا و در مغرب زمين براى حل تعارضات بين علم و كليسا نياز به طرح اين مسائل داشتند و كارشان به اين جاها انجاميده كه مثلا هيچ معرفتيقينى نسبت به مطالب دينى نداريم و هيچ ترجيحى بين اين معرفتها نيست و چون ناگزير بودند كه اين مشكل اجتماعىشان را حل بكنند، كارشان بدين جا رسيد.اما مسلمانان، كجا چنين مشكلى داشتهاند تا آنها را به اين جا بكشاند؟ پس ما انگيزهاى براى طرح پلوراليسم به اين معنا نداشتيم.زيرا تعارضى آنچنانى در بين ما مطرح نبود.
پلوراليسم به معناى سوم مطلقا باطل است و هيچ قابل قبول نيست.ما در هر قضيهاى به حكم عقل، مىگوييم كه يا وجه ايجابى آن درست است، يا وجه سلبىاش.ولى اين كه هم ايجابش درست باشد و هم سلبش، اين معقول نيست و تناقض، بديهى البطلان است.اسلام، حاصل همه اديان است و اديان ديگر، مقدمه و زمينهساز اسلام بودند.ما اسلام را كامل و جامع مىدانيم.نصوص قرآنى ما اين را مىگويد.برداشتهاى علماى شيعه و سنى و همه فرق اسلامى در طول تاريخ، همين بوده است.دعوت از اهل كتاب مىشده كه بياييد مسلمان بشويد.بياييد از پيامبر اسلام، پيروى كنيد.توبيخ شدهاند كه چرا نمىپذيريد؟ شما كه مىدانيد پيامبر اسلام حق است، چرا زير بار نمىرويد؟ اين گونه آيات صريح در قرآن هست.پس پلوراليسم به معناى سوم و چهارم قابل قبول نيست و از نظر ما اسلام، دينى واجد همه حقايق دينى است.ممكن است ساير اديان، بخشى از حقيقت را در خود داشته باشند، در يهوديت حقيقتى وجود دارد، در مسيحيت هم همين طور، اما فقط در آن جايى كه تعارض با اسلام ندارند.بعبارت ديگر، آن حقائق، در اسلام هم هست ولى جامعيت با اسلام است.
ساير اديان، البته هر كدام بخشى از حقيقت را دارند وگرنه، مقام و بقا پيدا نمىكردند .اصلا بقاى هر دينى و هر گرايشى براى اين است كه بخشى و جزئى از حقيقت، درون آن وجود دارد وگرنه باطل محض كه هيچ وقت بقا پيدا نمىكند.به اين معنا، آرى در ساير اديان هم بخشى از حقيقت هست، اما نه اين كه هر دينى فقط بخشى از حقيقت است.دين اسلام، جامع همه حقايق دينى است و اگر كسى اسلام را پذيرفت، پيش خدا مقبول است و اگر نپذيرفت و حقيقت را انكار كرد، مقبول نخواهد بود.
البته در بررسى موضوع از ديدگاه برون دينى، ابتدا بايد پرسيد كه ملاك براى تشخيص حقيقت چيست؟ و ملاك برترى را چه مىدانيم؟ تا ببينيم كه دين در كجاى آن قرار دارد؟ اين مسئله خواه يا ناخواه به معرفت شناسى بر مىگردد كه مثلا ملاك حق يا باطل بودن چيست؟ سپس بررسى كنيم كه در اسلام يافت مىشود يا نه؟
اجمالا بدانيم كه در محدوده خيلى كوچكى، ما با ظنيات روبروييم.اما آن قدرها در اسلام، يقينيات داريم كه اگر كسى بخواهد، بتواند به آنها برسد و كمبودى نخواهد داشت.مگر اين كه نخواهند بدانها بپردازند ولى اگر بخواهند اسلام را بشناسند، مسائل قطعى، كم نيستند .ما هزاران مسائل قطعى حتى در قلمرو جزئى داريم.فرض كنيد مثلا تعداد مسائلى كه فقهاى ما در مورد نماز صبح ذكر كردهاند حدود دو هزار مسئله است، ولى تنها در مورد 50 عدد از آنها اختلاف وجود دارد، بقيه مورد اتفاقاند.ما اگر اين نسبت را بسنجيم، مىبينيم در مورد احكام فقهى، درصد كمى، مورد اختلاف است.اين گونه نيست كه نتوانيم به يقينيات برسيم.بنابر اين اگر بخواهيم منصفانه صحبت بكنيم، تكثر و اختلاف نظر را در بخشى از مطالب دينى كه دليل يقينى ندارند، مىتوانيم بپذيريم.اما اين كه هر جا كه دليل شرعى هست، قابليت تفاسير متضاد و فهمهاى مختلف دارد، اين گونه نيست.ما دلايل بسيارى داريم كه هم از نظر سند، قطعىاند و جاى خدشهاى ندارند و هم از نظر دلالت، روشناند.و هيچ انسان عاقل و منصفى نمىتواند در مورد آنها شك كند و عملا هم در بين مسلمانان، در اين گونه موارد اختلافى وجود ندارد.پس معتقد بودن به صراطهاى مستقيم به معناى سوم و چهارم، به هيچ وجه قابل قبول نيستند.
مفسران، هم ذكر كردهاند كه «صراط» ، شاهراه اصلى واحدى است كه با قطعيات ثابت مىشود و در مواردى هم راههايى جزئى متعددى وجود دارند كه ضررى به اصل دين و اصل شريعت نمىزنند و بعنوان «سبل» ، طرح شده كه همه در همان صراط مستقيم واحد قرار مىگيرد.آن جا ممكن است اختلاف نظرهائى پيش بيايد، اما پذيرش اين راههاى فرعى، معنايش اين نيست كه صراطهاى متناقض و متعددى وجود دارند.
و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوها و لا تتبعوا السبل صراط را «واحد» در نظر گرفته و «سبل» را متعدد ذكر كرده است.البته در چهارچوب «صراط مستقيم» ، سبل متعددى هست كه فى الجمله قابل قبولند. «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» .
بنابر اين سبل، مربوط به مسائل فرعى است اما صراط مستقيم، يكى است و تحمل تناقض و تكثر را ندارد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)