چت
کمکم کنید...دارم میترکم.قضیه مربوط میشه به یه اشتباه،شاید،نمی دونم. من دختری هستم تو یه خانواده ی مذهبی..چند وقت پیش توی یه چت روم با یکی آشنا شدم..رئیس چت روم بود...و تقریبا همه دخترای اونجا دوسش داشتن..من آدم مغروری بودم اونجا..اما کم کم از اون پسر خوشم اومد..اما نه مثل بقیه ...فقط به یکی از دخترای اونجا که تقریبا باهاش رابطه دوستانه داشت ، گفتم ازش خوشم اومده.اون گفت می خوای بهش بگم؟گفتم اصلا.اونم چیزی نگفت بهش.فقط یه بار سر یه بحثی تو خصوصی چیزی براش نوشتم.آخه تو عمومی نوشت من یه آدم تنهاهستم.منم بهش گفتم هر کسی یه جور تنهاست اما دلیل نمیشه چون کسی مثله تو نمی گه تنها هم نباشه..همینو گفتم خب چون داشتم باهاش تو خصوصی حرف میزدم.بیشتر ازش خوشم اومد تصمیم گرفتم یه مدت نرم اونجا و نرفتم...شاید حدوده یه ماه شد سعی کردم فراموشش کنم..گفتم اصلا تیکه ی من نیست.تا رفتم خودش اومد تو خصوصیم. گفت یکی خیلی وقته داره دنبالت می گرده..با اسمش که همیشه میومد نیومده بود.واسه همین گفتم مدل حرف زدنت برام آشناست میشه خودتو معرفی کنی؟خودش بود گفت من از تو خوشم اومده.خودتون میدونین عکس العمل من چی میتونست باشه...گفت می خوام بیشتر باهات آشنا شم.می تونم آیدی تو داشته باشم.منم آیدی مو دادم.دیگه شروع شد. با این تفاوت که من واقعا دوسش داشتم اما اونو نمی دونستم. اونم میگفت من عاشقتم و دوست دارم و. ازین حرفا.
چند وقت بعد گفت من سرطان خون دارم.بعضی وقتاهم که چت می کردیم می گفت از بینیم داره خون میاد...تا اینکه کم کم شروع کرد ب آیه یأس خوندن که دکترا گفتن تا یه ماهه دیگه بیشتر زنده نیست.گفت دکترا گفتن باید بستری بشی.چند روز بعد هرچی بهش اس ام اس دادم دیدم جواب نمیده.
تاحالا باهاش تلفنی حرف نزده بودم از نگرانی زنگ زدم یه پسر جواب داد اسمه خودشو گفتم به حالته سوال گفت نه من دوستش هستم فلانی بیهوشه.
چون تاحالا باهاش حرف نزده بودم نمی دونستم خودش بود یا واقعا دوستش.چند وقتیم که راستو دروغشم هنوز نمی دونم بیمارستان بود من با دخترخالش در ارتباط بودم خودش اینطور میگفت اما اشتباهه من این بود که زنگ نزدم ببینم واقعا یه دختر بر میداره یا حتی با یه شماره دیگه زنگ بزنم ببینم قضیه راسته یا دروغ
تا اینکه چند وقت بعدش گفت تشخیصه دکترا غلط بوده و این حرفا.به دوستم که گفتم گفت امکان نداره دروغ گفته بود گفت اولا که سرطان خوب شدنی نیست بعدشم دکتر که اینقدر خنگ نیست .شک کردم اما هیچی نگفتم.
این یه ماهه آخر دعواهامون بیشتر شده بود اما بعضی وقتا که خوب بودو نمی پرید بهم می گفت من تو رو برای آینده می خوام منم ازش پرسیدم منظورت از آینده ازدواج که نیست؟ گفت اتفاقا هست..جاخوردم من سنم خیلی واسه این حرفاکمه خیلی...از طرفی خودش قبلا بهم گفته بود که مامانش مرده و باباش وضعه مالیش خوبه..اما اینا برا من مهم نبود من واقعا خودشو می خواستم...چند روز پیش که پیش یکی دیگه از دوستام بودم در مورد این یارو ازم سوال کرد منم گفتم اینجوریه اونجوریه میگه وضعه بابش توپه اما میگه رابطم باهاش خوب نیست..دوستم گفت نه بابا چاخان بسته وگرنه اگه باباش پول دار بود آویزونش می شد و پایین نمیومد..باز شک کردم..دیشب بهش اس ام اس دادم که بیا نت باهات کار دارم..طرفای ساعت 2 بود که شروع کردم تمامه این چیزارو گفتن و پرسیدن...گفتم من الان نمی دونم باید چیکار کنم اومدم از خودت سوالامو بپرسم...وقتی شروع کردم تند تند گفتن گفت یکی یکی...حالا اون داشت جوابه سوالام و میداد گفت قضیه سرطان ماله این بود که من پارسال میرفتم مهمانی های شبانه قرص مصرف می کردم...بعد از چند وقت که دیگه مصرف نکردم این جوری شدم گفت دکترا نفهمیدن از چی بوده...گفتم پس حتما خودت به این نتیجه رسیدی،گفتم تا اونجایی که من می دونم خونریزی از بینی از عوارضه مصرف کردن قرصه اکس نیست..باز پیچوند...
گفت قرص اکس نبود یه اسمه دیگه گفت..گفتم در هر صورت تو پارتی ادویل یا استامینوفن که پخش نمی کنن بالاخره آرام بخشه دیگه...گفتم خوب این از این در این مورد که نتونستی قانعم کنی که حرفات راست بوده...حرفایی که دوستم در مورده باباش گفته بودو یکم تو لفافه پیچوندم و گفتم..گفت بابام سیاسیه که ازش خوشم نمیاد...جانبازه.. باور نکردم دیگه داشتم بهش مشکوک می شدم...بعد ازاین حرفا که تقریبا دیشب همش با دعوا زده شد..گفت اگه حرفی مونده بگو و برو..گفتم من فقط سوال پرسیدم مگه همیشه بهم نمی گفتی بیا از خودم بپرس..گفت تو به من شک کردی ..منو باور نکردی...گفت دیگه نمی خوام اسمی از تو توی زندگیم باشه...خوردم کرد..شکستم چون دوسش داشتم و دارم..من برام اینا مهم نبود خودشو می خواستم..که دیشب اینجوری ردم کرد..خیلی راحت..خیلی..حالا نمی دونم چیکار کنم.دیشب همش گریه کردم من ساده رفتم جلو اما اون باهام بد تا کرد...الانم حسابی بهم ریختم..لطفا کمکم کنید..منتظرم.خدانگهدارتون.
--------------------------------------------------------------------------------
حجت الاسلام شهاب مرادی /shahab moradi
جواب حجت الاسلام و المسلمین شهاب مرادی :
سلام/ با معرفی شما با آن فرد آشنا شدیم؛ آن فرد یک بی تقوای دروغ گو و شیاد است و منظورش از بازی با عواطف تو و تمارضش، کشاندن تو به ورطه گناهان سیاه تر بوده. اما تو چی؟! تو چه جور انسانی هستی؟ از خودت پرسیدی؟؟؟؟
قبل از خواندن مابقی پاسخ من کاغذ و قلم بیار و پاسخ این سوالات را کامل روی کاغذ برای خودت بنویس و در آخر جمع بندی و تحلیل کن:
1. خدا از نماز و روزه و حجاب و ... و افکارتو رضایت دارد؟ هر یک را جداگانه بنویس.
2. خانواده مذهبیِ تو، نظارتی روی رفتار تو و مجموعه دوستانت ندارند؟! آیا رابطه تو با خانواده ات محترمانه است؟ آیا خدا از رابطه تو با والدینت راضی است؟
3. هیجانها و احساساتت را می شناسی؟ (نه معلوم است که نمی شناسی. چون "دختر خوب" با "رفتارهای بد" یکی از نشانه های عدم شناختش از خودش است، بنابراین چه کاری برای آشنایی بهتر خودت با خودت داری؟
4. چرا چت کردی؟ فراموش نکن تو به انتخاب خودت در دام یک فاسد[چت روم] قدم گذاشتی و اصرار داشتی فریب بخوری و با کودکانه ترین حقه ها فریب خوردی و چقدر به روحت فشار وارد کردی و در این مدت مثلا گریه کردی و شاید برای خدا هم بارها ناز کردی و درخواست های مضر و خطرناک که ای خدا چه و چه و چه و گله کردی و... چرا؟
5. بالاخره تو باید خودت را مسئول خطاهایت بدانی. چون خدا در هر شرایطی فقط تو را مسئول رفتارت می داند و در دنیا و آخرت عذاب و عقاب رفتارهای بد گریبان خود فرد را می گیرد.
6. اگر نمیخواهی ادامه بدهی، برنامه ات برای اصلاح رفتارهایت چیست؟
- برای بهتر شدن فقط به یک انقلاب احتیاج داری. انقلابی در درون و بیرونِ خودت .بسم الله. شروع کن. گام اول توبه است.
- پاسخ های بسیاری با موضوعات مختلف به دختر و پسرهای همسن و سال شما داده ام که خواندن آنها را به شما توصیه می کنم.
منبع :سایت حجت الاسلام و المسلمین شهاب مرادی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)