هرگز ، هرگز عشقم را به باد ندادم
هرگز حس غريب با تو نفس كشيدن را بر ديوار تنهاي اتاقم قاب نكردم
من عاشق بودم اين يك حقيقت بود
حقيقت هميشه مصلوب است
من عاشق بودم
اين يك راز بود
هرگز ، هرگز عشقم را به باد ندادم
هرگز حس غريب با تو نفس كشيدن را بر ديوار تنهاي اتاقم قاب نكردم
من عاشق بودم اين يك حقيقت بود
حقيقت هميشه مصلوب است
من عاشق بودم
اين يك راز بود
سکوتم را به باران هدیه کردم
تمام زندگی را گریه کردم
نبودی در فراق شانه هایت
به هر خاکی رسیدم تکیه کردم
کنار آشیانه تو آشیانه می کنم
فضایه آشیانه را پر از ترانه می کنم
کسی سوال می کند بخاطر چه زنده ای؟
و من برای زندگی تو را بهانه می کنم
تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیبا ست
حاجت به بیان نیست که از روی تو پیدا ست
من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم
افسوس که یک لحظه تماشای تو رویا ست
در خانه ی احساس اگر زمزمه ای است
آن زمزمه از توست که در جان دل ما ست
من قایق آواره ی دریای تو هستم
خوب است بدانی که دلم عاشق دریا ست
در حسرت دیدار تو می سوزم و امٌا
این دست خودم نیست به حق روی تو زیباست
امشب دوباره دلم بی صدا شکست
امشب دلم باز بی صدا شکست
امشب دوباره دلم بی صدا شکست
با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست
تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو
پرواز کرد و چون مرغی رها شکست
یک عمر من شکستم و با درد ساختم
اما کسی نگفت چرا بینوا شکست
ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند
اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
باز به داد دلم رسی........ای کاش
امشب دوباره دلم بی صدا شکست!
آموخته ام که وقتي عاشقم ، عشق در ظاهرم نيز نمايان مي شود.
آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .
آموخته ام که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشقش شويم .
آموخته ام که اين عشق است که زخم ها را شفا ميدهد ، نه زمان .
آموخته ام که تنها کسي مرا شاد ميکند ، که بمن ميگويد « تو مرا شاد کردي »
آموخته ام که گاهي مهربان بودن بسيار مهمتر از درست بودن است .
آموخته ام که مهم بودن خوبست ولي خوب بودن مهمتر است .
آموخته ام که هرگز نبايد به هديه اي که از طرف کودکي داده ميشود « نه » گفت
آموخته ام که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمکش نيستم ، دعا کنم .
آموخته ام که زندگي جديست ولي ما نياز به «دوستي» داريم که لحظه اي با او از جدي بودن دور باشيم .
اموخته ام که تنها چيزي که يک شخص ميخواهد فقط دستي است براي گرفتن دست او و قلبي براي
فهميدنش.
آموخته ام که زير پوست سخت همه افراد کسي وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.
آموخته ام که خدا همه چيز را در يک روز نيافريد ، پس من چگونه ميتوانم همه چيز را در يک روز بدست آورم .
آموخته ام که چشم پوشي از حقايق آنها را تغيير نمي دهد.
آموخته ام که وقتي با کسي روبرو ميشويم ، انتظار لبخندي از سوي ما دارد.
آموخته ام که لبخند ارزانترين راهي است که ميتوان با آن نگاه را وسعت بخشيد .
آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاري ندارد.
آموخته ام که به چيزي که دل ندارد نبايد دل بست .
آموخته ام که خوشبختي جستن آن است نه پيدا کردن آن .
و آموخته ام که قطره درياست ، اگر با درياست .
و آموخته ام که عشق ، مهرباني ، گذشت ، صداقت وبلند نظري خصلت انسانهاي انسان است.
★ღ☆ دل شکسته ام★ღ☆
بوسه ای که به دیگری میدهی به گوش من خواهد رسید زیرا غارهای عمیق کلمات تو را به جانب من پژواک میدهند .غبار کوره راهها، بوی گامهای تو را نگاه میدارد . من آنهارا دنبال میکنم ،حس میکنم...
ابرها رنگ میزنند ،شکل خواهند گرفت،به سان او که بدان عشق میورزی. من با رقص ابرها آشِنام صدای آنها را میفهمم .....آنها ا زشرمساری آب میشوند و تو میپنداری ابرها برای تو عصری شاعرانه آفریدند ... نه آنها به حال من میگریند
تو باید نهان کنی بوسیدن او را در روده های خاک و آنگاه که صورت او را بالا میگیری صورت مرا خواهی دید، خیس اشکها ....
خدا روا نمیداند آفتاب را برای حیات تو ،آنگاه که با من گام برنداری ،خدا شادی را برای تو نمیخواهد اگر که من نلرزم در آبهای نگاه تو، او میخواهد که تو باشی در کنار گیسوان گرد آمده ی من،
و نام من از زبان تو در قطره ها فرو ببارد،هر چند ازنام دیگری سخن گفته باشی ، من خود را در گلوی تو میخکوب خواهم کرد، تا آنگاه که دل نگران شوی ،کین بورزی،آواز خوانی وفغان کنی
فقط از برای من باشد
گفتی میخواهمت تا بمیرم لیک نیستی و باد مرا لمس میکند و برف مرا می پوشاندو از غروب خون میبارد و آسمان نیز با خود هیاهو آورده است او نیز میغرد،میدانم که دیگر حتی صدای آسمان را هم نمیشنوی!!!!!!!!!
اگر که تو بِرَوی از کنار من، دیگر چه چیز همانند گودی دستانت پذیرای اشکهای من خواهد شد. میگریم تا استخوان هایم از هم بپاشد و غبارش به روی صورت تو....و آن عشق کذایی.... افشان شود و من باز چشم به راهم تا تو را بیابم
تازه از را رسیده بودم
پر از غربت سالهایی که با خویش زمزمه می کردم
پر از خستگی هایی که بر دوش می کشیدم
آسمان صاف و بی نهایت بود
و چشمان خسته من پر از حس دلواپسی
جاده ها پر از حس همیشگی
و من خسته تر از آن که انتظاری تازه را تاب بیاورم
درامتداد جاده گام بر می داشتم
طنین گامهای سنگینم
دلواپسی های جاده را تشدید می کرد
به خود نهیب می زدم که شاید این همه انتظار مقصدی باشد
اما هیچ چیز نبود تا این همه انتظار را نوید دهد
گونه های آسمان پر از سرخی شعرم بود
و جاده ها پر از فریاد خاموشی که مرا می آزارد
باید می رفتم
به پایان این همه انتظار می رسیدم...
تازه از راه رسیده ام
با کوله باری از عشق
به دور دست ها می نگرم...
هنوز هم باید رفت...
خدا جون وقتی مرا نقاشی می کردی زیبا نقاشی ام کردی ممنون!!! سالم نقاشی ام کردی باز هم ممنون... با غرور نقاشی ام کردی باز هم ممنون... ولی آخه خدا جونم چرا تنها نقاشی ام کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرگ آن نيست که در قبر سياه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ي خاطره ها محو شوم
وفاي شمع را نازم که بعد از سوختن ... به صد خاکستري در دامن پروانه مي ريزد ... نه چون انسان که بعد از رفتن همدم ... گل عشقش درون دامن بيگانه مي ريزد
عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است عشق گوش دادن نیست بلکه درک کردن است عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است عشق کنار کشیدن و جا زدن نیست بلکه صبر داشتن و ادامه دادن است.
یه لحظه چشماتو ببند
شاید منو یادت بیاد
همونکه بهش گفتی یه روز
جای تو هیچکس نمیاد
مـــــن عــــــشـق را يـــــاد نـــــگرفتــــــم کـــه فــــرامــــوشش کنــــم
اگــــرچــــه شــــايد بــــاد بــــرگهــــايـــم را تـــــکان دهــــد
ولي ريشــــه ام در خــــاک محکــــم و ايسـتاســــت
مــــن عــــشق را از درخــــت آمــــوختــــه ام!
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)