صفحه 1 از 34 1234511 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 331

موضوع: دیوان اشعارانوری

  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    دیوان اشعارانوری

    بیا ای جان بیا ای جان بیا فریاد رس ما را

    چو ما را یک نفس باشد نباشی یک نفس ما را


    ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم

    وز عشق تو نه بس باشد ز هجران تو بس ما را


    کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید

    غم عشقت بجنباند به گوش اندر جرس ما را


    لبت چون چشمه‌ی نوش است و ما اندر هوس مانده

    که بر وصل لبت یک روز باشد دسترس ما را


    به آب چشمه‌ی حیوان حیاتی انوری را ده

    که اندر آتش عشقت بکشتی زین هوس ما را


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #2
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم ترا

    ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم ترا


    زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون

    جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم ترا


    رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی

    در حال خود گویم همی، یادی بود کارم ترا


    آب رخان من مبر، دل رفت و جان را درنگر

    تیمار کار من بخور، کز جان خریدارم ترا


    هان ای صنم خواری مکن، ما را فرازاری مکن

    آبم به تاتاری مکن، تا دردسر نارم ترا


    جانا ز لطف ایزدی گر بر دل و جانم زدی

    هرگز نگویی انوری، روزی وفادارم ترا



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #3
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض


    ای کرده خجل بتان چین را

    بازار شکسته حور عین را


    بنشانده پیاده ماه گردون

    برخاسته فتنه‌ی زمین را


    مگذار مرا به ناز اگر چند

    خوب آید ناز نازنین را


    منمای همه جفا گه مهر

    چیزی بگذار روز کین را


    دلداران بیش از این ندارند

    با درد قرین چو من قرین را


    هم یاد کنند گه گه آخر

    خدمتگاران اولین را


    ای گم شده مه ز عکس رویت

    در کوی تو لعبتان چین را


    این از تو مرا بدیع ننمود

    من روز همی شمردم این را


    سیری نکند مرا ز جورت

    چونان که ز جود مجد دین را


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #4
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا

    وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا


    از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک

    در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا


    گر بی‌تو خواب و خورد نباشد مرا رواست

    خود بی‌تو در چه خور بود خواب و خور مرا


    عمری کمان صبر همی داشتم به زه

    آخر به تیر غمزه فکندی سپر مرا


    باری به عمرها خبری یابمی ز تو

    چون نیست در هوای تو از خود خبر مرا


    در خون من مشو که نیاری به دست باز

    گر جویی از زمانه به خون جگر مرا



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #5
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا

    کی بود ممکن که باشد خویشتن‌داری مرا


    سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی

    چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا


    ساقی عشق بتم در جام امید وصال

    می گران دادست کارد آن سبکساری مرا


    زان بتر کز عشق هستم مست با خصمان او

    می‌بباید بردن او مستی به هشیاری مرا


    زارم اندر کار او وز کار او هر ساعتی

    کرد باید پیش خلق انکار و بیزاری مرا


    این شگفتی بین و این مشکل که اندر عاشقی

    برد باید علت لنگی و رهواری مرا



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #6
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    گر باز دگرباره ببینم مگر اورا

    دارم ز سر شادی بر فرق سر او را


    با من چو سخن گوید جز تلخ نگوید

    تلخ از چه سبب گوید چندین شکر او را


    سوگند خورم من به خدا و به سر او

    کاندر دو جهان دوست ندارم مگر او را


    چندان که رسانید بلاها به سر من

    یارب مرسان هیچ بلایی به سر او را


    هر شب ز بر شام همی تا به سحرگه

    رخساره کنم سرخ ز خون جگر او را



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  12. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #7
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    از دور بدیدم آن پری را

    آن رشک بتان آزری را


    در مغرب زلف عرض داده

    صد قافله ماه و مشتری را


    بر گوشه‌ی عارض چو کافور

    برهم زده زلف عنبری را


    جزعش به کرشمه درنوشته

    صد تخته‌ی تازه کافری را


    لعلش به ستیزه در نموده

    صد معجزه‌ی پیمبری را


    تیر مژه بر کمان ابرو

    برکرده عتاب و داوری را


    بر دامن هجر و وصل بسته

    بدبختی و نیک‌اختری را


    ترسان ترسان به طنز گفتم

    آن مایه‌ی حسن و دلبری را


    کز بهر خدای را کرایی؟

    گفتا به خدا که انوری را



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  14. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #8
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما

    دردا که نیستت خبر از روزگار ما


    در کار تو ز دست زمانه غمی شدم

    ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما


    بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی

    فریاد و نالهای دل زار زار ما


    دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند

    با ما به یادگاری از آن روزگار ما


    بودیم بر کنار ز تیمار روزگار

    تا داشت روزگار ترا در کنار ما


    آن شد که غمگسار غم ما تو بوده‌ای

    امروز نیست جز غم تو غمگسار ما


    آری به اختیار دل انوری نبود

    دست قضا ببست در اختیار ما



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  16. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #9
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ای غارت عشق تو جهانها

    بر باد غم تو خان و مانها


    شد بر سر کوی لاف عشقت

    سرها همه در سر زبانها


    در پیش جنیبت جمالت

    از جسم پیاده گشته جانها


    در کوکبه‌ی رخ چو ماهت

    صد نعل فکنده آسمانها


    نظارگیان روی خوبت

    چون در نگرند از کرانها


    در روی تو روی خویش بینند

    زینجاست تفاوت نشانها


    گویم که ز عشوهای عشقت

    هستیم ز عمر بر زبانها


    گویی که ترا از آن زیان بود

    الحق هستی تو خود از آنها


    تا کی گویی چو انوری مرغ

    دیگر نپرد از آشیانها


    داند همه‌کس که آن چه طعنه‌ست

    دندانست بتا در این دهانها



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  18. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #10
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب

    وز شب تپانچه‌ها زده بر روی آفتاب


    بر سیم ساده بیخته از مشک سوده‌گرد

    بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب


    خط تو بر خد تو چو بر شیر پای مور

    زلف تو بر رخ تو چو بر می پر غراب


    دارم ز آب و آتش یاقوت و جزع تو

    در آب دیده غرق و بر آتش جگر کباب


    در تاب و بند زلف دلاویز جان کشت

    جان در هزار بند و دل اندر هزار تاب


    گه دست عشق جامه‌ی صبرم کند قبا

    گه آب چشم خانه‌ی رازم کند خراب


    چون چشمت از جفا مژه بر هم نمی‌زند

    چشمم به خون دل مژه تا کی کند خضاب


    هم با خیال تو گله‌ای کردمی ز تو

    بر چشم من اگر نشدی بسته راه خواب


    ای روز و شب چو دهر در آزار انوری

    ترسم که دهر باز دهد زودت این جواب



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  20. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 1 از 34 1234511 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/