نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: در لحظات برکناری کاشانی بر دایی چه می گذشت + گزارش تصویری

  1. #1
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    در لحظات برکناری کاشانی بر دایی چه می گذشت + گزارش تصویری

    در لحظات برکناری کاشانی بر دایی چه می گذشت + گزارش تصویری


    این روایتی است از دقایق اعلام خبر استعفای حبیب کاشانی از پرسپولیس، در تمرین تیم علی دایی.





    IMAGE634507327639218750
    null
    به گزارش جام نیوز به نقل از خبرآنلاین، کاشانی به مدرسه برگشته بود وقتی دایی داشت می خندید. حاج حبیب استعفایش را نوشته بود و می رفت که به مدرسه برگردد و دایی بی توجه به آنچه برای پرسپولیس رخ داده، داشت تیمش را در بازی دوستانه با نفت تهران رهبری می کرد. آرام روی نیمکت نشسته بود و نکته برمی داشت از بازی بچه های تیمش.
    بعد از بازی هم مثل همیشه که در جمع دوستانش است، می گفت و می خندید. توپ کوچک را برداشته بود و با پسر خردسال بهزاد غلامپور بازی می کرد. او آیا حرفی برای گفتن از ماجرای رفتن «سرپرست موقت» دارد؟ سرپرستی که دایی 24 ساعت قبل از این اتفاق گفته بود: «شما مگر نمی گفتی شغلت معلمی است؟ بابا مدرسه ها وا شده، برگرد به مدرسه.»

    dddddddddddaei01
    dddddddddddaei02IMG 6943

    و تنها در فاصله یک شب، کاشانی همان توصیه ای را اجرا کرده بود که دایی و خیلی دیگر از پیشکسوتان و البته طرفداران تیم خواهان انجامش بودند. خواسته ای که با باخت تیم در داربی از سوی حاضرین طرفدار پرسپولیس از روی سکوهای آزادی، یک صدا فریاد شد و برنامه عادل فردوسی پور هم با جزئیات به نمایشش کشید.
    dddddddddddaei03IMG 6944

    دایی حالا اما با رفتن کاشانی دیگر حرفی برای گفتن نداشت؛ «عزیزم من آنچه باید می گفتم را یک روز قبل زدم. الان هم حرفی برای گفتن ندارم.» شرایط اما نسبت به روز قبل خیلی تغییر کرده؛ «هیچ فرقی نکرده. ولش کن حرفی برای گفتن ندارم.»
    dddddddddddaei04IMG 6949

    او می گوید، می خندد و به پیش می رود تا می رسد جلوی در ورزشگاه راه آهن. جایی که جمعیتی کم به انتظارش ایستاده اند. پیرزن با فرزند کوچکش که دستش شکسته، با لهجه آذری خواسته ای دارد. مرد میان سال لرستانی با لهجه محلی اش مدام یک جمله را تکرار می کند. کارش انگار گیر شورای شهر است و دایی می گوید: «عزیزم، والله آنجا آشنایی ندارم. باشد... برادر من صبر کن ببینم چه کار می شود کرد.. بهمن جان ...» و بعد از بهمن دهقان می خواهد تا ببیند خواسته این مرد چیست. جمعیت دوره اش کردند. هر کس خواسته ای دارد. هر کس کارش جایی گیر است، از اداره مالیات گرفته تا... و آقای سرمربی ، حالا باید ببیند چه کاری از دستش بر می آید. یکی برایش نامه نوشته، یکی می گوید اگر پای توصیه نامه اش را امضا کند و پیرزن که در آن هیاهو نمی تواند حرفش را به زبان بیاورد چاره ای ندارد تا به انتظار بنشیند.
    dddddddddddaei05IMG 6950

    به انتظار تا زمانی که دایی سوار بر ماشینش حرکت کند. نگاه چشم انتظار مادر پیر، باعث می شود تا کاپیتان دایی برای لحظه ای شیشه ماشین را پایین بکشد. مکثی کوتاه، جمله ای رد و بدل می شود و صدای غمناک پیرزن است که به آذری چیزی می گوید. دوباره، کار طوری است که باید بهمن دهقان اسنادش را بگیرد. اینکه دایی را توان کمک به همه این ها باشد، شاید محال باشد اما او و نامش طوری ست که این ها را مانده از همه جا به استادیوم راه آهن کشانده. برای درد دل با او که می گوید: «سعی می کنم حرف مردم را به زبان بیاورم.»
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/