عرفان شاعرانه ی شیخ ابوسعید ابوالخیر
شیخ ابوسعید ابوالخیر، عارفی خوش مشرب و خوش ذوق بود که بر منبرشعر می خواند و برای ارشاد مریدانش وبه منظور تعویذ بیماران برایشان بیتی می گفت و تمام آنچه را که باید، با همان ابیات بیان می نمود. شیخ اهل سماع بود و لازمه ی سماع ، ساز و آواز و شعر بود، و او بین سماع عارفانه اش و شعرپارسی، پیوندی زیبا برقرار نموده وعرفانی شاعرانه خلق کرده بود....
دراین مقاله، نگارنده برآن است تا به این پرسش که آیا ابوسعید ابوالخیر شاعر بوده است یا خیر ، پاسخ دهد . برای این منظور نظر دو گروه مخالفان نظریه ی شاعری ابوسعید و موافقان آن را بررسی کرده و با توجه به دلایل و شواهد منطقی و مستدل به پاسخی قطعی رسیده واین نتیجه را حاصل کرده است که ابوسعید شاعر بوده واشعاری که منسوب به اوست به واقع از خود اوست .
«هر کجا که ذکر بوسعید رود دل ها خوش گردد زیرا که از بوسعید با بوسعید هیچ چیز نمانده است.»
اسرارالتوحید
● ابو سعید شاعر بود یا نه؟
آنچه می توان به عنوان منبع قدیمی درشرح حال ابوسعید ابوالخیر(عارف قرن پنجم هجری) به آن استناد کرد، دو کتابی است که توسط نوادگان شیخ تالیف شده است؛ یکی کتاب « اسرار التوحید» تالیف «محمد بن منوربن ابی سعد بن ابی طاهربن ابی سعید» و دیگری « حالات و سخنان شیخ ابو سعید ابی ابوالخیر میهنی» که توسط «جمال الدین ابو روح لطف الله ابن ابی سعد» نوشته شده است.
یکی از موضوعاتی که در این دو منبع به آن اشاره شده و تا امروز هم مورد بحث و گفت و گوست، مسئله ی شاعر بودن یا نبودن ابوسعید است. درباره ی شاعری ابو سعید ابوالخیر دو نظریه وجود دارد:
عده ای شاعری ابو سعید را رد می کنند و منکر آن هستند وعده ای دیگربه واسطه ی اشعاری که شیخ بر سر منبر می خوانده، او را شاعر می دانند. که البته هر کدام نظراتی دارند که دلیلی بر ادعایشان و سندی بر گفته هایشان است.
سعی نگارنده براین است تا در این مجال با استناد به شواهد،این موضوع را بررسی کرده و با تکیه بر مستندات قابل قبول به پاسخی قطعی دراین باره برسد. برای این منظوربه تفکیک به بررسی نظرات این دو گروه می پردازیم.
مخالفان نظریه ی شاعر بودن ابوسعید:
گروهی بر این عقیده اند که ابوسعید شاعر نبوده است و آنچه از شعر، بر سر منبر و در مجالس درس و در مکاتبات و محاورات می خوانده و به کار می برده ، هیچ کدام جز یک رباعی متعلق به خود وی نبوده و همه ، اشعاری بوده اند از متقدمان و یا معاصران شیخ. آنان در اثبات گفته های خود به سخنانی از خود شیخ که در دو منبع یادشده آمده است اشاره می کنند:
«درویشی حمزه نام به شیخ نامه نوشت.برسرنامه نبشته بود:"بوحمزه التراب". شیخ بر پشت نامه نبشت این بیت و بفرستاد:
چون خاک شدی ، خاک تو را خاک شدم
چون خاک تو را خاک شدم، پاک شدم .
پس روی به جمع کرد و گفت : ما هرگز شعر نگفته ایم. آنچه بر زبان ما رود گفته ی
عزیزان بود و بیشتر از آن پیرابوالقاسم بشر بود. این براندیشه ی آن درویش رفت.»
(حالات و سخنان ابوسعید/۷۹)
این گروه از این جمله ی شیخ استفاده می کنند و به اثبات می رسانند که وی شاعر نبوده است و هرگز شعری نسروده است جز همین یک بیت.اما این روایت در اسرارالتوحید به گونه ای دیگر آمده است :
«شیخ الاسلام ، جد این دعا گوی ، خواجه بوسعد آورده است که جماعتی را گمان افتاد که بیت هایی که در میان سخن بر زفان مبارک شیخ ما می رفته است، او گفته است و نه چنان است. که او را چندان استغراق بودی در حالت خود به مشاهده ی حق، که او را پروای تفکر در بیت و در هیچ چیز نبودی در همه عمر او ، الا این یک بیت که بر پشت رقعه ی حمزه نوشت و
این دوبیت که هم شیخ فرمود:
جانا به زمین خابران خاری نیست
کش با من و روزگار من کاری نیست
با لطف و نوازش جمـــــال تو مرا
در دادن صدهزار جان، عاری نیست.
بیش از این او نگفته است. دیگر هرچه برزفان او رفته است همه آن
بوده است که از پیران خویش یاد داشته است.»(اسرارالتوحید/۱۲۱).
«سید علی میرافضلی»، نویسنده و پژوهشگر معاصر، دراین باره می گوید:« ابوسعید ابوالخیر روحی با شعر در آمیخته داشت و به تعبیر شفیعی کدکنی، با شعر می زیست و با شعر نفس می کشید. شورانگیزترین لحظات زندگی این عارف راستین، لحظاتی بوده است که بیتی بر او می خواندند و او در ذهنش آن را با یکی از حالات درونی خود سازگار می یافت و به وجد می آمد و دیگران را نیز از دریافت های عرفانی خود به وجد می آورد. ابوسعید غالباً بر سر منبر به جای آیه و حدیث، شعر فارسی می خواند که بیشتر، ترانه های عامیانه یا رباعی های عاشقانه ی ساده ای بود که درک معانی آنها برای شنوندگان آسان می نمود.
اغلب رباعیاتی که شیخ در مجالس بر زبان می راند، بعدها در منابع متأخر، اثر ذهن و طبع خود او دانسته شده و به او نسبت یافته است. به مرور زمان، حجم این رباعیات فزونی گرفت و بالاخص از سده ی دهم هجری به بعد مجموعه های مستقلی از رباعیات متنوع و مختلف به اسم ابوسعید ابوالخیر ترتیب یافت. این در حالی است که دو تن از نوادگان شیخ که مقامات او را گرد آورده و باز نوشته اند، از قول ابوسعید آورده اند که: «ما هرگز شعر نگفته ایم و آنچه بر زبان ما رود، گفته ی عزیزان بود». قاعدتاً اجتهاد در برابر این نص سزاوار نیست. اما ظاهراً گردآورندگان مجموعه ی رباعیات شیخ ،کاری به این حرف و حدیث ها نداشته و پی سودای خویش رفته اند. »
میرافضلی همچنین درباره ی رباعیات منسوب به ابوسعید می گوید:« این رباعیات از حیث زبان و سبک شعری و محتوا، فاقد همگونی و انسجام است و انتساب همه ی آنها به یک نفر صد در صد منتفی است. اغلب این رباعیات در منابع معتبری که قبل از دوران گردآوری مجموعه های خطی حاوی رباعیات منسوب به ابوسعید فراهم شده، به اسم شاعرانی غیر از ابوسعید آمده است.»
این پژوهشگربرای اثبات گفته های خود، مأخذ تعدادی از رباعیات منسوب به ابوسعید را بازیافته و آنها را دردو مقاله با عناوین : « مروارید کرمانی و رباعیات سرگردان» و « ابوسعید ابوالخیر و رباعیات دوره ی صفوی» معرفی کرده است. در مقاله ی نخست، ۱۸ فقره از رباعیات خواجه عبدالله مروارید کرمانی (۹۲۲ ـ ۸۶۵ ق) که در مجموعه رباعیات او به نام« مونس الاحباب» درج شده و به ابوسعید هم منسوب است، شناسایی و معرفی شده است و در مقاله ی دوم نیز ۷۳ رباعی از ۵۰ شاعر دوره ی صفوی را که منسوب به ابوسعید است آورده است.
«پروفسور فریتس مایر»، شرق شناس و عرفان پژوه برجسته ی سوئیسی نیز در کتاب خود با نام « ابوسعید ابوالخیر» موضوع شاعری ابو سعید را تکذیب و برهمین موضوع تاکید می کند که جز همین یک بیت و یک رباعی دیگر، ابوسعید شعری نسروده است.
گروه اول، گرچه منکر ذوق شعری ابوسعید نیستند اما شاعر بودن او را اساسا رد می کنند و با استناد به آنچه که در سطور بالا گفته شد ، ابیات منسوب به او را ازآن دیگران می دانند. آنان همچنین استناد می کنند به این که در برخی از تذکره های عرفانی چون:« نفحات الانس» جامی و«تذکره الاولیا»ی عطار نیشابوری،با وجود ذکر تمام زوایای زندگی ابوسعید ، اشاره ای به شاعری وی نشده است .
موافقان نظریه ی شاعر بودن ابوسعید:
اما در مقابل این عده ، گروه دیگری هستند که به واسطه ی ذوق لطیف ابوسعید و سخنان موزون و منظومی که وی بر سر منبر می خوانده و دلایل دیگری که گفته خواهد شد ، او را جزء نخستین شاعرانی دانسته اند که مضامین عرفانی را با شعر درآمیخته است.
« دکتر غلام حسین یوسفی » در کتاب « دیداری با اهل قلم » از قول دکتر شفق می نویسد:« شاید منظور احفاد و مریدان او که سلب شاعریت از او می کنند از بابت اعتقاد به بلندی مقام او باشد، زیرا که شاعر پیشه بودن در نظر آنها دون مرتبه ی استغراق مرد عارف است و از این لحاظ نخواسته اند باور بدارند که شیخ ، فکر خود را صرف عرض و طول عروض و قافیه می کرده است.»
«دکتر مارگارت اسمیت» ، محقق برجسته ی تصوف نیزتسلط ابوسعید بر اشعار اسلامی را تاکید می کند و می گوید : :«ابو سعید در نزد بهترین معلمان زمان خود به طور باید و شاید تربیت شده در علم قرآن و زبان عربی و اشعار اسلامیه ماهر و در خدمت شیخ ابوالقاسم بشر یاسین علم الهی و تعالیم صوفیه را تحصیل کرده بود.»
مرحوم « بدیع الزمان فروزانفر» در کتاب « نقد و تحلیل آثار شیخ فرید الدین عطار» در تصوف و بیان معانی عارفانه به شعر فارسی ، ابوسعید را پیشرو کسانی مانند سنایی و عطار و مولوی می دانند و وقتی ممکن نشده است به یقین پیر و مرشدی برای شیخ فرید الدین عطار معین کنند ، حدس زده اند که شاید او از شیوه ی تربیت و تعلیمات ابو سعید الهام گرفته است بی آن که محضر او را درک کرده باشد. بویژه که عطار در غالب آثار منظوم خود از جمله الهی نامه ، اسرار نامه ، مصیبت نامه و منطق الطیر از ابوسعید و مقامات او مکرر یاد کرده است .
شادروان « سعید نفیسی» یکی از معاصرانی است که بیش از همه به مبحث شاعری ابو سعید پرداخته است. ایشان در کتاب « سخنان منظوم ابو سعید ابوالخیر» با دلایل و قراینی ،شاعری شیخ را به اثبات رسانده است. وی دراین کتاب ، تعداد ۷۲۶ رباعی و ۸۸ قطعه و بیت پراکنده به نام ابوسعید گردآوری کرده است. مؤلف این کتاب رباعیات نغز و دلنشینی را به نام شیخ ضبط کرده است که در صورت پذیرش سخن او مبنی بر شاعر بودن ابوسعید، می توان او را جزء نخستین رباعی سرایان دانست. «هرمان اته »، خاور شناس نامی آلمانی ،درباره ی ابوسعید می نویسد: « وی نه تنها ازاستادان دیرین شعر صوفیانه به شمار می رود ، بلکه صرف نظر از رودکی و معاصرانش، می توان او را از مبتکرین رباعی که زاییده ی طبع ایرانی است، دانست. ابتکار او در این نوع شعراز دو لحاظ است: یکی آن که وی اولین شاعری است که شعرخود را منحصراً به شکل رباعی سرود. دوم آن که رباعی را بر خلاف اسلاف خود، نقشی از نو زد، که آن نقش جاودانه باقی ماند. یعنی آن را کانون اشتعال آتش عرفان و وحدت وجود قرار داد و این نوع شعراز آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا در همه چیز بوده است. اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم و شمع شعله ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، می گسار، مست و پروانه ی دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق می افکند.»
مرحوم نفیسی در کتاب خود ، برای اثبات نظرش ۱۱ دلیل می آورد که به اختصاربه آنها می پردازیم:
۱) مؤلف اسرارالتوحید درباره ی آغاز کار ابوسعید در نشابور می گوید: «شیخ برسر منبر بیت می گفتی و دعوت های بتکلف می کردی چنان که هزار دینار در یک دعوت خرج می کرد و پیوسته سماع می کرد...»سپس درباره ی این که مخالفان و بدخواهان وی به دربار غزنین نامه نوشته و ازاو بد گفته اند ، می گوید:« نبشتند که این جا مردی آمده است از میهنه و دعوی صوفی ای می کند و مجلس می گوید و بر سر منبر بیت و شعر می گوید...». در این باره باید توضیح داد از آن جا که منکران شاعری ابو سعید نیز درشعر خواندن او بر سر منبر و در مجالس شکی ندارند ،پس منظور شادروان نفیسی این بوده است که آن کس که ذوق لطیف شعرخوانی بر سر منبر را دارد ،قطعا باید خودش شاعر باشد وگرنه نمی تواند این گونه در هر مناسبتی به جای کلام عادی و محاوره از شعر استفاده کند.
۲) مؤلف « حالات و سخنان ابوسعید » نیز در همین زمینه می گوید: «شیخ پیوسته برسر منبر بیت گفتی و هر کرا واقعه ای بودی بیتی بیرون دادی .» و سپس در همان زمینه ی التجا به دربار غزنویان می گوید که بدخواهان نوشتند: « شیخ صوفی پدید آمده است . مجلس می گوید و در مجلس نه تفسیر قرآن می گوید نه اخبار رسول(ص)، بلکه همه بیت می گوید...»
۳) عطار نیز در تذکره الاولیا به سماع و بیت خواندن شیخ اشاره می کند.
۴) از جای دیگر اسراالتوحید برمی آید که بابوبوالخیر، پدر ابوسعید ، از خردی وی را به سماع و شعر شنیدن وبه یاد سپردن عادت داده بود.
۵) ابوالحسن هجویری ،که ۲۵ سال پس از مرگ ابوسعید رحلت کرده است، در کشف المحجوب یک بیت تازی از اشعار ابوسعید را آورده و می گوید: «شیخ ابو سعید گوید:
تقشع یم الهجرعن قمر الحب
واسفرنورالصبح عن ظلمه الغیب.»
۶) عین االقضاه همدانی ، عارف مشهور سده ی ششم در کتاب «زبده الحقایق» معروف به «تمهیدات»،قطعه ای شامل سه بیت از اشعار ابوسعید را صریحا به نام وی روایت کرده است.
۷) رباعی
حورا به نظاره ی نگارم صـف زد
رضوان به عجب بماند و کف بر کف زد
یک خال سیه برآن رخان مطرف زد
ابدا ل ، زبیم ، چنـــــگ در مصحف زد
از زمان ها ی قدیم همیشه به نام ابوسعید معروف بوده است و شش شرح مختلف نیز برآن نوشته شده است که معروف ترین آنها شرحی است از شاه نعمت الله ولی.
۸) از زمان های قدیم و شاید از قرن نهم به بعد مجموعه ای از اشعار پارسی و تازی به نام ابوسعید ابوالخیر در میان پارسی زبانان رواج بسیار داشته که در نسخه های مختلف گاهی ۱۰۱ ، ۹۳،۶۲،۳۹ و گاهی ۲۴ قطعه که بیشتر آنها رباعیات فارسی است ، گردآمده است.
۹) در تفسیر« کشف الاسرارو عده الابرار» تالیف رشید الدین میبدی ، که ۸۰ سال پس از مرگ ابوسعید نوشته شده، برخی از رباعیات منسوب به ابوسعید آمده است.
۱۰) مهم ترین دلیل بر این که ابوسعید حتما شعر فارسی و بیشتر رباعی می گفته این است که در رباعیات شماره ی ۱۲۶،۱۴۱،۱۴۲،۱۴۳،۳۸۵و۵۶۳ نام دشت خاوران آمده است که همان دشت معروف خوارزم باشد و شهرهای سرخس ، ابیورد، مهنه و مرو که ابوسعید در آنها زیسته است در کرانه ی شرقی آن قرار گرفته اند و پیداست که گوینده ی این رباعیات کسی است که در این نواحی زیسته است و بجز انوری ، شاعر معروف، و ابوسعید، سخن سرایان دیگری ازایران در این سرزمین نبوده اند. همچنین در رباعی شماره ی ۶ نیز نامی از نیشابوربرده شده و ابو سعید مدت ها در آن شهر هم می زیسته است.
۱۱) اما دلیلی که از همه بالاتر است این است که از زمان های قدیم چنان که از فهرست منابع این کتاب بر می آید، اشعاری به نام ابوسعید حتی در کتاب های معتبر آمده است....از میان این اشعار برخی را به دیگران هم نسبت داده اند ، اما اکثر آنها به نام دیگری نیست و اگر از دیگری بجز ابوسعید بوده است ، چه شده که همه جا به نام وی آورده اند و این اشعار که بسیاری از آنها در نهایت دل انگیزی و شیوایی است از کیست که به نام او نمانده است؟! زیرا قطعا اگر از هر کس دیگری بود تا امروز آشکار می شد.»
با توجه به نظرات جامع و منطقی تر شادروان نفیسی و دلایل دیگری که در ادامه خواهد آمد نگارنده نیزبرآن است که اشعار منسوب به ابوسعید متعلق به خود اوست و نمی تواند از شاعریا شاعران دیگری بوده و به نام ابوسعید ضبط شده باشد.
باید به این نکته اشاره کرد که پژوهش گران معاصری که شاعری ابوسعید را رد می کنند، آنچه دراین باره اظهار نموده اند، با استناد به همان چند جمله ی کوتاهی است که نوادگان شیخ گفته اند و دلیل قانع کننده ی دیگری ندارند. حال آن که دلایل محمدبن منور و جمال الدین ابو روح نیز برای شاعر نبودن ابو سعید ، قابل تردید است، چرا که طبق گفته ی آنها شاعری، دون مرتبه ی استغراق شیخ بوده است و چگونه ممکن بوده که شیخ در حالت فنا و استغراق خود را مقید به وزن و قافیه ی شعری کرده باشد؟!برای رفع این ابهام یک توضیح بسیار ساده کفایت می کند: همان گونه که حضرت مولانا در حالت وجد و شور و سماع، ناب ترین غزل ها را می سرود و حسام الدین چلبی آنها را انشا می کرد و این سرایش به هیچ روی مغایر با جذبه و استغراق و وجد ایشان نبوده است، ابوسعید نیز می توانسته اشعاری عرفانی از این دست سروده باشد بی آن که لطمه ای به حالت استغراق وی وارد آید. حالت استغراق و وجد نه تنها منافاتی با شاعری ندارد که خود یکی از اسباب و علل نگارش متون و سرایش اشعارعارفانه است. همان گونه که در تاریخ ادبیات عرفانی کم نداریم شاعران و نویسندگان عارفی که زیباترین متون و اشعارشان را در حالت وجد و جذبه به زبان آورده و نوشته اند؛ پس دلیلی منطقی وجود ندارد که بتوان انتساب این اشعار را به ابو سعید رد کرد،اگرچه ممکن است بعضی از رباعیات به اشتباه وارد ابیات شیخ شده باشد اما نمی توان کل اشعار را مصداق این خطا دانست.همان گونه که در معتبرترین دیوان ها و مجموعه های اشعار فارسی این خطای ضبط رخ داده است. همچون شاهنامه ی بزرگ فردوسی که هنوز هم در انتساب بعضی از ابیات آن به حکیم فردوسی تردید وجود دارد .
دلیل دیگری که می توان در اثبات شاعری ابوسعید به آن اشاره کرد ، حکایتی است که در اسرارالتوحید آمده است و این مطلب را تایید می کند؛ بخش هایی ازاین حکایت:
«... و در آن وقت در نیشابور مقدم کرامیان استاد ابوبکر اسحاق کرامی بود و رئیس اصحاب رای و روافض قاضی صاعد و هر یک از ایشان تبع بسیار داشتند و شیخ ما را عظیم منکر بودند.... پس ایشان بنشستند ومحضری بنوشتند ... که «این جا مردی آمده است از میهنه و دعوی صوفی ای می کند و مجلس می گوید و...» و این محضر به غزنی فرستادند ، پیش سلطان.... دیگر روز قاضی صاعد با جمله ی قوم خویش به سلام شیخ آمدند و عذرها خواستند وگفت: « ای شیخ ، توبه کردم و از آن بازگشتم.» و قاضی صاعد را از نیکورویی که بود ماه نیشابور گفتندی . شیخ این بیت بگفت:
گفتی که منم ماه نشابــــــور و سرا
ای ماه نشابور، نشابــــــــور تو را
آن تو تو را و آن ما نیــــــــزتو را
با ما بنگویی که خصومت ز چــرا؟
چون این بیت بر زفان شیخ برفت قاضی صاعد در پای شیخ افتاد و استغفارکرد...»
اما نکته ی جالب این جاست که مؤلف این کتاب با وجود آوردن این حکایت و تصریح این مطلب که شیخ به مقتضای حال و در جواب دیگران ابیاتی می گفته است، چگونه براین عقیده بوده است که « شیخ پروای بیت گفتن نداشتی»!؟
یکی دیگر از مواردی که می توان به آن اشاره نمود ابیاتی است که گفته اند ابوسعید به منظور تعویذ و جان پناه برای آنان که از او استمداد می جستند ، می نوشته است.در اسرارالتوحید به وضوح به این موضوع اشاره شده است:
«آورده اند که استاد بوصالح را که مقری شیخ ما بود رنجی پدید
آمد.چنانک صاحب فراش گشت.شیخ ما خواجه ابوبکر مؤدب را
– که ادیب فرزندان شیخ بود – بخواند وبفرمود که دوات وقلم
وپاره ای کاغذ بیار تا از جهت بوصالح، حرزی املا کنیم تا
بنویسی. کاغذ و دوات و قلم بیاورد. شیخ ما فرمودکه بنویس:
حورا به نظاره ی نگارم صـف زد
رضوان به عجب بماند و کف بر کف زد
یک خال سیه برآن رخان مطرف زد
ابدا ل ، زبیم ، چنـــــگ در مصحف زد.
خواجه بوبکر مؤدب بنوشت . به نزدیک استاد بوصالح بردند
بر وی بستند .در حال ، اثر صحت پدید آمد و هم در آن روز
بیرون آمد و آن عارضه ازو زایل گشت.»
همان گونه که گذشت این رباعی از دیرباز به نام ابوسعید معروف بوده است و شرح هایی هم برآن نوشته شده است.این رباعی و ده ها رباعی دیگر که هر کدام به منظور رفع مشکل یا دردی معرفی شده اند و از سوی ابوسعید یا خواجه ابوبکر مؤدب_ادیب فرزندان شیخ_کتابت می شده اند ، گمان نمی رود از شخص دیگری باشد. این ابیات شیخ که متجاوز از ۷۰ رباعی است، در مجموعه ای گردآوری شده اند که البته این مجموعه نسخه های متفاوتی دارد . دو نسخه از این ابیات که خوشنویسان با ذوق ، مرقع های بسیار زیبا از آن ساخته اند در موزه ی کابل نگه داری می شود. درمقدمه ی یکی از نسخه ها این گونه نوشته شده است:«این چند رباعی از جمله رباعیات شیخ که هریکی از آنها مظهر تاثیرات اسمای الهی است و هر رباعی جهت حصول امری مخصوص است، ثبت می شودو....» به عنوان مثال رباعی شماره ۸۰ به منظور گشایش کار و افزونی رزق نوشته شده است:
ای خالق خلق ، رهنمایی بفرست
بر بنده ی بی نوا نوایی بفرســت
کار من بیچاره گره در گره اسـت
رحمی بکن و گره گشایی بفرست.
اما در میان کسانی که ابوسعید را شاعر می دانند ، افرادی هستند که نسبت به این رباعیات و علت سرایش آنها نظر چندان مثبتی ندارند و برابوسعید خرده می گیرند. اما در جواب این عده باید گفت که« کسانی مانند ابو سعید، مرجع جمع کثیری از مریدان و اصحاب در همه ی موارد نیازمندی بوده اند و پیروان و معتقدانشان از آنها متوقع بوده اند که همه ی حوایج ایشان را تکفل کنند و در هر موردی یار و یاور معنوی شان باشند و ایشان نیز برای برآوردن این گونه حاجت ها از این گونه سخنان می سروده اند ، چنان که در میان آثار بسیاری از بزرگان تصوف از این گونه سخنان هست.»
اما چرا بعضی از اشعار شیخ به نام دیگران ثبت و ضبط شده است ؟
برای پاسخ به این مسئله هم به نظر مرحوم نفیسی مراجعه می کنیم:
« دراین جا نکته ی بسیارمهمی را باید در نظر داشت و آن این است که همواره بزرگان صوفیه ی ایران و پیشوایان این طریقه عادت داشتند در مجالس سماع و موعظه و تذکیر و محافل عمومی
که با مریدان و اصحاب خود داشته اند ، اشعار بزرگان طریقه ی خود را روایت می کرده اند و مریدان و مستمعان که آنها را می شنیده اند گاهی به نام ایشان عمدا یا سهوا ضبط می کرده اند و به همین دلیل برخی از اشعاربه نام چند تن در کتاب ها آمده است؛ چنان که در کلیات شمس یعنی
مجموعه ی غزلیات و ترجیعات و رباعیات مولانا جلال الدین، اشعار بسیاری از سرایندگان پیش از او هست که باید درباره ی آنها مطالعه ی دقیق تر کرد.به همین دلیل انتساب اشعاری که از ابوسعید است به دیگران ،از اعتبار آنها چیزی نمی کاهد و به مجرد این که آنها را در جای دیگر به نام دیگری یا دیگران یافت نباید آنها را از ابوسعید ندانست.»
اما نام چند تن ازکسانی که بعضی از ابیات ابوسعید به اسم آنها ضبط شده عبارتند از: حکیم عمرخیام نیشابوری،ابو اسماعیل عبدالله انصاری هروی ،خواجه افضل الدین محمدبن حسن بن حسین بن محمد بن خوزه ی مرقی معروف به بابا افضل کاشانی، فخرالدین ابراهیم بن شهریار عراقی همدانی ،سعد الدین حموی ،خواجه عبدالخالق بن عبد الجلیل غجدوانی ، علاء الدوله بیابانکی سمنانی ،مولانا جلال الدین بلخی ،فریدالدین عطار نیشابوری،ابوالحسن خرقانی ،ابونصر فارابی ،بایزید بسطامی ،رودکی سمرقندی و چند تن دیگر.
شيخ را كلمات نظم و نثر بسيار است اما نظم كه گاهى در مجلس بر زبان مبارك آورده است بسيار است از جمله قطعه :
بس كه جستم تا بيابم من از آن دلبر نشان
تا گمـان انـدر يقيـن گم شد يقين اندر گمان
تا كه مىجستم نديـدم چون بديـدم گـم شـدم
گم شده گم كرده را هرگـز كجا يابــد نشان
در حقيقت چون بديدم ز او خيالى هم نبود
عاشق و معشوق من بودم ببين اين داستان
***
خواهى كه كسى شوى تو هستى گم كن
بت را بشكن تو بتپرستى گم كن
***
تا آهن و سنگ آشنايى بكند
آتـش بـه ميانــه روشنايــى بكنــد
***
تا عشق تو را به بر در آوردم تنگ
از بيشه برون كرد مرا روبه لنگ
***
تا ساختن خوى خوش و صفرا هيچ
يا عهد ميان ما بماند بىهيچ
***
از من چو اثر نمانداين عشق ز چيست
چون من همه معشوق شدم عاشق كيست
قطعه
اندر ميان بت چو پر انديشه بگذرم
گويم كه جوهرى عرضى يا روا نيا
نه جوهرى و نه عرضى تو نه عنصرى
نه صورتى و نه عرضى و نه جانيا
چيزى همين نشان كند اندر دلم بديع
وصفش همين تمام ندانم تو آنيا
با عاشقان نشين و همين عشق را گزين
با هر كه نيست عاشق كم كن قرانيا
باشد كه در وصال به نبينند روى دوست
تو نيز در ميانه ايشان به بينيا
فرد
طوطى به لب او سرمنقار فرو برد
اين سرخى از او بستد و آن نطق بدو داد
***
هر جا كه شكر لبى و گل رخسارى است
ما را همه درخور است و مشكل كارى است
***
دفتر به دبستان بر و هم فعل به بازار
وين باده به جايى كه خرابات خراب است
***
مرد بايد كه جگر سوخته چندان باشد
نيست همت كه چنين مرد فراوان باشد
***
دانى كه مرا چه گفت يارم امروز
جز ما به كس اندر منگر ديده بدوز
***
هفتاد و دو سال روزگارم شده است
تا معنى اين بيت بدانستم دوش
***
واى اى مرد از آن داد ز عالم برخاست
جرم او كند و عذر مرا بايد خواست
(رباعيات)
شب خيز كه عاشقان به شب راز كنند
گرد در و بام دوست پرواز كنند
هر جا كه درى بود به شب بربندند
الا در دوست را كه شب باز كنند
***
اى دلبر ما مباش بى دل برِ ما
يك دل برِ ما به از دو صد دل بر ما
نَه دل بر ما نه دلبر اندر بَرِ ما
يا دل برِ ما فرست يا دلبرِ ما
***
در هر سحرى با تو همى گويم راز
در حضرت تو همى كنم عجز و نياز
اى خالق كار ساز و اى بنده نواز
كار من سرگشته بيچاره بساز
***
تا من بودى منت نمىدانستم
با من بودى منت نمىدانستم
عمرى گذرانيدم به اميد وصال
با من بودى منت نمىدانستم
● سخن آخر
شیخ ابوسعید ابوالخیر، عارفی خوش مشرب و خوش ذوق بود که بر منبرشعر می خواند و برای ارشاد مریدانش وبه منظور تعویذ بیماران برایشان بیتی می گفت و تمام آنچه را که باید، با همان ابیات بیان می نمود. شیخ اهل سماع بود و لازمه ی سماع ، ساز و آواز و شعر بود، و او بین سماع عارفانه اش و شعرپارسی، پیوندی زیبا برقرار نموده وعرفانی شاعرانه خلق کرده بود.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)