صفحه 1 از 6 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 58

موضوع: پابلو نرودا

  1. #1
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پابلو نرودا

    ((چه بسا من در جسم خود زندگي نكرده ام، شايد در قالب ديگران زيسته ام. زندگاني من مجموعه اي از تمام زندگي ها است: زندگي شاعرانه.))

    ريكاردو نفتالی ريس باسوآلتو(پابلو نرودا) در دوازدهم ژوئیه سال 1904 در پارال شیلی به دنیاآمد. در اوت همان سال مادرش را ازدست داد. پدرش کارمند راه آهن ومادرش معلم بود. تحصیلات ابتدایی ودبیرستان اش را در رشته علوم انسانی به پایان برد. نرودا از 15 سالگی وارد عرصه ادبیات شد وازاین تاریخ به بعد بود که بی وقفه شعر سرود وزندگی پراز حادثه خود راپی گرفت.در همین سال بود که نام مستعار "پابلو نرودا" را به پاس یاد شاعر چک "یان نرودا" برای خود برگزید.
    بدون شک نرودا یکی از برجسته ترین چهره های ادبیات جهان است.هرچند اوسراسر زندگی خود را در مبارزه سیاسی، بازداشت وتبعیدگذراند، ولی خلاقیت هنری وبیان شاعرانه اش بی تردید درعرصه تحول ساختارشعر اسپانیایی، به ویژه کاستیانا، تاثیر به سزای داشت.
    نرودا درسال 1917 نخستین اثر خود را در روزنامه ی" لامان یانا" منتشر کرد.
    درسال 1921 به سانتیاگو، پایتخت شیلی رفت ودر دانشسرای عالی آن شهر به تحصیل ادبیات فرانسه پرداخت.
    پابلو بیست سال بیشتر نداشت که یکی از ارزنده ترین آثار شعری ادبیات جهان (بیست غزل عاشقانه وترانه ناامید) راسرود وبا انتشار آن راه نوینی راپیش روینهضت مدرنیسم در شعر جهان که با بحران روبه رو بود، بازگشود تا انجا که منتقد ومحقق مشهور(بالیرده) درکتاب خود(تاریخ ادبیات جهانی) مطالعه این کتاب را برای رسیدن به بلوغ تغزلی همه شاعران معاصر دنیا لازم می داند.
    از 1927 تاسال1945 کنسول شیلی در کشورهای مختلف آمریکای جنوبی بود. نرودا به خوبی ضرورت بکارگیری شعر درعرصه مبارزه سیاسی مردم آمریکای لاتینرا دریافته بود. او به ویژه می دانست که سخن گفتن ازعشق به دوران تاریک سرکوب واختناق، آنگاه که شعله های جنگ زبانه می کشد، کارآسانی نیست.
    در سال1945 به نمایندگی سنای شیلی انتخاب شد ورسما به حزب کمونیست شیلی پیوست. اودرهمین سال جایزه ملی ادبیات شیلی را دریافت کرد.
    در ژانویه ی 1948 زیر عنوان "من متهم می کنم" در مجلس سنا سخنرانی کرد ودر سوم فوریه ی همان سال ازمقام سناتوری عزل وحکم بازداشتش صادر شد.
    در24 فوریه ی1949 ازطریق کوه های آند ازشیلی خارج شد واز آن پس تمام تلاشش را درپیش برد صلح جهانی گذاشت.
    در سال 1952 دولت شیلی حکم بازداشت اورا لغو کرد واو به سانتیاگو بازگشت وآثار جدید وقدیمش را در شیلی وچندین کشور دیگر چاپ کرد
    او که همواره یک فعال سیاسی – ادبی بود درسال 1969 نامزد حزب کمونیست شیلی برای ریاست جمهوری شد که بعدها به نفع دکتر سالوادرآلنده ازاین نامزدی استعفا داد وتمام تلاشش راصرف حمایت از آلنده کرد.
    پس از انتخاب آلنده به ریاست جمهوری توسط مردم شیلی ، نرودا به عنوان سفیر کشورش راهی پاریس شد و درسال1971 موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی شد.
    نرودا سال 1973 به شیلی بازگشت وهمزمان با مرگ آزادی در جریان کودتای نظامی پینوشه، در بیمارستانی واقع در سانتیاگو، کمی دورتر از کاخ ریاست جمهوری شیلی که توسط تانک های کودتاگران گلوله باران می شد، در حالی که به دستور مستقیم دیکتاتور آینده شیلی تحت نظربود، در 23 سپتامبر 1973 چشم در جهان فروبست.
    شعر نرودا نگاهی است به خلاء درونی انسان، آنچه کمترقلم وزبانی توان به تصویر کشیدنش را دارد.هم از این رو، نرودا را باید شاعر همه ی اعصار نامید، هم این که شعرش امروز به آخرین سنت های شعری زمان معاصر پیوسته است.
    برخی از آثار نرودا: بلندی های ماچو پیچو، سرود همگانی ، صدغزل عاشقانه، انگیزه ی نیکسون کشی، جشن انقلاب شیلی ، ناآرام در آرامش و...

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #2
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نرودا در خاطراتش می نویسد که در دوران جوانی و کمی پس ازآنکه مجموعه شفق را منتشر کرده بود همراه دوستانش به کلوپی در پایین شهر وارد می شود و اتفاقا ورودشان مصادف می شود با درگیری دو تن از اوباش برجسته محل ! ...کلوپ به هم می ریزد و نرودای جوان – شاید به واسطه همان سر پر باد جوانی !- فریادکشان برسر آن دو مرد تنومند، آنها را به ترک محل امر می کند ! ...یکی از این دو – که به قول نرودا قبل از چاقوکشی ،بکس باز حرفه ای بوده – به نرودا هجوم می آورد که مشت سنگین رقیب اوباشش او را نقش بر زمین می کند ! ...کلوپ دو باره آرام می شود و رقیب ازپا افتاده را بیرون می برند و رقیب پیروز به شادمانی جمع باز می گردد که نرودا او را نیز چنین خطاب می کند : «همه تان گم شوید !...شما هم دست کمی از او ندارید ! »...ساعتی بعد به وقت ترک محل در آستانه در خروجی مرد قوی هیکل مست را می بیند که در انتظار او ایستاده است !...دوستان آماده گریختنند و نرودای – به قول خودش پر وزن ! – بی دفاع در برابر حریفی نابرابر !...باقی را از زبان خود نرودا بشنوید با کمی تلخیص :
    ...و من فکر کردم چه بی فایده است در برابر این هیولا عرض اندام کردن .درست مثل ببری که با بچه گوزنی رو به رو شود ... همانطور که شاخ به شاخ بودیم ، ناگهان دیدم که سرش را به عقب کشید و چشمانش را از هم گشود و آن حالت سبعیت از دیدگانش محو شد و با شگفتی پرسید : شما پابلو نرودا هستید ؟!
    « بله من خودم هستم »
    بعد سر بزرگش را بین دو دست گرفت و گفت : من چه آدم احمقی هستم .اینجا با شاعری که او را ستایش می کنم روبه رو شده ام ، آنوقت باید از من عملی ناشایست سر بزند » و سرش را بین دو دست گرفت و خود را ملامت کرد : من چه آدم رذلی هستم ! ...درسته که ما همه از یک قماشیم ...ما تفاله های اجتماعیم ...اما به از شما نباشد ، در دنیا اگر یک آدم سالم باشد ، نامزد من است . ... نگاه کن دون پابلو ! این عکس اوست ...درست به قیافه اش نگاه کن ! ...من روز ی به او خواهم گفت که عکس تو در دست دون پابلو بوده است ...این او را خوشحال خواهد کرد ... »
    و او عکس دخترکی خنده رو را که تبسمی کودکانه به لب داشت ، به دستم داد « نگاه کن دون پابلو ! ...شعر تو بود که واسطه عشق ما شد .... او مرا به خاطر شعر تو دوست دارد ، به خاطر شعر تو ، که هر دو با هم آنرا می خوانیم و از حفظ داریم »
    و یکباره شروع کرد با صدای بلند به خواندن :« در آستانه قلب تو / پسرکی افسرده حال چونان من زانو زده است / با دیدکانی دوخته به نرگس شهلای تو /....»
    درست در همین زمان در باز شد و دوستانم با تجدید قوا باز گشتند : با قیافه های بر افروخته ، با مشتهای گره کرده و مهیا برای مقابله !
    من با آرامی از در خارج شدم و ان مرد همچنان در جای خود ترانه ام را مترنم بود و در جذبه سکر سرود ...

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #3
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ( تو را دوست ندارم...) پابلو نرودا

    دوستت ندارم
    چنان که گویی زبر جدی یا گل نمک
    یا پرتاب آتشی از درون گل میخک




    تو را دوست دارم
    همانند بعضی چیزهای سیاه
    که باید دوست داشت
    محرمانه، بین سایه و روح

    تو را دوست دارم
    همانند گلی
    که هرگز شکفته نشد ولی
    در خود نور پنهان گلی را دارد.

    ممنون از عشق تو
    شمیم راستینی از عطر
    برخاسته از زمین
    که می روید در روحم سیاه

    تو را دوست دارم
    بدون آنکه بدانم
    چگونه،چه وقت،از کجا
    دوستت دارم
    سریح،بون پیچیدگی و غرور
    تو را دوست دارم
    چون راه دیگری نمیدانم که در آن
    "من" وجود ندارم و تو...

    چنان نزدیکی که دستهای تو
    روی سینه ام،دست من است
    چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند
    وقتی بخواب میروم
    ..

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #4
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کنار رود پیدرا
    نشستم و گریستم

    نوشته : پائولو کوئليو
    برگردان : آرش حجازی
    ص226 صفحه : چاپ چهارهم : 1382 انتشارات کاروان
    اين کتاب، نخستين بخش از مجموعه ی سه گانه ی "و در روز هفتم است و به يک هفته از زندگی دختر جوانی به نام پيلار اشاره می کند و می گويد در دوره های کوتاهی ممکن است دگرگونی های عميقی در زندگی انسان رخ دهد که اصلا انتظارش را ندارد. کوئليو در اين کتاب ادعا می کند که عشق می تواند ما را به دوزخ يا بهشت ببرد، اما ما را هميشه به جايي که بايد می رساند. عشق ميان دو شخصيت اصلی داستان، زندگی آن ها را به راهی مبدل می کند که به خدا می رسد. عشق مريم مقدس نيز در سراسر داستان، آن ها را در بر می گيرد و نمی گذارد احساس وانهادگی کنند. پيلار تصور می کند تمام آن چه که در تمام زندگی برايش اهميت داشته، در يک هفته، سخاوتمندانه به او ارزانی شده، بنابراین قلبش را به روی عشق می گشاید و نور عشق را در خودش غرق می کند. هر چه بيشتر عشق بورزيم، تجربه روحانی مان بيشتر خواهد بود و دير يا زود بايد بر هراس خود غلبه کنيم.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #5
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عطیه برتر


    نوشته : پائولو کوئليو
    برگردان : آرش حجازی
    ص144 صفحه : چاپ پنجم : 1382 انتشارات کاروان
    عطيه برتر که نام ديگر آن "رساله ای درباره عشق " است، ساختار داستانی ندارد. کوئليو در اين کتاب مدعی است که والاترين ارزش بشری، عشق است و تمامی ارزش های ديگر، مستحيل در عشق اند و با عشق توجيه می شوند. در واقع همه چيز ناپايدار و فانی است و تنها عشق است که می ماند. اين کتاب اشاره می کند که بايد با تمامی شور عشق ورزيد، چرا که عشق، کثرت گناهان را می پوشاند و قانونی است که در خود تمامی قانون های ديگر را خلاصه می کند. واژه های خالی از عشق، ما را جذب نمی کنند، هرچه هم که منطقی و هوشمندانه بنمايند. عطيه برتر می گويد که زندگی با تمام اميد، ترس ها و لحظه های تلخ و شيرينی که دارد، فقط فرصتی برای آموختن عشق است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #6
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کیمیاگر
    نوشته : پائولو کوئليو
    برگردان : آرش حجازی
    288 صفحه : چاپ هشتم : 1382 انتشارات کاروان
    داستان بلند کيمياگر که در سال های اخير جهان را افسون کرده است، در واپسين سال های سده بيستم، پديده ای جهانی شده است. داستان چوپان جوانی که به دنبال رويائی مکرر، زندگی روزمره خود را کنار می گذارد و به سوی گنجی نهفته در ميان شنزارهای پهناور افريقا می رود و در اين سفر، با معنای هستی و افسانه شخصی و اکسير اعظم و خودش روبه رو می شود و با سراسر کائنات پيوند می يابد.
    اين کتاب که تا کنون در بيش از یکصد کشور، زندگی آدميان بسياری را دگرگون کرده است، اينک با تابلوهای رنگی مبيوس، نقاش فرانسوی، مصور شده است
    .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #7
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بریدا
    نوشته : پائولو کوئليو

    برگردان : آرش حجازی
    336 صفحه : چاپ هشتم : 1381 انتشارات کاروان
    پيمودن جاده سانتياگو، الهام بخش پائولو کوئليو در رمان کلاسيکش "کيمياگر" بود و پيمودن جاده رم، الهام بخش "بريدا"،داستان دختر ايرلندی جوانی که می خواست جادوگر شود. بريدا ناچار است ميان دو سنت کهن ينیققا برگزيند: سنت ماه مکتبی اسراری است که برای دست يافتن به آن، بايد تمرين های دشوار و آئين های گوناگون را به کار برد. سنت خورشيد سنت هزاران ساله بشر برای دست يافتن به معرفت است و در آن تنها يک اصل حاکم است: اعتماد به شب تاريک ايمان؛ و تنها يک تمرين وجود دارد: نيايش به درگاه خدا، با قلب و روح. بريدا بايد دريابد که عطيه روحانی اش او را به حرکت در کدام يک از اين دو سنت وا می دارد. به باور کوئليو، يگانه راه کشف ماهيت راستين خويشتن، عشق اشت: "عشق يگانه پل ميان جهان مرئی و نامرئی است. وقتی عشق می ورزيم، می خواهيم از آن چه هستيم، بهتر باشيم و می توانيم."

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #8
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دوستت نمی دارم چنانکه گل سرخی باشی از نمک
    زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک
    دوستت می دارم آن چنان که گاهی چيزهای غريبی را
    ميان سايه و روح با رمز و راز دوست می دارند


    تو را دوست دارم
    همانند گلی که
    هرگز شکفته نشد ولی
    در خود نور پنهان گلی رادارد.


    ممنون از عشق تو
    شمیم راستینی از عطر
    برخاسته از زمین
    که میروید در روحم سیاه

    دوستت می دارم بی آنکه بدانم چه وقت وچگونه و از کجا
    دوستت می دارم ساده و بی پيرايه، بی هيچ سد و غروری؛
    اين گونه دوست می دارمت،
    چرا که برای عشق ورزيدن راهی جز اين نمی دانم
    که در آن منوجود ندارمو
    تو...
    چنان نزدیکی که دستهای تو
    روی سینه ام، دست من است
    چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند
    وقتی به خواب میروم...


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #9
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    هر روز بازی می کنی با روشنائی جهان.
    مهمان ظریف، می رسی درگل وآب.
    بیشتر ازسر سفیدی که نگه می دارم محکم
    میان دستانم هرروز چون دسته گل ها.

    به هیچ کس نمی مانی از آن زمان که دوستت دارم.
    بگذار تو را میان گل تاج های زرد گسترم.
    چه کسی می نویسد نامت را میان ستارگان جنوب با حروف دود؟
    آه بگذار یادت آورم زمانی که بودی پیش از آن که وجود داشتی.
    ناگهان باد نعره می کشد ومی کوبد بر پنجره ی بسته ام.
    آسمان تور تلمبار ماهیان واهی است.
    این جا همه ی بادها زودتر یا دیرتر رها می شوند، همه ی آنان.
    باران لباسش را در می آورد.

    پرندگان می گذرند، ناپدید می گردند.
    باد. باد.
    تنها می توانم برابر قدرت انسان ستیزم.
    توفان برگ های تیره را می چرخاند
    ورها می کند تمامی قایق های مهار شده به آسمان دیشب را.

    تو این جائی. آه فرار نمی کنی.
    پاسخ خواهی داد به آخرین فریادم.
    پیچ بر من چنان که گویی تو را ترسانده اند.
    با این که، یک بار از چشمانت دوید سایه ی غریبه ای.

    اکنون، اکنون نیز، عزیزکم، برایم پیچک می آوری،
    وحتی پستان هایت بوی آن را می دهند.
    زمانی که باد غمناک می رود کشتن پروانه ها
    دوستت دارم، وسعادتم گاز می زند آلوی دهانت را.

    چه طور باید بر می تابیده ای عادت به من را،
    به روح وحشی وتنهایم را، به نامم را که همه ی آنان را گریزانده.
    زمان های بسیار سوزان دیده ایم ستاره ی صبح را، که می بوسند چشمانمان را،
    وبالای سرمان باز میشود شفق در باد بزن های چرخان.

    کلماتم بارید بر تو، نوازشت می کنند.
    مدت ها دوست داشته ام مادر آفتاب صدف بدنت را.
    تا حتی بر این باورم که جهان از آن توست.
    از کوه ها برایت می آورم گل های شاد، گل های استکان آبی،
    فندق های تیره، وسبدهای روستائی بوسه ها.
    می خواهم
    با تو آن کنم که بهار می کند با درختان گیلاس.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #10
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    تو را بانو ناميده ام
    بسيارند از تو بلند تر ، بلند تر
    بسيارند از تو زلال تر ، زلال تر
    بسيارند از تو زيباتر ، زيبا تر
    اما بانو تويي .
    شعر فوق از پابلونرودا كتاب هوارا از من بگير خنده ات را نه !

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 1 از 6 12345 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/