صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 30

موضوع: اشعار هیــوا مسـیح

  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    اشعار هیــوا مسـیح

    هيوا مسيح از مطرح ترين شاعران دهه اخير شعر نو، و فرا نو (پست- مدرن) در ايران متولد ،۱۳۴۴ در شيروان خراسان، در عين آنكه اولاً و بالذات شاعر است، نويسنده- و نويسنده ژانر بى نامى از شعر نثرگونه يا نثر شعرگونه- روزنامه نگار و سينما پژوه هم هست. در جوان ترى ها اهل تئاتر هم بوده است. در رشته مكانيك درس خوانده كه هيچ به آن نپرداخته و خيال هم ندارد بپردازد. از جشنواره تئاتر فجر و سينماى جوان جوايزى دريافت داشته است. به نقاشى، عكاسى و مجسمه سازى هم علاقه و در آنها دستى دارد. دبير و سردبير بعضى از نشريات فرهنگى/ هنرى بوده است.


    برخی از آثار هیوا مسیح:
    ببخشيد، هواپيماهاي ما شهر شما را ويران کردند (نامه ها و اشعار بچه هاي دنيا به پيرترين پدربزرگ دنيا)
    همسايه! چيزهايي امشب به يادم مي آيد: مجموعه شعر
    ما عشق را از بهشت به زمين آورده ايم
    من از دنياي بي کودک مي ترسم
    من پسر تمام مادران زمينم (مجموعه شعر)
    از شبانى كه دست هاى خدا را مى شست
    احمدشاملو
    فقير
    آب
    ...




    جاي حرف هاي هميشگي
    راز بزرگ
    راز بزرگ
    نامه ها
    مثل يک نان داغ
    يک قطره آب، که از کنار بشريت مي آيد
    نقاشي کنيد تا دنيا رنگي بشود
    فقط معلم ما مرا بوسيد
    دست بزني آب مي شود
    گنده ترين پدربزرگ
    اين آدم ها يک روز گم مي شوند
    ما را در آفتاب پهن کرده اند
    از يک کوچه به آسمان مي روم
    يک هفت بزرگ
    اين رنگ ها
    چرا آدم ها جايشان را عوض مي کنند؟
    سه تا هشت بزرگ در صحرا
    مي خواهم دست بزنم، دور مي شود
    پدرم مرا تعطيل کرد
    دارم چيزي به دنيا اضافه مي کنم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #2
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    آنچه به آب هاى جهان مربوط است‎ به من هم ؛
    ‎ آنچه به درياها‎ به قطره هاى گمشده باران مربوط است‎ به من هم؛‎
    آنچه به اشك هاى تو مربوط است‎ آنچه به انسان،
    به گياه، به دشت ها و تنهايى‎
    به قمقمه هاى كوچكى كه غربت ما را‎ به شهرها مى رساند‎ به من هم مربوط است‎
    آنچه به تشنگى، زخم آدمى به گمشدن هاى در بيابان
    و اين جهان مربوط است به من هم مربوط است‎
    ربط آب و من‎ ، ربط باد و گياه‎، ربط خداوند و آدمى است‎،
    من به آب مربوطم‎ به چراغ، چارراه‎ به تو، گريه، هراس؛
    به گنجشك هاى گم شده
    به تو دير به خانه مى رسى يا نمى رسى
    من به من، به تو، به تن، وطن مربوطم
    اينجا تنها جايى است كه به هيچ كس مربوط نيست....



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #3
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    از جاده مي پرسم
    از سايه اي كه قدم هايم را از بر است
    نمي دانم از كجاي آمدن مي آيم
    كه تا همين جاي راه
    فقط يك سايه با من آمده
    است
    كه از سي سالگي
    فقط يك سوال گمشده مي داند
    از ماه مي پرسم
    كه روزهاي تا آمدن دنيا را از بر است
    كودكي هاي من در كجاي تا سي سالگي گم شد؟
    جاده مادرم را دور مي كند
    و غروب يكي از همين شعرها بود
    كه پدر
    رو به آفتاب مرد
    و كودكي هاي من
    در سي سالگي چه
    زود تمام شد
    از جاده مي پرسم
    كه مرا دور مي كند
    كجاي پيچ درختان و فراموشي آفتاب
    راه ، به تنهاترين خانه ي جهان مي رسد ؟
    كودكي در اتاق مستطيل
    تا سي سالگي را صدا مي كند
    و جاده ها چه قدر عجيب اند
    كه به هيچ سوالي جواب نمي دهند
    كه در هيچ جاي رفتن نمي
    ميرند
    در امتداد اين گمشدن
    هي سوال مي كنم و باز
    جاده مرا دور مي كند
    تا اتاق مستطيل
    بايد از فراموشي نه آفتاب
    كه از فراموشي دير سالگي بگذرم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #4
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    جايي به من بدهيد
    دورترين دلتنگي آدمي با من است
    گفته بودم
    روزي باران دريا را خيس خواهد كرد
    و تلخ ترين روز ماه خواهدرسيد
    و تلخ ترين
    تبخير
    آسمان را سياه خواهد كرد
    جايي به من بدهيد
    تمام دلتنگي آسمان با من است
    گفته بودم
    شبي ماه آب خواهد شد
    و تمام پنجره ها غريب
    و زمين تنها خواهد مرد
    جايي به من بدهيد
    تمام تنهايي زمين با من است
    گفته بودم روزي
    تمام عكس هايمان را از زندگي پس
    مي گيريم
    گفته بودم ديگر
    از آسمان هواپيمايي نمي گذرد
    و هيچ مسافري به جهان نمي رسد
    و ما با چترهاي بسته به دنيا مي آييم
    و با چترهاي باز به خواب مي رويم
    جايي به من بدهيد
    شايد يكي از ميان ما
    شب كوچكي از نخستين شادماني را به ياد آورد
    شب كوچكي كه زير
    ماه
    شب كوچكي كنار چند شعر ساده ي روشن
    شب كوچكي ميان تمام شب هاي دنيا
    شبي كه ابتداي كلمات بود
    جايي به من بدهيد
    جايي براي خنديدن
    جايي براي خيره شدن
    شب كوچكي از تمام دنيا با من است


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #5
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    از آن خورشيد هاي هميشه در كودكي
    از آن روزهاي شكوفه تا سيب
    و آن مشق هاي تا كتاب
    كه تو نبودي
    تا همين يك بار ديگر كه در سفرم
    مادرم باز
    به امامزاده هاي كنار راه سلام مي كند
    و نگاهش در انتهاي دشت هاي چه دور
    محو مي شود
    مي دانم
    دعا مي كند وقتي امتداد جاده مرا به دورهاي ناپيدا برد
    تمام آبهاي عالم
    پشت سرم سرود بخوانند
    حالا تمام آب هاي نه تنها پشت سرم
    كه آب
    همين كاسه ي آفتاب خورده هم سرود مي خواند
    و هر روز
    بچه هاي تمام دنيا
    با اولين قطار
    با اولين هواپيماي آشنا
    به خانه ام مي آيند
    تا نه تنها براي دعاهاي پشت سرم
    كه براي تمام مسافران راههاي ناپيدا
    دعا كنيم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #6
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    در ابتدای آن ناگهان
    که کودک شدم
    در ابتدای این ناگهان
    که حالا مردی برای خودم
    همیشه گفته ام
    چیزی به انتهای این همه ناگهان نمانده است
    کاشی های آن همه آبی
    کنار دستشویی همیشه
    آسمان کودکی را به یاد می آورند
    و ایینه ی شکسته هر بار
    گوشه ای از دنیا را از یاد می برد
    ابتدای آن ناگهان که کودک شدم
    همیشه گوشه ای از دنیا به دست می اید و از دست می رود
    ولی همیشه ی هر ناگهان گفته ام
    نگفته ام ؟
    گفته ام شبی ماه می اید
    و ما ، پشت بام های از دست رفته را به یاد می آوریم
    و زندگی را به دست می گیریم
    در ابتدای آن ناگهان
    که از پشت بام های رو به ماه
    و بعد زیر چتری که با خودم
    همیشه گوشه ای از ماه پریده است
    در انتهای این ناگهان
    که باز هم زیر چتر
    گوشه ای از زندگی پریده است
    و آسمان کودکی
    همیشه از کاشی های کنار دستشویی آغاز شده است
    ایینه هم حالا
    از تمام دنیا
    فقط دو چشم خیس
    دو چشم خسته ی زیر چتر را به یاد می آورد
    و حالا باز ناگهان در سفرم
    در تماشای باغ زیر شب
    چه غربنی میان سایه های این باغ انگار آشنا پیداست
    گاه کسی با دوچرخه از وهم راه می گذرد
    گاه وانتی سبز از باغ سیب می اید
    و امتداد وهم راه و غربت سایه ها را
    به ابتدای آن ناهان عروسی زیر ماه می برد
    گفته ام ، نگفته ام؟
    گفته ام که در این ساعت ناگهان
    شبی برای آسمان کودکی ترانه ای می خوانم
    تا تمام باران ها
    بر کاشی ها و بام های از دست رفته ببارند
    تا کاشی های آن همه آبی
    آسمان کودکی و
    بام های خفته
    ماه را به یاد آورند
    مثل همین ماه ناگهان
    که تمام کودکی های دنیا را به یاد می آورد
    و از پشت بام های رو به آسمان
    به هر چه ناگهان تا دو چشم زیر چتر
    خیره می شود
    تا ساعتی دیگر
    که ترانه ای برای آسمان و ترانه ای برای ماه
    تمام پشت بام های از دست رفته برق می زنند
    و گام های بی راه
    به شب ناگهان باران و ماه می ایند
    و زندگی را به دست می گیرند


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #7
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    کمی جلوتر
    من آن طرف امروز پیاده می شوم
    کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار
    کسی از سایه های هر چه ناپیدا می اید
    از آن طرف کودکی
    و نزدیک پنجشنبه به راه بعد از امروز می افتد
    کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار
    تو همان آشناترین صدای این حدودی
    که مرا میان مکث سفر
    به کودک ترین سایه ها می بری
    با دلم که هوای باغ کرده است
    با دلم که پی چند قدم شب زیر ماه می گردد
    و مرامی نشیند
    می نشینم و از یادمی روم
    می نشینم و دنیا را فکر می کنم
    آشناترین صدای این حدود پنجشنبه
    کنار غربت راه و مسافران چشمخیس
    دارم به ابتدای سفر می روم
    به انتهای هر چه در پیش رو می رسم
    گوش می کنی ؟
    می خواهم از کنار همین پنجشنبه حرفی بزنم
    حالا که دارم از یاد می روم
    دارم سکوت می شوم
    می خواهم آشناترین صدای این حدود تازه شوم
    گوش می کنی؟
    پیش روی سفر
    بالای نزدیک پنجشنبه برف گرفته است
    پیش روی سفر
    تا نه این همه ناپیدا
    تنها منم که آشناترین صدای این حدودم
    تنها منم که آشناترین صدای هر حدودم
    حالا هر چه باران است ، در من برف می شود
    هر چه دریاست ، در من آبی
    حالا هر چه پیری است ، در من کودک
    هر چه ناپیدا ، در من پیدا
    حالا هر چه هر روز و بعد از این
    هر چه پیش رو
    منم که از یاد می روم ، آغاز می شوم
    و پنجشنبه نزدیک من است
    جهان را همین جا نگهدار
    من پیاده می شوم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #8
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ما همه از يک قبيله‌ی بی‌چتريم
    فقط لهجه‌هايمان ما را به غربت جاده‌ها برده است.
    کسی بايد امشب آواز بخواند
    کسی بايد امشب
    با غربت جاده‌ها و لهجه‌ها
    به قبيله‌ی بی‌چتر برگردد.
    ما همه از يک گلوی پر از ترانه رها شده‌ايم
    فقط سکوت‌هايمان ما را به غربت چشمها برده است.
    کسی بايد امشب
    نخستين ترانه را به ياد آورد.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #9
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    به من نگاه کن
    درست به چشمهايمavatar257468 35
    می‌دانم که تازه از زير چتر برگشته‌ای
    می‌دانم که وقت نمی‌کنی دلت برايم تنگ شود
    ولی من از دلتنگی تمام وقت‌ها برگشته‌ام.
    ترا و مرا
    به قضاوت آسمان می‌گذارم
    و چترم را به قضاوت برف.
    سکوتی اگر بود،
    در راه، حرفهای با خودم را افشاء می‌کنم.
    برادران بارانی‌ام
    که زير چتر !
    خواهران برفی‌ام
    که بی‌چتر !
    دارم به شهر شما دست می‌کشم.
    دارد از وقت‌هايی که نداريد
    صدای دورترين سرودهای جهان می‌آيد.
    من از مرزهايی که هنوز، می‌آيم
    دارم اينجا خانه‌ای می‌سازم
    همين‌جای وقت‌هايی که نداريد
    دارم به شهر شما نگاه می‌کنم
    برادران بارانی‌ام !
    خواهران برفی‌ام !
    از درست به حرفهايم نگاه کن،
    راهی به کودکی‌های جهان می‌رود.
    از درست به چشمهايم نگاه کن
    راهی به سرودهای فراموشی.
    می‌خواهم چشمهايم را به قضاوت جاده بگذارم
    و شهر شما را به قضاوت آسمان.
    حرفی اگر بود
    تو از تمام وقت‌های با خودت
    چيزی بگو ...


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #10
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    من همیشه از ناگهان خواب ِ مردمان بیدار می شوم
    و پنجره هی به من نگاه می کند
    آنقدر که دیگر تمام خواب های دنیا را از بـَرَم.
    همسایه!
    بچه گی کردم نه؟
    خیال می کردم خدا در رگِ من راه می رود
    خیال می کردم مُرده ها
    شب های "برات" به خاطر ما را می روند.
    و می رفتم سر مزار دنیا و ،یک شعر تازه می خواندم بلند؛
    ولی در رگ های پدرم خدایی راه نرفت
    در رگ همسایه های بسیارم ، صدای هیچ پایی نبود.
    همسایه !
    نمی دانستم ،طرف های آخر دنیا
    دُرست اولین روز آدمی ست.
    طرف های آخر دنیا
    دُرست فراموشی یک حرف ساده مثل آب است.
    مثل یک نامه که گاه عاشق می شود ،از یاد می رود.
    باورم شده حالا

    بی خود این همه چشم ،هی به هم نگاه میکنند، عاشق می شوند.
    بی خود این همه حرف ،روی دست های ما بسته یا باز می شود.
    نگو از دایره پرتم نگو!
    دیگر کسی برای خدا حلاج نشد.
    هرگز کسی برای فروغ چراغی نبرد.
    دیگر کسی برای عشق ،عاشق نشد.
    به خدا ما همه از فراموشی ِ ساده ترین حرف آشنا می آییم،
    از فراموشی عادی ترین پنجره های روبه رو.
    همسایه!
    این چراغ ِ تازه بعد از آمدن است
    بعد ِیک سفر که پر از ریل و راه بود ،
    پر از رو به روهای فراموشی .
    چراغ بعد از این همه بچگی کردنهاست
    که دارد پنجره را دوباره برایت آشنا می کند.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/