صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

موضوع: چارلز بوكوفسكي

  1. #1
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    چارلز بوكوفسكي

    هنری چالز بوکفسکی (به انگلیسی: Charles Bukowski) (۱۶ اوت ۱۹۲۰ - ۹ مارس ۱۹۹۴) شاعر و داستان‌نویس لوس‌آنجلسی است. نوشته‌های بوکفسکی به شدت تحت تاثیر فضای شهر لوس‌آنجلس است که در آن زندگی می‌کند. او اغلب به عنوان نویسندهٔ تاثیر گذارِ معاصر نام برده می‌شود، و سبک او بارها مورد تقلید قرار گرفته‌است. نویسندهٔ پرکار، بوکفسکی، هزاران شعر، صدها داستان کوتاه، و ۶ رمان، و بیش از پنجاه کتاب نوشته و به چاپ رسانده‌است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #2
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بوکفسکی در سال ۱۹۲۰ در شهر آندرناخ آلمان در خانواده «هِنری کارل بوکفسکی» به‌دنیا آمد. مادرش «کاترینا فِت»، که یک آلمانی اصیل بود، پدرش را که یک آلمانی-امریکایی بود، بعد از جنگ جهانی اول ملاقات کرد. جدِ پدری بوکفسکی در آلمان به‌دنیا آمدند. بوکفسکی مدعی است که یک زنازاده‌است، اما بایگانی آندرناخ نشان می‌دهد که والدین او به‌راستی یک ماه قبل از تولد او ازدواج کرده‌اند. بعد از فروپاشی اقتصاد آلمان در پی جنگ جهانی اول، خانواده در سال ۱۹۲۳ به بالتیمور رفتند. در زبان امریکایی، والدین بوکفسکی او را به اسم «هِنری» صدا می‌زدند، و تلفظ نام خانوادگی‌شان را از Buk-ov-ski به Buk-cow-ski تغییر دادند. بعد از پس‌انداز پول، خانواده به حومه لوس‌آنجلس رفتند، جایی که خانواده پدری بوکفسکی زندگی می‌کردند. در دوران کودکی بوکفسکی، پدرش اغلب بیکار بود، و به عقیدهٔ بوکفسکی بد دهن و بد رفتار بود. بعد از فارغ‌التحصیل شدن از دبیرستان لوس‌آنجلس، بوکفسکی دو سال در دانشگاه شهر لوس‌آنجلس بود و دوره‌های هنر، روزنامه‌نگاری و ادبیات را گذراند.
    در ۲۴ سالگی، داستان کوتاه «عواقب یک یادداشت بلندِ مردود» بوکفسکی در مجله داستان به چاپ رسید. دو سال بعد، داستان کوتاه «۲۰ تشکر از کاسلدان» منتشر شد. بوکفسکی نوشتن را با جریان انتشار و رها ساختن نوشتن برای یک دهه آزاد ساخت. در طول این مدت او در لوس‌آنجلس زندگی می‌کرد اما مدتی را در ایالات متحده سرگردان بود، کارهای موقتی می‌کرد و در اتاق‌های ارزان اقامت می‌کرد. در اوایل دههٔ ۱۹۵۰ بوکفسکی در اداره پست لوس‌آنجلس به شغل پستچی و نامه‌رسان مشغول به کار می‌شود اما بعد از دو سال و نیم آن را رها می‌کند. در ۱۹۵۵ او به خاطر زخم معده تقریباً وخیم بستری می‌شود. وقتی که او بیمارستان را ترک کرد، شروع به نوشتن شعر کرد. در ۱۹۵۷ او با شاعر و نویسنده «باربارا فیری» ازدواج کرد، اما آنها در سال ۱۹۵۹ از هم جدا شدند. فیری اصرار داشت که جدایی آنها هیچ ارتباطی با ادبیات ندارد، اگرچه او اغلب به صورت مشکوک می‌گفت که چیره دستی بوکفسکی در شاعری است. در پی این جدایی، بوکفسکی دوباره شراب‌خواری را از سر گرفت و به نوشتن شعر ادامه داد.
    او به اداره پست لوس‌آنجلس برگشت، جایی که ده سال قبل در آن کار می‌کرد. در ۱۹۶۴، یک دختر، به نام مارینا لوییس بوکفسکی، از او و فرانس اسمیت به‌دنیا آمد. اسمیت و بوکفسکی با هم زندگی می‌کردند ولی هرگز ازدواج نکردند. بوکفسکی برای مدت کوتاهی در توزان اقامت کرد جایی که با «جان و جیپسی لو وب» دوست بود. «وبزهاً مجلهٔ ادبی The Outsider را منتشر می‌کردند و به‌طور خاص برخی از شعرهای بوکفسکی را چاپ کردند. آنها از بوکفسکی»قلب من در دست او اسیر است«(۱۹۶۳) و»صلیب در دست مرگ«را در ۱۹۶۵ منتشر کردند. جان وب هزینه چاپش را از قماربازی در لاس‌وگاس بدست می‌آورد. در این مسیر بود که دوستی بوکفسکی و فرانس داسکی آغاز شد. آنها بحث می‌کردند و اغلب کار به زد و خورد می‌کشید. داسکی یکی از دوستان وب بود که اغلب در خانه کوچک آنها در خیابان E. Elm مهمان بود و به کارهای چاپ می‌رسید. وبزها، بوکفسکی و داسکی مدتی را با هم در New Orleans بودند، جایی که جیپسی لو بعد از در گذشت جان وب سرانجام به آنجا برگشت. در ۱۹۶۹، بعد از بستن قرار داد با انتشارات Black Sparrow Press و ناشر آن»جان مارتین«و داشتن حقوق مادام‌العمرِ ماهیانه ۱۰۰ دلار، بوکفسکی کارش در اداره پست را رها کرد و به نوشتن حرفه‌ای تمام وقت پرداخت. او ۴۹ سالش بود . همان‌طور که او در نامه‌ای در آن زمان شرح داده‌است:»من دو تا انتخاب دارم.. در اداره پست بمونم و احمق بشم... یا بیرون از اینجا باشم و وانمود کنم که نویسنده‌ام و گرسنه باشم . من تصمیم گرفتم که گرسنه باشم.«کمتر از یک ماه بعد از ترک اداره پست، او اولین رمانش به نام پستخانه را تمام کرد. همان‌قدر که بوکفسکی برای حمایت مالی مارتین و اعتماد به یک نویسندهٔ نا شناخته احترام می‌گذاشت، او تقریباً تمام کارهای بعدی خود را با انتشارات Black Sparrow به چاپ رساند. در ۱۹۷۶، بوکفسکی لیندا لی بِیلی را ملاقات کرد، که صاحب یک رستوران health-food بود. دو سال بعد، آن دو از شرق هالیوود، جایی که بوکفسکی بیش از همه در آنجا زندگی کرد، به بندر»سن پدرو« و اقصی نقاط جنوب شهر لوس‌آنجلس رفتند. بوکفسکی و بِیلی در سال ۱۹۸۵ ازدواج کردند. لیندا لی بِیلی با نام سارا در رمان‌های زنان و هالیوود(بوکوفسکی) بوکفسکی نام برده شده‌است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #3
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بوکفسکی در ۹ مارس، ۱۹۹۴ در «سن پدرو»ی کالیفرنیا در سن ۷۳ سالگی، اندکی بعد از تمام کردن آخرین رمانش تفاله، از بیماری سرطان خون درگذشت . مراسم تدفین او بوسیلهٔ راهبان بودایی انجام شد. بر روی سنگ قبر او این عبارت خواند می‌شود: «Don't Try» (تلاش نکنید) به قول «لیندا لی بوکفسکی» منظور از سنگ نوشته قبر شوهرش چیزی شبیه به این گفته‌است: «اگه شما تمام وقتتان را برای تلاش کردن صرف کنید، آنگاه همه آن چیزی که انجام دادید تلاش کردن بوده. پس تلاش نکنید. فقط انجامش بدید.»

    از بوکوفسکی، شش رمان به چاپ رسیده‌است:

    • پُستخانه (۱۹۷۱)
    • هزارپیشه (۱۹۷۵)
    • زن‌ها (۱۹۷۸)
    • ساندویچ ژامبون با نان چاودار (۱۹۸۲)
    • هالیوود (۱۹۸۹)
    • عامه پسند(بوکوفسکی) (پالپ) (۱۹۹۴)



    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #4
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شب ِ با شكوه ِ من

    ساعت یک و نیمِ صبحه !
    تو ایوونِ طبقه ی دوم نشستم و
    شهر و نگاه می‌کنم ...
    می‌تونست بدتر از این باشه
    نیازی نیست کارِ بزرگی بکنیم
    شوق کارای کوچیکه که حسِ خوبی بهمون می ده و
    حسای بد و ازمون می گیره

    بعضی وقتا سرنوشت
    امون نمی ده به کاری که دوس داریم برسیم
    پس بایس سرِ سرنوشت کلاه بذاریم

    بایس با خدا تا کرد
    اون خوش داره با چزوندنِ ما کیفور بشه
    خوش داره باهامون ور بره و
    آزمایشمون کنه
    عِيش می کنه از این که بِمون بگه ضعیف واحمقیم و
    کلکمون کنده س
    خدا عاشقِ اسباب بازیِ و
    ما هم اسباب بازیاشیم

    هنوز رو اِیوونم و یه پرنده
    رو درخت رو به رویی که تو تاریکی پنهونه
    عاشقونه می خونه
    اون یه بُلبُله و من
    عاشق بُلبُلم
    اداش و درمیارم و منتظر می شم ...
    جوابم و می ده
    می‌خندم
    شاد کردنِ یه آدمِ زنده آسونه

    بارون می گیره و
    یه قطرش و داغی پوستم حس می کنه !

    خواب و بیدار
    روی یه صندلی تاشو نشستم و
    پاهام رو نرده های اِیوونه
    بلبلِ دوباره
    آوازی رو که تو روز شنیده می خونه
    اینا تمومِ کاراییِ که ما پیرا
    واسه سرگرم شدن می‌کنیم

    شنبه شبا
    به خدا می‌خندیم
    به حسابای قدیمی ‌می‌رسیم
    وقتی چشمک چراغای شهر چشمک حواله مون می کنن و
    بلبلا از رو درختا چش می دوزن به ما جوون می شیم
    دنیا هم از این بالا
    به همون خوبیِ که همیشه بوده !

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #5
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    قفس

    شعر می گم

    نگرون می شم

    لبخند می زنم

    قاه قاه می خندمُ می خوابم

    عینهو خیلی آدما

    تا یه زمونی ادامه می دم

    مثِ همه


    بعضی وقتا خوش دارم همه رو بغل کنم و

    بشون بگم

    لعنت به این همه بلا که سر خودمون آوردیم

    ما خوب و نترسیم

    بعضی وقتا خود خواهیم

    هم دیگرون و می کشیم ، هم خودمونو

    ما مُردیم


    به دنیا اومدیم تا بکشیمُ بمیریم

    زار بزنیم تو اتاقای تاریک

    عشق بازی کنیم تو اتاقای تاریک ...

    صبر کنیم

    صبر کنیم

    صبر کنیم ...

    ما انسانیم

    نه بیشتر از این !

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #6
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    واگنر

    وقتی واگنر پیر شد

    واسه ش یه جشنِ گُنده گرفتن و تو اون جشن

    چند تا از کارای جوونیش و اجرا کردن !


    ـ کی اینا رو نوشته ...؟!

    ـ شما !

    ـ آها ... حدس می زدم !

    مُردن همیشه چیزِ بدی نیست !

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #7
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    آره

    تمومِ همسایه ها فکر می کنن

    ما ديوانه ییم !

    ما هم فکر می کنیم اونا ديوونه ان !

    هم ما و هم اونا

    درست فکر مي کنیم !

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #8
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    فرق دارن

    شاید به اینی که می گم اعتقاد نداشته باشین

    آدمایی هستن که تمومِ زنده گیشون

    بدونِ اتفاق و هیجان می گذره

    خوب می پوشن

    خوب می خوابن و

    از زنده گیِ معمولیِ خونواده گیشون راضی اَن

    غم و غصه هیچ وقت سراغِ اونا نمی ره

    همیشه خوش حالن و

    خیلی آروم و اغلب تو تختِ خواب می میرن

    شما شاید باورتون نشه

    اما خیلیا این جوری زندگی می کنن

    ولی من یکی از اونا نیستم !

    نه ! من یکی از اونا نیستم !

    من کجا و اونا کجا !

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #9
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شروع

    وقتی زنها آینه شون همراه شون نباشه

    شاید بشه راجع به آزادی

    باهاشون اختلاط کرد !

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #10
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سؤال جواب

    تو یه شبِ تابستون

    لخت و سیاه مست

    وسطِ اتاق نشسته بود

    چاقو رو زیرِ ناخوناش می کردُ می خندید

    تو فکرِ نامه های رسیده بود

    نامه هایی که تو اونا براش نوشته بودن

    شکل زندگیشُ چیزایی که در موردشون می نویسه

    تو وقتِ لاعلاجی باعث شده که بازم بتونن ادامه بدن

    چاقو رُ رو میز گذاشت

    با نوکِ انگشت بهش زدُ زیرِ چراغ

    یه دایره ی نورانی ازش ساخت

    فکر کرد :

    ـ کدوم لامصّبی نجاتم می ده؟

    وقتی چاقو دیگه نچرخید

    یه صدا بهش گفت :

    ـ تو مجبوری خودتُ نجات بدی!

    پس با لبخند

    الف : یه سیگار آتیش زد !

    ب : یه گیلاس مشروب ریخت !

    پ : بازم چاقو رُ چرخوند !

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/