سر به روی شانه های مهربانت می گذارم
عقده دل می گشایم گریه بی اختیارم
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
…خالی از خودخواهی من برتر از آلایش تن
من تو را والا تر از من برتر از من دوست دارم
عشق صدها چهره دارد عشق تو آینه دار عشق
عشق را در چهره آینه دیدن دوست دارم
در خموشی چشم ما را غصه ها و گفتگو ها ست
من تو را در جذب محراب دیدم دوست دارم
در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم
بغض سر گردان ابرم قله آرامشم من
عشق افسانه است
من پذیرفتم که عشق افسانه است … این دل درد آشنا دیوانه است می روم …شاید فراموشت کنم … با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش … از عذاب دیدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما می روی … آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را … تلخی بر خوردهای سرد را
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)