حرف بیهوده نزن! ( زلال عروضی قافیه دار )

شخصی آمد پیش من
گفت بر من زور می گویـد حسن
عـاشق آن دختـرش هستـم بـه قصد ازدواج
دیــد بیـکارم بـه معدن بُـرد و گفتـا : تــا زمـانـی کــوه کَـن!
بـر کلنگ و بیـل هم عادت ندارم ، بچّـه ی شهرم ، چـه بـایـد کـرد آخ ؟!
هیچ می دانی که سنگ اندازی آن پیر بوده سرشکن؟!...
گفتم : آخر « کار هر بز نیست خرمن کوفتن
گاو نر می خواهد و مرد کهن »
حـرف بیـهوده نزن!


487160 origacpe4mk3

زلال فوق از نوع عروضی قافیه دار بوده و در طول وزن
«فاعلاتن فاعلات» با دخالت « فاعلاتن » می باشد:

فاعلاتن فاعلات
فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
فاعلاتن فاعلات









پندهای زلال (زلال عروضی پیوسته قافیه دار)

به نان کپک نزنید!
به آرد بی سبوس الک نزنید!
ز بَد خیالی ِ خود پـَر کشید!...یعنی که:
صحیفه ی دل ِ روشن، بـه نیّت ِ خبیثه، لک نزنید!
ز چنگ چشم تیز با دوسوت گم بشوید!
به زیر نام مُرده جک نزنید!
به خود بزک نزنید!

به حقّ جان بدهید!
و دل به دلسِتان نشان بدهید!
خدای خنده شکن را ز ناله دور کنید!
ز بند ِ حرف دَر روید و پس درست امتحان بدهید!
صدا صدای عشق شد اگر بپاخیزید!
جلوتر از نماز اذان بدهید!
به دل تکان بدهید!

178629
( zolal poetry is a drink ( dada bilverdi


زلال فوق از نوع عروضی پیوسته قافیه دار بوده و در طول ریتم
« مفاعلن فعلات » با دخالت «مفاعلن» می باشد:

مفاعلن فعلات
مفاعلن مفاعلن فعلات
مفاعلن مفاعلن مفاعلن فعلات
مفاعلن مفاعلن مفاعلن مفاعلن فعلات (سطر مادر )
مفاعلن مفاعلن مفاعلن فعلات
مفاعلن مفاعلن فعلات
مفاعلن فعلات








بی عشق،خنده هم حرام باد (زلال پیوسته قافیه دار)

بشکن نگاه را
از هم سوا کن ابر و ماه را
ای کـه جمالت آینـه ی ماورا بُــوَد!
بر شب نما مسلّط آه را
ذکر پگاه را

بر تو سلام باد
عشقت به روز و مستدام باد
با شوق تو زلال نوشتن چه سهل هست!
بی عشق، خنده هم حرام باد
لطفت مدام باد




زلال فوق در طول وزن موسیقیائی « مفعولُ فاعلات »
با دخالت « فاعلات » میباشد:

مفعولُ فاعلات
مفعولُ فاعلاتُ فاعلات
مفعولُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلات (سطر مادر )
مفعولُ فاعلاتُ فاعلات
مفعولُ فاعلات


************************************



حق را بچین! ( زلال عروضی ژیوسته قافیه دار )

ای باغبان!
برخیـز از خواب گران!
آب از گلوی نهـر می ریـزد بــه چـاه
رحمی بـرای غنچه هــای عـاشـق ِ شیـرین زبـان.
اینک تو بیل ِ عشق را بر دست گیر!
بازوی دل کن امتحان
برخیز!هان!

ای نازنین!
بنگر بـه طبع ِ آذرین
وَریـان بـه وَریـان، هـادی ِ احساس باش!
آیــا مگـــــر از نـسل ِ فـــردا نیـستـی در ایــن زمیـن!؟
یک نعره از جام «کوراوغلی» نوش کن!
سازت بیاور از کمین
حق را بچین!



وَریان : واژه ی ترکی هموزن دَربان و به معنای بند
( ایجاد خاکریز به توسط بیل ، برای تغییر مسیر و هدایت درست آب )

زلال فوق از نوع زلال عروضی پیوسته قافیه دار بوده و در طول وزن
«مستفعلن» با دخالت «مستفعلُن» می باشد:

مستفعلُن
مستفعلُن مستفعلُن
مستفعلُن مستفعلُن مستفعلُن
مستفعلُن مستفعلُن مستفعلُن مستفعلُن (سطر مادر)
مستفعلُن مستفعلُن مستفعلُن
مستفعلُن مستفعلُن
مستفعلُن

************************************



این«زلال»،آهوی سرگردان توست (زلال پیوسته قافیه دار)

چشم چون نوشـَد تو را
عـشق بر رفع عطش،کوشد تو را
آدمــی دانست در آخـــر رضای کیـستـــی؟!
یـا که در مشهد فقط جوشد تو را،
رنگ بفروشد تو را؟!

خواندم از انسانی ات
قصّه ی طوفانی وِ بارانی ات
ای امیر بی نهایت ، هشتمین در مـاورا!
مانـده ام از آسمان گردانی ات
سیر آبادانی ات

حُسن ربّ العالمین
بــر خـداونـد خداوندان قـرین
زاهدان را درب نور و عارفانی را حضور
اسوه ی مهر و محبّت بر زمین
پس تویی ای راز دین!

حیرتم افزون گشت
جام دل در سوگ تو پرخون گشت
کورهـا آنـدم ، تو را نشنـاختند و تـاختند
زهر تهدید از خطا بیرون گشت
دیده ها جیحون گشت

باز می گریم به خود
بی سر و ناساز می گریم به خود
کاش اکنون چون تو یار مهربانی داشتم
بشنو! با آواز می گریم به خود
باز می گریم به خود

ناله ها پر می کشند
بر محبّت هایتان سر می کشند
ناگهان قربانی طرز نگاهت می شوند
تا لبانم اشک را تر می کشند
عکس دلبر می کشند

واژه ها حیران توست
سطرها زیبنده ی پیمان توست
عشق بادا نا تمـام و عـاشقی ها مستدام
این«زلال»،آهوی سرگردان توست
جاری چشمان توست



زلال فوق در وزن (فاعلاتن فاعلات) با دخالت (فاعلاتن)می باشد:

فاعلاتن فاعلات (2)
فاعلاتن فاعلاتن فاعلات (1)
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات ( سطر مادر )
فاعلاتن فاعلاتن فاعلات (1)
فاعلاتن فاعلات (2)

************************************



غرور ( زلال عروضی قافیه دار )

عـــــشق رحلت کـرده است
خنـده هــا ازبـس عفـونت کــرده است.
هیـــچ مــی دانـــی کـــه پشت گریــه های سُـرفه دار
در تـو ابـلیس استـــراحت کرده است،
«من»حکومت کرده است؟!



زلال فوق در وزن (فاعلاتن فاعلات) با دخالت (فاعلاتن)می باشد:

فاعلاتن فاعلات
فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات (سطر مادر)
فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
فاعلاتن فاعلات

************************************



به حقّ نغمه ی داوود ، عشق را به روز کنید
( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )

کمی صدای مرد کجاست؟!
و چند گوش ِ باز ِ اهل درد کجاست؟!
من از قبیله ی آبم ، به من جواب ِ صاف دهیـد!
در ِ ورود ِ بوستان ِ زرد کجاست؟!
گلی که صبر کرد، کجاست؟!

ز رقص ِ غصّه پیر شدم
به زیر ِ دست ِ چشم ِ تر اسیر شدم
به حقّ ِ نغمه ی داوود ، عـشق را به روز کنید!
ز گردبادهای هـرزه سیـر شدم
چو گیج و دستگیر شدم



زلال فوق در وزن (مفاعلن متفاعلن) با دخالت (مفاعلن)می باشد:

مفاعلن متفاعلن
مفاعلن مفاعلن متفاعلن
مفاعلن مفاعلن مفاعلن متفاعلن
مفاعلن مفاعلن متفاعلن
مفاعلن متفاعلن



************************************





از چشم بد به دور ( زلال عروضی بدون قافیه )


یکساله شد زلال
تا دامنه ی ماه قد کشید
خود را به شهر دائمی آبها رساند
گل می کند حضور عطش ، دغدغه ی باغ انتظار
در قلبهای پاک سر کوچه های نور
امروز خدا شاد می شود
از چشم بد به دور

۱۳۸۹/۱۱/۲



زلال فوق در وزن (مفعولُ فاعلات) با دخالت (فاعلات)می باشد:

مفعولُ فاعلات
مفعولُ فاعلاتُ فاعلات
مفعولُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلات
مفعولُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلات
مفعولُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلات
مفعولُ فاعلاتُ فاعلات
مفعولُ فاعلات

************************************




چـرا دو چشم ِ اسیـر ِ مـــرا نمی نوشــی؟!
( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )

9eu0ss5dyvevstco19zq

هنوز منتظرم
و در خیالت عـمر می سپرم
هنوز مهر تو را من به جان خــریـدارم
کجائی ای که از تو بیخبرم؟!
شکسته پشت درم

اگر تو باز آیی
و مجـلس ِ زلال آرایـــــــــــی
همیشه بستـر ِ نرم ِ دلـم بـرای تـو بــاد
چه باشد ای که خسته از مایی!
دمی بیاسایی!

زمانت افسردَست؟!
دقیقه های زخمی ات مُردَست؟!
چـرا دو چشم ِ اسیـر ِ مـــرا نمی نوشــی؟!
کسـی خطا برایـت آوردَست؟!
خیالت آزردَست؟!

نگو که بی ادبم
نیازمند توست روز و شبم
کلید کوی سحر را ز دست سایـه بگیــــــر!
بتاب کز غروب در عجبم
رسیده جان به لبم



زلال فوق در وزن (مفاعلن فعلات) با دخالت (مفاعلن)می باشد:

مفاعلن فعلات
مفاعلان مفاعلن فعلات
مفاعلن مفاعلن مفاعلن فعلات
مفاعلان مفاعلن فعلات
مفاعلن فعلات

************************************




مشغول توأم دربست! ( زلال عروضی بدون قافیه )


زیــر ِ قلم ِ ابروت
من چشم ِ تو را ترانه خواهم کرد
زلفت به کمر، به شور ِ عــاشقانه خـواهم بست
آغوش ِ تو باز خانـه خواهم کرد
جانم به لبی بستان!

دلبانگ ِ مرا بشنو!
در حنجره ی چکـامــه، رازآلــود
در خـلوت ِ استعــــاره، عکسهـــای لبخندت
بــر آینـــــه ی زلال مـــی دوزم
تا شعله بر افروزم

آماده ی تصویــــرم
برخیـــــز کِشم ز شعلـه، آغـوشی.
بگـذار جهـان بسوزد از غــروب ِ دلـسردی
من داغ به کوه ِ سینه خواهم بست
مشغول توأم دربست

وزن شعر فوق ( مستفعلُ مستفعل ) با دخالت ( مستفعلُ ) می باشد:
مستفعلُ مستفعل
مستفعلُ مستفعلُ مستفعل
مستفعلُ مستفعلُ مستفعلُ مستفعل
مستفعلُ مستفعلُ مستفعل
مستفعلُ مستفعل

************************************




توهّم (زلال پیوسته قافیه دار )


داغتر باید دید
عشق را جور دگر باید دید
عشق یعنی روح و جسم و ذهن در یک آینه
روزها نیـز قمـر بایـد دیـد
بیشتر باید دید

آبشاری گشتیـم
موج در چشمه ی جاری گشتیم
ریز ریزک، نرم خواهد شد قلوب ِ سنگ ها
بی خیال از آه و زاری گشتیـم
نو بهاری گشتیم

داغتــــــــــر بـایـد گفت
خبـــــر ِ باغ ِ «توهّــم» که شکفت
و گمانـــی کــــه همه دیــد ز اوّل حــق بــــود!...
چون«یقین»، پوسته ی تن را سُفت
اصل ِ «انگار» آشفت

عقل را باید خورد
هوش را بر شکم ِ عـشق سپرد
آبـــروی هـــرچـه در ســرّ عیان شد بـُردنـد
بــاری، ایـن دفعـه نبــایـد آزرد
«جهل»،غم را آورد

************************************




عاشقترین مرد زمین کیست؟! ( زلال عروضی بی قافیه )


عاشقترین مرد زمین کیست؟!
یک آسمان، صحبت، به رنگ ِ آه دارم
یک داستان، با طعم ِ فــرداهای بی امــروز ...آری!
یـک شب پـُر از پــروازهــــای آفتــابــی
یک ُمشت، نور ِ غرق در آب

عاشقترین مرد زمین کیست؟!
می خواهم از یک راز شیرین باز گویم
می خواهم از تحلیل رفتن در جمال ِ عـشق پُرسم
آشفتـه بـازار است و فانـوسم مه آلود
یخ بسته چشم ِ بود و نابود

عاشقترین مرد زمین کیست؟!
می خواهم از سیگار ِ صبرش درد نوشم
در بی نهایت ، همچو معتـادان ، بلای زرد گیـرم
می خـواهم اصلاًَ در تـوهّـم، دود بـاشـم
از کاه و گِل، مطرود باشم

************************************




تو آسمان شکنی! (زلال عروضی یوسته قافیه دار )


صدا نکن تو مرا
به خویش آشنا نکن تو مـــرا
همیشه پای نگاهت، امیـد گنـد زَدَست
ز راه دل جدا نکن تو مـــرا
وفا نکن تو مرا

تو آسمان شکنی
به خوان روزگارنان شکنی
وفای تو ستم است و صدایت حیله گری!
میان موج، بادبان شکنی
وَ نردبان شکنی


************************************





آسمان می فهمد ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )


مرگ بـر نـامـردی
مرگ بـر عـامـل هــر دلسـردی
مـرگ بــــر ضدّ امیـــــد و حسـد و نـادانــی
خاک بر صورت خشک و زَردی
اُف برین همدردی

آسمان غمگین است
صفحه ی قلب زمین چرکین است
مـن خـدا را کمــــی از خـلق جــدا می بیـنـم
عـــشق در آدمیــان گــر این است
عمر زهرآگین است

چشمها میمیرند
گوش ها جان بسر و درگیرند
روزَنی لیـک دریـن حاشیه هــا می خندد
زودها گرچـه به ظاهـر دیرند
تابع تقدیــــرند

آسمـان می فهـمـد
دیگر اینبـار جهـان مـی فهمد
تـا تـوانی عـشق بنما وَز حسادت ... آری
دست بردار ، زمان می فهمد
روح و جان می فهمد


************************************





من من نیستم ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )


دل رفت و دلبر نیز هم
جانم بُرید آن چشم و خنجر نیز هم
کی دانـد احـوال ِ مــرا از درد ِ عـاشق بیـخبـر؟!
گشته دوان دنبال ِ او سـر نیز هم
احساس و باور نیـز هم

دیگـر مــرا از مـن مپـرس!
زان آتش ِ پـروانـه در خـرمن مپـرس!
عالـــم اگـــر اینست پس بشنو کــه مـن مـن نیـستــم
یعنی که راز ِ روح را از تن مپـرس!
وز خون دل خوردن مپرس!






شور ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )


دردت به جان من
ای نازنین شکر دهان من
آسـان بگـــرد شهــــردل عـشقبـاز را
بردار دست از امتحان من
ببـریـد امـان من

منظور من! سلام
ای عالم سرور من ! سـلام
نـام تـو را کـه می شنـوم آب می شوم
ای اشتیاق وشورمن! سلام
ماهور من! سلام

لِــی لِــی ، لِلِی ، لِلِی
آغــوش می کنی مـرا تو کی ؟!
وای آتـشم زدی بـــه لـب احتـــــراق ها
می سوزمت به شوق جان زپی
هِی هِی،هِـهــِی،هِـهــِی

مهمان شدم تو را
بر من نظر نمی کنی چـرا ؟!
این دل گدای سفره ی نور جمال توست
خواهی شوم که پُـر ز اشتها
خود پیش من بیا





به من جواب دهید! ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )


به من جـواب دهیـد
جوابهای صاف و ناب دهیـد
چـرا به لشگر ِ تـردیـد جانم آزردید؟!
به این یقین ِ زخم خورده ، نرم نرم کم عذاب دهید!
چرا به اسم«توهّم»زلال را خواندید؟!
نخواستم که برمن آب دهیــد!
وَ حُکم ِ خواب دهید!

به من جواب دهید!
چـرا خیالتان ز نـور جَهیــد؟!
وَ قصدتان مگربه غیر تهمت است و حسد؟!
شنیـده ایــد کـه آبـی ز بیــم سنـگها بــه پشت رهیــد؟!
نه خیر،چونکه جهان را قضا و تقدیـریست
اگراسیر ِ رنگ ِ گه به گهید!
نه همچو مرد رهید!






به تو چه؟! ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )


من عاشق سَحـَرم
شبانه پُـشت حزن و دردسرم
من اصلاً از وجود خود گذشته ام ، به تو چه؟!
شریـک جُرم عـالـم خطـــرم
به صبح می نگـرم

ز من گذر ،تو برو!
بدون منّتی دگـر ، تو بـرو!
تو از کی آمر و فضول عاشقان شده ای؟!
به طالعم نکن نظر،تو برو!
چو رهگذر تو برو






مناجات زلال ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )


خداوندا!
تـو را بـرغربت دادا
کمی بر طالع من هم نگاهی کن
همین امروز یا فردا
نظر فرما

پریشانم
هلاک ِ محنت ِ جانم
مگر از ماورائی هــا چه کم دارم؟!
چرا بدبخت می مانم؟!
نمی دانم

کمی آنسو
میـان ِ گلشن ِ خـوشبـو
عـزیـزانی همیـشه مست می گــردند
همه خوشحال و زیبا رو
به ذکر هو

خطر دارم؟!
به غیر از تو نظر دارم؟!
نمی بینی دلـم افتــاده در خـونـست؟!
چگـونه حــال بــردارم؟!
دل ِ زارم

خداونـدا!
بـه حــــقّ ِ آدم و حـوّا
مـــرا هم بـر جهانی پـادشاهـی کـن
چه سودی دارمت آیا؟!
مگر اینجا

کمی آن وَر
گــروهی گلسِتان پَــرور
نه می دانند داغ ِ جسم ِ سـردی را
نه غم دارند و سوز ِ پَر
نه خاکستر

من انسانم
و قدری هم مسلمانم
و صد البته کـه از بندگان هستـــم
ولی رازی نمی دانم
و نادانم

تو ای دانا!
به لطفی ناب و جانانا
مــــرا هم آشنـای رازهـایت کـن!
که باشم خدمتت مانـا
چو مولانا

تو ای دادار!
خودت را جای من بگذار
تو هم مانند ِ من بر خود نمی گـریی؟!
صدایـم را بگیــر اینبار
مـرا یاد آر

دادا هستم
همان از خود جدا هستم
عــــزیزی که تو خود با ناز پَـروردی
و اینک بینـوا هستـــم
رها هستم

خدای من!
اگـر دیدی صدای من
مبــادا از مُــزخـرفـهای دل رنــجی!
گذر بر ناله های من
خطای من

دلم تنگ است
و قـلبـم پُـر ز آهنـگ است
به هـــر آواز چـون خـواهی، پُرم بر تو
ولی قحطی ِ فرهنگ است
ادب لنگ است

ازیـن سویـم
به تو روراست می گویم
بسی از ریـل خـارج گشتــه ایـمانـها
عـــرق روییده در رویـم
که را جویم؟!

پناهم کو؟!
بجز تو تکیه گاهم کو؟!
مگر غیر از تو بر من دستگیــری هست؟!
چراغ ِ شاهراهم کو؟!
نگاهم کو؟!

در انصافـم
نه بر تو لاف می بافم
نه انسانی کـــه از تـرسم نـهان گــردم.
ببین خود رنج اطرافم
رُک و صافم.







خودتی! ( زلال عروضی پیوسته بدون قافیه دار )


شاعری؟!
حرف داری یا نه ؟!
شعـرخـود را چـنان بپیچان پس
نسل من گیج شونـد
واردی؟!

ماهــری؟!
واژه را خوب بچین!
ما بـقی را بـه فلانکس بسپـار
آنچنان شـرح دهــد
کیف کنی!

و نتـرس!
تـو همینطور بُــرو!
آری،آری، همه جایش خوبست
ماست تعبیر به خون!
لپه...بُمب!

آش...غم!
چوب کبریت...قیام!
سر ِ سیگار چو کوه ِ آتش...
در سپیدی چه سـِـتی !!!
خودتی!






قامت زرد شکست ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )


کودکـی عـود خـریـد
گوئیا برخود هرچه بود خـریـد
آنچنان گشت دریـن عـالمه خوشحال که گفت:
می توان عشق را به دود خـرید
«مُرغ» ِ داوود خرید...

داستـان ابری هست
چشم ِ حق بیـن را زمانـه که بست
سالهـا رفت هـوس بـر خـرید ِ «مُـر» انداخت
بعـد شیـشه بـه جـای پیـپ نشست
قامت ِ زرد شکست


عود (عود هندی) = چوبی قهوه ای رنگ و خوشبو
که چون بسوزانند بوی خوش بدهد.

مُر ( mor ) = سیگاری قهوه ای رنگ و خوشبو
که چون بسوزانند و استفاده کنند طعم و بوی خوش بدهد!

پیپ ( pipe ) = نوعی چپق که معمولاً امروزه
در تدخینهای معطر تشریفاتی کاربرد دارد.

شیشه = از خطرناکترین موادّ مخدّر که از توصیفش معذورم.






یکی ... ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )

یکی پُرازسخن است
ازآن سخن که شمع انجمن است
در امتـداد ِ شب از او کســی نمی پـرسـد
چراکه آسمان،غریب ِ من است
بهـار در کفـن است

یکی به خاطـر نان
گــذشتــه از فضیـلت ِ رمضان
ز صبح تــا دم ِ افطار مـی خــورد آتـش
که روزی اش کند حلال به جان
به زیر پُـتک زمان

یکی نشسته غــریب
و جام قلب را شکستـه غـریب
شبیه ِ خانه بدوشان، اسیر بخت شـدَست
دلش ز مردمان گسسته غریب
ز درد خسته غریب

یکی خـدای خـود است
به عالم ِ مَـنـَـش فدای خود است
ز جمع گشتـه به ضرب ِ تکـبّرش منهـا
و همچنان جفا،جفای خـود است
خطا،خطای خود است

یکی به زور ِ حسد
گرفته راه نور عشق، چو دَد
به نقد جان بخرد بس قلوب تار ، مگـر
دکان ِ خود همیـشه باز کند
رسد به داد و ستد

یکی به بنز سوار
نمی شناسد آه ، صبح و نهار
لگام نفس خویش را سپرده دست هوس
هزار دوست دارد و صد یار
ز خانـواده کنـار

یکی سوار ِ خر است
بر آن سوار ِ خویش مفتخر است
محلــّه بــر محلــّه ، سبـزه می فـروشد تـا
رسد به آنکه عـــاشق ِ پدر است
گرسنه پشت در است

یکی به عشق سوار
ز جنس ِ نـور و از تبار ِ بهـار
به روی ویلچری بـه صد هـزار مرد حریف
پُر از شرافت است و عزّ و وقار
امید ِ باغ نثار

یکی نشسته خموش
به ناکسان غـلام ِ حلقه بگوش
اگــر ز تن کمرش را (ببخش!) بـاز کنـی
نه قدرت ِ دفاع دارد و جوش
گرفته حالت ِ موش

یکی اسیــر شدَست
به سنّ بیست و پنج پیر شدَست
شب ِ سیاه ِ خودش را بـه روز می دوزد
ز نــور ِ آفتـاب سیـــر شدست
ز بس حقیر شدست ...






عسل ( زلال عروضی قافیه دار )

صبور باش و شکیبا
بـرای دل نشناسی دهـن مگشا
لیاقت همه را با دو چشم خویشتن دریاب
تو اقتدار خودت بر گدا مفروش
به چشم بسته راه مرو!






هشدار ( زلال عروضی قافیه دار )

حیله بازی کردی
ادّعای سرفرازی کردی
در حیاط دادگاه عشق گردنکش شدی
بر خودت پرونده سازی کردی
پا درازی کردی






رک و پوست کنده ( زلال عروضی قافیه دار )

صدا صدای شماست
شکستن این چنین ادای شماست
محبّتم همه زخمی به یک اشاره ی توست!
وَ قلب من که زیر پای شماست
وَ این خطای شماست






نکته ( زلال عروضی قافیه دار )

متاب عزیز دلم
تو را نگشتی انتخاب عزیز دلم
کسی بنام تو اینجا نمی چرد خوش باش!
مکش چنین عذاب عزیز دلم
بخواب عزیز دلم!






شاید که حقیقت دارد ( زلال عروضی بدون قافیه)

بر عشق درود
بر حسّ پُر از شور سلام
بر جوهر شعری که ز دل ها جاریست
بر وزن عـروضی و هجا
بر طبع ِ زلال

بر یـار،سجود
بر خلوت ِ پُربار، قیــام
از یُـمن ِ تخیـّـل بــه همـه نزدیـــکم
برگریه درین عالم، شکر
بر خنده سپاس

این وَهم و گمان
شایــد کــــه حقیـقت دارد
برعکس،همان را کـه چو حق پندارند
فیلمـی ست حنـا آلــوده
خوابیست قوی






مرا بزای از نو ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )

چرا مرا خوردی ؟!
به گوشه ای درین شکم بُردی !
بسوزی از نگــاه آتـشینــم ای دنیـــــــــا !
چرا مـــــرا بدینسان آوردی ؟!
دَمــــــادم آزردی !

بـه رحم آی از نـو
تو را به حق ، مرا بـزای از نو
سپار توی بهشتــم بـه دست مادر خـویش
بصوت نرم « لای لای » از نو
دری گشای از نـو






مرا بنوش! ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )

مرا بخوان که داستان شده ام
به سطرهای فکرناب ِ تو روان شده ام
مرا بنوش ، رسیدم ، وَ از چهل ، دو سال هم بگذشت!
ای آنکه با خیال نرم ِ تو جوان شده ام
لبی گشا که بی اَمان شـده ام

قیامتم ، سکوت را بشکن
بنام صبر بر دهان ِ عشق قفل مـزن!
بجوش زمزمه هایم بسوی «داد» بال و پربکشنـد
بتاب ! ای جلای گلسِتـان ِ عالم ِ من!
پُرم ز برگ برگهای سخن






احساس بهاری ( زلال عروضی قافیه دار )

زمان دراختیارمن است
سپاس برخدا که بخت یارمن است
وَ سرخوشم به نسیمی که با هوای ناز شماست
تمام فصل همچنان بهار من است
وعشق درکنارمن است






خرابتم باباجان! ( زلال عروضی بدون قافیه )

خـدای من!...تو کجا!!
وَ ایـن گـدای شــرمسار کجا؟!
مرا چگونه شنیدی درآسمان سکوت؟!
دلم هـــــزار تکـّه بـود بـرات
خوش آمدی!...ای وَل

بگیـر قلب مـرا
بنـوش استکانـی از عـملم
ببین چگونه غریبم میان سیل عبور!
پراز قیامت است شهر دلم
خرابتم باباجان!






زلال می شومت ( زلال عروضی قافیه دار )

حلال می شومت
لذیـذ و پـُر ز حال می شومت
ببین چگــونـه گـذشتـم ز صافی ِ چشمات !!
اسیــر ِ آن جمـال می شومت
زلال می شومت






در اوج عاشقانه ها ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )

دلم شکسته تر است
دهـن به راز ِ مانده بستـه تر است
گشا تو سینه ی خود را بدون طــرح سئوال
که روحم از جواب خسته تر است
ز تن گسسته تر است

گذار لب به لبم
مپرس از دلیل ِ سوز و تبـم
فقط اشــاره کن آبی شوم دو چشم ِ تـو را
رسَم به آنکـه حـال می طلبم
به قدرت ادبم






من این مشکل نمی خواهم ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )


به چشم شور می گردی
هلاک شهوتی ، مخمور می گــردی!
چنان گیجی که از دریــا سرابی خشک می خواهی
ز موج عشق ، کم کم دور می گردی
تو هم مجبـــور می گردی

مـن از تــو دل نمی خواهــم
اگــــر عاقل تویی ، عاقل نمی خواهم
بـرو ای ابـر تـار پُر ز خالــــی ، ای هــوا گستــــر !
به روح خویـش از نو گِل نمی خواهم
من این مشکل نمی خواهم





روزگاری داشتم ( زلال عروضی قافیه دار )


من بهاری داشتم
تک نپنداریــد ، یــاری داشتــم
جان سرمستم کف معشوق بود و خویش هم
تا دلت خـواهد به خلوتگاه خوشـرویان قراری داشتم
بیشتــر بـا آرزوی اینکه مجنونتــــــــــــر شـوم
کوی لیلایـی گـذاری داشتـــم
روزگــاری داشتـم





خالی از افاده برو! ( زلال عروضی قافیه دار )


در دلم پیاده برو !
پشت فرمان « من » نه ، ساده برو !
مـن کـــه از جنس عــــشقم و ظـــریـف و نـرمتــــرم
لا اقـــل کـن تـــو استـــفاده بــــــرو !
خالی از افاده برو !






بچین ولی که دسته دسته نکن (زلال عروضی پیوسته قافیه دار)

ای آشنا بر عشق
ای آنکه حال میدهی درعشق
سپـاس بـر حــرکاتت ، درود بـــــــر نـازت
بـرای من کمی تـو آور عشق
بنوشم آخر عشق

زلال و ساده بیا
نه اینکه غرق در افاده بیا
منم که تشنه به جان لطیف و نرم توأم
آهــــای،تا کمی پیاده بیا
کنار جاده بیـــا

بگو که عاشقتم
ای اهل گفتگو که عاشقتم
ز قطعه قطعه وجــودم شــراب میــــــریـزد
بیا چنان سبـو که عاشقتم
ببو که عاشقتم

مرا تو خسته نکن
گل از بهار خود گسستــــه نکن
مبـــاد دست نـوازش بـــــه گـردنـم نــزنی
بچین ولی که دسته دسته نکن
دلم شکسته نکن






ندیده ام شبیه تو نفری ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )

یکی ز فرط عصّه مُرد،گذشت
یکی به دام نفس هرچه دید خورد،گذشت
یکی به خاطر دنیا حضور هرکس و ناکس خم گشت
یکی رسیدودست حق چنان فشردگذشت
وَ دل به یار خود سپرد،گذشت

تو از کدام قوم دربدری؟!
چنین ز کوی غریبان صبور می گذری!!
به من نشان بده خود را،به من بگو که از چه طایفه ای
کدام سربه هوائی؟!کدام خونجگری؟!
ندیده ام شبیه تو نفری








منبع: بانک زلال های فارسی استاد دادا بیلوردی ( بنیانگذار و پدر شعر زلال )