نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: ماجرای سربازی رفتن دخترهای ایرانی

  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    ماجرای سربازی رفتن دخترهای ایرانی

    ماجرای سربازی رفتن خانوم ها!!

    صبحگاه:

    فرمانده: پس این سربازه‌ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟

    معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

    ساعت ۱۰ صبح همه بیدار میشوند…

    سلام سارا جان

    سلام نازنین، صبحت بخیر

    عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر

    سلام نرگس

    سلام معصومه جان

    ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی…

    صبحانه:

    وا… آقای فرمانده، عسل ندارید؟

    چرا کره بو میده؟

    بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنه

    آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

    بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)

    فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید

    وا نه، لباسامون خاکی میشه …

    آره، تازه پاره هم میشه …

    وای وای خاک میره تو دهنمون …

    من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا …

    ناهار

    این چیه؟ شوره

    تازه، ادویه هم کم داره

    فکر کنم سبزی اش نپخته باشه

    من که نمی‌خورم، دل درد میگیرم

    من هم همینطور چون جوش میزنم

    فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!

    بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟

    برو خودت غذا درست کن

    والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو …

    چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد

    بعد از ناهار

    فرمانده: کجان اینا؟

    معاون: رفتن حمام

    فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه‌ها گم میشود…

    هوووو…. بی شعور

    مگه خودت خواهر مادر نداری…

    بی آبرو گمشو بیرون…

    وای نامحرم…

    کثافت حمال…

    (کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)

    بعد از ظهر

    فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟

    یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟

    جوجه بدون برنج

    رژیمی عزیزم؟

    آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.

    شب در آسایشگاه

    یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟

    فرمانده: بله بسیار زیاد!

    خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم

    فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

    فرمانده میره تو آسایشگاه:

    وا…عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو

    راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو

    فرمانده: بلندشید برید بخوابید!

    همه غرغر کنان رفتند جز ۲ نفر که روبرو هم نشسته اند

    فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟

    واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.

    آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده

    فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.

    سرباز: آخه گناه داره، طفلکی

    مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا

  2. 4 کاربر مقابل از afsanah82 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  3. #2
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    سربازی رفتن خودت داداش رضا


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/