صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11

موضوع: نویسنده هایی که در ابتدا شغل دیگری داشته اند

  1. #1
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض نویسنده هایی که در ابتدا شغل دیگری داشته اند

    در این جا می خواهیم سراغ نویسنده هایی برویم که شغلی به جز نویسندگی داشته اند و سپس رو به نویسندگی آورده اند.

    وقتی از صادق هدایت شغلش را می پرسیدند کمتر پیش می آمد بگوید:نویسنده . هر چیزی می گفت به غیر از این کلمه .مثلا می گفت کارمند بانک است . وقتی دلیل کارش را می پرسیدند ، می گفت نویسندگی شغل نیست چون نمی شود از آن پول در آورد (صادق جان کجایی این جی کی رولینگ رو ببینی که چه پولی داره در میاره . روحت شاد).
    ما میخواهیم درباره نویسنده های این چنینی بیشتر بدانیم . حدیث نویسنده شدن این آدم ها از آن حرف های خواندنی است و وقتی این ماجرا ها را می شنویم قند توی دلمان آب می شود که مثلا مارک تواین قایقرانی را رها کرد تا "هکلبری فین " را بنویسد .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #2
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض


    آنتوان دوسنت اگزوپری : خلبانی که نویسنده شد

    شک نکنید که می گویند بیشتر داستان ها راست است . مثالش همین آقای اگزوپری .او خودش خلبان بود .می گویند که سقوط توی یک صحرا را هم تجربه کرده است . تا این جایش با عقل آدمیزاد جور در می آید. اما این که یکدفعه شازده کوچولویی از راه رسیده باشد ، دیگر از آن حرف هاست. به نظر شما داستان اگزوپری دروغ است ؟ از من اگر بپرسید می گویم نه . دروغی در کار نیست همه چیز درست و راست پیش می رود. شازده کوچولو حتما در لحظه ی سقوط به سراغش آمده . البته ممکن است شما با عقل آدم بزرگانه تان حرف من را باور نکنید
    اصلا مهم نیست.(درست مثل فیلم ماهی بزرگ اثر به یاد ماندنی تیم برتون . در آنجا پدری وجود داشت که داستان هایی از جوانیش تعریف می کرد که پسرش باور نداشت اما در انتهای فیلم و در لحظه ی مرگ پدر همه ی آن کاراکترها حاضر شدند او را به رودخانه سپردند) . مهم این است که من ، اگزوپری و خیلی های دیگر که هنوز عقل آدم بزرگی شان نیامده سراغشان این داستان را باور می کنیم. حتی خیلی ساده قبول می کنیم که خلبان ماهر فرانسوی کار و بارش را ول کند و بچسبد به نویسندگی . خیلی چیزهای دیگر را هم باور می کنیم .
    اگزوپری بعد از موفقیت شازده کوچولو چند کتاب دیگر هم نوشت. مثل "پرواز شبانه" . این کتاب ها نگرفت. دنبال چرایش نباشد چون خیلی واضح است . اگزوپری آن ها را با عقل آدم بزرگانه اش نوشته بود .به هر حال بعد از "شازده کوچولو" آن قدر تشویقش کردند که آدم بزرگ شد .اما به هر حال ،آدم بزرگ نویسنده ، بهتر از آدم بزرگ غیرنویسنده است . دنیای بچه گانه این را می گوید.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #3
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ساراماگوا :روزنامه نگاری که کارش را ول کرد تا کوری بنویسد

    ساراماگوا می خواست نویسنده شود .از همان اولش .از همان روزهایی که یواشکی توی اتاقش می نشست و خیالبافی هایش را می نوشت. گاهی هم نمی نوشت تا یادش برود . چه اهمیتی داشت . پدر ساراماگوا (و چه فرقی می کند . مادرش یا دایی اش یا هرکس دیگری) می گفت که نویسندگی پول ندارد و "اگر خوزه دوست دارد بنوسد ، بهتر است سراغ روزنامه نگاری برود) خوزه هم همین کار را کرد. روزنامه نویس شد اما میل به نویسنده شدن از سرش نیفتاد. (حالا میشه درک کرد چرا این بشر این قدر ایده ی جالب تو ذهنش داره . من اعتقاد دارم روزنامه نگاری جز شغل هایی است که خیلی ذهن رو باز میکنه . تو سینما هم بیلی وایلدر سابقه روزنامه نگاری داره و اون هم خدا بیامرز از ایده های فوق العاده ای در فیلم هاش استفاده می کرد) 24 سالش بود که دوباره به سرش زد که رمان بنویسد و نوشت. خوب نشد . واقعا خوب نبود. شاید فرصت نکرده بود که خوب ویرایشش کند. شاید روزنامه نگاری او را کمی از نوشتن خسته کرده بود . کسی چه می داند . خوزه دست از رمان و داستان نوشتن برداشت، اما داستان ها دست از سرش برنداشتند تا 20 سال بعد . حالا دیگر موهای خوزه خاکستری شده بود و او دیگر پسرکی سر به هوا نبود و کمتر از پدر، مادر و دایی.... یا هرکس دیگری حساب می برد .دستش هم بفهمی نفهمی به جیبش می رفت و می توانست خرج خودش و خانواده اش را بدهد . دوباره رمان نوشت ."کوری" نوبل ادبیات گرفت . خوزه نویسنده شد . هورا ، او به آرزویش رسید . شما هم به آرزوهایتان برسید .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #4
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    آنتوان چخوف : آقای دکتر

    در مورد چخوف چه می توانم بنویسم ؟ ریش پرفسوری اش ؟ کلاه و عصایش ؟ نامه های عاشقانه اش ؟ بیماری اش ؟ زندگی اش توی روستاهای روسیه که سرما طاقت آدم را می برد ؟ در مورد چخوف از چه می توانم بنویسم ؟ چخوف بعد از این که درس پزشکی اش را تمام کرد ، برای گذراندن طرحش به یکی از روستاهای اطراف مسکو رفت . روستایی سرد و بی امکانات .او بیماری و درد را در این روستا به خوبی تجربه کرد. چخوف شروع کرد به نوشتن مقاله های پزشکی در مورد بیماری هایی که مردم این روستا را از پاانداخته بود . این ها اما چاره کار نبود . چخوف شروع کرد به نوشتن داستان ،نمایشنامه و رمان. و چقدر کارخوبی کرد. او کمتر از مردمان این روستا و روستاهای دیگر نوشت که بعدها بهشان سرزد. به جای آن چخوف از "بانو و سگ ملوس" نوشت. چخوف در این داستان هایش ،بیشتر از دکتری اش دکتر بود . دستش درد نکند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #5
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    رومن گاری : شما چه خوش تیپ هستید آقای گری کوپر

    وقتی جسدش را پیدا کردند کاغذی در کنارش جلب توجه می کرد :"عاقبت ،واقعیت را به طور کامل بیان کردم ،
    رومن گاری" . رومن به لطف حمایت های مادرش که نقش پدر را هم برای او بازی می کرد سرانجام وارد دانشکده
    حقوق شد . او به تحصیلاتش در حقوق ادامه داد و به خاطر جو دانشجویی حاکم در فرانسه هم زمان با آغاز جنگ
    جهانی دوم به نیروهای آزادی بخش فرانسه پیوست. هم رزمانش می گفتند که خلبانی زبر دست است .دیپلمات
    جوان چنان اعتباری را به دست آورده بود که فرانسه او را نماینده خود در سازمان ملل کرد. شاید ازدواج با لزلی
    بلانش ،نویسنده و روزنامه نگار فرانسوی باعث شد تا رومن جدی تر دست به قلم شود .همسر نویسنده اش
    اصرار عجیبی به جمع آوری و چاپ دست نوشته های رومن گاری داشت . رومن دیپلماسی را کنار گذاشت و
    جای خود را در طبقه روشن فکر فرانسه باز کرد و جوایز متعددی را با خود به خانه برد . اما اگر رومن سیاست را
    رها نمی کرد شاید هیچ گاه واقعیت را هم به طور کامل بیان نمی کرد . آقای رومن گاری به شما خیلی مدیونم .


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #6
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چارلز دیکنز : چه رویاهایی که می آیند

    چارلز از تندنویسی در دفتر ثبت احوال به روزنامه نگاری و خاطره نویسی رسید و با ماهنامه شروع به کار کرد و مقاله هایی از زندگی روزانه خود و مردم اطرافش برای آن ها فرستاد .مقاله هایی او با نام مستعار "باز" مورد توجه قرار گرفت و ناشر به او سفارش جدیدی داد . چارلز "یادداشت های بازمانده باشگاه پیکویک" را نوشت که ابتدا در روزنامه و سپس به صورت مستقل چاپ شد . او به نوعی رنج دوران کودکی و نوجوانی خود را در آن ها منعکس می کرد و از بی عدالتی و ریاکاری و ظلم قصه ها می ساخت. او با قوه تخیل خود شخصیت های عجیب داستان های خود را با خصوصیت های منحصر به فردشان می آفرید .دیکنز با کتاب "باشگاه پیکوک" به شهرت رسید و وضع مالی اش بهتر شد و پس از این جذب دنیای ادبیات شد ،او پی در پی رمان های جذاب می نوشت که سوژه اغلب آن ها ریشه در رنج های خود دیکنز داشت .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #7
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    اخوان ثالث : آهنگری که شاعر شد

    به سختی می توان تصور کرد که مردی آهنگر بتواند حریری لطیف از جنس واژه ها ببافد ،حریری که هر رهگذری دلش بخواهد آن را بر تن کند .اخوان مدتی درگیر مسائل سیاسی زمان خود بود، بارها زندانی ویک بار نیز به کاشان تبعید شد .مدتی پس از آزادی اش ،در رادیو تلویزیون خوزستان استخدام شد . گویی آهنگر قصه ما ، با همان دست هایی که پتک بر آهن می کوبیده می خواسته معجزه کند و داشته آرام آرام راه اصلی خویش را پیدا می کرده ؛ راهی که روحش به آن کشش داشته است و نیرویی از اعماق وجودش آن را به خود فرا می خوانده است . او در همان سالها با نیما یوشیج و شیوه ی شعر سرایی وی و سبک نیمایی آشنا شد که تاثیر بسزایی روی قلم و نوع نگارش اخوان داشت . پس از منتقل شدن به شهر تهران در رادیو و تلویزیون ملی فعالیت خود را آغاز کرد . او قدم به راهی می نهاد که درست به سوی مقصد دلخواهش پیش می رفت ،راهی که خود انتخاب کرده بودو با وجود سختی هایی که پیش رو داشت در آن مقاومت می کرد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #8
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مارک تواین :قایقران می سی سی پی

    در روزهای زندگی مارک تواین ،آمریکا فضای عجیب و غریب تری نسبت به امروزش داشت .ایتالیایی ها ،اسپانیایی ها و خلاصه اروپایی ها در حال مهاجرت گسترده به این کشور بودند تا شغلی دست و پا کنند .سیاه ها را به زور به این کشور می کشاندند تا برده داشته باشند ،آثار تاریخی اروپا را تکه تکه به این کشور می آوردند . معدن ها شلوغ بود .درگوشه و کنار شهر در حال ساختمان سازی بودند و چه قتل هایی که اتفاق نمی افتاد . اگر میخواهید بیشتر در مورد این سال های آمریکا بدانید ، حتما رمان "رگتایم " نوشته ی دکتروف رو بخوانید .اصلا چرا دور برویم ،داستان های مارک تواین را بخوانید . او خودش هم این ماجراها را تجربه کرده ، و بعد نشسته و سر فرصت آن ها را نوشته . مارک تواین کارگر کشتی بود . به هر حال پولی در می آورد تا شب ها گرسنه نباشد .اما او کار دیگری هم می کرد . خیلی ها به جز کارشان کارهای دیگر می کنند . کار مارک تواین اما بد نبود ،بچه مثبتی بود واسه خودش. تا ولش می کردند کتاب می خواند .البته در مورد کارهای دیگرش ،بگذاریم برای فرصتی دیگر. بعد یکدفعه ول کرد. "هکلبری فین" را نوشت که اتفاقا داستان خوبی از کار در آمد . "تام سایر" را نوشت . "بیگانه ای در دهکده " را نوشت . چیزهای دیگر نوشت . دستش درد نکند. خواندن "هکلبری فین " با ترجمه نجف دریابندری تجربه ی دلپذیری است. آقای تواین شما تا ابد برای من مهم هستید .


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #9
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    قیصر امین پور : شاعر یا دامپزشک

    در روزهای آخر شهوریو 57 اتوبوسی از دزفول به سمت تهران آمد . تا این جای کار اصلا عجیب نیست . پسر جوانی مسافر این اتوبوس بود که به تهران می آمد تا در دانشکده دامپزشکی ثبت نام کند .این جا هم عجیب نیست . اتوبوس که حرکت کرد ،پسرک کلمات را توی ذهنش رقصاند .او دوست نداشت دامپزشک شود . دامپزشکی که سهل بود او حتی دوست نداشت پزشک شود . او شاعر بود ، هر چند که موهایش هنوز به اندازه روزهای شاعری اش روی پیشانی اش نمی ریخت .او شاعر بود .هرچند که دامپزشکی را ول کرد تا علوم اجتماعی بخواند .او شاعر بود ، چون دوباره علوم اجتماعی دانشگاه تهران را رها کرد تا ادبیات بخواند . قیصر امین پور مثل ناصر خسرو خوابی ندیده بود تا دامپزشکی را رها کند . او حتی مثل شهریار عاشق دخترکی هم نشده بود . دست کم تا جایی که می دانیم داستانش را برای کسی تعریف نکرده بود . نه خوابش را و نه ماجرای عاشقانه اش را . مگر می شود که شاعر خواب های شاعرانه نبیندو عشق روزهای جوانی را تجربه نکند . قیصر به گمانم همه این ها را توی دلش نگه داشت تا چند سال بعد از عاشقانه های نوجوانی در شعرهایش بنویسد و خالق "دستور زبان عشق " باشد. روحش شاد .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #10
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    آلن رب گریه :نویسنده مهندس

    آلن رب گریه که خواندن داستان هایش از خواندن شیمی آلی و فیزیک حرارت هم سخت تر است ،در کمتر مصاحبه ای راضی می شود در مورد ریش و سبیلش حرف نزند و یا در مورد مشهور شدنش. او هر چقدر در داستان هایش عجیب و غریب می نویسد ، در حرف هایش شوخ است . مثلا می گوید که نویسنده مشهوری است بدون این که کسی کتاب هایش را خوانده باشد . و یا از روزهایی می گوید که سبیل باریکی داشت و احتمالا کلی بهش می خندیدند ،اگر همسرش نبود او احتمالا ریش نمی گذاشت و با آن سبیل باریک ، بیشتر شبیه دلقک سیرک می شد تا یک نویسنده . آن سبیل مربوط به روزهایی است که آلن درس مهندسی می خواند. البته شاید با اضافه شدن ریش به ترکیب صورتش ، او مهندس مشهوری هم می شد. حالا این که چطور به سرش زده که نویسنده شود هم از آن حرف هاست.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/