گرفتار تو شدن هم عالمي دارد براي خودش! هر كه اسيرت شود، بختش بلند است. گرفتار مي شود اما نه آن گرفتاري كه گمان مي كنيم. از آن گرفتاري هاي روزمره رها مي شود. تازه جان مي گيرد با عشق تو. تو كه خود رها بودي. گرفتار جاي ديگر. كس ديگر. معشوق و معبود ديگر.

100851984781

دنيا براي تو بسيار كوچك و بي ارزش بود. اين دنيا ارزش تو را نداشت. سزاوار تو نبود. همين بود كه برايت رنج آور بود. دلگير بود و خسته كننده. اصلا گنجايش تو را نداشت. تو كجا اين دنياي بي معرفت كجا.
حكمت والاي تو آنجا بيشتر نمايان گشت كه فرمودي«دنياي شما براي من از آب بيني عطسه بز هم كمتر ارزش دارد.» دل نگراني تو همواره مظلومي بود كه حقش را بازستاني، و باز هم عاشق بودي كه گفتي:«حكومت بر شما از اين لنگه كفش وصله خورده ، بي ارزش تر است اگر نتوانم حق مظلومي را بازستانم.» هنوز تو را نشناختيم. هنوز «امير» را نمي شناسيم. نمي شناسيم اش براي آن كه خود را نشناختيم. با خود غريبه‌ايم و ناشناس.
غرق در حوايج دنيايي. مولاي عشق در مناجاتش مي‌گويد: اي مولاي من! تويي خداي بزرگ و من بنده حقير ناچيز و آيا در حق بنده ناچيزي جز خداي بزرگ، چه كسي ترحم خواهد كرد؟ فردا اميرمومنان، آن نور خورشيد ولايت، با دنيايي كه برايش از لنگه كفش پاره كم ارزشتر بود، وداع مي كند. و ماييم و داغ علي بردل، پس از قرن ها. حكمت شب هاي «قدر» دلدادگي به مولا است. از همان شب ضربت تا شب بيست‌و‌سوم. اگر بهانه‌اي مي خواهي براي سيراب شدن در اين شب ها، پروردگار عالم علي را براي همين شب ها گذاشته است.صداي تضرع علي (ع) در اين شب‌ها به گوش مي رسد. علي چشمه زلال قدر است. سيراب شو، تشنه برنگرد.
اين چشمه قدر علي تا قيام قيامت جاري است. صادق آل محمد براي اين سه شب مي فرمايد؛«تقديرات در شب نوزدهم است، حتمي شدن آن در شب بيست و يكم و امضاي آن در شب بيست و سوم». و مولا در شب قدر ، فرقش شكافت، محراب گلگون شد. عرشيان و فرشيان ، اشك ريختند و مويه كردند.
دنيا طلوع خورشيد ولايت را، فردا نمي بيند، دنيا در حسرت طلوعش باقي مي ماند. عاشقانش يتيم مي شوند. يتيمان بي‌غذا، صف كودكان مقابل خانه علي تا ظهور يادگارش و منتظران ظهور فرزندش تا داد مظلومان را بستاند.