همیشه پايبند نظرات كارگردان هستم
شهره لرستاني: لودگي کار راحتی است!
r t kh l t kh
بازيگر شناخته‌شده تلويزيون و سينما در مجموعه «سه،‌ پنج، دو» ‌نقش همسر حشمت‌خان (فرهاد آئيش) را بازي كرد. او در مورد تفاوت طنز و لودگي حرف‌هاي جالبي دارد.
r b kh l b kh

24555 243


بداهه‌پردازي نكرديم

من در كار بيشتر پايبند نظرات كارگردان هستم. هميشه ايده‌هاي زيادي در زمان كار در ذهنم دارم و تنها با توجه به كارگرداني كه با او كار مي‌كنم و روش كاري كه دارد عمل مي‌كنم. در مورد كار با آقاي سهيلي‌زاده از آنجا كه مي‌دانستم ايشان اعتقاد زيادي به بداهه‌پردازي ندارند از قبل پيشنهاداتي را كه داشتم با خودشان مطرح مي‌كردم و در موردش با هم صحبت مي‌كرديم و اگر موافق بودند به نويسنده انتقال مي‌داديم.


لودگي راحت است و طنز سخت

اگر بخواهم از ديدگاه نوشتاري بگويم، در هر 2حوزه تئاتر و تلويزيون كار طنز با توجه به قاعده‌‌مندي‌هاي خودشان مشكل است. انجام كار طنز از آن جهت مشكل است كه ما در مملكتي زندگي مي‌كنيم كه نيمي از مردمش افسردگي دارند و خنداندن مردم در اين شرايط سخت است. در اين ميان برخي از دوستان ما تلاش‌شان منجر به هجو و تمسخر شده و به هر كاري دست زده‌اند تا بتوانند تماشاگر را بخندانند. به‌نظرم طنز فاخر در اين سال‌ها كم ساخته شده است. اما اگر بخواهم از ديدگاه بازيگري به قضيه نگاه كنم، بايد بگويم اگر كسي بخواهد در كار لودگي پيشه‌كند كار راحتي است اما اگر قرار است كار طنز انجام دهد، جدا مشكل است چون طنز واقعي با انجام حركات سخيف سنخيتي ندارد و فرد نمي‌خواهد خود و ديگران را با انجام شكلك‌ يا كارهاي غيرعادي مسخره كند؛ طنز بازي‌كردن مرز بسيار باريكي است بين حضور واقعي و جدي بودن و چيز ديگري كه شايد بتوانم نامش را راه نفس براي تماشاگران بگذارم.


وقتي روي صحنه مثل بمب منفجر مي‌شويم

بازيگراني هستند كه سر صحنه نمي‌توانند جلوي خنده‌شان را بگيرند. يك بار با خانم تقي‌پور كاري به نام «ليكو» را اجرا مي‌كرديم؛ شرايط كاري‌مان خيلي سخت بود و به‌دليل اينكه افتتاحيه تئاتر نصر بود در يك شب مجبور بوديم 3 اجرا داشته باشيم و خيلي خسته شده بوديم. موقع اجرا يكي از بچه‌ها بايد شعر بلندي را مي‌خواند كه سر اجراي سوم خيلي هم خسته شده بود و وقتي پشت صحنه بوديم گفت من كه يك قسمت شعر را بيشتر نمي‌خوانم و بعدش هم مي‌گويم «بالاخره...» و ديگر شما مي‌دانيد! ما هم به حرف او خنديديم و بعد از چند دقيقه براي اجرا روي صحنه رفتيم اما وقتي داشتيم كار را به شكل رسمي اجرا مي‌كرديم او همين كار را كرد و با گفتن «بالاخره...» نگاهي به ما انداخت و از صحنه خارج شد. ما هم كه حسابي خسته بوديم با ديدن اين كار همه روي صحنه مثل بمب از خنده منفجر شديم.