نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: تفسیر سوره اعراف

  1. #1
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    تفسیر سوره اعراف

    ادامه جزء هشتم‏
    سوره اعراف [7]


    آیه 1-50

    اين سوره در «مكّه» نازل شده و 206 آيه دارد.
    محتواى سوره:
    در آغاز اشاره كوتاه و گويايى به مسأله «مبدء و معاد» كرده سپس براى احياى شخصيت انسان، داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى‏دهد. بعد پيمانهايى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك برمى‏شمرد.
    سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزكارى منحرف مى‏شوند، و هم براى نشان دادن پيروزى مؤمنان راستين، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند «نوح» و «لوط» و «شعيب» را بيان كرده، و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزه «موسى» با فرعون اين بخش را پايان مى‏دهد.
    در آخر سوره بار ديگر به مسأله مبدء و معاد باز مى‏گردد و انجام و آغاز را بدين وسيله تكميل مى‏كند.
    فضيلت تلاوت اين سوره:
    از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: «هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت، از كسانى خواهد بود كه نه ترسى بر آنهاست و نه غمى دارند (من الّذين فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) و اگر در هر جمعه بخواند، در روز قيامت از كسانى مى‏باشد كه بدون حساب به بهشت مى‏رود».
    و نيز فرمود: «در اين سوره آيات محكمه‏اى است، «قرائت» و «تلاوت» برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 24
    و «قيام به آنها» را فراموش نكنيد، زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى كسانى كه آنها را خوانده‏اند گواهى مى‏دهند».
    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
    (آيه 1)- در آغاز اين سوره بار ديگر به «حروف مقطّعه» برخورد مى‏كنيم كه در اينجا چهار حرف: «الف، لام، ميم و صاد» است (المص).
    ممكن است، يكى از اهداف اين حروف، جلب توجه شنوندگان، و دعوت آنها به سكوت و استماع بوده باشد، زيرا ذكر اين حروف در آغاز سخن، مطلب عجيب و نوظهورى در نظر عرب بود، و حس كنجكاوى آنها را برمى‏انگيخت، و در نتيجه به دنباله آن نيز گوش فرا مى‏دادند.
    (آيه 2)- در اين آيه مى‏فرمايد: «اين كتابى است كه بر تو نازل شده است، و نبايد از ناحيه آن هيچ گونه نگرانى و ناراحتى به خود راه دهى» (كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ).
    جمله فوق به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دلدارى مى‏دهد، كه چون اين آيات از ناحيه خداست، نبايد هيچ گونه نگرانى به خود راه دهد، نه نگرانى از جهت عكس العملى كه دشمنان لجوج و سرسخت در برابر آن نشان خواهند داد، و نه نگرانى از ناحيه نتيجه و برداشتى كه از تبليغ اين رسالت انتظار مى‏رود.
    و در جمله بعد اضافه مى‏كند: «هدف از نزول اين كتاب انذار و بيم دادن مردم (از عواقب شوم افكار و اعمالشان است) و همچنين تذكر و يادآورى براى مؤمنان راستين» (لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ).
    (آيه 3)- سپس روى سخن را به عموم مردم كرده، مى‏گويد: «از آنچه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، پيروى كنيد» (اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ). و به اين ترتيب، سخن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مأموريت و رسالت او شروع مى‏شود و به وظيفه مردم منتهى مى‏گردد.
    و براى تأكيد اضافه مى‏كند: «از فرمان غير خداوند پيروى نكنيد و از انتخاب برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 25
    ولىّ و سرپرستى جز او خوددارى نماييد» (وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ).
    اما چون آنها كه به تمام معنى در برابر حق تسليمند و از تذكرات، متذكر مى‏گردند كمند، در پايان آيه مى‏گويد: «كمتر متذكر مى‏شويد» (قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ).
    از اين آيه ضمنا استفاده مى‏شود كه انسان بر سر دو راهى است، يا پذيرش ولايت و رهبرى خداوند، و يا داخل شدن در (ولايت) ديگران، اگر مسير اول را قبول كند، (ولىّ) او تنها خداست، اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد، هر روز بايد بار كسى را بر دوش گيرد و ارباب تازه‏اى انتخاب كند.
    (آيه 4)- اقوامى كه نابود شدند! اين آيه و آيه بعد در واقع «فهرستى» است، اجمالى از سرگذشت اقوام متعددى همچون قوم نوح و فرعون و عاد و ثمود و لوط كه بعدا خواهد آمد.
    قرآن در اينجا به آنهايى كه از تعليمات انبياء سرپيچى مى‏كنند و به جاى اصلاح خويش و ديگران بذر فساد مى‏پاشند، شديدا اخطار مى‏كند كه نگاهى به زندگانى اقوام پيشين بيفكنيد و ببينيد «چقدر از شهرها و آباديها را ويران كرديم» و مردم فاسد آنها را به نابودى كشانيديم! (وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها).
    سپس چگونگى هلاكت آنها را چنين تشريح مى‏كند: «عذاب دردناك ما، در دل شب (در ساعاتى كه در آرامش فرو رفته بودند) يا در وسط روز، به هنگامى كه پس از فعاليتهاى روزانه به استراحت پرداخته بودند به سراغ آنها آمد» (فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ).
    (آيه 5)- در اين آيه سخن را چنين ادامه مى‏دهد: «آنها به هنگامى كه در گرداب بلا گرفتار مى‏شدند و توفان مجازات، زندگيشان را درهم مى‏كوبيد (از مركب غرور و نخوت پياده شده) فرياد مى‏زدند: ما ستمگر بوديم» و اعتراف مى‏كردند كه ظلم و ستمهايشان دامانشان را گرفته است! (فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ).
    ولى اعترافى كه سودى به حال آنها نداشت، زيرا يك نوع اعتراف «اجبارى و اضطرارى» بود كه حتى مغرورترين افراد خود را از آن ناگزير مى‏بينند، و كمترين برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 26
    نشانه‏اى از انقلاب روحى در آن نيست.
    قابل ذكر است كه اين گونه آيات اخطارهاى كوبنده‏اى است براى امروز و براى فردا، براى ما و همه اقوام آينده، زيرا در سنّت و قانون الهى تبعيض مفهوم ندارد.
    هم اكنون، انسان صنعتى با تمام قدرتى كه پيدا كرده است، در مقابل يك زلزله، يك توفان، يك باران شديد و مانند اينها به همان اندازه ضعيف و ناتوان است كه انسانهاى قبل از تاريخ ناتوان بودند، بنابراين همان عواقب شوم و دردناكى كه ستمكاران اقوام گذشته و انسانهاى مست غرور و شهوت و افراد سركش و آلوده پيدا كردند، از انسانهاى امروز دور نيست.
    (آيه 6)- بازپرسى عمومى! در آيه قبل سخن از مجازات دنيوى ستمكاران در ميان بود، در اين آيه و سه آيه بعد از مجازات اخروى آنها بحث مى‏كند و به اين ترتيب پيوندى روشن دارند.
    نخست به عنوان يك قانون عمومى مى‏فرمايد: «از تمام كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند، بطور قطع در روز قيامت سؤال مى‏كنيم» (فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ).
    نه تنها از آنها سؤال مى‏كنيم «از پيامبرانشان نيز مى‏پرسيم» كه رسالت خويش را چگونه انجام دادند (وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ).
    بنابراين، هم رهبران مسؤولند و هم پيروان، هم پيشوايان و هم تابعان، منتها چگونگى مسؤوليتهاى اين دو گروه متفاوت است.
    (آيه 7)- در اين آيه براى اين كه كسى تصور نكند كه سؤال از امتها و پيامبرانشان دليل بر اين است كه چيزى از علم خدا مخفى مى‏ماند، با صراحت و تأكيد آميخته با قسم مى‏گويد: «ما با علم و دانش خويش تمام اعمالشان را براى آنها شرح مى‏دهيم، زيرا ما هرگز از آنها غايب نبوديم» همه جا با آنها بوديم و در هر حال همراهشان (فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ).
    سؤال براى چيست؟ ما مى‏دانيم خدا همه چيز را مى‏داند و اصولا در برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 27
    همه جا حاضر و ناظر است. با اين حال چه نيازى به سؤال دارد كه انبياء و امتها را عموما و بدون استثناء مورد بازپرسى قرار دهد؟! پاسخ اين كه: اگر سؤال براى استعلام و درك واقعيت چيزى باشد، در مورد كسى كه عالم است معنى ندارد ولى اگر منظور توجه دادن خود شخص و اتمام حجت به او و امثال آن بوده باشد، هيچ مانعى ندارد، درست مثل اين كه ما به شخص فراموشكارى خدمتهاى زياد كرده‏ايم، و او به جاى خدمت مرتكب خيانتهايى شده و همه اين مسائل پيش ما روشن است، او را مورد بازپرسى قرار داده و مى‏گوييم آيا ما اين همه به تو خدمت نكرديم؟ و آيا تو حق اين خدمات را ادا كردى؟ اين سؤال براى كسب علم نيست بلكه براى تفهيم طرف است.
    (آيه 8)- در اين آيه براى تكميل بحث رستاخيز، اشاره به مسأله «سنجش اعمال» مى‏كند كه نظير آن در سوره‏هاى ديگر قرآن از جمله در سوره مؤمنون آيه 102 و 103 و سوره قارعه آيه 6 و 8 آمده است.
    نخست مى‏گويد: «مسأله توزين اعمال در آن روز حق است» (وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ).
    آنچه مسلم است اين است كه در روز رستاخيز اعمال انسان با وسيله خاصى سنجيده مى‏شود نه با ترازوهايى همانند ترازوهاى دنيا، و چه بسا آن وسيله همان وجود انبياء و امامان و افراد صالح بوده باشد، و در رواياتى كه از طرق اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده است اين مطلب به خوبى ديده مى‏شود.
    حتى در اين جهان نيز دوستان خدا مقياس سنجشند، ولى از آنجا كه بسيارى از حقايق در اين عالم در پرده ابهام مى‏ماند و در روز قيامت كه- به مقتضاى وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (ابراهيم/ 48)- روز بروز و ظهور است اين واقعيتها آشكار مى‏گردد.
    در پايان آيه مى‏فرمايد: «كسانى كه ميزانهاى (عمل) آنها سنگين است، همان رستگارانند» (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
    (آيه 9)- «و كسانى كه ميزانهاى (عمل) آنها سبك است، افرادى هستند برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 28
    كه سرمايه وجود خود را، به خاطر ظلم و ستمى كه نسبت به آيات ما مى‏كردند، از دست داده‏اند» (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ).
    بديهى است منظور از سبكى و سنگينى ميزان اعمال، سبكى و سنگينى خود ميزان نيست بلكه ارزش و وزن چيزهايى است كه با ميزان سنجيده مى‏شود.
    تعبير «ظلم به آيات» اشاره به اين است كه اين گونه اشخاص نه تنها به خود ستم مى‏كنند، بلكه به برنامه‏هاى هدايت الهى نيز ستم كرده‏اند، زيرا اين برنامه‏ها مى‏بايست وسيله هدايت و نجات گردد، و اگر به آن بى‏اعتنايى شد و اين اثر از آنها به دست نيامد، به آنها ستم شده است.
    (آيه 10)- مقام با عظمت انسان در جهان هستى! به دنبال آياتى كه اشاره به مبدء و معاد در آنها شده بود در اين آيه و آيات بعد، «انسان» و عظمت و اهميت مقام او و چگونگى آفرينش او و افتخاراتى كه خداوند به او داده، مورد بحث قرار داده، مى‏فرمايد: «ما مالكيت و حكومت، و تسلط شما را بر زمين، مقرر داشتيم» (وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ).
    «و انواع وسايل زندگى را براى شما در آن قرار داديم» (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ). «اما با اين حال كمتر شكر اين همه نعمت و موهبت را به جاى مى‏آوريد» (قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ).
    (آيه 11)- ماجراى سركشى و عصيان ابليس! در هفت سوره از سوره‏هاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است.
    در آيه مورد بحث، خداوند مى‏گويد: «ما شما را آفريديم، و سپس صورت بندى كرديم، بعد از آن به فرشتگان (و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگرچه جزء آنها نبود) فرمان داديم، براى آدم (جدّ نخستين شما) سجده كنند» (وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ).
    «همگى (اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و) براى آدم سجده كردند، مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود» (فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 29
    سجده فرشتگان براى آدم به معنى «سجده پرستش» نبوده است، زيرا پرستش مخصوص خداست، بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است.
    (آيه 12)- در اين آيه مى‏گويد: خداوند «ابليس» را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤاخذه كرد، فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟» (قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ).
    او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد، «گفت: من از او بهترم، به دليل اين كه مرا از آتش آفريده‏اى و او را از خاك و گل»! (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ).
    گويا چنين مى‏پنداشت كه آتش برتر از خاك است، و اين يكى از بزرگترين اشتباهات ابليس بود، شايد هم اشتباه نمى‏كرد و به خاطر تكبر و خودپسندى دروغ مى‏گفت.
    اما امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است، بلكه امتياز اصلى او همان «روح انسانيت» و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است.
    در اينجا يك سؤال باقى مى‏ماند، و آن اين كه چگونه شيطان، با خدا سخن گفت، مگر وحى بر او نازل مى‏شده است؟
    پاسخ اين سؤال اين است كه: هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت، بلكه از طريق الهام درونى، يا به وسيله بعضى از فرشتگان سخن بگويد، خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد، همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان!
    (آيه 13)- از آنجا كه امتناع شيطان از سجده كردن، براى آدم (ع) يك امتناع ساده و معمولى نبود و نه يك گناه عادى محسوب مى‏شد، بلكه يك سركشى و تمرّد آميخته به اعتراض و انكار مقام پروردگار بود. به اين جهت، مخالفت او سر از كفر و انكار علم و حكمت خدا درآورد و به همين جهت، مى‏بايست تمام مقامها و موقعيتهاى خويش را در درگاه الهى از دست بدهد، به همين سبب خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعيتى كه در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرون كرد و به او برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 30
    «فرمود: از اين مقام و مرتبه، فرود آى» (قالَ فَاهْبِطْ مِنْها).
    سپس سر چشمه اين سقوط و تنزّل را با اين جمله، براى او شرح مى‏دهد كه: «تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه، راه تكبر، پيش گيرى» (فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها).
    و باز به عنوان تأكيد بيشتر، اضافه مى‏فرمايد: «بيرون‏رو كه از افراد پست و ذليل هستى» (فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ). يعنى، نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى، بلكه به عكس به خوارى و پستى گراييدى.
    از اين جمله به خوبى روشن مى‏شود كه تمام بدبختى شيطان، مولود تكبر او بود.
    از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده كه فرمود: «اصول و ريشه‏هاى كفر و عصيان، سه چيز است. حرص و تكبر و حسد، اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد، و تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند، و حسد سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند»!
    (آيه 14)- اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت، او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت: «خدايا! مرا تا پايان دنيا مهلت ده، و زنده بگذار» (قالَ أَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ).
    (آيه 15)- اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند «فرمود: تو از مهلت داده شدگانى» (قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ).
    (آيه 16)- ولى او نمى‏خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند، بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين «بيان كرد: اكنون كه مرا گمراه ساختى! بر سر راه مستقيم تو كمين مى‏كنم و آنها را از راه به در مى‏برم» (قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ). تا همانطور كه من گمراه شدم، آنها نيز به گمراهى بيفتند!
    (آيه 17)- سپس شيطان، براى تأييد و تكميل گفتار خود، اضافه كرد كه نه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 31
    تنها بر سر راه آنها كمين مى‏كنم بلكه «از پيش رو، و از پشت سر، و از طرف راست، و از طرف چپ (از چهار طرف) به سراغ آنها مى‏روم، و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت» (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ).
    در روايتى كه از امام باقر عليه السّلام نقل شده، تفسير عميقى براى اين چهار جهت ديده مى‏شود، آنجا كه مى‏فرمايد: «منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از «پيش رو» اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى‏دهد، و منظور از «پشت سر» اين است كه آنها را به گردآورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى‏كند، و منظور از «طرف راست» اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد، ضايع مى‏سازد، و منظور از «طرف چپ» اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى‏دهد.
    (آيه 18)- در اين آيه بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت رفيع صادر مى‏شود، با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميز و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد و گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود به او فرمود: «از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و باخوارى و ذلت فرود آى»! (قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً).
    «و سوگند ياد مى‏كنم كه هر كس از تو پيروى كند، جهنم را از تو و آنها پر سازم» (لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ).
    سؤال: بعد از آنكه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد، چرا خداوند تقاضاى او را مبنى بر ادامه حيات او پذيرفت؟
    پاسخ اينكه: ادامه حيات او به عنوان وجود يك نقطه منفى براى تقويت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت، بلكه مؤثر نيز بود، حتى قطع نظر از وجود شيطان، در درون خود ما، غرايز مختلفى وجود دارد، كه چون در برابر نيروهاى عقلانى برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 32
    و روحانى قرار گيرند، يك ميدان تضاد را تشكيل مى‏دهند كه در اين ميدان پيشرفت و تكامل و پرورش وجود انسان صورت مى‏گيرد.
    بايد توجه داشت كه خداوند اگرچه شيطان را در انجام وسوسه‏هايش آزاد گذاشته ولى انسان را در برابر او بى‏دفاع قرار نداده است، زيرا نيروى عقل و خرد به او بخشيده كه مى‏تواند سدّ نيرومندى در مقابل وسوسه‏هاى شيطان به وجود آورد.
    و از سوى ديگر فطرت پاك و عشق به تكامل را در درون وجود انسان به عنوان يك عامل سعادت قرار داده و از سوى سوم فرشتگانى كه الهام بخش نيكيها هستند، به كمك انسانهايى كه مى‏خواهند از وسوسه‏هاى شيطان بركنار بمانند مى‏فرستد.
    (آيه 19)- وسوسه‏هاى شيطانى در لباسهاى دلپذير! از اين به بعد فصل ديگرى از سرگذشت آدم را بيان مى‏كند، نخست خداوند به آدم و همسرش دستور مى‏دهد كه: «و اى آدم! تو و همسرت (حوّا) در بهشت سكونت اختيار كنيد» (وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ).
    از اين جمله چنين استفاده مى‏شود كه آدم و حوّا در بدو خلقت در بهشت نبودند سپس به سوى بهشت راهنمايى شدند.
    در اين هنگام، نخستين تكليف و امر و نهى پروردگار به اين صورت، صادر شد: «شما از هر نقطه‏اى و از هر درختى از درختان بهشت كه مى‏خواهيد تناول كنيد، اما به اين درخت معين نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود» (فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ).
    (آيه 20)- سپس شيطان كه بر اثر سجده نكردن رانده درگاه خدا شده بود و تصميم قاطع داشت تا آنجا كه مى‏تواند از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد «به وسوسه كردن آنان مشغول شد، تا لباسهاى اطاعت و بندگى خدا را از تن آنان بيرون كند، و عورت آنها را كه پنهان بود آشكار سازد» (فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما).
    و براى رسيدن به اين هدف، از عشق و علاقه ذاتى انسان به تكامل و ترقى برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 33
    و «زندگى جاويدان»، استفاده كرد.
    لذا نخست به آدم و همسرش گفت: «خداوند شما را از اين جهت نهى نكرده جز اين كه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا عمر جاويدان پيدا مى‏كنيد» (وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ).
    و به اين ترتيب، فرمان خدا را در نظر آنان به گونه ديگرى جلوه داد.
    (آيه 21)- آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت، اما شيطان براى اين كه پنجه‏هاى وسوسه خود را بيشتر و محكمتر در جان آدم و حوّا فرو برد «سوگندهاى شديدى براى آنها ياد كرد، كه من خيرخواه شما هستم»! (وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ).
    (آيه 22)- آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت، و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود، سر انجام تسليم فريب شيطان شد، و به اين ترتيب «شيطان» آنها را با فريب (از مقامشان) فرود آورد» (فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ).
    «همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند، بلافاصله لباسهايشان از تنشان فرو ريخت اندامشان (عورتشان) آشكار گشت» (فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما).
    و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.
    قرآن سپس مى‏گويد: هنگامى كه آدم و حوّا چنين ديدند «بلافاصله از برگهاى درختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود، استفاده كردند» (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ). «و در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد كه مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم، مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرسخت شماست» چرا فرمان مرا به دست فراموشى سپرديد و در اين گرداب سقوط كرديد؟» (وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ).
    از مقايسه تعبير اين آيه با نخستين آيه‏اى كه به آدم و حوّا اجازه سكونت در برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 34
    بهشت را مى‏داد به خوبى استفاده مى‏شود كه آنها پس از اين نافرمانى، چه اندازه از مقام قرب پروردگار دور شدند.
    1- شجره ممنوعه چه درختى بوده است؟
    در منابع اسلامى دو نوع تفسير براى آن آمده است، يكى تفسير «مادى» كه طبق معروف در روايات، «گندم» بوده است و ديگرى تفسير «معنوى» كه در روايات از آن تعبير به «شجره حسد» شده است، زيرا طبق اين روايات، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اوليا از فرزندان او (پيامبر اسلام و خاندانش) آشنا ساخت، او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد، و همين شجره ممنوعه بود كه آدم مأمور بود به آن نزديك نشود.
    در حقيقت طبق اين روايات، آدم از دو درخت تناول كرد كه يكى از مقام او پايين‏تر بود و او را به سوى جهان ماده مى‏كشيد و آن گندم بود، و ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياء خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حدّ خود تجاوز كرد به آن سرنوشت گرفتار شد.
    اما بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى بوده است، بى‏آنكه كمترين گامى بر طبق آن بردارد.
    2- آيا آدم گناه كرد؟
    مدارك اسلامى به ما مى‏گويد: هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمى‏شود، و مقام پيشوايى خلق به شخص گناهكار، واگذار نخواهد شد، و مى‏دانيم كه آدم از پيامبران الهى بود، بنابراين آنچه در پاره‏اى از تعبيرات در باره پيامبران در قرآن آمده است كه نسبت عصيان به آنها داده شده، همگى به معنى «عصيان نسبى» و «ترك اولى» است، نه گناه مطلق.
    توضيح اين كه: گناه بر دو گونه است، «گناه مطلق» و «گناه نسبى»، گناه مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هرگونه ترك واجب و انجام حرام را شامل مى‏شود.
    اما «گناه نسبى» آن است كه عمل غير حرامى از شخص بزرگى سر زند، كه با برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 35
    توجه به مقام و موقعيتش شايسته او نباشد.
    فى المثل نمازى كه ممكن است از يك فرد عادى، نماز ممتازى باشد براى اولياء حق، گناه محسوب شود.
    ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است، و با توجه به موقعيت آنها سنجيده مى‏شود، به همين دليل اگر يك «ترك اولى» از آنها سر زند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار مى‏گيرند- منظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر را رها كند و سراغ كار خوب يا مباحى برود.
    نهى آدم از «شجره ممنوعه» نيز يك نهى تحريمى نبود بلكه با توجه به موقعيت آدم با اهميت تلقى شد و مخالفت با اين نهى- هر چند نهى كراهتى بود- موجب چنان مؤاخذه و مجازاتى از طرف خداوند گرديد.
    (آيه 23)- بازگشت آدم به سوى خدا! سر انجام هنگامى كه آدم و حوّا، به نقشه شيطانى ابليس واقف شدند و نتيجه كار خلاف خود را ديدند به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خويشتن، در پيشگاه خدا قرار دادند و «گفتند: پروردگار! ما بر خويشتن ستم كرديم» (قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا).
    «و اگر ما را نيامرزى و رحمت خود را شامل حال ما نكنى، از زيانكاران خواهيم بود» (وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ).
    (آيه 24)- گرچه توبه خالصانه آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد ولى به هر حال اثر وضعى آن عمل، دامانشان را گرفت، و دستور خارج شدن از بهشت از سوى خداوند به آنها داده شد، «فرمود: فرود آييد در حالى كه شما با يكديگر (انسان و شيطان) دشمن خواهيد بود» (قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ).
    «و زمين تا مدت معينى قرارگاه و وسيله بهره‏گيرى شما خواهد بود» (وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِينٍ).
    (آيه 25)- و «نيز به آنها گوشزد كرد، كه هم در زمين زندگى مى‏كنيد و هم در آن مى‏ميريد، و از همان براى حساب در روز رستاخيز، برانگيخته خواهيد شد» (قالَ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 36
    فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ)
    .
    (آيه 26)- اخطار به همه فرزندان آدم! خداوند از اين جا به بعد يك سلسله دستورات و برنامه‏هاى سازنده، براى همه فرزندان آدم، بيان مى‏كند، كه در حقيقت دنباله‏اى است از برنامه‏هاى آدم در بهشت.
    نخست به همان مسأله لباس و پوشانيدن بدن كه در سرگذشت آدم نقش مهمى داشت اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اى فرزندان آدم! ما لباسى بر شما فرو فرستاديم، كه (اندام شما را مى‏پوشاند و) زشتيهاى بدنتان را پنهان مى‏سازد» (يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ).
    ولى فايده اين لباس كه براى شما فرستاده‏ايم، تنها پوشانيدن تن و مستور ساختن زشتيها نيست بلكه «مايه زينت شماست» (وَ رِيشاً). لباس تجمل و زينت كه اندام شما را زيباتر از آنچه هست نشان مى‏دهد.
    به دنبال اين جمله كه در باره لباس ظاهرى سخن گفته است، قرآن بحث را به لباس معنوى كشانده و آن چنان كه سيره قرآن در بسيارى از موارد است، هر دو جنبه را به هم مى‏آميزد و مى‏گويد: «لباس پرهيزكارى و تقوا از آن هم بهتر است» (وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ).
    تشبيه تقوى و پرهيزكارى به لباس، تشبيه بسيار رسا و گويايى است، زيرا همانطور كه لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مى‏كند، و هم سپرى است در برابر بسيارى از خطرها، و هم عيوب جسمانى را مى‏پوشاند و هم زينتى است براى انسان، روح تقوى و پرهيزكارى نيز علاوه بر پوشانيدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسيارى از خطرات فردى و اجتماعى، زينت بسيار بزرگى براى او محسوب مى‏شود زينتى است چشمگير كه بر شخصيت او مى‏افزايد.
    منظور از لباس تقوا همان «روح تقوا و پرهيزكارى» است، كه جان انسان را حفظ مى‏كند و معنى «حياء» و «عمل صالح» و امثال آن در آن جمع است.
    در پايان آيه مى‏فرمايد: «اين (لباسهايى كه خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى، لباس جسمانى و لباس تقوا) همگى از آيات و نشانه‏هاى خداست برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 37
    تا بندگان متذكر نعمتهاى پروردگار شوند» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ).
    لباس در گذشته و حال-
    تا آنجا كه تاريخ نشان مى‏دهد هميشه انسان لباس مى‏پوشيده است، ولى وسايل توليد لباس در عصر ما به قدرى متنوع شده و توسعه يافته است كه با گذشته اصلا قابل مقايسه نيست.
    و متأسفانه، جنبه‏هاى فرعى و حتى نامطلوب و زننده لباس چنان گسترش يافته كه فلسفه اصلى لباس را دارد تحت الشعاع خود قرار مى‏دهد.
    لباس عاملى شده براى انواع تجمل پرستيها، توسعه فساد، تحريك شهوات، خودنمايى و تكبر و اسراف و تبذير و امثال آن، حتى گاه لباسهايى در ميان جمعى از مردم بخصوص «جوانان غربزده» ديده مى‏شود كه جنبه جنون آميز آن بر جنبه عقلانيش برترى دارد و به همه چيز شباهت دارد جز به لباس.
    مسأله مدپرستى در لباس نه تنها ثروتهاى زيادى را به كام خود فرو مى‏كشد، بلكه قسمت مهمى از وقتها و نيروهاى انسانى را نيز بر باد مى‏دهد.
    (آيه 27)- در اين آيه خداوند به همه افراد بشر و فرزندان آدم، هشدار مى‏دهد كه مراقب فريبكارى شيطان باشند زيرا شيطان سابقه دشمنى خود را با پدر و مادر آنها نشان داده و همانطور كه لباس بهشتى را بر اثر وسوسه‏ها از اندام آنان بيرون كرد، ممكن است لباس تقوا را از اندام ايشان بيرون نمايد، لذا مى‏گويد: «اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون ساخت و لباس آنان را از اندامشان بيرون كرد، تا عورتشان را به آنها نشان دهد» (يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما).
    سپس تأكيد مى‏كند كه حساب شيطان و همكارانش از ساير دشمنان جداست، «او و همكارانش شما را مى‏بينند در حالى كه شما آنها را مشاهده نمى‏كنيد» و از چنين دشمنى بايد سخت برحذر بود! (إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ).
    و در پايان آيه جمله‏اى بيان مى‏كند كه در حقيقت پاسخى است به يك ايراد برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 38
    مهم و آن اين كه اگر كسى بگويد: چگونه خداوند دادگر و مهربان دشمنى را با اين قدرت بر انسان مسلط ساخته، دشمنى كه هيچ گونه موازنه قوا با او ندارد، به هر كجا بخواهد مى‏رود، بدون اين كه كسى حضورش را احساس كند، حتى طبق بعضى از روايات در درون وجود انسان همچون جريان خون در رگها حركت مى‏كند! آيا اين با عدالت پروردگار سازگار است؟
    آيه در پاسخ اين سؤال احتمالى، مى‏گويد: «ما شياطين را اولياء و سرپرستان افراد بى‏ايمان قرار داديم» (إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ).
    يعنى، تنها پس از موافقت خود انسان است كه شيطان مى‏تواند از مرزهاى روح او بگذرد.
    (آيه 28)- در اين آيه اشاره به يكى از وسوسه‏هاى مهم شيطانى مى‏كند كه بر زبان جمعى از انسانهاى شيطان صفت نيز جارى مى‏شود و آن اين كه: «هنگامى كه عمل زشت و قبيحى را انجام مى‏دهند (اگر از دليل آن سؤال شود، در پاسخ) مى‏گويند: اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافته‏ايم خداوند هم ما را به آن دستور داده است» (وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها).
    جالب اين كه قرآن در پاسخ آنها اعتنايى به دليل اول يعنى پيروى كوركورانه از نياكان نمى‏كند و تنها به پاسخ دليل دوم قناعت كرده، مى‏گويد: «بگو: خداوند هرگز به كارهاى زشت و قبيح فرمان نمى‏دهد» زيرا حكم او از فرمان عقل جدا نيست (قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ).
    سپس با اين جمله آيه ختم مى‏شود كه: «آيا به خدا نسبتهايى مى‏دهيد كه نمى‏دانيد» (أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
    منظور از «فاحِشَةً» در اينجا هر گونه كار زشت و قبيحى است كه مسأله «طواف عريان» و «پيروى از پيشوايان ظلم و ستم» از مصاديق روشن آن محسوب مى‏گردد.
    (آيه 29)- در اين آيه به اصول دستورات پروردگار در زمينه وظايف عملى در يك جمله كوتاه اشاره، شده و سپس اصول عقايد دينى يعنى، مبدء و معاد را بطور برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 39
    فشرده بيان مى‏كند نخست مى‏گويد: اى پيامبر! «به آنان بگو: پروردگار من به عدالت دستور داده است» (قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ).
    سپس دستور به يكتاپرستى و مبارزه با هرگونه شرك داده، مى‏فرمايد: «توجه قلب خويش را در هر عبادتى به او كنيد» و از ذات پاك او به سوى ديگر منحرف نشويد (وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ).
    «او را بخوانيد و دين و آيين خود را خالص و مخصوص او قرار دهيد» (وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ).
    پس از تحكيم پايه توحيد، توجه به مسأله معاد و رستاخيز كرده، مى‏گويد:
    «همان گونه كه شما را در آغاز آفريد، دگر بار در قيامت باز مى‏گرديد» (كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ).
    آيه فوق يكى از كوتاهترين و جالبترين تعبيرات را در زمينه معاد جسمانى بازگو مى‏كند، و مى‏گويد: نگاهى به آغاز آفرينش خود كنيد ببينيد همين جسم شما كه از مقدار زيادى آب و مقدار كمترى مواد مختلف، فلزات و شبه فلزات تركيب شده است در آغاز كجا بود؟ آبهايى كه در ساختمان جسم شما به كار رفته هر قطره‏اى از آن احتمالا در يكى از اقيانوسهاى روى زمين سرگردان بود و سپس تبخير گرديد و تبديل به ابرها و به شكل قطرات باران بر زمينها فرو ريختند، و ذراتى كه هم اكنون از مواد جامد زمين در ساختمان جسم شما به كار رفته، روزى به صورت دانه گندم يا ميوه درخت، يا سبزيهاى مختلف بود كه از نقاط پراكنده زمين گردآورى شد.
    بنابراين چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال نخستين، باز همان ذرات جمع آورى گردد و به هم پيوندند و اندام نخستين را تشكيل دهند؟
    و اگر چنين چيزى محال بود چرا در آغاز آفرينش انجام شد؟ بنابراين «همان گونه كه در آغاز، خدا شما را آفريده است در روز رستاخيز نيز باز مى‏گرداند».
    (آيه 30)- در اين آيه چگونگى عكس العملهاى مردم را در برابر اين دعوت (دعوت به سوى نيكيها و توحيد و معاد) بيان كرده، مى‏گويد: «جمعى را هدايت كرده و جمعى (كه شايستگى نداشته‏اند) گمراهى بر آنها مسلّم شده است» (فَرِيقاً برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 40
    هَدى‏ وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ)
    .
    و براى اين كه كسى تصور نكند بدون جهت خداوند، طايفه‏اى را هدايت مى‏كند و جمع ديگرى را گمراه، در جمله بعد اضافه مى‏كند: «گروه گمراهان همانها بودند كه شياطين را اولياى خود انتخاب كرده بودند، و به جاى ولايت پروردگار ولايت شيطان را پذيرفتند» (إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
    و عجب اين كه با تمام گمراهى و انحراف «چنين مى‏پنداشتند كه هدايت يافتگان واقعى آنها هستند» (وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ).
    اين حالت مخصوص كسانى است كه در طغيان و گناه فرو روند و در اين حال درهاى هدايت بكلى به روى آنها مسدود خواهد شد، و اين همان چيزى است كه خودشان براى خويشتن فراهم ساخته‏اند.
    (آيه 31)- در اين آيه به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مى‏شود دستور مى‏دهد كه، «اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشيد» (يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ).
    اين جمله مى‏تواند هم اشاره به «زينتهاى جسمانى» باشد كه شامل پوشيدن لباسهاى مرتب و پاك و تميز، و شانه زدن موها، و به كار بردن عطر و مانند آن مى‏شود، و هم شامل «زينتهاى معنوى»، يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص.
    در جمله بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنيها و آشاميدنيهاى پاك و پاكيزه مى‏كند، مى‏گويد از آنها «بخوريد و بنوشيد» (وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا).
    اما چون طبع زياده طلب انسان، ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدال آميز از پوشش و تغذيه صحيح، راه تجمل پرستى و اسراف و تبذير را پيش گيرد، بلافاصله اضافه مى‏كند: «ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى‏دارد» (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ).
    كلمه «اسراف» كلمه بسيار جامعى است كه هرگونه زياده‏روى در كميت و كيفيت و بيهوده‏گرايى و اتلاف و مانند آن را شامل مى‏شود. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 41
    جمله كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد، در آيه فوق آمده، گرچه بسيار ساده به نظر مى‏رسد، اما امروز ثابت شده است كه يكى از مهمترين دستورات بهداشتى همين است، زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه سر چشمه بسيارى از بيماريها، غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مى‏ماند، اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاههاى بدن و هم منبع آماده‏اى است براى انواع عفونتها و بيماريها! عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم، اسراف و زياده‏روى در تغذيه و به اصطلاح «پرخورى» است، و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت اعتدال در غذا نيست، كسانى كه اين دستور را ساده فكر مى‏كنند خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا اهميت رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند.
    (آيه 32)- در اين آيه با لحن تندترى به پاسخ آنها كه گمان مى‏برند، تحريم زينتها و پرهيز از غذاها و روزيهاى پاك و حلال، نشانه زهد و پارسايى و مايه قرب به پروردگار است پرداخته، مى‏گويد: اى پيامبر! «بگو: چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگانش آفريده و همچنين مواهب و روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است» (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ).
    سپس براى تأكيد اضافه مى‏كند: به آنها «بگو: اين نعمتها و موهبتها براى افراد با ايمان در اين زندگى دنيا آفريده شده (اگرچه ديگران نيز بدون داشتن شايستگى از آن استفاده مى‏كنند) ولى در روز قيامت و زندگى عاليتر (كه صفوف كاملا از هم مشخص مى‏شوند) اينها همه در اختيار افراد با ايمان و درستكار قرار مى‏گيرد» و ديگران بكلى از آن محروم مى‏شوند! (قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ).
    در پايان آيه به عنوان تأكيد مى‏گويد: «اين چنين آيات و احكام خود را براى جمعيتى كه آگاهند و مى‏فهمند تشريح مى‏كنيم» (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
    در مورد استفاده از انواع زينتها، اسلام مانند تمام موارد، حدّ اعتدال را برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 42
    انتخاب كرده است و استفاده كردن از زيباييهاى طبيعت، لباسهاى زيبا و متناسب، به كار بردن انواع عطرها، و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است.
    (آيه 33)- محرمات الهى! بارها ديده‏ايم كه قرآن مجيد هرگاه سخن از امر مباح يا لازمى به ميان مى‏آورد، بلافاصله از نقطه مقابل آن يعنى زشتيها و محرمات سخن مى‏گويد، تا هر دو بحث، يكديگر را تكميل كنند، در اينجا نيز به دنبال اجازه استفاده از مواهب الهى و زينتها و نفى تحريم آنها، سخن از محرمات به ميان آورده و بطور عموم، و سپس بطور خصوص انگشت روى چند نقطه مهم مى‏گذارد.
    در آغاز از تحريم فواحش سخن مى‏گويد، مى‏فرمايد: اى پيامبر! «بگو:
    پروردگار من تنها اعمال زشت و قبيح را حرام كرده است، اعم از اين كه آشكار باشد يا پنهان» (قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ).
    سپس موضوع را تعميم داده، مى‏گويد: «و (همچنين) گناه و ستم به ناحق را» (وَ الْإِثْمَ).
    بار ديگر انگشت روى چند قسمت از بزرگترين گناهان گذاشته، مى‏گويد:
    «و هرگونه ستم و تجاوز به ناحق به حقوق ديگران» (وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ).
    سپس اشاره به مسأله شرك كرده، مى‏گويد: و نيز پروردگار من، حرام كرده «اين كه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده، شريك او قرار دهيد» (وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً).
    آخرين چيزى را كه به عنوان محرمات روى آن تكيه مى‏كند، نسبت دادن چيزى به خدا بدون علم و آگاهى است، مى‏فرمايد: «و اين كه به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى‏دانيد» (وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
    (آيه 34)- هر جمعيتى سر انجامى دارد! در اين آيه خداوند به يكى از قوانين آفرينش يعنى فنا و نيستى ملتها، اشاره مى‏كند و بحثهاى مربوط به زندگى فرزندان آدم در روى زمين و سر انجام و سرنوشت گنهكاران كه در آيات قبل گفته شد با اين بحث روشنتر مى‏شود نخست مى‏گويد: «براى هر امتى زمان و مدت معينى برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 43
    وجود دارد» (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ).
    «و به هنگامى كه اين اجل فرا رسد، نه لحظه‏اى تأخير خواهند كرد و نه لحظه‏اى بر آن پيشى مى‏گيرند» (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ).
    يعنى، ملتهاى جهان همانند افراد، داراى مرگ و حياتند، ملتهايى از صفحه زمين برچيده مى‏شوند، و به جاى آنها ملتهاى ديگرى قرار مى‏گيرند، قانون مرگ و حيات مخصوص افراد انسان نيست، بلكه اقوام و جمعيتها و جامعه‏ها را نيز در بر مى‏گيرد با اين تفاوت كه مرگ ملتها غالبا بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در درياى شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستى و تن‏پرورى مى‏باشد.
    هنگامى كه ملتهاى جهان در چنين مسيرهايى گام بگذارند، و از قوانين مسلم آفرينش منحرف گردند، سرمايه‏هاى هستى خود را يكى پس از ديگرى از دست خواهند داد و سر انجام سقوط مى‏كنند.
    (آيه 35)- دستور ديگرى به همه فرزندان آدم! بار ديگر خداوند فرزندان آدم را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «اى فرزندان آدم! اگر رسولانى از خودتان (از طرف من) به سوى شما آمدند كه آيات مرا به شما عرضه مى‏دارند (از آنها پيروى كنيد) زيرا آنها كه پرهيزكارى پيشه كنند و در اصلاح خويشتن و ديگران بكوشند نه وحشتى از مجازات الهى خواهند داشت و نه اندوه و غمى» (يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).
    (آيه 36)- و در اين آيه اضافه مى‏كند: «اما آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
    (آيه 37)- از اين آيه به بعد قسمتهاى مختلف از سرنوشت شومى كه در انتظار افترا گويان و تكذيب كنندگان آيات خداست، بيان شده، نخست مى‏گويد:
    «چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى‏بندند و يا آيات او را تكذيب برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 44
    مى‏كنند»؟ (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ).
    سپس وضع آنها را به هنگام مرگ چنين توصيف مى‏كند: «آنان چند روزى بهره خود را از آنچه برايشان مقدر شده است مى‏برند و از نعمتهاى مختلف سهم خود را مى‏گيرند، تا (پيمانه عمرشان لبريز گردد و به اجل نهايى برسد) در اين هنگام فرشتگان ما كه مأمور گرفتن ارواحند به سراغ آنها مى‏آيند تا جانشان را بگيرند» (أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ).
    به هر حال از لحظه مرگ مجازاتهاى آنها شروع مى‏شود، نخستين بار با توبيخ و سرزنش فرشتگان پروردگار كه مأمور گرفتن جانشان هستند رو برو مى‏شوند، «آنها مى‏پرسند كجا هستند معبودهايى كه غير از خدا مى‏پرستيديد» و يك عمر از آنها دم مى‏زديد و همه چيز خود را نابخردانه در پاى آنها مى‏ريختيد؟ (قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
    آنها چون دست خود را از همه چيز كوتاه مى‏بينند و پندارهايى را كه در باره معبودهاى ساختگى داشتند همچون نقش برآب مشاهده مى‏كنند، در پاسخ مى‏گويند: «آنها همه گم شدند و از ما دور گشتند» (قالُوا ضَلُّوا عَنَّا).
    اثرى از آنها نمى‏بينيم و هيچ گونه قدرتى بر دفاع از ما ندارند، و تمام عبادات ما براى آنها بيهوده بود، «و به اين ترتيب خودشان بر ضدّ خود گواهى مى‏دهند كه كافر بودند» (وَ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ).
    در حالى كه راه بازگشت به روى آنها بسته است و اين نخستين تازيانه آتشين مجازات الهى است كه بر روح آنها نواخته مى‏شود.
    (آيه 38)- درگيرى پيشوايان و پيروان گمراه در دوزخ! در آيات گذشته صحنه‏اى كه به هنگام مرگ و بازپرسى فرشتگان قبض ارواح رخ مى‏دهد ترسيم شده بود و در اينجا صحنه برخورد گروههاى اغوا كننده و اغوا شونده را در قيامت شرح مى‏دهد: «در روز رستاخيز خداوند به آنها مى‏گويد در صف گروههاى مشابه خود از جن و انس كه پيش از شما بودند، قرار گيريد و در آتش داخل شويد» (قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 45
    هنگامى كه همگى در آتش داخل شدند برخوردشان با هم مسلكهايشان شروع مى‏شود، برخوردى عجيب و عبرت انگيز، «هر دسته‏اى كه وارد دوزخ مى‏شوند به ديگرى لعن و نفرين مى‏كند» و او را مسؤول بدبختى خويش مى‏داند (كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها).
    مطلب به همين جا پايان نمى‏پذيرد، «هنگامى كه همگى با ذلت و خوارى در محيط شرر بار دوزخ قرار مى‏گيرند (شكايت آنها به پيشگاه پروردگار از يكديگر شروع مى‏شود) نخست فريب خوردگان عرضه مى‏دارند: پروردگارا! اين اغواگران بودند كه ما را گمراه ساختند، خدايا عذاب و كيفر آنها را مضاعف كن» كيفرى به خاطر گمراهيشان، و كيفرى به خاطر گمراه كردن ما (حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ).
    ولى عجيب اين است كه خداوند در پاسخ آنها «مى‏فرمايد: براى هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است ولى نمى‏دانيد!» چرا كه پيروان اگر گرد پيشوايان گمراه را نگرفته بودند، قدرتى بر اغواى مردم نداشتند (قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ).
    (آيه 39)- در اين آيه پاسخ پيشوايان گمراه را چنين نقل مى‏كند كه: «آنها به پيروان خود مى‏گويند شما هيچ تفاوت و برترى بر ما نداريد، (يعنى اگر ما گفتيم شما تأييد كرديد و اگر گام برداشتيم كمك نموديد و اگر ستم نموديم شما يار و مددكار ما بوديد) بنابراين شما هم در مقابل اعمالتان عذاب دردناك الهى را بچشيد» (قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ).
    (آيه 40)- بار ديگر قرآن به سراغ سرنوشت افراد متكبر و لجوج يعنى آنها كه زير بار آيات پروردگار نمى‏روند و در برابر حق تسليم نيستند رفته، مى‏گويد:
    «كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى‏شود» (إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ).
    در حديثى از امام باقر عليه السّلام چنين مى‏خوانيم: «اما مؤمنان، اعمال و ارواحشان برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 46
    به سوى آسمانها برده مى‏شود و درهاى آسمان به روى آنها گشوده خواهد شد، اما كافر روح و عملش را بالا مى‏برند تا به آسمان برسد در اين هنگام كسى صدا مى‏زند آن را به سوى سجّين (دوزخ) پايين ببريد».
    سپس اضافه مى‏كند: «آنها وارد بهشت نخواهند شد، تا زمانى كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد»! (وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ).
    اين تعبير كنايه لطيفى از محال بودن اين امر است، كه راهى براى ورود افراد بى‏ايمان متكبر در بهشت مطلقا موجود نيست! در پايان آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر اضافه مى‏كند، «و اين چنين گنهكاران را كيفر مى‏دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ).
    (آيه 41)- در اين آيه، به قسمتى ديگر از مجازات دردناك آنها اشاره كرده، مى‏گويد: «براى اين گونه افراد، بسترهايى از جهنم و آتش سوزان است و روى آنها پوششهايى از همان آتش سوزان قرار دارد» (لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ).
    و باز براى تأكيد اضافه مى‏كند: «اين چنين ظالمان و ستمگران را كيفر مى‏دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ).
    (آيه 42)- آرامش كامل و سعادت جاويدان! در آيات گذشته بحث از سرنوشت منكران آيات خدا و متكبران و ظالمان بود، در اينجا آينده روشن افراد با ايمان را چنين شرح مى‏دهد: «كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، ...
    اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ...
    أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
    ولى در ميان اين جمله يك جمله معترضه كه اشاره به پاسخ بسيارى از سؤالات است بيان كرده، مى‏گويد: «ما هيچ كس را جز به اندازه توانائيش تكليف نمى‏كنيم» (لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها)
    .
    اشاره به اين كه كسى تصور نكند كه قرار گرفتن در صف افراد با ايمان و انجام عمل صالح در دسترس همه كس نيست، زيرا تكاليف پروردگار به اندازه قدرت برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 47
    افراد است.
    اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن، وسيله نجات و سعادت جاويدان را منحصرا ايمان و عمل شايسته معرفى مى‏كند و به اين ترتيب به عقيده خرافى مسيحيان امروز كه وسيله نجات را قربانى شدن مسيح در برابر گناهان بشريت مى‏دانند، خط بطلان مى‏كشد، اصرار قرآن روى مسأله ايمان و عمل صالح در آيات مختلف براى كوبيدن اين طرز تفكر و مانند آن است.
    (آيه 43)- در اين آيه به يكى از مهمترين نعمتهايى كه خدا به بهشتيان ارزانى مى‏دارد و مايه آرامش روح و جان آنهاست اشاره كرده، مى‏گويد: «كينه‏ها و حسدها و دشمنيها را از دل آنها برمى‏كنيم» (وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ).
    در حقيقت يكى از بزرگترين ناراحتيهاى انسانها در زندگى دنيا كه سر چشمه پيكارهاى وسيع اجتماعى مى‏شود و علاوه بر خسارتهاى سنگين جانى و مالى آرامش روح را بكلى بر هم مى‏زند، همين «كينه توزى» و «حسد» است.
    بهشتيان بكلى از بدبختيهاى ناشى از اين گونه صفات و عواقب آن بركنارند، آنها با هم در نهايت دوستى و محبت و صفا و صميميت و آرامش زندگى مى‏كنند، و همه از وضع خود راضيند.
    قرآن پس از ذكر اين نعمت روحانى، اشاره به نعمت مادى و جسمانى آنها كرده، مى‏گويد: «از زير قصرهاى آنها نهرهاى آب جريان دارد» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ).
    سپس رضايت و خشنودى كامل و همه جانبه اهل بهشت را با اين جمله منعكس مى‏كند كه آنها «مى‏گويند: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه ما را به اين همه نعمت رهنمون شد و اگر خدا ما را راهنمايى نمى‏كرد، هرگز، هدايت نمى‏يافتيم» (وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ).
    اين توفيق او بود كه دست ما را گرفت و از گذرگاههاى زندگى عبور داد و به سر منزل سعادت رسانيد. «مسلما فرستادگان پروردگار ما، حق را آوردند!» آنها راست مى‏گفتند و ما با چشم خود درستى گفتارشان را هم اكنون مى‏بينيم (لَقَدْ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 48
    جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ)
    .
    «در اين هنگام ندايى برمى‏خيزد، و اين جمله را در گوش جان آنها سر مى‏دهد كه اين بهشت را به خاطر اعمال پاكتان به ارث برديد» (وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
    (آيه 44)- از اين آيه استفاده مى‏شود كه بهشتيان و دوزخيان از جايگاه خود مى‏توانند با يكديگر سخن بگويند نخست مى‏گويد: «بهشتيان، دوزخيان را مخاطب ساخته و صدا مى‏زنند كه ما وعده پروردگار خويش را حق يافتيم، آيا شما هم به آنچه خدا به وسيله فرستادگانش وعده داده بود، رسيديد؟» (وَ نادى‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا).
    در پاسخ «مى‏گويند: آرى» همه را عين حقيقت ديديم (قالُوا نَعَمْ).
    سپس اضافه مى‏كند: «در اين هنگام ندا دهنده‏اى در ميان آنها ندا در مى‏دهد (آنچنان كه صداى او به گوش همگان مى‏رسد) كه: لعنت خدا بر ستمگران باد» (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ).
    (آيه 45)- سپس ستمگران را چنين معرفى مى‏كند: «همانها كه مردم را از راه راست باز مى‏داشتند (و با تبليغات مسموم و زهرآگين خود، ايجاد شك و ترديد در ريشه‏هاى عقايد مردم مى‏كردند) و جاده مستقيم الهى را كج و معوج نشان مى‏دادند، و به سراى ديگر نيز ايمان نداشتند» (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ).
    اين مؤذّن در روايات اسلامى، غالبا به امير مؤمنان على عليه السّلام تفسير شده است.
    حاكم «ابو القاسم حسكانى» كه از دانشمندان اهل سنّت است به سند خود از «محمّد بن حنفيه» از «على» عليه السّلام نقل مى‏كند كه فرمود: انا ذلك المؤذّن: «آن كه اين ندا را سر مى‏دهد منم» و همچنين به سند خود از ابن عباس نقل مى‏كند كه على عليه السّلام در قرآن نامهايى دارد كه مردم آنها را نمى‏دانند، از جمله «مؤذّن» در آيه شريفه فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ على عليه السّلام است كه اين ندا را سر مى‏دهد و مى‏گويد: الا لعنة اللّه على الّذين برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 49
    كذّبوا بولايتى و استخفّوا بحقّى «لعنت خدا بر آنها باد كه ولايت مرا تكذيب كردند و حق مرا كوچك شمردند».
    (آيه 46)- اعراف گذرگاه مهمى به سوى بهشت! در تعقيب بيان سرگذشت بهشتيان و دوزخيان اين آيه و سه آيه بعد از آن در باره «اعراف» كه منطقه‏اى است حد فاصل ميان بهشت و دوزخ، با ويژگيهايى كه دارد سخن مى‏گويد.
    نخست به حجابى كه در ميان بهشتيان و دوزخيان كشيده شده است اشاره كرده، مى‏گويد: «ميان اين دو گروه حجابى قرار دارد» (وَ بَيْنَهُما حِجابٌ).
    از آيات بعد چنين استفاده مى‏شود كه حجاب مزبور همان «اعراف» است كه مكان مرتفعى است در ميان اين دو گروه، كه مانع از مشاهده يكديگر مى‏شود، البته كسانى كه بر اعراف يعنى قسمتهاى بالاى اين مانع مرتفع قرار دارند، هر دو گروه را مى‏توانند ببينند.
    سپس قرآن مى‏گويد: «بر اعراف مردانى قرار دارند كه هر يك از جهنميان و دوزخيان را (در جايگاه خود مى‏بينند و) از سيمايشان آنها را مى‏شناسند» (وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ).
    سپس مى‏گويد: مردانى كه بر اعراف قرار دارند «بهشتيان را صدا مى‏زنند و مى‏گويند: درود بر شما باد، اما خودشان وارد بهشت نشده‏اند، اگرچه بسيار تمايل دارند» (وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ).
    (آيه 47)- «اما به هنگامى كه به سوى ديگر نگاه مى‏كنند و دوزخيان را در دوزخ مى‏بينند (به درگاه خدا راز و نياز مى‏كنند و) مى‏گويند: پروردگارا! ما را با جمعيت ستمگران قرار مده» (وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).
    (آيه 48)- در اين آيه اضافه مى‏كند كه: «و اصحاب اعراف مردانى از دوزخيان را كه از چهره و سيمايشان مى‏شناسند صدا مى‏زنند (و مورد ملامت و سرزنش قرار مى‏دهند كه ديديد عاقبت) گردآورى اموال و نفرت در دنيا و تكبر ورزيدن از قبول حقّ، به شما سودى نداد» چه شد آن مالها؟ و كجا رفتند آن برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 50
    نفرات؟ و چه نتيجه‏اى گرفتيد از آن همه كبر و خودپرستى؟ (وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى‏ عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ).
    (آيه 49)- بار ديگر با همان زبان ملامت و سرزنش در حالى كه اشاره به جمعى از ضعفاى مؤمنان كه بر اعراف قرار گرفته‏اند مى‏كنند، مى‏گويند: «آيا اينها همان كسانى هستند كه شما سوگند ياد كرديد هيچ گاه خداوند آنان را مشمول رحمت خود قرار نخواهد داد» (أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ).
    سر انجام رحمت الهى شامل حال اين دسته از ضعفاى مؤمنان شده و به آنها خطاب مى‏شود كه: «وارد بهشت شويد نه ترسى بر شماست و نه در آنجا غم و اندوهى داريد» (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ).
    «اصحاب اعراف» چه كسانى هستند؟
    از مجموع آيات و روايات چنين استفاده مى‏شود كه «اعراف» گذرگاه سخت و صعب العبورى بر سر راه بهشت سعادت جاويدان است، طبيعى است كه افراد نيرومند و قوى يعنى صالحان و پاكان با سرعت از اين گذرگاه عبور مى‏كنند اما افرادى كه خوبى و بدى را به هم آميختند در اين مسير وا مى‏مانند.
    همچنين طبيعى است كه سرپرستان جمعيت و پيشوايان قوم در گذرگاههاى سخت همانند فرماندهانى كه در اين گونه موارد در آخر لشكر راه مى‏روند تا همه سپاهيان بگذرند، در آنجا توقف مى‏كنند تا به كمك ضعفاى مؤمنان بشتابند و آنها كه شايستگى نجات را دارند در پرتو امدادشان رهايى يابند.
    بنابراين در اعراف، دو گروه وجود دارند، ضعيفان و آلودگانى كه در رحمتند و پيشوايان بزرگ (يعنى انبياء، امامان و صالحان) كه در همه حال يار و ياور ضعيفانند.
    (آيه 50)- نعمتهاى بهشتى بر دوزخيان حرام است! پس از آن كه بهشتيان و دوزخيان هر كدام در محل مناسب خود مستقر شدند گفتگوهايى در ميان آنها رد و بدل مى‏شود كه نتيجه آن مجازات و كيفرى است روحانى و معنوى براى دوزخيان، نخست مى‏فرمايد: «دوزخيان، بهشتيان را صدا مى‏زنند كه (محبت كنيد) برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 51
    و مقدارى آب يا از آنچه خدا به شما روزى داده، به ما ببخشيد» تا عطش سوزان خود را تسكين دهيم و از آلام خود بكاهيم (وَ نادى‏ أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ).
    ولى بلافاصله بهشتيان دست ردّ بر سينه آنها زده، و «مى‏گويند: خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است» (قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ).
    1- جمله «مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ» (از آنچه خدا به شما روزى داده) كه تعبيرى است سر بسته و توأم با يك نوع ابهام نشان مى‏دهد كه حتى دوزخيان نمى‏توانند از ماهيت و انواع نعمتهاى بهشتى آگاه شوند.
    2- جمله «إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ» (خداوند آنها را بر كافران حرام كرده) اشاره به اين است كه بهشتيان مضايقه‏اى از بخشيدن اين نعمتها ندارند زيرا نه چيزى از آنها كم مى‏شود و نه در درون سينه، كينه‏اى نسبت به كسى دارند، ولى وضع دوزخيان آنچنان است كه نمى‏توانند از نعمتهاى بهشتى بهره گيرند، اين تحريم در حقيقت يك نوع «تحريم تكوينى» است، همانند محروميت بسيارى از بيماران از غذاهاى لذيذ و رنگارنگ.

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #2
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    آیه 51-100


    (آيه 51)- در اين آيه سبب محروميت آنها را تشريح مى‏كند و با ذكر صفات دوزخيان روشن مى‏سازد كه اين سرنوشت شوم را خودشان براى خويشتن فراهم ساخته‏اند نخست مى‏گويد: «آنها كسانى هستند كه دين و مذهب خود را به سرگرمى و بازى گرفتند» (الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً).
    «و زندگى دنيا آنها را فريب داد و مغرور ساخت» (وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا).
    اين امور سبب شد كه آنها در لجنزار شهوات فرو روند و همه چيز حتى رستاخيز را به دست فراموشى بسپارند و گفتار پيامبران و آيات الهى را انكار كنند، لذا به دنبال آن اضافه مى‏كند: «پس امروز هم ما آنها را فراموش خواهيم كرد همان گونه كه آنها لقاى چنين روزى را فراموش كردند و همان گونه كه آيات ما را انكار نمودند» (فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ).
    ضمنا از اين آيه استفاده مى‏شود كه نخستين مرحله گمراهى و انحراف آن برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 52
    است كه انسان مسائل سرنوشت ساز خود را جدّى نگيرد و با آنها به عنوان يك سرگرمى و بازيچه رفتار كند.
    (آيه 52)- اين آيه اشاره به اين است كه محروميت كفار و سرنوشت شومشان نتيجه كوتاهيها و تقصيرات خودشان است و گر نه از ناحيه خداوند هيچ گونه كوتاهى در هدايت و رهبرى و ابلاغ آيات و بيان درسهاى تربيتى نشده است لذا مى‏گويد: ما در هدايت و راهنمايى آنها چيزى فروگذار نكرديم «كتابى براى آنها فرستاديم كه تمام اسرار و رموز آن را با آگاهى كامل تشريح كرديم» (وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ).
    «كتابى كه مايه هدايت و موجب رحمت براى ايمان آورندگان بود» اگرچه افراد لجوج و خودخواه از آن بى‏بهره مى‏مانند (هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).
    (آيه 53)- و در اين آيه اشاره به طرز تفكر غلط تبهكاران و منحرفان در زمينه هدايتهاى الهى كرده، مى‏گويد: «آيا آنها جز انتظار تأويل آيات (و فرا رسيدن تهديدهاى الهى) دارند»؟ (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ).
    اما چه انتظار نابجايى، زيرا هنگامى كه نتايج و سر انجام اين وعده‏هاى الهى را مشاهده كنند، كار از كار گذشته و راهى براى بازگشت باقى نمانده است «آن روز كه تأويل آنها فرا رسد، كسانى كه قبلا آن را فراموش كرده بودند مى‏گويند: فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند» و گفتار آنها نيز همه حق بود (يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ).
    اما در اين هنگام در وحشت و اضطراب فرو مى‏روند، و به فكر چاره‏جويى مى‏افتند و مى‏گويند: «آيا (امروز) شفيعانى يافت مى‏شوند كه براى ما شفاعت كنند»؟ (فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا).
    و «يا (اگر شفيعانى براى ما در كار نيست و اصولا شايسته شفاعت نيستيم) آيا ممكن است به عقب باز گرديم و اعمالى غير آنچه انجام داديم انجام دهيم» و تسليم حق و حقيقت باشيم (أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ).
    ولى افسوس! اين بيدارى بسيار دير است، نه راه بازگشتى وجود دارد و نه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 53
    شايستگى شفاعت دارند، زيرا «آنها سرمايه‏هاى وجود خود را از دست داده و گرفتار خسران و زيانى شده‏اند كه تمام وجودشان را در بر مى‏گيرد» (قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ).
    و بر آنها ثابت مى‏شود كه بتها و معبودهاى ساختگى آنان در آنجا هيچ گونه نقشى ندارد «و معبودهايى را كه به دروغ ساخته بودند همگى از نظرشان گم مى‏شوند» (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ).
    از اين آيه استفاده مى‏شود كه انسان در اعمال خود مختار و آزاد است و الّا تقاضاى بازگشت به دنيا نمى‏كرد تا اعمال بد خود را جبران كند. و نيز استفاده مى‏شود كه جهان ديگر جاى انجام عمل و كسب فضيلت و نجات نيست.
    (آيه 54)- اين آيه معبود حقيقى و واقعى را با ذكر صفات خاصش معرفى مى‏كند، تا آنها كه حقيقت جو هستند قبل از فرا رسيدن رستاخيز در همين جهان او را به روشنى بشناسند، نخست مى‏گويد: «معبود و پروردگار شما آن كس است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد» (إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ). يعنى «معبود» كسى جز «آفريدگار» نمى‏تواند باشد.
    آيا جهان در شش روز آفريده شده؟
    با توجه به مفهوم وسيع كلمه «ايّام» (روزها) و معادل آن در زبانهاى ديگر، پاسخ اين سؤال روشن است، زيرا بسيار مى‏شود كه «ايّام» به معنى «دورانها» به كار مى‏رود.
    بنابراين خداوند مجموعه زمين و آسمان را در شش دوران متوالى آفريده است، هر چند اين دورانها گاهى به ميليونها يا ميلياردها سال بالغ شده است و علم امروز هيچ گونه مطلبى را كه مخالف اين موضوع باشد بيان نكرده است.
    سپس قرآن مى‏گويد: «خداوند پس از آفرينش آسمان و زمين، زمام رهبرى آنها را به دست گرفت» (ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ).
    يعنى، نه تنها آفرينش از اوست بلكه اداره و رهبرى جهان نيز با او مى‏باشد.
    و اين پاسخى است به آنها كه جهان را در آفرينش نيازمند به خدا مى‏دانند نه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 54
    در بقا و ادامه هستى.
    «عرش» چيست؟
    عرش در لغت معانى متعددى دارد از جمله: به معنى سقف يا چيزى است كه داراى سقف بوده باشد، و گاهى به معنى تختهاى بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است.
    ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى‏رود و گفته مى‏شود «عرش خدا» منظور از آن مجموعه جهان هستى است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مى‏شود.
    بنابراين در آيه مورد بحث جمله «اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ» كنايه از احاطه كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمانها و زمين بعد از خلقت آنهاست.
    سپس مى‏فرمايد: «اوست كه شب را همچون پوششى بر روز مى‏افكند و روشنايى روز را با پرده‏هاى ظلمانى شب مى‏پوشاند» (يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ).
    بعد از آن اضافه مى‏كند: «شب با سرعت به دنبال روز در حركت است» (يَطْلُبُهُ حَثِيثاً). همانند طلبكارى كه با سرعت به دنبال بدهكار مى‏دود.
    سپس مى‏افزايد: «اوست كه خورشيد و ماه و ستارگان را آفريده است، در حالى كه همه سر بر فرمان او هستند» (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ).
    پس از ذكر آفرينش جهان هستى و نظام شب و روز و آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان به عنوان تأكيد مى‏گويد: «آگاه باشيد آفرينش و اداره امور جهان هستى تنها به دست اوست» (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ).
    منظور از «الْخَلْقُ» آفرينش نخستين، و منظور از «الْأَمْرُ» قوانين و نظاماتى است كه به فرمان پروردگار بر عالم هستى حكومت مى‏كند و آنها را در مسير خود رهبرى مى‏نمايد.
    به عبارت ديگر: همان طور كه جهان در حدوثش نيازمند به اوست در تدبير و ادامه حيات و اداره‏اش نيز وابسته به او مى‏باشد، و اگر لحظه‏اى لطف خدا از آن گرفته شود نظامش بكلى از هم گسسته و نابود مى‏گردد.
    و در پايان آيه مى‏فرمايد: «پر بركت است خداوندى كه پروردگار عالميان برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 55
    است» (تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ).
    اين جمله بعد از ذكر آفرينش و تدبير جهان هستى يك نوع ستايش از مقام مقدس پروردگار است كه وجودى مبارك، ازلى، ابدى و سر چشمه همه بركات و نيكيها و خير مستمر مى‏باشد.
    (آيه 55)- شرايط اجابت دعا: آيه قبل با ذكر دلايل روشن اين حقيقت را اثبات كرد كه شايسته عبوديت و بندگى تنها خداست و به دنبال آن در اينجا دستور مى‏دهد كه «دعا و نيايش» كه جان و روح عبادت است بايد در برابر خدا انجام گيرد، نخست مى‏گويد: «پروردگار خود را از روى تضرّع و در پنهانى بخوانيد» (ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً).
    اين كه در آيه فوق دستور داده شده كه خدا را در «خفيّه» و پنهانى بخوانيد براى اين است كه از «ريا» دورتر، و به اخلاص نزديكتر، و توأم با تمركز فكر و حضور قلب باشد.
    و در پايان آيه مى‏فرمايد: «او (خداوند) تجاوزكاران را دوست نمى‏دارد» (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ).
    و اين جمله معنى وسيعى دارد كه هرگونه تجاوز را، اعم از فرياد كشيدن به هنگام دعا، و يا تظاهر و رياكارى، و يا توجه به غير خدا را به هنگام دعا، شامل مى‏شود.
    (آيه 56)- در اين آيه اشاره به حكمى شده است كه در واقع يكى از شرايط تأثير دعا است، مى‏فرمايد: «در روى زمين فساد مكنيد بعد از آن كه اصلاح شده است» (وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها). بنابراين هيچ گاه دعاى افراد مفسد و تبهكار به جايى نخواهد رسيد.
    در روايتى از امام باقر عليه السّلام مى‏خوانيم: «زمين فاسد بود و خداوند به وسيله پيامبر اسلام آن را اصلاح كرد».
    باز ديگر به مسأله دعا مى‏پردازد و يكى ديگر از شرايط آن را بازگو مى‏كند، مى‏گويد: «و خدا را با ترس و اميد بخوانيد» (وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 56
    نه آن چنان از اعمال خود راضى باشيد كه گمان كنيد هيچ نقطه تاريكى در زندگى شما نيست كه اين خود عامل عقبگرد و سقوط است، و نه آن چنان مأيوس باشيد كه خود را شايسته عفو خدا و اجابت دعا ندانيد، بلكه با دو بال «بيم» و «اميد» به سوى او پرواز كنيد، اميد به رحمتش و بيم از مسؤوليتها و لغزشهاى خود.
    و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر روى اسباب اميدوارى به رحمت خدا، مى‏گويد: «رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است» (إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ).
    در اين دو آيه اشاره به پنج قسمت از شرايط قبولى دعا شده است: نخست اين كه از روى تضرع و در پنهانى باشد، ديگر اين كه از حدّ اعتدال تجاوز نكند، سوم اين كه با توليد فساد و تبهكارى همراه نگردد، چهارم اين كه توأم با بيم و اميد متوازن باشد، پنجم اين كه با نيكوكارى توأم گردد.
    (آيه 57)- در آيات گذشته اشاره‏هاى مكرر به مسأله «مبدء» يعنى توحيد و شناسايى پروردگار از روى اسرار جهان آفرينش شد، و در اين آيه اشاره به مسأله «معاد» و رستاخيز مى‏شود، تا اين دو بحث يكديگر را تكميل كنند، و اين سيره قرآن است كه در بسيارى از موارد «مبدء» و «معاد» را با هم قرين مى‏سازد، نخست مى‏گويد: «او كسى است كه بادها را پيشاپيش باران رحمتش همچون بشارت دهنده‏اى (كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مى‏دهد) مى‏فرستد» (وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ).
    «بادهايى كه از اقيانوسها برخاسته و ابرهاى سنگين بار و پر آب را با خود حمل مى‏كند» (حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا).
    «در اين موقع آنها را به سوى سرزمينهاى مرده و خشك و سوزان مى‏رانيم» و مأموريت آبيارى اين تشنگان را به عهده آنها مى‏نهيم (سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ).
    «و به وسيله آن، آب حيات بخش را در همه جا فرو مى‏فرستيم» (فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ). «سپس به كمك اين آب انواع ميوه‏ها را از خاك تيره بيرون مى‏آوريم» برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 57
    (فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ).
    و به دنبال آن اضافه مى‏كند: «اين چنين مردگان را از زمين بيرون مى‏آوريم» و لباس حيات را در اندامشان مى‏پوشانيم (كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى‏).
    اين مثال را براى آن آورديم كه نمونه معاد را در اين دنيا كه همه سال در برابر چشم شما تكرار مى‏شود به شما نشان دهيم «تا شايد متذكر گرديد» (لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).
    (آيه 58)- در اين آيه براى اين كه گمان نشود يكنواخت بودن باران دليل آن است كه همه سرزمينها يكسان زنده شوند، و براى اين كه روشن گردد، استعدادها و آمادگيهاى متفاوت سبب استفاده‏هاى مختلف از مواهب الهى مى‏شود، مى‏گويد:
    «سرزمين شيرين و پاكيزه گياهان پربركت و مفيد و سودمند به اذن پروردگار، از آن مى‏رويد» (وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ).
    «اما زمينهاى شوره‏زار و خبيث و زشت، چيزى جز گياهان ناچيز و كم ارزش نمى‏روياند» (وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً).
    و در پايان آيه مى‏فرمايد: «اين چنين آيات را براى كسانى كه شكرگزارند (و از آن استفاده مى‏كنند و راه هدايت را مى‏پويند) بيان مى‏كنيم» (كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ).
    آيه فوق در حقيقت اشاره به يك مسأله مهم است و آن اين كه تنها «فاعليت فاعل» براى به ثمر رسيدن يك موضوع، كافى نيست بلكه استعداد و «قابليت قابل» نيز شرط است.
    (آيه 59)- رسالت نوح نخستين پيامبر اولوا العزم: سرگذشت نوح در سوره‏هاى مختلفى از قرآن مانند سوره هود، انبياء، مؤمنون، شعراء و نوح مشروحا آمده است، اما در اينجا تنها فهرستى از آن در شش آيه آمده، نخست مى‏فرمايد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم» (لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ).
    نخستين چيزى كه او به آنها يادآور شد، همان توجه به حقيقت توحيد و نفى هرگونه بت پرستى بود، «پس به آنها گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد كه هيچ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 58
    معبودى جز او براى شما نيست» (فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
    نوح پس از بيدار كردن فطرتهاى خفته، آنان را از سر انجام بت پرستى بر حذر داشته و گفت: «من از عذاب روزى بزرگ بر شما مى‏ترسم» (إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ).
    منظور از مجازات «روز بزرگ» ممكن است همان توفان معروف نوح يا مجازات الهى در روز رستاخيز باشد.
    (آيه 60)- ولى قوم نوح به جاى اين كه از دعوت اصلاحى اين پيامبر بزرگ كه توأم با نهايت خيرخواهى بود استقبال كنند، به آيين توحيد بپيوندند و دست از ستم و فساد بردارند «جمعى از اشراف و ثروتمندان قوم او (كه منافع خود را با بيدارى مردم در خطر مى‏ديدند، و مذهب او را مانعى بر سر راه هوسرانيها و هوسبازيهاى خويش مشاهده مى‏كردند) صريحا در جواب نوح گفتند: ما تو را در گمراهى آشكار مى‏بينيم» (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ).
    (آيه 61)- «نوح» در برابر توهين و خشونت آنها با همان لحن آرام و متين و محبت‏آميز خود در پاسخ آنها «گفت: (من نه تنها گمراه نيستم بلكه) هيچ گونه نشانه‏اى از گمراهى در من وجود ندارد، ولى من فرستاده پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ).
    اشاره به اين كه خدايان پراكنده‏اى كه شما قائل شده‏ايد همه بى‏اساس است، پروردگار و ربّ همه جهانيان تنها خداوند يگانه يكتاست كه خالق همه آنها مى‏باشد.
    (آيه 62)- هدف من اين است كه رسالت پروردگار را انجام داده و دستورات او را به شما برسانم» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي).
    «و در اين راه از هيچ گونه خيرخواهى فروگذارى نمى‏كنم» (وَ أَنْصَحُ لَكُمْ).
    و در پايان اضافه مى‏كند: «من چيزهايى از خداوند مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد» (وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
    اين جمله ممكن است جنبه تهديد در برابر مخالفتهاى آنها داشته باشد كه من مجازاتهاى دردناكى از خداوند در برابر تبهكاران سراغ دارم كه شما هنوز برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 59
    از آن بى‏خبريد، و يا اشاره به لطف و رحمت پروردگار باشد كه اگر در مسير اطاعتش گام بگذاريد بركات و پاداشهايى از او سراغ دارم كه شما به عظمت و وسعت آن واقف نيستيد.
    (آيه 63)- در اين آيه گفتار ديگرى را از نوح مى‏خوانيم كه در برابر اظهار تعجب قوم خود از اين كه چگونه ممكن است انسانى عهده‏دار رسالت پروردگار گردد، بيان كرده است: «آيا تعجب كرده‏ايد كه انسانى مأمور ابلاغ رسالت پروردگار گردد و دستورات بيدار كننده او بر اين انسان نازل شود تا شما را از عواقب سوء اعمالتان برحذر دارد و به آيين پرهيزكارى دعوت كند و تا مشمول رحمت الهى شويد» (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى‏ رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).
    يعنى، اين موضوع چه جاى تعجب است؟ زيرا يك انسان شايسته، استعداد انجام اين رسالت را بهتر از هر موجود ديگر دارد.
    (آيه 64)- ولى به جاى اين كه دعوت چنين رهبر دلسوز و خيرخواه و آگاهى را بپذيرند، «همه گفته‏هاى او را تكذيب كردند (و در برابر دعوتش سر تسليم فرود نياوردند، هر چه نوح بيشتر تبليغ مى‏كرد، آنها بر لجاجت و سرسختى خود مى‏افزودند) و همين سبب شد كه ما نوح و آنها كه با او در كشتى بودند نجات داده و تكذيب كنندگان به آياتش را گرفتار غرقاب ساخته و هلاك كنيم» (فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا).
    در پايان آيه، دليل اين كيفر سخت را چنين بيان مى‏كند كه «آنها جمعيت نابينايى بودند» يعنى مردمى بودند كور دل و كورباطن كه از مشاهده چهره حقيقت محروم بودند (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ).
    و اين كوردلى نتيجه اعمال شوم و لجاجتهاى مستمر خودشان بود، زيرا چشم پوشى مستمر از حقايق، تدريجا چشم تيزبين عقل را ضعيف كرده و سر انجام نابينا مى‏كند.
    (آيه 65)- گوشه‏اى از سرگذشت قوم هود: در تعقيب ذكر رسالت نوح برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 60
    و درسهاى عبرتى كه در آن نهفته بود، به سرگذشت يكى ديگر از پيامبران بزرگ يعنى هود و درگيريهاى او با قوم و ملتش مى‏پردازد، نخست مى‏فرمايد: «ما به سوى جمعيت عاد، برادرشان هود را فرستاديم» (وَ إِلى‏ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً).
    قوم «عاد» مردمى بودند كه در سرزمين «يمن» زندگى مى‏كردند، از نظر قدرت جسمانى و ثروت ملتى نيرومند و قوى بودند، ولى انحرافات عقيده‏اى مخصوصا بت پرستى و مفاسد اخلاقى در ميان آنها غوغا مى‏كرد.
    سپس مى‏گويد: هود دعوت خود را از مسأله توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى شروع كرد و «به آنها گفت: اى قوم من! خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى براى شما غير او نيست، آيا پرهيزگارى را پيشه نمى‏كنيد»! (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ).
    (آيه 66)- ولى ثروتمندان از خود راضى (الْمَلَأُ) يعنى كسانى كه ظاهر آنها چشم پركن بود، به هود همان گفتند: كه قوم نوح به نوح گفته بودند، بلكه نسبت سفاهت نيز به او دادند، «اشراف كافر قوم او گفتند ما تو را در سفاهت و سبك مغزى مى‏بينيم و گمان مى‏كنيم تو از دروغگويان باشى»! (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ).
    (آيه 67)- اما هود با وقار و ادبى كه مخصوص پيامبران و رهبران راستين و پاك است، بى‏آنكه از گفته آنان عصبانى و يا دلسرد و مأيوس گردد، «گفت: اى جمعيت من! هيچ گونه سفاهتى در من نيست و وضع رفتار و گفتار من بهترين دليل بر سرمايه‏هاى عقلانى من است، من فرستاده پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ).
    (آيه 68)- هود اضافه كرد: «رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى‏كنم و من خيرخواه امينى براى شما هستم» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ).
    (آيه 69)- سپس هود در برابر افرادى كه از بعثت يك انسان به عنوان پيامبر در تعجب بودند به همان مطلبى اشاره مى‏كند كه نوح پيامبر نيز به قوم خود گفته بود برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 61
    و آن اين كه: «آيا تعجب مى‏كنيد كه از طرف پروردگار به فردى از شما وحى شود، تا شما را از كيفرهايى كه به خاطر اعمالتان در پيش داريد بيم دهد!» (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى‏ رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ).
    سپس براى تحريك عواطف خفته آنها و برانگيختن حس شكرگزارى در درون جانشان قسمتى از نعمتهاى پروردگار را، براى آنان شرح مى‏دهد، مى‏گويد:
    «به خاطر بياوريد كه خداوند شما را جانشينان قوم نوح قرار داد» (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ). و هنگامى كه آنها بر اثر طغيانشان به وسيله توفان نابود شدند، سرزمينهاى وسيع و گسترده آنان را با تمام نعمتهايى كه داشتند در اختيار شما قرار داد.
    به علاوه «و شما را از جهت خلقت (جسمانى) گسترش (و قدرت) داد» (وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً).
    (آيه 70)- اما در مقابل اين اندرزها و راهنماييهاى منطقى و يادآورى نعمتهاى الهى آنها كه منافع مادى خود را در خطر مى‏ديدند و قبول دعوت او را مانع هوسبازيهاى خويش مى‏دانستند، در مقام مخالفت برآمده و «گفتند: آيا به سراغ ما آمده‏اى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم، و آنچه را پدران ما مى‏پرستيدند، رها كنيم»؟ نه هرگز چنين چيزى، ممكن نيست (قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا).
    و سر انجام براى اين كه اميد «هود» را بكلى از خود قطع كنند و به اصطلاح حرف آخر را به او زده باشند گفتند: «اگر راست مى‏گويى (و عذابها و مجازاتهايى را كه به ما وعده مى‏دهى حقيقت دارد) هر چه زودتر آنها را به سراغ ما بفرست و ما را محو و نابود كن»! (فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).
    يعنى ما كمترين واهمه‏اى از تهديدهاى تو نداريم.
    (آيه 71)- هنگامى كه سخن به اينجا رسيد و آخرين حرف خود را كه نشانه امتناع كامل از قبول دعوت هود بود زدند و او بكلى از هدايت آنان مأيوس شد، «به آنها گفت: اكنون كه چنين است بدانيد عذاب و كيفر خشم خدا بر شما مسلّما واقع برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 62
    خواهد شد» (قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ).
    سپس براى اين كه گفتار آنها در باره بتها بدون پاسخ نماند، اضافه مى‏كند: «آيا شما با من در مورد چيزهايى كه از الوهيت جز نامى بى‏اثر ندارند و شما و پدرانتان اسم خدا بر آنها گذارده‏ايد و به دروغ آثار و خاصيتهايى براى آنها قائل شده‏ايد، به مجادله برخاسته‏ايد، در حالى كه هيچ گونه فرمان و حجتى خدا در اين باره نازل نكرده است» (أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ).
    سپس گفت: «اكنون كه چنين است شما در انتظار بمانيد من هم با شما انتظار مى‏كشم» (فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ). شما در اين انتظار باشيد كه بتها ياريتان كنند و من در انتظارم كه عذاب دردناك الهى بر شما فرود آيد آينده نشان خواهد داد كداميك از اين دو انتظار به حقيقت نزديكتر خواهد بود.
    (آيه 72)- در اين آيه سر انجام كار اين قوم لجوج در عبارت كوتاهى چنين بيان شده است: «ما هود و كسانى را كه با او بودند به لطف و رحمت خود، رهايى بخشيديم، و ريشه كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و حاضر نبودند در برابر حق تسليم شوند، قطع و نابود ساختيم» (فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ).
    (آيه 73)- سرگذشت عبرت انگيز قوم ثمود! از اين به بعد به قيام «صالح» پيامبر بزرگ خدا در ميان قوم «ثمود» كه در يك منطقه كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى‏كردند اشاره شده، نخست مى‏گويد: «ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم» (وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً).
    پيامبر آنان صالح نيز همانند ساير پيامبران، نخستين گام را در راه هدايت آنها از مسأله توحيد و يكتاپرستى برداشت و به آنها «گفت: اى قوم من! خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
    سپس اضافه نمود: من بدون دليل چيزى نمى‏گويم، «بيّنه و دليل روشن از برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 63
    طرف پروردگارتان براى شما آمده است و اين همان شترى است كه خداوند براى شما معجزه قرار داده است» (قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً).
    سپس به آنها مى‏گويد: «او را به حال خود واگذاريد و بگذاريد در زمين خدا به چرا بپردازد، و به او آزار مرسانيد كه عذاب دردناكى شما را فرا خواهد گرفت» (فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).
    (آيه 74)- در اين آيه مى‏گويد: «به خاطر داشته باشيد كه خداوند شما را جانشينان در روى زمين بعد از قوم عاد قرار داد، و در آن مستقر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ).
    يعنى از يك سو نعمتهاى فراوان الهى را فراموش نكنيد و از سوى ديگر توجه داشته باشيد كه پيش از شما اقوام طغيانگرى مانند قوم عاد بودند كه بر اثر مخالفتهايشان به عذاب الهى گرفتار شدند و نابود گرديدند.
    سپس روى بعضى از نعمتها و امكانات خداداد قوم ثمود تكيه كرده، مى‏گويد: شما در سرزمينى زندگى داريد كه هم دشتهاى مسطح با خاكهاى مساعد و آماده كه «در دشتهايش قصرها براى خود بنا مى‏كنيد و در كوهها براى خود خانه‏ها مى‏تراشيد» (تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً).
    و در پايان آيه مى‏گويد: «اين همه نعمتهاى فراوان خدا را يادآور شويد و در زمين فساد نكنيد و كفران نعمت ننماييد» (فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ).
    (آيه 75)- باز ملاحظه مى‏كنيم كه جمعيت اشراف و ثروتمندان خوش ظاهر و بد باطن سر رشته مخالفت با اين پيامبر بزرگ الهى را به دست گرفتند و همان طور كه قرآن مى‏گويد: «اين جمعيت اشرافى و متكبر از قوم صالح به افرادى از مستضعفان كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا به راستى شما مى‏دانيد كه صالح از طرف خداوند براى راهنمايى ما فرستاده شده است» (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ).
    ولى به زودى با پاسخ قاطع آنان كه حكايت از تصميم و اراده قوى مى‏كرد برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 64
    رو برو شدند و اين پاسخ را از آنان شنيدند كه «گفتند: ما نه تنها مى‏دانيم صالح فرستاده خداست بلكه) ما به آنچه او مأموريت دارد، و دعوت به سوى آن مى‏كند، ايمان آورده‏ايم» (قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ).
    (آيه 76)- «اين مغروران متكبر (دست از كار خود برنداشته و مجددا براى تضعيف روحيه جمعيت مؤمنان) گفتند: ما به آنچه شما ايمان آورده‏ايد كافريم» (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ).
    (آيه 77)- هنگامى كه ثروتمندان متكبر و خودخواه از ايجاد تزلزل در پايه‏هاى ايمان توده‏هاى مردم با ايمان مأيوس شدند، و از سوى ديگر مى‏ديدند با وجود «ناقه» كه معجزه صالح محسوب مى‏شد، سمپاشيهاى آنها به جايى نمى‏رسد، تصميم به نابود كردن ناقه گرفتند، و قبل از هر چيز «آن را پى كردند و كشتند و از فرمان خدا سر برتافتند» (فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ).
    و به اين نيز قناعت نكردند بلكه به سراغ صالح آمدند و صريحا به او «گفتند:
    اى صالح! اگر تو فرستاده خدا هستى هر چه زودتر عذاب الهى را به سراغ ما بفرست» (وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ).
    اين سخن در حقيقت برپا ساختن يك نوع جنگ اعصاب در مقابل صالح و براى تضعيف روحيه «صالح» و مؤمنان بود.
    (آيه 78)- هنگامى كه آنها ستيزه‏جويى و طغيانگرى را به آخر رساندند و آخرين بارقه آمادگى ايمان را در وجود خود خاموش ساختند، مجازات الهى كه طبق قانون انتخاب اصلح و از ميان بردن موجودات فاسد و مفسد صورت مى‏گيرد به سراغ آنها آمد و «آن چنان زمين لرزه‏اى قصرها و خانه‏هاى مستحكمشان را تكان داد و فرو ريخت (و زندگى پرزرق و برق آنها را در هم كوبيد) كه صبحگاهان تنها جسم بى‏جان آنها در خانه‏هايشان باقى مانده بود» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ).
    قوم ثمود به چه وسيله نابود شدند؟
    از آيه فوق استفاده مى‏شود كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 65
    وسيله نابودى اين قوم سركش، زلزله بود، اما از آيه 13 سوره فصلت بر مى‏آيد كه صاعقه آنها را نابود كرد، و در آيه 5 سوره حاقه مى‏خوانيم به وسيله يك عامل ويرانگر (طاغيه) از ميان رفتند. بايد بگوييم اين هر سه عامل به يك چيز بازگشت مى‏كنند، يعنى نخست صاعقه توليد مى‏شود و به دنبال آن زمين لرزه به وجود مى‏آيد، و اما «طاغيه» به معنى موجودى است كه از حد خود تجاوز كند و اين هم، با زلزله سازگار است و هم با صاعقه، بنابراين تضادى در ميان آيات نيست.
    (آيه 79)- در اين آيه مى‏گويد: «بعد از اين جريان صالح از آنها روى برتافت و به آنها گفت: من حق رسالت پروردگارم را ادا كردم و آنچه گفتنى بود به شما گفتم و از نصيحت و خيرخواهى كوتاهى نكردم، لكن شما خيرخواهان را دوست نداريد» (فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ).
    (آيه 80)- سرنوشت دردناك قوم لوط: قرآن، صحنه عبرت انگيز ديگرى از سرگذشت پيامبران را بازگو مى‏كند و هدف آيات پيشين را تعقيب و تكميل مى‏نمايد، و آن سرگذشت پيامبر بزرگ خدا «لوط» و قوم اوست.
    نخست مى‏گويد: «به خاطر بياوريد لوط پيامبر را هنگامى كه به قوم خود گفت: آيا شما عمل زشت و ننگينى انجام مى‏دهيد كه احدى از جهانيان تاكنون مرتكب آن نشده است»؟ (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ).
    (آيه 81)- در اين آيه گناهى را كه در آيه قبل بطور سر بسته ذكر شده بود، تشريح مى‏كند و مى‏گويد: «شما از روى شهوت به سراغ مردان مى‏رويد، و از زنان صرف نظر مى‏كنيد» (إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ).
    چه انحرافى از اين بدتر و بالاتر كه وسيله توليد نسل را كه آميزش زن و مرد است و خداوند آن را بطور غريزى در هر انسانى قرار داده، رها كنند، و سراغ «جنس موافق» بروند كارى كه اصولا برخلاف فطرت و ساختمان طبيعى جسم و روح انسان و غريزه تحريف نايافته اوست. و در پايان آيه به عنوان تأكيد مى‏گويد: «بلكه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 66
    شما جمعيت اسراف كاريد» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ). يعنى از حدود الهى قدم بيرون گذارده و در سنگلاخ انحراف و تجاوز از مرز فطرت سرگردان شده‏ايد.
    (آيه 82)- در اين آيه اشاره به جواب لجوجانه و غير منطقى قوم لوط كرده، مى‏گويد: «از آنها هيچ گونه جوابى در برابر دعوت اين پيامبر خيرخواه و دلسوز و مصلح نداشتند جز اين كه با خشم و عصبانيت گفتند: لوط و پيروان او را از شهر خود بيرون كنيد (گناهشان چيست؟ گناهشان اين است) كه مردمى پاكند و گناه نمى‏كنند»! و نه تنها با ما هم صدا نمى‏شوند، بلكه مزاحم ما نيز هستند! (وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ).
    اين احتمال نيز در تفسير جمله «إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» وجود دارد، كه قوم لوط مى‏خواستند اين پيامبر و پيروانش را متهم به تظاهر و رياكارى كنند.
    (آيه 83)- با توجه به آنچه در سه آيه فوق بيان شد، هر داور منصفى مى‏تواند حكم محكوميت چنين قوم و ملتى را صادر كند.
    لذا در اين آيه خداوند مى‏فرمايد: «چون كار به اينجا رسيد ما لوط و پيروان واقعى و خاندانش را كه پاكدامن بودند، نجات بخشيديم جز همسرش كه او را در ميان قوم تبهكار رها ساختيم» زيرا او هم از نظر عقيده و آيين و مذهب با آنان هماهنگ بود (فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ).
    (آيه 84)- در اين آيه اشاره بسيار كوتاه و پرمعنى به مجازات شديد و وحشتناك اين قوم كرده، مى‏گويد: «ما بارانى بر آنها فرستاديم» اما چه بارانى؟! بارانى از سنگ كه آنها را در هم مى‏كوبيد و نابود مى‏كرد (وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً).
    «اكنون تماشا كن ببين سر انجام كار مجرمان به كجا كشيد» (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ).
    گرچه روى سخن در اينجا به پيامبر است اما پيداست كه هدف عبرت گرفتن همه افراد با ايمان مى‏باشد.
    (آيه 85)- رسالت شعيب در مدين: شعيب كه نسبش طبق تواريخ با چندين واسطه به «ابراهيم» مى‏رسيد، به سوى اهل مدين مبعوث گرديد، «مدين» از برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 67
    شهرهاى شام بود و مردمى تجارت پيشه و مرفّه داشت، كه در ميان آنها بت پرستى و همچنين تقلب و كم فروشى در معامله كاملا رايج بود- شرح درگيرى اين پيامبر بزرگ با اهل «مدين» در سوره‏هاى متعددى از قرآن مخصوصا سوره «هود» و «شعرا» آمده است.
    در اين آيه خداوند مى‏فرمايد: «ما به سوى مردم مدين، برادر آنها شعيب را فرستاديم» (وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً).
    سپس اضافه مى‏كند كه شعيب دعوت خود را همانند پيامبران ديگر از مسأله توحيد شروع كرد و «صدا زد اى قوم من! خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى جز او براى شما نيست» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
    و گفت اين حكم علاوه بر اين كه فرمان عقل است به وسيله «دلايل روشنى كه از طرف خداوند براى شما آمده» نيز اثبات شده است (قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ).
    پس از دعوت به توحيد، به مبارزه با مفاسد اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى آنها برخاسته نخست آنان را كه آلوده كم فروشى و تقلب و تزوير در معامله بودند از اين كار باز مى‏دارد و مى‏گويد: اكنون كه راه خدا براى شما آشكار شده «حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از حقوق مردم چيزى كم نگذاريد» (فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ).
    سپس به يكى ديگر از كارهاى خلاف آنها اشاره كرده، مى‏گويد: «در روى زمين بعد از آن كه (در پرتو ايمان و كوششهاى انبياء) اصلاح شده است، فساد نكنيد» (وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها).
    مسلم است كه از توليد فساد، اعم از فساد اخلاقى يا بى‏ايمانى يا ناامنى، هيچ كس بهره‏اى نمى‏گيرد، لذا در آخر آيه اضافه مى‏كند: «اين به سود شماست اگر ايمان داشته باشيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
    (آيه 86)- در اين آيه به چهارمين نصيحت شعيب، اشاره شده است، آنجا كه مى‏گويد: «شما بر سر راه مردم با ايمان ننشينيد و آنها را تهديد نكنيد و مانع راه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 68
    خدا نشويد و با القاى شبهات راه مستقيم حق را در نظر آنها كج و معوج نشان ندهيد» (وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً).
    و در پايان آيه پنجمين نصيحت شعيب كه يادآورى نعمتهاى پروردگار براى تحريك حسّ شكرگزارى آنهاست آمده: «و به خاطر بياوريد هنگامى كه افراد كمى بوديد سپس خداوند جمعيت شما را زياد كرد و نيروى انسانى شما را فزونتر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ).
    از جمله فوق استفاده مى‏شود كه در اكثر موارد كثرت نفرات، مى‏تواند سر چشمه قدرت و عظمت و پيشرفت جامعه باشد.
    «و نيز خوب بنگريد كه سر انجام كار مفسدان به كجا منتهى شد» و به دنبال آنها گام برنداريد (وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ).
    (آيه 87)- در اين آيه كه در واقع پاسخى است به بعضى از گفته‏هاى مؤمنان و كافران، شعيب مى‏گويد: «اگر طايفه‏اى از شما به آنچه من مبعوث شده‏ام ايمان آورده و جمعيت ديگرى ايمان نياورده‏اند (نبايد موجب غرور كافران و يأس مؤمنان گردد) شما صبر كنيد تا خداوند ميان ما حكم كند كه او بهترين حاكمان است» (وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ). يعنى، آينده نشان خواهد داد، چه كسانى بر حق بوده‏اند و چه كسانى بر باطل.
    آغاز جزء نهم قرآن مجيد
    ادامه سوره اعراف‏
    (آيه 88)- در اين آيه و آيه بعد عكس العمل قوم مستكبر شعيب در برابر سخنان منطقى اين پيامبر بزرگ بيان شده است.
    قرآن مى‏گويد: «اشراف زورمند و متكبر قوم شعيب به او گفتند سوگند ياد مى‏كنيم كه قطعا، هم خودت و هم كسانى را كه به تو ايمان آورده‏اند، از محيط خود بيرون خواهيم راند، مگر اين كه هر چه زودتر به آيين ما باز گرديد» (قالَ الْمَلَأُ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 69
    الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا)
    »
    .
    پاسخى كه شعيب در برابر اين همه تهديد و خشونت به آنها داد خيلى ساده و ملايم و منطقى بود، «گفت: آيا (مى‏خواهيد ما را به آيين خودتان بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم» (قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ).
    (آيه 89)- در اين آيه شعيب چنين ادامه مى‏دهد: «اگر ما به آيين بت پرستى شما باز گرديم، و بعد از آن كه خدا ما را نجات داده خود را به اين پرتگاه بيفكنيم، بر خدا افترا بسته‏ايم» (قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها).
    سپس اضافه مى‏كند: «ممكن نيست ما به آيين شما بازگرديم مگر اين كه خدا بخواهد» (وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا).
    و بلافاصله اضافه مى‏كند كه خداوند نيز چنين دستورى نخواهد داد، «چرا كه او از همه چيز آگاه است و به همه چيز احاطه علمى دارد» (وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً).
    بنابراين هرگز ممكن نيست او از دستورى كه داده باز گردد، زيرا كسى كه از دستورش برمى‏گردد، كه علمش محدود باشد و اشتباه كند و از دستور خود پشيمان گردد، اما آن كس كه احاطه علمى به همه چيز دارد، تجديد نظر براى او ممكن نيست.
    سپس براى اين كه به آنها حالى كند از تهديدشان هراسى ندارد و محكم بر جاى خود ايستاده است، مى‏گويد: «توكل و تكيه ما تنها به خداست» (عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا).
    و سر انجام براى اين كه حسن نيت خود را ثابت كند و چهره حقيقت طلبى و مسالمت جويى خويش را آشكار سازد، تا دشمنانش او را متهم به ماجراجويى و غوغا طلبى نكنند، مى‏گويد: «پروردگارا! ميان ما و جمعيت ما به حق حكم‏
    __________________________________________________
    (1) البته مخالفان تهديدهاى ديگرى نيز داشته‏اند كه در ساير آيات مربوط به شعيب بحث خواهد شد.
    برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 70
    و داورى كن، و مشكلات و گرفتاريهاى ما را برطرف ساز، و درهاى رحمتت را به سوى ما بگشا كه بهترين گشايندگانى» (رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ).
    (آيه 90)- در اين آيه از تبليغاتى كه مخالفان شعيب در برابر تابعان او مى‏كردند سخن به ميان آورده، مى‏گويد: «اشراف و متكبران خودخواهى كه از قوم شعيب راه كفر را پيش گرفته بودند (به كسانى كه احتمال مى‏دادند تحت تأثير دعوت شعيب واقع شوند) مى‏گفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد بطور مسلّم از زيانكاران خواهيد بود» (وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ).
    و منظورشان همان خسارتهاى مادى بود كه دامنگير مؤمنان به دعوت شعيب مى‏شد، زيرا آنها مسلما بازگشت به آيين بت پرستى نمى‏كردند، و بنابراين مى‏بايست به زور از آن شهر و ديار اخراج شوند و املاك و خانه‏هاى خود را بگذارند و بروند.
    (آيه 91)- هنگامى كه كارشان به اينجا رسيد و علاوه بر گمراهى خويش در گمراه ساختن ديگران نيز اصرار ورزيدند، و هيچ گونه اميدى به ايمان آوردن آنها نبود، مجازات الهى به حكم قانون قطع ريشه فساد به سراغ آنها آمد، «پس زلزله سخت و وحشتناكى آنها را فراگرفت، آنچنان كه صبحگاهان همگى به صورت اجساد بى‏جانى در درون خانه‏هايشان افتاده بودند» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ).
    (آيه 92)- سپس ابعاد وحشتناك اين زلزله عجيب را با اين جمله تشريح كرده، مى‏گويد: «آنها كه شعيب را تكذيب كردند، آنچنان نابود شدند كه گويا هرگز در اين خانه‏ها سكنى نداشتند»! (الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا).
    و در پايان آيه مى‏فرمايد: «آنها كه شعيب را تكذيب كردند، زيانكار بودند» نه مؤمنان (الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ).
    (آيه 93)- در اين آيه آخرين گفتار شعيب را مى‏خوانيم كه: «او از قوم گنهكار برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 71
    روى برگردانيد و گفت: من رسالات پروردگارم را ابلاغ كردم، و به مقدار كافى نصيحت نمودم و از هيچ گونه خيرخواهى فروگذار نكردم» (فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ).
    «با اين حال چگونه به حال اين جمعيت كافر تأسف بخورم» (فَكَيْفَ آسى‏ عَلى‏ قَوْمٍ كافِرِينَ).
    زيرا آخرين تلاش و كوشش براى هدايت آنها به عمل آمد ولى در برابر حق سر تسليم فرود نياوردند، و مى‏بايست چنين سرنوشت شومى را داشته باشند.
    (آيه 94)- اگر هشدارها مؤثر نيفتد: اين آيه كه بعد از ذكر سرگذشت جمعى از پيامبران بزرگ و پيش از پرداختن به سرگذشت موسى بن عمران آمده، اشاره به چند اصل كلى است كه در همه ماجراها حكومت مى‏كند، نخست مى‏گويد: «و ما در هيچ شهر و آبادى، پيامبرى نفرستاديم مگر اين كه اهل آن را به ناراحتيها و خسارتها گرفتار ساختيم شايد (به خود آيند، و به سوى خدا) بازگردند و تضرّع كنند»! (وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ).
    و اين به خاطر آن است كه مردم تا در ناز و نعمتند كمتر گوش شنوا و آمادگى براى پذيرش حق دارند اما هنگامى كه در تنگناى مشكلات قرار مى‏گيرند و نور فطرت و توحيد آشكارتر مى‏گردد، بى‏اختيار به ياد خدا مى‏افتند و دلهايشان آماده پذيرش مى‏گردد، ولى اين بيدارى كه در همه يكسان است در بسيارى از افراد زود گذر و ناپايدار است و به مجرد، برطرف شدن مشكلات بار ديگر در خواب غفلت فرو مى‏روند ولى براى جمعى نقطه عطفى در زندگى محسوب مى‏شود و براى هميشه، به سوى حق باز مى‏گردند.
    (آيه 95)- لذا در اين آيه مى‏گويد: هنگامى كه آنها در زير ضربات حوادث و فشار مشكلات تغيير مسير ندادند و همچنان در گمراهى خود باقى ماندند «سپس ما مشكلات را از آنها برداشتيم و به جاى آن گشايش و نعمت قرار داديم، تا آنجا كه (بار ديگر زندگانى آنها رونق گرفت و كمبودها به فزونى تبديل شد و) مال و نفرات برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 72
    آنها فراوان گرديد» (ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا).
    به هنگام برطرف شدن مشكلات، به جاى اين كه به اين حقيقت توجه كنند كه «نعمت» و «نقمت» به دست خداست و رو به سوى او آورند، براى اغفال خود به اين منطق متشبث شدند، كه اگر براى ما مصائب و گرفتاريهايى پيش آمد، چيز تازه‏اى نيست «و گفتند: پدران ما نيز گرفتار چنين مصائب و مشكلاتى شدند» (وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ). دنيا فراز و نشيب دارد و براى هر كس دوران راحتى و سختى بوده است، سختيها امواجى ناپايدار و زود گذرند.
    در پايان، قرآن مى‏گويد: هنگامى كه كار به اينجا رسيد و از عوامل تربيت كمترين بهره‏اى نگرفتند، بلكه بر غرور خود افزودند، «ناگاه آنها را به مجازات خود گرفتيم، در حالى كه آنها هيچ خبر نداشتند و غافلگير شدند» و به همين جهت مجازات براى آنها، سخت دردناك بود (فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ).
    (آيه 96)- عمران و آبادى در سايه ايمان و تقوا: در اين آيه و آيات بعد براى نتيجه‏گيرى از آيات قبل مى‏گويد: «اگر مردمى كه در اين آباديها و نقاط ديگر روى زمين زندگى داشته و دارند (به جاى طغيان و سركشى و تكذيب آيات پروردگار و ظلم و فساد) ايمان مى‏آوردند، و در پرتو آن تقوا و پرهيزكارى پيشه مى‏كردند (نه تنها مورد خشم پروردگار و مجازات الهى واقع نمى‏شدند، بلكه) درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى‏گشوديم» (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ).
    منظور از بركات زمين و آسمان نزول باران و روييدن گياهان مى‏باشد.
    ولى متأسفانه آنها صراط مستقيم كه راه سعادت و خوشبختى و رفاه و امنيت بود رها ساختند، «و پيامبران خدا را تكذيب كردند (و برنامه‏هاى اصلاحى آنها را زير پاگذاشتند) ما هم به جرم اعمالشان، آنها را كيفر داديم» (وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).
    (آيه 97)- در اين آيه به عنوان تأكيد بيشتر روى عموميت اين حكم و اين كه قانون فوق مخصوص اقوام پيشين نبوده بلكه امروز و آينده را نيز در بر مى‏گيرد، برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 73
    مى‏گويد: «آيا اهل آباديها، خود را از مجازاتهاى ما در امان مى‏دانند كه شب هنگام در موقعى كه در خواب خوش آرميده‏اند (به صورت صاعقه‏ها و زلزله‏ها و مانند آن) بر آنها فرو ريزد» (أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ).
    (آيه 98)- «و يا اين كه مجازاتهاى ما به هنگام روز در موقعى كه غرق انواع بازيها و سرگرميها هستند دامان اهل اين آباديها را بگيرد» (أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ).
    يعنى، آنها در همه حال در روز و شب، در خواب و بيدارى، در ساعات خوشى و ناخوشى همه در دست قدرت خدا قرار دارند، و با يك فرمان مى‏تواند همه زندگى آنها را در هم بپيچد، آرى تنها در يك لحظه و بدون هيچ مقدمه ممكن است انواع بلاها بر سر اين انسان بى‏خبر فرود آيد.
    (آيه 99)- در اين آيه باز به شكل ديگر و به بيان تازه‏اى اين حقيقت را تأكيد مى‏كند و مى‏گويد: «آيا اين مجرمان از مكر الهى ايمنند؟ در حالى كه هيچ كس جز زيانكاران خود را از مكر خداوند در امان نمى‏دانند» (أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ).
    منظور از «مكر الهى» آن است كه خداوند، مجرمان را با نقشه‏هاى قاطع و شكست ناپذير بدون اختيار خودشان از زندگانى مرفّه و هدفهاى خوشگذرانى باز مى‏دارد، و اين اشاره به همان كيفرها و بلاهاى ناگهانى و بيچاره كننده است.
    (آيه 100)- در اين آيه بار ديگر براى بيدار ساختن انديشه‏هاى خفته اقوام موجود و توجه دادن آنان به درسهاى عبرتى كه در زندگانى پيشينيان بوده است مى‏گويد: «آيا كسانى كه وارث روى زمين بعد از صاحبان آن مى‏شوند، از مطالعه حال پيشينيان متنبه نشدند: كه اگر ما بخواهيم مى‏توانيم آنها را نيز به خاطر گناهانشان هلاك كنيم» و به همان سرنوشت مجرمان گذشته گرفتار سازيم (أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ).
    و نيز مى‏توانيم آنها را زنده بگذاريم، ولى به خاطر غوطه‏ور شدن در گناه و فساد «بر دلهايشان مهر مى‏نهيم (درك و شعور و حس تشخيص را از آنها مى‏گيريم) برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 74
    آنچنان كه هيچ حقيقتى را نشنوند» و هيچ اندرزى را نپذيرند و در زندگى حيران و سرگردان شوند (وَ نَطْبَعُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ).
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #3
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض



    آیه 101-150

    (آيه 101)- در اين آيه و آيه بعد باز هم تكيه روى عبرتهايى است كه از بيان سرگذشتهاى اقوام پيشين گرفته مى‏شود، ولى روى سخن در اينجا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است اگرچه هدف در واقع همه هستند.
    نخست مى‏گويد: «اينها آباديها و شهرها و اقوامى هستند كه اخبار و سرگذشت آنها را براى تو بيان مى‏كنيم» (تِلْكَ الْقُرى‏ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها).
    سپس مى‏گويد: چنان نبود كه آنها بدون اتمام حجت، هلاك و نابود شوند، بلكه، «بطور مسلم پيامبرانشان با دلايل روشن، به سراغ آنها آمدند» و نهايت تلاش و كوشش را در هدايت آنها كردند (وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ).
    «اما آنها (در برابر تبليغات مستمر، و دعوت پى‏گير انبياء مقاومت به خرج دادن و روى حرف خود ايستادند، و) حاضر نبودند آنچه را قبلا تكذيب كردند بپذيرند و به آن ايمان بياورند» (فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ).
    در جمله بعد علت اين لجاجت و سرسختى را چنين بيان مى‏كند: «اين چنين خداوند بر دلهاى كافران نقش بى‏ايمانى و انحراف را ترسيم مى‏كند و بر قلوبشان مهر مى‏نهد» (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْكافِرِينَ).
    يعنى، كسانى كه در مسيرهاى غلط گام بر مى‏دارند، بر اثر تكرار و ادامه عمل، انحراف و كفر و ناپاكى آنچنان بر دلهاى آنها نقش مى‏بندد، كه همچون نقش سكه ثابت مى‏ماند و اين از قبيل اثر و خاصيت عمل است كه به خداوند نسبت داده شده، زيرا مسبب تمام اسباب، اوست.
    (آيه 102)- در اين آيه دو قسمت ديگر از نقطه‏هاى ضعف اخلاقى اين جمعيتها كه سبب گمراهى و نابودى آنها گرديده، بيان شده است.
    نخست مى‏گويد آنها افراد پيمان شكن بودند: «و ما براى اكثريت آنها عهد و پيمان ثابتى نيافتيم» (وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ).
    اين عهد و پيمان ممكن است اشاره به «عهد و پيمان فطرى» باشد كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 75
    خداوند به حكم آفرينش و فطرت از همه بندگان خود گرفته است.
    و يا عهد و پيمانهايى كه پيامبران الهى از مردم مى‏گرفتند، بسيارى از مردم آن را مى‏پذيرفتند و سپس مى‏شكستند.
    و يا اشاره به همه پيمانها اعم از «فطرى» و «تشريعى» بوده باشد.
    روح پيمان شكنى يكى از عوامل مخالفت با پيامبران و اصرار در پوييدن راه كفر و نفاق و گرفتار شدن به عواقب شوم آن است.
    سپس به عامل ديگر اشاره كرده، مى‏گويد: «اكثر آنها را فاسد و خارج از اطاعت فرمان يافتيم» (وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ).
    يعنى روح تمرّد و قانون شكنى و خروج از نظامات آفرينش و قوانين الهى يكى ديگر از عوامل ايستادگى و پافشارى آنها در كفر و بى‏ايمانى بود.
    (آيه 103)- خاطره درگيريهاى موسى و فرعون! در اين آيه و آيات فراوان ديگرى كه بعد از آن مى‏آيد، داستان موسى بن عمران و سرگذشت درگيريهاى او با فرعون و فرعونيان و سر انجام كار آنها بيان شده است.
    بطور كلى زندگى اين پيامبر بزرگ يعنى موسى بن عمران را در پنج دوره مى‏توان خلاصه كرد:
    1- دوران تولد و حوادثى كه بر او گذشت.
    2- دوران فرار او از مصر و زندگى او در سرزمين «مدين».
    3- دوران بعثت و درگيريهاى فراوانى كه با فرعون و دستگاه او داشت.
    4- دوران نجات او و بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان.
    5- دوران درگيريهاى موسى با بنى اسرائيل! در اين آيه مى‏فرمايد: «بعد از اقوام گذشته (يعنى قوم نوح، هود، صالح و مانند آنها) موسى را با آيات خود به سوى فرعون و فرعونيان مبعوث كرديم» (ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ بِآياتِنا إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ).
    فرعون، اسم عام است كه به تمام سلاطين مصر در آن زمان گفته مى‏شد.
    سپس مى‏فرمايد: «آنها نسبت به آيات الهى ظلم و ستم كردند» (فَظَلَمُوا بِها). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 76
    و در پايان اضافه مى‏كند: «بنگر سر انجام كار مفسدان چگونه بود»؟! (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ).
    جمله فوق يك اشاره اجمالى به نابودى فرعون و قوم سركش اوست كه شرح آن بعدا خواهد آمد.
    (آيه 104)- آيه قبل اشاره بسيار كوتاهى به مجموع برنامه رسالت موسى و درگيريهاى او با فرعون و عاقبت كار آنها بود، اما در آيات بعد همين موضوع بطور مشروحتر مورد بررسى قرار گرفته، نخست مى‏گويد: «و موسى گفت: اى فرعون! من فرستاده پروردگار جهانيانم» (وَ قالَ مُوسى‏ يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ).
    و اين نخستين برخورد موسى با فرعون و چهره‏اى از درگيرى «حق» و «باطل» است.
    (آيه 105)- در اين آيه مى‏خوانيم كه موسى به دنبال دعوى رسالت پروردگار مى‏گويد: اكنون كه من فرستاده او هستم «سزاوار است كه در باره خداوند جز حق نگويم» زيرا فرستاده خداوندى كه از همه عيوب، پاك و منزه است، ممكن نيست دروغگو باشد. (حَقِيقٌ عَلى‏ أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ) سپس براى تثبيت دعوى نبوت خويش اضافه مى‏كند: چنان نيست كه اين ادعا را بدون دليل گفته باشم «من از پروردگار شما، دليل روشن و آشكارى با خود آورده‏ام» (قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ).
    اكنون كه چنين است «بنى اسرائيل را با من بفرست» (فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ).
    (آيه 106)- فرعون با شنيدن اين جمله كه «من دليل روشنى با خود دارم»، بلافاصله «گفت: اگر راست مى‏گويى و نشانه‏اى از طرف خداوند با خود دارى آن را بياور» (قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).
    (آيه 107)- بلافاصله موسى دو معجزه بزرگ خود را كه يكى مظهر «بيم» و ديگرى مظهر «اميد» بود، و مقام «انذار» و «بشارت» او را تكميل مى‏كرد، نشان داد: برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 77
    نخست، «عصاى خود را انداخت و به صورت اژدهاى آشكارى درآمد» (فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ).
    (آيه 108)- اين آيه اشاره به دومين اعجاز موسى كه جنبه اميد و بشارت دارد كرده، مى‏فرمايد: «موسى دست خود را از گريبان خارج كرد، ناگهان سفيد و درخشنده در برابر بينندگان بود» (وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ).
    (آيه 109)- مبارزه شروع مى‏شود! از اين بعد سخن از نخستين واكنشهاى فرعون و دستگاه او در برابر دعوت موسى و معجزاتش به ميان آمده است، مى‏فرمايد: «اطرافيان فرعون (با مشاهده اعمال خارق العاده موسى فورا وصله سحر به او بستند و) گفتند: اين ساحر دانا و كهنه كار و آزموده‏اى است»! (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ).
    (آيه 110)- سپس افزودند: «هدف اين مرد اين است كه شما را از سرزمين و وطنتان بيرون براند» (يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ).
    يعنى، او نظرى جز استعمار و استثمار و حكومت بر مردم و توسعه طلبى و غصب سرزمين ديگران ندارد و اين كارهاى خارق العاده و ادعاى نبوت همه براى وصول به اين هدف است.
    و بعد گفتند: «با توجه به اين اوضاع و احوال عقيده شما در باره او چيست؟» (فَما ذا تَأْمُرُونَ).
    (آيه 111)- به هر حال نظر همگى بر اين قرار گرفت كه به فرعون «گفتند: (كار) او و برادرش را به تأخير انداز، و جمع آورى كنندگان را به همه شهرها بفرست ...»
    (قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ).
    (آيه 112)- «تا همه ساحران ورزيده و آزموده و دانا را به سوى تو فراخوانند و به محضر تو بياورند» (يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ).
    از آنجا كه عجله در كشتن موسى و هارون با توجه به دو معجزه عجيبش باعث گرايش عده زيادى به او مى‏شد و چهره «نبوت» او با چهره «مظلوميت و شهادت» آميخته شده، جاذبه بيشترى به خود مى‏گرفت، نخست به اين فكر برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 78
    افتادند كه عمل او را با اعمال خارق العاده ساحران خنثى كنند و آبرويش را بريزند سپس او را به قتل برسانند تا داستان موسى و هارون براى هميشه از نظرها فراموش گردد!
    (آيه 113)- چگونه سر انجام حق پيروز شد؟ از اين به بعد سخن از درگيرى موسى (ع) با ساحران و سر انجام كار او در اين مبارزه به ميان آمده است.
    آيه مى‏گويد: «ساحران به دعوت فرعون به سراغ او شتافتند و نخستين چيزى كه با او در ميان گذاشتند اين بود كه آيا ما اجر و پاداش فراوانى در صورت غلبه بر دشمن خواهيم داشت» (وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ).
    (آيه 114)- فرعون نيز بلافاصله وعده مساعد به آنها داد و گفت: «آرى (نه تنها اجر و پاداش مادى خواهيد داشت) بلكه از مقربان درگاه من نيز خواهيد شد»! (قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ).
    و به اين ترتيب هم وعده «مال» به آنها داد و هم وعده «مقام بزرگ».
    (آيه 115)- سر انجام موعد معينى براى مقابله موسى (ع) با ساحران تعيين شد و از همه مردم براى مشاهده اين ماجرا دعوت به عمل آمد.
    روز موعود فرا رسيد و ساحران همه مقدمات كار خود را فراهم ساخته بودند، يك مشت ريسمان و عصا كه درون آنها گويا مواد شيميايى مخصوصى قرار داده شده بود تهيه كردند كه در برابر تابش آفتاب به صورت گازهاى سبكى در مى‏آمد و آن طنابها و عصاهاى تو خالى را به حركت درمى‏آورد.
    صحنه عجيبى بود، موسى (ع) تك و تنها- فقط برادرش با او بود- در برابر انبوه جمعيت ساحران و مردم «گفتند: اى موسى! يا (تو شروع به كار كن و وسائل سحرت را) بيفكن و يا ما آغاز مى‏كنيم و وسائل خود را مى‏افكنيم» (قالُوا يا مُوسى‏ إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ).
    (آيه 116)- موسى با خونسردى مخصوصى در پاسخ «گفت: (شما قبلا شروع كنيد) شما وسائل خود را بيفكنيد»! (قالَ أَلْقُوا). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 79
    «هنگامى كه ساحران طنابها و ريسمانها را به وسط ميدان افكندند، مردم را چشم بندى كرده و (با اعمال و گفتارهاى اغراق آميز خود) هول و وحشتى در دل مردم افكندند و سحر عظيمى در برابر آنها انجام دادند» (فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ).
    كلمه «سحر» به معنى خدعه و نيرنگ و شعبده و تردستى است، گاهى نيز به معنى هر چيزى كه عامل و انگيزه آن نامرئى و مرموز باشد، آمده است.
    (آيه 117)- در اين هنگام كه همه مردم به جنب و جوش افتاده بودند و غريو شادى از هر سو بلند بود و فرعون و اطرافيانش تبسم رضايت بخشى بر لب داشتند و برق شادى از چشمانشان مى‏درخشيد، وحى الهى به سراغ موسى (ع) آمد و او را فرمان به انداختن عصا داد، ناگهان صحنه بكلى دگرگون شد و رنگ از چهره‏ها پريد و تزلزل بر اركان فرعون و يارانش افتاد، چنانكه قرآن مى‏گويد: «و ما وحى به موسى كرديم كه عصايت را بيفكن ناگهان (به صورت اژدهايى درآمد و) با دقت و سرعت، مارهاى دروغين و وسائل قلابى ساحران را جمع كرد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ).
    (آيه 118)- «در اين هنگام حق آشكار شد و اعمال آنها كه بى‏اساس و نادرست بود، باطل گرديد» (فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
    زيرا كار موسى يك واقعيت بود و اعمال آنها يك مشت تقلب و تزوير و چشم بندى و اغفال.
    و اين نخستين ضربتى بود كه بر پايه قدرت فرعون جبّار فرود آمد.
    (آيه 119)- در اين آيه مى‏گويد: «به اين ترتيب آثار شكست در آنها نمايان شد و همگى خوار و كوچك و ناتوان شدند» (فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ).
    (آيه 120)- ضربه مهمتر آنگاه واقع شد كه صحنه مبارزه ساحران با موسى (ع) بكلى تغيير شكل داد، ناگهان «همه ساحران به زمين افتادند و براى عظمت خداوند سجده كردند» (وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ).
    (آيه 121)- «و فرياد زدند ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم» (قالُوا آمَنَّا برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 80
    بِرَبِّ الْعالَمِينَ)
    .
    (آيه 122)- «همان پروردگار موسى و هارون» (رَبِّ مُوسى‏ وَ هارُونَ).
    و اين چيزى بود كه به هيچ وجه براى فرعون و دستگاه او قابل پيش بينى نبود.
    (آيه 123)- تهديدهاى بيهوده! هنگامى كه ضربه تازه‏اى با پيروزى موسى (ع) بر ساحران و ايمان آوردن آنها به موسى (ع) بر اركان قدرت فرعون فرود آمد، فرعون بسيار متوحش و دستپاچه شد، لذا بلافاصله دست به دو ابتكار زد:
    نخست اتهامى كه شايد عوام پسند هم بود به ساحران بست، سپس با شديدترين تهديد آنها را مورد حمله قرار داد، ولى بر خلاف انتظار فرعون ساحران آنچنان مقاومتى در برابر اين دو صحنه از خود نشان دادند كه ضربه سومى بر پايه‏هاى قدرت لرزان او فرود آمد.
    چنانكه قرآن مى‏گويد: «فرعون به ساحران گفت: آيا پيش از اين كه به شما اجازه دهم به او (موسى) ايمان آورديد»؟! (قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ).
    و اين بالاترين نوع استعمار است كه ملتى آنچنان برده و اسير گردند كه حتى حق فكر كردن و انديشيدن و ايمان قلبى به كسى يا مكتبى را نداشته باشند.
    اين همان برنامه‏اى است كه در «استعمار نو» نيز دنبال مى‏شود.
    سپس فرعون اضافه كرد: «اين توطئه و نقشه‏اى است كه شما در اين شهر (و ديار) كشيده‏ايد تا به وسيله آن اهل آن را بيرون كنيد» (إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها).
    اين تهمت به قدرى بى‏اساس و رسوا بود كه جز عوام النّاس و افراد كاملا بى‏اطلاع نمى‏توانستند آن را بپذيرند.
    سپس فرعون بطور سر بسته اما شديد و محكم آنها را تهديد كرد و گفت: «اما به زودى خواهيد فهميد»! (فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ).
    (آيه 124)- در اين آيه تهديد سر بسته‏اى را كه در جمله قبل به آن اشاره شد بطور وضوح بيان مى‏كند، مى‏گويد: «سوگند ياد مى‏كنم كه دستها و پاهاى شما را بطور مخالف (دست راست و پاى چپ و دست چپ و پاى راست را) قطع مى‏كنم برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 81
    سپس همگى شما را به دار خواهم آويخت» (لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ).
    برنامه فرعون در اينجا براى مبارزه با ساحرانى كه به موسى (ع) ايمان آورده بودند، يك برنامه عمومى در مبارزات ناجوانمردانه جبّاران با طرفداران حق است كه از يكسو از حربه تهمت استفاده مى‏كنند، تا موقعيت حق طلبان را در افكار عمومى تضعيف كنند و از سوى ديگر تكيه بر زور و قدرت و تهديد به قتل و نابودى مى‏نمايند تا اراده آنها را درهم بشكنند.
    (آيه 125)- ساحران در برابر هيچ يك از دو حربه فرعون از ميدان در نرفتند، يكدل و يكجان در پاسخ او «گفتند: ما به سوى پروردگار خود باز مى‏گرديم» (قالُوا إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ).
    يعنى، اگر آخرين تهديد تو عملى بشود، سر انجامش اين است كه ما شربت شهادت خواهيم نوشيد، و اين نه تنها به ما زيانى نمى‏رساند و از ما چيزى نمى‏كاهد، بلكه سعادت و افتخار بزرگى براى ما محسوب مى‏شود.
    (آيه 126)- سپس براى اين كه پاسخى به تهمت فرعون داده باشند و حقيقت امر را بر انبوه مردمى كه تماشاچى اين صحنه بودند، روشن سازند و بى‏گناهى خويش را ثابت كنند، چنين گفتند: «انتقام تو از ما تنها به خاطر اين است كه ما به آيات پروردگار خود، هنگامى كه به سراغ ما آمد، ايمان آورده‏ايم» (وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا).
    سپس روى از فرعون برتافتند و متوجه درگاه پروردگار شدند و از او تقاضاى صبر و استقامت كردند، زيرا مى‏دانستند بدون حمايت و يارى او، توانايى مقابله با اين تهديدهاى سنگين را ندارند، لذا گفتند: بار الها! صبر و استقامت بر ما فرو ريز! (و آخرين درجه شكيبايى را به ما مرحمت فرما!) و ما را مسلمان بميران!» (رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ).
    و سر انجام چنانكه در روايات و تواريخ آمده است، آنقدر در اين راه ايستادگى به خرج دادند كه فرعون، تهديد خود را عملى ساخت، و بدنهاى مثله برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 82
    شده آنان را در كنار رود نيل بر شاخه‏هاى درختان بلند نخل آويزان نمود.
    آرى! اگر ايمان با آگاهى كامل توأم گردد از چنين عشقى سر بر مى‏آورد كه اين گونه ايستادگيها و فداكاريها در راه آن شگفت انگيز نيست.
    (آيه 127)- باز قرآن صحنه ديگرى را از گفتگوى فرعون و اطرافيانش پيرامون وضع موسى (ع) بيان مى‏كند.
    در اين آيه مى‏گويد: «جمعيت اشراف و اطرافيان فرعون به عنوان اعتراض به او گفتند: آيا موسى و قومش را به حال خود رها مى‏كنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازند»؟! (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى‏ وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ).
    از اين تعبير استفاده مى‏شود كه فرعون بعد از شكست در برابر موسى (ع) مدتى او و بنى اسرائيل را آزاد گذارد و آنها نيز بيكار ننشستند و به تبليغ آيين موسى (ع) پرداختند و نيز فرعون هم براى خود بتها و معبودها و خدايانى داشت.
    فرعون با اخطار اطرافيان به شدت عمل در برابر بنى اسرائيل تشويق شد و در پاسخ هواخواهانش چنين «گفت: به زودى پسران آنها را به قتل مى‏رسانيم و نابود مى‏كنيم و زنانشان را (براى خدمت) زنده مى‏گذاريم، و ما بر آنها تسلط كامل داريم» (قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ).
    (آيه 128)- اين آيه در حقيقت، نقشه و برنامه‏اى است كه موسى (ع) به بنى اسرائيل براى مقابله با تهديدهاى فرعون، پيشنهاد مى‏كند، كه اگر سه برنامه را عملى كنند، قطعا بر دشمن پيروز خواهند شد. «موسى به قوم خود گفت: از خدا يارى جوييد» (قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ).
    ديگر اين كه: «استقامت و پايدارى پيشه كنيد» (وَ اصْبِرُوا). و از تهديدها و حملات دشمن نهراسيد و از ميدان بيرون نرويد.
    و براى تأكيد مطلب و ذكر دليل، به آنها گوشزد مى‏كند كه: «سراسر زمين از آن خداست (و مالك و فرمانرواى مطلق اوست) و به هر كس از بندگانش بخواهد آن را منتقل مى‏سازد» (إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 83
    و آخرين شرط اين است كه تقوا را پيشه كنيد، زيرا «عاقبت (نيك و پيروزمندان) براى پرهيزكاران است!» (وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ).
    اين سه شرط تنها شرط پيروزى قوم بنى اسرائيل بر دشمن نبود، بلكه هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پيروز شوند، بدون داشتن اين برنامه سه ماده‏اى امكان ندارد.
    (آيه 129)- اين آيه شكوه و گله‏هاى بنى اسرائيل را از مشكلاتى كه بعد از قيام موسى (ع) با آن دست به گريبان بودند، منعكس مى‏سازد و مى‏گويد: «آنها به موسى گفتند: پيش از آن كه تو بيايى ما آزار مى‏ديديم اكنون هم كه آمده‏اى باز آزار مى‏بينيم» كى اين آزارها سر خواهد آمد و گشايشى در كار ما پيدا مى‏شود؟ (قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا).
    گويا بنى اسرائيل مثل بسيارى از ما مردم انتظار داشتند كه با قيام موسى (ع) يك شبه همه كارها رو به راه شود.
    ولى موسى (ع) به آنها فهماند با اين كه سر انجام پيروز خواهند شد، اما راه درازى در پيش دارند، و اين پيروزى طبق سنت الهى در سايه استقامت و كوشش و تلاش به دست خواهد آمد، همانطور كه آيه مورد بحث مى‏گويد: «موسى گفت اميد است پروردگار شما دشمنتان را نابود كند و شما را جانشينان آنها در زمين قرار دهد» (قالَ عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ).
    و در پايان آيه مى‏فرمايد: خداوند اين نعمتها را به شما خواهد داد و آزادى از دست رفته را به شما بر مى‏گرداند، «تا ببيند چگونه عمل خواهيد كرد» (فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ).
    (آيه 130)- مجازاتهاى بيدار كننده! همانطور كه در تفسير آيه 94 از همين سوره گذشت، يك قانون كلى الهى در مورد تمام پيامبران اين بوده است، كه به هنگامى كه با مخالفتها رو برو مى‏شدند، خداوند براى تنبه و بيدارى اقوام سركش، آنها را گرفتار مشكلات و ناراحتيها مى‏ساخته تا در خود احساس نياز كنند.
    در آيه مورد بحث، اشاره به همين مطلب در مورد پيروان فرعون مى‏كند برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 84
    و مى‏گويد: «ما آل فرعون را به قحطى و خشكساليهاى متوالى و كمبود ميوه‏ها گرفتار ساختيم، شايد متذكر گردند و بيدار شوند» (وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ).
    (آيه 131)- اما به جاى اين كه «آل فرعون» از اين درسهاى الهى پند بگيرند، و از خواب خرگوشى بيدار شوند، از اين موقعيت سوء استفاده كرده و جريان حوادث را به ميل خود تفسير مى‏كردند، «پس هنگامى كه نيكى به آنها مى‏رسيد (و اوضاع بر وفق مراد آنها بود، و در آرامش و راحتى بودند) مى‏گفتند: اين وضع به خاطر لياقت ماست!» در حقيقت شايسته چنين موقعيتى بوده‏ايم (فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ).
    «اما هنگامى كه گرفتار بدى و بلا مى‏شدند (فورا به موسى و كسانى كه با او بودند، مى‏بستند و) مى‏گفتند: اين از شرّ قدم موسى و كسان اوست» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ).
    ولى قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد: «بدانيد كه سر چشمه شوميها و ناراحتيهايى كه دامان آنها را مى‏گرفت، نزد پروردگار است (خدا مى‏خواسته است كه آنها را گرفتار نتيجه شوم اعمالشان بكند) ولى اكثر آنها نمى‏دانند» (أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ).
    شايد هميشه در ميان انسانها و اقوام مختلف، فال نيك و بد رواج داشته است، اين دو گرچه اثر طبيعى ندارند، ولى بدون ترديد اثر روانى مى‏توانند داشته باشند، فال نيك غالبا مايه اميدوارى و حركت است ولى فال بد موجب يأس و نوميدى و سستى و ناتوانى است.
    شايد به خاطر همين موضع است كه در روايات اسلامى از فال نيك نهى نشده، اما فال بد به شدت محكوم گرديده است.
    (آيه 132)- بلاهاى پى‏درپى و رنگارنگ! در اين آيه، به مرحله ديگرى از بلاهاى پى‏درپى و درسهاى بيدار كننده‏اى كه خدا به قوم فرعون داد، اشاره شده است.
    نخست به عنوان مقدمه‏اى براى نزول اين بلاها مى‏گويد: آنها همچنان در برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 85
    انكار دعوت موسى (ع)، مقاومت به خرج دادند، «و گفتند: هرگاه آيتى براى ما بياورى كه بخواهى ما را با آن سحر كنى، ما به تو ايمان نخواهيم آورد» (وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ).
    (آيه 133)- ولى از آنجا كه خداوند بدون اتمام حجت كافى، هيچ جمعيتى را كيفر نمى‏دهد در اين آيه مى‏فرمايد كه ما چندين بلا بر آنها نازل كرديم شايد بيدار شوند، نخست «توفان را بر آنها فرستاديم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ).
    سپس «ملخ را» بر زراعتها و درختان آنها، مسلط ساختيم (وَ الْجَرادَ).
    هر بار كه بلايى فرا مى‏رسيد، دست به دامن موسى مى‏زدند، تا از خدا بخواهد رفع بلا كند، بعد از طوفان و ملخ خوارگى نيز همين تقاضا را كردند، و موسى (ع) پذيرفت و بلا برطرف شد، ولى باز دست از لجاجت خويش برنداشتند، بار سوم «قمّل را» را بر آنها مسلط ساختيم (وَ الْقُمَّلَ).
    «الْقُمَّلَ» يك نوع آفت نباتى بود كه به غلات آنها افتاد، و همه را فاسد كرد.
    هنگامى كه امواج اين بلا فرو نشست و باز ايمان نياوردند، بار ديگر خداوند، «نسل قورباغه را» آنچنان افزايش داد كه به صورت يك بلا زندگى آنها را فرا گرفت (وَ الضَّفادِعَ). ولى باز در برابر حق زانو نزدند و تسليم نشدند.
    در اين هنگام خداوند «خون را» بر آنها مسلط ساخت (وَ الدَّمَ).
    و در پايان مى‏فرمايد: «اين آيات و معجزات آشكار و نشانه‏هاى حقانيت موسى كه از هم جدا بودند را به آنها نشان داديم، اما آنها در برابر آن تكبر ورزيدند و از قبول حق سر باز زدند و جمعيت مجرم و گنهكارى بودند» (آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ).
    (آيه 134)- پيمان شكنيهاى مكرّر! در اين آيه واكنش فرعونيان در برابر بلاهاى آموزنده و بيدار كننده پروردگار بيان شده است.
    نخست مى‏خوانيم: «هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى‏شد، مى‏گفتند: اى موسى، براى ما از خدايت بخواه تا به عهدى كه با تو كرده است وفا كند، و دعايت را در حق ما مستجاب نمايد» (وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 86
    بِما عَهِدَ عِنْدَكَ)
    .
    «اگر تو اين بلا را از ما برطرف سازى، سوگند ياد مى‏كنيم كه قطعا هم خودمان به تو ايمان خواهيم آورد و هم بنى اسرائيل را آزاد ساخته و با تو مى‏فرستيم» (لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ).
    (آيه 135)- در اين آيه اشاره به پيمان شكنى آنها كرده، مى‏گويد: «پس هنگامى كه بلا را پس از مدت تعيين شده‏اى، كه به آن مى‏رسيدند، از آنها برمى‏داشتيم، پيمان خود را مى‏شكستند» نه خودشان ايمان مى‏آوردند و نه بنى اسرائيل را از زنجير اسارت رها مى‏ساختند (فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى‏ أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ).
    جمله «إِلى‏ أَجَلٍ» اشاره به اين است كه موسى، مى‏گفت در فلان وقت، اين بلا برطرف خواهد شد، براى اين كه كاملا روشن شود اين دگرگونى تصادفى نبوده.
    (آيه 136)- اين آيه، سر انجام اين همه خيره سرى و سركشى و پيمان شكنى را در دو جمله كوتاه بيان مى‏كند، نخست به صورت سر بسته مى‏گويد: «پس ما از آنها انتقام گرفتيم» (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ).
    سپس اين انتقام را شرح مى‏دهد و مى‏گويد: «آنها را در دريا غرق كرديم زيرا آنها آيات ما را تكذيب كردند، و از آن غافل بودند» (فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ).
    منظور از انتقام الهى آن است كه خداوند جمعيت فاسد و غير قابل اصلاح را كه در نظام آفرينش حق حيات ندارند، نابود سازد.
    (آيه 137)- سر انجام دردناك قوم فرعون! پس از نابودى قوم فرعون و در هم شكستن قدرت آنها، بنى اسرائيل وارث سرزمينهاى پهناور آنها شدند، آيه مورد بحث به همين معنى اشاره كرده، مى‏گويد: «مشرقها و مغربهاى پربركت زمين را در اختيار جمعيت مستضعف و استعمار شده قرار داديم» (وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها).
    يعنى، حكومت بنى اسرائيل بر سراسر سرزمين فراعنه گسترده شد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 87
    سپس مى‏گويد: «وعده نيك پروردگار تو در زمينه پيروزى بنى اسرائيل- به خاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند- تحقق يافت» (وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى‏ عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا).
    و در پايان آيه اضافه مى‏كند كه: «ما قصرهاى زيباى فرعون و فرعونيان و كاخهاى مجلل و بناهاى پرزرق و برق و جالب آنها و همچنان باغات پرشكوهشان را نابود ساختيم» (وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ).
    (آيه 138)- پيشنهاد بت سازى به موسى! در اينجا به قسمت حساس ديگرى از سرگذشت بنى اسرائيل كه به دنبال پيروزى آنها بر فرعونيان واقع شد، اشاره شده است، نخست مى‏گويد: «ما بنى اسرائيل را از دريا (رود عظيم نيل) عبور داديم» (وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ).
    «اما در مسير خود به قومى برخورد كردند كه با خضوع و تواضع، اطراف بتهاى خود را گرفته بودند» (فَأَتَوْا عَلى‏ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى‏ أَصْنامٍ لَهُمْ).
    افراد جاهل و بيخبر آنچنان تحت تأثير اين صحنه قرار گرفتند كه بلافاصله نزد موسى آمدند و «گفتند: اى موسى! تو، هم براى ما معبودى قرار بده همانطور كه آنها معبودانى دارند»! (قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ).
    موسى (ع) از اين پيشنهاد جاهلانه و نابخردانه، بسيار ناراحت شد، به آنها رو كرد و «گفت: شما جمعيت جاهل و بى‏خبرى هستيد»! (قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ).
    چرا كه سر چشمه بت پرستى، جهل و نادانى بشر است.
    (آيه 139)- در اين آيه مى‏خوانيم كه موسى (ع) براى تكميل سخن خود به بنى اسرائيل گفت: «اين جمعيت بت پرست را كه مى‏بينيد، كارشان به هلاكت مى‏انجامد و عملشان باطل و بى‏اساس است» (إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
    يعنى، هم عملشان بيهوده و رنجهايشان بى‏نتيجه است و هم سر انجام يك قوم بت پرست و مشرك، به هلاكت و نابودى مى‏كشد.
    (آيه 140)- و باز براى تأكيد اضافه كرد: «آيا غير از خدا معبودى براى شما برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 88
    بطلبم! همان خدايى كه شما را بر جهانيان (مردم عصر خود) برترى داد» (قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ).
    (آيه 141)- در اين آيه خداوند يكى از نعمتهاى بزرگ خود را به بنى اسرائيل، يادآور مى‏شود، تا با توجه به اين نعمت بزرگ حسّ شكرگزارى در آنها تحريك گردد، و بدانند شايسته پرستش و خضوع و عبادت، تنها ذات پاك اوست.
    نخست مى‏گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى كه شما را از چنگال آل فرعون نجات داديم آنها كه مرتبا شما را شكنجه مى‏دادند و مجازات مى‏كردند» (وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ).
    سپس اين عذاب و شكنجه مستمر را چنين شرح مى‏دهد كه آنها «پسران شما را به قتل مى‏رسانيدند، و زنان و دخترانتان را (براى خدمتگزارى و بردگى) زنده نگه مى‏داشتند» (يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ).
    «و در اين، آزمايش بزرگى از ناحيه خداوند براى شما بود» (وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ).
    (آيه 142)- وعده‏گاه بزرگ! در اين آيه اشاره به يكى ديگر از صحنه‏هاى زندگى بنى اسرائيل و درگيرى موسى با آنها شده است و آن جريان رفتن موسى به ميعادگاه پروردگار و گرفتن تورات از طريق وحى و تكلم با خدا مى‏باشد، كه به دنبال آن داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل و انحراف از مسير توحيد ذكر شده است.
    نخست مى‏گويد: «ما با موسى (ع) سى شب وعده گذاشتيم، سپس با ده روز ديگر آن را كامل ساختيم، و وعده خدا با او در چهل شب پايان يافت» (وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً).
    اين چهل روز از آغاز ذيقعده شروع، و به دهم ذيحجه (عيد قربان) ختم گرديده است.
    سپس چنين نقل مى‏كند كه: «موسى به برادرش هارون گفت: در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچ گاه از طريق مفسدان پيروى مكن» (وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 89
    سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ)
    .
    حديث «منزلت»:
    بسيارى از مفسران اهل تسنن و شيعه در ذيل آيه مورد بحث اشاره به حديث معروف منزلت كرده‏اند، با اين تفاوت كه مفسران شيعه آن را به عنوان يكى از اسناد زنده خلافت بلافصل على عليه السّلام گرفته، ولى بعضى از مفسران اهل تسنن ضمن عدم قبول آن، تاخت و تاز بى‏رحمانه و تعصب آميزى به شيعه دارند.
    متن اين حديث چنين است: عده زيادى از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره جريان جنگ تبوك چنين نقل كرده‏اند:
    «پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى تبوك حركت كرد و على عليه السّلام را به جاى خود قرار داد، على عليه السّلام عرض كرد آيا مرا در ميان كودكان و زنان مى‏گذارى (و اجازه نمى‏دهى با تو به ميدان جهاد بيايم) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى (ع) باشى جز اين كه پيامبرى بعد از من نخواهد بود».
    و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين سخن را تنها در جنگ تبوك نفرمود، بلكه در چندين مورد ديگر نيز اين جمله از او شنيده شده است، از جمله اين كه:
    1- پيامبر روزى به «امّ سليم» فرمود: اى امّ سليم! «على گوشتش از گوشت من، و خونش از خون من، و او نسبت به من همانند هارون است نسبت به موسى».
    2- ابن عباس مى‏گويد: روزى عمر بن خطاب گفت: من و ابو بكر و جمعى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزد او بوديم و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكيه بر على عليه السّلام كرده بود، دست بر شانه او زد سپس فرمود: «اى على! تو نخستين مردى هستى كه به خدا ايمان آوردى و نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى، تو نسبت به من همانند هارون به موسى هستى».
    به هر حال اگر با بى‏نظرى حديث فوق را بررسى كنيم از اين حديث استفاده مى‏شود كه على عليه السّلام تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى (ع) و در ميان بنى اسرائيل داشت- به جز نبوت- داشته است.
    (آيه 143)- تقاضاى مشاهده پروردگار! در اين آيه و آيات بعد صحنه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 90
    عبرت انگيز ديگرى از صحنه‏هاى زندگى بنى اسرائيل نشان داده شده است، و آن اين كه جمعى از بنى اسرائيل با اصرار و تأكيد از موسى (ع) خواستند كه خدا را مشاهده كنند و اگر او را مشاهده نكنند، هرگز ايمان نخواهند آورد، موسى (ع) از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه الهى عرضه داشت، پاسخى شنيد كه همه چيز را براى بنى اسرائيل در اين زمينه روشن كرد.
    نخست مى‏گويد: «هنگامى كه موسى (ع) به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: پروردگارا! خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم» (وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ).
    ولى به زودى اين پاسخ را از پيشگاه پروردگار شنيد كه «گفت: هرگز مرا نخواهى ديد» (قالَ لَنْ تَرانِي).
    «ولى به كوه بنگر، اگر به جاى خود ايستاد مرا خواهى ديد»! (وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي).
    «هنگامى كه خداوند بر كوه جلوه كرد آن را محو و نابود و همسان با زمين نمود»! (فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا).
    موسى (ع) از مشاهده اين صحنه هول انگيز چنان وحشت زده شده كه «مدهوش به روى زمين افتاد» (وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً).
    «و هنگامى كه به هوش آمد، عرضه داشت: پروردگارا! منزهى تو، من به سوى تو باز مى‏گردم و توبه مى‏كنم و من نخستين مؤمنانم» (فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ).
    آيا مشاهده خدا امكان پذير است؟
    در آيه فوق مى‏خوانيم كه خداوند به موسى (ع) مى‏گويد: «به كوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد» آيا مفهوم اين سخن اين است كه به راستى خداوند قابل مشاهده است؟
    پاسخ اين است كه اين تعبير در حقيقت كنايه از محال بودن چنين موضوعى است، همانند جمله حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ كافران در بهشت نمى‏روند برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 91
    مگر آن كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد (اعراف/ 40) و از آنجا كه معلوم بوده كوه در برابر جلوه خداوند محال است پايدار بماند، چنين تعبيرى ذكر شده است.
    همان گونه كه قبل از آن نيز فرمود: «لَنْ تَرانِي) يعنى، هرگز مرا نخواهى ديد نه در دنيا و نه در آخرت.
    (آيه 144)- الواح تورات! سر انجام در آن ميعادگاه بزرگ، خداوند، شرايع و قوانين آيين خود را بر موسى (ع) نازل كرد. نخست به او «فرمود: اى موسى! من تو را با رسالتهاى خويش، و با سخن گفتنم (با تو) بر مردم برترى دادم و برگزيدم» (قالَ يا مُوسى‏ إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي).
    اكنون كه چنين است «آنچه را به تو دستور داده‏ام بگير و در برابر اين همه موهبت از شكرگزاران باش» (فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ).
    هدف آيه بيان دو امتياز بزرگ موسى (ع) بر توده مردم است، يكى دريافت رسالات خدا، و ديگرى گفتگوى با پروردگار كه هر دو مقام رهبرى او را در ميان امت خويش تثبيت مى‏كرد.
    (آيه 145)- سپس اضافه مى‏كند كه: «در الواحى كه بر موسى (ع) نازل كرديم، از هر موضوعى پند و اندرز كافى و شرح و بيان مسائل مورد نياز در امور دين و دنيا و فرد و اجتماع براى او نوشتيم» (وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ).
    سپس به او دستور داديم كه: «با نهايت جدّيّت و قوت اراده اين فرمانها را برگير» (فَخُذْها بِقُوَّةٍ).
    «و به قوم خود نيز فرمان ده كه به نيكوترين آنها عمل كنند» (وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها).
    و نيز به آنها اخطار كن كه مخالفت با اين فرمانها و فرار از زير بار مسؤوليتها و وظائف، نتيجه دردناكى دارد، و پايانش دوزخ است و «به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد» (سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ).
    از تعبير «مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْعِظَةً» چنين استفاده مى‏شود كه همه مواعظ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 92
    و اندرزها و مسائل لازم در الواح موسى (ع) نبود، زيرا در آن زمان به مقدار استعداد مردم، احكام الهى نازل گشت، ولى هنگامى كه مردم جهان به آخرين مرحله از تعليمات انبياء رسيدند، آخرين دستور كه شامل همه نيازمنديهاى مادى و معنوى مردم بود بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديد.
    ظاهر جمله «سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ» (به زودى خانه فاسقان را به شما نشان مى‏دهم) اين است كه منظور از آن، دوزخ مى‏باشد، كه قرارگاه كسانى است كه از اطاعت فرمان خدا و انجام وظائف خويش خارج شده‏اند.
    (آيه 146)- سرنوشت متكبران- بحثى كه از اين آيه و آيه بعد آمده است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات گذشته در زمينه سرنوشت فرعون و فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است، نخست مى‏فرمايد: «به زودى كسانى را كه در زمين، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود، منصرف مى‏سازيم» (سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ).
    سپس به سه قسمت از صفات اين گونه افراد «متكبر و سركش» و چگونگى «سلب توفيق حق پذيرى» از آنها اشاره كرده، مى‏فرمايد: «و آنها اگر تمام آيات و نشانه‏هاى الهى را ببينند، ايمان نمى‏آورند»! (وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها).
    «و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند، انتخاب نخواهند كرد» (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا).
    و به عكس «اگر راه منحرف و نادرست را ببينند، آن را راه خود انتخاب مى‏كنند» (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا).
    بعد از ذكر اين صفات سه گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق مى‏باشد، اشاره به دليل آن كرده، مى‏گويد: «اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ).

    (آيه 147)- اين آيه كيفر چنين اشخاصى را بيان كرده، مى‏گويد: «آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و لقاى رستاخيز را منكر شوند اعمالشان بكلى حبط و نابود زيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 93
    مى‏گردد» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ).
    و در پايان آيه چنين اضافه مى‏كند: اين سرنوشت براى آنها، جنبه انتقامى ندارد، اين نتيجه اعمال خود آنهاست، بلكه عين اعمال آنهاست كه در برابرشان مجسم شده، «آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مى‏دادند، جزا داده مى‏شوند»؟ (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
    اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال، و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مى‏باشد.
    (آيه 148)- آغاز گوساله پرستى يهود: در اين آيات، يكى از حوادث اسفناك و در عين حال تعجب آورى بود كه بعد از رفتن موسى (ع) به ميقات در ميان بنى اسرائيل رخ داد، بازگو شده است و آن جريان گوساله پرستى آنهاست كه به دست شخصى به نام «سامرى» و با استفاده از زيورآلات بنى اسرائيل، انجام گرفت.
    نخست چنين مى‏گويد: «قوم موسى (ع) بعد از رفتن او به ميقات، از زينت آلات خود گوساله‏اى كه تنها جسد بى‏جانى بود با صداى مخصوص گاو براى خود انتخاب كردند» (وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى‏ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ).
    سپس قرآن به عنوان سرزنش آنها مى‏گويد: «آيا آنها نمى‏ديدند كه (آن گوساله) با آنان سخن نمى‏گويد و به راه راست راهنمائيشان نمى‏كند؟! (أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا).
    يعنى، يك معبود واقعى حد اقل بايد نيك و بد را بفهمد و توانايى بر راهنمايى و هدايت پيروان خود داشته باشد، با عبادت كنندگان خويش، سخن بگويد و آنها را به راه راست هدايت كند و طريقه عبادت را به آنها بياموزد.
    آنها در حقيقت به خودشان ظلم و ستم كردند، لذا در پايان آيه مى‏فرمايد:
    «گوساله را معبود خود انتخاب كردند و ظالم و ستمگر بودند» (اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ).
    برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 94
    (آيه 149)- ولى با مراجعت موسى، بنى اسرائيل به اشتباه خود پى بردند «و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد، و ديدند گمراه شدند گفتند: اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نبخشد بطور مسلم از زيانكاران خواهيم بود» (وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ).
    چگونه گوساله طلايى صدا كرد؟ جمعى از مفسران معتقدند كه سامرى با اطلاعاتى كه داشت، لوله‏هاى مخصوصى در درون سينه گوساله طلايى كار گذاشته بود كه هواى فشرده از آن خارج مى‏شد و از دهان گوساله، صدايى شبيه صداى گاو بيرون مى‏آمد!
    (آيه 150)- عكس العمل شديد در برابر گوساله پرستان! در اين آيه و آيه بعد ماجراى درگيرى موسى (ع) با گوساله پرستان به هنگام بازگشت از ميعادگاه، كه در آيه قبل تنها اشاره‏اى به آن شده بود تشريح گرديده.
    نخست مى‏گويد: «هنگامى كه موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت (و صحنه زننده و نفرت انگيز گوساله پرستى را مشاهده نمود) به آنها گفت بد جانشينانى براى من بوديد و آيين مرا ضايع كرديد» (وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي).
    سپس موسى (ع) به آنها گفت: «آيا در فرمان پروردگار خود، عجله نموديد» (أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ).
    منظور اين است كه شما در برابر فرمان خدا نسبت به تمديد مدت سى شب به چهل شب، عجله به خرج داديد و در قضاوت شتاب نموديد، نيامدن مرا دليل بر مرگ و يا خلف وعده گرفتيد.
    موسى (ع) در اينجا بايد خشم شديد خود را آشكار سازد، در غير اين صورت بازگشت آنها به آسانى ممكن نبود.
    قرآن عكس العمل شديد موسى (ع) را در برابر اين صحنه و در اين لحظات بحرانى و توفانى چنين بازگو مى‏كند: «موسى بى‏درنگ الواح تورات را از دست برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 95
    خود بيفكند (و به سراغ برادرش هارون رفت) و سر و ريش او را گرفت و به سوى خود كشيد»! (وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ).
    در حقيقت اين واكنش از يك سو روشنگر حال درونى موسى (ع) و التهاب و بى‏قرارى و ناراحتى شديد او در برابر بت پرستى و انحراف آنها بود، و از سوى ديگر وسيله مؤثرى براى تكان دادن مغزهاى خفته بنى اسرائيل و توجه دادن آنها به زشتى فوق العاده اعمالشان.
    سپس قرآن مى‏گويد: هارون براى برانگيختن عواطف موسى (ع) و بيان بى‏گناهى خود «گفت: فرزند مادرم! اين جمعيت نادان مرا در ضعف و اقليت قرار دادند آنچنان كه نزديك بود مرا به قتل برسانند (بنابراين من بى‏گناهم بى‏گناه) كارى نكن كه دشمنان به شماتت من برخيزند و مرا در رديف اين جمعيت ظالم و ستمگر قرار مده» (قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #4
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    آیه 151-206

    (آيه 151)- آتش خشم موسى كمى فرو نشست و به درگاه پروردگار متوجه شد و «عرض كرد: پروردگارا! من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت بى‏پايانت داخل كن، تو مهربانترين مهربانانى» (قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ).
    تقاضاى بخشش و آمرزش براى خود و برادرش نه به خاطر آن است كه گناهى از آنها سرزده بلكه يك نوع خضوع به درگاه پروردگار و بازگشت به سوى او و ابراز تنفر از اعمال زشت بت پرستان و همچنين سرمشقى است براى همگان تا فكر كنند جايى كه موسى و برادرش كه انحرافى پيدا نكرده بودند چنين تقاضايى از پيشگاه خدا كنند، ديگران بايد حساب خود را برسند.
    (آيه 152)- واكنش شديد موسى (ع) سر انجام كار خود را كرد، و گوساله پرستان بنى اسرائيل كه اكثريت قوم را تشكيل مى‏دادند از كار خود پشيمان شدند ولى براى اين كه تصور نشود تنها اين ندامت و پشيمانى براى توبه آنها از چنين گناه عظيمى كافى بوده است، قرآن چنين اضافه مى‏كند: «كسانى كه گوساله را معبود خود برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 96
    انتخاب كردند به زودى خشم پروردگار و ذلت درندگى اين جهان به آنها خواهد رسيد» (إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا).
    و نيز براى اين كه تصور نشود اين قانون اختصاصى به آنها دارد، اضافه مى‏كند: «همه كسانى را كه افترا (بر خدا) مى‏بندند اين چنين كيفر مى‏دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ).
    (آيه 153)- در اين آيه اين موضوع را تكميل كرده، و به صورت يك قانون كلى چنين مى‏گويد: «اما آنها كه اعمال بدى انجام دهند، سپس توبه كنند (و شرايط توبه همگى انجام گيرد) و ايمان خود را به خدا تجديد نمايند و از هرگونه شرك و نافرمانى بازگردند، پروردگار تو بعد از آن (آنها را مى‏بخشد، او) بخشنده و مهربان است» (وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).
    (آيه 154)- در اين آيه مى‏گويد: «هنگامى كه آتش خشم موسى فرو نشست (و آن نتيجه‏اى را كه انتظار داشت گرفت) دست كرد و الواح تورات را از زمين برداشت، الواحى كه نوشته‏هاى آن سراسر هدايت و رحمت بود (اما هدايت و رحمت) براى كسانى كه احساس مسؤوليت مى‏كردند و از خدا مى‏ترسيدند و در برابر فرمانش تسليم بودند» (وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ).
    (آيه 155)- نمايندگان بنى اسرائيل در ميعادگاه خدا! در اين آيه و آيه بعد بار ديگر قرآن به جريان رفتن موسى (ع) به ميعادگاه «طور» با جمعى از بنى اسرائيل بازگشت نموده و قسمت ديگرى از همان حادثه را بازگو مى‏كند.
    نخست مى‏گويد: «موسى (ع) هفتاد نفر از قوم خود را براى ميعاد ما انتخاب كرد» (وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا).
    ولى بنى اسرائيل چون كلام خدا را شنيدند، از موسى (ع) تقاضا كردند از او بخواهد خود را نشان دهد «در اين هنگام زلزله عظيمى درگرفت (و جمعيت هلاك شدند و موسى (ع) مدهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به هوش آمد) عرض كرد: برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 97
    پروردگارا! اگر تو مى‏خواستى مى‏توانستى آنها و مرا پيش از اين هلاك كنى» (فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ).
    يعنى، من چگونه پاسخ قوم را بگويم كه بر نمايندگان آنها چنين گذشته است.
    سپس گفت: پروردگارا! اين درخواست نابه‏جا تنها كار جمعى از سفهاى ما بود، «آيا ما را به خاطر كار سفيهانمان هلاك مى‏كنى؟» (أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا).
    سپس موسى (ع) به دنبال اين تضرع و تقاضا از پيشگاه خدا عرضه مى‏دارد:
    «اين جز آزمايش تو چيز ديگرى نيست كه هر كه را بخواهى (و مستحق ببينى) با آن گمراه مى‏كنى و هر كس را بخواهى (و شايسته بدانى) هدايت مى‏نمايى» (إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ).
    و در پايان آيه، موسى (ع) عرض مى‏كند: بار الها! «تنها تو ولىّ و سرپرست مايى، ما را ببخش، و مشمول رحمت خود قرار ده، تو بهترين آمرزندگانى» (أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ).
    از مجموع آيات و روايات استفاده مى‏شود كه سر انجام هلاك شدگان بار ديگر زندگى را از سر گرفتند و به اتفاق موسى (ع) به سوى بنى اسرائيل بازگشتند، و آنچه را ديده بودند براى آنها بازگو نمودند و به تبليغ و ارشاد آن مردم بى‏خبر پرداختند.
    (آيه 156)- در اين آيه دنباله تقاضاى موسى (ع) از پروردگار و تكميل مسأله توبه كه در آيات قبل به آن اشاره شد چنين آمده است.
    خداوندا! «در اين جهان و در سراى ديگر نيكى براى ما مقرر بدار» (وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ).
    سپس دليل اين تقاضا را چنين بيان مى‏كند: «ما به سوى تو بازگشت كرده‏ايم» (إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ). و از سخنانى كه سفيهان ما گفته‏اند كه شايسته مقام با عظمت تو نبود، پوزش طلبيده‏ايم. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 98
    سر انجام خداوند دعاى موسى (ع) را به اجابت مى‏رساند و توبه او را مى‏پذيرد، ولى نه بدون قيد و شرط، بلكه با شرايطى كه در ذيل آيه آمده است، مى‏گويد: «خداوند فرمود: عذاب و كيفرم را به هر كس بخواهم (و مستحق ببينم) مى‏رسانم» (قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ).
    سپس اضافه مى‏كند: «اما رحمت من همه چيز را در برگرفته است» (وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ).
    ولى براى اين كه كسانى خيال نكنند، پذيرش توبه و يا وسعت رحمت پروردگار و عموميت آن، بى‏قيد و شرط و بدون حساب و كتاب است، در پايان آيه اضافه مى‏كند: «من به زودى رحمتم را براى (كسانى كه سه كار را انجام مى‏دهند) مى‏نويسم، آنها كه تقوا پيشه مى‏كنند، و آنها كه زكات مى‏پردازند، و آنها كه به آيات ما ايمان مى‏آورند» (فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ).
    (آيه 157)- از چنين پيامبرى پيروى كنيد: اين آيه در حقيقت، مكمل آيه گذشته در باره صفات كسانى است كه مشمول رحمت واسعه پروردگار هستند، يعنى پس از ذكر صفات سه گانه تقوا و اداء زكات و ايمان به آيات پروردگار، در اين آيه صفات ديگرى به عنوان توضيح براى آنها ذكر مى‏كند و آن پيروى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است، زيرا ايمان به خدا از ايمان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيروى از مكتبش جدايى ناپذير است، لذا مى‏گويد: «كسانى مشمول اين رحمت مى‏شوند كه از فرستاده پروردگار پيروى كنند» (الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ).
    سپس براى اين رسول، شش صفت علاوه بر مقام رسالت بيان مى‏كند:
    1- او «پيامبر خداست» (النَّبِيَّ).
    «نبى» به كسى گفته مى‏شود كه پيام خدا را بيان مى‏كند و به او، وحى نازل مى‏شود- هر چند مأمور به دعوت و تبليغ نباشد- اما «رسول» كسى است كه علاوه بر مقام نبوت، مأمور به دعوت و تبليغ به سوى آيين خدا و ايستادگى در اين مسير مى‏باشد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 99
    2- «پيامبرى كه درس نخوانده و از ميان توده جمعيت برخاسته، از سرزمين مكه امّ القرى» كانون اصلى توحيد طلوع كرده است (الْأُمِّيَّ).
    3- «پيامبرى كه صفات و علامات و نشانه‏ها و دلائل حقانيت او را در (كتب آسمانى پيشين) تورات و انجيل مشاهده مى‏كنند» (الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ).
    4- پيامبرى كه محتواى دعوت او با فرمان عقل كاملا سازگار است «به نيكيها و آنچه خرد آن را مى‏شناسد و نزدش معروف است، دعوت مى‏كند، و از بديها و زشتيها و آنچه نزد خرد ناشناس است، نهى مى‏نمايد» (يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ).
    5- محتواى دعوت او با فطرت سليم هماهنگ است، «طيبات و آنچه را طبع سليم مى‏پسندد، براى آنها حلال مى‏شمرد، و آنچه خبيث و تنفر آميز باشد بر آنها تحريم مى‏كند» (وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ).
    6- او بسان مدعيان دروغين نبوت و رسالت كه هدفشان به زنجير كشيدن توده‏هاى مردم و استعمار و استثمار آنهاست، نيست نه تنها بندى بر آنها نمى‏گذارد، بلكه «بارها را از دوش آنان بر مى‏دارد، و غل و زنجيرهايى را كه بر دست و پا و گردنشان سنگينى مى‏كرد، مى‏شكند» (وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ).
    و چون اين صفات ششگانه به ضميمه مقام رسالت كه مجموعا هفت صفت مى‏شود، روى هم رفته نشانه روشن و دليل آشكارى بر صدق دعوت اوست اضافه مى‏كند: «پس كسانى كه به او ايمان بياورند و مقامش را بزرگ بشمرند و او را در ابلاغ رسالتش يارى كنند، و از نور آشكارى كه با او نازل شده (يعنى قرآن مجيد) پيروى كنند، بدون شك چنين افرادى رستگارانند» (فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 100

    نكته‏ها:
    1- پنج دليل براى نبوت در يك آيه!
    نخست اين كه او «امّى» بود و درس نخوانده، اما با اين حال كتابى آورد كه نه تنها سرنوشت مردم حجاز را دگرگون ساخت، بلكه نقطه بازگشت مهمى در تاريخ بشريت بود.
    دوم اين كه: دلايل نبوت او با تعبيرات مختلف در كتب آسمانى پيشين وجود دارد آنچنان كه انسان را به حقانيت او مطمئن مى‏سازد.
    سوم اين كه: محتويات دعوت او با عقل و خرد سازگار است.
    چهارم: محتويات دعوت او با طبع سليم و فطرت هماهنگ است.
    پنجم: اگر او از طرف خدا نبود، حتما به خاطر منافع خويش دست به چنين كارى مى‏زد و در اين صورت نه تنها نبايد غل و زنجيرها را از مردم بگشايد بلكه بايد آنها را همچنان در جهل و بى‏خبرى نگهدارد تا بهتر بتواند آنها را استثمار كند، در حالى كه مى‏بينيم او زنجيرهاى گران را از دست و پاى بشريت گشود.
    زنجير جهل و نادانى از طريق دعوت پى‏گير و مستمر به علم و دانش.
    زنجير انواع تبعيضات و زندگى طبقاتى! و زنجيرهاى ديگر، هر يك از اينها به تنهايى دليلى است بر حقانيت دعوت او و مجموع آنها دليلى روشنتر.
    2- بشارت ظهور پيامبر در كتب عهدين:
    گرچه شواهد قطعى تاريخى و همچنين محتويات كتب مقدسه يهود و نصارى (تورات و انا جيل) نشان مى‏دهد كه اينها كتابهاى آسمانى نازل شده بر موسى و عيسى (ع) نيستند و دست تحريف به سوى آنها دراز شده است بلكه بعضى از ميان رفته‏اند و آنچه امروز به نام كتب مقدسه در ميان آنهاست مخلوطى است از زائيده‏هاى افكار بشرى و قسمتى از تعليماتى كه بر موسى (ع) و عيسى (ع) نازل گرديده و در دست شاگردان بوده، ولى با اين حال در همين كتب تحريف يافته عباراتى ديده مى‏شود كه اشارات قابل ملاحظه‏اى به ظهور اين پيامبر بزرگ دارد.
    (آيه 158)- دعوت جهانى پيامبر: در حديثى از امام مجتبى عليه السّلام چنين برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 101
    مى‏خوانيم: عده‏اى از يهود نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند: اى محمد تويى كه گمان مى‏برى فرستاده خدايى و همانند موسى (ع) بر تو وحى فرستاده مى‏شود؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كمى سكوت كرد، سپس فرمود: آرى منم سيّد فرزندان آدم و به اين افتخار نمى‏كنم، من خاتم پيامبران و پيشواى پرهيزكاران و فرستاده پروردگار جهانيانم.
    آنها سؤال كردند به سوى چه كسى؟ به سوى عرب يا عجم يا ما؟
    خداوند آيه مورد بحث را نازل كرد، و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به تمام جهانيان با صراحت در ضمن آن شرح داد.
    نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد: «بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم» (قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً).
    اين آيه همانند آيات بسيار ديگرى از قرآن مجيد، دليل روشنى بر جهانى بودن دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.
    سپس خدايى را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى او دعوت مى‏كند با سه صفت معرفى مى‏كند: «خداوندى كه حكومت آسمانها و زمين از آن اوست» (الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
    خداوندى كه «معبودى شايسته پرستش، جز او وجود ندارد» (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).
    خداوندى كه «زنده مى‏كند و مى‏ميراند» و نظام حيات و مرگ به فرمان اوست (يُحيِي وَ يُمِيتُ).
    و در پايان از همه مردم جهان دعوت مى‏كند كه «به خدا و فرستاده او پيامبر درس نخوانده و قيام كننده از ميان توده‏هاى جمعيت، ايمان بياوريد» (فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ).
    «پيامبرى كه (تنها ديگران را دعوت به اين حقايق نمى‏كند، بلكه در درجه اول خودش به آنچه مى‏گويد، يعنى) به خدا و سخنان او ايمان دارد» (الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ).
    نه تنها آياتى را كه بر خودش نازل شده مى‏پذيرد، بلكه تمام كتب راستين برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 102
    انبياء پيشين را نيز مى‏پذيرد.
    تمام تاريخ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين حقيقت گواهى مى‏دهد، كه او بيش از همه به تعليمات خويش و آيات قرآن پاى بند بود و ايمان داشت.
    آرى! از چنين پيامبرى بايد پيروى كنيد، تا نور هدايت در قلب شما بتابد و در مسير سعادت قرار گيريد، مى‏فرمايد: «و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد» (وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ).
    اشاره به اين كه ايمان به تنهايى كافى نيست، بلكه در صورتى مفيد خواهد بود كه با پيروى عملى تكميل گردد.
    (آيه 159)- در اين آيه باز سخن پيرامون بنى اسرائيل و سرنوشت و رويدادهاى تاريخ آنهاست، نخست اشاره به واقعيتى مى‏كند كه شبيه آن را در قرآن بسيار ديده‏ايم واقعيتى كه حكايت از روح حق طلبى قرآن دارد، و آن احترام به موقعيت اقليتهاى صالح است يعنى: چنان نبود كه بنى اسرائيل يكپارچه فاسد و مفسد باشند و اين نژاد عموما مردمى گمراه و سركش معرفى شوند، بلكه در برابر اكثريت مفسده جو، اقليتى وجود داشتند صالح و ناهماهنگ با كارهاى اكثريت، قرآن براى اين اقليت صالح اهميت خاصى قائل شده است.
    مى‏گويد: «از قوم موسى (ع) گروهى هستند كه دعوت به سوى حق مى‏كنند و حاكم به حق و عدالتند» (وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ).
    اين آيه ممكن است اشاره به گروه كوچكى باشد كه در برابر سامرى و دعوت او تسليم نشدند و همه جا حامى و طرفدار مكتب موسى (ع) بودند و يا گروههاى صالح ديگرى كه بعد از موسى (ع) به روى كار آمدند.
    (آيه 160)- گوشه‏اى از نعمتهاى خدا به بنى اسرائيل: در اين آيه اشاره به چند قسم از نعمتهاى خدا بر بنى اسرائيل مى‏كند. نخست مى‏گويد: «ما آنها را به دوازده گروه- كه هر يك شاخه‏اى (از دودمان اسرائيل) بود- تقسيم كرديم» تا نظمى عادلانه و دور از برخوردهاى خشونت آميز در ميانشان حكومت كند (وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 103
    نعمت ديگر: «و هنگامى كه قوم موسى (در بيابان سوزان، به سوى بيت المقدس در حركت بودند و گرفتار عطش سوزان و تشنگى خطرناكى شدند) و از او تقاضاى آب كردند، به او وحى فرستاديم كه عصايت را بر سنگ بزن و او چنين كرد، ناگهان دوازده چشمه از سنگ جوشيد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً).
    و آنچنان اين چشمه‏ها در ميان آنها تقسيم شد «كه هر كدام به خوبى چشمه خود را مى‏شناختند» (قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ).
    نعمت ديگر اين كه، در آن بيابان سوزان كه پناهگاهى وجود نداشت «ابر را بر سر آنها سايه افكن ساختيم» (وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ).
    بالاخره چهارمين نعمت اين بود كه «من و سلوى را (به عنوان دو غذاى لذيذ و نيروبخش) بر آنها فرو فرستاديم» (وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏) «1».
    و به آنها گفتيم «از غذاهاى پاكيزه‏اى كه در اختيار شما گذارده‏ايم بخوريد» (كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ). و فرمان خدا را به كار بنديد.
    اما آنها خوردند و كفران و ناسپاسى كردند، آنها «به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم روا داشتند» (وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).
    (آيه 161)- در تعقيب آيات گذشته در اين آيه و آيه بعد به قسمت ديگرى از مواهب پروردگار به بنى اسرائيل و طغيانگرى آنان در برابر اين مواهب اشاره شده است، نخست مى‏گويد: «و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه به آنها گفته شد در اين سرزمين (بيت المقدس) ساكن گرديد و از نعمتهاى فراوان آن، در هر نقطه و هرگونه كه مى‏خواهيد بخوريد» و بهره گيريد (وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ).
    «و بگوييد: خداوندا! گناهان ما را بريز و از در بيت المقدس با خضوع و تعظيم وارد شويد» (وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً).
    كه اگر اين برنامه را انجام دهيد «خطاهايى را كه مرتكب شده‏ايد مى‏بخشيم‏
    __________________________________________________
    (1) در باره «منّ» و «سلوى» ذيل آيه 57 سوره بقره بحث كرديم.
    برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 104
    و به نيكوكاران پاداش بيشتر و بهتر خواهيم داد» (نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ).
    «حطّه» به معنى نزول چيزى از طرف بالاست و اين كلمه در واقع شعار آنها به هنگام ورود به بيت المقدس بود، يعنى «تقاضاى ما ريزش گناهانمان و يا ريزش باران عفو و رحمتت بر ماست».
    (آيه 162)- ولى با اين كه درهاى رحمت به روى آنها گشوده بود، و اگر از فرصت استفاده مى‏كردند مى‏توانستند، گذشته و آينده خود را اصلاح كنند «اما ستمكاران بنى اسرائيل (نه تنها استفاده نكردند بلكه) فرمان پروردگار را بر خلاف آنچه به آنها گفته شده بود عمل كردند» (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ).
    «سر انجام به خاطر اين نافرمانى و طغيان و ظلم و ستم (بر خويشتن و بر ديگران) عذابى از آسمان بر آنها نازل كرديم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ).
    (آيه 163)- يك سرگذشت عبرت انگيز! در اينجا صحنه ديگرى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل كه مربوط به جمعى از آنهاست كه در ساحل دريايى زندگى مى‏كردند، آمده است، منتها روى سخن در آن به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است، و به او مى‏گويد: «از قوم يهود معاصر خويش ماجراى شهرى را كه در كنار دريا قرار داشت سؤال كن» (وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ).
    طبق روايات اين «قريه» بندرى به نام «ايله» بوده كه امروز به نام بندر ايلات معروف است.
    و به ياد آنها بياور «زمانى را كه در روز شنبه (از قانون پروردگار) تجاوز مى‏كردند» (إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ).
    زيرا روز شنبه تعطيل آنها بود و وظيفه داشتند، دست از كار و كسب و صيد ماهى بكشند و به مراسم عبادت آن روز بپردازند، اما آنها اين دستور را زير پا گذاردند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 105
    سپس قرآن آنچه را در جمله قبل سر بسته بيان كرده بود، چنين شرح مى‏دهد:
    به خاطر آنها بياور «آن هنگام را كه ماهيان در روز شنبه در روى آب آشكار مى‏شدند و در غير روز شنبه ماهيان كمتر به سراغ آنها مى‏آمدند» (إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ).
    اين موضوع خواه جنبه طبيعى داشته، و يا جنبه فوق العاده و الهى، وسيله‏اى بود براى امتحان و آزمايش اين جمعيت، لذا قرآن مى‏گويد: «ما اين چنين آنها را به چيزى كه در برابر آن مخالفت مى‏كردند آزمايش مى‏كرديم» (كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ).
    چگونه دست به گناه زدند؟
    اين جمعيت، قانون شكنى را به اين ترتيب شروع كردند كه در آغاز از طريق حيله به اصطلاح شرعى- به وسيله كندن حوضچه‏ها و يا انداختن قلابها- كار خود را شروع كردند، اين كار، گناه را در نظر آنها كوچك و آنان را در برابر شكستن احترام روز شنبه جسور ساخت، كم‏كم روزهاى شنبه بطور علنى و بى‏پروا به صيد ماهى مشغول شدند و از اين راه مال و ثروت فراوانى فراهم ساختند.
    (آيه 164)- اين جمعيت از بنى اسرائيل در برابر اين آزمايش بزرگ كه با زندگى آنان كاملا آميخته بود به سه گروه تقسيم شدند:
    «گروه اول» كه اكثريت را تشكيل مى‏دادند، به مخالفت با اين فرمان الهى برخاستند.
    «گروه دوم» كه قاعدتا اقليت كوچكى بودند و در برابر گروه اول به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند.
    «گروه سوم»، ساكتان و بى‏طرفان بودند، كه نه همگامى با گناهكاران داشتند و نه وظيفه نهى از منكر را انجام مى‏دادند.
    در آيه مورد بحث، گفتگوى اين گروه را با نهى كنندگان شرح مى‏دهد، مى‏گويد: «و (به خاطر بياور) هنگامى كه جمعى از آنها به جمع ديگرى گفتند: چرا قومى را اندرز مى‏دهيد كه خداوند سر انجام آنها را هلاك مى‏كند و يا به عذاب برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 106
    دردناكى كيفر خواهد داد» (وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً).
    «گفتند: (اين اندرزها) براى اعتذار و رفع مسؤوليت در پيشگاه پروردگار شماست به علاوه شايد آنها بپذيرند و از گناه باز ايستند، و تقوا پيشه كنند»! (قالُوا مَعْذِرَةً إِلى‏ رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ).
    از جمله بالا چنين استفاده مى‏شود كه: گاهى بيان حقايق و وظايف الهى بدون احتمال تأثير نيز واجب مى‏شود و آن در موردى است كه اگر حكم خدا گفته نشود و از گناه انتقاد نگردد كم‏كم به دست فراموشى سپرده مى‏شود و بدعتها جان مى‏گيرند و سكوت دليل بر رضايت و موافقت محسوب مى‏شود، در اين گونه موارد لازم است حكم پروردگار آشكارا و در همه جا گفته شود هر چند اثرى در گنهكاران نگذارد.
    (آيه 165)- در اين آيه مى‏فرمايد: سر انجام دنياپرستى بر آنان غلبه كرد و فرمان خدا را به دست فراموشى سپردند «اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند (لحظه عذاب فرا رسيد، و) نهى كنندگان از بدى را رهايى بخشيديم و كسانى را كه ستم كردند، به خاطر نافرمانيشان به عذاب شديدى گرفتار ساختيم» (فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ).
    چه كسانى رهايى يافتند؟
    از آن سه گروه (گنهكاران، ساكتان و اندرزدهندگان) تنها گروه سوم از مجازات الهى مصون ماندند و بطورى كه در روايات آمده است آنها هنگامى كه ديدند اندرزهايشان مؤثر واقع نمى‏شود ناراحت شدند و گفتند: ما از شهر بيرون مى‏رويم، شب هنگام به بيابان رفتند و اتفاقا در همان شب كيفر الهى دامان دو گروه ديگر را گرفت.
    (آيه 166)- در اين آيه مجازات آنها را چنين شرح مى‏دهد: «هنگامى كه در برابر آنچه از آن نهى شده بودند، سركشى كردند به آنها گفتيم به شكل ميمونهاى طرد شده درآييد» (فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 107
    روشن است كه امر «كُونُوا» (بوده باشيد) در اينجا يك فرمان تكوينى است، يعنى آنها فورا به شكل ميمون در مى‏آمدند البته طبق روايات مسخ شدگان تنها چند روزى زنده مى‏ماندند و سپس از دنيا مى‏رفتند و نسلى از آنها به وجود نمى‏آمد.
    (آيه 167)- پراكندگى يهود! اين آيه و آيه بعد اشاره به قسمتى از كيفرهاى دنيوى آن جمع از يهود است كه در برابر فرمانهاى الهى قد علم كردند و حق و عدالت و درستى را زير پا گذاردند.
    نخست مى‏گويد: به خاطر بياور «زمانى كه پروردگار تو اعلام داشت كه بر اين جمعيت گنهكار، عده‏اى را مسلط مى‏كند، كه بطور مداوم تا دامنه قيامت آنها را در ناراحتى و عذاب قرار دهند» (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ).
    از اين آيه استفاده مى‏شود كه اين گروه سركش، هرگز روى آرامش كامل نخواهند ديد، هر چند براى خود حكومت و دولتى تأسيس كنند.
    و در پايان آيه اضافه مى‏كند كه: «پروردگار تو هم مجازاتش براى مستحقان، سريع است، و هم (نسبت به خطاكاران توبه‏كار) آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).
    و اين جمله نشان مى‏دهد كه خداوند راه بازگشت را به روى آنان بازگذارده، تا كسى گمان نبرد كه سرنوشت اجبارى توأم با بدبختى و كيفر و مجازات براى آنها تعيين شده است.
    (آيه 168)- در اين آيه به پراكندگى يهود در جهان اشاره كرده، مى‏گويد: «ما آنها را در زمين متفرق ساختيم به گروههاى مختلفى تقسيم شدند، بعضى از آنها صالح بودند (به همين دليل هنگامى كه فرمان حق و دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را شنيدند، ايمان آوردند) و جمعى ديگر ناصالح بودند» و حق را پشت سر انداختند و براى تأمين زندگى مادى خود از هيچ كارى فروگذار نكردند (وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ).
    باز در اين آيه اين حقيقت تجلى مى‏كند كه اسلام هيچ گونه خصومتى با نژاد برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 108
    يهود ندارد و به عنوان پيروان يك مكتب و يا وابستگان به يك نژاد، آنها را محكوم نمى‏نمايد بلكه مقياس و معيار سنجش را اعمال آنها قرار مى‏دهد.
    سپس اضافه مى‏كند: «ما آنها را با وسائل گوناگون، نيكيها و بديها آزموديم شايد باز گردند» (وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ).
    گاهى آنها را تشويق كرديم و در رفاه و نعمت قرار داديم، تا حس شكرگزارى در آنها برانگيخته شود و به سوى حق بازآيند، و گاهى به عكس آنها را در شدائد و سختيها و مصائب فرو برديم، تا از مركب غرور و خودپرستى و تكبر فرود آيند و به ناتوانى خويش پى برند، شايد بيدار شوند و به سوى خدا بازگردند، و هدف در هر دو حال مسأله تربيت و هدايت و بازگشت به سوى حق بوده است.
    (آيه 169)- در آيات گذشته سخن از نياكان يهود بود، ولى در اين آيه، بحث از فرزندان و اخلاف آنها به ميان آمده است.
    نخست يادآور مى‏شود كه: «پس از آنها، فرزندانى جاى آنها را گرفتند كه وارث كتاب (آسمانى تورات) شدند اما با اين حال متاع اين دنياى پست را گرفته» بر اطاعت خدا ترجيح مى‏دهند (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى‏).
    سپس اضافه مى‏كند: هنگامى كه آنها در كشمكش وجدان از يك سو، و منافع مادى از سوى ديگر قرار مى‏گيرند، دست به دامن اميدهاى كاذب زده، «و مى‏گويند (ما اين منفعت نقد را مشروع يا نامشروع به چنگ مى‏آوريم، خداوند رحيم و مهربان است) و به زودى ما مورد بخشش قرار خواهيم گرفت» (وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا).
    اين جمله نشان مى‏دهد كه آنها بعد از انجام چنين كارى يك نوع پشيمانى زود گذر و حالت توبه ظاهرى به خود مى‏گرفتند، ولى بطورى كه قرآن مى‏گويد:
    اين ندامت و پشيمانى آنها به هيچ وجه ريشه نداشت به همين دليل «اگر سود مادى ديگرى همانند آن به دستشان مى‏آمد، آن را نيز مى‏گرفتند» (وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 109
    در هر حال اين جمله اشاره به رشوه خواريهاى جمعى از يهود، و تحريف آيات آسمانى به خاطر آن، و فراموش كردن احكام پروردگار به خاطر تضادّ با منافع آنها مى‏كند.
    لذا به دنبال آن مى‏فرمايد: «آيا اينها به وسيله كتاب آسمانيشان (تورات) پيمان نبسته بودند كه بر خدا (دروغ نبندند و احكام او را تحريف نكنند و) جز حق چيزى نگويند؟!» (أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ).
    سپس مى‏گويد: اگر آنها از آيات الهى آگاهى نداشتند و دست به اين اعمال خلاف مى‏زدند ممكن بود براى خودشان عذرى بسازند، ولى اشكال كار اين است كه: «آنها كرارا محتويات تورات را ديده و فهميده بودند» (وَ دَرَسُوا ما فِيهِ). در عين حال آن را ضايع ساختند و فرمانش را پشت سر انداختند.
    سر انجام مى‏فرمايد: اينها اشتباه مى‏كنند، و اين اعمال و متاعها سودى براى آنها نخواهد داشت، بلكه «سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است» (وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ).
    «آيا شما حقايقى را به اين روشنى درك نمى‏كنيد» (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
    (آيه 170)- در اين آيه در برابر گروه فوق اشاره به گروه ديگر مى‏كند كه آنها نه تنها از هرگونه تحريف و كتمان آيات الهى بركنار بودند، بلكه به آن تمسك جسته و موبه‏مو آنها را اجرا كردند، قرآن اين جمعيت را «مصلحان جهان» نام نهاده و اجر و پاداش مهمى براى آنها قائل شده و در باره آنها چنين مى‏گويد: «كسانى كه تمسك به كتاب پروردگار جويند و نماز را برپا دارند (پاداش بزرگى خواهند داشت) زيرا ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم ساخت» (وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ).
    آيه فوق به خوبى نشان مى‏دهد كه اصلاح واقعى در روى زمين بدون تمسك به كتب آسمانى و فرمانهاى الهى امكان پذير نمى‏باشد، و اين تعبير بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى‏كند كه دين و مذهب تنها يك برنامه مربوط به جهان ماوراء طبيعت و يا سراى آخرت نيست، بلكه آيينى است در متن زندگى انسانها، برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 110
    و در طريق حفظ منافع تمام افراد بشر و اجراى اصول عدالت و صلح و رفاه و آسايش و بالاخره هر مفهومى كه در معنى وسيع «اصلاح» جمع است.
    (آيه 171)- آخرين سخن در باره قوم يهود: اين آيه آخرين آيه‏اى است كه در اين سوره پيرامون زندگى بنى اسرائيل سخن مى‏گويد و در آن سرگذشت ديگرى را به جمعيت يهود يادآورى مى‏كند، سرگذشتى كه هم درس عبرت است و هم دليل بر سپردن يك پيمان، مى‏گويد: به خاطر بياوريد «هنگامى كه كوه را بالاى سر آنها قرار داديم، آنچنان كه گويى سايبانى بر سر آنها بود» (وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ).
    «و آنچنان كه آنها گمان بردند بر سرشان سقوط خواهد كرد» (وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ). وحشت و اضطراب سراسر وجودشان را گرفت، و به تضرع افتادند.
    در همان حال به آنها گفتيم «آنچه را از احكام به شما داده‏ايم با جديت و قوت بگيريد» (خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ).
    «و آنچه در آن مانده است به خاطر داشته باشيد تا پرهيزكار شويد» (وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ). از كيفر خدا بترسيد و به پيمانهايى كه در آن از شما گرفته‏ايم عمل كنيد.
    يعنى، تمام رسالت موسى (ع) و ساير انبياء و مبارزات درگيريهاى مستمر و سخت آنان، و ناراحتيها و شدايد طاقت فرسايى كه تن به آن دادند، همه براى آن بوده است كه فرمان خدا و اصول حق و عدالت و پاكى و تقوا در ميان همه بطور كامل اجرا گردد.
    (آيه 172)- پيمان نخستين و عالم ذر: اين آيه اشاره‏اى به «توحيد فطرى» و وجود ايمان به خدا در اعماق روح آدمى است و به همين جهت بحثهايى را كه در آيات گذشته اين سوره در زمينه «توحيد استدلالى» بوده است تكميل مى‏كند.
    خداوند روى سخن را در اين آيه به پيامبر كرده، نخست چنين مى‏گويد:
    به خاطر بياور «موقعى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذرّيه آنها را برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود (و از آنها پرسيد:) آيا من پروردگار برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 111
    شما نيستم؟ آنها همگى گفتند: آرى! گواهى مى‏دهيم» (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا).
    سپس اشاره به هدف نهايى اين سؤال و جواب و گرفتن پيمان از فرزندان آدم در مسأله توحيد نموده، مى‏فرمايد: اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد «كه در روز قيامت نگوييد ما از اين موضوع (توحيد و شناسايى خدا) غافل بوديم» (أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ).
    (آيه 173)- در اين آيه اشاره به هدف ديگر اين پيمان كرده، مى‏گويد: اين پيمان را به خاطر آن گرفتيم كه «نگوييد: پدران ما پيش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم (و چاره‏اى جز تبعيت از آنها نداشتيم) آيا ما را به گناه افراد بيهوده كار مجازات مى‏كنى» (أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ).
    (آيه 174)- آرى «اين گونه ما آيات را توضيح مى‏دهيم و روشن مى‏سازيم (تا بدانند نور توحيد از آغاز در روح آنها بوده) شايد با توجه به اين حقايق به سوى حق باز گردند» (وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ).
    منظور از اين عالم و اين پيمان همان «عالم استعدادها» و «پيمان فطرت» و تكوين و آفرينش است، به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت «نطفه» از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آنها داده است، هم در نهاد و فطرتشان اين سرّ الهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خودآگاه! بنابراين همه افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده‏اند نيز به همين زبان است.
    (آيه 175)- دانشمندى كه در خدمت فراعنه در آمد: در اينجا اشاره به يكى ديگر از داستانهاى بنى اسرائيل شده است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 112
    نخست روى سخن را به پيامبر كرده، مى‏گويد: «و بر آنها بخوان داستان آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى سر انجام خود را از آن تهى ساخت و گرفتار وسوسه‏هاى شيطان گشت و از گمراهان گرديد» (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ).
    (آيه 176))- در اين آيه اين موضوع را چنين تكميل مى‏كند كه «و اگر مى‏خواستيم (مى‏توانستيم او را در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم) و به وسيله آن آيات و علوم، مقام والا بدهيم» (وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها).
    ولى مسلّم است كه نگاهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنّت پروردگار كه سنّت اختيار و آزادى اراده است، سازگار نيست و نشانه شخصيت و عظمت كسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مى‏كند:
    ما او را به حال خود رها كرديم «و او به پستى گراييد و از هواى نفس پيروى كرد» (وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ).
    سپس اين شخص را تشبيه به سگى مى‏كند كه هميشه زبان خود را همانند حيوانات تشنه بيرون آورده، مى‏گويد: «او همانند سگ است كه اگر به او حمله كنى دهانش باز و زبانش بيرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنين است» (فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ).
    او بر اثر شدت هوى پرستى و چسبيدن به لذات جهان ماده، يك حال عطش نامحدود و پايان ناپذير به خود گرفته كه همواره دنبال دنياپرستى مى‏رود، همچون يك «سگ هار» كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مى‏دهد و در هيچ حال سيراب نمى‏شود.
    سپس اضافه مى‏كند كه: «اين مثل (مخصوص به اين شخص معين نيست، بلكه) مثالى است براى همه جمعيتهايى كه آيات خدا را تكذيب كنند» (ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا).
    «اين داستان را براى آنها بازگو كن، شايد در باره آن بينديشند» و مسير صحيحى را پيدا كنند (فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 113

    بعلم باعورا دانشمند دنياپرست و منحرف-
    از بسيارى از روايات و كلمات مفسران مى‏شود كه منظور از اين شخص مردى به نام «بلعم باعورا» بوده، كه در عصر موسى زندگى مى‏كرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى‏شد، و حتى موسى از وجود او به عنوان يك مبلّغ نيرومند استفاده مى‏كرد، و كارش در اين راه آن قدر بالا گرفت كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى‏رسيد، ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعد و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى قرار گرفت.
    (آيه 177))- در اين آيه و آيه بعد در واقع يك نتيجه كلى و عمومى از سرگذشت «بلعم» و علماى دنياپرست گرفته، نخست مى‏گويد: «چه بد مثلى دارند آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند» و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آنهاست (ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا).
    ولى آنها به ما ظلم و ستم نمى‏كردند، بلكه «بر خويشتن ستم روا مى‏داشتند» (وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ).
    چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايه‏هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى‏تواند باعث سر بلندى خود آنها و جامعه‏هايشان گردد در اختيار صاحبان «زر» و «زور» مى‏گذارند و به بهاى ناچيز مى‏فروشند.
    (آيه 178))- اما به هوش باشيد كه رهايى از اين گونه لغزشها و دامهاى شيطانى، بدون توفيق و هدايت الهى ممكن نيست «آن كس را كه خدا هدايت كند (و توفيق را رفيق راهش سازد) هدايت يافته واقعى اوست» (مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي).
    «و كسانى را كه خداوند گمراه سازد (و بر اثر اعمالشان به حال خود رها سازد يا وسائل پيروزى و موفقيت را در برابر وسوسه‏هاى شيطانى آنان بگيرد) زيانكار واقعى همانها هستند» (وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).
    (آيه 179))- نشانه‏هاى دوزخيان: در اين آيه و دو آيه بعد مردم به دو گروه تقسيم شده‏اند و صفات هر كدام توضيح داده شده: «گروه دوزخيان و گروه بهشتيان». برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 114
    نخست در باره دوزخيان با سوگند و تأكيد چنين مى‏گويد: «ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم» (وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ).
    گرچه خداوند همه را پاك آفريده، ولى گروهى با اعمال خويش خود را نامزد دوزخ مى‏كنند و سر انجامشان شوم و تاريك است و گروهى با اعمال خود، خود را نامزد بهشت مى‏سازند و عاقبت كارشان خوشبختى و سعادت است.
    سپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى‏كند: نخست اين كه:
    «آنها قلبهايى دارند كه با آن درك و انديشه نمى‏كنند» (لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها).
    ديگر اين كه: «چشمهاى روشن و حقيقت بين دارند اما با آن چهره حقايق را نمى‏نگرند» و همچون نابينايان از كنار آن مى‏گذرند (وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها).
    سوم اين كه: «با داشتن گوش سالم، سخنان حق را نمى‏شنوند» و همچون كران خود را از شنيدن حرف حق محروم مى‏سازند (وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها).
    «اينها در حقيقت همچون چهارپايانند» (أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ). چرا كه امتياز آدمى از چهارپايان در فكر بيدار و چشم بينا و گوش شنواست كه متأسفانه آنها همه را از دست داده‏اند «بلكه آنها از چهارپايان گمراهتر و پست‏تر مى‏باشند» (بَلْ هُمْ أَضَلُّ).
    چرا كه چهارپايان داراى اين استعدادها و امكانات نيستند، ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بينا و گوش شنوا امكان همه گونه ترقى و تكامل را دارند، اما بر اثر هوى پرستى و گرايش به پستيها اين استعدادها را بلااستفاده مى‏گذارند.
    «آنها افراد غافل و بيخبرى هستند» و به همين جهت در بيراهه‏هاى زندگى سرگردانند (أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ).
    چشمه آب حيات كنار دستشان، ولى از تشنگى فرياد مى‏كشند، درهاى سعادت در برابر رويشان باز است، اما حتى به آن نگاه نمى‏كنند.
    (آيه 180))- در اين آيه اشاره به وضع گروه بهشتى كرده، صفات آنان را بيان مى‏كند، نخست براى بيرون آمدن از صف دوزخيان مردم را به توجه عميق به اسماء حسناى خدا دعوت نموده، مى‏فرمايد: «براى خدا نامهاى نيكى است، خدا را به آنها بخوانيد» (وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 115
    منظور از «اسماء حسنى»، صفات مختلف پروردگار است كه همگى نيك و همگى «حسنى» است.
    و منظور از خواندن خدا به اسماء حسنى تنها اين نيست كه الفاظ را بر زبان جارى كنيم و مثلا بگوييم يا عالم، يا قادر، يا ارحم الرّاحمين، بلكه در واقع اين است كه اين صفات را در وجود خودمان به مقدار امكان پياده كنيم، و به تعبير ديگر متصف به اوصاف او و متخلق به اخلاقش گرديم، و نيز اگر در بعضى روايات مانند روايتى كه از امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه نقل شده مى‏خوانيم: نحن و اللّه الاسماء الحسنى به خدا سوگند ما اسماء حسناى خدا هستيم، اشاره به آن است كه پرتو نيرومندى از آن صفات الهى در وجود ما منعكس شده و شناخت ما به شناخت ذات پاكش كمك مى‏كند.
    سپس مردم را از اين نكته برحذر مى‏دارد كه اسامى خدا را تحريف نكنند و مى‏گويد: «آنها كه اسماء خدا را تحريف كرده‏اند رها سازيد، آنها به زودى به جزاى اعمال خويش گرفتار خواهند شد» (وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
    منظور از الحاد در اسماء خدا اين است كه الفاظ و مفاهيم آن را تحريف كنيم، يا او را به اوصافى توصيف نماييم كه شايسته آن نيست، همانند مسيحيان كه قائل به تثليث و خدايان سه گانه شده‏اند، و يا اين كه صفات او را بر مخلوقاتش تطبيق نماييم.
    (آيه 181))- اين آيه به دو قسمت كه اساسى‏ترين صفات گروه بهشتيان است اشاره مى‏كند، مى‏فرمايد: «و از كسانى كه آفريديم، امت و گروهى هستند كه مردم را به حق هدايت مى‏كنند و به آن حكم مى‏كنند» (وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ).
    در واقع آنها دو برنامه ممتاز دارند، فكر، هدف، دعوت و فرهنگشان حق و به سوى حق است، و نيز عمل و برنامه‏ها و حكومتشان بر اساس حق و حقيقت مى‏باشد.
    برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 116
    (آيه 182)- مجازات استدراج: در اين آيه و آيه بعد يكى از مجازاتهاى الهى كه به صورت يك سنّت در باره بسيارى از گنهكاران سركش اجرا مى‏شود، بيان شده و آن «عذاب استدراج» است.
    استدراج در دو مورد از قرآن مجيد آمده است. يكى در آيه مورد بحث و ديگرى در آيه 44 سوره قلم و هر دو مورد در باره انكار كنندگان آيات الهى است.
    خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: «آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند تدريجا، مرحله به مرحله، از راهى كه نمى‏دانند، در دام مجازات گرفتارشان مى‏كنيم» و زندگى آنها را درهم مى‏پيچيم (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ).
    (آيه 183))- در اين آيه همان مطلب را به اين صورت تأكيد مى‏كند: چنان نيست كه با شتابزدگى چنين كسانى را فورا مجازات كنم، بلكه «به آنها مهلت و فرصت كافى (براى تنبه و بيدارى) مى‏دهم» و هنگامى كه بيدار نشدند، گرفتارشان مى‏سازم (وَ أُمْلِي لَهُمْ). زيرا كسانى شتاب و عجله مى‏كنند كه قدرت كافى ندارند و مى‏ترسند فرصت از دستشان برود «ولى نقشه من و مجازاتهايم آنچنان قوى و حساب شده است» كه هيچ كس را قدرت فرار از آن نيست (إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ).
    اين آيه به همه گنهكاران هشدار مى‏دهد كه تأخير كيفر الهى را دليل بر پاكى و درستى خود، و يا ضعيف و ناتوانى پروردگار، نگيرند، و ناز و نعمتهايى را كه در آن غرقند، نشانه تقربشان به خدا ندانند، چه بسا اين پيروزيها و نعمتهايى كه به آنها مى‏رسد مقدمه مجازات استدراجى پروردگار باشد، خدا آنها را غرق نعمت مى‏كند و به آنها مهلت مى‏دهد و بالا و بالاتر مى‏برد، اما سر انجام چنان بر زمين مى‏كوبد كه اثرى از آنها باقى نماند و تمام هستى و تاريخشان را درهم مى‏پيچد.
    از امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه فوق چنين نقل شده كه فرمود: «منظور از اين آيه بنده گنهكارى است كه پس از انجام گناه، خداوند او را مشمول نعمتى قرار مى‏دهد ولى او نعمت را به حساب خوبى خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش مى‏سازد».
    برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 117
    (آيه 184)-
    شأن نزول:
    مفسران اسلامى چنين نقل كرده‏اند: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه در مكّه بود، شبى بر كوه صفا برآمد و مردم را به سوى توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود، مخصوصا تمامى طوائف قريش را صدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت، تا مقدار زيادى از شب گذشت، بت پرستان مكّه گفتند: «رفيق ما ديوانه شده، از شب تا صبح نعره مى‏كشيد»! در اين موقع آيه نازل شد و به آنها در اين زمينه پاسخ دندانشكنى داد.
    تفسير:
    تهمتها و بهانه‏ها- در اين آيه نخست خداوند به گفتار بى‏اساس بت پرستان دائر به جنون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين پاسخ مى‏گويد: «آيا آنها فكر و انديشه خود را به كار نينداختند كه بدانند همنشين آنها (پيامبر) هيچ گونه آثارى از جنون ندارد» (أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ).
    بيش از چهل سال در ميان آنها رفت و آمد داشته، و همواره فكر، عقل و تدبيرش را ديده‏اند، چگونه يكباره چنين وصله‏اى را به وى چسباندند، و به دنبال اين جمله مى‏گويد: «او فقط بيم دهنده آشكارى است» كه جامعه خويش را از خطراتى كه با آن رو برو است برحذر مى‏دارد (إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ).
    (آيه 185))- در اين آيه براى تكميل اين بيان آنها را به مطالعه عالم هستى، آسمانها و زمين، دعوت مى‏كند و مى‏گويد: «آيا در حكومت آسمانها و زمين و مخلوقاتى كه خدا آفريده از روى دقت و فكر نظر نيفكندند» (أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ).
    تا بدانند اين عالم وسيع آفرينش با اين نظام حيرت انگيز بيهوده آفريده نشده و هدفى براى آن بوده است، و دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حقيقت دنباله همان هدف آفرينش، يعنى تكامل و تربيت انسان است.
    سپس براى اين كه آنها را از خواب غفلت بيدار سازد، مى‏فرمايد: آيا در اين موضوع نيز انديشه نكردند كه: ممكن است پايان زندگى آنها نزديك شده باشد، (اگر امروز ايمان نياورند، و دعوت اين پيامبر را نپذيرند، و قرآنى را كه بر او نازل شده است با اين همه نشانه‏هاى روشن قبول نكنند) به كدام سخن بعد از آن ايمان برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 118
    خواهند آورد»؟ (وَ أَنْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ).
    (آيه 186))- سر انجام در اين آيه سخن را با آنها چنين پايان مى‏دهد كه «هر كس را خداوند (به خاطر اعمال زشت و مستمرش) گمراه سازد، هيچ هدايت كننده‏اى ندارد، و خداوند آنها را همچنان در طغيان و سركشى رها مى‏سازد تا حيران و سرگردان شوند» (مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).
    اين گونه تعبيرات مخصوص به گروهى است كه آن چنان در برابر حقايق، لجوج و متعصب و معاندند كه گويى پرده بر چشم و گوش و قلبشان افتاده، پرده‏هاى تاريكى كه نتيجه اعمال خود آنهاست، و منظور از «اضلال الهى» نيز همين است.
    (آيه 187)-)
    شأن نزول:
    طايفه قريش به چند نفر مأموريت دادند كه به نجران سفر كنند، و از دانشمندان يهود كه (علاوه بر مسيحيان) در آنجا ساكن بودند مسائل پيچيده‏اى را سؤال كنند، و در بازگشت آنها را در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطرح سازند (به گمان اين كه پيامبر از پاسخ آنها عاجز مى‏ماند) از جمله سؤالات اين بود كه در چه زمانى قيامت برپا مى‏شود، هنگامى كه آنها اين پرسش را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند، آيه مورد بحث نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
    تفسير:
    كى قيامت برپا مى‏شود؟ با اين كه براى آيه شأن نزول خاصى ذكر شده در عين حال پيوند روشنى نيز با آيات قبل دارد، زيرا در آيات قبل اشاره به مسأله قيامت و لزوم آمادگى براى چنين روزى شده بود، طبعا به دنبال چنين بحثى اين سؤال براى بسيارى از مردم پيش مى‏آيد كه قيامت كى برپا خواهد شد، لذا قرآن مى‏گويد: «از تو در باره ساعت (روز رستاخيز) مى‏پرسند، كه در چه زمانى وقوع مى‏يابد»؟ (يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها).
    سپس اضافه مى‏كند كه اى پيامبر! در پاسخ اين سؤال صريحا «بگو: اين علم تنها نزد پروردگار من است، و هيچ كس جز او نمى‏تواند وقت آن را آشكار سازد» (قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ).
    ولى دو نشانه سر بسته براى آن بيان مى‏كند، نخست مى‏گويد: «قيام ساعت در آسمانها و زمين، مسأله سنگينى است» (ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 119
    چه حادثه‏اى ممكن است از اين سنگين‏تر بوده باشد، در حالى كه در آستانه قيامت، همه كرات آسمانى به هم مى‏ريزند، آفتاب خاموش، ماه تاريك، ستارگان بى‏فروغ و اتمها متلاشى مى‏گردند، و از بقاياى آنها جهانى نو با طرحى تازه ريخته مى‏شود.
    ديگر اينكه قيام ساعت، بدون مقدمات تدريجى، و به شكل انقلابى، تحقق مى‏يابد «و جز بطور ناگهانى به سراغ شما نمى‏آيد» (لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً).
    بار ديگر مى‏گويد: «چنان از تو سؤال مى‏كنند كه گويى تو از زمان وقوع قيامت با خبرى»! (يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها).
    بعد اضافه مى‏كند كه در جواب آنها «بگو: اين علم تنها نزد خداست ولى بيشتر مردم از اين حقيقت آگاهى ندارند» كه چنين علمى مخصوص ذات پاك اوست، لذا پى‏درپى از آن مى‏پرسند (قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ).
    (آيه 188))-
    شأن نزول:
    اهل مكّه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفتند: تو اگر با خدا ارتباط دارى آيا پروردگار تو را از گرانى و ارزانى اجناس در آينده با خبر نمى‏سازد كه از اين طريق بتوانى آنچه به سود و منفعت است تهيه كنى و آنچه به زيان است كنار بگذارى و يا از خشكسالى، و يا پرآبى مناطق مختلف آگاه سازد تا به موقع از مناطق خشك به سرزمينهاى پربركت كوچ كنى؟! در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
    تفسير:
    اسرار نهان را فقط خدا مى‏داند- در آيه قبل عدم آگاهى هيچ كس جز خدا نسبت به زمان قيام «قيامت» مورد بحث بود و در اين آيه سخن از نفى علم غيب بطور كلى در ميان است.
    در نخستين جمله، به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گويد: «به آنها بگو: من مالك و صاحب اختيار هيچ گونه سود و زيانى در باره خويش نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد» (قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ).
    انسان در كارهاى خود، قدرت و نيرويى از خويش ندارد بلكه همه قدرتها از ناحيه خداست و اوست كه اين تواناييها را در اختيار انسان گذاشته است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 120
    پس از بيان اين موضوع، اشاره به مسأله مهم ديگرى مى‏كند كه مورد سؤال گروهى بود و آن اينكه به پيامبرش مى‏گويد به آنها بگو: من از غيب و اسرار نهان آگاه نيستم «زيرا اگر از اسرار نهان آگاهى داشتم منافع فراوانى را براى خودم مى‏ساختم و هيچ گونه زيانى به من نمى‏رسيد» (وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ).
    سپس مقام واقعى و رسالت خويش را در يك جمله كوتاه و صريح بيان كرده مى‏گويد: «من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده براى افرادى كه ايمان مى‏آورند هستم» (إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).
    (آيه 189))- كفران يك نعمت بزرگ! در اينجا به گوشه ديگرى از حالات مشركان و طرز تفكر آنها و پاسخ به اشتباهاتشان اشاره شده است و از آنجا كه آيه قبل اشاره به توحيد افعالى خدا بود، آيات بعد مكمل آنها محسوب مى‏شود.
    نخست مى‏گويد: «او كسى است كه (همه) شما را از يك فرد آفريد و همسرش را نيز از جنس او قرار داد تا در كنار او بياسايد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها).
    اين دو در كنار هم زندگى آرام بخشى داشتند، «اما هنگامى كه زوج با همسر خود آميزش جنسى كرد، بارى سبك برداشت (به گونه‏اى كه در آغاز كار اين حمل براى او مشكلى ايجاد نمى‏كرد، و با داشتن حمل) به كارهاى خود همچنان ادامه مى‏داد» (فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ).
    اما با گذشت شب و روز، حمل او كم‏كم سنگين شد «و چون سنگين شد» (فَلَمَّا أَثْقَلَتْ). در اين هنگام دو همسر، انتظار فرزندى را مى‏كشيدند و آرزو داشتند خداوند فرزند صالحى به آنها مرحمت كند، لذا «متوجه درگاه خدا شدند و پروردگار خويش را چنين خواندند: بار الها! اگر به ما فرزند صالحى عطا كنى از شكرگزاران خواهيم بود» (دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ).
    (آيه 190))- «ولى هنگامى كه خداوند فرزندى سالم با تناسب اندام و شايستگى كامل به آنها داد، آنها براى خدا در اين نعمت بزرگ شركايى قائل برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 121
    شدند، اما خداوند برتر و بالاتر از شرك آنهاست» (فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ).
    (آيه 191))- به دنبال اين جريان، قرآن بار ديگر فكر و عقيده بت پرستى را با بيان روشن و كوبنده‏اى محكوم مى‏كند، و مى‏گويد: «آيا اينها موجوداتى را شريك خدا قرار مى‏دهند كه قادر بر آفرينش چيزى نيستند، بلكه خودشان مخلوق اويند» (أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ).
    (آيه 192))- به علاوه «اين معبودهاى ساختگى (در هيچ يك از مشكلات) قادر نيستند پرستش كنندگان خود را يارى كنند، و حتى قادر نيستند خود را نيز (در برابر مشكلات) يارى دهند» (وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ).
    (آيه 193)- اين معبودها آنچنان هستند كه «اگر شما بخواهيد آنها را هدايت كنيد، از شما پيروى نخواهند كرد» و حتى عقل و شعور آن را ندارند (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا يَتَّبِعُوكُمْ).
    آنها كه چنين هستند و نداى هاديان را نمى‏شنوند، چگونه مى‏توانند ديگران را هدايت كنند؟
    به هر حال «براى شما مساوى است، خواه آنها را، دعوت به سوى حق كنيد و يا در برابرشان خاموش باشيد» در هر دو صورت، اين گروه بت پرستان لجوج، دست بردار نيستند (سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ).
    (آيه 194)- اين آيه و آيه بعد همچنان بحثهاى توحيد و مبارزه با شرك را ادامه مى‏دهد، و پرستش غير خدا را عملى سفيهانه و دور از منطق و عقل معرفى مى‏نمايد و با چهار دليل، منطق بت پرستان را ابطال مى‏كند.
    نخست مى‏گويد: «آنهايى را كه شما جز خدا مى‏خوانيد (و عبادت مى‏كنيد و از آنان يارى مى‏طلبيد) بندگانى همچون خود شما هستند»! (إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ).
    بنابراين معنى ندارد كه انسان در مقابل چيزى كه مثل خود او محكوم قوانين طبيعت است، به سجده بيفتد و دست نياز به سوى او دراز كند و مقدرات برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 122
    و سرنوشتش را در دست او بداند.
    سپس اضافه مى‏كند: اگر فكر مى‏كنيد آنها قدرت و شعورى دارند «آنها را بخوانيد بايد جواب شما را بدهند اگر راست مى‏گوييد» (فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
    و اين دومين دليلى است كه براى ابطال منطق آنها بيان شده.
    (آيه 195)- در سومين بيان روشن مى‏سازد كه آنها حتى از بندگان خود پست‏تر و ناتوانترند: خوب بنگريد «آيا آنها لا اقل همانند شما پاهايى دارند كه با آن راه بروند» (أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها).
    «يا دستهايى دارند كه با آن چيزى را بگيرند و كارى انجام دهند» (أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها). «يا چشمهايى دارند كه با آن ببينند» (أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها).
    «يا گوشهايى دارند كه با آن بشنوند» (أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها).
    به اين ترتيب آنها به قدرى ضعيفند، كه حتى براى جابه‏جا شدن نياز به كمك شما دارند و براى دفاع از موجوديت خود، نيازمند به حمايت هستند.
    سر انجام در پايان آيه ضمن تعبير ديگرى كه در حكم چهارمين استدلال است مى‏گويد: اى پيامبر! «بگو: اين معبودهايى را كه شما شريك خدا قرار داده‏ايد بر ضد من بخوانيد و همگى دست به دست هم دهيد و براى من تا آنجا كه مى‏توانيد نقشه بكشيد و در اين كار هيچ گونه تأخير روا مداريد» ببينيم با اين حال كارى از همه شما ساخته است؟ (قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ).
    يعنى اگر من دروغ مى‏گويم و آنها مقربان خدا هستند و من به حريم احترامشان جسارت كرده‏ام، پس چرا آنها بر من غضب نمى‏كنند.
    (آيه 196)- معبودهاى بى‏ارزش: در تعقيب آيه گذشت كه به مشركان مى‏گفت: شما و بتهايتان نمى‏توانيد كوچكترين زيانى به من برسانيد، در اين آيه به دليل آن اشاره كرده، مى‏گويد: «ولىّ و سرپرست و تكيه گاه من خدايى است كه اين كتاب آسمانى را بر من نازل كرده است» (إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ).
    نه تنها من، «او همه صالحان و شايستگان را حمايت و سرپرستى مى‏كند برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 123
    و مشمول لطف و عنايتش قرار مى‏دهد» (وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ).
    (آيه 197)- سپس بار ديگر به تأكيد روى دلايل بطلان بت پرستى پرداخته، مى‏گويد: «معبودهايى را كه غير از خدا مى‏خوانيد كارى از آنها ساخته نيست، نمى‏توانند شما را يارى كنند و نه خودشان را» (وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ).
    (آيه 198)- و از اين بالاتر «اگر از آنها هدايت خويشتن را در مشكلات بخواهيد، آنها حتى حرف شما را نمى‏شنوند»! (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا يَسْمَعُوا).
    و حتى «آنها را مى‏بينى كه (با چشمهاى مصنوعيشان) گويا به تو نگاه مى‏كنند، ولى در حقيقت نمى‏بينند» (وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ).
    مضمون دو آيه اخير در آيات گذشته نيز آمده بود، و اين تكرار به خاطر تأكيد هر چه بيشتر روى مسأله مبارزه با بت پرستى و ريشه كن كردن نفوذ آن در روح و فكر مشركان از طريق تلقين مكرر است.
    (آيه 199)- وسوسه‏هاى شيطان: در اينجا شرايط تبليغ و رهبرى و پيشوايى مردم را به طرز بسيار جالب و فشرده بيان مى‏كند و با آيات گذشته كه اشاره به مسأله تبليغ مشركان داشت نيز تناسب دارد، نخست به سه قسمت از وظايف رهبران و مبلّغان به صورت خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده، در آغاز مى‏گويد در طرز رفتار با مردم سختگير مباش، عذرشان را بپذير، و بيش از آنچه قدرت دارند از آنها مخواه و به هر حال «با آنها مدارا كن» (خُذِ الْعَفْوَ).
    سپس دومين دستور را به اين صورت مى‏دهد: «مردم را به كارهاى نيك و آنچه را عقل و خرد، شايسته مى‏شناسد و خداوند آن را نيك معرفى كرده، دستور ده» (وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ).
    در مرحله سوم دستور به تحمل و بردبارى در برابر جاهلان داده، مى‏گويد:
    «از جاهلان روى بگردان و با آنها ستيزه مكن» (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ).
    رهبران و مبلّغان در مسير خود با افراد متعصب، لجوج، جاهل و بى‏خبر، برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 124
    و افرادى كه سطح فكر و اخلاق آنها بسيار پايين است، رو برو مى‏شوند، از آنها دشنام مى‏شنوند، هدف تهمتشان قرار مى‏گيرند، سنگ در راهشان مى‏افكنند.
    راه پيروزى بر اين مشكل گلاويز شدن با جاهلان نيست، بلكه بهترين راه تحمل و حوصله، ناديده گرفتن و نشنيده گرفتن اين گونه كارهاست، و تجربه نشان مى‏دهد براى بيدار ساختن جاهلان و خاموش كردن آتش خشم و حسد و تعصبشان، اين بهترين راه است.
    (آيه 200)- در اين آيه دستور ديگرى مى‏دهد كه در حقيقت چهارمين وظيفه رهبران و مبلغان را تشكيل مى‏دهد و آن اين كه بر سر راه آنها همواره وسوسه‏هاى شيطانى در شكل مقام، مال، شهوت و امثال اينها خودنمايى مى‏كند.
    قرآن دستور مى‏دهد كه: «و هرگاه وسوسه‏اى از شيطان به تو رسد، به خدا پناه بر كه او شنونده و داناست»! (وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
    (آيه 201)- در اين آيه راه غلبه و پيروزى بر وسوسه‏هاى شيطان را، به اين صورت بيان مى‏كند كه: «پرهيزكاران هنگامى كه وسوسه‏هاى شيطانى، آنها را احاطه مى‏كند به ياد خدا (و نعمتهاى بى‏پايانش، به ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناك خدا) مى‏افتند، در اين هنگام (ابرهاى تيره و تار وسوسه از طرف قلب آنها كنار مى‏رود و) راه حق را به روشنى مى‏بينند و انتخاب مى‏كنند» (إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ).
    اصولا هر كس در هر مرحله‏اى از ايمان و در هر سن و سال گهگاه گرفتار وسوسه‏هاى شيطانى مى‏گردد، و گاه در خود احساس مى‏كند كه نيروى محرك شديدى در درون جانش آشكار شده و او را به سوى گناه دعوت مى‏كند، اين وسوسه‏ها و تحريكها، مسلما در سنين جوانى بيشتر است.
    تنها راه نجات از آلودگى، نخست فراهم ساختن سرمايه «تقوا» است كه در آيه فوق به آن اشاره شده، و سپس «مراقبت» و سر انجام توجه به خويشتن و پناه بردن به خدا، ياد الطاف و نعمتهاى او، و مجازاتهاى دردناك خطاكاران است.
    برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 125
    (آيه 202)- در آيه گذشته مشاهده كرديم كه چگونه پرهيزكاران در پرتو ذكر خدا از چنگال وسوسه‏هاى شيطانى رهايى مى‏يابند، و اين در حالى است كه گناهكاران آلوده، كه برادران شيطانند در دام او گرفتارند. اين آيه در اين باره چنين مى‏گويد: «و (ناپرهيزكاران را) برادرانشان (از شياطين) پيوسته در گمراهى پيش مى‏برند، و باز نمى‏ايستند»! بلكه بى‏رحمانه حملات خود را بطور مداوم بر آنها ادامه مى‏دهند (وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ).
    (آيه 203)- سپس حال جمعى از مشركان و گنهكاران دور از منطق را شرح مى‏دهد و مى‏گويد هنگامى كه آيات قرآن را براى آنها بخوانى آن را تكذيب مى‏كنند «و هنگامى كه آيه‏اى براى آنها نياورى (و در نزول وحى تأخير افتد) مى‏گويند: (پس اين آيات چه شد؟) چرا از پيش خود آنها را تنظيم نمى‏كنى»؟ مگر همه اينها وحى آسمانى نيست؟ (وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها).
    اما «به آنها بگو: من تنها از آنچه به سويم وحى مى‏شود پيروى مى‏كنم، و جز آنچه خدا نازل مى‏كند، چيزى نمى‏گويم» (قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى‏ إِلَيَّ مِنْ رَبِّي).
    «اين قرآن و آيات نورانيش وسيله بيدارى و بينايى از طرف پروردگار است» كه به هر انسان آماده‏اى ديد و روشنايى و نور مى‏دهد (هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ).
    «و مايه هدايت و رحمت براى افراد با ايمان و آنها كه در برابر حق تسليمند مى‏باشد» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).
    (آيه 204)- به هنگام شنيدن تلاوت قرآن خاموش باشيد: اين سوره (سوره اعراف) با بيان عظمت قرآن آغاز شده، و با آن پايان مى‏پذيرد، در اين آيه دستور مى‏دهد: «هنگامى كه قرآن تلاوت مى‏شود، با توجه، به آن گوش دهيد و ساكت باشيد، شايد مشمول رحمت خدا گرديد» (وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).
    از ظاهر آيه استفاده مى‏شود كه اين حكم، عمومى و همگانى است و مخصوص به حال معينى نيست يعنى، شايسته و مستحب است كه در هر كجا و در هر حال كسى قرآن را تلاوت كند، ديگران به احترام قرآن سكوت كنند و گوش برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 126
    جان فرا دهند و پيام خدا را بشنوند و در زندگى خود از آن الهام گيرند، زيرا قرآن تنها كتاب قرائت نيست، بلكه كتاب فهم و درك و سپس عمل است.
    تنها موردى كه اين حكم الهى شكل وجوب به خود مى‏گيرد موقع نماز جماعت است كه مأموم به هنگام شنيدن قرائت امام بايد سكوت كند و گوش فرا دهد.
    (آيه 205)- سپس در اين آيه براى تكميل دستور فوق به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد- و البته يك حكم عمومى است اگرچه روى سخن در آن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده همانند بسيارى ديگر از تعبيرات قرآن- كه: «پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف ياد كن» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً).
    سپس اضافه مى‏كند: «و آهسته و آرام نام او را بر زبان بياور» (وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ).
    و اين كار را همواره «صبحگاهان و شامگاهان تكرار كن» (بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ).
    «و هرگز از غافلان و بى‏خبران از ياد خدا مباش» (وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ).
    ياد خدا همچون باران بهارى است كه چون بر دل ببارد گلهاى بيدارى، توجه، احساس مسؤوليت، روشن‏بينى و هرگونه عمل مثبت و سازنده‏اى را مى‏روياند.
    (آيه 206)- سپس با اين سخن سوره را پايان مى‏دهد كه نه تنها شما بايد در همه حال به ياد خدا باشيد، فرشتگان مقرب پروردگار و «آنها كه در مقام قرب، نزد پروردگار تواند هيچ گاه از عبادت او تكبر نمى‏ورزند، و همواره تسبيح او مى‏گويند و ذات پاكش را از آنچه شايسته مقام او نيست منزه مى‏شمارند و در پيشگاه او سجده مى‏نمايند» (إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ).
    «پايان سوره اعراف»


    [SIGPIC][/SIGPIC]

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/