از كدوم پروانه پروازت گرفت
لاهيجان، شهر پيلهها و پروانههاست. سفر به لاهيجان بايد درست در فصل پروانه شدن باشد. بهار را ميگويم. هرچند هيچ چيزي ديگر مثل گذشته برقرار نيست. امروز پيلهها بيشتر به كار ميآيند تا پروانه. ابريشم را بيشتر ميپسندند تا پروانه شدن، ولي چارهاي نيست. باوركن اگر پرواز نكني، مرداب ميشوي. پس بهارت را به لاهيجان بكش. پروازي بايد. نگاهي دوباره. پاره كردن پيلهاي. پيله نگاهت را كه بشكافي پروانگي را آغاز ميكني. پروانهميشوي. اصلا پرواز لاهيجانيها از همين پروانههاست. پيش از آنكه نامش با عطر چاي آوازه بگيرد، با پروانه پروازش گرفت و البته با ابريشمها كه به دنيا صادر ميكرد. اما قصه چاي؛ چاي را نخستينبار حاجمحمد حسين اصفهاني در سال 1302 هجري قمري در عصر ناصرالدين شاه به ايران كشاند، اما موفقيتي به بار نياورد. بعدها شخصي به نام محمدخان قاجارقوانلو ملقب به كاشفالسلطنه در سال 1319 چاي را از هند به ايران ميآورد. بربالاي همان شيطانكوه اگر هستي ميتواني با تلهكابين بر بلنداي لاهيجان قرارگيري تا يكي از بكرترين لحظههاي خلقت به ذهنت ارزاني شود. بوتههاي رديف چاي كه ريتم گرفته روي كوهها. جايي بين شيطانكوه و كوههاي فلاحخير، بخشي از سلسله جبال البرز. اگر به گشت و گذارت ادامه بدهي حتما راهت به موزه چاي لاهيجان ميافتد. آرامگاه كاشف السلطنه، پدر چاي ايران. پر از اشياي قديمي از كتب خطي گرفته تا لباهاي رنگ رنگ محلي. ادامه بدهي. اگر سراشيبياش را تاب بياوري، ميرسي به باغ كشاورزي. باغ پژوهشكده كشاورزي. لبريز انواع گلها و گياهان آپارتماني، باغچهاي و درختچههاي تزييني. اگر زمان اجازه ميدهد لحظههايت را بكش به درياچه زيبايش. از لحظهها استفاده كن. نو شو.
آبشار لونك
شب را به فردا ميكشاني. پا به پاي جادههاي رها شده در دل شاليزارها كه بشوي بوي نشا تو را در برميگيرد. نمنم و مرطوب. جاده را به كوهستان كه بكشي در دل جنگل گم ميشوي. گم شدني كه دنبال راهي براي پيدا شدن نيست. مسير را كه ادامه بدهي آبشار از كنار رد ميشود كه در حال برگشتن است. آبشاري كه ميان شاخ و برگ درختان گم و پيدا ميشود. نقره روي نقره ميريزد و روحت را ميپالايد. پا به پا جادهاي كه از يك سو به درهاي ختم ميشود كه سالهاست رودخانهاي در آن لانه كرده است. ميآيد و ميرود. همه اينها از آبشاري به اسم لونك جان ميگيرد. لونك مقصد كوهنوردان است و جوانان عاشق سرعت هستند. گرسنگي را اگر به اينجا كشاندهاي لحظهاي شك نكن. لحظه بده به طعم كباب گيلهمردها. زماني كه كفشهاي خسته را از پا درميآوري و پاهاي خستهتر از كفشها را به سردي آب رودخانه ميسپاري. گرسنگي را با كباتترش رفع كن با لهجه گيلكي و ديلماني.
به گوشت كباب انجير و پياز، سبزي معطر، رب محلي و ادويه مخصوص ميزنند. تا كباب ترش درست شود. خوردن دارد. سفر به لاهيجان بدون كلوچه لاهيجان چيزي كم دارد. وقتي به مبدا باز ميگردي جايش بيشتر خالي ميشود. تحفهاي است كه هميشه همراه مسافر به شهرهاي ديگر رفته است؛ بنابراين لحظههاي آخر لاهيجان را به يك كلوچه فروشي ميكشانيم. بايد طعم لاهيجان را به شهر خود بكشانيم.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)