نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: سفری به لاله زار قدیم؛ حیف از آن روزها که ندیدیم!

  1. #1
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    سفری به لاله زار قدیم؛ حیف از آن روزها که ندیدیم!


    53974209445311678076

    در این سالها از لاله‎زار عزیز قدیم هیچ رد و نشانی نمانده، حتی از آن چند سینمای معدود قدیمی و یا انگشت‎شمار سالن‎های تئاتری که در دهه شصت و اوایل هفتاد، بقایایش هنوز لک و لکی می‎کردند.

    در میانه‎ی دهه‎ی شصت، روزهای جمعه که به لاله‎زار می‎رفتی، هنوز می‎شد بی‎قراری این خیابان را برای رجعت گذشته دریافت، و صدای ترانه‎های قدیمی را (به خصوص از نوع کوچه بازاری‎اش) شنید، آن هم از بلند گوی نوار فروشان دوره گردی که همه ی بساطشان: یک ضبط با بلندگو و باطری ماشین و نوارهایی که هنوز عکسهای شرکتهای ضبط و پخش کاست قدیم را داشت، در یک جعبه جمع بود و در طول خیابان بالا و پایین می کردند و دستفروش‎هایی که روی پیاده‎رو عکس‎های کوچک و سیاه و سفید بهروز، ناصر، بیک، فردین و… را می‎فروختند، چند دکه‎ی کتابفروشی‎ هم بود که کتابهای جیبی عشقی و پلیسی می فروختند یا کرایه می‎دادند که مضمونشان شرح عملیات مایک هامر بود و یا عاشقانه‎های ر. اعتمادی و از این قسم،مظیر کتابهای امیر عشیری، پرویز قاضی سعید، ارونقی کرمانی و….؛ تئاتر نصر و تئاتر پارس هنوز برنامه داشتند، دو نمایش با یک بلیط، که می‎شد صبح با یک بلیط رفت داخل سالن تئاتر و بعد از ظهر هم پس از دیدن دو نمایش کمدی و اخلاقی (!) بیرون آمد، سینماهای بسیاری کرکره‎ها را پایین کشیده و خاموشی گزیده بودند، اما هنوز این خیابان کم سینما نداشت و سر جمع می‎شد ته مانده عطردلنشین لاله‎زار قدیم را بویید و هوای روح نوازش را تنفس کرد و پی به شکوه آن روزگاری که سپری شده بود، برد.

    41690013920671581515

    سر در تئاتر نصر، در روزگار احتضار لاله زار


    در دهه هفتاد اما همان بقایای ناچیز هم رو به نابودی گذاشتند، تئاتر‎ نصر هم کرکره‎اش پایین آمد، اکثریت قریب به اتفاق سینماها تعطیل شدند، بساط آن دکه‎های کرایه و فروش کتاب های جیبی، جمع شد و دیگر خبری هم از دستفروش‎های دوره‎گردی که نوار و یا عکس بازیگران قدیمی را می فروختند، نبود. انگار همه چیز در این زمانه دست به دست هم داده بود تا هیچ رد و نشانه ای از لاله زار قدیم، جز یک اسم باقی نماند. سالهایی که خانه پدری صادق هدایت (آن بالای لاله‎زار که به لاله زار نو معروف است، بعد از منوچهری که می‎پیچی به خیابان کوشک)، مهد کودک صادقیه شده بود و جماعت نادان عکس‎های بچه های کوچک و مقداری هم سگ و گربه بر نمای بیرونی دیوار این خانه کشیده بودند… (و اما امروز انگار مرحمتی شده و با نصب یک پلاک ثبت ملی، از مهد کودک بودن در آمده، اما به همان حال خود رها شده که گذر ایام مخروبه‎اش کند، برای که مهم است بزرگ ادبیات داستانی ما در کجا زندگی می کرده؟)، برای ما که احتضار لاله زار را دیدیم و هیچ کاری از دستمان برنیامد، بغضی که در گذر از لاله زار گلویمان را می فشرد، به خانه پدری هدایت که می رسیدیم جای خود را به اشک و اندوه می داد، این که وای چگونه مردمی هستیم ما؟!

    11851203481821023872

    روزگاری از مهمترین سینماهای لاله زار بود



    اما در این سالها که از لاله‎زار دیگر جز یاد و خاطره‎ای بیش نمانده، سه بار به لاله‎زار قدیم سفر کردم، همان لاله‎زار صدا و نور، موسیقی و تصویر، لاله زار سینما و تئاتر، و به قول مسعود کیمیایی «برادوی تهران». آنجا که وقتی از جلوی سر در سینماهایش رد می‎شدی، صدای فیلم از بلندگویی در بیرون سینما پخش می‎شد تا تو را وسوسه کند به رفتن به آن سالن تاریک که روشن بود به نور متحرکی بر پرده‎ای نقره‎ای، نزدیک این بلندگو جایی بود که بچه‎هایی با جیب‎هایی خالی جمع می‎شدند تا لااقل صدای فیلم‎ها را بشنوند و تصویرشان را تخیل کنند! همان لاله زار که وسط نمایش فیلمها، وقتی یک پرده که تمام می‎شد، چراغ‎ها را روشن می‎کردند، و صدای تخمه، آجیل، لیموناد و بستنی … مردی که جعبه‎ای از گردنش آویخته بود، بلند می‎شد. فروشنده‎ای که گویی همه تنقلات دنیا را در همان جعبه کوچک جمع کرده بود. همان لاله زار تئاتر‎های روحوضی «خشم هیتلر یا کلفت پررو»، بشتابید… بشتابید… گفتن های سید (بهروز وثوقی) فیلم گوزنها را به خاطر بیارید؟ لاله‎زار ابی فیلم کندو، بچه کتک خورده این خیابان که می‎خواست برای رسیدن به اوج از هفت کافه مجانی بخورد و بنوشد، لاله زار محمود سیاه، سعدی افشار یا حتی قدیمی‎تر از آن، روزگاری که سن تئاترهای تهران جولانگاه بزرگانی چون نوشین بود…

    51365469434108024737

    بقایای خانه ای با معماری زیبای قدیمی در لاله زار


    چه حیف و چه حیف و چه حیف …که ما نبودیم و تنها خاطراتش را جستیم در روایت عکسها و از زبان آدمهای دلتنگی که ساعتشان در همان سی سال پیش یخ زده بود (تعبیری از ترانه زیبای کوچه ملی یغما گلرویی)، در روایت پرویز دوایی از روزگار رنگین لاله‎زار در کتاب بازگشت «یکه سوار»ش کسی که این سالها دور از وطن، در آن کوچه پس کوچه‎های قدیمی و با معماری زیبای پراگ، همیشه دلتنگ لاله زار آن سالها بوده… دوایی باوجود اینکه هیچ مشکلی برای بازگشت به ایران نداشته، نیامده؛ چرا که می‎ترسد به تهران پا نگذاشته دلش هوای لاله‎زاری کند که با لاله‎زار روزگار جوانی او تفاوت‎های بسیار دارد، همان لاله‎زاری که ما شاهد احتضارش بویم و هیچ کس نتوانست، و یا اگر می توانست نخواست که دست یاری به سویش دراز کند!


    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #2
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض



    04997501508418270929
    اینجا بزرگترین نویسنده این دیار زندگی می کرده!

    آری سه بار به لاله زار قدیم سفر کردم و گریستم، با بغضی که انگار همه این سالها در گلویم مانده بود. بار اول زمانی که با انتظامی در باغ فردوس نشستیم به گفتگو در مورد لاله‎زار (که بخشی از آن در «بانی فیلم» منتشر شد)، از همان اول لاله‎زار شروع کردیم و آمدیم بالا و به یکایک سالن‎های تئاتر و سینما سر زدیم، پیرمرد رفته بود به سالهای جوانی، با همان لهجه تهرانی اصیل و دوست داشتنی‎اش چنان پر احساس از دوران شکوه لاله‎زار روایت می‎کرد که گویی دست مرا گرفته و صاف برده در لاله زار قدیم، چشمهایش پر بود از یادآوری آن روزگار، چنان که من نیز خود را رها کردم و همپای او اشک ریختم.


    40337838651150699840
    لاله زار قدیم (میانه دهه بیست)

    بار دوم، وقتی بود که رضا (شخصیت رمانم «از پائولو کوئیلو متنفرم») دست غزل عشقش را گرفت و برد به لاله‎زار قدیم، در تاریکی سینما به تماشای زخم خوردن رضا موتوری، به تماشای انتقام‎گیری قیصر، به تماشای شکوه اجراهای نوشین بر روی سن تئاتر تهران، به شنیدن پیش‎پرده خوانی مرتضی احمدی و عزت‎الله انتظامی و به زیارت شمایل هدایت آن هنگام که آراسته و آرام چوب سیگارش را لای انگشتان کشیده‎اش گرفته و قدم زنان از خانه پدری‎اش در خیابان کوشک وارد لاله زار نو می‎شد و اول لاله‎زار نو می‎پیچید سمت کافه نادری… و لحظه لحظه‎ در سفر شخصیت‎های رمانم به لاله‎زار قدیم همراهی شان کردم و گریستم.


    40337838651150699840
    میدان توپخانه اول لاله زار



    و اما آخرین‎بار همین چند روز پیش بود، در غروب دلگیر شنبه، روز بد بی‎حوصلگی (که با خبر بد دیگری بی‎حوصله‎تر بودم)، پشت رل ماشین، برای اولین بار ترانه «کوچه ملی» را شنیدم، موسیقی زیبا و نوستالژیک ترانه مقدمه را چید تا با اولین خط شعر ترانه: «هنوز عکس فردین به دیوارشه» (۱) بغض کنم، خط‎های بعدی شعر که خوانده می‎شد، دوباره در لاله‎زار قدیم بودم و گریه می‎کردم، در همان روزگار شکوه لاله‎زار. این سفر را مدیون یغما گلرویی بودم که شاخک هایش برای درک گذشته، زمانه ای که شاید او نیز چون در روایت دیگران جسته باشد، اما چنین هنرمندانه آنها را در دل ترانه‎اش گنجانده که واسطه‎ای باشد برای زنده شدن گذشته در پیش روی ما.

    17715810719474310503
    روز جشن در لاله زار قدیم!


    25144454269165474058
    اول خیابان لاله زار در آستانه روزهای شکوه

    23718363887916427308
    میدان توپخانه اول لاله زار، اواخر دهه سی


    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/