بهترین طبابت (داستان واقعی)
سخنی از این داستان: «ما پزشکان وقتی که با انسانهای فقیر و بیمار سروکار پیدا میکنیم، انسانی را میبینیم که نقابی بر چهره ندارد و ضعیف و آسیبپذیر است و در اینجاست که باید قلبی رئوف و مهربان داشته باشیم مبادا که همنوعان خود را خوار و حقیر بشماریم.»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اگر پزشک نباشید، شاید نام «ویلیام اوسلر» را نشنیده باشید. او پزشک، استاد دانشگاه و نویسندهای بود که تا روز مرگ خود در 1919 در سن 70 سالگی طبابت میکرد و درس میداد. کتاب او، «اصول و راه و رسم طبابت»[1]، به مدت 40 سال بر تربیت پزشک در سراسر دنیای انگلیسیزبان، چین و ژاپن تأثیر گذاشت. اما بزرگترین خدمت او به مردم جهان این نبود. اوسلر سعی میکرد که چشم دل انسان را به حرفهی پزشکی بازگرداند.عشق و علاقهی اوسلر به رهبری، در دوران کودکی او آشکار بود. سردستگی و سردمداری در ذات و طبیعت او بود و بانفوذترین دانشآموز مدرسه به حساب میآمد. همیشه با مردم میجوشید. هر کاری که میکرد، از اهمیت برقراری روابط و مناسبات حکایت مینمود. از دورهی نوجوانی که گذشت و دکتر شد، انجمن پزشکان امریکا را تأسیس کرد تا پزشکان دور هم جمع شوند، اطلاعات خود را مبادله کنند و پشتیبان یکدیگر باشند. در مقام معلمی، شیوهی عمل دانشکدههای پزشکی را عوض کرد، دانشجویان پزشکی را از درون کلاسهای خشک بیرون کشید و به بیمارستانها برد تا با بیماران سروکله بزنند. اوسلر معتقد بود که دانشجو قبل از هر چیز و به بهترین وجه از خودِ بیمار یاد میگیرد.اما عشق اوسلر به این بود که به دکترها حس همدردی بیاموزد و پزشکانی تربیت کند که دلشان برای بیمار بسوزد. به جمعی از دانشجویان پزشکی گفت:«همانطور که در روزنامهها میبینید، مردم به شدت احساس میکنند که ما دکترها امروزه مسحور علم شدهایم؛ که توجه ما به جای بیمار به بیماری و جنبههای علمی آن جلب شده است. من از شما میخواهم که در حرفهی خود، بیشتر به خودِ بیمار توجه کنید ... ما پزشکان وقتی که با انسانهای فقیر و بیمار سروکار پیدا میکنیم، انسانی را میبینیم که نقابی بر چهره ندارد و ضعیف و آسیبپذیر است و در اینجاست که باید قلبی رئوف و مهربان داشته باشیم مبادا که همنوعان خود را خوار و حقیر بشماریم.»توانایی اوسلر در ابراز عطوفت و برقراری ارتباط در رفتار او با بیماری در گیرودار شیوع ذاتالریهی انفلونزایی 1918 پیداست. اوسلر غالباً وقت خود را در بیمارستانها میگذرانید، اما به سبب دامنهی وسیع آن بیماری همهگیر، بسیاری از بیماران را در خانهشان درمان میکرد. مادر دخترکی کوچولو روایت میکرد که اوسلر چگونه روزی دو بار به دیدن فرزندش میآمد، با مهربانی با او حرف میزد و با او بازی میکرد تا سرش را گرم کند و دربارهی نشانههای بیماری او اطلاعات جمع کند.روزی که اوسلر میدانست که به پایان زندگی دخترک چیزی نمانده است، با گل سرخ زیبایی که در کاغذی پیچیده بود و آخرین گل سرخ تابستانی باغچهاش بود، وارد شد. گل سرخ را به دختر کوچولو هدیه کرد و توضیح داد که حتی گل سرخ به مدتی طولانی در یک جا نمیماند و باید به خانهای جدید برود. کودک از شنیدن این کلمات و آن هدیه آرامش پیدا کرد و چند روز بعد درگذشت.
---------------------------------------------------
1. W. Osler. Principles and Practice of Medicine
برگرفته از كتاب :
جان ماکسول؛ صفت هاي بايسته يك رهبر؛ برگردان عزيز كياوند؛ چاپ پنجم؛ تهران: انتشارات فرا، 1384.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)