صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 50

موضوع: عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى )

  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى )

    نام كتاب : عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى )
    نويسنده : احمد زمرديان شيرازى
    تقديم به
    تقديم به روان پاك على ابن الحسين زين العابدين و فخر الساجدين حضرت سجاد عليه السلام
    اين كتاب تنها براى آنها كه پايبند به اصول دينى هستند نوشته نشده ، بلكه براى هر گروه كه طالب آراستگى خود به كمالات باشند، براى آنها كه بر سر دو راهى ((حق و باطل )) سرگردانند، براى آنها كه در حال شك و ترديد به سر مى برند، به خصوص طبقه جوان و روشنفكر مطالعه اين كتاب لازم و ضرورى است .
    پيش گفتار
    يك حقيقت غير قابل انكار
    بسم الله الرحمن الرحيم
    مى گويند دوران كهنه سپرى شده و امروز عصر تسخير فضاست ؛ بشر به ماوراء اين كره خاكى دست يافته و اميدوار است بتواند بعضى از كرات آسمانى را هم به تصرف خود درآورد!! و قابل توجه اين كه مى گويند انديشه كهنه و افكار فرسوده و متابعت از رويه پيشينيان براى زندگى امروز شايسته پيروى نيست و امروز فكر نو، روش نو، كردار نو و گفتار نو لازم است .
    درست مى گويند، و بسيار بجا و اين حقيقت را نمى توان انكار كرد، ولى نمى دانم آيا در اين عصر مشعشع كه افكار عاليه انسانى به مرحله اى رسيده كه عوالم خلقت را يكى پس از ديگرى بررسى مى نمايد و چنين در صدد كنجكاويست تا بلكه بتواند به پاره اى از اسرار جهان آفرينش پى برد.!! و در اين عصر كه مى گويند همه چيز نو شده و همه چيز نو لازم است ؛ آيا ايمان نو هم لازم است ؟. آيا پرستش خدايى غير از خداى ازل و ابد را بايد كرد؟ و يا آنكه به حكم ضرورت اين يك چيز را ديگر نمى توان نو كرد؟ و چاره اى نيست كه بايد همان خداى كهن و همان پروردگار قديم را پرستش كرد.
    پس با اين حالت عقيده آنست كه در اين عصر بهتر مى تواند در آثار صانع اين جهان آفرينش تفكر و تدبر نمود، و همينطور كه در اوضاع ماديت جهان پيشرفت عظيمى ايجاد شده ؛ دائره افكار و مرتبه دانش بشرى هم در معنويت اوج گرفته و در كنجكاوى چگونگى ذات احديت است .
    و لكن در اين راه به نحو احسن موفقيت حاصل نخواهد شد، و هر اندازه تلاش به جايى نخواهد رسيد مگر به پيروى و متابعت از خداشناسانى كه خداى تعالى خود؛ آنها را تاييد كرده است ، يعنى همان خداشناسان كهن ، همان خداپرستان كه از صدها سال قبل به اوضاع و احوال و ترقيات امروز اشاره كرده اند؛ چون هر فنى را در عالم متخصصى است و اين فن مخصوص به انبيا و اوصيا مى باشد كه آنها گذشته از نبوغ ذاتى مؤ يد بتاءييدات الهى بوده ، و از همه بالاتر از گفتار خود حق تعالى و از بيان كتاب هاى آسمانى جهانيان را به وظيفه خود ((خداپرستى )) آشنا كرده اند.
    و موضوع مهم آن است كه با وجود اين تحولات عظيمى كه از اول خلقت تا حال ايجاد شده و در اين قرن اخير سير تكاملى را مى پيمايد؛ اگر بخواهند در واقع منظور از خلقت را بدانند و بخواهند بدانند كه اين تشكيلات براى چيست ؟ و مرحله نهايى به كجا منتهى خواهد شد؛ مفهوم واقعى حاصل نخواهند كرد و به هيچ كجا راه نخواهند برد؛ مگر آنكه جواب خود را تنها از آخرين كتابى بگيرند كه به وسيله آخرين پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است .
    و اين راز مهم را قرآن مجيد خوب آشكار كرده و پرده از روى آن برداشته است ؛ و گمان مى كنم همين يك عبارت از آن كافى باشد كه مى فرمايد: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ؛ اشاره بر اين كه تمام اين تشكيلات از ابتداى خلقت و اين ترقيات پى در پى و اين اختراعات عجيب و غريب كه در امر صنايع ، خداى تعالى خود افكار بشر را هدايت كرده ؛ و در واقع الهام بخشيده است ؛ فقط و فقط براى شناسايى و پرستش ‍ خود او سبحانه است ؛ و لا غير.
    از آنجهت كه معنى آيه شريفه چنين صراحت دارد: نيافريدم جن و انس را مگر آنكه به پرستش من گرايند؛ و چنين گفته شده كه مراد از عبادت و پرستش ؛ معرفت است و به اين اعتبار معنى اين شود كه نيافريدم بندگان را جز آنكه مرا بشناسند؛ پس علت غائى در ايجاد موجودات و انشاء ممكنات معرفت مى باشد ((كه بحث اين موضوع به تفصيل در جاى خود در خلال شرح مطالب اين كتاب بيايد)).
    حال كه دانسته شد منظور از خلقت شناسايى خداى تعالى و ايمان به اوست ؛ بايد فهميد كه اين ايمان و شناسايى براى چه منظور است ؟ و فايده آن چيست ؟ و باز شايد هيچ كس نتواند بهتر از قرآن اين معنا را جواب دهد كه اگر به يك عبارت كوچك از آن اشاره كنيم كافى است :
    خداى تعالى در اكثر مواردى كه در قرآن مجيد مى فرمايد: من آمن بالله يا يومنون بالله پيرو آن و اليوم الآخر را آورده است ؛ يعنى لازمه شناسايى و ايمان به خدا ايمان به امر آخرت است . و مبداء بدون معاد بى نتيجه است چون اين دو ركن ، موجب سعادت انسان در عالم عقيده و ايمان است . و خلاصه نتيجه نهايى خلقت را به روز باز پسين موكول كرده است ؛ كه شايد قسمتى اعظم از آيات قرآنى در اين مورد نازل شده ، و نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) اين موضوع را به قدر توانايى حلاجى كرده و تقريبا به طور جامع عوالم قيامت و صحنه هاى مختلف آن را از نظر قرآن مجسم ساخته است . طالبين به آن كتاب مراجعه نمايند.
    و چون در هر دوره چه در زمان جاهليت و بربريت و چه در اين عصر طلايى كه به اصطلاح دوران تكامل عقل است ؛ براى پرستش خداى تعالى و براى حصول به ايمان ؛ بشر هر آن محتاج هدايت است ؛ و براى اين منظور مربى و آموزگار لازم است ، و معلوم است كه بلاشبه در اين امر بايستى متوسل به انبيا و اوصيا شد و از كتب آسمانى و آثار موجود آنها استفاده كرد؛ لذا نگارنده در اين كتاب از مكتب على بن الحسين ، امام چهارم ((حضرت سجاد)) عليه السلام تعليم گرفته و روش آن حضرت را در پرستش و بندگى انتخاب كرده ؛ يعنى دعايى كه از لسان مبارك آن بزرگوار تعليم به ابوحمزه ثمالى شده است در مقام تفسير و تشريح درآورده ، و نيز شواهد گفتار و اثبات حقايق مطالب را به آيات قرآنى اشاره كرده ؛ تا عموم سرگشتگان ؛ در اين شاهراه هدايت قدم گذاشته و از رويه آن حضرت پيروى نمايند و تكليف واقعى خود را در مقام پرستش و بندگى بدانند.
    موضوع قابل توجه اين است كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف تمام نكات برجسته اصول عقايد را به كار برده و مقام تعليم را در توحيد و عدل و معاد به مرتبه خود رسانيده است و مطالب دعا را به طورى ارتباط به آيات الهى داده كه گذشته از اين كه تعليم مناجات و تعليم روش بندگى كرده است ؛ حقايقى از قرآن مجيد را هم افشا نموده است ؛ و اينك با عنايت حق نكات دقيق آن به معرض توضيح در آمده است .
    اميد است كه اين اقدام مورد توجه پيغمبر اكرم ، خاتم النبيين ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان گراميش بخصوص امام على ابن الحسين ((حضرت سجاد)) صلوات الله عليهم اجمعين قرار گيرد.
    احمد زمرديان شيرازى
    به تاريخ : مهرماه 1345
    ماءخذ بعضى از مطالب اين كتاب كه شاهد بيان امام عليه السلام قرار گرفته است
    در اين كتاب شريف صدها آيات قرآنى شاهد گفتار قرار گرفته و ارتباط بيان امام عليه السلام را به قرآن مجيد رسانيده است ، و دقتى كه در تنظيم اين كتاب شريف به كار رفته همانا عطف گفتار امام عليه السلام به آيات الهى و شرح فقرات دعا تواءم با تفاسير آيات است .
    و نيز ماءخذ تفاسير از كتب بسيار آورده شده كه از جمله تفاسير؛ ابوالفتح رازى ، منهج الصادقين ، لاهيجى ، گازر، الميزان و تفاسير معتبر ديگر است ؛ و نيز در شرح اين دعاى شريف مطالب و رواياتى از معتبرترين كتب اقتباس شده كه از جمله نهج البلاغه ، كلمات قصار، صحيفه سجاديه ، اصول كافى ، و كتب معتبر ديگر از علماء و دانشمندان متقدم و متاءخر و بعضى از كتب معاصر كه نام هر يك در متن برده شده است .
    حق اين دعاى شريف هنوز ادا نشده است
    قريب 1300 سال است كه از دوران زندگانى پر افتخار سيدالساجدين و زين العابدين على بن الحسين ((حضرت سجاد)) روحى و ارواح العالمين له الفدا مى گذرد و مقتضى بود در اين مدت صدها شرح و تفسير بر كلمات گهر بار حضرتش كه به نام ((دعاى ابى حمزه ثمالى )) معروف است از طرف بزرگان و اهل دين و دانش نوشته شود؛ از آن جهت كه اگر توجه كامل به گفتار آن بزرگوار به عمل آيد شايد بتوان چنين ادعا كرد كه اين بيانات مجموعه كامل از نكات برجسته در اصول عقايد و معارف الهى بوده و نسخه ثانى و يا ثالث از مطالب قرآن مجيد است .
    آنها كه اين ادعا را قبول ندارند صفحه اى از اين كتاب مقدس را ورق زده مطالعه نمايند، شايد مطلب براى آنها روشن گردد.
    نگارنده از آنجا كه اشتياق وافرى براى تحصيل دانش در مكتب على بن الحسين عليه السلام داشته آنچه را كه در صدد تحقيق برآمده و در جستجوى شرح و تفاسيرى بر اين دعاى شريف بوده ؛ نتيجه تحقيقات خود را چنين دريافته است ، كه تا حال دو شرح مختصر بر اين دعا نوشته شده يكى نوشته عمدة المحدثين جناب حاج شيخ آقا شاملى شيرازى به نام ((تحفة الاعزة در ترجمه دعاى ابى حمزه )) كه در سنه 1352 هجرى طبع و نشر شده ؛ و ديگر شرحى نوشته محدث جليل جناب السيد ابى الفضل الحسينى دام فضله به نام ((الجوهرة العزيزة در شرح دعاء ابى حمزه )) كه در سنه 1379 هجرى طبع و نشر گرديده و همچنين بنابر آنچه كه در آن كتاب شريف نوشته شده يك نسخه كتاب خطى به نام ((غرر اللئالى )) در شرح دعاء ابى حمزه ثمالى در دانشگاه تهران موجود كه هنوز به طبع نرسيده و اينجانب هم آن را نديده ام و در خارج از ايران هم نمى دانم كه آيا به زبان هاى ديگر ((عربى و غيره )) شرح و ترجمه اى بر اين دعا نوشته شده يا نه و اين ترجمه و شرح كه به قلم اين ناچيز بى بضاعت درآمده است فقط در چند مورد از آن دو كتاب مطالبى اقتباس كرده كه به نام ذكر شده است ، و اين توجه را بايد حاصل كرد كه بيشتر شرح مطالب اين كتاب بر بيانات الهى پايه گذارى شده و مى توان گفت كه اصلا اين كتاب شريف تفسير پاره اى از آيات قرآن است .
    نگارنده مقر و معترف است كه با اين بى بضاعتى علمى و سرمايه اندك خود را شايسته نگارش چنين كتابى ندانسته ، و خدا را گواه مى گيرد كه منظور از اين به هيچ وجه خودنمايى و اظهار فضل و شهرت طلبى و منفعت خواهى نبوده ، بلكه به صرف ماءموريتى بوده است كه به اين ناچيز محول شده تا در اين دوران كه تمام اصول اخلاقى و معنوى دستخوش ‍ انقلاب گرديده ، شايد اين هم حجتى براى مردم اين زمان و دوران آينده قرار گيرد و از اين جهت است كه اين حقير فقير از عموم علماء عظام و دانشمندان گرامى پوزش و معذرت طلبيده و تمنا دارد چنانچه در تنظيم و تدوين اين كتاب لغزش و خطايى سر زده باشد چشم پوشى كرده و اين ناچيز را عفو فرمايند.
    در باب اشعار اين كتاب
    تمام اشعارى كه در اين كتاب مقدس به نظر خواننده منورالفكر مى رسد از نگارنده است كه بر سبك و رويه مثنوى سروده شده و در مقام دعا و راز و نياز هم مى توان با لحن مخصوص از آنها استفاده كرد و از اين راه با زمزمه هاى عاشقانه آبى بر آتش محبت دل فرو ريخت .
    نكته قابل توجه اين كه اين اشعار به ترجمه يك يك از فقرات دعا و شرح آن اشاره شده و اگر تمام آنها را گرد هم آورند خود مجموعه اى از ترجمه و اشاره به شرح تمام دعاى ابوحمزه است كه خواندن آنها براى اهل ذوق بى اثر نيست .
    و چون در تنظيم اين كتاب بعد از عبارات دعا ترجمه و شرح آورده شده و در پايان شرح فقرات اشعارى به مناسبت سروده شده لذا اگر قبل از خواندن اشعار به مفاد فقرات مورد شرح توجه حاصل شود مفهوم واقعى در معناى اشعار بهتر به دست آمده و نظر خواننده را بيشتر جلب مى نمايند.
    و اين تذكر لازم است كه سادگى و روانى اشعار را نبايد دليل بر بى اهميتى آن دانست از آن نظر كه در معناى آنها اشاراتى به كار رفته كه با تطبيق آن به فقرات دعا و توجه به شرح و تفاسير، نكات برجسته اى در آنها اعلام شده كه اهميت بيان حضرت سجاد عليه السلام را تا حدى رسانيده است .
    عشق !! و ارتباط آن به وجه تسميه اين كتاب شريف
    آنچه را كه مسلم است در عبادات هيچ عملى بدون قصد قربت و خالى از خلوص نيت پذيرفته نيست . و لكن شرائط ديگرى دارد كه ناگزير چون به اصل مطلب پيوستگى دارد اشاره به آن ضروريست .
    اول : مراتب تقوى است كه خداى تعالى خود بيان آن را در قرآن مجيد فرموده ؛ و قبول اعمال و عبادات را منوط به آن دانسته است .
    دوم : هماهنگى عوالم معنويت تواءم با قصد و نيت و توجه حالات ظاهرى جسمانى به باطن است .
    سوم : مراتب دوستى و محبت نسبت به خالق است ، يا به اصطلاح ((عشق !)) است .
    گرچه بعضى اينطور معتقدند كه تمام اين مراتب در حقيقت عشق موجود است ؛ ولى هر كدام بحث جداگانه اى دارد؛ و چون در اين جا منظور از شرح ارتباط عشق بوجه تسميه كتاب است ؛ لذا بر مختصرى از بيان اين حقيقت اشاره مى شود.
    مطالبى كه در اين باره بعضى از عرفا و حكما گفته اند چنين است كه مى گويند:
    ((عشق راز آفرينش و رمز هستى و محور حيات عالم و آدم است كه از حب ذاتى حق تعالى مايه گرفته و پا به معرف كه علت غائى خلقت است بر آن نهاده شده )). و همچنين گويند:
    ((عشق رابطه پيوند روح و مبداء و واسطه ايجاد عاشق و معشوق است و دل را با عشق پيونديست ازلى و ارتباط اين دو با هم امريست مسلم )).
    و اما آن چه را كه مى توان ساده تر بيان داشت آنست كه : عشق عوالم محبتى است از خداى تعالى كه در كانون معنوى قلب ايجاد مى شود. ((چون قلب اولين مركزى است كه نور الطاف الهى در آن تاييد شده است )) و اين حالت نسبت به افراد مراتب مختلف دارد؛ در انبيا و اوصيا طوريست كه نيروى جاذبه محبت الهى به قدرى نهاد آنها را تسخير مى كند؛ كه غير از توجه به سوى او سبحانه ، التفات به جايى ديگر ندارند و به جز او، به ديگرى نپردازند، از اين جهت صحنه نامرئى باطنى آنها مركز تاخت و تاز الهامات و رموز اسرار قرار گرفته و حقيقت عشق را دريافته اند.
    و همچنين است : آنهائيكه در مقام ايمان برآمده و متابعت از اين گروه مى نمايند و براى پرستش و بندگى حق تعالى از انبياء عظام پيروى مى كنند، و به سبب دوستى با خدا دوستان خدا را هم دوست مى دارند يعنى به مصداق قول حق تعالى كه فرمود: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله . گذشته از اين كه محبت خود را به ذات يكتاى احديت اختصاص داده بر مظاهر حق هم عشق مى ورزند و محبت انبيا و اوصيا و آنكه و آنچه مورد نظر حق تعالى است ؛ در شعاعى از مركز اصلى نور محبت الهى در دل قرار مى دهند؛ آنها هم نيز به مقصد خود رسيده و هر يك نسبت به مرتبه شدت علاقه حقيقت عشق را دريافته اند.
    و لكن اگر كسى از اين عوالم حقيقت خارج شد و دل خود را از اين محبت ها خالى داشت ((ولو اين كه خداپرست باشد)) خواه و ناخواه مبتلا به محبت مجاز شده و در همه حال توجهش به صورت و سيماى ظاهر در آيد، و پيرو هواى نفس و شهوت گردد؛ همچنانكه در اين عصر اكثر از مردم دنيا مفهوم عشق را چنين دانسته و از حقيقت آن غافلند، و اكنون چه فحشا و فسادهايى در اثر پيروى اين رويه ((عشق مجاز)) سرتاسر جهان را فراگرفته و از همه بالاتر آنكه آن را هم مظاهر تمدن جلوه مى دهند و به وسائل مختلف از طريق جرائد و كتاب هاى رمان و پرده هاى سينما و تلويزيون تبليغات شوم آنرا ترويج و مردم جهان را تشويق مى نمايند، مى توان گفت كه آنها لذت حقيقى عشق را درنيافته و به همين جلاى ظاهر فريب خورده اند.
    يكى از اهل خرد گفته است : ((هر صورت كه عشاق را از معنى مانع آيد مجاز است ؛ نه حقيقت ؛ زيرا كه نپايد آن چه را پاينده نيست . و پايندگى صفت حضرت بى نياز است و دلى كه از درد عشق بى نياز تهى است ؛ به عشق مجاز دربند است )).
    حال اگر بخواهيم در اين بحث وارد شويم و حقيقت اين موضوع ((عوالم عشق )) را تشريح كنيم اين خود بحثى جداگانه دارد كه كتب و رساله هاى زيادى به زبان هاى مختلف در اين باره نوشته شده بخصوص ‍ در زبان فارسى كه در هر قرن و دوره شعرا و عرفا كه علاقه مندى زيادى به اين بحث داشته ؛ احساسات خود را به صورت نظم و نثر در ديوان هاى خود جلوه داده و هر يك بر مذاق ؛ يا بر اساس مرتبه عشق خود اين موهبت عظيم را تشريح كرده اند؛ و از طرف ديگر علما و حكماى بزرگ هم هر يك به مراتب ، در حقيقت اين موضوع بياناتى آورده كه گمان مى كنم ديگر هيچ فروگذار نشده است .
    و لكن موضع بسيار ساده اى كه در اين جا قابل ذكر است آنست كه : خداى تعالى هر عضوى از اعضاى انسانى را كه خلق فرموده يك علت ظاهرى و يك سبب باطنى بر آن قرار داده كه در واقع اگر دقت شود علت ظاهرى و باطنى هر عضو كاملا معلوم و محسوس است . و در ميان اين اعضاء قلب را كه ايجاد فرموده ارتباط ظاهرى و باطنى آن را به تمام جوارح برقرار كرده و آن را حاكم و عامل روحانى و جسمانى قرار داده ، و حتى بنا بر عقيده متقدمين مركز ادراك ، و نيروى مغزى را هم در اختيار و فرمان وى قرار داده است ؛ و با اين حال خداى تعالى سبب باطنى و عوالم معنوى قلب را اختصاص به خود داده است ؛ يعنى ميدانى بى نهايت وسيع در اين عضو صنوبرى شكل كوچك قرار داده كه مخصوص عوالم معرفت و كانون محبت براى ذات خود او سبحانه است . و در حقيقت حيف است و صد حيف كه اين مهبط نور و مكمن عشق به ديگران تفويض شده و جايگاه پرستش هواى نفس گردد!
    در هر حال مى توان اينطور نتيجه گرفت كه قلوب تمام انبيا و اوليا مملو از معرفت و محبت خداى تعالى بوده و اعمال و افعال آنها با توجه مخصوص و در نيت خالص بكار مى رفته است .
    و اين كتاب شريف كه به اين عبارت ((عشق و رستگارى در شرح دعاى ابوحمزه ثمالى )) نامگزارى شده است از همين نظر است كه تمام مطالب و نكات دقيق فقرات دعا را حضرت سجاد عليه السلام با توجه به عالم باطن ((دل )) و با محبت مخصوص ((عشق تابناك )) به حق تعالى ، بيان فرموده . و البته در خلال شرح اين دعا بيايد كه معلوم شود در هر جمله از عبارات اين دعا چه اسرار بزرگ از عوالم عشق و محبت نهفته شده و چگونه امام عليه السلام به لسان هاى مختلف مراتب عشق را حلاجى كرده و خواننده را براى وصول به درجات عالى تعليم فرموده است .
    شرح مختصرى از زندگانى حضرت سجاد عليه السلام
    چون اين كتاب شريف بر اساس كلمات گهربار و تعليمات عاليه حضرت سجاد عليه السلام پايه گذارى شده ؛ لذا بى مورد نيست كه شرح مختصرى از زندگانى آن حضرت به رشته تحرير در آيد.
    امام چهارم على بن الحسين عليه السلام سيد الساجدين فرزند حسين بن على عليه السلام كنيت مباركش ابوالحسن و ابومحمد معروف و مشهور به زين العابدين مى باشد. نام مادرش به قولى ((سلافه )) و به قول ديگر شهربانو دختر يزدگرد پادشاه ايران بوده . ((و از اين جهت براى ما افتخارى است كه پدر آن بزرگوار داماد ايرانيان بوده است )).
    در ولادت آن حضرت اقوالى چند است و اختلاف اخبار بسيار است و شايد اصح همان روايات مختار ((صاحب فصول المهمه )) است كه روز پنجشنبه پانزدهم شعبان المعظم به سال سى و هشتم هجرى دو سال قبل از وفات جدش اميرالمؤ منين عليه السلام آن حضرت در مدينه منوره متولد شد.
    و در ((جنات الخلود)) مسطور است : در حين تولد آن بزرگوار نورى عظيم آشكار گرديد و آن حضرت اول به سجده درآمد و در همان حال مسمى به سجاد گرديد.
    در كتاب سخنان سجاد در شرح حال آن حضرت آورده : كه دوران عمر شريفش به حزن و اندوه و تاءثر در گذشت و همه با حوادث تلخ مواجه بوده است ؛ بزرگترين تاءلم روحى او از انحطاط حقيقت و اسلاميت بود كه به دست خلفاى بنى اميه فراهم شده . زهد و تقوى و احقاق حق از ميان مسلمين رخت بر بسته و ميدان براى هوسرانى هاى بنى اميه باز شده بود. و بدعتهايى كه معاويه گذاشته بود از جانب جانشينانش تقويت و باعث ناراحتى و تاءلم آن حضرت مى گرديد. و در آن ايام خاندان بنى هاشم به خصوص دودمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بيش از همه تحت فشار بوده و مورد سب و لعن بنى اميه قرار داشتند. در چنين دوره اى حضرت جز آن كه صبر و تحمل پيش گرفته و منزوى زاويه سكوت باشد؛ چاره اى نداشت ؛ به اين جهت از خلق بريده و به خالق خود پيوسته بيشتر سرگرميش عبادت پروردگار عالم بوده است و آنى از ذكر حق غافل نبوده به خصوص ساعات چندى از شبها را مستمرا در به روى غير بسته و در خلوتخانه خود به سجاده عبادت نشسته در آستان بندگى از ترس ‍ پروردگار اشك خونين از ديده فرو مى ريخت و مكرر از خود بى خود مى شد؛ و گاهى نزديك آن مى رسيد كه حجاب جان از ميان بردارد و پروانه وار فداى تجلى معشوق مهربانش گردد، عنايت همان معشوق مهربان سد راه مماتش مى شد و به قيد حياتش مفيد مى ساخت ، و خلاصه در عبادت و عبوديت به پايه اى رسيد كه زين العابدينش ‍ خواندند.
    بزرگان عالم و دانشمندان صاحبدل بر اين عقيده اند كه در ستايش و پرستش حضرت پروردگار كمتر كسى به پايه حضرت سجاد رسيده و داد بندگى داده و اداى عبوديت كرده است .
    مناقب آن حضرت بى حساب و شرح آن از حوصله اين رساله خارج است . در علم و كمال شهره آفاق و مورد توجه و استفاده علماى معاصر خود بوده است ؛ بعضى از بزرگان عرب و اهل تسنن كلمات آن حضرت را پس از قرآن كريم افصح آثار عرب شناخته اند.
    در شماره فرزندان آن حضرت اختلاف فراوان است كه محدثين اخبار و ناقلين آثار هر يك بر نهجى سخن رانده اند صاحب ((فصول المهمه )) و همچنين شيخ مفيد ((ره )) چنين قائلند كه اولاد آن حضرت پانزده نفر ذكور و اناث هستند كه يازده تن پسر و چهار تن دختر بوده اند و از پسران نخست حضرت امام محمد باقر عليه السلام ام عبدالله دختر حسن بن على بن ابى طالب بوده است .
    معجزات آن حضرت چنانكه در ناسخ التواريخ و منتهى الآمال قمى مذكور است بسيار است و در اينجا مجالى براى ذكر آنها نيست و به عقيده نگارنده همين كلمات معجزه آسا از صحيفه سجاديه و ادعيه و غيره كه از آن حضرت باقى مانده است خود اعجازيست كه تا حال كسى از فصحاى عرب نتوانسته است به مانند آن ها بياورد.
    در مدت عمر مبارك آن حضرت اختلاف است و چنان كه در ناسخ التواريخ مى نويسد:
    بعد از ذكر اخبار مختلف اصح آن را اين طور دانسته كه تولد آن حضرت در پنجم شعبان سال سى و هشتم هجرى و وفاتش در دوازدهم يا هيجدهم يا بيست و پنجم محرم سال نود و چهارم يا پنجم بوده است ؛ و نيز سن مباركش پنجاه و هفت سال و بعضى هم مدت امامت آن حضرت را سى و پنج سال دانسته اند؛ و در دوران عمر مباركش دو يا سه سال جدش على بن ابى طالب عليه السلام را ديده و يازده سال عمويش امام حسن عليه السلام و چهارده سال زمان پدر بزرگوارش را درك كرده و به قولى ديگر هم سى و سه سال بعد از پدرش امامت كرده است .
    علت وفات آن حضرت مسموميت به دستور وليد بن عبدالملك يا هشام بن عبدالملك خليفه اموى نوشته اند.
    در كتاب بحارالانوار مذكور است كه على بن الحسين عليه السلام چون به آن مرضى كه به آن وفات فرمود دچار گشت فرزندان خويش را به دور خود خواند و از ميانه آنها فرزند ارجمندش محمد بن على عليه السلام را وصى قرار داد و امر ايشان را به آن حضرت موكول فرمود و مواعظ و وصيت نامه خويش را به وى تفويض كرد و در وصيت نامه اش كلماتى بسيار بليغ دارد كه طالبين به بحارالانوار يا ناسخ التواريخ مراجعه نمايند.
    مدفن آن حضرت به اتفاق نقله آثار و مورخين اخبار در مدينه منوره در بقيع نزديك و در جوار قبر منور عمش حسن بن على عليه السلام مى باشد كه اكنون زيارتگاه خلق زمين و آسمان و دلهاى عشاق همه متوجه آن سامان است اميد است كه آرزومندان زيارت تربتش و سالكان طريق هدايتش به مقصود نائل و در آن سراى باقى از نعمت مصاحبتش ‍ برخوردار و در زمره و حسن اولئك رفيقا درآيند.

  2. #2
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    ابوحمزه ثمالى كيست ؟
    در ناسخ التواريخ چنين مذكور است : ابوحمزه ثمالى اسمش ‍ ((ثابت )) و فرزند ابو صفيه دينار از اهل كوفه است ((و ثماله طايفه اى از عرب است )) كه او از آن قبيله بوده از آن جهت او را نسبت به آن طايفه داده و ثمالى مى گويند و او يكى از اصحاب كبار و خاص ‍ حضرت سجاد بوده است .
    در كتاب رجال ابى على مرقوم است ؛ كه ابوحمزه از على بن الحسين و ائمه بعد از آن حضرت سلام الله عليهم روايت مى كرده است .
    و در خلاصه : مذكور است كه ابوحمزه عليه الرحمه از راويان امام زين العابدين عليه السلام و امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر الصادق سلام الله عليه است ؛ و گفته اند چنان بزيست كه زمان سعادت تواءم حضرت امام موسى كاظم صلوات الله عليه را درك نمود؛ ولى در اين مطلب اختلاف است و از فضل بن شاذان شنيده كه گفت از مردى موثق شنيدم كه حضرت رضا عليه السلام فرمود ابوحمزه در زمان خود مانند سلمان بود ((در زمان خود)) و به روايتى فرمود مانند لقمان است ، زيرا كه ابوحمزه در خدمت چهار تن از ما قيام نمود.
    ابوحمزه در دوران زندگى خود داراى مقامى ارجمند و مورد لطف و عنايات ائمه عليهم السلام زمان خود بوده و در كتب رجال مدح او بسيار آمده و در بزرگى و كمال و معرفت او همين بس است كه براى تعليم گرفتن اين دعا حضرت سجاد عليه السلام او را شايسته دانسته و اين افتخار بزرگ نصيب وى شده است .
    بالجمله : اهل سنت نيز در پاره اى روايات او بر او وثوق دارند و از وى بسيار روايت كرده اند.
    وفات او در سال يكصد و پنجاهم هجرى روى داده است .
    و اين دعاى شريف كه در اين كتاب ترجمه و تشريح مى شود ابوحمزه ثمالى از حضرت سجاد روايت كرده است و همچنين در كتب ادعيه از شيخ طوسى رحمه الله عليه و ديگران ؛ از ابوحمزه ثمالى ماءثور است كه حضرت امام زين العابدين سلام الله عليه در ليالى متبركه شهر رمضان المبارك اكثر شب را به نماز مى گذرانيد و سحرگاهان اين دعاى جليل را قرائت مى فرمود.
    تقديم به روان پاك على بن الحسين زين العابدين و فخر الساجدين حضرت سجاد عليه السلام
    بسمه تعالى
    الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك (1)
    ((اى خداى من مرا به عقوبت خود تاءديب مفرماى ))؛ اى پروردگار، ادب مكن مرا به شكنجه ات ((چون مرا طاقت و توانايى بر شكنجه نيست اگر چه مستحق باشم )).
    حق است كه هر خطاكار جفاكار، مستوجب كيفر است ، و هر نافرمانبردار، منتظر ادب و پاداش . در تمام ادوار جهان گذشته از شرح داستان هاى كتاب آسمانى چنانچه تواريخ نشان مى دهد هر قومى از پيمبران سلف كه از راه خداشناسى منحرف شدند، و هر دسته كه از فرمان الهى سر باز زدند، و هر گروه كه بناى ستم و تبه كارى را گذاشتند، در همين جهان پرغوغا و زودگذر در معرض عقوبت و انتقام سخت قرار گرفتند، و اين خود يكى از اصول مهم عدالت اجتماعى و لازمه تشكيلات وسيع اين عالم است كه گذشته از اين كه نتيجه كردار و كيفر و پاداش مردمان به طور كلى به جهان ديگر موكول شده است در همين دنيا هم بنا بر مصلحت ، بعضى از چشيدن عقاب بى بهره نيستند.
    عقاب و عقوبت از نظر قرآن !
    در اين دعاى شريف امام عليه السلام اكثر از فقرات دعا را اشاره به آيات قرآن مجيد فرموده و شايد اغلب از آيات شريفه هم مكمل بعضى از عبارات اين دعا باشد كه در اين كتاب به قدر توانايى در شرح آن كوشيده شده است .
    خداى تعالى در نوزده مورد از قرآن مجيد اشاره به امر عقاب و در چند مورد ديگر هم در شدت عقوبت مطالبى بيان فرموده كه به طور اختصار به تفاسير آنها مى پردازيم ، تا دانسته شود كه تاءديب خداى تعالى به عقوبت چگونه است و چه دسته از مردمان در معرض عقاب و شكنجه قرار خواهند گرفت .
    سوره البقره آيه 196 در مراعات كردن حدود و احكام الهى و فرائض ‍ اعمال حج چنين مى فرمايد:
    و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب . اى مردم بترسيد و بپرهيزيد و بدانيد بدرستيكه خداوند سخت شكنجه است .
    سوره البقره آيه 211 درباره اقوام سلف كه تبديل مى كردند آيات الهى را و آنها كه در تورات آياتى را كه بر نعت و صفت محمد صلى الله عليه و آله و سلم دلالت داشت و دليل بر صحت نبوت آن حضرت بود مى گردانيدند و تغيير مى دادند در حاليكه حقيقت آنرا دريافته بودند.
    خداى تعالى مى فرمايد:
    و من يبدل نعمت الله من بعد ما جاءته فان الله شديد العقاب ؛
    كسيكه تبديل كند نعمت خدا را به عقوبت سخت دچار مى شود. ((و اين تبديل نعمت موارد بسيارى دارد كه در اين جا مجالى براى شرح آن نيست )).
    سوره آل عمران آيه 11 بعد از آن كه اشاره مى فرمايد به عذاب و عقابى كه به آل فرعون رسيد كه مال و ملك و فرزندان ايشان نتوانست آن عذاب را دفع كند چنين مى فرمايد: كذبوا بآياتنا فاءخذهم الله بذنوبهم و الله شديد العقاب گرفت خدا ايشان را به سبب تكذيب و آنها را دچار بليه و عقوبت سخت گردانيد. و در آيه 22 از سوره المؤ من هم عبارتى به همين مضمون است كه شاءن نزول جداگانه اى دارد.
    سوره المائده آيه 3 در پيرو احكام و داستانى از اعمال حج مى فرمايد:
    و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوا الله ان الله شديد العقاب
    معاونت يكديگر كنيد بر نيكى و پرهيزگارى ، و بپرهيزيد از معاونت اثم و عدوان و از كمك كردن بر ستم و بترسيد از خدا به درستيكه او سخت شكنجه است .
    سوره المائده آيه 98 مى فرمايد:
    اعلموا ان الله شديد العقاب و ان الله غفور الرحيم و در تفسير گازر آورده است كه حق تعالى در اين آيت ترغيب و ترهيب كرد و وعد و وعيد فرمود؛ گفت بدانيد كه خداى تعالى سخت عقوبت است تا اين علم شما را داعى باشد با فعل طاعات و ترك مقبحات و بدانيد كه خداى تعالى آمرزنده و مهربان است تا بر گناه اصرار نكنيد و از رحمت ماءيوس ‍ نگرديد پس توبه كنيد و به درگاه او رو آوريد تا ببخشد و بيامرزد شما را.
    سوره انعام آيه 165 بعد از آن كه چنين اشاره مى فرمايد كه ما شما را روى زمين خليفه قرار داديم يعنى اهل هر عصرى خليفه و قائم مقام هر عصر ديگرى باشند، و بعضى را بر بعضى به مراتب و درجات رفعت داديم چه بر استحقاق و جه از منظر مصالحى كه بدون استحقاق تا آنكه بيازماييم شما را در آنچه به شما داده ايم ((البته حقيقت اين حال بر خداى تعالى روا نباشد كه او عالم الذات است و امتحان آن كند، كه نداند)) و اين مقررات خاصى است در مورد تكليف ، سپس مى فرمايد: ان ربك سريع العقاب و انه لغفور الرحيم در تفسير ابوالفتح رازى آورده : خداى تعالى وصف كرد خود را با آنكه سريع العقاب است با آن كه موصوف است به حلم و آن كه تعجيل نكند به عقاب تا باز نمايد كه :
    كل ما هو آت قريب ، هر چه آمدنى است نزديك است و ديگر آن كه روا بود كه آن عقوبت كه ايشان مستحق آنند در دنيا بكند پس سريع العقاب باشد، و اين براى آن گفت تا ايمن نباشند از عقاب او حالا بعد حال .
    آنگاه گفت با آنكه سريع العقابم و اگر خواهم زود بگيرم و سخت بگيرم ، غفور و رحيمم ؛ آمرزنده و بخشاينده ام و در برابر عقاب ؛ مغفرت و رحمت گفت و ثواب نگفت تا بهتر دعوت كند مكلفان را به امتناع از فعلها كه بر آن مستحق عذاب باشند.
    و در آيه 167 از سوره اعراف هم عبارتى به همين مضمون داريم كه شاءن نزول جداگانه اى دارد و اين معنى را مى رساند كه پروردگار تو زود عقوبت است كسى را كه كفران نعمت او كند و آمرزنده مهربان است كسى را كه به شكر او قيام نمايد.
    سوره انفال در آيه 13 مى فرمايد:
    و من يشاقق الله و رسوله فان الله شديد العقاب ، شاءن نزول اين آيه شريفه در خصوص كارزار و داستانيست كه به تفصيل در تفاسير بيان شده و خلاصه اين كه بعد از آن خداى تعالى مى فرمايد هر كس كه با خدا و رسول او مخالفت كند او سبحانه و تعالى سخت عقوبت و سخت شكنجه است و آيه چهارم از سوره حشر هم مضمونش قريب به همين آيه است .
    شارح كتاب گويد: اين آيه شريفه براى هميشه و براى تمام ادوار الى يوم القيامة مصداق دارد كه هر موقع و هر كجا كسى مخالفت به احكام خدا و سنن رسول نمايد محكوم به عذاب و عقوبت است .
    سوره انفال آيه 25 و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة و اعلموا ان الله شديد العقاب حق تعالى مى فرمايد كه بترسيد از فتنه اى كه چون بيايد خاص به كسانى نرسد كه ايشان ظالم باشند، و گفته اند ((فتنه )) بلا و مصيبت و ظلمى است كه در ميان خلائق افتد. بعضى از مفسرين گفته اند كه در اين آيت خداى تعالى مى گويد:
    بر منكر خاموش مباشيد و بر كردارش رضا مدهيد كه چون عذاب خداى تعالى بيايد ظالم را از غير ظالم تميز نكند و ستمكاران را عذاب بر ستم آنان باشد و غير آنها بر نكردن امر به معروف و نهى از منكر، و نامكلفان را از اطفال و مجانين و مستضعفين بر سبيل امتحان و اعتبار و لطف است بر آنان از منظر مصلحت ، سپس مى فرمايد بدانيد كه خداى تعالى سخت عقوبت است در بلاهاى عمومى كه گريبانگير خاص شده و اغلب ديگران را هم مبتلا مى سازد.
    سوره انفال آيه 48 زمانيكه قريش مى خواستند از مكه بيرون آيند و خائف بودند كه به كارزار مقابل شوند شيطان آنها را فريب داد و وعده نصرت به ايشان داد تا زمانى كه مواجه با دشمن عظيمى شدند و خداى تعالى بوسيله فرشتگان آنها را يارى فرمود كه داستان آن به طور تفصيل در تفاسير نقل است : با مشاهده اينحال ابليس گفت : انى اخاف الله و الله شديد العقاب . بدرستيكه من از خدا مى ترسم كه او سبحانه سخت شكنجه است .
    سوره انفال آيه 52. درباره اقوام پيمبران سلف مى فرمايد: آنانكه كافر شدند به آيات خداى تعالى پس بگرفت خدا ايشان را به گناهانى كه كردند.
    و سپس اشاره مى فرمايد كه : ان الله قوى شديد العقاب بدرستيكه خداى تعالى سخت عقوبت است و در پيرو اين آيه شريفه اشاره مى كند بر اين كه اين عقوبتها از نظر آن است كه تغيير دادند در نفسهاى خود نيتهاى خود را و شكر نعمت به جاى نياوردند و نعمت را به كفر بدل كردند.
    سوره الرعد آيه 6 خداى تعالى درباره مشركان كه طلب عذاب و تعجيل در امر عقوبت مى كردند و گاهى مى گفتند اى پيغمبر اگر راست مى گويى بگو از آسمان سنگ بر سر ما ببارد يا حجت هاى عنادآميز ديگرى مى گرفتند كه همه به عقوبات خود به انواع عذاب ها رسيدند چنين مى فرمايد: و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب بدرستيكه اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم خداى تو خداى مغفرت و آمرزش است . و اين وعده آمرزش مطلق است و مشروط به توبه و متعلق به مشيت نيست . و خداى تعالى سخت عقوبت است .
    شارح كتاب گويد: چون در اين جا در مقام شرح عقوبت هستيم و اين مطالب همه پيوستگى دارد انشاء الله در همين دعا بيايد كه در باب رحمت الهى و وسعت آن به قدرى بسط داده شود كه بر احدى حالت ياءس باقى نماند و دانسته شود كه رحمت الهى بر غضب و عقوبتش ‍ سبقت دارد. و البته حالت خوف و رجا داشتن خود عبادتى بزرگ است .
    سوره المؤ من آيه 3. مى فرمايد: غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب : آمرزنده گناه كسيكه بخلوص عقيده و پاكيزگى بر وجه عبوديت و طاعت او قيام نمايد؛ در خلاصة المنهج آورده كه چون ذنب اسم جنس است پس معنى آن باشد كه او سبحانه از روى تفضل آمرزنده جمع ذنوب ماضيه و مستقبله اهل ايمانست ، و همچنين پذيرنده توبه از عصيان مؤ منان ، و در عين حال سخت عقوبت است هر كسى را كه ابا كند از ايمان و مجتنب نشود از عصيان و طغيان ؛ ذكر اين صفت بعد از مغفرت جهت آنست كه تا بنده به جهت اعتماد بر مغفرت مرتكب مناهى نشود بلكه دايم ميان خوف و رجا باشد؛ در آيه 43 از سوره فصلت هم عبارتى قريب به اين مضمون داريم كه خداى تعالى صاحب مغفرت و آمرزش ‍ است و همچنين خداوند سختى و عذاب .
    سوره حشر از آيه 7: در متابعت خداى و رسول مى فرمايد از خداى بترسيد و مخالفت با امر او و رسولش را نكنيد كه بسيار سخت عقوبت است و همچنين در آيه 32 از سوره الرعد در شاءن آنها كه پيامبران را استهزاء مى كردند و استعجال عذاب مى كردند مى فرمايد:
    ما آنها را مهلت داديم و پس از مدتى دراز بگرفتيم ايشانرا به عذاب استيصال و هلاك . و آيات ديگرى مشابه داريم كه از نظر اختصار اكتفا كرديم .
    انتقام و عقاب از نظر احكام و عدالت اجتماعى
    خداى تعالى از نظر تشكيلات و برقرارى انتظام اين عالم دستوراتى صادر فرموده كه اين خود دليل بر مقام عدل است ، سوره الحج آيه 60 مى فرمايد: ذلك و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه الله ان الله لعفو غفور: اشاره بر اينست كه اگر كسى بر ديگرى ستم روا دارد و ستمديده بر ستمكار دست يابد و او را عقوبت كند خداوند يار و مددكار مظلوم باشد و او را نصرت كند چون عقوبت به واجب كرده است و لو اين كه دوباره ظالم به او دست يابد.
    و همچنين در سوره النحل آيه 127 اين عبارت در مورد ديگر و بر وجه ديگرى تكرار شده است : در آنجا مى فرمايد: و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به : اگر عقوبت كنيد پاداش كسى را كه با شما ستم كرده پس عقوبت كنيد مانند آنچه عقوبت كرده شده ايد به آن ((اين آيه شريفه درباره جنگ احد و كشتگان آن آمده است )) و در پيرو اين عبارت مى فرمايد: و لئن صبرتم لهو خير للصابرين و اگر صبر كنيد و از عقوبت ايشان درگذريد هر آينه آن صبر بهتر است از براى صابران از انتقام گرفتن : در اينجا بايد گفت كه چقدر جاى اميدواريست كه خداى تعالى در پيرو هر دو آيه كه گذشت ، دستور به صبر داده و اشاره به عفو كرده است چون اين صفت ، خود از صفات خاصه حق تعالى است و از اينجاست كه عفو و گذشت او در امر عقوبت بيشتر است .
    آيات ديگرى هم داريم كه از نظر احكام بر سبيل مشاكله بيان شده است كه در واقع معارضه به مثل را مى رساند مانند اين عبارت كه در آيه 194 از سوره البقره آمده است فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم : هر كس با شما ستمى روا دارد يا ناسزايى گويد بر او ستم كنيد و ناسزا گوييد بمثل و اندازه همان ستم كه بر شما كرده و عقوبت كردن شما زياده بر ظلم او نباشد و همچنين عبارات ديگرى داريم كه مى فرمايد: و جزاؤ ا سيئة سيئة مثلها كه دليل است بر اين كه پاداش بدى ، بدى به مثل است و در قصاص هم همين حكم جارى است ، و اين از نظر استوار بودن مقام عدل است ، و الا حق تعالى در مقام فضل جزاى حسنه و نيكويى را چندان مضاعف قرار داده است .
    عقوبت از نظر فرمايشات مولا اميرالمؤ منين (عليه السلام )
    در كلمات قصار مى فرمايد: السعيد من خاف العقاب فامن و رجا الثواب فاحسن سعادتمند كسيست كه بترسد از عقاب پس ايمن شود، و اميد داشته باشد به ثواب پس نيكوكارى كند.
    جاى ديگر در كلمات قصار مى فرمايد: المعصية تجلب العقوبة : معصيت جلب مى كند عقوبت را، يعنى سزاى نافرمانى و پاداش گناه عذاب و شكنجه است .
    در عبارت ديگر مى فرمايد: العقاب ثمار السيئات : عقاب ميوه گناهان است .
    با اين تفاصيل كه گذشت و معلوم گرديد كه خداى تعالى سخت شكنجه است در جاى عذاب و عقاب و همچنين مهربان تر از مهربانان است در مقام عفو و رحمت ، و با اين حال كه ما استحقاق خود را در امر عقوبت مى دانيم جاى آنست كه با توجه كامل از روى عشق و محبت در عوالم خلوص و صميميت بخوانيم پروردگار خود را با اين عبارت : الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك ، جان عالم فداى آن كس كه در اين جمله از دعا يك عالم معنا، يك دنيا معرفت ، يك سلسله تعليم و تربيت گنجانيده است : اى خداى من ادب مكن مرا به عقوبت خود؛ اى پروردگار من تنبيه مكن ما را به بلاهاى سخت ، تنبيه مكن ما را به دردهاى گران ، اى آقاى من ادب مكن ما را بر ظلم و ستم دشمنان خود، ادب مكن ما را بر شكنجه جباران ستمكار، ادب مكن ما را بر تازيانه كفار و ادب مكن ما را بر فشار و سلطه بى ايمانان ، كه ما را بر هيچكدام طاقت نيست :
    در بيان عبارت الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك
    بار الها چون كنى تعذيب من بر عقوبت حق بود تاءديب من
    من ندارم تاب و طاقت بر عذاب بر محبان ناروا باشد عقاب
    گرچه از عصيان دلم پرخون بود عفو تو از جرم من افزون بود
    در گذر از اين عقوبت اى اله تا نگردد روز من چون شب سياه
    هر كسى بر نعمتت كفران كند بر عقوبت خويش را جبران كند
    و آنكه او شكرت هزاران آورد ابر رحمت را بباران آورد
    خود بفرمودى كه عفو اولى بود هر كسى در كار خود دانا بود
    چون معاند گفت عجل بالعذاب تو نكردى بر عقاب او شتاب
    پس چسان كيفر كنى بر آشنا؟ كه همه ذكرش بود واغفرلنا
    لا يغير ما بقوم گفته حق تا شود اهل عقوبت مستحق
    عفو او رحمت رسان بر طالبين در غضب آيد اشد العاقبين
    چون بدى كردى بدى بينى سزا مثل هر چيزى بود مثلش جزا
    اجر نيكويى بود چندان مضاف اين حقيقت نيست در قرآن گزاف
    اى خداوند رحيم و اى غفور من ز لطف و بخششت دارم غرور
    پس مكن تاءديب ما را بر عقاب ارزشى نبود بر اين مشت تراب


    و لا تمكر بى حيلتك
    و مكر مكن مرا در تدبيرت ، يعنى ما را پاداش مكر و جزاى حيلت در كنار مگذار.
    مكر از طرف خداى تعالى چيست ؟
    حقيقت مكر و حيله از طرف حق تعالى آنطور كه در باره مخلوق مصطلح است نيست بلكه مراد آنست كه خداى تعالى معامله به مثل مى كند در مكر از مهلت دادن و سلب نعمت و گرفتارى به عذاب و عقوبت در حاليكه غافل و ايمن باشند اهل مكر كه در واقع جزاى آنها مى باشد.
    بعضى گفته اند كه مكر خداى تعالى فروگذاشتن مردمان و برگزارى كار خودشان به خودشان است تا مكر كنند، و همچنين مكر از طرف حق تعالى آن عذابى را گويند كه بر سبيل استدراج واقع شود ((ناگاه گرفتن در سختى در حال آسايش و نعمت )) چنانكه مى فرمايد: سنستدرجهم من حيث لا يعلمون كه اغلب خداى تعالى براى اظهار حجت چندانكه بنده گناه بيش كند او را نعمت و تندرستى بيش دهد تا او پندارد كه اين احسان براى او نيكويى و خير است ، آنگاه عذابى فرستد و او را هلاكش كند و اين از رويه مكر حق تعالى باشد.
    خلاصه اين كه مكر از طرف حق تعالى تدبير و عدل و لطف باشد و او بهترين مكافات كنندگانست اهل مكر را.
    و اما مكر از طرف خلائق عبارتست از سعى بر فساد در پنهانى ، خدعه و حيله و تزوير در تباهكارى و آراستن اباطيل و اكاذيب در نظر مردمان بصورت صواب و نيز توطئه و انديشه هاى ناروا عليه مردمان و خرابكارى و باز داشتن اهل ايمان از طريق خود؛ و سياست هايى كه براى تفوق و غلبه بر ديگران به كار برده مى شود همه از مكر مردمان است .
    در كتاب تحفة الاعزه درباره مكر خداى تعالى چنين آورده است كه مكر بر وجه حقيقت بر خدا روا نيست چرا كه مكر و خديعه از صفات جاهل و عاجز است و عجز در ساحت كبريايى راه ندارد پس مراد از مكر خدا مجازات اوست به استدراج كه سخت ترين عقوبات و مجازاتهاى الهى است .
    مكر خداى تعالى از نظر قرآن
    اگر به دقت در عبارت و لا تمكر بى فى حيلتك توجه نماييم خواهيم ديد كه چه ارتباط محكم به يك سلسله از آيات قرآنى داشته كه معانى تمام آنها را امام عليه السلام در اين جمله كوتاه فشرده است ، در هشت مورد از قرآن مجيد خداى تعالى راجع به مكر خود و مكر بندگان بر سبيل پند و اعتبار آياتى آورده و اغلب اشاره به داستانهايى كرده است ، و در چهارده مورد هم فقط اشاره به مكر بندگان نموده كه در اينجا از نظر اختصار به شرح موارد اوليه مى پردازيم تا حقيقت اين عبارت از دعاى شريف روشن گردد.
    سوره آل عمران آيه 48 مى فرمايد: و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين : قبل از اين آيه شريفه داستانى مفصل در خصوص حضرت مريم عليهاالسلام و حضرت عيسى عليه السلام و شرح معجزات آن بزرگوار است كه منتهى مى شود به خصومت جماعتى كه قصد كشتن عيسى عليه السلام كردند و در صدد برآمده تا حيله و مكرى انديشند تا به مقصود خود رسيده آن حضرت را نابود سازند و چنين مذكور است كه آن كس كه راهنماى آن جماعت بود و عيسى عليه السلام را براى كشتن تعقيب مى كرد خداى تعالى به قدرت كامله خود او را به صورت و شكل عيسى در آورد و همان جمع او را گرفته بجاى عيسى به دار آويختند و آن بزرگوار به آسمان رفعت يافت - سپس خداى تعالى مى فرمايد:
    ايشان مكر كردند، و خداى مكر كرد يعنى جزاى مكر ايشان كرد كه در خفيه قصد كشتن او را كردند و او بهترين جزادهندگان است و مكر خداى تعالى به ايشان همان القاء شبه عيسى عليه السلام بود بر صاحب ايشان كه او را موكول كرده بودند كه عيسى عليه السلام را جستجو كند و عاقبت او را به جاى عيسى به دار آويختند و بعد از كشته شدنش دريافتند كه دوست خودشان است .
    سوره الرعد آيه 43 و قد مكر الذين من قبلهم فلله المكر جميعا: ((از جهت تسلى خاطر مبارك رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در فساد معاندين و كفار مى فرمايد)): آنان كه پيش از اينان مكر كردند و بد سگاليدند، مكر ايشان هيچ اثرى نكرد و سودى نداشت ، چون مكر، خداى راست همه ، و جزاى مكر آنها تواند داد و مكر وى را ((عذاب او را)) كسى دفع نتواند كرد و مى داند آنچه را كه هر نفسى مرتكب مى شود و بر او هيچ چيز پنهان نيست .
    سوره اعراف آيه 98: اءفامنوا مكر الله فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون
    اين بيانيست كه در خصوص مردمان اهل شهر و قريه ها در زمان پيغمبر اكرم آمده و آنها به جاى طاعت معصيت مى كردند و به جاى تصديق انكار و تكذيب ، سپس آنها به عذاب استيصال و قحط و غير آن به شومى آنچه كسب كرده بودند از معاصى و نافرمانى گرفتار شدند، در اين جا خداى تعالى بر سبيل امر و حزم و هشيارى و ترك غفلت و انتباه مى فرمايد:
    آيا ايمن شدند اهل اين شهرها از آن كه عذاب ما به ايشان آيد در وقت چاشتگاه و حال آن كه آنها در لعب و بازى و نشاط باشند؛ و آيا ايمن شده اند از مكر خداى تعالى ، و از عذاب خداى ايمن نباشند مگر زيانكاران . و اين تنبيه است براى آنكه بنده بايد هميشه ترسان باشد چون كسى كه دشمنى كند و دشمن دارد مى ترسد از چيزى كه نبايد كه ناگاه به وى رسد و او را هلاك نمايد، پس بايد كه به طاعت خداى مسارعت نمايد و از معاصى اجتناب كند و ايمن نباشد از عذاب .
    سوره النمل آيه 52 و 53 و مكروا مكرا و مكرنا مكرا و هم لا يشعرون 53 فانظر كيف كان عاقبة مكرهم انا دمّرناهم و قومهم اجمعين
    درباره قوم صالح آمده است كه آنها نه تن بودند و ناقه صالح را ايشان پى كردند و داستان آن به تفصيل در تفاسير مذكور است ، كه اين گروه نقشه مكر و حيله خود را طرح كرده و سوگند خوردند و به خدا عهد بستند كه همه اتفاق كرده بر صالح شبيخون زنند و او را بكشند؛ خداى تعالى در قبال مكر آنها در حق آنها عذاب فرستاد و هلاك كرد ايشان را بر كفر و مكر خودشان در حاليكه خبر نداشتند و توقعشان نبود؛ سپس مى فرمايد بنگر كه عاقبت و سرانجام مكر ايشان چگونه بود و چگونه ما به مكر خود ايشان را در هم شكستيم و آنها را تباه و نابود ساختيم .
    سوره ابراهيم آيه 48 و قد مكروا مكرهم و عندالله مكرهم و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال در بعضى از تفاسير آمده كه اين اشاره به مكر نمرود است كه خداى تعالى در ما قبل اين آيه شريفه به آن مثل زده است و داستانى دارد كه از نظر اختصار از بيان آن در اينجا خوددارى مى شود و خلاصه بيان تفسير را به اينجا مى رساند كه اين مثل از جهت آنست كه : تا اعتبار و تنبّهى جهت معاندين و كفار باشد؛ سپس ادامه مى دهد كه جزاى مكر ايشان داده شد به ابطال مكر آنها و نبود مكر ايشان تا آنجا كه كوهها از سبب آن از مقام خود زايل شوند و مراد به زوال كوه ؛ زوال امر رسول و زوال قرآن است ؛ يعنى اين هر دو در ثبات و دوام چون كوه اند و به مكر هيچ ماكر و حيلت هيچ حيله كار زايل نشوند.
    سوره يونس آيه 22 و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مسّتهم اذا ذلّهم مكر فى آياتنا قل الله اسرع مكرا ان رسلنا يكتبون ما تمكرون
    خداى تعالى بر كافران مكه هفت سال قحط مسلط كرد تا نزديك بود همه هلاك شوند و بعد از آن بر آنها بخشيد و باران نازل فرمود و نعمت هاى بيشمارى ارزانى داشت و چون بايستى در مقابل نعمت شكر بجاى آورند و حمد كنند منعم خود را، آنها بناى مكر گذاشتند و تدارك دشمنى با رسول خدا را ديدند و در آيات خدا كيد كرده به استهزاء و تكذيب مى گرفتند و نعمت هاى الهى را اثر تحولات نجوم و برآمدن و فرو رفتن ستاره ها مى دانستند؛ خداى تعالى فرمود: كه اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بگوى ايشان را كه خداى سريع مكرتر و زود عقوبت تر است ؛ و عقوبت او آن بود كه ايشان را عذاب فرستد پيش از آنكه در اطفاى نور اسلام سعى كنند؛ آنگاه فرمود: بدرستى كه رسولان ما يعنى فرشتگان كه موكلند بر فرزندان آدم مى نويسند آنچه مى كنند و مى گويند از كفر و مكر و كيد و استهزاء همه را ثبت كننده اند.(2)
    سوره انفال آيه 31 و اذا يمكر بك الدين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين .
    اين آيه شريفه درباره داستانيست كه ده نفر از قبايل مختلف قريش براى كشتن حضرت ختمى مرتبت مكر و حيله اى به كار برده و در صدد برآمدند كه آن حضرت را در خانه خود در خوابگاهش به قتل رسانند تا خون او در قبائل متفرق شود و طلب قصاص نتوانند كرد و اين همان داستان معروفيست كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به وسيله جبرئيل از اين امر آگاه شد و اين آيات را آورد سپس آن حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام را بر جاى خود قرار داد و به خوابگاه آن حضرت استراحت فرمود و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خود به سوى غار رفت ، و چون مشركان صبحگاهان با وسيله حرب به خانه رسول ريختند او را نيافته از آن سراى بيرون آمده و پى پا گرفتند و تا نزديك غار آمده و مشاهده كردند كه درب غار را تار عنكبوت فراگرفته و از اين توطئه و مكر نتيجه اى نگرفتند.
    در اينجا خداى تعالى چنين مى فرمايد: كه كافران در كشتن تو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم مكر كردند و كيد سگاليدند و خداى تعالى نيز به ايشان مكر كرد، يعنى جزاى مكر ايشان را معدّ و ساخته گردانيد و كارى كرد كه صورت مكر را داشت اگر چه در معنى عدل مى شود و خداى تعالى بهترين مكركنندگان است براى آنكه آنچه ايشان كردند و خواستند بدان نرسيدند؛ و هر چه خداى خواهد هر آينه آن باشد.
    اين بود قسمتى از تفاسير آياتى كه مربوط به مكر خداى تعالى است ، و همچنين آيات ديگرى هم داريم قريب به اين مضامين كه خداى تعالى كيد مكاران را باز مى دارد و جزاى مكر را مكر و سزاى خدعه را خدعه مى دهد قوله : يخادعون الله و هو خادعهم يا به لسان ديگر كه مى فرمايد: و ما يمكرون الا بانفهسم مكر نمى كردند مگر بر نفسهاى خود. و از آن طرف گفته شده كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود مكر مكنيد و ما كران را يارى ندهيد كه خداى تعالى مى فرمايد: لا يحيق المكر السيئى الا باهله با اين حالت و با تمام جهاتى كه خداى تعالى به مضامين مختلف در برابر مكر خود و مكر بندگان اشاره فرموده امام عليه السلام اين عبارت جامعه را در مقام مناجات و دعا تعليم فرموده كه و لا تمكر بى فى حيلتك و نيز اين عبارت هم در مقام دعا وارد شده است : اللهم امكر لى ، و لا تمكر بى .

  3. #3
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    ((در بيان عبارت و لا تمكر بى فى حيلتك ))
    اى خدا بر مكر خود ما را مگير كرده كيد دشمنت ما را اسير
    اى دو صد افسوس بر تقدير من گر كنى تدبير بر تزوير من
    مكر ما را نيست جز مكرت سزا در مقام عدل اين باشد جزا
    ابلهان در مكر خود اندر سرور زيركان را تو مدبر در امور
    كى شوى ايمن تو از مكر خدا كه نباشد او ز تو آنى جدا
    هر چه از دل بگذرانى در خيال واقف از سر درونت لا محال
    گر كنى انديشه بر مكر و فريب در مقابل حيله بينى بس عجيب
    داده مهلت مكر ما را در يقين فاذكروا املى لهم كيدى متين


    ***
    داستان مكر كفار و رسول ماجرايى بود حيران العقول
    نزد پيغمبر چون آمد جبرئيل سوى غارش رهنما شد بر دليل
    گفت بنشان در سراى خود امير تا به كيد دشمنان نايى اسير
    تا كه او از ماجرا آگاه شد سوى كوهستان همى در راه شد
    چون سحرگه در سرايش تاختند نور حق در خوابگاهش يافتند
    مكر ايزد شد مقدم بر شتاب تا نمايد نقشه شان را نقش آب


    ***
    وان ديگر بشنو حكايت از مسيح گفته قرآن با عباراتى فصيح
    قصد جمعى بود بر دارش كشند - حيله اى كردند تا او را كشند
    شبه عيسى را به دار آويختند خاك مكر خود بسر بر ريختند
    مكر حق چون شد نمايان بر صليب قالها يا ويل من قتل الحبيب
    آن نبود عيسى ولى عيسى نما زانكه حق رفعت بدادش بر سما
    تا شوى تسليم بر بود و نبود دفع مكر او كسى نتوان نمود


    ***
    آن شنيدم قوم صالح بسته عهد بهر قتلش همچنان در جد و جهد
    ناقه صالح در اول كرده پى از عقوبت بى خبر تا برده پى
    پس عذاب از جانب يزدان رسيد رنگ مكاران ز صورت ها پريد
    چون سزاى مكر خود را يافتند در هلاكت نقش خود را باختند
    هر كسى كارش بود مكر و ريا او ندارد از خدا شرم و حيا
    اى الهى اى الهى اى اله تو مكن بر مكر خود ما را تباه

    من اين لى الخير يا رب و لا يوجد الا من عندك و من اين لى النجاة و لا تستطاع الا بك
    ((اى پروردگار من )) خير خود را از كجا جويم جز از درگاه تو ((يعنى از كجاست از براى من نيكويى و حال آن كه يافت نمى شود مگر نزد تو))؛ و از كجاست مرا رهايى يافتن و چگونه توانم تلاش كردن در نجات خويش چون مقدور نيست مگر به اراده و خواست تو.
    ((خير چيست ؟))
    امام عليه السلام كه در اين عبارت كلمه ((خير)) را آورده گويا منظورش همان ((خيرى )) باشد كه در موارد بسيارى از قرآن مجيد بر وجه و معانى مختلف بيان شده است ، و اما آنچه كه ارتباط اين عبارت دعا را به طور دقيق به قرآن مجيد مى رساند آياتى چند است كه از تفاسير آنها مى توان حقيقت آن معنى كه در اين جمله از دعا به كار رفته است دريافت نمود، و براى تشريح آن به موضوع اشاره خواهيم كرد.
    اول - اين كه بدانيم خير از نظر قرآن چه مى باشد و به چه چيز اطلاق شده است .
    در سوره البقره آيه 273 مى فرمايد: يؤ تى الحكمة من يشاء و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا خداى تعالى به هر كس بخواهد حكمت را مى دهد و هر كس را حكمت داد به تحقيق كه خير زيادى به او عطا فرموده است پس از اين جا معلوم مى شود كه اعطاى حكمت ((و اصل حكمت )) خير است و حال بايد دانست كه حكمت چيست ، مفسرين در باب حكمت معانى بسيارى آورده اند، يكى مى گويد مراد از حكمت نبوت است ، ديگرى گفته حكمت علم قرآن است از فهم معانى و دانستن ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و مقدم و مؤ خر و حلال و حرام بعضى گفته اند ترس از خداست خشية الله راءس كل حكمة
    در خاصة المنهج تفسير اين آيه شريفه را چنين آورده است : خداى تعالى مى دهد حكمت را كه آن علميست كه با آن ميان القاء رحمانى و وسوسه شيطانى تميز توان كرد. هر كس را كه خواهد از كسانى كه طالب ارشاد باشند و اضافه مى كند: كه يا مراد به حكمت تحقيق علم است و اتفاق عمل تا به آن بدانند كه چه مى بايد كرد و به چه كس مى بايد داد؛ و چنين ادامه مى دهد كه از حضرت ابى عبدالله عليه السلام مرويست كه مراد به حكمت در اين آيه علم قرآن است و فقه و اين قول شامل هر دو قول است كه در حديث نبوى وارد شده كه آن حضرت فرمود حق تعالى به من عطا فرموده از حكمت قرآن را و هيچ خانه نباشد كه در او چيزى از حكمت نباشد مگر كه خراب و ويران باشد پس فقيه شويد در دين و تعليم گيريد تا نادان نميريد؛ و به هر كس كه دادند حكمت را كه علم دين است پس ‍ بدرستى كه داده اند او را نيكويى بسيار چه آن جامع خير دنيا و عقبى است .
    پس با اين حال مثل اين كه امام عليه السلام در مقام دعا مى فرمايد از كجاست از براى من حكمت يا به اعتبار ديگر از كجاست از براى من خير كثير، و اين ميسر نيست مگر از جانب حكيم ، و تعليم مى دهد كه بخواهيد از پروردگار خود حكمت را و علم قرآن و احكام را كه اصل خير همين است .
    دوم - آن كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد اعمال صالح ، پرهيزگارى ، انفاق ، زهد، و ورع ، و عبادات را اعم از واجب يا مستحب به طور كلى خير دانسته و در موارد بسيارى اشاره به هر يك از آنها فرموده تا اهل ايمان را به تحصيل خيرات ترغيب نمايد و در اين جا از نظر اختصار، به دو آيه از آن اكتفا مى نماييم .
    در سوره البقره آيه 105 مى فرمايد: و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عندالله :
    آنچه از پيش فرستيد از براى نفسهاى خود از كردار نيكو چون نماز و روزه و زكوة و انفاق و خيرات ديگر، بيابيد آن را نوشته شده و ثبت كرده نزد خداى تعالى ((يا آنكه ثواب آن را بزودى بيابيد)) و همچنين در آيه 28 از سوره آل عمران مى فرمايد: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا كه اين اشاره به روز باز پسين است و مى فرمايد روزى بيايد هر كس آنچه از نيكويى ها كه عمل نموده در حضور خود بيابد و اين شرحى به تفصيل دارد كه در اين جا مجالى براى گسترش آن نيست .
    پس با اين تفاسير امام عليه السلام در مقام تعليم دعا از خدا مى خواهد توفيق اعمال صالح ، پرهيزگارى و زهد و ورع كه همه به خير تلقى شده است .
    سوم - در آيه 82 از سوره النساء خداى تعالى موضوع را به تعبير ديگرى بيان فرموده ، و مى فرمايد: ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك
    با ارتباط فقره اين دعا كه امام عليه السلام فرموده از كجاست از براى من خير و نيكويى و با اشاره اى كه خداى تعالى در اين آيه شريفه فرموده بر اين كه او خود تنها منبع خير است و افاضه خير فقط از جانب اوست اين مفهوم حاصل مى شود كه طلب خير را بايد از خود حق تعالى كرد و احسان و نيكويى را از او خواست و در اين موضوع مسئله ديگرى پيش ‍ مى آيد كه چون كسى تقاضاى خير و نيكويى از پروردگار خود كرد اين خود دليل است بر اين كه در حاجت او حاجت ديگر نهفته شده كه سلب شر است : چون در اين آيه شريفه اين طور اشاره مى فرمايد كه اى آدمى آن چه به تو مى رسد از خير و خوبى و نيكويى و نعمت از خداى تعالى است و هر چه از بدى و تباهى و كفران به تو مى رسد از نفس تو است ، و اين معنى مسلم مى شود كه وقتى از پروردگار خود تقاضاى خير كردند و به اجابت رسيد طلب كردن دفع شر در آن خواسته ، نهفته است ((و خود تقاضاى خير و احسان از خداى تعالى در واقع پناه به اوست از شر مكاره و بليات )) و اين آيه شريفه نزد مفسرين و محققين مورد تعبيراتى قرار گرفته و در باب جبر و تفويض روى آن بحث زيادى به عمل آمده است كه خود گنجايش رساله اى جداگانه را دارد، و در اين جا منظور اينست كه فرمايش امام عليه السلام با تطبيق به اين آيات شريف چنين مى رساند كه هيچ راهى از براى ما در كسب خير و نيكويى نيست مگر از جانب پروردگار، و همچنين هى راهى براى نجات و رهايى از شر مكاره نمى توان يافتن مگر از راه پيروى احكام و علم به قرآن ، و هر كس را خداى تعالى اراده كرد كه به او خير رساند كسى قادر به ممانعت نيست ، قوله تعالى . و ان يردك بخير فلا راد لفضله
    نگارنده گويد: ((خير)) اشعه اى از انوار معرفت است كه بر قلوب محبان پرتو افكنده درون آنها را صفا بخشد، و همچنين خير همان عوالم شوقيست كه طالبان لقاء حق را آنى از محبوب خود غافل نمى گذارد و سالكان الى الله را از طريق سير خود باز نمى دارد، و آن كه را كه در مقام قرب كوشد و جامى از مى گواراى عشق نوشد به تحقيق كه خير خود را در يافته است .
    در بيان عبارت : من اين لى الخير و من اين لى النجاة
    بار الها اى رحيم و اى ودود بار خود بر درگهت آرم فرود
    از كجا بايد كنم نيكى وصول غير شر نايد ز كار ما حصول
    از كجا يابم رهى بهر نجات جز به آزادى ز حق گيرم برات
    از كجا بر خود نكويى آورم من ندانم ره چه سويى آورم
    من فرو ماندم در اين بحر عميق بر نجات خود تلاش آرد غريق
    درد خود را من كجا يابم طبيب دست بايد زد به دامان حبيب
    لطف او دايم رسد بر بندگان - او مددكار همه درماندگان
    خير و احسان هر كه را باشد صفات اين دو خصلت آورد بر او نجات
    زان كه در حكمت بود خيرى كثير - فكر ما باشد در اين معنى قصير
    خير اگر خواهى تو حكمت را بخوان تا شوى آگه ز اسرار نهان
    ان اراد الله خيرا لا يرد خير خود را هر كجا خواهى برد
    خوبى از او، شر ز من آيد برون كفر گويم شرم از خيرش فزون
    نيكى و احسان بود كارش مدام نعمتش بر بندگان باشد تمام
    جز نباشد خير و نيكويى ز دوست از نكويان هر چه پيش آيد نكوست
    توشه اى گر تو فرستى پيش خود چون رسى منزل بيابى پيش خود
    بهترين زاد است تقوى اى عزيز دست خالى آبروى خود مريز
    رهنما اى رهنما اى رهنما راه شر و خير ما بنما به ما
    قطره اى از بحر رحمت گر چشم جام مستى را دمادم سر كشم
    اى كه بر دلها كنى آتش فروز شعله عشقت كند از دل بروز
    خوبى از تو بر همه خوبان رسد خوى بد از خود به بدخويان رسد
    ما ز خير تو همه اندر امان اى پناه از تو ز شر مردمان

    لا الذى احسن استغنى عن عونك و رحمت و لا الذى اساء واجترء عليك و لم يرضك خرج عن قدرتك
    همانا: نه آن كس كه نكويى كرد و خوب شد بى نياز است از يارى و رحمت تو؛ و نه آن كش كه با سائت مبادرت گرفت و در حضرت الوهيت تو به جراءت و جسارت رفت و تو را خشنود نداشت او هم از قبضه اقتدار و عرصه اختيار تو بيرون تواند شد، يعنى آن ك س كه بدى كرد از محيط قدرت عظيم كه براى برقرارى نظم و ترتيب جهان آفرينش هميشه در كار است ((و آنى از هيچ موجودى حتى ذرات نامرئى در عالم غافل نيست )).
    سرتيپ رشديه استاد محترم دانشگاه كه يكى از نويسندگان معاصر است در كتاب ترجمه سخنان سجاد عليه السلام در معنى اين عبارت چنين آورده : الها. نه آن كه نيكويى كرد به پشت گرمى آن بهشتش تاءمين شده و يا از يارى و آمرزش تو بى نياز است .
    براى حفظ ايمان نصرت و يارى پروردگارى دائما لازم است
    نگارنده گويد: در اين عبارت امام عليه السلام اشاره به موضوعى كرده كه اهميت شايانى دارد، و اين نكته مسلم است كه اگر كسى موصوف به تمام صفات پسنديده باشد و در راه زهد و تقوى حد اعلاى مراتب ورع و پرهيزگارى را به پيمايد؛ اگر آنى نظر لطف و رحمت خداى تعالى از او باز داشته شود و اگر لحظه اى خداى تعالى نصرت و يارى خود را از او سلب نمايد در بزرگترين گرداب درياى هوا و هوس نفس غوطه ور شده است و امكان آن دارد كه آنان مرتكب هرگونه جنايات شده حسنات خود را پايمال و يا تبديل به سيئات نمايد، و حقا اگر كسى اين مسئله را پيش خود انديشه نمايد و ببيند كه آيا مى تواند در اين پيچ و خم ها، در اين تحولات بزرگ و مجاهده نفسانى ؛ و در اين مبارزه دو قدرت عظيم روحانى و شيطانى كه انسان هر آن مواجه با آنهاست خود را ثابت نگه دارد، آيا اين احتمال دارد كه دفعة براى او انحراف حاصل شده و مرتكب هر گونه عمل ناشايسته اى شود و در اين مورد چه بسيار ديده و شنيده شده اغلب مردمانى كه در مراحل زهد و تقوى بودند ناگاه تغيير مشى داده و از مسير خود خارج شده از مرتبه عالى زهد خود را به لجن زار فسق كشانيدند و اين نيست مگر سلب توفيق كه از كمك و يارى حق تعالى محروميت حاصل مى شود و يا به اعتبار ديگر ((باز گيرد نظر لطف و مرحمت خود را))، اينست كه امام عليه السلام اشاره مى فرمايد كه اگر كسى نيكو شد و رشته عبوديت و بندگى را به گردن نهاد براى حفظ مقام خود احتياج دائم به نصرت و يارى خداى تعالى دارد.
    استعانت از نظر قرآن
    اگر به دقت در اين عبارت از دعا توجه شود خواهيم ديد كه چه پيوستگى مستقيم به آيات مربوطه در قرآن مجيد دارد و امام عليه السلام چگونه تفسير بعضى از آيات را در خلال دعا به لسان مناجات آورده است .
    خداى تعالى در سوره فاتحة الكتاب مى فرمايد: اياك نعبد و اياك نستعين : ترا مى پرستيم و از تو يارى مى خواهيم در دوام پرستش تو و جمع مفاسد و حوائج خود.
    در تفسير رازى آورده : استعانت از خداى تعالى اين معنى را مى رساند كه وقتى بنده مى گويد و اياك نستعين مى گويد بار خدايا جز براى تو نكردم اين كه كردم ((عبادت )) و بر آن چه خواهم كرد از تو يارى مى خواهم به متابعت الطاف و توفيق و انواع معونت و از تو مى خواهم كه مرا به طاعت نزديك و از معصيت دور نمايى .
    در بعضى از تفاسير آمده كه اياك نعبد براى اين كه تو صانعى و اياك نستعين براى آن كه ما مصنوعيم و مصنوع را از صانع چاره نيست يعنى احتياج كمك از مصنوع بر صانع به حدّيست كه او را به مرتبه كمال رساند و با اين حال اگر انى معاونت از مصنوع سلب شود معلوم نيست كه بر چه حالت برقرار بماند.
    در خلاصة المنهج آورده : از اين جا كه تخصيص پرستش و يارى خواستن به او سبحانه موجب روا شدن حاجت ها و برآمدن مراد است در عقب آن مى فرمايد اهدنا الصراط المستقيم بنما به ما راه راست كه معلوم مى شود بزرگترين خواستن هدايت است كه موجب رستگارى دنيا و عقبى مى باشد و از اين جهت استعانت از خود را مقدمه طلب هدايت بندگان ساخته است .
    در اين جا بى مورد نيست روايتى را كه بعضى از تفاسير در اين باب آورده اند متذكر شويم : چنين مذكور است كه چون كار بر كسى سخت شود بگويد اياك نعبد و اياك نستعين كار صعب او آسان شده و از خداى تعالى يارى خواهد گرفت .
    و همچنين در چند مورد ديگر خداى تعالى براى استعانت از خود در امر طاعت و عبادت آياتى آورده كه من جمله جائى مى فرمايد و استعينوا بالصبر و الصلاة و جاى ديگر واستعينوا بالله و اصبروا كه همه امر است جمله مكلفان را به استعانه و طلب يارى كردن از خداى تعالى .
    با اين حال كه معلوم گرديد نصرت و يارى خداى تعالى براى نيكان در همه حال ضرورى است ، و همچنين معلوم شد از نظر اهميت موضوع ، خداى تعالى اين تقاضاى كمك را از خود جزء فرائض دائمى قرار داده و علاقمندان به طاعات را يعنى همان آنها كه خود را به زيور عبادت آراسته مى كنند و در واقع و ظاهر امر مردمان خوب و نيكو هستند بايستى مرتبا در شبانه روز اين امر را به خود متذكر شده و بگويند پروردگارا اياك نستعين آن وقت معلوم است كه امام عليه السلام چه شاهكارى در عبارت دعا به كار برده و مى فرمايد اى خداى من اگر كسى عمل نيكو بجاى آورد و عبادت كرد تو را و خوب شد از يارى تو بى نياز نيست ، يعنى من هم در هر مقام كه هستم در امر اطاعت و عبادت تو در امور زندگانى دنيا و آخرت از تو يارى مى طلبم .
    نگارنده گويد: خداى تعالى هيچگاه رشته اتصال قلوب دلباختگان را از منبع فيض خود قطع نخواهد كرد و نظر مرحمت و يارى خود را از معاونت به محبان و دوستداران باز نخواهد داشت .
    در بيان عبارت مورد شرحاى خدا اى منعم جان آفرين لطف خود را كرده اى با ما قرين
    كى شود بر ما حمايت از تو سلب تا كه باشد عشق تو ما را به قلب
    سر اين گويم كه داند اهل راز هر كه نيكو شد نباشد بى نياز
    استعانت شاهد اين معنى است كه نه هر كس شد نكو مستغنى است
    هر كه خواهد خلق را گيرد زمام گر پيمبر بوده باشد ور امام
    لازمش يارى ز حق در هر زمان تا ز لغزش بوده باشد در امان
    لطف حق گر شد از او آنى جدا مى شود با خودپرستان هم صدا
    گر كه خواهى بوده باشى در امان استعانت جو ز رب المستعان
    آن كه نصرت در طلب آرد مدام از اعانت بهره گيرد او تمام
    هر كه جراءت كرد بر او در گناه از كجا بر قدرتش گيرد پناه
    هر زمان ظاهر شود بيزاريش سلب نصرت مى كند در ياريش ‍
    گر نباشد حق ز كردارت رضا لا جرم بسپار تن را بر قضا
    شرمم آيد من بگويم در عيان جراءت عصيان كند كس در نهان
    بر ولى نعمت چنان جراءت كند جز كه بر پاداش خود سرعت كند
    واى اگر حق بر تو آرد انزجار ره كجا يابى برون از اقتدار
    چون نشد راضى خدا از بنده اش ميكند در كار خود درمانده اش ‍
    آنكه جراءت كرده بر عصيان او بى خبر از قدرت شايان او
    هر كه در ميدان قدرت گو گرفت بر محبت هاى جانان خو گرفت
    پس بكوش اندر رضاى او چنان تا در اين ميدان تو باشى قهرمان
    طى منزل كن تو اى جوينده راه تا شوى نزديك بر اين بارگاه

    يا رب ، يا رب ، يا رب ..... آنقدر بايد گفت تا آنكه نفس قطع شود
    ((رب )) يعنى : پروردگار، مالك ، ارباب ، خداوند و بهترين معنى همانست كه در تفسير الميزان در ذيل آيه شريفه الحمدلله رب العالمين آورده و قريب به اين مضمون گفته است :
    رب عبارت از مالكى است كه به امور بنده اش رسيدگى مى كند، بنابراين در آن معنى مالكيت افتاده است .
    و شرحى به تفصيل در اين باب آورده بر اين اشاره : كه اين مالكيت مالكيت حقيقى مى باشد، نه مالكيت قراردادى و اعتبارى كه ما از نظر امور اجتماعى چيزى را به خود يا به ديگرى اختصاص مى دهيم ((و آن هميشه در معرض زوال و نابودى و از بين رفتن است )) بلكه مالكيت خداوندى منفك از تدبير و تنظيم امور مملوك نيست ؛ زيرا هنگامى كه چيزى در اصل وجود خود متكى به ديگرى باشد در آثار خود هم متكى و محتاج به آن خواهد بود؛ بنابراين خداوند رب تمام موجودات است ، زيرا مالك و مدبر آنهاست
    وجه تكرار يا رب چيست ؟
    زمانى كه عاشقان بيدل دستشان به دامان محبوب خود نمى رسد آنقدر او را در پنهان و آشكار مى خوانند و نام او را بر زبان مى آورند تا بلكه از اين راه براى آنها التذاذ حاصل شود و بتوانند شعله آتش محبت را فرونشانند، گرچه اين موضوع قابل مقايسه نيست و لكن مگر داستان ليلى و مجنون را نشنيده ايد كه مجنون آنى از ذكر ليلى غافل نبود، در دشت و بيابان تنها و غير تنها، نام محبوب خود را به زبان مى آورد بلند و آهسته زمزمه مى كرد و آواز ((يا ليلى ، يا ليلى ....)) را همه جا سر مى داد.
    و اين خود غلبه شوق و رغبت است كه بعيد نيست نظر لطف و مرحمت جانان را به خواننده خود معطوف دارد - آرىهزار بار برم نام دلبر طناز كه لا اقل به جوابى بگويدم چه كسى

    خداى تعالى را نامهاى بسياريست و بنا به اعتبارى هزار اسم بيان شده كه هر يك وجه تسميه اى دارد؛ و لكن اين نام شريف ((رب )) كه بسيار با مسمى و لطيف و دقيق است گذشته از اخبار وارده در توصيف آن در قرآن مجيد هم بياناتى آمده كه اهميت اين نام را به مرتبه خود رسانيده است ؛ و اگر بخواهيم از نظر قرآن اين كلمه يعنى نام ((رب )) را تشريح كنيم خود كتابى بصورت بزرگتر از قرآن است و ما را از مقصد اصلى خود باز مى دارد، همينقدر متذكر مى شويم كه خداى تعالى در قرآن مجيد در 968 مورد اين نام را به اشارات مختلف متذكر شده است و ما در اين جا از نظر اختصار به چند مورد كه در خصوص استجابت دعا به اين نام شريف است اشاره مى نماييم .
    همانطور كه قبلا متذكر شديم منظور از مطالب اين كتاب شرح اين دعاى شريف است و با اين كه سعى بسيارى در اختصار آن به عمل آمده معذلك پيوستگى آن به آيات قرآنى طوريست كه اگر مطلبى ناگفته بماند در اصول مقصود كوتاهى شده است و با اين حال حسن ارتباط فقرات دعا به آيات مربوطه خواننده را به يك سلسله از آيات قرآنى آشنا نموده كه در واقع از مطالعه آن دو نتيجه گرفته شده است .

  4. #4
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    چند خبر كوتاه
    قبل از آن كه به تفسير آيات مربوطه قرآنى در اين مورد بپردازيم شايسته است اخبارى كه در اين موضوع رسيده متذكر شويم .
    در خبر است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس ‍ هفت مرتبه يا رب بگويد هر حاجت از پس آن خواهد به اجابت مقرون است ، و در خبر ديگر است كه چون بنده دستها را به جانب بالا بلند كرده و از روى نياز سه مرتبه بگويد يا رب خداى تعالى دستهاى او را پر از رحمت گرداند، و نيز در خبر ديگر است كه چون بنده گويد يا رب ، خداى تعالى گويد: لبيك ، چون دوم بار و سوم بار گويد حق تعالى گويد لبيك عبدى ((سل تعط)) بنده من بخواه تا بدهندت .
    در اين جا كه امام عليه السلام در مقدمه اين دعاء شريف تكرار ((يا رب )) را آورده شايد منظور اين باشد كه اى پروردگار من قبول فرما آنچه را كه بعد از اين ذكر در مقام مناجات عرض مى كنم و اجابت فرماى همانطور كه خواسته هاى پيغمبر اكرم را به اين نام شريف اجابت مى فرمودى .
    بيان ذكر شريف ((يا رب )) از نظر قرآن
    تمام انبيا در حوائج و خواسته هاى خود خداى تعالى را به اين نام ((رب )) مى خواندند و دعاى آنها به هدف اجابت مى رسيد.
    در اولين مرحله خلقت همان طور كه داستان آن به تفصيل در قرآن بيان شده حضرت آدم عليه السلام بعد از آنكه ترك اولى كرد و از شجره اى كه از خوردن آن منع شده بود به قسم و سوگند شيطان فريب خورد يعنى ابليس به او گفت و براى او قسم ياد كرد كه هر كس از اين شجره بخورد هرگز براى او برگ نباشد و در بهشت جاويد بماند و آدم عليه السلام گمان كرد كسى سوگند به دروغ نخورد لذا آدم و حوا از آن شجره خوردند و بعد از آن كه دريافتند كه فريب خورده و حال بايد به زبانى پروردگار خود را بخوانند كه شايسته معذرت از اين رفتار باشد، سپس به اين نام ((رب )) پروردگار خود را خواندند و گفتند: سوره اعراف آيه 22 ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين - اى پروردگار ما ستم كرديم بر نفس هاى خود به نقص ثواب بر فعل مندوب و اگر تو نيامرزى براى ما ذلت ما را كه ترك ندب است و نبخشايى ما را هر آينه از زيانكاران باشيم .
    و چنين گفته اند كه آدم عليه السلام : اگر چه ترك مندوب كرده بود خود را خاسر و ظالم خواند زيرا كه عادت انبيا بر آنست كه ذلت حقير را عظيم شمردند و حسنه عظيمه را صغير دانند؛ و اين خود بحثى جداگانه است كه بايد دانست انبيا همه معصومند و نقصان حظ ثواب خود را ستم بر نفس خود دانسته اند.
    نوح : و اجابت دعايش به خواندن ((يا رب ))
    بعد از آن كه نوح عليه السلام مشاهده كرد كه عصيان امت به حدى رسيده كه ديگر پند و وعظ در آنها اثر نمى كند و ايذا و آزار آنها به غايت رسيده است ؛ كه با سنگ و چوب اعضاى او را مى شكستند و از طرفى خداى تعالى او را خبر داده بود كه از قوم تو كسى ديگر ايمان نخواهد آورد و از ايشان فرزندى كه ايمان آورد وجود نيايد؛ از اين جهت قوم خود را هدف تير نفرين قرار داد و از خداى تعالى به اين نام ((رب )) سؤ ال فرمود.
    سوره نوح آيه 26 و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديّارا
    و نوح گفت اى پروردگار من مگذار بر روى زمين هيچكس از ناگروندگان را ((مراد هلاكت عالم است )) و داستان اجابت اين دعا در قرآن به تفصيل آمده كه آب تمام زمين را فراگرفت و همه به غير از اهل او هلاك شدند و دعاى او به اجابت رسيد - و بعد از اين نفرين دعاى ديگرى باز به همين نام شريف ((رب )) از مقام ربوبيت درخواست كرد بر اين وجه كه رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤ من ا و للمؤ منين و المؤ منان ..... اى پروردگار من بيامرز مرا و از ترك مندوب و ترك اولى عفو فرما و بيامرز پدر و مادر مرا و بيامرز هر كسى را كه در آمده به خانه من در حالتى كه مؤ من بوده است ؛ و بيامرز مردان مؤ من و زنان مؤ من ه را كه قبل از اين بودند و بعد از اين پيدا شوند تا روز قيامت ؛ و در اين حوائج مهم و حوائج ديگر آن حضرت خداى را به نام ((رب )) ياد كرده است .
    حضرت ابراهيم عليه السلام و خواسته هاى او در بيان نام شريف ((رب ))
    در چند مورد بسيار مهم ابراهيم عليه السلام در حاجت خود خدا را به اين نام خواند:
    سوره الشعراء آيه 83 رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين :
    بار خدايا مرا حكمت ده و مرا به صالحان گذشته از پيامبران و اولياء برسان ؛ يعنى ببخش مرا و عطا كن كمال در علم و عمل تا به آن مستعد خلافت حق و رياست خلق گردم ((نزد بعضى مراد به حكمت حكم نبوت است )) و در رسان مرا به سبب توفيق كمال در علم و عمل به شايستگان و برگزيدگان درگاه يعنى در عداد انبيا كه كاملند در صلاحيت درآور.
    و در پيرو اين عبارت يك سلسله تقاضاى ديگر داشته كه يكايك بيان مى فرمايد و همچنين جاى ديگر در سوره ابراهيم و سوره آل عمران در داستان بناى كعبه كه چون با فرزندش آن را تمام كرد، عرض كردند ربنا تقبل منا خداوندا قبول فرما و بپذير از ما اين كار خير را؛ و همچنين دعاى ديگر كه فرمود رب اجعل هذا بلدا امنا اى پروردگار اين شهر كه در آن خانه ساخته ام از براى تو بگردان آن را شهرى ايمن از قحط و روزى ده اهل آن را به انواع ميوه ها و آن حضرت آنچه را كه از پروردگار خود تقاضا مى نمود در ذيل بيان اين نام شريف ((رب )) دعا مى كرد و به اجابت مى رسيد.
    دعا كردن موسى عليه السلام پس از كشته شدن يكى از پيروان فرعون
    سوره القصص آيه 16 قال رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى : پس ‍ اجابتش آمد فغفر له داستانيست از حضرت موسى عليه السلام در كشتن قبطى كه به تفصيل در تفاسير مذكور است و خلاصه اينست كه يكى از پيروان فرعون و ديگرى از بنى اسرائيل با هم نزاع داشتند و حضرت موسى به كمك پيرو خود شتافت بدون آن كه قصد كشتن قبطى آن مرد فرعونى را داشته باشد و بر سبيل مدافعه مشتى بر او زد و چون اراده حق تعالى به موت او بود گشته شد و در قتل او موسى گفت : اين كار كه تزيين قتل او بود و ترك ندب و تقويت آن چيزى كه مستحق آن مى شدم از ثواب ((كه مشت نزدن بود)) اين از عمل شيطان است ((يا به قولى دعواى اين دو تن از عمل شيطان بوده )). يا اين كه به سبب شيطان كه تهييج غضب من بود اين عمل كه ترك آن اولى بود از من صادر شد و به اين نزاع و خصومت ، وى مقتول گرديد.
    بعد از آن بر سبيل انقطاع و رجوع به حق تعالى اقتدا به آدم عليه السلام كرده در گفتار ربنا ظلمنا انفسنا و گفت رب انى ظلمت نفسى ..... اى پروردگار به درستى كه من ستم كردم بر نفس خود به قتل قبطى اگر چه او مستحق قتل بود به جهت كفر و عناد، ليكن من از جهت تعجيل و ترك ندب و محروميت از ثوابى كه مترتب بر استجاب مى شد بر خود ستم كردم ؛ سپس گفت بيامرز مرا يعنى مرا از فرعون مخفى دار تا از شر او ايمن باشم ((چه غفران در لغت به معنى پوشش است )) يا مراد به ثوابيست كه لازم غفران است ؛ پس به اجابت رسيد دعاى او بر اين وجه كه فغفر له ؛ بيامرزيد حقتعالى او را يعنى از شر فرعونيانش نگاه داشت و يا ثواب و كرامت به سبب انقطاع به وى ارزانى داشت ؛ و همچنين در جاى ديگر موسى عليه السلام چنين عرض كرد: رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و خداى تعالى دعاى او را اجابت كرد كه : قال قد اوتيت سؤ لك يا موسى
    دعا كردن سليمان عليه السلام براى سلطنتى بى مانند
    سوره ص آيه 35 قال رب اغفرلى و هب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى انك انت الوهاب گفت پروردگارا بيامرز مرا و ارزانى دار بر من پادشاهى را كه نسزد كسى را پس از من ، همانا تو بسيار بخشنده اى ؛ سليمان عليه السلام به اين نام شريف خداى را خواند براى حاجتى بزرگ كه اين حاجت آيت و معجزه اى براى نبوتش باشد يعنى تقاضا كرد كه ملكى به او داده شود كه فرمانروائيش خارق عادت بوده باشد و تمام جن و انس و وحوش و طيور و سباع و بهائم در تسخير او بوده باشند؛ چون سليمان مى دانست كه استدعاى چنين ملك و پادشاهى از حق تعالى اصلح است به امور دينيه و سبب كثرت طاعات و عبادات بندگان مى شد، و هيچ بخل براى بذل و بخشش آن ثروت خدادادى ندارد .
    حق تعالى دعاى او را اجابت كرد و در اول باد را بر او رام و مسخر گردانيد بر وجهى كه به فرمان او مى رفت و او را به نرمى و آسودگى از هر طرف كه مى خواست مى برد و همچنين بنا بر داستانى كه به تفصيل دارد تمام خواسته هاى و را يكى پس از ديگرى برآورد و بر نام شريف ((يا رب ))آنچه خير دنيا و آخرت بود از خداى تعالى گرفت .
    تقاضاى زكريا عليه السلام جهت فرزند در دوران پيرى
    سوره الانبياء آيه 89 و زكريا اذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين ، فاستجبنا له
    و هنگامى كه زكريا خواند پروردگار خود را كه اى پروردگار مرا تنها مگذار كه تو بهترين ارث برندگانى ؛ پس پذيرفتيم از او و اجابت كرديم دعايش را و همچنين به لسان ديگر در سوره آل عمران آيه 38 مى فرمايد هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء - حضرت زكريا در مقام دعا عرض كرد اى پروردگار من ببخش مرا و عطا فرما از نزد خود فرزندى پاك از آلايش گناه بدرستيكه تو از محض كرم شنونده دعايى و اجابت كننده :
    زكريا عليه السلام با وجود پيرى خود و زوجه اش كه امكان توليد نسل براى آنها خارق عادت بود خداى تعالى را به اين نام شريف ((رب )) خواند و دعا كرد براى فرزند، سپس در حاليكه در محراب مشغول نماز بود ندا كردند او را فرشتگان بر اين وجه كه اى زكريا بدرستيكه خدا تو را مژده مى دهد به فرزندى كه نام او يحيى باشد به اين وصف كه او مصدقا بكلة من الله باوركننده و ايمان آورنده باشد به كلمه اى كه موجود گشته از نزد خدا و او پيغمبرى باشد از شايستگان .
    و چون زكريا را به چنين فرزندى بشارت دادند وى بر وجه تعجب باز خداى را به اين نام خواند ((يا رب )) كه اى پروردگار از كجا باشد مرا پسرى و حال آن كه مرا پيرى فرارسيده و زنم نازاينده است .
    آن گاه جبرئيل به فرمان خداى تعالى گفت : خدا مى كند آنچه مى خواهد بر خلاف عادت از روى مصلحت .
    دعا كردن عيسى عليه السلام جهت قوم خود براى نزول خوان نعمت از آسمان
    سوره المائده آيه 115 قال عيسى بن مريم اللهم ربنا انزل علينا مائدة من السماء....
    در داستانى از حضرت عيسى عليه السلام است ؛ زمانى كه حواريان يا قوم او گفتند اى عيسى هيچ توانى و اعتماد دارى كه از خداى خود بخواهى از براى ما از آسمان خوانى فرستد كه از آن طعام بخوريم ، و معاينه بينيم ، و صدق تو بدانيم ، و دل ما به علم ساكن شود، و يقين بر يقين بيفزايد بر وجهى كه شبهه باقى نماند و تو را گواهى دهيم .
    سپس حضرت عيسى عليه السلام خداى را به اين نام شريف ((يا رب )) خواند و چنين دعا كرد كه اى پروردگار فرو فرست بر ما خوانى از آسمان كه ما را روزى مبارك باشد كه آن را عيد گيريم و اولين و آخرين ما آن را روزى خير و با بركتى گيرند و اين روزى در آن خير و نفع و بركتى باشد، و همچنين آيت و علامتى صحيح بوده باشد؛ خداى تعالى جواب اجابت آميز داد و فرمود: انى منزلها عليكم من اين خوان را براى شما بفرستم .
    دعاى حضرت لوط درباره قوم خود
    سوره عنكبوت آيه 30 قال رب انصرنى على القوم المفسدين
    حضرت لوط هم كه قوم او به فحشاء خوگرفته و در فساد غوطه ور بودند و با اين حال در قبال ارشاد و هدايت آن حضرت مى گفتند اگر راست مى گويى عذاب بر ما نازل شوند و خلاصه سرسختى هاى عجيبى نشان مى دادند، آن حضرت هم خداى را در طلب نصرت و يارى به اين نام خواند و عرض كرد، پروردگارا يارى كن مرا و نصرت ده بر گروه تباهكاران - و همچنين دعا كرد رب نجنى و اهلى مما يعلمون كه به اجابت رسيد فنجيناه و اهله اجمعين .
    امر حق تعالى پيغمبر خاتم را در خصوص خواندن او سبحانه به نام ((يا رب ))
    خداى تعالى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در چند مورد دستور مى دهد كه اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بخوان پروردگار خود را به اين نام ((يا رب )) و تقاضا كن خواسته هاى خود را كه برآورده است ، و در اينجا به ذكر چند جمله و ترجمه آن مى پردازيم .
    سوره المؤ من ون آيه 94 قل رب اما ترينى ما يوعدون ، رب فلا تجعلنى فى القوم الظالمين بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه اى پروردگار من اگر بنمايى مرا آنچه وعده داده مى شوند كافران ؛ اى پروردگار من پس مگردان مرا در گروه ستمكاران .
    سوره المؤ منين آيه 97 و قل رب اعوذبك من همزات الشياطين ، و اعوذ بك رب ان يحضرون و بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه اى پروردگار من پناه آوردم به تو از وسواس ديوان سركش كه مردمان را از مكارم اخلاق گردانيده به اخلاق سيئه مى خوانند و به مناهى تحريص مى كنند، و پناه مى گيرم به تو اى پروردگار از آنكه حاضر شوند ديوان در حوالى من و مرا از عبادت و طاعت و حسن خلق منع كنند.
    نگارنده گويد: اين دعا كه خداى تعالى به حبيب خود امر فرموده كه او را سبحانه به چنين نام بخواند و از او چنين بخواهد چقدر شايسته است كه ما هم به پيروى از رسول اكرم هر آن اين دعا را به همان بيان بخوانيم ؛ و شايد اين آيه شريفه اولى بر عموم باشد چون به مصداق الا عبادك منهم المخلصين هيچگاه انبيا در مخاطره اغواى ديو و رجيم قرار نمى گيرند؛
    سوره طه آيه 114 و قل رب زدنى علما؛.و بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه اى پروردگار بيفزاى مرا دانش .
    سوره الاسراء آيه 80 و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق ....
    و بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه اى پروردگار من در آور مرا در قبر درآوردنى پسنديده و با كرامت ؛ و بيرون آور مرا از آن در وقت بيرون آوردن ، ستوده و با كرامت - و از امام جعفر عليه السلام نقل است كه رسول اين دعا را در وقتى كرد كه در غار بود يعنى خدايا ورود و خروج مرا در اين غار با امنيت و ظفر گردان .
    سوره المؤ منين آيه 118 و قل رب اغفر و ارحم و انت خير الراحمين
    اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بخوان پروردگار خود را به اين نام ((رب )) و تقاضا كن بر اين وجه كه اى پروردگار من بيامرز مرا در ترك مندوب ، يا امت مرا در ارتكاب معصيت و ضلالت و ببخشاى به من يا بر بندگان مؤ من به رحمت واسعه خود و تو بهترين رحم كنندگانى .
    و خداى تعالى اجابت فرمود آيه 2 از سوره فتح ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر..... بيامرزد خدا براى تو آنچه گذشت از گناهان تو يعنى از ترك مندوب يا ترك اولى ؛ و آنچه از پس آن واقع مى شود.
    البته به براهين واضحه به ثبوت رسيده كه انبيا معصومند از كبائر و صغائر از اول عمر تا آخر؛ پس كلام را بر ظاهر خود حمل نتوان كرد بلكه بنا بر آنچه در تفاسير به طور تفصيل آمده ذنب انبيا بر ترك مستحبات يا ترك اولى ، يا اشاره به مغفرت گناهان امت است و قبلا هم مطالبى در اين خصوص به قدر گنجايش در داستان آدم عليه السلام بيان گرديد.
    پس با اين تفاصيل معلوم گرديد كه اصلا خداى تعالى خود براى استجابت دعا به بردن اين نام شريف ((يا رب )) دستور داده است .
    مؤ منان و صالحان و اجابت دعاى آنها در بيان ((يا رب ))
    يك سلسله آيات شريف در اواخر سوره آل عمران است كه در شاءن صالحان و مؤ منان داده شده و تمام تقاضا و درخواست هايى است كه در مقام دعا از خداى تعالى خواسته اند و بيان حاجت خود را به نام ربنا ((يا رب )) افتتاح كرده اند و خلاصه بعد از دعاهاى مختلف دعا را به اين عبارات خاتمه مى دهند
    ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار؛ ربنا و آتنا ما وعدتنا على رسلك و لا تخزنا يوم القيمة انك لا تخلف الميعاد:
    پس توقيع اجابت ايشان چنين آمد فاستجاب لهم ربهم : اى پروردگار ما بپوشان گناهان ما را و محو كن بدى هاى ما را؛ و بميران ما را با نيكوكاران ؛ و اى پروردگار ما عطا كن بر ما آنچه وعده كردى ما را بر تصديق فرستادگان خود كه آن نعيم جاودانى است ، و رسوا مگردان ما را در روز رستاخيز بدرستى كه تو وعده خود را كه ثواب دادن به اهل ايمان است خلاف نخواهى كرد.
    پس اجابت كرد دعاى ايشان را پروردگارشان و از بركت نام مبارك ((ربنا)) دعاى آنها مستجاب گرديد.
    دعا كردن ((آسيه )) زوجه فرعون
    سوره التحريم آيه 11 .... رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين
    آسيه زوجه فرعون كه زنى صالحه بود و پس از مشاهده معجزات حضرت موسى عليه السلام به او ايمان آورده بود و مدتى ايمان خود را از فرعون مخفى داشت ؛ بعد از آن كه فرعون از عقيده او آگاه شد و خواست او را از ايمان باز دارد بناى شكنجه و آزار بر او گذاشت و بسيار به او سخت گرفت تا زمانى كه دستور داد سنگى عظيم بر سر او بكوبند.
    آسيه با مشاهده آن حال كه نزديك بنا بودى او بود روى نياز خود را به درگاه كارساز كرد و به اين نام شريف ((رب )) خداى خود را خواند بر اين وجه كه اى پروردگار من بنا كن براى من نزد خود خانه اى در بهشت و برهان مرا از فرعون و كردار او و نجات ده مرا از گروه ستمكاران .
    خداى تعالى در همان حال كه اين دعا مى كرد حجاب برداشت تا در بهشت خانه اى ديد از در سفيد به يك پاره كه براى او بيافريده بود و وى دلخوش گشت آنگاه خداى تعالى قبل از آن كه سنگ عظيم را بر سر وى كوبند جان او را برداشت و چون سنگ را بر وى زدند هيچ المى بر وى نرسيد و در واقع مثل اين كه در اين دعا او خود تقاضاى مرگ كرده ، كه از دست فرعون و عمل او هم نجات پيدا كرده است .
    موضوع مهم و قابل توجه
    از مطالبى كه درباره استجابت دعا در بيان يارب گذشت ، شايد خواننده اين طور تصور كند كه چون استدعاكنندگان همه از انبيا و اوليا بودند دعاى آنها به اجابت رسيده و ديگران شايستگى اين مقام را ندارند كه به مجرد بيان يا رب خواسته هاى آنها مورد اجابت قرار گيرد؛ و لكن به هيچ وجه اين طور نيست ! از شواهدى كه از قرآن مجيد به دست مى آيد خداى تعالى حتى دعاى ابليس را هم كه بدترين خلقست بخواندن اين نام شريف به هدف اجابت رسانيد؛ و اما نويسنده را عقيده آنست كه خواننده دعا بايستى اين معرفت را حاصل كرده باشد كه زمانى كه مى گويد ((يا رب )) بداند چه مى گويد، و اعتقاد او در معنى اين نام شريف تا چه حد است ، و تا چه اندازه به حالت اضطرار دل را متوجه داشته ، كما اين كه شيطان هم با معرفتى كه از پروردگار خود در سوابق جنبه ملكوتى داشت و با توجه به معنى و اضطرار ذكر اين نام شريف كرد و دعايش مستجاب شد.
    استجابت دعاى ابليس به ذكر ((يا رب ))
    سوره الحجر آيه 36 قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون ؛ اجابت آمد، قال فانك من المضطرين در خلقت آدم عليه السلام داستانى دارد كه به تفصيل در قرآن بيان شده و خلاصه اينست كه زمانى كه پروردگار عالم آدم را از گل آفريد و روح در او دميده شد فرشتگان را گفت كه بر وى سجده كنيد كه خليفه است در روى زمين پس تمام فرشتگان او را سجده كردند مگر ابليس كه از روى استكبار از سجده آدم سر باز زد، و به او گفته شد كه چيست تو را كه سجده نكردى گفت صحيح نيست سجده كنم آدمى را كه از گل آفريده شده در حالى كه شرافت خلقت من از نور آتش است و از او بالاتر مى باشد: سپس خداى تعالى او را از مرتبت خود بيرون راند و تا روز قيامت لعنت بر او روا داشت .
    و چون ابليس در اين ماجرا بيچاره و مضطر شد گفت كه اى پروردگار پس ‍ مرا مهلت ده تا روزى كه برانگيخته شوند مردم ((غرض ابليس از اين سخن آن بود كه نميرد چون مى دانست كه بعد از بعث موت نيست )) خداى تعالى دعاى او را اجابت كرد و فرمود بدرستى كه تو از مهلت دادگانى تا روز مقرر.
    استجابت دعاى انبيا در بيان ((يا رب ))
    نام يا رب مى كند حاجت روا اسم اعظم درد را باشد دوا
    هر پيمبر آمدش مشكل به كار حل مشكل شد بر او نام نگار
    انبيا بر حاجت خود در بيان لفظ يا رب آورندى بر زبان
    بشنو از قرآن يكايك استان قصه از هر يك ز قرن باستان
    ترك اولى كرد آدم عليه السلام در بهشت عشرت جاويد خود را جا بهشت
    اهبطوا را چون شنيد از جايگاه پس فرود آمد ز قصر و بارگاه
    اين تفاوت از مكانش تا مكان فرق آن بين از زمين تا آسمان
    قصه آن باشد كه شيطان در فريب داد آدم عليه السلام را فريبى بس ‍ عجيب
    اول آمد تا برد مكرش به كار پس نصيحت كرد او را آشكار
    گفت من باشم شما را رهنمان تا بمانيد اندر اينجا جاودان
    گر خوريد از ميوه نيكو درخت باشد اين جنت شما را پايتخت
    پس قسم بر آن فريبش ياد كرد تا قيامت زان قسم بيداد كرد
    كى كند آدم عليه السلام قسم باور دروغ ذات خلقت را نباشد اين نبوغ
    چونكه مقدارى از آن خوشه چشيد آن امانت را به دوش خود كشيد
    پس چو در آن عالم عيش و طرب شد ندامت حاصلش در قرب رب
    سر به زير افكند و با افسوس گفت ناله خود را به حوا كرد جفت
    ربنا اغفر بر ستمكاران نفس رحمت آور بر زيانكاران نفس ‍
    گرچه ما بر تو جسارت كرده ايم ور نيامرزى خسارت برده ايم
    ترك هر مندوب نزد انبياء ترك واجب چون بود بر اولياء
    عذر آنها باشد اقرار گناه تا ز حق گيرند از عصيان پناه
    اين بود يك منصبى از عشق پاك تا ز درد دل زند بر سينه چاك
    بهر يك تركى كه از اولى نمود ترك سر از زير بر بالا نمود
    شرمش آمد سر ديگر بالا كند عرض خود بر حضرت والا كند
    گر خلافى آيد از عاشق به كار شرمش آيد رو كند سوى نگار

  5. #5
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    داستان نوح عليه السلام و استجابت دعايش در بيان ((يا رب ))
    قصه ديگر ز نوح آورده اند قومش او را بى سبب آزرده اند
    در هدايت كوششى بودش مدام تا كه گيرد خلق عالم را زمام
    هر چه ارشاد و نصيحت مى نمود كس ز پند وعظ او نابرده سود
    چون ندا در صوت لن يومن شنيد پس شد از ايمان آنها نااميد
    ضرب او كردند با هر چوب و سنگ تا كه دل را آمدش آخر به تنگ
    لا جرم چون ديد اثر نايد ز پند تير نفرين را رها كرد از كمند
    گفت يا رب بر تو دارم اعتماد در هلاك آور همه اهل عناد
    خلق عالم را بريزان جام زهر تا نماند هيچكس باقى به دهر
    غير اهلم آنكه باشد با تو اهل هر عذاب سخت باشد بر تو سهل
    پس ندا آمد كه يك كشتى بساز اين عمل پنهان مكن از اهل راز
    چون كه شد آثار قهر حق پديد فيه لا ريب عذاب الله شديد
    در سما طوفان و رعد پرخروش از زمين درياى آب آمد به جوش ‍
    اهل خود را نوح در كشتى نهاد فارغ از ارشاد و از بيم فساد
    جفت هر خلقت يكايك جمع كرد در ركابش كافران را منع كرد
    از غم فرزند خود دل داشت ريش چون نيابيدش به كشتى نزد خويش
    هرچه خواندش كه مكن خود را تباه گفت كوهستان همى گيرم پناه
    نوح گفتا كه پناه امروز نيست هيچكس را هيچكس دل سوز نيست
    پس بيامد موج آب از غرب و شرق نوح نور ديده اش را ديد غرق
    گفت بر حق اهل من را ده نجات ليس من اهلك جواب آمد ثبات
    پس به عذر آمد زبان را در كشم كى رسد بر اين صلاحت دانشم
    هر كه شد پابند عشق شهريار سوى او رو كرد در هر ديار
    گرچه باشد در زمين يا روى آب تا بگويد رب رسد او را جواب

    استجابت دعاى ابراهيم عليه السلام در بيان يا رب
    چونكه قصد حاجتش آمد خليل گفت يا رب يا رب اى رب جليل
    تو به فضل خود عطا كن حكمتم پس بيفزا در نبوت حشمتم
    در رسان من را به صالح بندگان تا شود روشن دلم با ديدگان
    صدق گفتارم بياور در بيان تا كه بعد از من شود ورد زبان
    پس مرا بر جنت الماءوى رسان تا كه باشم من يكى از وارثان
    همچنان دارم تقاضا دم به دم خواهم آمرزش كنى بر والدم
    روز محشر كه بود دردش اليم واردم كن همچو با قلب سليم
    پس مكن رسوا مرا در رستخيز آبرويم را در آن غوغا مريز
    اين دعايش بود بر وجه خضوع اوليا را باشد اين رسم خشوع
    همچنين كرد او دعا در صبح و شام تا رساند خير خود بر خاص و عام


    ***
    بودش او را حاجت ديگر ز رب حاجتش در سرزمينى از عرب
    چونكه ماءموريت از حق در گرفت نازنين فرزند خود را بر گرفت
    شد به اسماعيل و هاجر هم قدم هادى ره شد به صحراى عدم
    پس در آن وادى چو شد او آشنا گفت رب اجعل مقامى آمنا
    اين ديار آنكس كه گيرد جايگزين روزيش كن ميوه هاى دلنشين


    ***
    بار ديگر در بناى كعبه گفت از لب لعلش در رهايى بسفت
    اين بناى خانه را گردان قبول تا فروعى باشد از جزء اصول
    بر من و فرزند من آور ثواب كى كنى سائل تو محروم از جواب
    مسلم و منقاد ما را ده قرار پس نگهدار ايمن از شر شرار
    امتى از نسل ما آور پديد كاورند ايمان به هر وعد و وعيد
    بهر ايشان يك تن از ما كن رسول اين اجابت بى شك آمد در قبول
    چونكه عينا اين دعا شد مستجاب بعد از آن خاتم صلى الله عليه و آله و سلم ز رو بر زد نقاب
    پاك باشد عشق نيكان در نهاد تا كه بر دل ذكر رب آرند ياد
    هر چه را خواهد از او در سؤ ال گرچه باشد مسئلت امرى محال
    بر مراد خويشتن نائل شوند تا كه نامش را به رب قائل شوند

    استجابت دعاى موسى عليه السلام در بيان ((يا رب ))
    قصه بشنو گر تو دارى اشتياق عهد موسى عليه السلام چون بيافتاد اتفاق
    مؤ من ى يا كافرى مردى شجاع در گذرگاهى به هم كردى نزاع
    آن يك ايمان با خدا بود و رسول وان ديگر فرعون را بودش قبول
    همچو با هم آن دو تن گرم نبرد تا به ضربى مؤ من آمد دل به درد
    از قضا موسى عليه السلام در آن صحنه رسيد ضرب آن قبطى بر آن مؤ من بديد
    قصدش آمد تا كند دعوا تمام پس به نفع پيروش كرد او قيام
    چون بزد آن مرد قبطى را به مشت دست قدرت بر سرش كوبيد و كشت
    او نبودش قصد كشتن از جفا بلكه دست حق برآمد از خفا
    پس چو ديد اين ماجرا لب را گزيد در ملامت شد پشيمانى مزيد
    گفت بر من كى بود اين كار نيك چون شدم اين قتل را جرمى شريك
    گرچه كافر مستحق كشتن است ليك اولى وعظ، او را گفتن است
    چون غضب آمد تحمل برد و صبر گر خطا گويم بود اين كار جبر
    كار شيطان است اين جنگ و ستيز مرد دانا گو از اين مهلك گريز
    يا كه باشد اين از ابليس رجيم در غضب آرد بسى مرد حليم
    الغرض آن مرد را چون كشته يافت بهر استغفار خود بر حق شتافت
    پس مقر و معترف شد در گناه نادم از كردار و در افغان و آه
    ترك مندوبى گناه خود شمرد عفو جرم خود به دست حق سپرد
    گفت بر خود من ستم كردم روا درد عصيان مغفرت باشد دوا
    اين ستم مى آورد نقص ثواب در پذيرش خواهم عذرت در جواب
    پس بيامرزم تو اى رب جليل چونكه باشى انبيا را تو دليل
    رهنمايم باش در سر و نهان از يد فرعون باشم در امان
    ربنا اغفر گفت آدم در نخست اقتدا بر او كليم الله بجست
    چون كه آثار اجابت شد پديد اغفر و لك را ندا از رب شنيد
    عاشقان در عشق حق دل باختند خانه اى چون كعبه در دل ساختند
    هر زمان قصد دعا پيش آورند روى حاجت بر دل خويش آورند
    چون كه دل شد مسند تخت نگار پس توجه كن جواب آيد ز يار

    استجابت دعاى سليمان عليه السلام در بيان ((يا رب ))
    چون سليمان حشمت الله كس نديد رب هب لى گفت و هب لك را شنيد
    او تمنا كرد ملكى بس عظيم سلطنت درخواست از رب كريم
    گفت باشم من شهنشاه جهان خلق را از وحش و طير و انس و جان
    اولم خواهش بود تسخير باد تا بر آن روشن كنم عشق نهاد
    ديگر آموزم زبان هاى طيور تا به اين دانش بيابم من سرور
    هر چه باشد وحش و طير و انس و جن زير فرمانم در آور هر زمان
    در نبوت باشدم اين آيتى وان ديگر بر قعر دريا آشنا
    اين چنين جاه و مقامى در يقين باشدم اصلح براى امر دين
    ثروت بى حد كنم بخشش تمام تا كه گيرد سلطنت زين رو دوام
    بخل اندر خصلتم باشد به دور من به اين حشمت كجا آرم غرور
    پس شنيد از عالم غيب اين جواب كه دعايت بوده باشد مستجاب
    اولش بر او مسخر شد رياح تا كه گيرد در مقام خود ملاح
    بعد از آن آراست لشكر بر سپاه در پرستش خلق را داد انتباه
    بت پرستان جمله در ايمان شدند با نبى الله هم پيمان شدند
    اين كه شد ملك جهان مالك رقاب مقصد آن بودش به تاءمين ثواب
    داستان ها نقل از دوران او بس عجايب بود در فرمان او
    قصه شهر سبا بلقيس و باد مژده هدهد كه او را كرد شاد
    كى بود افسانه اين شرح غريب معجزات انبيا باشد عجيب
    آخر آمد بر سليمان اين خطاب بخشش ما بر تو باشد بى حساب
    هر كه دل از عشق بر جانان گرفت بس محبت هاى بى پايان گرفت
    گر به نام رب زبان آرد به حال بشنود لبيك را با قيل و قال

    استجابت دعاى زكريا عليه السلام در بيان ((يا رب ))
    زكريا آن شه صاحب جلال بود او پيغمبرى نيكو خصال
    عهد پيرى شد تمنايش عجيب خواست فرزند ذكورى از حبيب
    تا ز نسل خود بيارد رهبرى همچنان شايسته بر پيغمبرى
    پس به حق آورد رويش در نياز شد به محرابى روان بهر نماز
    گفت اى رب تو فزون كن نعمتم خارق از عادت بود يك حاجتم
    بخششى آور به من از راه خير تا به بحر قدرتت آيم به سير
    خواهم از تو يك ولد بى انتظار كان ولد باشد برايم افتخار
    تا بود ذريه طيب ز من همچون گل رويد به صحن اين چمن
    پس چنين انديشه در كارش نمود روى دل را سوى دلدارش نمود
    يك اشارت آمد اندر ارتباط كه تو را رونق بگيرد اين بساط
    مژده از آن عالم بالا رسيد كه مبارك بر تو فرزندى سعيد
    نام او يحيى ز حى لا يزال خلق او احسن بسى صاحب كمال
    چون پيمبر اين ندا از حق شنيد گفت يا رب از چه باشد اين نويد؟
    من كه پيرم اهل من باشد عقيم كى شود طعمى گوارا بر سقيم
    گر چه بودش او يقين گفتار حق ليك بودش اين عجب كردار حق
    اين تعجب نه ز انكار وصال بلكه از كيفيت و از شرح حال
    تا كه از فكرش برآمد اين دليل پس شنيد او اين سخن از جبرئيل
    از چه آوردى شگفت از اين ندا مى كند هر كار چون خواهد خدا
    گفت بر حق پس علامت ده نشان تا كه بر حمد تو باشم در فشان
    گفت او يابى تو آخر كام را لا تكلم فى ثلاث ايام را
    باش مشغول عبادت اين سه روز پس زبان خاموش و دل بر ساز و سوز
    بعد از آن آثار آيد در حجاب تا ز چشم دل براندازى نقاب
    هر كه با دل همقدم شد سوى يار بيند او آخر در آن ره روى يار
    باده گلگون چو در دل ريختند عشق جانان را به خون آميختند
    تا هماهنگى به دل نايد وجود نام اعظم بر زبان ناورده سود

    استجابت دعاى عيسى عليه السلام در بيان ((يا رب ))
    گرد عيسى امتى آمد به جمع همچو پروانه كه گردد دور شمع
    عده اى از عام و معدودى خواص جملگى مؤ من به او از عام و خاص
    پس تمنا كرده از او در سؤ ال حاجت ما را بخواه از ذوالجلال
    اى نبى الله تو ما را رهبرى خود بخواه از حق اگر پيغمبرى
    كه رسد از آسمان بر ما طعام تا بگيرد امر دين ، ما را قوام
    صدق تو بر ما بيفزايد يقين بوده باشد آيتى بر ما متين
    تا نماند شك كه ما را رهبرى اين دليلى باشد از پيغمبرى
    پس مسيحا قصد آن مطلوب كرد روى حاجت سوى آن محبوب كرد
    بر زبان آورد آن راز نهفت روى دل را سوى دلبر كرد و گفت
    ربنا انزل علينا مائده تا به خلق آيد در ايمان فايده
    خوان نعمت از سما يابد نزول تا كند امت نبوت را قبول
    پس جواب آمد عليكم نعمتى آيد از ما بر شما يك رحمتى
    باشد اين روزى مبارك در جهان اولين و آخرين را شادمان
    معجزات انبيا باشد عجيب تا برند آنها به دل نام حبيب
    بى خود از خود گفته راز خود به يار سهل آيد مشكل ايشان به كار
    گر تو خواهى خارق از عادت كنى بايد اول خانه را غارت كنى
    خانه دل تا نماند هيچ چيز جز كه تخت و مسند از يار عزيز
    پس كنى تكيه به تخت زرنگار تا رسى بر آنچه مى خواهى ز يار

    استجابت دعاى لوط عليه السلام در بيان ((يا رب ))
    اولين قومى كه آمد در فساد قوم لوط آن طاغيان كج نهاد
    همچنان بدكار مردانى پليد تابع ابليس و شيطان مريد
    عادت آنها به فحشا خو گرفت جسمشان چون منجلابى بو گرفت
    جمله در درياى شهوت غوطه ور بوده هر يك در قباحت پيشه ور
    از خصايص هر چه باشد كار زشت خوى آنها شد بر آن طينت سرشت
    هيچ يك از كارشان بر حق نبود عهد آن ها كفر بى رونق نبود
    روى شهوت بر غلامان داشتند افتخار خود همين پنداشتند
    جلوه دوران آنها بر فروغ شد رواج از سرقت و قول دروغ
    تا كه پر شد عالم از كفر و عناد لوط شد ماءمور در رفع فساد
    هر چه پند و موعظت كرد آن رسول قوم بداختر نكرد آن را قبول
    دائما در وعظ و تبليغ و رشاد وعظ او بر هيچ كس سودى نداد
    هيچ آهن كى اثر در سنگ كرد فعل ايشان نامشان را ننگ كرد
    تا به حدى بر نبى شد عرصه تنگ كه يكايك برده بر او سر به جنگ
    از پى آزار او چون تاختند پس به طعن و لعن او پرداختند
    اين چنين گفتند از يزدان بخواه كه عذاب او كند سلب رفاه
    گر نبى باشى بخواه از آن خدا كه تو و ما را ميان آرد جدا
    لاجرم گفتا كه رب نجنى ذات تو باشد از اين كفران غنى
    اى خدا از اين گروه بد صفات لطف فرما بر من و اهلم نجات
    بار ديگر لب در اين معنى گشود قصد حاجت را ز حق يارى نمود
    گفت يا رب اين بود دلداريم گر كنى بر قوم كافر ياريم
    پس جواب آمد تو باشى در نجات در فنا قوم و تو باشى در حيات
    در هلاكت گفت قرآن اجمعين در نجات آورد الا الغابرين
    غير آن پير زن بد خوانده ذات باقى اهل تو آيد در نجات
    پس اشاره شد به ماءمور عذاب كه به كار خود بياور تو شتاب
    گفته شد بر آن نبى دل حزين از ميان قوم خود دورى گزين
    لوط چون با اهل خود بيرون شدند قوم ايشان جملگى در خون شدند
    امر شد بر باد تا طوفان كند هر بناى معظمى ويران كند
    در هوا باران سنگ آمد پديد شدت طوفان به قدرى شد شديد
    تا كه شد هر يك از آنها سنگسار بعد از آن زجر و شكنجه جان سپار
    اين نبى هم بر مراد خود رسيد چون عقاب قوم خود عينا بديد
    عشق را بين كه پيمبر در دعا دارد از محبوب خود اين ادعا
    كه تو را دشمن نباشد در زمين آنكه ماند دوست باشد بر يقين
    مرحبا زين عشق ، عشق تابناك كه زمين از دشمن حق كرده پاك
    تا بود خالى ز اغيارش مكان راز خود تنها در آرد بر زبان

    امر حق تعالى به پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم كه حوائج خود را درذيل نام ((يا رب )) بخواهد
    بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم امر شد در چند بار كه بنام رب تقاضا كن ز يار
    پس اطاعت كرد امر لا يزال گفت يا رب با زبان عرض حال
    من نباشم از گروه ظالمان كه نمودى وعده بر ايشان چنان
    پس عطا فرما به من خلد برين تا نباشم بر ستمكاران قرين


    ***
    باز گفت اى رب بگريم در پناه از شياطين شر آن گم كرده راه
    هم پناه از تو مرا آيد حضور آنكه شد بر سجده آدم جسور
    چون مرا از ذكر حق غافل كند بس وساوس نزد هر سائل كند


    ***
    بار ديگر گفت افزا دانشم تا ز بحر علم جامى سر كشم
    رب زدنى علم را اين معنى است كه نه پيغمبر از اين مستغنى است
    هر كه در هر مرتبت باشد ز علم بايدش تحصيل علم از راه حلم
    پس بخواهد از خداى ذوالجلال برفزايد علم او در عين حال


    ***
    ديگر از جايى كه امر آمد بگو رب ادخلنى دخولى بس نكو
    داخلم كن در مقام صادقان خارجم كن جاى نا امن و امان
    پس مرا نصرت دهى در امر دين تا نبوت گيردم قدرت يقين


    ***
    همچنان دستور ديگر در رسيد كه تو آمرزش طلب كن از وحيد
    گفت رب اغفر خداوند رحيم تو بكردار همه باشى عليم
    پس ليغفر لك جواب خود شنيد ما تقدم ما تاءخر شد مزيد
    يا كه آمرزش براى امت است اين عطا بر آن پيمبر نعمت است
    انبيا را نيست عصيان و خطا منصب عصمت بر آنها شد عطا
    هر كه با اخلاص گويد يا رب چه عجم باشد چه از ملك عرب
    گويدش لبيك عبدى كن سؤ ال تا تو را حاجت برآيد بى ملال
    گر كه خواهى پيرو خاتم شوى عشق از او آموز تا حاتم شوى
    هر زمان محبوب خود را برده نام رنگ گلگونش همى شد نقره فام
    پس نظر در حالت خود كن يقين كى برى آن نام محبوب اين چنين
    كه پرد رنگ رخت چون آفتاب وز درون بى خود شوى از پيچ و تاب
    تا زبان و دل به هم يكسانى كنى نام رب بر درد خود درمان كنى

    استجابت دعاى اوليا در بيان ((يا رب ))
    اين اشارت كرده قرآن مجيد هر زمان بر اوليا حاجت رسيد
    كرده يك يك اقتدا بر انبيا خوانده يا رب نام او را بى ريا
    آنكه بر ياد خدا باشد مدام ذكر خير او كند هر صبح و شام
    گويد اى رب خلقتت باشد عطا كى بود اين آفرينش بر خطا
    اى منزه بوده از هر نقص و عيب عالمى بر باطن و اسرار غيب
    در گذر از ما خطاها را بپوش آتش عشقت مكن بر ما خموش ‍
    گر به مشتاقان دهى جنت مقام خوش بر اين نعمت كه منت شد تمام
    ور برى دوزخ نباشد اين ملال كه تو باشى فاعل خزى و نكال


    ***
    باز گويند اهل ايمان اى خدا ما نباشيم از پيمبرها جدا
    آنچه را كه وعده دادى بر رسول هم كنى اعطا به ما طاعت قبول
    پس چنان كن تا به هنگام وفات نزد ما آيند آن نيكو صفات
    روز محشر كه ندارد كس پناه آشكارا تو مكن بر ما گناه
    همچنين رسوا مكن در رستخيز كه نباشد طاقت و جاى گريز
    گر كنى محكم تو اين بنياد را انك لا تخلف الميعاد را
    گر چه باشد عهد تو با ما درست لبيك باشد بر تو ما را عهد سست
    داده بر ما فاستجاب له اميد اوليا را باشد اين معنا نويد
    عاشقان كوى او پروانه وار جان بسوزانند خود از عشق يار
    چون بود از جانب او سرنوشت چه مقدر دوزخ و چه در بهشت
    هر كجا باشند دل در نزد يار چه به قصر جنت و چه قعر چاه

    استجابت دعاى آسيه ((زوجه فرعون )) در بيان ((يا رب ))
    زوجه فرعون آن نيكو خصال در شناسايى به حق بودش كمال
    آسيه نامش صفاتش بس نكو راه حق را دائم اندر جستجو
    چونكه اعجاز كليم الله بديد وعظ او را روى جان و دل شنيد
    ظاهرش تابع به فرعون جهول باطنش ايمان خدا بود و رسول
    بودش ايمان در نهان بر كردگار خائف از آن آرد ايمان آشكار
    سيرت و صورت به هم آراسته از خدا آزادى خود خواسته
    تا كه فرعونش بر آن آگاه شد در غضب با آسيه آن شاه شد
    بر غلط گفتا كه من باشم خدا سر كنم از تن مخالف را جدا
    چون تو را در بندگى شد انحراف چاره ات كشتن بود يا انصراف
    گفت فرمايم كه آزارت كنند پيش چشم مردمان خارت كنند
    هر زمان بر مرگ او تهديد كرد حكم اعدامش بسى تمديد كرد
    عاقبت گفتا كه با سنگى عظيم جان او گيرند آن جان سليم
    چون شنيد آن حكم با فهم درست دست خود از جان شيرين پاك شست
    از زبان دل چنين آواز كرد مطلب خود را به حق آغاز كرد
    گفت يا رب واردم كن در بهشت فارغم كن از بلاى كار زشت
    تا كه يابم شر اين كافر نجات مرگ دارد صد شرف بر اين حيات
    پس برايم خانه در جنت بساز تا از اين جا يك سر آيم بر تو باز
    ناگهان از چشم او رد شد حجاب ديد قصرى در جنان از در ناب
    شد بر او الهام اين از آن تست كه شده بر تو مقدر از نخست
    حين اين ديدار جان تسليم كرد عاشقان را نام رب تعليم كرد
    پس چو بر سر ضربه از سنگش رسيد درد و غم ، آن جسم بيجانش ‍ نديد
    تا چه حد بين از تفضل لطف حق كه نشد بر زجر قتل ؛ او مستحق
    پيش از آن تا سنگ آيد بر سرش ديد آن محبوب خود را در برش ‍
    به به از آن ناله و سر درون كه ز دل يا رب زبان آرد برون
    دوستان را شيوه در وصل حبيب يك روش دارند نيكو بس عجيب
    بايد اول كرده دل با خود رفيق بعد از آن آماده طى طريق
    پس به آسانى به پيمايند راه چون بود دل در راه آنها گواه

  6. #6
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    استجابت دعاى ابليس در بيان ((يا رب ))
    برده نام رب نه تنها انبيا بلكه اول گفت اشقى الاشقيا
    بدترين مخلوق شيطان لعين بر زبان آورد آوازى حزين
    گفت چون راندى مرا دارالغرور رب فانظرنى الى يوم النشور
    مهلتى اى رب مرا تا روز حشر كه خلائق گشته در هم جمله نشر
    در جوابش گفت تو اندر امان همچنان باشى ز مهلت دادگان
    تا زمانى شد مقرر مهلتش كه بود معلوم بر حق مدتش
    پس نبايد بود ماءيوس از اله كه دهد هر بى پناهى را پناه
    چون كه واقع شد به هر كس اضطرار تا برد نامش به قلبى انكسار
    گر بود آن عابد پاكيزه روى با كه باشد فاسقى درنده خوى
    مصلحت باشد دهد او را جواب چه در امر كيفر و چه در ثواب
    خوب گفت آن شاعر عالى جناب ياد دارم شعرش از عهد شباب
    كه چنين آورد شيرين داستان بخشش آور اى خدا بر دوستان
    تو كه بر دشمن ز شفقت آورى دوستان را كى مشقت آورى
    كى كنى محروم ياران صفا تو كه بر خصمان نياوردى جفا
    پس عزيزان كوششى در راه حق تا شود عفوش شما را مستحق
    هر كه باشى هر چه باشى پس بگو رب اى رب حاجت خود را بجو

    بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك و لولا انت لم ادر ما انت
    ترجمه و شرح : به وسيله تو شناختم تو را. و تو راهنمايى كردى خود را بر من .
    ((رهنمودى مرا بر شناسايى خودت )) و خواندى مرا به سوى خود. و اگر نبودى تو نمى دانستم كه چيستى تو. يعنى من به آثار جلال و كبريائيت ، به عظمت اين جهان آفرينش ؛ به نظم و انضباط اين تشكيلات عالم ، به آن قدرت خلاقه تو، به آن رحمت و عنايتت بر مخلوقات و مصنوعات خود؛ شناختم تو را ((و اين معرفت را هم تو خود به من عطا فرمودى و از نظر لطف و احسان مرا بر خود دلالت كردى كه و الله يهدى الى الحق خود فرمودى كه من رهنما هستم شما را به سوى خودم ؛ يا به مصداق ديگر و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل و خدا راست مى گويد و دلالت مى كند راه را)).
    از اين جهت و به محض فضل و براى ايصال به رحمت ، مرا به پيشگاه خود دعوت فرمودى .
    و اگر اين آثار فضل و رحمت و علامات جلال و جمال و كبريايى تو نبود و اين عالم عجيب خلقت در معرض نمايشگاه قرار نداشت چگونه ممكن بود بر معرفت تو پى بردن !! و از كجا تو را توان شناختن . كه : و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون ؟
    در زمين نشان هاست بر استدلال وجود صانع ، درياهاى بى كران متصل به اقيانوس ها، چشمه هاى آب زلال ، معادن مختلف از طلا و جواهرات ، حيوان ها به صور و اشكال و افعال مختلف از بهائم و سباع و حشرات و طيور، نباتات بى حد از بقول و حبوب ، درختان و ميوه هاى گوناگون ، و خلاصه كوهها و دشت و بيابان كه بر مناظر طرب انگيز و هم هولناك ايجاد شده و آنچه در نهاد زمين است و اختلاف اجزاى آن در كيفيات و خواص ‍ و منافع تركيبات و غيره ، همه دليل بر وجود تو و به اين وسائل شناختم تو را.
    و همچنين خود فرمودى كه در نفس هاى شما نيز نشان هاست كه دالند بر كمال علم و قدرت صانع ، ((زيرا كه در عالم هيچ آيتى نيست مگر كه در انسان نظير آن هست !))
    آيا پس نظر نمى كنيد؟ يعنى نظر كنيد به عيون ناظره و افهام نافذه در صنايع مختلفه و استجماع و بدايع آفاق و انفس ، تا به وسيله آن عالم شويد بر وجود صانع عالم و بر وحدت و علم و قدرت و حكمت و رحمت واسعه وى ، چه هر كس اين آيتها را در زمين و در نفس خود نبيند و در صفحه وجود خود آثار قدرت و حكمت مطالعه ننمايد، از حيات خود محفوظ نشود و كمال محبت را نتواند دريافت .
    رابطه خودشناسى و خداشناسى
    همانطور كه در مقدمه اين كتاب شريف بيان گرديد و دانسته شد كه منظور از خلقت جن و انس براى پرستش و شناسايى حق تعالى است و اصلا سبب آفرينش اين جهان بر آنست كه خداى تعالى بشناساند خود را بر مخلوقات و مصنوعات خود تا به پرستش او گرايند و كمال يابند؛ در اينجا بايد توجه داشت كه راه معرفت به خداى تعالى ، خودشناسى است و به مصداق من عرف نفسه فقد عرف ربه هر كس خود را شناخت پروردگار خود را تواند شناخت يعنى ((آدمى كه خويشتن را نمى شناسد چگونه تواند از معرفت پروردگار دم زند؟)) و مخلوقات را در قابليت شناسايى مراتب متفاوته اى است و مقام كامل معرفت جز براى خواص ميسر نيست با اين كه آنها هم در اين مقام معترفند: كه ما عرفناك حق معرفتك پروردگار را نشناختيم تو را به قدر شناسايى كه شايسته مقام تو باشد، يعنى در مقام نعم منعم حقيقى و حاق معرفت كه مخلوق را در خالق محال است جز اين گفته نمى شود؛ و پيغمبر يا امام عليه السلام كه آن مدارج عاليه را دريافته اند، كه هر چه خداى را به نعمت هاى جزيل عبادت كنند و شكر سپارند چنين معترفند كه حق عبادت و شكر معرفت به جاى نياوردند.
    قطعه
    بر كنه ذات اقدس او كس نبرد پى هر كس به قدر خويش شناسد حبيب را
    بر درد خود كسى شود آگاه كز ازل دانست درد عشق ، كه باشد طبيب را
    يارم كنار و هيچ نه بينم جمال وى صد حيف ديده اى كه نه بيند قريب را
    با آن كه هست بر همه او آشنا عجب نابرده پى به معرفتش اين عجيب را
    چون موطن حقيقى ما اين ديار نيست مشكل كه پى برد به شناسا غريب را

    هر فردى از افراد عالم خداى را به طريقى مى شناسد
    آنچه را كه مسلم است خداشناسى در فطرت انسانى بوده و نداى فطرت پاك و شعور باطنى هر كس ، راهنما بر شناسايى آفريدگار جهان مى باشد، و براى اثبات وجود صانع هيچ برهانى از فطرت پاك و سالم انسانى بهتر و رساتر نيست .
    هر كس خداى را به طريقى شناخته و به قدر استعداد و ظرفيت خود معرفت به ذات احديت حاصل نموده است و همانطور كه در كلام معروف شنيده ايد: الطرق الى الله به عدد انفاس الخلائق راه خداشناسى به عدد نفوس مردم جهان است ، يعنى هر كس به طريقى خداى خود را مى شناسد؛ يكى از طريق سير آفاق و انفس ، ديگرى از راه تقليد و شنيدن ؛ يعنى از راه تفكر و تدبر در جهان ؛ جمعى از مشاهده آثار و شگفتى هاى خلقت ؛ گروهى از نظم و ترتيب اين جهان آفرينش خداى را شناخته ، كه چگونه هر چيز بدون نقص به بهترين وجهى در جاى خود قرار گرفته و انجام وظيفه مى نمايند.
    بعضى آفريدگار جهان را به دلائل حسى و عقلى و منطقى شناخته اند، برخى از پيروى رسولان و متابعت از كتب آسمانى به وجود حق تعالى پى برده اند و خلاصه هر كس به طريقى در خداجويى قدم برداشته و راهى پيموده است و خداى تعالى هم به هر كس از طريقى خود را نمايانده و آيات و نشان هايى براى شناسايى خود در مشاهده و افكار جهانيان قرار داده تا ديگر حجتى براى اهل عالم باقى نماند.
    هيچ شكى نيست ، به هر چيز و به هر طرف كه نظر افكنده شود آثار قدرت و عظمت جلال كبريايى در جلوه و ظهور است ، باغبان از خود سؤ ال مى كند: كه چگونه اين گلهاى رنگارنگ به انواع مختلف روئيده شده و به رنگ هاى گوناگون دلربايى مى كند.
    خاركش مى گويد: چه كسى نوك خار را به اين برندگى و تيزى كرده كه نمى توان بر آن دست زد، زارع مبهوت و متحير است كه چگونه هسته مركزى دانه ريز در دل خاك شكافته شده رشته اى به بالا و رشته هايى به پائين فرو مى برد؛ و كيست كه ريشه اين گياهان را كه باريكتر از موى است به اعماق زمين سخت ، فشار داده به پايين مى كشاند ميوه دار مى گويد: چه كسى شربت را در اثمار اشجار مخلوط كرده و هر يك را به طعمى در آورده است ، دانشمند مى گويد: چگونه ميليونها خورشيد در فواصل هزاران سال نورى مليونها منظومه شمسى را در جزائر فلكى تشكيل داده و در آن صحنه پهناور و لا يتناهى عالم افلاك با نظم و ترتيب مخصوص ‍ گرد هم مى چرخند؟
    دانشجو مى گويد: كيست كه به هسته مركزى نور، قدرت و نيرو بخشيده جهان هاى دور و تاريك را روشن مى سازد، عابد مى گويد: كيست كه تا ابد فرمانفراى مطلق اين جهان آفرينش باشد تا من او را پرستش كنم ! كاشف مى گويد: هنوز مسئله لايتناهى و ابديت حل نشده است ! عالم مى گويد: من از طريق سير دين و تمدن خداى را شناخته ام ، عارف مى گويد: من هرچه مى بينم غير از او را نمى بينم !، عامى مى گويد: آيا چه كسى از آسمان براى ما آب فرو مى ريزد؟ آيا چه كسى بادهاى رحمت به سوى ما مى فرستد؟ آيا چه كسى به ما روزى مى دهد؟ آيا چه كسى حيوانات و پرندگان را به اقسام مختلف و رنگ هاى گوناگون و كيفيت هاى جوراجور آفريده ؟ و آيا چه كسى ...؟
    پس با اين حال : عالم و جاهل ، فيلسوف و دانشمند، عابد و زاهد، عارف و عامى ، و هر يك از بندگان خدا براى شناسايى آفريدگار جهان راهى را در پيش گرفته و از تمام اين آثار و آيات پى به وجود صانع عالم برده و به مصداق بيان امام عليه السلام كه عرض مى كند بك عرفتك و انت دللتنى عليك ، همگى از آثار و نشان هاى او، او را سبحانه و تعالى شناخته اند.
    حال بايد گفت : كسانى كه در امر خداشناسى از راه لجاج و عناد انكار مى ورزند و نمى خواهند با آن همه وسائل شناسايى به يكتا خداى جهان ايمان آورند و به پرستش او گرايند، آيا حقا كافى نيست كه درباره آنها گفته شود: ان الذين لا يومنون بآيات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اليم
    خداشناسى از نظر علما و دانشمندان
    علامه ، حضرت آيت الله جناب حاج شيخ بهاءالدين محلاتى شيرازى ؛ از مراجع عصر حاضر؛ در كتاب خود به نام ((رهنماى حق )) در باب اثبات صانع بياناتى بسيار روشن با استدلال و منطقى محكم آورده كه خواننده را به حقيقت خداشناسى كاملا آشنا مى نمايد؛ از جمله در آن كتاب شريف بعد از شرحى به تفصيل در بيان ((علت و صفت )) وجود اشياء چنين مى فرمايد:
    احتياج اين موجودات به علل و اسباب . احتياج ممكن به سبب بديهى است ، اين است كه وقتى انسان ظهور چيزى را در عالم مى بيند فطرتا سبب وجود آن را تعقيب مى كند؛ آيا سبب ظهور اين امر چه بوده ؟ همين توجه به ضرورى نبودن وجود براى موجودات گوناگون است كه عقلا و دانشمندان را دائما در پيرامون علل و اسباب آنها به كنجكاوى و كوشش ‍ مى گمارد؛ مثلا: آيا آفتاب و زمين و ماه را چه چيز به وجود آورده ؟ جمادات و نباتات و حيوانات تحت تاءثير چه عاملى موجود شده و تنوع يافته اند؟ اوضاع افلاك و حوادث جوى در اثر چيست ؟ هكذا.
    بالجمله : انسان دائما در صدد پيدا كردن عوامل و اسباب موجودات متنوعه جهانست ، معنى تكامل و ترقى دانش ها نيز توسعه دائره كشف علل و اسرار مظاهر مختلفه وجود و تحولات عارضه بر آنهاست .
    از اين مقدمه نتيجه مى گيريم كه سلسله اسباب امورى كه در جهان موجود است بايد منتهى بشود به موجود ثابتى كه به خودى خود موجود و هستى بخش چيزهاى ديگر باشد و اگر چنين موجود ثابتى نباشد محال است چيزهاى ديگر كه وجود ذاتى آنها نيست ((ممكنند)) موجود شوند....
    فيلسوف و دانشمند محترم جناب فخرالمحققين اصطهباناتى شيرازى ؛ از مشاهير سخنگويان عصر حاضر در جلد اول كتاب خود به نام ((دانش نامه شيخ الاسلامى )) كه حاوى مطالبى از علوم در اصول عقايد است در باب شناسايى خداى تعالى در مقاله اول آن كتاب پس از شرحى به تفصيل مى نويسد:
    ((خدا تعريف بردار نيست !!!)) و از قول الهيين مى گويد: كه عموم موحدين و مليين جهان هماهنگند كه كنه ذات خدا فهميدنى نيست ؛ و در واقع كمال معرفت و شناسايى خدا به همين است كه قابل شناختن نيست ؛ و سر اين كه ادراك او ممتنع و عقل از شناختن عاجز است اينست كه حد ندارد؛ يعنى از جنس و فصل منزه است و از اين رو تعريف بردار نيست .
    و همچنين در مقاله سوم آن كتاب در باب ((توحيد شهودى )) نوشته است : شناخت هر چيزى به يكى از سه چيز است ؛ ((اول )) به مشاهده و حضور، يعنى چيزى حاضر باشد و شما او را ببينيد و بشناسيد.
    ((دوم )) به علل و اسباب كه پى بردن از علل به معلول است مثل اين كه از آتش به گرمى و سوزندگى پى مى بريد كه اين را به اصطلاح حكمت و منطق برهان لمى مى گويند.
    ((سوم )) شناختن به آثار و معاليل مثل اين كه از وجود دود، علم به آتش پيدا مى كنيد، زيرا كه مى دانيد، و اين را برهان آنى مى گويند. و روشن است كه خدا را به برهان لمى نتوان شناخت زيرا كه علت و سببى ندارد، به برهان آنى هم كه پى بردن از اثر به مؤ ثر جز معرفت ناقص و ناتمامى ميسر نيست زيرا كه از روى آيات و آثار آفاقى و انفسى فقط مى توانيم بفهميم كه خدايى دانا و توانا وجود دارد و تدبير امور عالم به دست اوست .
    و در اين جا اضافه مى كند كه : هر چند ما بيش از اين هم تكليف نداريم ، و همين درجه در عقيده و ايمان كافى است . اما كمال معرفت تا حدى كه براى بشر مقدور است ؛ به مشاهده و حضور است كه تعبير از آن به عرفان مى شود؛ و درجه جلوتر موسوم به علم است و از اين جا يكى از فرقهاى علم و عرفان را مى فهميد؛ و بعد از آن نويسنده آن كتاب شرحى به تفصيل در باب شناسايى خداى تعالى از روى علم و عرفان بيان نموده ؛ نظر خود را اينطور مى رساند: كه ايمان ثابت و دائمى توحيد استدلالى است ؛ ولى منظور از يقين ، كه دم دمى است توحيد شهودى و عيانى است كه همه وقت براى همه كس دست نمى دهد؛ سپس مى گويد: بلى ؛ همانطورى كه استدلال و نظر؛ به عقل است و عقل عطاى خود او و در حجت و برهان مستمد از عنايت اوست ؛ كذلك ، شهود و عيان هم به نور دل و بصيرت قلبى است و آن هم از ناحيه خودش است ؛ سپس اشاره به بيان امام عليه السلام كرده و همين فقره از دعاى مورد شرح را متذكر مى شود كه بك عرفتك و انت دللتنى عليك .
    خداشناسى از نظر دانشمندان خارجى
    از كتاب مذاهب و عقايد ((ويكتور هوگو)) اين دانشمند فرانسوى مى نويسد: علماى دين ، روحانيون اديان مختلفه به ميل خود تغييراتى در دين داده اند و آفريدگار را با چهره هاى مختلف مجسم مى سازند. آيا خدا را همانطور كه بايد شناخت كه او خودش را شناسانده است ؟ تعاليم پيشوايان مذاهب اغلب آميخته با داستان ها و حكاياتى است كه موجب نفى مطلق مى شود؛ زيرا ضد و نقيض در آن فراوان است ؛ بدين علت كوته نظران مى گويند همه چيز بيهوده است ؛ نه خدايى وجود دارد! نه جهنمى ! نه حساب و كتابى !!
    آنگاه اين گروه به سوى شيطان روى مى آورند؛ زيرا وقتى ديانت مولود پندار و دكان عوام فريبى باشد و با عقل سالم نتواند توافق پيدا كند؛ براى چه انسان از لذائذ شهوات كف نفس نمايد.
    اما. نمايشگاه طبيعت دنياى با عظمت با اين شكوه و نظم و ابداع حوادث قرون و اعصار؛ نداى فلك و وجدان ؛ از هر فلسفه مادى قوى تر و حقيقى تر است ، و همانطور كه اشعه فروزان خورشيد از ماوراء ابرها وجود نور را ثابت مى كند؛ همه چيز گويا و ناطق است كه واجب الوجود و هستى بخشى ، بر اين عالم بزرگ حكمفرماست ! و از هر بام و برزن و كوه و دريا و اوراق درختان و مجموعه دنياى وجود صدا بلند است : خدا هست ، آرى خدا هست ، بوده و هست و هميشه خواهد بود.
    خلاصه مطلب ((در بيان عبارت مورد شرح ))
    در اين عبارت كوتاه كه امام عليه السلام در مقام تعليم دعا اشاره به امر توحيد و خداشناسى كرده است ، با اين بيان مختصر نمى توان حق مطلب را ادا كرد، از آن جهت كه اصلا منظور از پيدايش و خلقت اين جهان بر سر همين موضوع است كه خداى تعالى به تمام آفريده خود، خود را بشناساند تا او را ستايش و پرستش كنند.
    نه تنها انسان بايد طوق بندگى را به گردن بياندازد و خداى خود را بشناسد بلكه تمام مخلوق و همه موجودات در عالم از جاندار و بيجان و تمام اشياء و اجسام بى روح او را شناخته و به تسبيح و تقديس او مشغولند، پس چنين موضوعى در درجه اول اهميت قرار داشته ، و گذشته از بياناتى كه در اين باب از طريق براهين عقلى و نقلى گذشت ، ببيند كه خداى تعالى از نظر اعتقاد به اين امر مهم براى آدمى كه اشرف مخلوقات و صاحب درك و شعور است چه وسائل مهم ديگرى براى شناسايى خود در اختيار آنها گذاشته است .
    راستى چقدر جاى شكر و سپاس است كه ما در اوايل خلقت به دنيا نيامده ايم از آن جهت كه الان تمام وسائل خداشناسى و خداپرستى در اختيار ماست و ديگر امكان اين كه ما در اين امر بزرگ در شك و ترديد يا اشتباه باشيم نيست ! شايد دوران ما آخرين مرحله سير تكامل در خداشناسى باشد؛ چه بسيار رسولانى از طرف پروردگار آمده و همه حامل پيامهايى از خداشناسى بوده چه كتاب آسمانى بسيار نفيس كه اكنون در اختيار ماست و با كلام معجزآساى خود ما را راهنمايى مى كند، مگر جاى ترديد است كه بگوييم قرآن مطلبى را در اين امر فروگذارى كرده است اين كتاب آسمانى كه خاتم كتب است تمام اسرار و رموز خداشناسى را به جهانيان آموخته و حجت را بر اهل عالم تمام كرده است .
    پس با آن همه وسائل و كتب آسمانى و گفتار انبيا و اوصيا و آن همه قلم فرسايى علما، حكما، عرفا و دانشمندان ؛ ديگر مطلب تمام است ، و اين مختصر هم از آن جهت بود كه تا حدى حق اين فقره از دعا ادا شده باشد، كه امام عليه السلام عرض كرد: بك عرفتك و انت دللتنى عليك . و در پايان اين گفتار اكتفا مى كنيم به ذكر بيان قول سيد العارفين اميرالمؤ منين عليه السلام كه در دعاى صباح عرض مى كند: يا من دل على ذاته بذاته . اى كسى كه هستيش دليل بر هستى اوست و شناخته مى شود خودش از خودش .
    در بيان عبارت مورد شرحگفت معصوم اى خداوند جليل خود تويى بر ذات خود عين دليل
    من ز تو دانسته ام تو كيستى شد معما حل كه تو خود چيستى
    تو خدايى خالق كون و مكان آفريدى هر چه باشد در جان
    گردش افلاك و تغيير زمان خود دليلى بر وجود تو عيان
    بى تو كى ممكن به تو ره آورم گم كنم راه گر نباشى ياورم
    هر چه دارد اندر اين عالم قرار باشد از آثار صنع كردگار
    هر كه خواهد آشنا بر حق شود بايدش با عاشقان محلق شود


    ***
    تو اگر خواهى شوى خالق شناس پس بگير اول به نفس خود تماس ‍
    بر وجود خود نظر افكن دقيق تا بدانى در نابى يا عقيق
    هر چه در آن خلقت ارض و سماست بر وجود تو همه اندر نماست
    نور آفاق است از خورشيد و ماه دل بود بر نور نفسانى گواه
    در سما باشد كواكب يا نجوم نجم انفاس است علمى از علوم
    باطن اين خاك كان و معدنست باطن دل از محبت مخزنست
    شعله سوزان و آتش در جهان آتش عشق است و سوزى در نهان
    در سما گيرد حجابى از سحاب روح را پيوند جان باشد حجاب
    در زمين باشد بسى شامخ جبال كوه انفاس است اوهام و خيال
    اين جهان را مختلف آمد فصول چهار خصلت آدمى را شد حصول
    انقلاب جو و توفان در بلاد باشد امراضى كه آيد در نهاد
    آب چشمه در زمين هر سو روان چشمه دمع است اندر جسم و جان
    هر چه بينى ، هر چه جويى زين جهان رمزش اندر نفس تو باشد عيان


    ***
    تا شناسا برزخ جانان شوى وصل او از جان و دل خواهان شوى
    هر كسى او را شناسد بر يقين كى شناسد سر ز پاى خود چنين
    پس تبارك گفته بر جان آفرين خالق آن آسمان و اين زمين
    كه حقيقت دوستى از آن اوست چون محبت جزيى از پيمان اوست
    در قبول آمد كه از روز الست خود به هر يك از محبان عهد بست
    پس بدار اين عهد خود را محترم تا رسى بر وصل جانان لاجرم
    هر چه سعى اندر طلب دارى بكوش پند مشتاقان دمى آور به هوش ‍
    كه چنين گفتند دل كن وعده گاه چونكه يار اول كند بر دل نگاه
    لا مكان را گر مكان در دل دهى جاى ديگر غير او مشكل دهى
    پس چو در دل صحنه را آراستى ميرسى بر آنچه از دل خواستى

    الحمدلله الذى ادعوه فيجيبنى و ان كنت بطيئا حين يدعونى .
    ترجمه : سپاس خدايى را كه مى خوانم او را پس اجابت مى كند مرا اگر چه هنگام اجابت كاهل و ديرخيز باشم .
    بزرگان عالم و همچنين تمام ارباب تصانيف و خطبا و ادبا هر يك در اوايل كتب و خطب و ساير مقاصد خود طريق حمد را به لسان هاى مختلف مرعى مى دارند؛ كما اين كه در نهج البلاغه و صحيفه سجاديه و غيره اين رويه حسنه مشاهده مى شود.
    در اين جا امام عليه السلام بعد از آن كه مرتبه شناسايى حق تعالى را بر وجهى كه گذشت ، مى رساند، زبان به ستايش او سبحانه چنين مى گشايد: سپاس و ستايش از براى آن خدايى است كه مى خوانم او را و اجابت مى كند مرا در حالى كه من كند و بطى ء هستم و كاهلى مى ورزم زمانى كه او مى خواند مرا به سوى طاعت خود.حمد بى حد آن خدايى را سزاست كه بلاشك مالك روز جزاست
    حمد بى حد بر خداى لايزال كه به ذات اقدسش نايد زوال
    حمد بى حد بر خداوند كريم كه بود بر اهل عالم او نعيم
    حمد بى حد بر همان معبود پاك كافريد او جسم آدم را ز خاك
    حمد بى حد خاص آن مالك رقاب كه بود رحمتش فزون تر از عقاب
    حمد بى حد ذات حق را در خور است كه كلامش گوهر و لفظش در است
    حمد بى حد بر كريم ذوالعطا كه به خلقت او نياوردى خطا
    حمد بى حد از زبان خاص و عام بر خدايى كه بود لطفش مدام
    حمد بى حد آن كه را داد اين صواب كه بخوانم او دهد من را جواب
    گر چه باشم كند رو در خدمتش غرق احسانم كند در نعمتش ‍

    والحمدلله الذى اسئله فيعطينى و ان كنت بخيلا حين يستقرضنى .
    و سپاس مخصوص آن خدايى است كه چون از حضرت بى نيازش ‍ درخواستى كنم و مسئلتى نمايم پس او با من عطا فرمايد، هر چند زمانى كه قرض مى خواهد از من ؛ من بخل مى ورزم ، يعنى بخيل هستم به نفس ‍ خود در آن هنگام كه مرا امر به طاعت مى فرمايد در حاليكه فايده آن به خودم برگشت دارد.

  7. #7
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    و اين كلام بسيار لطيف است كه صدور آن جز از ائمه هداى عليه السلام كه گنجينه علم اولين و آخرين هستند؛ چنين معانى لطيفه و لطايف بديعه از ديگرى نشايد، چه سؤ ال كردن از كسى است كه محتاج باشد يا آن كه او را نيازى باشد و اين امرى واضح است كه حضرت او بى نياز است ؛ و لكن در اين مضامين عالى كه امام عليه السلام اشاره باستقراض مى فرمايد شايد به اين آيه شريفه مرتبط باشد كه مى فرمايد: سوره 64 آيه 18 - ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم ..... اگر قرض دهيد خداى تعالى را قرضى نيكو خداى آن را زياد گرداند براى شما يكى را ده تا هفتصد و تا اضعافا مضافه برساند؛ و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س 2 ى 246 من ذالذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة ....
    كيست آن كس كه وام دهد خداى را وامى نيكو تا خداى تعالى آن را به اضعاف آن به وى دهد، با اين حال كه دانسته شد هر چه از ما در راه خشنودى او سبحانه به كار رود چندان برابر عوض دارد و هر چه هست از طفيل مرحمت اوست ، در عين حال در چنين تجارت و اين سود عظيم و مرابحت : بخل مى ورزيم و به نفس خود ستم روا مى داريم .بس ستايشم بر كريم بى نياز كه رساند جود خود بر اهل راز
    چون كند هر كس ز فضل او سؤ ال آن چنان باشد كه واصل بر مال
    حاجت داعى به نزدش مستجاب مى دهد خواننده خود را جواب
    هر زمان رو بر دعايش آورم بر زبان حمد و ثنايش آورم
    گرچه باشم بر عطاى او بخيل مى كند اعطا كثير لا يقيل
    وام او بر من بود سودش مضاف معنى ربحش بر اين باشد خلاف
    چونكه نفع قرض او بر من رسد اين عجب بر نفس خود آرم حسد

    والحمدلله الذى اناديه كلما شئت لحاجتى و اخلو به حيث شئت لسرى بغير شفيع فيقضى لى حاجتى .
    سپاس و ستايش خداوندى را سزاست كه مى خوانم او را هر وقت كه حاجتى داشته باشم ((و براى عرض دردهاى پنهانى و اسرار نهانى خود)) هر كجا كه خواهم با او خلوت مى كنم و بدون آن كه كسى را واسطه قرار دهم و شفيعى برانگيزم او حاجتم را برآورده مى گرداند، يعنى هر زمان كه مرا نيازى باشد هر كجا كه باشم چون نظر توجه به خانه دل نمايم ، او را در آن جا يابم و در آن كانون محبت و محيط ارادت و معرفت با وى خلوت نمايم و چون او خود عالم السرّ و الخفيات است ديگر احتياج به اظهار نيست ، همينكه توجه كردم و انقلابى در باطن احساس ‍ نمودم پس مرادم حاصل شده و آرزويم برآمده است .
    عجب مهربان خدايى است كه اگر كسى در ميان هزاران نفر جمع قصد وى را كند هر چند كه در محيط پر صدا و هياهويى باشد به مجرد اين كه بخواهد با او خلوت كند و از وى تقاضايى نمايد بدون هيچ مانع موفق خواهد شد و به آمال خود خواهد رسيد.اى سپاس و حمد من بر آن خدا كه دمادم دل كند او را ندا
    من به او خلوت كنم در اندرون راز پنهان را ز خود آرم برون
    چون كه سازم مطلب خود آشكار پس بگيرم حاجت از آن پروردگار
    نه كسى را واسطه اندر ميان سر اين معنا نيابد در ميان
    آفرين بر اين مقام بس رفيع كه كند اكرام بر ما بى شفيع
    تا كه دل بر جانب او رو كند كسب فيض معنوى از او كند
    حاجتى ديگر نباشد سوى حق خود برآورده كند از راه خير

    و الحمدلله الذى ادعوه و لا ادعو غيره (3) و لو دعوت غيره لم يستجيب لى دعايى .
    و سپاس شايسته همان خداوندى است كه مى خوانم او را و نمى خوانم غير او را و اگر غير او را بخوانم جوابم را ندهد و دعايم را اجابت نكند.
    همانطور كه خود در قرآن كريم فرموده : س 13 - ى 16 و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء...... يعنى آنان كه مى خوانند به جز از وى اجابت نمى كنند ايشان را به چيزى ؛ چون كسى را غير از او قدرت نيست ؛ چه ماسوى الله به تمامت در حالت افتقار و حاجتند و از محتاج طلب رفع حاجت نشايد.
    چه اشارت زياديست در قرآن مجيد كه خداى تعالى گاهى بر وجه تنبه و تذكر و زمانى به حالت امر و اغلب بر سبيل توبيخ مى فرمايد: كه مرا بخوانيد و ديگرى را نخوانيد كه از غير من كارى ساخته و پرداخته نيست .من كنم يكتا خدايى را سپاس كه به غير او ندارم من شناس ‍
    حمد او گويم كه او شايسته است سر عالم را همه دانسته است
    حاجت خود را از او خواهم مدام كه بود از غير او خواهش حرام
    غير او را هر كه خواند لاجرم ره نيابد ناشناسى در حرم
    پس نخوانم من كسى را جز حبيب لو دعوت غيره لا يستجيب
    آنكه باشد خالق كون و مكان آنكه غير از او نباشد در جهان
    لايق حمد است تسبيح و ثنا چونكه باشد عالمى در او فنا

    والحمدلله الذى ارجوه و لا ارجو غيره (4) و لو رجوت غيره لا خلف رجايى .
    ترجمه و شرح : سپاس و ستايش آن خداوندى راست كه اميدوار به او هستم و اميدم به غير او نيست ؛ چه اگر به ديگرى اميد بندم ؛ البته نااميدم گرداند چون برآوردن اميد از كسى بايد كه غنى بالذات و مالك ملك و حيات باشد.
    در حديث قدسى است كه قسم ياد كرده : هر آينه قطع مى كنم آرزوى آن كسى را كه به غير من اميدوار باشد.
    در مناجات پانزده گانه حضرت سجاد عليه السلام در مناجات چهارم ((الراجين )) آن حضرت اين عبارت را به لسان ديگرى پرداخته و عرض مى كند: كيف ارجو غيرك و الخير كله بيدك . چگونه جز تو به ديگرى اميد بندم در حالى كه مى دانم همه خوبى ها به دست تو است .
    از خصوصيات اهل ايمان است كه بايد اميدوارى به رحمت خداى تعالى داشته باشند همچنان كه در آيه 215 از سوره البقره در شاءن گروهى از اهل ايمان كه در راه خدا جهاد كردند مى فرمايد:
    اولئك يرجون رحمة الله . يعنى آن گروه اميد مى دارند رحمت و بخشايش خداى را و در اين باب در شرح فقرات بعد مطالبى به تفصيل خواهد آمد.حمد و تسبيح و ثنا بر آن رؤ وف كه بود بر جمله مخلوقات عطوف
    آن خداى لم يزل حى وحيد كه مرا باشد به او تنها اميد
    گر به غير از او اميدى آورم كى شود بر هر مرادى ياورم
    من اميد خود برم نزد كسى كه روا سازد مرا حاجت بسى
    آن كه باشد مالك ملك و حيات مى دهد هر نااميدى را نجات

    و الحمدلله الذى وكلنى اليه فاكرمنى و لم يكلنى الى الناس ‍ فيهينونى .
    و سپاس خداوندى را در خور است كه مرا به حضرت خود واگذار فرمود و با من اكرام ورزيد و بزرگوارم نمود و به ديگرانم وا مگذاشت تا خوارم گرداند: ((چه اگر آنى لطف او شامل نباشد و نظر مرحمت را از بندگانش ‍ سلب نمايد و كار آنها را به خودشان ، يا به غير خودشان برگزار گرداند؛ اى واى و صد واى !!... كه اين گروه به گرداب مذلت غوطه ور و به خسرانى عظيم مبتلا شده اند.))
    نگارنده معذرت مى خواهد از اين كه در عبارت بالا لفظ ((واى )) را به كار برده است و لكن جاى دارد كه اين كلمه تكرار شود براى اين كه همانطور كه تاريخ نشان مى دهد و داستانهاى امم سلف حاكى است ؛ تمام مفاسد و ستمكارى ها كه در عالم بروز مى كند؛ تمام جنايات و تبه كارى ها و تمام ناروايى ها ناشى از مردمانيست كه خودسر شده اند يعنى مردمانى كه در اثر گستاخى زياد خداى تعالى امر آنها را به خودشان برگزار كرده و قابل هدايت نبوده اند. چه فرعون ها، چه نمرودها، چه حجاج ها كه خلق زمان را بنا بر اميال خود آزار داده قتل عام مى كردند و از هيچ چيز پروا نداشتند آنها از همين گروه مردمانند كه مهلت داده شده و سر و كارشان به خودشان تفويض شده است و حق تعالى در شاءن ايشان فرموده : س 14 ى 44 انما يؤ خر هم ليوم تشخص فيه الابصار. يعنى خداى تعالى تاءخير مى كند و باز پس مى دارد جزاى آنها را براى روزى كه چشمها در آن روز متحير و از هول و حيرت بازماند.
    پس بسى جاى سپاس و ستايش است و از اين جهت امام عليه السلام در مقام شكرگزارى بر آمده و پروردگار خود را به آن عبارت ثناگوى است .حق بود بر حمد و تسبيح و سپاس آن كه را بر نظم عالم داد اساس ‍
    اختيار چرخ و افلاك و زمين جملگى در قدرت او بر يقين
    حمد و لله داده بر ما اختيار نكته اى گويم در اين در استعار
    راه خيرم را نشان داد آن غفور گفت اما شاكرا اما كفور
    باز شكرش مى كنم از راه خير كه سر و كارم نياندازد به غير
    هم گرامى داردم در نزد خويش گر چه باشد خاطر زارم پريش ‍
    گر گزارد كار من بر بندگان واى بر من خون رود از ديدگان

    والحمدلله الذى تحبب الى و هو غنى عنى .
    و سپاس بى قياس آن پروردگار كريمى راست كه دوستى ورزد با من ، و محبت نمود مرا و نعمت داد، ((يعنى تحبيب كرد به من و به دوستى من گرائيد)) و حال آن كه او از من مستغنى و بى نياز است .

    ***

    اين كلام جواهر آساى و اين ثناى نيكو شايسته لسان مبارك معصوم است كه خداى تعالى محبت خود را به حد كمال درباره او مبذول فرموده است ؛ اگر چه لطف و محبت و رحمت خداى تعالى عام است و حتى آنها كه انكار به ربوبيتش را دارند از فضل او بهره مندند؛ و لكن دوستى او نسبت به معصوم بر همان خصوصياتيست كه خود در قرآن كريم به عبارات مختلف بيان كرده و گروهى را كه شايسته محبت خود هستند به اين طريق معرفى فرموده است : س 2 ى 192. ان الله يحب المحسنين . بدرستيكه خدا دوست دارد نيكوكاران را.
    س 2 ى 223. ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين . بدرستى كه خدا دوست دارد توبه كنندگان و دوست دارد پاكان را.
    س 3 ى 71. ان الله يحب المتقين . بدرستى كه خدا دوست دارد پرهيزكاران را.
    س 3 ى 141. ان الله يحب الصابرين . و خدا دوست دارد شكيبايان را.
    س 3 ى 154. ان الله يحب المتوكلين . بدرستى كه خدا دوست دارد توكل كنندگان را.
    س 5 ى 47. ان الله يحب المقسطين . بدرستى كه خدا دوست دارد عدالت كنندگان را؛ و هكذا عبارات ديگر.
    پس از اين نظر است كه امام عليه السلام دوستى حق تعالى را نسبت به خود تثبيت كرده است ؛ چون تمام علائم محبت و دوستى كه حق تعالى بيان فرموده در شاءن آن بزرگوار مصداق دارد.
    ولى ، زنهار كجا مى توان زبان به اين ستايش گشود؟ و كجا مى توان خود را در زمره نيكان قرار داد؟ و كجا مى توان از دوستى و محبت خداى تعالى دم زد؟ اگر مشمول اين عبارات باشيم كه مى فرمايد:
    س 3 ى 187. ان الله لا يحب المعتدين . بدرستى كه خدا دوست ندارد از حد گذرندگان را.
    س 5 ى 70. ان الله لا يحب المفسدين . و خدا دوست نمى دارد فسادكنندگان را.
    س 5 ى 70. ان الله لا يحب المسرفين . و خدا دوست نمى دارد اسراف كنندگان را.
    س 6 ى 143. ان الله لا يحب الخائنين . بدرستى كه خدا دوست نمى دارد خيانتكاران را.
    س 16 ى 61. ان الله لا يحب المستكبرين . بدرستى كه خدا دوست نمى دارد سركشان را.
    س 22 ى 40. ان الله لا يحب كل خوان كفور. بدرستى كه خدا دوست نمى دارد هر خيانتكار ناسپاسى را.
    س 57 ى 24. و الله لا يحب كل مختال فخور. بدرستى كه خدا دوست ندارد هر متكبر فاخر را.
    س 4 ى 108. ان الله لا يحب من كان خوانا اثيما. بدرستى كه خدا دوست ندارد كسى را كه خيانت كننده گناهكار باشد. و همچنين عبارات ديگر.
    پس با اين حال كه معلوم گرديد خداى تعالى چه دسته از مردمان را دوست دارد و چه گروهى از دوستى او بى بهره اند.
    بنابراين جا دارد كه خود را آراسته كرد ناشايستگى براى خواندن اين عبارت حاصل شود و بتوان گفت : الحمدلله الذى تحبّب الىّ....حمد بادا بر حبيب مهربان كه دمادم شكرش آرم بر زبان
    دوستى با من كند چون اهل راز با وجودى كه بود او بى نياز
    من همى نازم كه پشتيبانم اوست افتخارم بس كه يارى بس نكوست
    جان فدا باشد به محبوبى چنين كه مرا در دوستى سازد قرين
    خوش بر آن عارف كه مهرش بر گرفت دست خود بر دامن دلبر گرفت

    والحمدلله الذى يحلم عنى حتى كانى لا ذنب لى فربى احمد شى ء عندى و احق بحمدى .
    و ستايش آن خدايى را سزاوار است كه چنان با من بردبارى مى كند كه گويا مرا گناهى نيست . پس با اين حال پروردگار من ستوده تر از هر چيزى نزد من است و سزاوارتر است از آن چه او را حمد و ثنا گويم .
    همانطور كه قبلا متذكر شديم انبيا و اوصيا همه معصومند و ترك هر مندوب را براى خود گناه مى شمارند، در اين جا امام عليه السلام كه اشاره به ذنب فرموده از نظر تعليم دعا به اهل ايمانست و يا شايد از اين نظر است كه چون مقام حمد و ستايش بارى تعالى به حديست كه هر كس ‍ بطور شايد و بايد قادر به انجام آن نيست و با آن مقام معرفت كه در امام عليه السلام موجود است مى داند هر قدر زبان به ستايش او سبحانه گشايد حق آن را به جاى نياورده است لذا بيان خود را در تحميد و ثناى حق تعالى قاصر دانسته و از اين رو اقرار به گناه مى نمايد.
    در باب حلم و بردبارى خداى تعالى مطالبى است كه به جاى خود در شرح فقرات بعد بيايد.شكر هر دم بر خداوند حليم كه به اسرار جهان باشد عليم
    بر لسان هر چند ذكرش آورم كى توانم حق شكرش آورم
    نعمتش بر بندگان باشد مدام لطف او دايم رسد بر خاص و عام
    گر چه دارم من گناهى بس عظيم مى كند او بردبارى بر اثيم
    اين يكى از آن صفات داور است حلم او سبقت بخشش آور است
    من نديدم عادلى را از ملوك كه چنين آرد مدارا در سلوك
    گر كند كس سر ز فرمانش برون مى شود حلمش فزون اندر فزون
    نيست غافل از ستمكاران دهر تا بگيرد روزى آنها را به قهر
    مى كند تاءخير در امر عقاب حلم او باشد مقدم بر شتاب

    طريق حمد و ستايش حق تعالى از نظر قرآن مجيد
    موضوع قابل اهميت آنست كه خداى تعالى خود كيفيت حمد را در قرآن مجيد تعليم بندگان فرموده و اگر عين بيانات او جل جلاله در باب ستايش ‍ خود نيامده بود؛ كس ندانستى چگونه زبان به حمد و ثناى او گشايد. و آنچه را كه در اين باب در قرآن مجيد آمده زياده از آنست كه در اين مختصر گنجانيده شود و لكن از نظر پيوستگى موضوع به چند مورد آن به طور مختصر اشاره مى نماييم .
    سوره فاتحة الكتاب آيه 2 مى فرمايد: الحمدلله رب العالمين .
    بيانى از تفاسير: اين ثنايى است كه خداى تعالى بر خود مى گويد و ما را به ثنا و حمد خود مى آموزد؛ لطفش خير است ؛ مرادش انشاء حمد است ؛ معنى اش اينست كه : سپاس و شكر فقط از آن خدايى است كه پروردگار عالميان است .
    حمد از شكر عام تر است براى آن كه حمد را در جاى شكر استعمال كنند و شكر را در جاى حمد بكار نياورند حمد بر خصال او باشد و به ديگرى تعدى نكند و شكر بر نعمتى باشد كه از او به ديگران و يا بر تو برسد؛ هر كس حمد كرد شكر كرده باشد و اگر شكر كند حمد نكرده باشد.
    پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت : الحمد؛ راءس الشكر؛ ما شكر الله عبد لا يحمده . يعنى حمد بمنزله شكر است ؛ شكر نكرده باشد خداى را بنده اى كه او را حمد نكرده باشد.
    در تفسير گازر آورده : كه از جمله كلمات ثناى خداى تعالى يكى كلمه حمد است چه او قيد نعمت عاجل است و صيد نعمت آجل .
    خبر از رسول اكرم
    در خبر است كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت : چون بنده گويد: الحمدلله كما هو اهله . فرشتگان كاتب از نوشتن باز ايستند؛ حق تعالى فرمايد: اى فرشتگان چرا اين كه بنده من گفت ننوشتيد؟ گويند: بار خدايا ما آن نتوانيم نوشتن كه ندانيم ؛ چه دانيم كه تو اهل چه اى از حمد، جز تو نداند كه تو سزاوار چه هستى ؛ آنچه تو مستحق آنى تو دانى و ما ندانيم .
    مورد ديگر از بيان حمد و ستايش در قرآن مجيد
    سوره كهف آيه 2 الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب .....
    به اين معنى كه همه ثنا و ستايش مر خداى راست ؛ آن خدايى كه فرو فرستاد بر بنده خود يعنى ((محمد)) صلى الله عليه و آله و سلم كتاب قرآن را ترتيب استحقاق حمد بر انزال قرآن تنبيه است بر آن كه قرآن اعظم نعمت هاست كه ملك منان بر بندگان ارزانى داشته ((چه سبب صلاح معاد و معاش است .))
    مطلب ديگر اين كه در چند مورد حق تعالى بر سبيل تعظيم و اجلال و ثنا بر خود؛ به لسان هاى مختلف تعليماتى مى دهد كه از جمله مى فرمايد: س ‍ 17 ى 47 تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده .....
    تسبيح مى كنند و به پاكى ياد مى كنند خداى تعالى را هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست از ملائكه و جن و انس و نيست هيچ چيز از مخلوقات مگر كه تسبيح مى گويد خدا را تسبيحى مقترن به حمد او يعنى ستايش مى كند او را به صفات كمال و جلال و لكن شما در نمى يابيد تسبيح ايشان را؛ چه به نظر صحيح و عقل صافى تاءمل نمى كند تا فهم تسبيح ايشان را توانيد كرد.
    نكته قابل توجه در باب حمد و ستايش
    ثنا و سپاس حق تعالى به قدرى مورد اهميت است كه اصل پايه عبادت و بندگى را تشكيل مى دهد چنانچه جزئى از فرائض قرار گرفته و در نمازهاى يوميه در حالات مختلف قيام و ركوع و سجود يادآور شده است .
    بعضى چنين گفته اند كه اصلا شكرگزارى و حمد و ثنا بر حق تعالى پايه و اساس پرستش است كما اين كه انبيا در هر مورد از حمد و ثنا باز نمى ايستادند و در حالات نوح عليه السلام است كه هر زمان مواجه به نعمت هاى الهى ميشد حمد آن را بجاى مى آورد؛ طعام مى خورد مى گفت : الحمدلله ، هنگام آب نوشيدن ، موقع سوار شدن ، در وقت جامه پوشيدن همه مى گفت : الحمدلله و حق سبحانه تعالى در حق او گفت انه كان عبدا شكورا.
    و اما مهمتر اين كه : با وجودى كه در دار آخرت تكليف ساقط است و عبادت مخصوص اين جهان است معذلك اهل آخرت هم زبان از حمد و ثناى معبود خود باز نمى دارند و با مداركى كه از قرآن مجيد در دست است ؛ بخصوص اهل ايمان همچنان كه در دنيا حامد او هستند در آخرت هم نيز حامد او خواهند بود و در اين باب به چند عبارت مختصر اكتفا مى نماييم .
    1 - سوره سبا آيه 2 مى فرمايد: الحمدلله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض و له الحمد فى الآخرة ....
    سپاس و ستايش مر خداى راست ؛ آن خداوندى كه مر او راست آنچه در آسمان هاست از وسائط جلائل نعم ، و آنچه در زمين هاست از روابط دقايق جود و كرم و مر او راست ستايش در آن سراى ، زيرا كه آنچه در عقباست از خلق و نعمت نيز از او صادر شده است نه از غير او.
    حمد بندگان در آخرت نه از روى تكليف است بلكه بر وجه تلذذ و فرح و سرور است ، و گويند مجموع اهل آخرت حمد او گويند؛ دوستان او را به فضل ستايند و دشمنان به عدل ستايش نمايند.
    2 - سوره القصص آيه 71: و هو الله لا اله الا هو له الحمد فى الاولى و الآخرة .....
    و اوست خداى مستحق عبادت ؛ هيچ معبودى بسزا نيست مگر او و مر او راست ستايش ، ثنا و حمد و مدح در اين سرا و در آن سرا؛ زيرا كه مولى و منعم و عاجل اجل بندگان اوست نه غير او.
    3 - سوره الزمر آيه 75: و قالوا الحمدلله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبواء من الجنة حيث نشاء فنعم اجر العاملين .
    در باب ورود متقيان در بهشت چنين مى فرمايد: كه بعد از آن كه خازنان بهشت به آنها سلام كرده و بر اين وجه خير مقدم مى گويند كه سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين . ايشان چنين زبان به حمد گشايند:
    ستايش خداى را آن خدايى كه وعده خود را از ثواب و حسن مآب بر ما راست گردانيد و به ميراث داد ما را از زمين بهشت كه جاى بگيريم هر كجا كه مى خواهيم و در آن ملك پهناور جاويد بمانيم ؛ و همچنين به لسان ديگر گويند: الحمدلله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا الله . ستايش مر خداى را كه هدايت كرد ما را به اين مقام و اگر راهنمايى او نبود هر آينه ما راه نمى يافتيم .
    4 - سوره فاطر آيه 32: و قالوا الحمدلله الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور.
    سپاس و ستايش از براى آن خداييست كه ببرد از ما اندوه دوزخ را، يا خوفى كه از طاعت داشتيم به قبول آن مندفع گردانيد، يا جميع احزان دنيا را از ما زائل ساخت ؛ بدرستى كه آفريدگار ما هر آينه آمرزنده است گناهان را و جزادهنده است سپاس داران و فرمان برداران را.
    در عدة الداعى آورده : كه خدا شكور است به اين معنى كه طاعت يسير را پذيرد و ثواب كثير بر آن عطا فرمايد و اعطاى نعمت جزيل مى كند.
    در تفسير گازر آورده : كه خداى تعالى در ابتداء خلق گفت : الحمدلله الذى خلق السموات و الارض . و در انتها هم اين را گفت : و قضى بينهم بالحق و قيل الحمدلله رب العالمين . تا تعليمى باشد بندگانش ‍ را كه در ابتداى كارها و انتهاى كارها همين كلمات را بر زبان رانند.
    خلاصه آن كه خداى تعالى روش بندگى و ستايشى كه شايسته مقام او است به بندگان خود تا حدى كه در خور استعداد و فهم آنها باشد آموخته ، چون ستايش و حمد او در واقع توصيف او است ؛ و چه كس مى تواند او را به آنچه سزاوار است به وصف در آورد، چون او سبحانه و تعالى از توصيف تمام توصيف كنندگان منزه است همانطور كه فرمود: س 37 ى 159: سبحان الله عما يصفون ، الا عبدالله المخلصين . يعنى خداوند از توصيف آنها منزه است مگر توصيفى كه بندگان خالص ‍ مى نمايند ((آنهايى كه خدا آنان را پاك گردانيده است )).
    و در حديثى كه شيعه و سنى از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند به آن اشاره شده كه فرمود: من نمى توانم حمد و ثناى تو را شماره كنم ، تو همانطور هستى كه خود را ستايش كرده اى .
    اللهم انى اجد سبل المطالب اليك مشرعة و مناهل الرجاء اليك (5) مترعة و الاستعانة بفضلك من املك مباحة .
    خدايا، بدرستى كه مى يابم راه خواستهاى خود را به سوى تو گشوده و آبخورهاى اميدوارى را به نزد تو مملو و لبريز يعنى سرچشمه هاى اميد را به نزد تو سرشار و مملو يافته و استعانت از فضل تو را براى كسى كه در آرزوى عنايت تو باشد ميسر و آسان ديده ام .
    اين موضوع بسيار روشن است كه هر مقصد طريقى دارد و هر هدفى راهى و راه ايصال به حاجات و آمال و آرزوهاى واقعى تنها مشى فى سبيل الله است كه آنهم ميسر نيست مگر با تمسك به قرآن كريم كه خود هادى آن كسى است كه متابعت نمايد آن را همانطور كه مى فرمايد: س 5 ى 19: يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام .....
    خداى تعالى راه مى نمايد به قرآن كسى را كه پيروى مى كند رضايش را به راههاى سلامتى و هدايت مى كند او را به راه راست .
    اينست كه امام عليه السلام چنين اشاره مى كند: كه خدايا من يافتم راه مطالب ((مقاصد و حاجات )) را به سوى تو گشاده . مى توان گفت كه شايد منظور از ((سبل المطالب )) همان طرق مستقيم قرآن است كه بلاشك آن حضرت دريافته و هر كس آن مقام را دريافت به مقاصد خود نائل آمده است .
    در بيان فقرات مورد شرحراه حاجت سوى تو شد آشكار تا كه بردم شمه اى خود را بكار
    شمه من از كتاب ناطق است كه به هر امرى مقامش لايق است
    مطلب خود يافتم در آن كتاب رهنما شد حاجتم را بى حجاب
    هر كه خواهد زاهد بيابد در طريق بايد او گيرد رفيقى بس شفيق
    بهترين يار است قرآن اى حكيم كه ببخشايد تو را قلب سليم
    همقدم بايد به او شد دوش دوش تا نگيرى انحراف اى مرد هوش ‍
    پس چنان يابى تو در قرآن سبيل راه حق را بر تو باشد خود دليل
    گفت جانان من ((سبل )) را يافتم تا كه در ميدان قرآن تاختم
    راه و رسم بندگى باشد چنين تا كه در يابى مطالب را يقين
    چون طلب كردى ز فضلش ياورى او كند خود در امورت داورى
    مى دهد از بحر اكرامش نويد چون زند هر لحظه موجى بر اميد
    عارفان را جمله در اين گفتگو كه رضاى او طلب در جستجو

    و ابواب الدعاء(6) اليك للصارخين مفتوحة و اعلم انك للراجين بموضع اجابة و للملهوفين (7)بمرصد اغاثة و ان فى اللهف الى جودك و الرضا بقضائك عوضا من (8) منع الباخلين و مندوحة عما فى ايدى المستاءثرين
    و درهاى دعا، براى طلب كنندگان ، براى تضرع كنندگان ، براى گريه كنندگان ، و براى فريادكنندگان به سوى تو باز است و مى دانم كه تو اميد، اميدواران را به معرض اجابت آوى و تويى از براى ستمديدگان در كمين گاه دادرسى . و به درستى كه در استكانت به سوى جود تو و خشنودى به حكم و فرمان تو؛ عوض و هماننديست از منع بخل كنندگان و بى نيازيست از آنچه در دست توانگران است ، يعنى از براى آن به اصرار و تضرع در جلب جود تو مى كوشم و رضا به قضايت مى دهم كه منع بخيلان را چاره كنم و از ثروت ثروتمندان بى نياز گردم ؛ يا به عبارت ديگر بر اين معنى آيد: كه با وجود جود و كرم و قضاى حتم و مبرم تو از ممانعت بخيلان چه انديشه ! و به اموال توانگران كه خود در عين نيازمندى و بيچارگى باشند چه حاجتى است !!.

  8. #8
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    صرخه چيست ؟
    نگارنده گويد: اين كه امام عليه السلام مى فرمايد: ((درهاى دعا براى صرخه كنندگان باز است )) شايد منظور از صرخه همان تضرع و زارى باشد و يا به اعتبار ديگر مى توان گفت كه منظور از ((صرخه )) صرخه نهاد است كه با وجودى كه دهان بسته و لب خموش باشد از درون سينه عشاق بيرون آمده و از زبان دل فريادى عظيم در عالم وجود طنين انداز شود كه صداى آن را احدى جز خدا نشنود.
    و اين حالت اغلب براى اهل عبادت دست مى دهد؛ آن زمان كه با معبود خود مشغول راز و نياز هستند در خود انقلابى مى بينند و چنين احساس ‍ مى كنند كه مرتبه شوقشان به حدى بالا گرفته كه از خود بى خودند و اعضاء و جوارح ظاهر و باطن آنها به زبان بى زبانى فرياد مى كشند و غوغا و هياهويى را در درون راه مى اندازند؛ آن وقت است كه درهاى دعا و درهاى رحمت الهى را با چشم حقيقت در مقابل خود گشوده مى بينند.
    يكى از شرائط استجابت دعا
    اين نكته را بايد متوجه بود كه خداى تعالى خود طريق دعا كردن را آموخته و تعليماتى داده است كه تاييد اين گفتار را مى رساند جايى مى فرمايد: س 7 ى 55 ادعو ربكم تضرعا و خفية انه لا يحب المعتدين
    حق سبحانه و تعالى خطاب مى كند بندگان خود را؛ مى گويد كه : بخوانيد خداى خود را به تضرع و زارى و تذلل و مسكنت و خوارى در نهان و سر.
    از آن نظر چون خدا سميع و بصير و قريب است و از شما غائب نيست .
    خداى تعالى براى آن فرمود دعا در خفيه كردن كه آن از ريا دور باشد و فرمود كه خدا دوست ندارد آن كسان را كه از حد درگذرند در جمله دعوات و عبادات ؛ يعنى دوست ندارد كه در دعا و آواز بلند برآرند و از حد در گذرند كه به ريا آميخته شود.
    در منهج الصادقين آورده : دعا در خلوت دليل اخلاص است و محتاج مخلص را روى نااميدى نيست و همچنين خداى تعالى در جاى ديگر مى فرمايد: س 7 ى 205 واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خفية و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال ...
    و ياد كن پروردگار خود را در درون خود به زارى و ترس و پست تر از گفتار بلند در بامدادان و شبانگاه و مباش از بى خبران .
    در تفسير گازر چنين آورده ؛ ياد كن مر خداى را در نفس خويش ، يعنى با خود ذكر خداى كن و قرآن خوان و تسبيح و تحميد و تهليل وى گوى به تضرع و زارى و خوف و ترس از عقاب او به آوازى كه جهر و بلند نباشد تا از ريا دور باشد و به قبول و اجابت نزديكتر و ادامه ذكر خداى را در بامداد و شبانگاه ؛ شايد مراد آن باشد كه آنى دل را از ذكر پروردگار خالى مدار.
    مجاهد و بعضى از اهل معانى گفته اند: كه خداى تعالى مكلفان را فرمود تا او را ياد كنند در دل و فراموش نكنند و تضرع كنند در دعا و استكانت و خضوع و حاجتى كه خواهند آواز بلند بر ندارند، چه با كسى مى گويند كه احوال ايشان بر وى پوشيده نيست .
    پس بنابراين باب اجابت و درهاى رحمت بر كسانى گشوده است كه از روى تضرع و زارى به بارگاه كبريايى رو آورده و فرياد نهان را از ريزش ‍ اشك روان عيان نمايند.
    در بيان فقرات مورد شرحچونكه خواهى از درون گيرى ندا صرخه اى از دل برون كن در دعا
    پس بخوان محبوب خود را اين چنين از زبان دل به آوازى حزين
    با تضرع گر كنى راز و نياز باب رحمت را گشايد بر تو باز
    من يقين دانم نگردد نااميد آن كه دل بندد به خلاق مجيد
    هر كسى باشد اميدش بر خدا باشد او از منزل حرمان جدا
    اى برادر رو به سوى عافيت كه به تو دادند جانى عاريت
    تا توانى از در نيكى در آى كه نكويى را را غار ماند به جاى
    بر ستمكاران رسان از من پيام در كمينگاه است دست انتقام
    بر كسى هرگز نبردم من حسد جز بر آن كس كو به دلدارى رسد
    چون ندارم باكى از منع بخيل كينه دور از خود كنم بر اين دليل
    سايه حق تا كه باشد بر سرم زى توانگر حاجت خود كى برم
    چونكه خود دارد توانگر احتياج درد ما را از كجا سازد علاج
    اين كه من تن داده ام بر هر قضا مقصدم نبود مگر جلب رضا
    خواهم او را سر سپارم آستان تا كه بعد از من رود اين داستان

    و ان الراحل اليك قريب المسافة و انك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال (9) دونك
    راه مسافرى كه آهنگ تو دارد نزديك است يعنى مسافرت به سوى تو نزديك و مسافتى ندارد؛ ((همينكه راحل بار نياز خود را به درگاه تو آورد، همينكه مسافر قصد عزيمت به بارگاه كبريائيت نمايد، بلكه به مجرد اين كه سائل هر كجا كه باشد با توجه از روى نياز تو را بخواند؛ مسافت به سوى تو را در آن واحد طى كرده و جواب داده مى شود)) و هيچ حايل در بين نباشد و كسى به دربار تو مانع ورود نيست و نيز پنهان نمى شوى از آفريدگانت ؛ يعنى هر وقت تو را بخوانند و بخواهند، در يابند؛ مگر آن كه محجوب گردانيده ايشان را اعمال و رفتارشان از تو و آنها را به خود مشغول داشته است ؛ يا آن كه آرزو و آمال ؛ ايشان را چنان سرگرم داشته و مانع است كه به سوى تو تقرب پيدا كنند و پيوسته مشغول به دنيا شده حجابى بر خود تنيده اند.
    قرب حق تعالى نسبت به بندگان
    در چند مورد از قرآن كريم خداى تعالى اشاره به قرب خود نسبت به بندگان كرده و جايى مى فرمايد:
    س 2 ى 186 و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب ... و چون پرسند تو را اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بندگان من از صفت من ((يا معامله من به ايشان در وقت دعا)) پس بگو ايشان را كه من نزديكم به ايشان ، يعنى علم من احاطه كرده است به احوال ايشان و به اجابت دعايشان .
    و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س 50 ى 16 و نحن اقرب اليه من حبل الوريد، اشاره بر اين كه ما نزديكتريم بر بندگان از رگ جان آنها به آنها. و اين اقربيت قيومى است نه مكانى و ((وريد)) رگيست كه احاطه هر دو طرف گردن كرده و اتصال سريع در جريان خون به قلب را دارد كه قطع آن موجب موت است ؛ يعنى حقيقت معنى آنست كه علم او سبحانه اقربست به او از رگ گردن كه حامل روح است و گويند: حبل الوريد مؤ ثرترين اجزاى نفس انسانيست : پس در اين كلام ايمائيست به آن كه حق تعالى از آن اقرب اقربست بر بندگان .
    سرتيپ رشديه استاد محترم دانشگاه در كتاب سخنان سجاد در مقدمه چنين نوشته است :
    اگر تمام فصول بين خالق و مخلوق برطرف گرديده فقط يك حجاب رقيقى بماند؛ مى توان گفت حضرت سجاد كسى بوده است كه با خداى خود از وراى آن حجاب صحبت مى كرده و كلام آسمانى ؛ نحن اقرب اليه من حبل الوريد را او بهتر از همه فهميده و نيكوتر از هر كسى تفسير كرده و از بركات عاليه آن كاملتر از همه متمتع گرديده است و دانشمندان صاحب دل بر اين متفقند كه در ستايش و پرستش حضرت پروردگار كمتر كسى به پايه وى رسيده و چون او داد بندگى داده ؛ اداى عبوديت كرده است .
    پيمودن راه به سوى حق تعالى مسافتى نداردراحلان را طى منزل شد قريب تا كه باشد عزمشان سوى حبيب
    بيم دورى زين سفر در كار نيست رنج هجران در ره دلدار نيست
    تا گذارى يك قدم در كوى دوست همچنان بينى كه يارت روبروست
    گفت عارف هر كه سوى عازمست طى هر منزل به منزل لازمست
    من همى گويم كه ره دشوار نيست بعد منزل در طريق يار نيست
    گر براندازى ز چشم خود نقاب يا كه بردارى ز تن از خود حجاب
    يك دم اندر حالت آيى سوى عشق وز مشام خود بيابى بوى عشق
    نه مشقت بر تو آيد نه ملال مى رسى بر وصل جانان لا محال
    اى خوشا اين حالت مستانه وار كه محبان را كشاند سوى يار
    آن كه بردارد حجاب از جان خويش يابد او در نزد خود جانان خويش
    بشنو از من سر اين معنا كه دوش عالمى بودم پر از جوش و خروش ‍
    هاتفى گفتا كه اى صاحبدلان وصل خود جوئيد بر عشق گلان
    من همى كردم يكى گل انتخاب تا كه آيد بر من اين معنى صواب

    و قد قصدت اليك بطلبتى و توجهت اليك بحاجتى و جعلت بك استغاثتى و بدعائك توسلى من غير استحقاق لاستماعك منى و لا استيجاب لعفوك عنى بل لثقتى بكرمك و سكونى الى صدق وعدك و لجاى الى الايمان (10) بتوحيدك و يقينى بمعرفتك منى ان لا رب لى غيرك و لا اله الا انت وحدك لا شريك لك
    همانا كه من رو به درگاهت كردم به مطلب خود، و به سوى تو رو آوردم براى حاجتم و فريادرسى از تو مى طلبم و به خواندن تو متوسل مى شوم بدون آن كه استحقاق آن را داشته باشم كه از من بشنوى و بدون آن كه مستوجب باشم كه درگذرى از گناهم بلكه با اطمينانم به كرمت و اعتمادم به صدق وعده ات و پناهم در ايمان به وحدانيتت و يقينم به اين كه جز تو پروردگارى ندارم و نيست معبودى جز تو كه يگانه اى و شريك ندارى ((پس تو را خوانده و روى به درگاه تو آوردم .))
    يكى از شرائط استجابت دعا استغاثه است
    حضرت سجاد عليه السلام بعد از آن كه در مقام مناجات عرض كرد كه اى پروردگار آمدن به سوى تو مسافتى ندارد گفتار خود را چنين ادامه مى دهد: پس همانا با بار حاجت عزم استان تو كردم و يا ((آهنگ كردم به سوى تو با خواسته هاى خود)) و با هزاران نياز رو به تو آوردم و حاجت خود را از تو مى طلبم ، و دادخواهى از تو مى كنم ، و فريادرسى از تو مى طلبم يعنى قرار دادم استغاثه خود را به تو.
    شايد اين عبارت و جعلت بك استغاثتى كه امام فرموده اشاره بر اين معنى باشد قوله تعالى س 8 ى 9 اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم .... كه چون حالت استغاثه پيدا شود نظر مرحمت خداى تعالى به سوى خواننده معطوف گردد و چنين معلوم است كه ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين همه در موقع مناجات و هنگام راز و نياز به اين حالت پروردگار خود را مى خواندند، كما اين كه اميرالمؤ منين على عليه السلام در دعاى معروف به كميل به اين عبارت و به اين نام يا غياث المستغيثين پروردگار خود را خوانده است و اين خود گواه است كه امام عليه السلام هنگام مناجات حالت استغاثه داشته است و شايد اين يكى از شرايط استجابت دعا باشد كه در اين جا حضرت سجاد هم عرض ‍ مى كند و جعلت بك استغاثتى .
    ديگر از شرايط استجابت دعا توسل جستن است
    و نيز ادامه كلام آن بزرگوار بر اين است كه : اى پروردگار به دعاى تو توسل مى جويم يا ((يا به خواندن تو متوسل مى شوم .))
    شايد منظور چنين باشد: كه چه وسيله اى بهتر است از خواندن حق تعالى كه خود فرموده : وابتغوا اليه الوسيله چه دسيسه اى محكم تر، چه بهانه اى براى قرب نزديكتر از اين كه خود او را سبحانه وسيله قرار دهند و(( در خلال همين دعا بيايد كه امام عليه السلام به وسائل ديگر هم توسل جسته است .))
    سپس در مقام تعليم چنين مى فرمايد: با اين حال ، آن شايستگى را ندارم و خويشتن را سزاوار نمى دانم كه تو گفتارم را بشنوى يا آن استحقاق در من نيست كه بر بيانم ترتيب اثرى دهى .
    و اين گفتار امام عليه السلام از نظر خضوع و خشوع و يا تعليم مناجات است و الا همانطور كه گذشت شايستگى مقام انبيا و اوصيا در هيچكس ‍ نيست .
    و همچنين مى فرمايد: من مستوجب بخشش تو نيستم و كارم در خور عفو تو نيست .
    بيانى از صحيفه
    در صحيفه سجاديه در باب طلب عفو از گناهان حضرت سجاد عليه السلام مطالبى قريب به اين مضامين بيان فرموده و اين معنا را مى رساند كه چگونه امام عليه السلام مقر به اين عبارت است ؛ در حالى كه او معصوم مى باشد و اينك بى مورد نيست كه از نظر اختصار به ترجمه آن اكتفا كنيم .
    چنين مى فرمايد: اى خداى من اگر چندان در برابر تو بگريم كه بلكه اى هر دو چشمم بيفتد، و اگر چندان صدا به گريه بلند كنم كه صوتم قطع شود، و اگر چندان برايت به پا ايستم كه هر دو پايم آماس كند، و آنقدر برايت ركوع كنم كه استخوانهاى پشتم از هم بپاشد، و آنقدر تو را سجده كنم كه چشمانم از كاسه به در آيد، و در دوره عمر خود خاك زمين بخورم ؛ و تا پايان زندگى آب خاكسترآلود بنوشم ، و در اثناى اين احوال آنقدر ذكر تو را بگويم كه زبانم از كار فرو ماند. سپس از روى شرمندگى از تو چشم را به آفاق آسمان نگشايم ، (با اين همه ) سزاوار محو يكى از گناهانم نخواهم بود؛ و اگر در آن هنگام كه مستوجب آمرزشت شوم مرا بيامرزى و در آن زمان كه مستحق عفو تو گردم از من درگذرى ؛ پس همانا كه آن آمرزش و عفو در حق من از جهت استحقاق من لازم نيامده و من از روى سزاوارى شايسته آن نشده ام ؛ زيرا اجزاى من در اولين بار كه تو را عصيان كردم دوزخ بود و به اين جهت اگر مرا عذاب فرمايى درباره من ستمكارى نخواهد بود.
    اينست كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف هم مى فرمايد: كه پروردگارا خود را سزاوار نمى دانم كه گفتارم را بشنوى يا مستوجب عفو تو گردم ؛ بلكه خدا اعتماد من به بزرگوار تو است و پشت گرميم به كرم تو و از اين جهت آرامشى در من ايجاد شده كه مى دانم وعده تو راست است كه ان وعد الله حق خود چنان وعده دادى كه سائلين را مشمول عنايت فرمايى ؛ و اطمينان دارم از اينكه به عهد خود وفا مى كنى و همچنين پناه من ((اقرار من )) در ايمان ؛ بيگانگى تو است و مى دانم كه غير از تو مرجع و مؤ ثرى نيست و حل و فصل امور تنها به يد قدرت تو است .
    و نيز چنين دنبال مى كند كه اطمينان من به شناسايى كاملى است كه درباره من دارى و يا آن كه با آن معرفتى كه از شناسايى خود با من عطا فرمودى ؛ بر من حتم است كه پروردگارى جز تو ندارم و خدايى جز تو نشناسم ؛ يكتايى و شريك و انبازى ندارى .
    و اين اقرار به وحدانيت كه پايه و اساس پرستش و عبوديت است رمزيست كه امام عليه السلام در خلال دعا به كار برده است . و اين خود شاهكاريست كه عين بيانات الهى را در قالب دعا جا داده و مرتبه توحيد را رسانيده است . و در اكثر موارد در قرآن مجيد اين عبارات بر وجوه مختلف به چشم مى خورد:
    جايى مى فرمايد: لا اله الا انت وحدك لا شريك لك و در جاى ديگر انما الله اله واحد يا آن كه الهكم اله واحد و از اين قبيل آيات بر وجوه مختلف بسيار تكرار شده و در تمام آن موارد خداى تعالى از خود نفى شريك كرده است و گناه مشرك را بسيار عظيم شمرده كه به هيچ وجه قابل عفو و بخشش نيست .
    نگارنده در كتاب (سرنوشت انسان ) در باب حالات مشركين مطالبى از نظر قرآن آورده كه مطالعه آن قابل توجه است و در اينجا از نظر اختصار از تفسير آن صرف نظر گرديده است .
    در بيان فقرات مورد شرحقصد كردم سوى تو قصد مراد تا كه سازم خاطر افسرده شاد
    مى كنم بر درگهت راز و نياز با فغان و ناله و سوز و گداز
    هم گذارم مطلب خود در ميان حاجتم را آورم اندر بيان
    با توسل رو كنم بر بار خويش تا بسازم چاره اى در كار خويش ‍
    آن چنان فرياد خواهم از غفور تا ببخشايد مرا يوم النشور
    من همى دانم سزاوار چيم لايق لطف و عطاى تو نيم
    بلكه بر فضلت نمودم اعتماد كه چنين بودم كز اول اعتقاد
    آنكه بر جود و سخايت واثق است هم به عفو و بخشش تو لايق است
    اين بود آرامش من در خيال كه تويى صادق به هر قال و مقال
    سوى ايمان بر تو مى گيرم پناه زانكه مشرك را بود اعظم گناه
    در شناسايى مرا آمد يقين كه ندارم من خدايى غير از اين
    وصف تو غير از تو بهتر كس نگفت از كتابت گويم اين راز نهفت
    تا گذارم روى خود را بر لحد گويم او را قل هو الله احد
    هر كجا بينى بود اين گفتگو لا شريك له نباشد غير او

    اللهم انت القائل و قولك حق و وعدك صدق و اسئلوا الله من فضله ان الله كان بكم رحيما(11) و ليس من صفاتك يا سيدى ان تاءمر بالسوال و ان تمنع العطيه و انت المنان بالعطيات على اهل مملكتك و العائد عليهم بتحنن راءفتك
    خدايا تويى گوينده و گفتار تو درست و وعده تو راست است ((كه فرمودى )) بخواهيد از فضل خدا زيرا خدا به شما مهربان است و از شاءن تو نيست اى آقاى من كه دستور سؤ ال دهى و منع عطا كنى ، و تويى بر خلق خود صاحب منت بر بخشش ها و متوجهى به آنها به مهر و راءفت خود.
    هر چيزى را بايد از خداى تعالى خواست
    بعد از آن كه امام عليه السلام اقرار به توحيد كامل فرمود و جهت سؤ ال و استجابت را مهيا ساخت ؛ چنين عرض مى كند:
    بار الها، تويى گوينده ، و گفتار تو حق و وعده تو راست است ؛ كه در كتابت فرموده اى : و اسئلوا الله من فضله ان الله كان بكل شيى عليما يعنى سؤ ال كنيد خدا را از فضلش و از پيشگاه ربوبيتش بخواهيد؛ هر چه مى خواهيد كه او به تمام چيزها دانا و به شما مهربان است .
    اين عبارت گذشته از اين كه بيانى از آيات الهى است ؛ شايد امام عليه السلام به پيروى از منويات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اينجا به كار برده است كه فرمود: اسئلوا الله من فضله فانه يحب ان يساءل يعنى از خداى خواهيد فضل او را كه او دوست دارد سؤ ال را و هر كس كه از فضل خداى نخواهد خدا بر او خشم گيرد.
    در بيشتر از تفاسير معتبر در ذيل اين آيه شريفه اين بيان را آورده اند: كه سفيان عيينه گفت كه خداى ما را نفرمود كه از او سؤ ال كنيم ؛ الا آن كه اجابت كند و سائل را از فضل خود محظوظ سازد و اگر عطا را دوست نمى داشت ما را امر به سؤ ال نمى فرمود؛ پس او را بخوانيد و از فضلش ‍ طلب كنيد كه به همه چيزى عالم و داناست و به مقتضاى مصلحت سائل را محروم نخواهد كرد.
    سپس امام عليه السلام مناجات را چنين ادامه مى دهد: اى آقاى من از صفات تو و در خور خصال تو نيست كه بفرمايى بندگان را از حضرتت درخواست كنند و امر كنى كه در مقام سؤ ال برآيند و چون حسب الامر روى به درگاهت آورند و از تو مسئلت نمايند؛ عطاى خود را از آنها باز دارى و از بخشايش مضايقت فرمايى ؛ در حالى كه تويى تنها كسى كه بخشنده عطايا هستى و حق منت دارى و تويى كه آنان را به وفور مهربانى و رافت بهره ور سازى يعنى بندگانت هميشه غرق احسان و رافت و مهربانى تواند.
    خداى تعالى در باب رافت و مهربانى خود مطالب بسيارى آورده كه در همين كتاب در مورد خود بيايد و لكن در اينجا همين يك اشارت كافيست كه مى فرمايد:
    ان الله بالناس لروف رحيم .
    قابل توجه :
    اى مردم بدانيد كه وعده خدا راست است !
    يكى از خصوصيات اين دعاى شريف آنست كه امام عليه السلام بيشتر از نكات دقيق و مطالب مهم قرآنى را در بياناتى متناسب به فقرات دعا متذكر شده و شايد منظور از اين تعليمات عاليه اين باشد كه آن حضرت خواسته است از اين طريق جهانيان را متوجه اهميت بيانات الهى نمايد و آنها را مستعد نمايد تا ايمان خود را به مرحله يقين در آورند و اگر در همين عبادت مورد شرح توجه حاصل شود كه مى فرمايد: اللهم انت القائل و قولك حق و وعدك صدق ... خواهيم ديد كه معناى آن بر پايه اى از اسرار الهى استوار شده و از نظر استحكام عقايد ضرورت دارد كه ايمان كامل به آن حاصل شود چون در بيان ((صدق گفتار و وعده راست )) خداى تعالى خود به بيان هاى مختلف در بسيارى از موارد چنين آورده كه اى مردمان بدانيد وعده خدا راست است ؛ جايى مى فرمايد: ان الله وعدكم و وعد الحق جاى ديگر: و كان وعد ربى حقا. به لسان ديگر: انه كان صادق الوعد و همچنين : وعد الله لا يخلف الله وعده ؛ و خلاصه : بلى وعدا عليه حقا و عبارات ديگر قريب به اين مضمون .
    حال بايد دانست كه اين همه تاييد در صدق گفتار براى چيست و چه مورد دارد؛ شايد كافى باشد كه چند عبارت از خود قرآن مجيد را متذكر شويم تا معلوم شود منظور واقعى از راستى وعده و مواعيد خداى تعالى چيست !
    سوره المائده آيه 9 چنين مى فرمايد: وعدالله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره و اجر عظيم . وعده داده است خداى تعالى آنان را كه ايمان آوردند و كردار شايسته كردند به آمرزش و پاداشى بزرگ . و نيز در سوره التوبه آيه 68 مى فرمايد:
    وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم خالدين فيها... خداى تعالى وعده داده است به مردان و زنان منافق و همچنين كافران را آتش دوزخ كه در آن جاويد بمانند. و بعد از آن باز در وعده اهل ايمان در آيه 72 چنين مى فرمايد:
    وعد الله المؤ منين و المؤ منات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة .... وعده داده است خداى تعالى مرد و زن اهل ايمان را به بهشت هايى كه زمين آنها از درختان پوشيده باشد و در زير درختان آنها جويهاى آب روان باشد و ايشان در آن بهشت ها جاويدان باشند، و همچنين وعده داده است خدا ايشان را جايگاه خوش ‍ و مسكن هاى طيبه .
    در جاى ديگر به عبارت ديگرى خداى تعالى اين وعده را تاييد مى فرمايد بر اين وجه س 19 ى 62: جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب انه كان وعده ماتيا وعده داده است بندگان خود را به غيب يعنى ((آن را نديده اند)) و از ايشان غايب بوده همانند بهشت هايى جاودانى كه وعده داد خداى مهربان بندگان را راز پنهانى و اين وعده وعده ايست نقد و آمدنى و موضوعى كه در اين باب قابل بحث است در آيه 122 از سوره النساء مى باشد كه بعد از آن كه خداى تعالى اهل ايمان را به جنات نعيم دعوت مى فرمايد در عقب آن به لسان محكم و قبول آميزى وعده خود را تثبيت مى كند بر اين وجه كه مى فرمايد:
    و الذين آمنوا و عملواالصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا وعدا لله حقا و من اصدق من الله قيلا يعنى آن كسانى كه به خداى ايمان آوردند و عمل صالح كردند ما ايشان را به بهشت هايى بريم كه در زير درخت هاى آن ((يا زير قصرهاى آن )) جوى هاى آب روان باشد و ايشان در آن جا مخلد و جاويد بمانند و وعده خدا راست است ؛ سپس به نحو قبولاندن و از نظر تاييد مى فرمايد: كيست كه او از خداى تعالى راستگوتر باشد يعنى كسى از او راستگوتر نيست .
    سخنى با خواننده
    شما را به خدا اى خواننده عزيز! آيا وعده خدا را چگونه مى پندارى ؟ اگر در واقع او را مى پرستى ؛ اگر به او ايمان دارى ؛ اگر يقين دارى كه قرآن فرستاده اوست ؛ اگر تصديق بر صدق گفتارش دارى ؛ پس چگونه است كه موضوع را سرسرى پنداشته نمى خواهى خود را آماده براى ايصال به رحمتش سازى ؛ يا نمى خواهى از مواعيد او كوچكترين خوفى در خود راه دهى كه در صدد پيدايش راه نجاتى باشى ؛ مگر قرآن نگفته است ؟ اليه مرجعكم جميعا وعدالله حقا كه بازگشت شما در عاقبت به اوست بنگريد سرانجام خويش را كه چگونه خواهد بود و اين وعده راست است و خلفى در آن نيست .
    اصلا خداى تعالى براى اين كه صدق گفتار خود را تاييد فرمايد و راستى وعده خود را همچنان به قبولاند و در واقع از اين راه حجت را تمام كند سوگند ياد كرده است تا براى بندگان هيچ ترديدى باقى نماند؛ در سوره الذاريات مى فرمايد: و الذاريات ذروا، فالحاملات وقرا، فالجاريات يسرا فالمقسمات امرا ((انما توعدون لصادق )) يعنى قسم به بادهاى جهنده يا به حق اين بادهاى جهنده و به حق اين ابرهاى گرانبار و به حق اين كشتيهاى رونده و به حق اين فرشتگان كه قسمتى از كارها در ماءموريت ايشان است ؛ كه آنچه را كه از بهشت و دوزخ ، و ثواب و عقاب و حشر و نشر و حساب و كتاب و جزا و اهوال و احوال قيامت وعده دادند همه و همه راست است و واقع خواهد شد.

  9. #9
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    در وعد و مواعيد خداى تعالى در آخرت هم گفتگو به عمل خواهد آمد
    و اما. گذشته از اينها كه خداى تعالى در خصوص گفتار صدق و وعد و مواعيد خود براى حصول ايمان بر بندگان متذكر شده ؛ بيانات ديگر هم دارد كه مى رساند در دار آخرت هم در اين موضوع گفتگوهاى پر سر و صدايى به راه خواهد افتاد؛ از جمله از همان مرحله نفخه صور ((نفخه دوم )) يعنى همگام برانگيختن مردمان از قبور؛ جمعى از كفار كه سراسيمه بر مى خيزند چنين گويند: يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و اشاره كنند به وعده اى كه در دنيا خداى تعالى به آنها داده است ؛ كه اين همان وعده راستيست كه پيغمبران ما را خبر دادند.
    و همچنين است : در مراحل بعدى قيامت در صحنه ديگر كه شايد موقف اعراف باشد؛ بانگ بر آرند اهل بهشت و دوزخيان را كه : س 7 ى 44 ان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا. آنچه را كه خداى تعالى به ما وعده داده بود ما آن را يافتيم ؛ سپس بر سبيل استهزاء و شماتت بر آنها ندا در دهند كه : فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا. قالوا نعم . پس آيا شما هم يافتيد؟ و به شما هم رسيد آنچه را كه خداى شما را وعده داده بود ((وعده حق )) جواب گويند: يافتيم و حق و صدق بود آنچه ما را از آن خبر دادند و باور نمى داشتيم .
    اينست كه ؛ امام عليه السلام با معرفت كاملى كه از راستى وعد و وعيد خداى تعالى دارد از نظر تعليم و تنبه چنين متذكر است : اللهم انت القائل و قولك حق و وعدك صدق .... و با اين بيان مى رساند كه اى مردمان آگاه باشيد كه وعده خدا راست است الا ان وعدالله حق .
    در بيان فقرات مورد شرح
    اى كه باشد ذات پاكت بى زوال خود بگفتى كه ز فضلم كن سؤ ال
    وعده دادى مؤ منين را بر ثواب بر وعيد كافران گفتى عقاب
    هر كه رو آرد به كويت يك دو گام دعوتش سازى به سوى بار عام
    دعوت از تو هم پذيرايى ز تست وعده تو حق و گفتارت درست
    مژده اى دادى به خوبان بر نعيم بر بدان خواندى عذابى بس اليم
    امر تو باشد كه خوانندت مدام تا برآرى آرزوها را به كام
    دور باشد از صفاتت اى كريم كه برانى سائل خود از حريم
    همچنان گويى كه بر نزد من آى چونكه آيد ره نيابد او به جاى
    لال باشد آن زبان گويد خطا كه تو بر سائل كنى منع عطا
    مانع اعطا بود از عهد سست هر كه باشد واثق شود كارش درست
    چون تويى بر بندگان منت گذار روزى ما كن بهشتى گلعذار
    كن به ما عطف توجه اى عطوف سوى ما بنگر به راءفت يا رؤ وف

    الهى ربيتنى فى نعمك و احسانك صغيرا و نوهت باسمى كبيرا فيامن ربانى فى الدنيا باحسانه و تفضله و نعمه و اشارلى فى الاخره الى عفوه (12) و كرمه
    خدايا: به نعمت و احسانت پرورشم دادى در دوران كودكى ، و شهرت دادى مرا در بزرگيم ، پس اى كسى كه پروريدى مرا در دنيا به احسان و فضل و نعمت خود؛ در آخرت هم مرا به عفو و كرم خود بدار.
    ذكر نعم الهى
    امام عليه السلام بعد از بيان صدق گفتار به ذكر نعم او سبحانه پرداخته و چنين اشاره مى فرمايد اى پروردگار من ؛ مرا از كودكى در انواع نعم خود پرورش دادى ؛ از اول كه پا به عرصه اين عالم گذاشتم بر ناتوانى من توانايى دادى ؛ ((الهام بخشيدى مرا، كه چگونه پستان مادر را در دهان گرفته و ارتزاق نمايم و چقدر بر من گوارا كردى آن شير را؛ و همچنين من كه هر آن ، مواجه با خطراتى بودم ، چگونه مرا حفظ كردى كه اين از سنن ديرينه تو است : ان كل نفس لما عليها حافظ. از همان خردسالى بر من نگهبان گماردى ؛ فرشتگان را موكل كردى كه از من دفاع نمايند؛ آن چه را وسيله پرورش بود و آنچه را كه طريق لطف و احسان بود درباره من مبذول فرمودى كه اگر بخواهم اين نعيمت را به شمار آورم ؛ كى توانم .))
    و با اين حالت كه غرق احسانت بودم بزرگم كردى و در بزرگى بلندنامم فرمودى و عزت و رفعتم بخشيدى .
    پس اى كسى كه تربيت كردى و پروردى مرا در دار دنيا با آن همه احسان و نيكويى ها و تفضل و رحمت و نعمت خود و اشاره كردى براى من در آخرت به سوى عفو و كرم خود.
    شايد مراد از اين عبارت آن باشد: پس اى كسى كه دنياى مرا از هر جهت تاءمين كردى آرزوى من چنين است كه در آن سراى جاويد هم مرا مشمول رحمت و كرم خود نمايى .
    و اين خود طريق بزرگواريست كه احسان خود را قطع نفرمايى و آن كه را كه به قدرت كامله خود پرورانيدى ضايع نگردانى . چه عبارت بسيار لطيفى از امام اميرالمؤ منين عليه السلام در اين باب نقل شده كه مى فرمايد: انت اكرم من ان تضيع من ربيته . يعنى تو كريمتر از آنى كه ضايع گردانى كسى را كه خود پروريدى يا دور گردانى كسى را كه نزديك ساختى او را به ((رحمت خود.))
    در عبارت مورد شرح ، حضرت سجاد عليه السلام نكته اى به كار برده كه گذشته از تقاضاى ادامه نعمت تا به مراحل آخرت و درخواست عفو و بخشش ذكرى اساسى از نعم الهى كرده و به اين لسان در مقام شكر و سپاسگزارى بر آمده است . و شايد به مصداق اذكروا نعمتى خواسته است متذكر شود آن چه را كه خداى تعالى از نعم خود به او ارزانى داشته و يا در واقع از بيان اين عبارت خواسته است حق اين آهى شريفه را به جاى آورده باشد كه در سوره الضحى مى فرمايد: و اما بنعمت ربك فحديث اشاره بر اين كه پس زبان بگشاى به نعمت پروردگار خود تا شكر آن را به جاى آورده باشى .
    در بيان فقرات مورد شرحاى خدا اى خالق نيكو روش اى كه دادى كودكان را پرورش ‍
    پرورش دادى مرا عهد صغير تا شدم بر جسم و جان خود كبير
    تربيت كردى مرا در كودكى تا بزرگى يافتم من بى شكى
    قدرتى دادى به حال ناتوان تا شدم از قدرت تو من جوان
    كودكى بودم به نزدت ارجمند در بزرگى نام من كردى بلند
    همچنان احسان نمودى بر مرور كه مرا شد مايه عيش و سرور
    مى رسد بر ما نعيمت هر زمان در پناهت هر كه آيد در امان
    بر نعيم خود مرا كردى قرين وين تمنا دارم از تو بعد از اين
    همچنان كه لطف خود دادى نشان غرق احسانم كنى در آن جهان
    اى كه در دنيا مرا دادى نعيم كن مرا در نعمت عقبا سهيم
    عفو و بخشش مى كنم از تو طلب بعد از آن تا جان من آيد به لب
    هان شنيدم كه نعيمت در جنان خوشتر از انعام ديگر زين جهان
    گر كنى داخل مرا در آن بساط مى رسد حد سرورم بر نشاط
    خوش بر آن كو كه در آن مسكن گرفت در مقام امن خود ماءمن گرفت
    پس مرا بر آرزوى خود رسان تا نكو گيرم حياتى جاودان
    همچنان روزى كنم خلد برين تا به نزد گلرخان باشم قرين

    معرفتى يا مولاى دليلى (13) عليك و حبى لك شفيعى اليك و انا واثق من دليلى بدلالتك و ساكن من شفيعى الى شفاعتك
    ترجمه و شرح : امام عليه السلام بعد از آن كه مراتب ايمان و خداشناسى خود را بيان داشت كه در شرح بك عرفتك ... گذشت سپس اشاره به همان مقام كرده و چنين عرض مى كند: اى آقاى من ((اى مولاى من )) معرفت من مرا به حضرت تو دلالت كرد و شناختن من تو را رهبر من است به سوى تو؛ يعنى شناسايى من مقام تو را راه نمود مرا بر تو. و دوستى من به تو شفاعت كننده من است به سوى تو يعنى ارادت و محبت و مودت من به حضرت تو شفيع من است در پيشگاه تو. و من اطمينان دارم در راهنمايى خود به راهنمايى تو و اعتماد من از پيمودن اين راه باز به رهبرى تو است و در كار خود به دلالت تو اعتماد دارم و آرام گيرنده ام از شفيع خود ((مقام حب و دوستى )) به سوى شفاعت تو. و اميد من از اين وسيله ((دوستى )) حصول شفاعت تو است .
    راز مهمى كه امام عليه السلام درباره شفاعت آشكار كرده است
    همانطور كه در مقدمه اين كتاب شريف گذشت و معلوم شد كه اساس ‍ پرستش و عبوديت شناسايى و ايمان به پروردگار عالم است و حصول راه نجات و رستگارى در دوستى و محبت حقيقى با اوست پس مى توان گفت آن كس را كه محبتش بيشتر ايمانش افزون تر است و اين امرى بسيار روشن است عشاقى را كه واله و شيداى معشوق باشند مواظبت آنها در اطاعت از محبوب خود بيشتر است و همه متوجهند كه مبادا خطايى كه كوچكترين خدشه اى به عوالم محبت آنها وارد مى آورد از آنها سر زند پس به اين اعتبار همين عوالم دوستى و محبت و عشق و علاقه است كه پايه و اساس ايمان نسبت به بارى تعالى است ؛ همانطور كه فرموده : س 2 ى 165 و الذين آمنوا اشد حبا لله كه دوستى اهل ايمان بيشتر و ثابت تر از هر چيزيست به پروردگار عالم . يعنى مؤ منين دوستيشان نسبت به حق بيشتر از هر چيز است .
    از اين جهت است كه : امام عليه السلام در اين دعا پس از بيان يك سلسله عبارات كه مقام خداشناسى و مراتب ايمان خود را مى رساند؛ اشاره به دوستى و محبت خود نسبت به حق تعالى كرده و مى فرمايد: و حبى لك شفيعى اليك . از اين بيان معلوم مى شود كه اين مقام ((عالم عشق و محبت )) واسطه بزرگ و دستگيره محكمى است كه امام عليه السلام آن را شفيع قرار داده و چنين اشاره مى كند: كه اى پروردگار دوستى من كه از هر چيز ثابت تر است بر تو و خلل ناپذير است و عالم محبت من كه آميخته به اعضاء و جوارح جسمانى من است نزد تو شفيع قرار دادم .
    رمزى كه در اين عبارت به كار برده شده اينست كه : چگونه ممكن است خداى تعالى نظر لطف و توجه خود را از محبان خود باز گيرد! و دلباختگان مقام حقيقت را به دست فراموشى سپرد! بلكه بالاتر: چگونه ممكن است قلوبى را كه مملو از محبت او باشند در آتش ‍ بسوزد؟!
    مگر داستان ابراهيم خليل را نشنيده ايد كه آتش چه معامله اى با او كرد!! حقا كه بايد بر تمام خليل ها و بر تمام آنها كه قلوبشان كانونى از محبت الهيست ؛ يا نار كونى بردا و سلاما خوانده شود.
    در تفسير ابوالفتوح رازى در ذيل آيه شريفه و الذين آمنوا اشد حبا لله آورده ؛ كه سعيد جبير گفت فرداى قيامت خداى تعالى فرمايد تا مؤ منان و كافران را جمع كنند و آنگاه كافران را گويد شما در دنيا دعوى دوستى بتان را مى كرديد و اينان دعوى دوستى من كردند؛ شما بر دوستى معبودان خويش در آتش توانيد شدن ! ايشان اختيار نكنند؛ مؤ منان گويند بار خدايا اگر ما را فرمايى به دوستى تو در آتش شويم ؛ منادى ندا كند: و الذين آمنوا اشد حبا لله .
    شفاعت از نظر قرآن مجيد
    آياتى كه در قرآن كريم در باب شفاعت وارد شده بسيار است و بعضى از آنها در شاءن بت پرستانى مى باشد كه ادعا داشتند بتهاى آنها شفيع آنها خواهد شد كه قول آنها چنين است : و يقولون هولاء شفاؤ نا عند الله و خداى تعالى رد قول آنها كرده و مى فرمايد: ليس لها من دون الله ولى و لا شفيع غير از خداى تعالى شفيعى نيست . و چون گفتگوهاى مشركين در باب شفاعت زياد و در اينجا شرح آن مورد ندارد، لذا اكتفا مى كنيم به چند آيه كه در شرح اين عبارت ، مورد بحث است .
    سوره مريم آيه 87 مى فرمايد: لا يملكون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا اين آيه شريفه در سلسله آياتيست كه مربوط به امر آخرت است و چنين اشاره مى كند: كه ايشان ((كافران )) مالك شفاعت نباشند يعنى كسى ايشان را شفاعت نكند و درخواست هيچ شفيعى براى ايشان موجه نيست ؛ و شايد ابتداء سخن و خبر از آن باشد كه در آن روز ((روز حشر)) هيچكس مالك شفاعت نباشد مگر كسى كه فراگرفته باشد نزد خداى متعال پيمان شفاعت ؛ كه آن ايمان و عمل صالح است ؛ چه اهليت شفاعت براى عاصيان موقوف به ايمان است .
    ابن عباس گفته است : كس را شفاعت نباشد الا آن كس را كه گواهى دهد خداى را به توحيد و از حول و قوت خود برى باشد و اميد جز به خداى نداشته باشد.
    بعضى گفته اند مراد به اين عهد وصيت است كه انسان در نزد موت وصيت كند.
    شارح كتاب با كمال احتياط گويد: كه بعيد نيست اين عهد همان پيمان دوستى و مودت و محبت با خداى تعالى باشد كه حقا كسى را كه اين پيمان بسته باشد حقيقت ايمان را درك كرده و مشمول امر شفاعت خواهد گرديد.
    چرا بعضى از آيات قرآن وقوع شفاعت و تاءثير اسباب و وسائط را در قيامت نفى مى كند؟
    براى روشن شدن اين موضوع بايد قبلا به اين آيات توجه داشت .
    سوره البقره آيه 47 مى فرمايد: واتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس ‍ شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤ خذ منها عدل و لا هم ينصرون ، يعنى ؛ و از آن روز بپرهيزيد كه كسى ناراحتى هاى ديگرى را به چيزى جبران نمى كند، يا بر اين معنى كه : ((بترسيد از روزى كه انجام ندهد كسى براى كسى چيزى را)) و نه از كسى شفاعتى پذيرفته شود و نه فدايى به جاى او گرفته شود و نه يارى كرده شوند.
    سوره البقره آيه 254؛ يا ايها الذين آمنوا انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياءتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة .... اى آنان كه ايمان آورديد انفاق كنيد از آنچه شما را روزى داديم پيش از آن كه بيايد روزى كه نه خريد و فروشى در آنست و نه دوستى و نه شفاعت .
    سوره المؤ من آيه 18 ... ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع يعنى براى ستمكاران خويشاوندى كه به درد آنها بخورد و شفاعت كننده اى كه شفاعتش قبول شود نخواهد بود.
    سوره الشعراء آيه 100 فما لنا من شافعين ، و لا صديق حميم . براى ما ((گمراهان )) هيچ شفاعت كننده و دوستى از خويشاوندان نيست .
    اين آيات و امثال اين آيات شريفه وقوع شفاعت و تاءثير اسباب و وسائط را در قيامت نفى مى كند.
    و لكن در تفسير الميزان در ذيل آيه شريفه واتقوا يوما... كه ترجمه آن گذشت : شرحى به تفصيل آورده و اين مسئله را حل كرده است ؛ بدين طريق كه پس از ذكر آيات مربوطه مى نويسد: ولى در عين حال قرآن مسئله شفاعت را به طور كلى انكار نكرده بلكه در حدودى با آن موافقت نموده است ، همانطور كه مى فرمايد:
    س 32 ى 4 الله الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام ثم استوى على العرش ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع افلا تذكرون ، يعنى خدا آن كسى است كه آسمان ها و زمين آن چه ما بين آنهاست در شش روز آفريد سپس متوجه عرش شد، غير از او سرپرست و شفاعت كننده اى براى شما نيست ، و نيز در سوره انعام آيه 51فرمايد: ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع و در سوره الزمر آيه 44 مى فرمايد: قل لله الشفاعه جميعا و در سوره البقره آيه 255 مى فرمايد: من ذالذى يشفع عنده الا باذنه ((و آيات ديگر)) كه بعضى از اين آيات دلالت دارد كه شفاعت مخصوص خداست و بعضى ديگر مقام شفاعت را به غير خدا، يعنى كسانى كه به اذن و رضايت او شفاعت كنند تعميم داده است .
    در هر حال اصل موضوع را بدون اشكال ثابت مى كنند منتها در بعضى آن را به عنوان اصالت مخصوص خداوند معرفى كرده و در پاره اى در مورد غير خدا با اجازه و رضايت او، نيز اثبات نموده است و از طرفى همان طور كه دانستيم موضوع شفاعت در عده اى از آيات نفى شده است بنابراين نسبت اين دو دسته از آيات ((آيات نفى كننده و اثبات كننده )) به يكديگر مانند آيات نفى كننده علم غيب است از غير خدا نسبت به آنى كه علم غيب را به عنوان اصلى براى خدا و به رضايت او براى غير خدا اثبات مى كند، چنان كه مى فرمايد: قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب ، سوره نمل آيه 66 و همچنين مى فرمايد: و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و نيز در سوره جن آيه 27 مى فرمايد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول و نظير اين آيات ، آيات ديگرى است كه درباره آفرينش و ميراندن و روزى دادن و تاءثير و حكم و فرمانروايى گفتگو مى كند، چه اين كه طبق اسلوبى كه قرآن دارد، ابتدا هر نوع كمالى را از غير خدا نفى كرده سپس آن را براى خدا به عنوان استقلال و براى غير خدا به اذن و خواست او اثبات مى كند: و در حقيقت مى فهماند كه غير خداوند كمالاتى را كه دارند از خودشان نيست و خدا به آنها عطا كرده است .
    پس خداى تعالى به گروهى از انبيا و اوصيا و ملائكه و غيره اين امتياز را داده و افتخار ماءموريتى بزرگ را نصيب آنها فرموده كه به اذن خود او سبحانه و تعالى شافع هر كس كه بخواهد خواهد بود.
    شرايط شفاعت
    دو چيز مهم از نظر قرآن مجيد در امر شفاعت شرط است ، يكى رضايت خداى تعالى و ديگر اذن و فرمان او به شافع ؛ قوله تعالى س 21 ى 28 و لا يشفعون الا لمن ارتضى ، و شفاعت نكنند ((مقربان يا فرشتگان )) مگر كسى را كه خداى از او راضى باشد؛ يا آن كه شفاعت نكنند مگر آن كس را كه خداى پسندد كه در حق وى شفاعت كنند.
    ابن عباس فرموده كه شفاعت نكنند مگر كسى را كه بگويد: لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله
    و همچنين در سوره يونس آيه 3 مى فرمايد: ما من شفيع الا من بعد اذنه . هيچ كس را شفاعت نرسد و شفاعت نتواند كرد الا پس از امر و فرمان و دستور وى . و اين بيان عظمت و عزت و جلال اوست .
    و عبارت ديگر قريب به اين مضمون است كه در آيه 255 از سوره البقره مى فرمايد:
    من ذالذى يشفع عنده الا باءذنه كيست كه به نزديك او شفاعت كسى را كند مگر به فرمان او.
    اهل معانى گفتند كه : خداى تعالى به اين آيت دل بندگان را به خود مى كشد؛ عاجلا و آجلا. چنانست كه گفت اى بنده اگر راغب دنيايى ؛ دنيا مراست از من بخواه و اگر اميد كرامت آخرت دارى به شفاعت شفيعى از آن شفاعت به فرمان من است .
    و از اين آيات معلوم مى شود كه خداى تعالى به كسانى اذن شفاعت خواهد داد.
    چه كسانى مى توانند شافع باشند و چه كسانى استحقاق شفاعت را دارند
    همانطور كه بيان آن گذشت ؛ بيشتر آيات الهى در باب شفاعت صراحت دارد كه غير از خداى متعال كسى شافع نيست و بدون اذن و فرمان او هيچ كس شفاعت نتواند كرد؛ كما اين كه اميرالمؤ منين على عليه السلام اين معنا را خوب درك كرده و در مقام تقاضاى شفاعت چنين عرض مى كند: و استشفع بك الى نفسك اشاره بر اين كه اى پروردگار تنها مالك شفاعت تو هستى و من خودت را شفيع قرار مى دهم و اما آنان كه مى توانند به اذن الله شافع يا واسطه شوند در مرحله اول پيمبر اكرم اسلام و ائمه هداى و ديگر پيمبران و ملائكه مى باشند و در مرحله دوم ساير اهل ايمان كه دعايشان در حق يكديگر مقرون به اجابت است ؛ و بنا بر مداركى كه در دست است آن كس كه نزد حق تعالى مقرب تر است توصيه او در شفاعت مقبول تر است و در اين باب اشاره در زيارت جامعه كبيره شده كه دو معنا را مى رساند يكى موضوع تقرب در شفاعت و ديگرى مقام اقربيت و شايستگى كه بعد از خداى تعالى چه كسى مى تواند به اذن او شافع باشد؛ بر اين وجه كه بيان مى كند اللهم انى لو وجدت شفعاء اقرب اليك من محمد و اهل بيته الاخيار و الائمه الابرار لجعلتهم شفعايى ... بدين معنى اى پروردگار اگر من شفيعانى نزديكتر به تو از محمد و آل او و برگزيدگان ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين مى يافتم هر آينه شفيع خود قرار مى دادم و چون شفيعى مقرب تر از آنها در نزد تو نيست لذا من آنها را شفيع قرار دادم ؛ پس به حق ايشان كه واجب كردى براى ايشان حق شفاعت را مطالب خود را از تو درخواست مى كنم ... .
    و لكن در مرحله دوم اولياء و اهل ايمان هستند كه مى توانند به اذن الله شافع برادران ايمانى خود بوده باشند و گفته شده كه اغلب مجرمين زمانى كه در دنيا بوده اند و بر سبيل دوستى ظاهر در حق مؤ منين خدمتى انجام داده اند چنانچه در حق ايشان از طرف اهل ايمان دعايى شود و تقاضاى شفاعت گردد اميد آن از طرف پروردگار امكان پذير است .
    و اين امرى واضح است كه البته شافعين هر كدام نسبت به رتبه و مقامى كه دارند در مقام شفاعت تقاضاى آنها مورد قبول واقع مى شود، يك صاحب منصب عالى رتبه كه مقام رسالت را دارد در حد خود مى تواند مجرمين سنگين بارترى را در مرحله شفاعت درآورد و همينطور به سلسله مراتب اختيارات هر كس به اندازه مقام و موقعيت شخصى و به قدر احترام او نزد خداى متعال است و ناگفته نماند كه خداوند عالم به كسى اذن شفاعت دهد كه دانا و عالم به مقدار استحقاق مجرمين باشد، يعنى بداند كه آيا اين مجرم تا چه حد مستوجب عفو است ؛ چه بسا جرم كه غيرقابل بخشش ‍ است و اگر غير از اين باشد كار درست نمى شود؛ مثلا هيچوقت شفيعى براى مشرك تقاضاى عفو نخواهد كرد چون دانسته است كه خدا اين گروه را نمى آمرزد.
    و از آن طرف گروه بسيار ديگرى هستند كه خداى تعالى درباره آنها در سوره المدثر آيه 42 فرموده : فما تنفعهم شفاعة الشافعين ، آنها دسته اى از گناهكاران هستند كه در دوزخ مستقر بوده و از ايشان مى پرسند چرا در آتش داخل شديد؟ آنها در پاسخ اشاره به يك سلسله صفاتى كه باعث دخولشان در آتش شده كرده ؛ و مى گويند: ما توجه و بندگى در حضور حق نداشتيم ، نماز نمى خوانديم ، انفاق در راه خدا نمى كرديم ، و هم مرام و هم مسلك با تبه كاران بوديم ، اعتقاد به روز جزا نداشته و تكذيب مى كرديم .
    پس خداى تعالى در باره آنها مى فرمايد: شفاعت ، شفاعت كنندگان سودى به حال اين گروه ندارد.
    خلاصه آنكه آنها كه به خدا و روز جزا ايمان نداشته و به اصول عقايد يا پشت پا زده اند مورد شفاعت قرار نگرفته و مشمولين شفاعت آنهايى هستند كه متدين به دين حق بوده و گناهان كبيره انجام داده اند ولى خداى تعالى از دين آنها خشنود است .
    در قضيه شفاعت اخبار و روايات زياديست كه بيان آن از وظيفه اين كتاب خارج است ؛ و لكن اين بود لب مطالب آن ؛ كه با بيان امام عليه السلام پيوستگى داشته و دانسته شد كه چه وسيله بزرگى آن بزرگوار براى امر شفاعت نامزد كرده است ؛ كه خواه و ناخواه هر كس را آن مقام حاصل شود ((مقام عشق و محبت )) در معرض شفاعت قرار خواهد گرفت .
    در بيان و حبى لك شفيعى اليك اى كه آگاهى به اسرار جهان هم نمودى سر اين خلقت عيان
    مطلبى گويم برون از قال و قيل بر وجودت هستى ما شد دليل
    من به غير از تو نمى گيرم حبيب اى خوش آن يارى كه باشد بى رقيب
    آن چنان در دوستى دارم ثبات كه بود يكسان مرا مرگ و حيات
    در مودت اعتمادم شد دليل بر محبت خو گرفتم چون خليل
    گر پسندد لطف تو در آتش من به عشقت در دل آتش خوشم
    پس به اين حب من قناعت مى كنم قصد خود را بر شفاعت مى كنم
    اين عجب از آنچه گيرم من شفيع اين اجابت بر هدف گيرد سريع
    چون محبت عالمى از آن توست خود يكى از اصل صد پيمان توست
    هر كه از اين شربت شيرين چشيد در حلاوت بهترش چيزى نديد
    من بسى دارم به نيكان اعتماد كه ثبات آيد وفاشان در وداد
    پس به آرامى گرفتم اين سكون كه نيايد شكوه ام از دل برون
    گر مرا سازد به جنت رهسپار با كه سازد بر عقاب خود دچار
    راضيم بر آن چه او دارد رضا اين بود رسم محبان در قضا
    حاصلم از اين ارادت داوريست روز وانفسا به حالم ياوريست
    زين سبب من دامنى گيرم رفيع قال لا تنفع شفاعت من شفيع

    ادعوك يا سيدى بلسان قد اخرسه ذنبه ؛ رب اناجيك بقلب قد اوبقه جرمه ؛ ادعوك يا رب راهبا راغبا راجيا خائفا
    ترجمه : اى آقاى من مى خوانم تو را به زبانى كه گناهش او را لال كرده و راز مى گويم تو را با دلى كه جرم و خطا هلاكش كرده ، مى خوانمت پروردگارا ترسان ، شوقمند، اميدوار و هراسان .

  10. #10
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    يكى از آداب دعا اقرار به گناهان است
    امام عليه السلام بعد از آن كه عرض مى كند پروردگارا؛ همانا: آهنگ تو كردم و دوستى خود را بر تو شفيع قرار دادم چنين ادامه مى دهد: اى آقاى من تو را مى خوانم ((شايد بر اين اشاره كه خود فرمودى : ادعونى استجب لكم ))و لكن چگونه و به چه حالت !! مى خوانم تو را به زبانى كه معصيت او را لال كرده و به سبب گناه كند شده است (14) و مناجات مى كنم تو را با قلبى كه از آلايش جرم و جريرت دستخوش ‍ تباهى و هلاكت شده است ؛ يعنى مى خوانم تو را با دلى كه ظلمت معاصى آن را تيره و تار كرده است .
    عجب آئينه صاف و درخشانيست دل كه چگونه غبار و خراش گناه بر آن كشيده شده و اصرار بر معصيت آن را سخت مى نمايد كه نعوذبالله : س ‍ 30 ى 74 ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجاره او اشد قسوه پناه ما به پروردگار عالم از آن كه دلها به قدرى سخت شود كه همه چيز در آنها بى اثر باشد و رحمت الهى هم در آنها نفوذ ننمايد.
    سپس به لسان ديگر عرض مى كند: پروردگارا مى خوانم تو را در حاليكه هراسناك و رغبت كننده و اميدوار و ترسانم ؛ يعنى مى خوانم تو را به حالت خوف و رجاء كه ندانم رد كنى يا اجابت نمايى ؛ يا مى خوانم تو را در حالى كه اميدوار به رحمت تو هستم و در زمره آنها در آيم كه : اولئك يرجون رحمت الله ؛ و خائفم از آن كه نزديك باشم بر آنها كه : و غضب الله عليهم و لعنهم ، به كسانى كه مورد خشم و سخط تو قرار گرفتند.
    چرا محيط نورانى دل تيره و تار مى شود؟
    در ترجمه اين فقرات دو موضوع مورد بحث است ، يكى ارتباط قلب به حالات مختلف نفسانى و تاءثير آن ، و ديگر بيانى در مقام خوف و رجاء، كه امام عليه السلام اين دو موضوع مهم را در دو جمله كوتاه گنجانيده است .
    و اما در موضوع اول : ساده ترين مطالبى كه در باب قلب گفته شده ، چنين است ، كه مى گويند: قلب به منزله آئينه صاف و شفافى است كه به كوچكترين آلودگى لكه دار شده و هر قدر آلودگى آن زياد شود تيرگى آن بيشتر مى گردد تا به حدى كه تباه شده و به هلاكت نزديك ؛ و امكان ترميم و پرداخت آن سخت و دشوار مى گردد.
    گرچه قبلا مطالبى گذشت حاكى از اين كه قلب جايگاه محبت الهى و مركز استقرار ايمان به او سبحانه و تعالى مى باشد و گفته شد كه اصلا سبب ايجاد اين عضو از نظر حالات روحانى و معنوى بر همين منظور بوده است .
    ولى اكنون بايد دانست كه اگر همين جايگاه مقدس در تحولات نفسانى از فطرت سالم و مستقيم خود بيرون رفت و از راه صحيح خود منحرف شد و تابع هواى نفس گرديد؛ تبديل به محيطى آلوده و تيره و تار شده ، به انواع و اقسام بيمارى ها دچار مى شود!! يعنى جايگاهى كه محل استقرار ايمان و مرتبه يقين است ، تبديل به محل شك و ترديد مى شود، جايگاهى كه مكان و منزلگاه انوار معرفت است تبديل به ظلمتكده جهل مى شود، جايگاهى كه محل اشاره و الهام رحمان است تبديل به منطقه نفوذ وساوس شيطان مى گردد، جايگاهى كه محل آرامش و سكون است تبديل به محل آشوب و غوغا مى گردد، جايگاهى كه محل رافت و رحمت است ، تبديل به مكان خشونت و سختى مى شود، جايگاهى كه مركز محبت ، وفا، رحم ، شفقت ، عاطفه و مروت است ، تبديل به مكان خصومت ، نفاق ، حقد، حسد، بخل ، كينه ، ريا، حرص و آز مى گردد و خلاصه اين جايگاه شريف كه مقام و مقر تمام صفات عاليه است تبديل به مفسدگاه تمام رذائل مى شود.
    از اين جهت است كه امام عليه السلام در مقام تعليم اشاره بر اين فرموده و عرض مى كند: رب اناجيك بقلب قد اوبقه جرمه پروردگارا با تو راز و نياز مى كنم با قلبى تيره و تار كه سموم معاصى آن را تباه كرده و از فطرت مستقيم خود خارج شده است .
    و اين بيان از نظر تعليمات عاليه است كه بايستى با قلب پاك و خالى از آلايش به سوى خداى جهان روى آورد و با وى راز و نياز كرد.
    قلب مركز استقرار ايمان است
    اگر آدمى فاقد قلب بود معلوم نبود كه پايه اعتقادات او روى دوش چه عضوى از اعضاء بدن استوار مى شد و كداميك طاقت تحمل اين بار گران را داشتند، و اگر دقت كامل در وضع جسمانى و حالات روحانى و معنوى اين عضو به عمل آيد خواهيم دريافت كه چه ماءموريت سنگينى براى حيات از نظر روحى و جسمى به عهده آن گذاشته شده است ، اين كه مى گويند قلب سلطان بدن است !! اين كلام از نظر مرگ و حيات آدمى و حالات جسمانى معروف شده است ، يعنى اگر اين فرمانروا دريچه مسير خون را به اعضاى ديگر ببندد به سلطنت خود پايان داده است ، ولى بايد گفت كه قلب سلطان و فرمانرواى روح و جسم است ، از آن جهت كه گذشته از حكومت بر اعضاء جسمانى ، خداى تعالى ماءموريتى بزرگ را به عهده او گذاشته و مركز تثبيت و برقرارى ايمان به خود را در عوالم باطنى آن قرار داده است . همچنان كه فرمود: س 30 ى 22 ... اولئك كتب فى قلوبهم الايمان ... و اين بر سبيل انتخاب اين عضو براى اين ماءموريت است كه خداى تعالى شايستگى آن را بر اين وجه رسانيده و مى فرمايد: نوشته است ((يا ثابت كرده است )) بر دلهاى ايشان ايمان را و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س 30 ى 7 ... و لكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم يعنى ؛ و لكن خدا دوست گردانيده است به سوى شما ايمان را ((گواهى دادن به يكتايى او)) و بياراسته است ايمان را در دل هاى شما؛ و از اين بيان ، اين حقيقت روشن مى شود كه مقام واقعى ايمان به خدا در قلب است ؛ كه گفته اند: الايمان فى القلب
    و اين داستان تاييد اين بيان را مى رساند كه در زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جماعتى از اعراب به آن حضرت گفتند كه ما ايمان آورديم به خدا؛ و به رسول او گرويديم و خداى تعالى به رسول چنين خبر داد كه : س 30 ى 14 ... قل لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا... بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم به ايشان ايمان نياورده ايد و لكن بگوييد اسلام آورده ايم ، از آن جهت كه ... و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ... هنوز حقيقت ايمان در دلهاى شما در نيامده است . پس ‍ معلوم شد با وجودى كه زبان عامل قول و بيان است بدون گواهى و امضاى قلب حقيقت ايمان ثابت نخواهد شد. مگر داستان ابراهيم عليه السلام را نشنيده ايد كه از نظر تعليم و يا براى تثبيت ايمان خود در اعتقاد به معاد در امر زنده كردن طيور از پروردگار خود تقاضا كرد و چنين عرض نمود، كه پروردگارا به قدرت كامله تو ايمان دارم و به تو گرويده ام و لكن اين درخواست از جهت آنست و لكن ليطمئن قلبى تا آرام گيرد و ساكن شود دلم ((و يا اطمينان حاصل نمايد قلبم .))
    پس با اين مقام اهميت كه اين عضو شريف در بدن آدمى دارد، براى حفظ و نگاهدارى آن از آلودگى ها و توجه به اين كه در حالات مختلف نفسانى منحرف نشود بايد تمام نيرو و قدرت را به كار انداخت .
    قلب چگونه بيمار مى شود؟
    منظور از بيمارى قلب در اين بحث بيمارى جسمانى نبوده كه گفته شود ضربان قلب شديد يا ضعيف است بلكه در اين جا منظور از بيمارى در حالات باطنى آنست كه گاهى شدت آن به قدرى بالا گرفته كه به هلاكت نزديك مى نمايد.
    دل هايى كه به اين بيمارى دچار مى شوند دلهاييست كه در تحولات نفسانى از روش مستقيم خود خارج شده و ترك انجام وظيفه مى نمايند، قبلا گفته شد كه دل جايگاه ايمان و محبت به پروردگار است پس اگر دلى ايمان و محبت خداى را در خود جاى نداد!! از وظيفه خود خارج شده ، و به بيمارى سخت مبتلا گرديده است ، و اين بيمارى مراتبى دارد كه در درجه اول پيدايش شك و ترديد در آن بوده كه گاهى اقرار به وجود حق و زمانى انكار به او؛ و گاهى طبيعت را در امور مؤ ثر دانسته و زمانى مافوق آن را قبول دارد، گاهى به جزا و سزا و پاداش و مكافات كردار معتقد، و زمانى هيچيك را منشاء اثر نمى داند، گاهى معاد و رستاخيز را تاييد كرده و زمانى عالمى را غير از اين عالم باور ندارد و اين نوع بيمارى دل در مرحله اول است ؛ و اما در مرتبه دوم بيمارى آن چنين ظهور مى كند، كه جايگاه پرستش و ايمان به خدا را تبديل به مركز شرك ، كفر، نفاق ، بخل ، كينه و حسد و غيره كرده همه چيز را انكار مى كند و خلاصه از جاده اصلى خود منحرف شده خود را به هلاكت مى اندازد و شدت اين بيمارى روزافزون است و طبيب آن هم ((طبيب القلوب )) نظرى به بهبود آن ندارد بلكه فرموده است : سوره 9 آيه 125 و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم ...
    و همچنين در جاى ديگر فرمود: سوره 2 آيه 10 فى قلوبهم مرض ‍ فزادهم الله مرضا كه اشاره بر اينست اين گونه بيماران قلب بهبودى نيافته و خداى تعالى پليدى و مرض آنها را زياد مى گرداند بلكه بر اين گونه قلوب مهر و موم زده و آنها را قفل مى نمايد، مگر آن كه به فطرت اصلى خود باز گردند و وظيفه حقه خود را انجام دهند و خود را جايگاه ايمان و پرستش خداى تعالى قرار دهند.
    و در اين باب در مورد علاج بيمارى دل شرحى به تفصيل در دو جمله از فقرات همين دعا بعدا بيايد يكى در فقره اللهم اشغلنا بذكرك و ديگر در فقره يا مولاى بذكرك عاش قلبى و در ذيل آيات شريفه سوره 8 آيه 2 انما المؤ منين الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم ... و آيه 28 از سوره الرعد كه مى فرمايد: الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ... مطالبى بيايد كه معلوم خواهد گرديد وسيله شفاى بيمارى هاى دل چيست ؟ و چگونه مى توان آرامش واقعى به آن داد.
    قلب مركز آزمايش الهى است
    اين نكته را بايد توجه داشت كه دل تنها مركز آزمايش و امتحان الهى است ، همچنانكه فرمود: سوره 49 آيه 3 اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى ... يعنى آن گروه آنانند كه امتحان كرده است خدا و بيازموده است دلهاى ايشان را براى پرهيزگارى و در آزمايشات الهى آن كس كه قلبش سالم و پاك از آلايش باشد در زمره گروهى در آيد كه درباره آنها فرمود: الا من اتى الله بقلب سليم با عطف به آيه قبل ؛ يعنى در آن گير و دار رستاخيز كه مال و فرزند براى هيچكس سودبخش نيست آنهائيكه صاحب قلب سليم باشند از آن دو بهره مند خواهند شد.
    و نيز آنهائى كه از بوته امتحان نيكو درنيايند و دلهاشان سخت بيمار باشد در زمره كسانى در آيند كه در شان آنها فرموده : سوره 39 آيه 22 فويل للقاسيه قلوبهم من ذكر الله اولئك فى ضلال مبين پس واى بر سخت دلان آنهائى كه از ذكر خدا غافلند و در گمراهى آشكارى هستند.
    موضوع دوم از فقرات مورد شرح
    حالت خوف و رجاء از نظر قرآن و ارتباط آن با بيان حضرت سجاد عليه السلام
    در سوره انبيا خداى تعالى بعد از آن كه شرح حالات پيمبران و داستان هايى از آنها بيان مى دارد چنين مى فرمايد: انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين .
    اين پيغمبران كه ذكر ايشان برفت ، در خيرات مسارعت و شتاب مى كردند و ما را مى خواندند به رغبت و رهبت يعنى به اميد و ترس و خاشع و خاضع و فروتن بودند در نزد ما.
    پس با اين حالت كه دارا بودن مقام خوف و رجاء يكى از صفات معصومين است ، معذلك امام عليه السلام به پيروى از رويه انبيا و هم از نظر تعليم چنين متذكر مى شود: ادعوك يا رب راهبا راغبا راجيا خائفا و اين خصلتى است كه بايد در عموم مؤ منان كمابيش باشد و دستورى براى آنهاست تا هميشه در حال خوف و رجاء بسر برند.
    و همچنين در سوره عنكبوت آيه 3 در ذيل عبارت شريفه : من كان يرجوا لقاء الله ... مفسرين چنين آورده اند: هر كس كه اميد مى دارد ثواب خداى را مى ترسد از عقاب وى ؛ بايد كه عمل صالح كند تا به ثواب خداى رسد و از معاصى اجتناب كند تا به عذاب وى مبتلا نگردد.
    بعضى گفته اند: رجاء به معنى خوف است و لقاء به معنى بازگشت و مصير و رسيدن به پاداش بزرگ در روز رستخيز يعنى هر كس كه از خداى و از بازگشتن به سوى او بترسد بايد خود را آراسته كند و عمل صالح به جاى آورد تا به لقاء خداى تعالى كه ثواب اوست برسد، چون لقاء به معنى ديدار نيست و خداى تعالى به هيچ حاسه از حواس مدرك نيست .
    بعضى از مفسرين در ذيل آيه شريفه و ادعوه خوفا و طمعا؛ مطالبى آورده و در خوف و طمع چند وجه گفته اند بر اين معنى كه مى فرمايد: بخوانيد خداى را به خوف و طمع ، به خوف عقابش و طمع اندر ثوابش ، به خوف عدل او و طمع در فضل او، خوف از رد و طمع در اجابت . خوف از ميزان و طمع در جنان .
    و ديگر از دلايلى كه خداى تعالى خود را براى ايجاد حالت خوف و رجاء بيان داشته آيه 12 از سوره الرعد است كه مى فرمايد: هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا بر اين تفسير: اوست آن خدايى كه به شما نماياند برق را و آن لمعاتيست سريع الزوال كه از اصطكاك تراكم سحاب ظاهر گردد و نشانه باران باشد كه از يكطرف آن برق ايجاد وحشت كرده و خوف از صاعقه ظاهر مى سازد و از طرفى هم اميدى براى رحمت و ريزش باران ايجاد مى نمايد كه منافعى بيشمار در بر دارد؛ و اين خود در واقع دستورى براى اهل ايمانست كه در تمام جهات اين حالت را دارا مى باشد.
    اينست كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض مى كند پروردگارا تو را مى خوانم در حالى كه هراسنده و راغب و اميدوار و خائفم .
    و در باب خوف و رجاء مطالبى در شرح فقره و لك خالص رجايى و خوفى در همين دعاى شريف به تفصيل بيايد.
    در بيان فقرات مورد شرحآمدم بر درگهت با صد نياز من نديدم غير تو يك اهل راز
    خود نمودى دعوتم روز نخست كه بيايم عهد خود بندم درست
    آمدم من آمدم با جد و جهد آمدم آرى ولى بشكسته عهد
    من شكستم عهد و پيمان بر خطا تو نكردى زين سبب سلب عطا
    هم نبستى روى ما باب اميد باز دارى بندگان را اين نويد
    پس نمودى لفظ ادعونى بيان كه بخوانيد مرا در هر زمان
    تا ببخشم جرم و عصيان و گناه آن كه را آيد مرا اندر پناه
    چون كه امرت بوده باشد اين چنين پس تو را خوانم به آوازى حزين
    خوانمت با حالتى بس پرملال خوانمت با يك زبانى همچو لال
    حق بود گر لكنت آيد بر زبان چون نيم از فعل خود اندر امان
    گر چه بايد خوانمت با قلب پاك ليك باشد قلبم از عصيان هلاك
    بشنو از من نكته اى از وصل دوست اين سخن در جاى خود؛ زيرا نكوست
    هر زمانى خواهى كنى با او نياز قلب خود را همچنان آيينه ساز
    بعد از آن بردار دست خود بلند نام او را بر زبان آور به چند
    همچنان با حالت خوف و رجاء پس طلب كن هر چه خواهى در دعاء

    اذا راءيت مولاى ذنوبى فزعت و اذا رايت كرمك طمعت فان عفوت فخير راحم و ان عذبت فغير ظالم
    ترجمه : اى مولاى من چون گناهان خود را ببينم بهراسم و چون به كرم تو بنگرم طمع ورزم پس اگر بگذرى بهتر مهربانى و اگر شكنجه كنى پس ‍ ستم نكردى .
    در بيان علل خوف و رجاء
    بعد از آن كه امام عليه السلام پروردگار خود را با حالت خوف و رجاء مى خواند سپس به بيان علل خوف و طمع خود اشاره نموده مى فرمايد: اى آقاى من ؛ چون گناهان خود را از نظر مى گذرانم به فزع و ناله در آمده بى تاب مى شود ((اينست مرتبه خوف )) و چون احسان و بخشش تو را مى بينم و در كرم تو مى نگرم به طمع در مى آيم ((اينست مرتبه رجاء))
    از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمود: لقمان به پسرش گفت : بترس از خدا همچنان كه پندارى اگر نزد او درآيى به نيكويى ثقلين ، از عذاب او خلاصى نخواهى داشت ، و اميدوار باش به رحمت او همچنان اميدى كه اگر گمان برى به گناه ثقلين در معرض مغفرت او در آيى هر آينه آمرزيده خواهى شوى .
    سپس مناجات را چنين دنبال مى كند: با اين احوال پس اگر عفو كنى و گذشت نمايى نيكوتر راحمى و بهترين رحم كنندگانى ؛ شايد مراد اين باشد كه خود بارها در وصف خود فرمودى كه مرا چنين بخوانيد: و انت خير الراحمين ، و انت ارحم الراحمين ، و انت الرحمن الرحيم . و نيز عرض مى كند: و اگر عذاب كنى و مرا به كيفر معاصى برسانى ؛ پس ‍ ستم كننده نيستى و ظلم نكرده ايد ((چون هيچگاه ستم بر بندگان نخواهى كرد)) كه : و ما الله يريد ظلما للعباد ((للعالمين )) چه اگر مشمول عقاب شوم ؛ به محض عدل بلكه در مقام فضل با من رفتار نمايى .
    خداى تعالى ظالم نيست
    س ى 90 ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان
    چگونه ممكن است ؟!! خداى تعالى كه امر به عدل و احسان فرموده خود بر اين صفت با بندگان رفتار نكند؛ حتى در مقام قضاوت هم چنين دستور فرموده كه : س 4 ى 58 و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل اگر خواهيد داورى كنيد در ميان مردمان داورى به عدل و داد كنيد و جور روا مداريد.
    و اين پرواضح است آن كس كه به عدل فرمايد به عدل كردن اولى باشد؛ و چون منظور در اين جا بيان عدل نيست از آن جهت كه اين خود يكى از اصولى است كه بزرگان آن چه را كه بايد در اين موضوع بنويسند، نوشته اند. و لكن بحث در اين عبارت است كه امام عليه السلام اشاره فرموده كه اى پروردگار ظلم و ستم در شاءن تو نيست . و بنابراين قسمتى از آنچه را كه خود حق تعالى در اين باره بيان داشته متذكر مى شويم .
    سوره النساء آيه 40 ان الله لا يظلم مثقال ذرة . خداى تعالى بر كسى ستم روا ندارد به مثقال ذره اى ((و اين ذره آنست كه در خاطر كمتر از آن در نيايد)) و مراد از اين نفى ظلم است از ذات خويش چنان كه گفت ان الله لا يظلم الناس شيئا كه خداى تعالى به هيچ وجه بر آدميان ظلم نكند و از آن چه تعلق به مصالح ايشان دارد فرو نگذارد و گويند حقيقت ((ظلم )) ضرورى باشد محض كه تغييرى رساند براى نفعى يا دفع مضرتى ؛ پس اين بر خداى روا نبود چونكه او مستغنى و عالم است به قبح ظلم .
    و اما آن چه را كه به طور كلى خداى تعالى در باب ظلم و ستم درباره مردمان چه از نظر امور دنيوى و چه اخروى بيان داشته تمام ظلم را ناشى از اعمال و رفتار خود مردمان دانسته خداى تعالى بلكه نتيجه كردار آن ها قرار داده و از خود نفى ظلم كرده است و اگر بخواهيم اين بحث را شكافته از روش كتاب خارج شده و بشرح به طول مى انجامد، ولى تنها به چند عبارت كوتاه كه با شرح فقره مورد بحث مربوط است اكتفا مى كنيم ؛ و چون اين عبارت متمم آياتيست كه هر يك شاءن نزول و تفاسير جداگانه اى دارد لذا از شرح و تفسير آنها صرف نظر كرده چون با جزئى دقتى در ظواهر همين عبارت كوچك معنى بدست آمده و معلوم مى گردد كه : ((هر چه هست از قامت ناساز بى اندام ماست .))
    در دو آيه ... و ما ظلمهم الله و لكن انفسهم يظلمون خداى تعالى بر ايشان ستم نكرد و آنها خود بر خويشتن ستم كردند.
    در دو آيه ... و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون و ستم نكردند ما را ليكن بودند به نفس خود ستم كنندگان .
    در سه آيه ... فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفهسم يظلمون پس ستم نكرد بر ايشان خدا و لكن آنها بر نفس خود ستم كردند.
    يك آيه ... و ما ظلمناهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون و ستم نكرديم بر ايشان ليكن ايشان بر نفس خود ستم كردند.
    در سه آيه ... و ان الله ليس بظلام للعبيد خداى تعالى به هيچ وجه بر بندگان روا ندارد.
    و همچنين عبارات كوتاه ديگرى كه در قرآن مجيد مكرر به چشم مى خورد از اين قبيل كه : فلا تظلم نفس شيئا، و لا تظلمون فتيلا، و لا يظلمون نقيرا؛ كه همه دليل بر نفى ظلم از ذات بارى تعالى است ، اينست كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض مى كند: و ان عذبت فغير ظالم .
    در بيان فقرات مورد شرحديده گريان دارم از خوف عذاب گونه ام خندان به اميد ثواب
    گونه خندان چشم گريان برخلاف ماجراى شادى و غم شد گزاف
    چون گناه خود ببينم هر زمان آيم اندر ناله و آه و فغان
    همچنان باشم ز عصيان در فزع كه بود سوزنده دل اندر جزع
    چون نظر در بحر اكرامت كنم بس طمع بر جود و انعامت كنم
    اين روش باشد ز نيكان در دعا گه بخوانندت به خوف و گه رجا
    هر كه را اين حالت آيد بر وجود كه گذارد سر ز خوفت بر سجود
    يا كه از شوق لقايت در سرور خوف خود را از دل اندازد به دور
    بى گمان مشمول عفو است و كرم چون كه باشد نزد تو او محترم
    يك حقيقت بشنو از لطف اله هر كه آيد سوى عفوش در پناه
    در انابه همچنان تا بازگشت از سر تقصير او خواهد گذشت
    در مقام عفو بهتر راحم است در حساب خلق او خود عالم است
    گر در امر كيفرش آرد عذاب كى ستم باشد بود عين صواب
    مى برد در عدل خود رحمت به كار تا كه سازد فضل خود را آشكار
    پس ستم بر كس نسازد او روا درد ما از نفس ما شد بى دوا

    حجتى يا الله فى جراءتى على مسئلتك مع اتيانى ما تكره جودك و كرمك و عدتى فى شدتى مع قلة حيائى راءفتك و رحمتك و قد رجوت ان لا تخيب (15) بين ذين و ذين منيتى
    دليل و حجت من ، اى خدا؛ در جراءت و جسارتم به درخواست كردن و سؤ ال از تو است با آن كه آن چه را نپسندى به جا آوردم ؛ يعنى با اين كه رفتارم مخالف ميل تو است باز جود و كرم تو مرا وامى دارد كه زبان مسئلت بر تو گشايم ، و هر چند كه از بى حيايى خود خجلت زده ام باز راءفت و رحمت تو وادارم مى كند كه ديده اعتماد و اطمينان به سوى تو باز كنم ؛ يا بر اين معنى كه اعتماد من در شدائد و سختى ها با اين قلت حيا و آزرم همانا به شفقت و مهربانى تو است و اميد دارم كه در تنگناى احتياج با اين دو دست آويز ((جود و كرم تو)) و در ميان اين دو دست آويز ديگر ((راءفت و رحمت تو)) دستم را از دامن آرزو كوتاه نسازى و رشته اميدم را قطع نفرمايى .

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/