سیئم سوئید یك پلیس زن فرانسوی است كه بهعلت تبعیضهایی كه در پلیس فرانسه دید اقدام به انتشار كتابی با نام «پردهپوشی در پلیس [فرانسه]» نمود. اگرچه سوئید از پدر و مادر تونسی متولد شده ولی فرانسه را بهعنوان كشوری كه در آن متولد شده دوست دارد و به همین دلیل بوده كه به گفته خودش نتوانسته از این تبعیضهای ناروا كه او را بهشدت آزار داده بهراحتی بگذرد ولو اینكه این كار به از دست دادن شغل و یا خطرات دیگری برایش منجر شود.
سوئید در مقدمه كتابش آورده است: «این كتاب یك هجونامه نیست، بلكه مطالب آن به زندگی داخلی دستگاه پلیس مربوط میشود. تمام آنچه در این كتاب نقل شده بر پایه شهادت شهود، اسناد، صورت جلسات، گزارش های رسمی، و گزارش ها و یادداشت های حین خدمت تنظیم گردیده است. ممكن است با انتشار این كتاب، من شغلم را از دست بدهم ولی اگر حقیقت به این بها به دست آید، پشیمان نخواهم بود». خبرگزاری فارس به دلیل اهمیت این موضوع و دست اول بودن مطالب آن اقدام به ترجمه متن كامل این كتاب نموده كه قسمت اول آن تقدیم خوانندگان محترم می گردد:
ممكن است با انتشار این كتاب شغلم را از دست بدهم
این كتاب یك هجونامه نیست، بلكه مطالب آن به زندگی داخلی دستگاه پلیس مربوط می شود. تمام آنچه در این كتاب نقل شده بر پایه شهادت شهود، اسناد، صورت جلسات، گزارش های رسمی، و گزارش ها و یادداشت های حین خدمت تنظیم گردیده است. ممكن است با انتشار این كتاب، من شغلم را از دست بدهم ولی اگر حقیقت به این بها به دست آید، پشیمان نخواهم بود.
س.س.
مأمور پلیس، كه موظف به انجام خدمات عمومی است، باید نسبت به موضوع مأموریت خود رفتاری الگووار از خود نشان دهد.
ماده 7 مرامنامه اخلاقی پلیس ملی (فرانسه)
چرا پلیس شدم
مقدمه
من شورشی نیستم. من بچه عاقلی هستم. همواره از نظم مستقر پیروی نموده با آن به مقابله برنخاستهام. من به عشق آرمانها و به قول معروف برای دستگیری از همنوعانم وارد خدمت پلیس شدم. هنوز صدای غرغر اطرافیان را میشنوم: "كمك به همنوع! بهتره بری راهبه بشی! اصلاً برو به گروه اماوس ملحق شو! " مادر ترزا یا خواهر امانوئلی كه یونیفورم پلیس به تن كرده باشد چه از آب درخواهد آمد! من همواره به این گفته مادربزرگم اعتقاد داشته ام كه اگر انسان پشت سر از خود نیكی به جای گذارد، پیشِرو آن نیكی را بازخواهد یافت.
مأموران پلیس مردان ثروتمندی را كه پلیس را تهدید به استفاده از روابط خود علیه او كرده باشند، زیاد دیدهاند
با داشتن چنین فلسفهای، پیوستن به پلیس ملی برای من یك امر بدیهی بود. مدت ها بود كه در جستوجوی راه درست در زندگی خود بودم. كار در بخش خصوصی مسلماً می توانست درآمد بیشتری به همراه داشته باشد ولی فقدان چیزی را دائماً در وجود خویش احساس می كردم. بیتردید، این فقدان چیزی نبود جز لزوم اثر گذاشتن؛ اثری كه زندگی دیگران را قابل زیستتر از آنچه هست بنماید. برای رسیدن به این منظور بود كه یونیفورم پلیس را به تن كردم. حفاظت از آزادی های فردی، دفاع از این آزادی ها در برابر قانون زورمندان و ثروتمندانی كه برای خود امتیازات ویژه قائلند و منافع عمومی و ارزش های جمهوری را زیرپا می گذارند. كدام مأمور پلیسی است كه تا بهحال ندیده باشد مردی با سیگار برگ بر لب به صورت جلسه او اعتراض كند و تهدید نماید كه از روابط خود علیه او استفاده خواهد كرد؟
با نوشتن این كتاب خطرات زیادی را بهجان خریدهام
قول میدهم این كتاب كیفرخواستی علیه پلیس نباشد. هدف اصلی آن تأكید بر ایرادات موجود در سلسله مراتب اداری و تسلیم این سلسله مراتب در برابر قدرت سیاسی تا حد دست بردن در پروندهها می باشد. هرچه بگوئیم كم است كه همه این مشكلات به بهای امنیت شهروندان ما تمام می شود.
اگر در عین حالی كه همچنان مشغول خدمت در پلیس هستم تصمیم به نوشتن این كتاب گرفتهام علت آن است كه برای این كشور احترام زیادی قائلم. من كماكان به شعار جمهوری كه بر سر در شهرداری های ما نقش بسته و به اعلامیه حقوق بشر كه زینتبخش دیوار ادارات پلیس است باور دارم. اما تضاد میان این آرمان ها از یك سو و احترام عملی به آنها توسط وزیر داخله - كه دیگر به امری دائمی بدل شده - مرا وادار ساخت كه از گوشه انزوا خارج شوم. خروج من بدون هیچ چتر و حفاظی صورت گرفته است. البته از تمام خطراتی كه به جان خریده ام و از تمام سؤال و جواب هائی كه در انتظار من است آگاهی كامل دارم. اما ارزش های وجود دارند كه از حفظ شغل و آسایش فرد به مراتب والاترند.
«دست بردن در پروندهها» از تبعیضهایی كه در پلیس اتفاق میافتد
آگاه ساختن افكار عمومی نسبت به كژیهای عملكرد پلیس عملی است در راستای منفعت عمومی. سوء استفاده از قدرت، دست بردن در پرونده ها، و انواع و اقسام تبعیض هائی كه اتفاق می افتد باید بیامان برملا شوند. تجربیات زنده من از كژرفتاری های پلیس مرزی تا حدود زیاد و به درجات مختلف، با تجربیات صدها همكار من در ادارات دیگر پلیس در داخل خاك اصلی فرانسه و در آنسوی آبها مشترك است.
من خطر اقدامات تلافیجویانه را به جان می خرم اما به اعتقاد من كشورم ارزش آن را دارد كه برایش مبارزه كنیم. خطراتی كه من تقبل می كنم به هرحال بسیار كمتر از خطراتی است كه پدربزرگم «علی مالك» با ورود به نهضت مقاومت در 1942 پذیرفت.
سرپیچی از دستوری كه شخص آن را غیرقانونی میداند به توبیخ و یا اخراج وی میانجامد
در فرانسه، قانون حفاظت از خبر رسانندگان فقط شامل شركت های خصوصی و موارد فساد مالی می شود. در ایالات متحده از سال 2002، قانون از تمام شهروندانی كه در خصوص اقدامات قانونی در مؤسسه یا اداره محل كار خود خبررسانی كنند حمایت به عمل می آورد. چنین به نظر می رسد كه در كشور ما وظیفه رازداری كارمندان مهمتر از تكلیف آن كارمندان - كه در عین حال شهروندان جامعه هم به حساب می آیند - به افشای بیعدالتیها تلقی میگردد. سرپیچی از دستوری كه شخص آن را غیرقانونی تلقی می كند در بهترین حالت به توبیخ و در بدترین حالت به اخراج می انجامد. بیعدالتیها، اقدامات غیرقانونی از قبیل آنچه من در این كتاب نقل می كنم، و مدارك دال بر آنها، تعهد به حفظ اسرار آرامش عاملان پردهپوشیها را برهم میریزد؛ آنهایی كه می پندارند لباس های كثیفشان را باید در چهاردیواری خانه و دور از چشم دیگران بشویند. در جایی كه شاهدی در كار نیست.
مقامات بالادست فكر میكردند با دادن اسباببازی كوچكی به دستم ساكت خواهم شد
راستش، مدت زیادی (شاید بیش از اندازه طولانی) به گزینه دیگری فكر می كردم. سعی كردم به مقامات مافوقم در سلسله مراتب اداری - كه خیلی هم روشن نیست و اغلب به بنبست میرسد - هشدار دهم. از غصه گریه می كردم، زندگی مشتركم را به نابودی كشاندم و در برخی مقاطع تا حدودی سلامت خود را نیز به خطر انداختم. فریاد برمیآوردم اما فریادی در بیابان! ناشنواترین انسان كسی است كه دلش نمی خواهد بشنود. مقامات بالادست احتمالاً فكر می كردند كه من از خستگی از پا درخواهم آمد یا شاید با دادن اسباب بازی كوچكی به دستم ساكت خواهم شد. ظاهراً در نظر آنها هرآدمی قیمتی برای خرید داشت! اما بدیهی است كه ارزش های بنیادین و تعهد به آینده ای بهتر بر منافع زودگذر و امتیازات ناچیز برتری دارد. ابتدا بر خود مهار زدم و ندای درونم را كنترل كردم. بالاخره من هم جزو نیروی پلیس بودم. من بهدنبال قهرمانبازی نبودم و آنچه مرا پیش می برد اراده اصلاح ذهنیت های نادرست و تغییر رویههایی بود كه با قواعد اخلاقی پلیس - پلیسی كه هنوز آن را در خدمت جمهوری میپنداشتم - انطباق نداشت. ولی تا به كی؟
روزی كه مورد تجاوز جنسی قرار گرفتم
24 فوریه 2010 یك روز عادی است و مثل تمام روزهای عادی دیگر، در حفرههای حافظه محو میشود. چیزی برای گفتن نیست: روزهای عادی خبر خاصی برای تعریف كردن ندارند.
مردم روزهای غیرعادی را به خاطر میآورند، روزهای معروف. همه 18 ژوئن و 11 سپتامبر را به یاد دارند ولی 24 فوریه 2010 را چطور؟ چهكسی به خود زحمت میدهد روز 24 فوریه 2010 را به یاد آورد؟
آن روز، چهارشنبه بود. می توانست دوشنبه یا پنجشنبه و یا حتی جمعه باشد. بههرحال چهارشنبه بود و هیچكس آن را به خاطر ندارد، بهغیر از چند بازنشسته و من. بازنشستهها از این جهت آن روز را به یاد دارند كه كم و بیش در جای جای فرانسه در دفاع از قدرت خریدشان به درخواست سندیكاها پاسخ مثبت گفته و به تظاهرات برخاسته بودند. و من، به این دلیل كه در آن روز مورد تجاوز جنسی قرارگرفتم . . .
برنا
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)