صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27

موضوع: سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام (جلد دوم )

  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام (جلد دوم )






    نام كتاب : سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام (جلد دوم )
    مؤلف : حضرت آيت الله ميرسيد محمد يثربى (دامت بركاته )
    17 - حقّ مالك
    وَ اَمَّا حقّ سائِسِك بِالمُلكِ فَنَحوُ مِن سائِسِكَ بالسُّلطانِ اِلا اَنَّ هذا يَملِكُ ما لا يَملِكُهُ ذَاكَ تَلمِزُكَ طاعَتُهُ فيمَا دَقَّ و جلَّ منكَ الا اَن تُخرِجُكَ من وُجوبِ حقّ اللَّه و يَحوُلَ بينَكَ و بينَ حقِّهِ و حُقوقِ الخَلقِ فاِذَا قَضَيتِهُ رَجَعتَ الى حقَّهُ فَتَشاغَلتَ به و لا قوَّةَ الا بِاللَّه
    ((حقّ مالك تو مانند حقّ سلطان است با اين تفاوت كه مالك امتياز بيشترى دارد. تو موظفى كه در هر امر كوچك و بزرگ او را اطاعت كنى ؛ مگر اين كه تو را از حقوق واجب الهى و حقوق ديگر بندگان بازدارد و از انجام وظايف عبوديت و بندگى مانع شود پس هرگاه حقّ خدا را ادا كردى بايد كه به انجام حقوق مالك اهتمام كنى )).
    اولين مطلبى كه بعد از بيان اين حق به ذهن انسان مى رسد اين است كه آيا اسلام برده دارى و برده فروشى را پذيرفته است ؟ و قبول دارد كه بنى آدم به دو طايفه مالك و مملوك ، مولا و عبد تقسيم مى شود؟ آيات وارده در تكريم انسان بسيار است در يكى از آنها مى فرمايد:
    يا اءَيُّهَا النَّاس انَّا خَلَقنَاكُم مِن ذَكَر وَ اُنثَى و جعلناكم شُعوبا و قَبائِلَ لتعارفوا انَّ اَكرَمَكُم عند اللَّه اَتقاكُم (1).
    ((اى انسان ها! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و از طوايف و شعب مختلف قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ شريف ترين و ارزشمندترين شما نزد خداوند با تقواترين شما است )).
    و يا در آيه ديگر مى فرمايد
    و لقد كرَّمنا بنى آدم (2).
    ((ما بنى آدم را كرامت بخشيديم )).
    به خوبى پيدا است كه آنچه مورد تعظيم آفريدگار است ، نفس انسانيت است و معيار برترى انسان ها صرفا تقوا و پاكدمنى است و هيچ چيز ديگر ملاك ترجيح و سيادت فردى و اجتماعى بر ديگران نمى شود. در روايات فراوانى هم بر اين مطلب تاءكيد شده است ؛ مثلا:
    لا فضل لعربىّ على عجمى على عربىّ و لا لابيض على اَسوَد و لا لاَسود على اَبيض الا بالتَّقوى النَّاس من آدم و آدم من تُراب (3).
    ((عرب يا عجم بودن و سفيد يا سياه بودن هيچ كدام ملاك برترى انسان ها بر ديگران نيست مگر آن كس كه تقواى بيشترى داشته باشد. همه فرزند آدم ابوالبشرند و آدم هم از خاك آفريده شده است )).
    از مجموعه اين آيات و روايات يقين حاصل مى شود كه خدا و رسولش چنين امرى را قبول ندارند و به آن وقايع خارجى قطعا راضى نبوده اند. پس چرا آيين مقدس اسلام كه بر اساس برابرى كامل انسان ها استوار گرديده ، نظام برده دارى را پذيرفته است ؟ مگر نه اين است كه آيين ما، آخرين شريعت آسمانى است و پيامش جهانى و جاودانى است كه :
    حَلاَلُ محمَّد حَلاَل اَبَدا الى يَومِ القِيَامَةِ و حَرامُهُ حَرَام اَبَدا الى يَومِ القِيَامَةِ(4).
    ((آنچه را كه رسول مقدس اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم حلال فرموده ، حليتش تا قيامت جاودانى است و آنچه را كه حرام فرموده ، حرمتش هميشگى است )).
    پس چگونه پديده اى را كه بشر، در نهايت نتوانست تحمل كند و از سوى يكى از روساى جمهور ايالات متحده آمريكا به نام آبراهام لينكُلن (5) تقريبا در دو قرن قبل ، اين ظلم فاحش ريشه كن شد، اسلام آن را به نحوى تاييد نموده است ؟
    آيا اين مساله ، ادعاى ماترياليست ها را كه مى گويند اديان الهى مخصوص ادوار گذشته تاريخ است ثابت نمى كند؟ چه اين كه آنها مدعى اند كه اعتقادات و معارف بشرى انعكاس شرايط اقتصادى و معارف بشرى نيز دگرگون مى شود نظام برده فروشى و برده دارى ، ميراث و يادگار دوران دوم تاريخ حيات بشر است كه پس از دوره اشتراكى حاكميت يافته و بعد از آن جاى خود را به نظام فئوداليه يا تيول دارى واگذار كرده است و پس از اين دوره هم روزگار سلطه سرمايه دارى است كه اين هر سه دوره ؛ يعنى دوران برده دارى و دوران اقطاع تيول و دوران سرمايه دارى ، دوران ظلم و تجاوز به حقوق انسان ها است و جبر تاريخ حكم مى كند كه انسان ها بايد به همان دوران اول ؛ يعنى دوران اشتراك و عدم تبعيض برگردند. حرف آنها اين است كه عقايد انسان ها ساخته و پرداخته همان دوران ها خاص خود است و اسلام هم كه نظام برده دارى را تاييد مى كند، نظامى تاريخى است كه بايد ميزان موفقيت آن را در موزه هاى انسان شناسى و عقايد جستجو كرد، و هرگز نمى تواند براى جامعه رو به رشد و در حال كمال امروز به عنوان يك مكتب فكرى زنده ، حيات آفرين و نجات بخش كارايى داشته باشد.
    اينها چند نمونه از سؤ ال ها و چراهاى آزاردهنده اى است كه انسان با آن روبرو است و گاه با خود مى انديشد كه اى كاش اسلام با اين عمل ناپسند هم مثل بسيارى از سنن غيرصحيح حاكم بر جامعه آن زمان برخورد قطعى كرده بود و همان گونه كه قمار، دزدى ، شرب خمر، زنا و ربا را قاطعانه حرام كرد، مساله برده دارى را نيز صريحا لغو مى نمود.
    در پاسخ همه اين سوال ها و دستيابى به اين آرزوها بايد گفت : مساله برده دارى از نظامات تاسيسى و قوانين موضوعه شرع مقدس اسلام نيست ، بلكه فقط مورد تاييد شرع واقع شده و از احكام امضايى دين است .
    ريشه تاريخى نظام برده دارى
    براى اين كه سر اين برخورد و تلقى قانونى اسلام را دريابيم لازم است كمى به ريشه تاريخى آن رجوع كنيم .
    نظام برده فروشى و برده دارى يك نظام اجتماعى و اقتصادى بين المللى بود كه به شهادت تاريخ پايگاه اصلى آن سرزمين روم و امپراطورى قدرتمند آن بود. آنها در سايه اقتدار فراوانشان ، با لشكركشى و تعدى به ساير ملل و اقوام ، انسان ها را به بردگى كشيده و منفعت اقتصادى زيادى را با بهره كشى و بيگارى از اين برده ها و يا احيانا از محل خريد و فروش آنها نصيب خود مى كردند؛ و شاهد آن هم حضور بيشمار نژاد سياه در قاره اروپا و آمريكا است كه همه به همان شيوه استبداد و بردگى از آفريقا به قاره هاى ديگر انتقال يافتند و مهم تر از آن ، شيوه رفتار با اين طبقه بود.
    به شهادت تاريخ ‌نگاران خودشان اين بردگان را در عداد انسان و بشر نمى دانستند، بلكه براى آنان مانند كالا بودند.
    براى بهره كشى بيشتر از آنان از تازيانه ، شلاق و انواع شكنجه ها استفاده مى كردند و ايذا و آزار بردگان امرى بسيار متعارف و معمول بود. بردگان جيره غذايى داشتند؛ آن هم در حدى كه از مرگ نجات پيدا كنند و يا اگر بيشتر به آنها مى دادند براى اين بود كه بيشتر از آنها بهره ببرند.
    هنوز هم بقاياى آن تفكر در غرب متمدن و جنگ حيوانات مثل گاوها و يا خروس ها متداول است و مى بينيم كه براى تفريح و لذت بردن حيوانات را به جان يكديگر مى اندازند. به همين صورت ، بردگان ، آن انسان هاى مظلوم را هم به جان هم مى انداختند و از اين كه آنها براى دفاع از خود يكديگر را مى كشتند، لذت مى بردند و همين شرايط با كمى اختلاف در ايران ، هند و قبايل عرب نيز حاكم بود و صاحبان قدرت و ثروت با اين همه بهره ورى حاضر نمى شدند به سهولت و راحتى از چنين امتياز و سرمايه بى پايان و معدن بى انتهايى صرف نظر كنند؛ به خصوص كه درباره زن ها علاوه بر منافعى كه گفتيم امكان بهره مندى هاى ديگر هم وجود داشت . در چنين شرايط و با چنين سوابق تاريخى كه ذكر شد دين مقدس اسلام قدم به ميدان نهاد و براى برابرى و عدم تفاوت ميان انسانها همت گماشت ؛ و خداوند فرمود:
    يا اءَيُّهَا النَّاس انَّا خَلَقناكم من ذكر و اُنثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا انَّ اَكرَمَكُم عند اللَّه اَتقاكُم (6).
    ((اى انسان ها! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و از طوايف و شعب مختلف قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ شريف ترين و ارزشمندترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است )).
    به هر حال ، تصور اين كه انسان هايى در بردگى انسان هاى ديگر زندگى كنند، رنج آور و آزاردهنده است ؛ ولى اين تصوير و نتيجه اى است كه امروز بعد از گذشت بيش از يك قرن از الغاى اين نظام براى ما حاصل شده است . و از طرف ديگر انسان ها نسبت به سنت هاى حاكم بر اجتماع خود به طور تدريجى تكامل پيدا مى كنند. با سير تاريخى و گذشت زمان ، سنن حاكم در ميان آنها به سوى كمال مى رود و مى توانيم به طور قطع بگوييم : اين تصويرى كه امروز براى ما حاصل شده است ، يقينا در چهارده قرن قبل وجود نداشته است ؛ حتى شايد خود بردگان هم بردگى خود را امرى پذيرفته شده تلقى مى كردند و از اين گذشته ، نه تنها اين موضوع ، كه بسيارى از موضوعاتى كه ما امروزه قبح عقلى يا شرعى آنها را درك مى كنيم ، استهجان عرَضى دارد با اين كه از نظر قانونى ممنوعيت دارد، روزگاران گذشته چنين نبوده است .
    شايد انسان هاى نادرى هم بوده اند كه در همان زمان با ادراك فطرى خود از آن سنن حاكم ، احساس تنفر مى كردند و هيچ يك از اين امور قبيح را انجام نمى دادند و از آنها پرهيز و پروا داشتند، گاهى در تاريخ نام اين انسان هاى نادر ثبت شده است ؛ مثلا درباره جعفر بن ابى طالب مى گويند: او كسى بود كه در همه عمرش ، حتى قبل از اسلام شراب نياشاميد و هنگامى كه از او سؤ ال كردند، او گفت : من احساس مى كردم خوردن آنچه موجب مستى و سكر انسان مى شود، زائل كننده عقل و تفكر است ، و به واسطه آن انسان به كارهايى دست مى زند كه در حال عادى هرگز حاضر نيست آن كارها را انجام بدهد. اين روحيه ، براى افراد خاص ؛ آن هم به ندرت حاصل مى شود؛ چرا كه عقل ، قبح امور را هنگامى درك مى كند كه اجتماع سالم باشد و هوى و هوس و تمايلات نفسانى بر آن جامعه حاكم نباشد؛ وگرنه اگر فضا و سنن حاكم بر جامعه ، تمايلات و هواهاى نفسانى باشد ابزار ادراك از افراد آن جامعه گرفته مى شود؛ به نص ‍ روايتى كه از حضرت اميرالمؤ منين عليه السالم نقل شده است :
    انَّكَ اِن اَطَعتَ هَواكَ اَصَمَّكَ و اَعمَاك (7).
    ((اگر فرد يا جامعه اى پيرو هواهاى نفسانى شد، آن فرد يا جامعه نسبت به درك وقايع آفرينش ، كور و كر مى شود)).
    يعنى آن جامعه قدرت ديدن ، شنيدن و انديشيدن ندارد، بنابراين مى توانيم به طور قطع بگوييم كه قبح و زشتى نظام برده دارى و بردگى انسان ها كه امروز براى ما به صورت جدى مطرح و حل شده است و همه ، ناپسندى آن را احساس ‍ مى كنيم يقينا در گذشته چنين نبوده است .
    اعلام تدريجى احكام در اسلام
    نكته ديگر اين كه اساسا عده اى خواسته اند مساله نظام برده دارى و تاييد آن را توسط شرع مقدس اين گونه توجيه كنند كه احكام دين به صورتى وضع شده است كه امكان بازدهى داشته باشند و آثار مفيد آن براى جامعه و فرد قابل وصول و دسترسى باشد؛ به اين دليل است كه مى بينيم بعضى از موضوعات با اين كه در نهايت ، حكم حرمت قطعى و يا وجوب قطعى درباره آن اعلام شده ؛ يعنى آن موضوع از نظر شرع حرام و يا واجب اعلام شده ، اما در ابتدا داراى اين حكم نبوده است . سابقه اعلام تدريجى احكام در دين مبين اسلام به چشم مى خورد؛ مثل موضوع شرب خمر و مسكرات . با توجه به اين كه مساله شرب خمر و مسكرات يك مساله بديهى است و قبح آن از نظر احكام شرعى مسلم است ، اما به اعتقاد بسيارى از مفسران ابتدا اين آيه شريفه نازل شده :
    يسئلونَكَ عَنِ الخُمر و المَيسَر قُل فيهِمَا اِثم كَبير و منافع للنَّاس و اَثمُهُما اءَكبَرُ من نَفعِهِما(8).
    ((از تو درباره خمر و مايعات و قمار سوال مى كنند. بگو كه اينها گناه دارد و براى انسان لغزش و خطا به ارمغان مى آورد و منافعى هم دارد؛ اما گناه و لغزش آنها بيشتر از منافعى است كه بر آنها مترتب است )).
    به اين ترتيب ابتدا يك زمينه ذهنى براى حرمت خمر و قمار فراهم مى شود و بعد از مدتى نسبت به موضوع اين گونه اعلام نظر مى شود:
    يا ايُّها الَّذين آمنوا لا تقربوا اَلصَّلاة و اَنتُم سُكارى حتّى تَعلَموا ما تقولون (9).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى گوييد)).
    مسلمان ها بعد از آشاميدن خمر، از نماز و حضور در مسجد منع مى شوند. در تعليل اين مساله مى گويد: نوشيدن خمر باعث مى شود كه نفهميد چه مى گوييد و بعد از گذشت زمان اين آيه شريفه نازل مى شود:
    يا ايها الذين آمنوا انَّما الخَمرُ و المَيسَرُ و الاَنصاب و الاَزلامُ رِجس من عمل الشَّيطان فاجتَنِبوه لعلَّكم تُفلِحون (10).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بتها و ازلام (نوعى بخت آزمايى )، پليد و از عمل شيطان است ، از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد)).
    با تاءكيد شديد و با كلمه حصر انَّما يعنى اين است و جز اين نيست ، از آن تعبير به رجس مى كند. اين شرب خمر و قمار يك امر پليدى است و بعد نفس اين عمل را به شيطان نسبت مى دهد.
    بعد از اين دو سه نكته ، صراحتا امر به اجتناب مى فرمايد و در انتهاى آيه فلاح و رستگارى را مترتب بر ترك آشاميدن خمر مى داند و مى گويد: شايد رستگار شديد، و در آيه بعد مى فرمايد:
    انَّما يُريدُ الشَّيطان اَن يوقِعُ بينَكم العداوةَ و البَغضاءَ فى الخَمرِ و المَيسِرِ و يَصُدُّكُم عن ذكر اللَّه و عن اَلصَّلاة فهل انتم منتهون (11).
    ((شيطان با اين عمل شيطانى خود مى خواهد بين شما دشمنى و عداوت ايجاد كند و شما را از ياد خدا غافل كند و از نماز و ذكر الهى بازدارد)).
    و بعد در آيه سوم همه مفاسد مترتب بر آن را بيان مى فرمايد:
    و اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرَّسول و احذَروا فان تَوَلَّيتُم فاعلموا انَّما على رسولنا البلاغ المبين (12).
    ((شما موظفيد فرمان خدا و پيامبر را اطاعت كنيد و بترسيد از فرمان شكنى ، اما توجه داشته باشيد كه اگر فرمان شكستيد ضررى متوجه خدا و پيامبر نيست ، بلكه اين ضرر به خود شما بازمى گردد)).
    چنان كه مشهود است بيان احكام به شيوه تدريجى ، امرى سابقه دار است و بعضى از علماى بزرگوار نيز در مذمت نظام بردگى و دفاع از شرع مقدس گفته اند كه در شرع مبين ، لغو نظام برده دارى به تدريج صورت گرفته است .
    بهتر است قبل از آن كه نظر اين عده از علما را مورد بحث قرار دهيم از زاويه ديگر به اين موضوع نگاه كنيم و ببينيم اساسا منشاء برده دارى و مالكيت انسان ها از نظر حقوق اسلامى چيست ؟ و چگونه انسان مالك انسان ديگرى مى شود؟ چه عامل و انگيزه اى سبب مى شود كه انسانى نسبت به انسان ديگر احساس تملك كند و خود را مالك او بداند؟
    جنگ و جهاد در اسلام
    از نظر حقوق اسلامى بردگى و مالكيت انسان ها فقط در غزوات و سرايا و جنگ هاى بين مسلمانان و كفار قابل بررسى است و ساير عوامل و ريشه ها مورد تاييد شرع مقدس نيست . بنابراين براى روشن شدن اين مطلب بايد توضيح مختصرى درباره موضوع جنگ و جهاد در قوانين اسلامى داده شود.
    ما يك جنگ تهاجمى يا به اصطلاح جهاد داريم به معنى خاص ، كه به منظور اشاعه اسلام در ميان همه انسان ها فرمان آن صادر مى شود؛ به عبارت ديگر خداوند متعال براى نجات انسان هاى ديگر از اسارت انديشه هاى واهى و خرافى و بت پرستى و انسان پرستى و خلاصه ماده گرايى و الحاد در يك كلمه نجات انسان ها از مسير انحراف ، آنان را ماءمور كرده تا از جان خود مايه بگذارند و كفار را دعوت به صلاح و فلاح كنند و اگر نپذيرفتند، به مجاهده و جنگ با آنها برخيزند اين يك نوع جهاد است كه به نظر اكثر قريب به اتفاق فقهاى شيعه ، در انحصار معصومين عليهم السلام قرار دارد.
    نوع دوم از جنگ هايى كه در آيين مقدس اسلام هست ، جنگ هاى دفاعى است ؛ يعنى هرگاه امت اسلامى در معرض ‍ حمله بيگانگان قرار بگيرد، به حكم عقل و تاييد و تشويق شرع مقدس بايد در مقابل تهاجم ديگران از خود دفاع كند.
    اين هم يك نوع از جنگ هاى اسلامى است .
    نوع ديگرى از جنگ ، جنگ عليه بغات و سركشان داخلى است كه گروهى از جامعه اسلامى جدا مى شوند، شق عصاى مسلمين مى كنند و عليه امت واحده اسلامى سلاح تهيه مى كنند؛ در اين حالت نيز واجب است براى حفظ امنيت اجتماعى در جامعه ، يك اقدام مسلحانه جدى عليه آنها صورت بگيرد. البته انواع ديگرى از جهاد را هم مى شود تصور كرد كه تحت اين عناوين سه گانه قابل درج است .
    هدف جنگ و جهاد در اسلام
    نكته اى كه در اين جا قابل توجه است اين كه در هيچ يك از اقسام جنگ ها انگيزه كشورگشايى ، استعمارگرايى ، قدرت طلبى ، پرخاشگرى ، غصب ، عصبيت هاى قومى ، تحصيل مال و ثروت و رسيدن به غنايم وجود ندارد. در همه اين جنگ ها بايد نيت مجاهدان و جنگ جويان خالص و منزه از همه شوائب و آلودگى ها و انگيزه هاى ديگر باشد. بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه جهاد از منظر معارف ما و در كتب فقهى و حقوقى ما، در زمره عبادات ذكر شده است و عملى عبادى است و مثل خريد و فروش و خيلى از اعمال متعارف عرفى ديگر نيست ، بلكه جهاد در عداد نماز، روزه ، حج و... قرار دارد. لسان آيات كريمه قرآن و روايات هم اين مطلب را به خوبى به ما تفهيم مى كند:
    و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل اللَّه (13).
    ((و با اموال و جان هاى خود، در راه خدا جهاد كنيد)).
    جاهد فى سبيل اللَّه حقّ جهاده (14).
    ((در راه خدا حقّ جهاد را ادا نمود)).
    والذين جاهدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا(15).
    ((و آنها كه در راه ما (با خلوص نيت ) جهاد كنند، قطعا به راه هاى خود هدايتشان خواهيم كرد)).
    در همه اين آيات و روايات باب جهاد، فى اللَّه و فى سبيل اللَّه و براى خدا ذكر شده است .
    يكى از اصحاب رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل مى كند: ما گاه كسى را در ميان جمعيت مى ديديم كه پيغمبر مى فرمودند: او اهل آتش است . تا اين كه در يكى از جنگ ها ظاهرا جنگ احد او را ديدم كه در صحنه كارزار عجيب مى جنگيد و شمشير مى زد. آمدم خدمت رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله وسلم و اين فرد را به حضرت نشان دادم و گفتم : يا رسول اللَّه ! اين همان كسى است كه شما مى فرموديد اهل آتش است ! پيامبر فرمودند: باز هم اهل آتش است . من خيلى تعجب كردم كه حضرت رسول صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم سخن به گزاف نمى گويد، اما عمل اين فرد عمل اهل آتش نيست . سعى كردم در معركه جنگ خودم را به او نزديك كنم . وقتى به او نزديك شدم و به او گفتم دست مريزاد! خسته نباشيد! برادر! خوب در راه خدا شمشير مى زنى ! گفت : آرى ! آن مركب زير پاى آن مشرك را ببين چه مركب خوبى است ! من مى خواهم صاحبش را بكشم و آن مركب را به غنيمت بگيرم . و جالب اين است كه راوى نقل مى كند: اين شخص در همين جنگ كشته شد و به ((قتيل الحمار)) يعنى كشته راه همان مركب شهرت يافت (16).
    انگيزه اسير گرفتن دشمنان
    پس از اين مقدمه بايد گفت : در اين جنگ ها و منازعات شكست و پيروزى وجود دارد، كه در صورت پيروزى به طور طبيعى عده اى از افراد دشمن به اسارت سپاه مسلمانان درمى آيند. حال بايد ديد تكليف اين افراد كه به اسارت درآمده اند چيست ؟ حاكم پيروز، صرف نظر از اين كه حاكم اسلامى باشد يا غير اسلامى ، مى تواند يكى از چند كار را انجام دهد: يا همه اسرا را يك جا بكشد، و يا همه را به زندان و حبس بفرستد و از بودجه بيت المال هزينه نگهدارى آنان را بپردازد؛ راه سومى كه وجود دارد اين است كه آنها را همچون غنايم جنگى و به عنوان برده ميان افراد سپاه پيروز خود تقسيم كند. به نظر نمى رسد كه راه چهارمى وجود داشته باشد؛ چون اگر بگوييم كه مثلا به اردوگاه هاى كار اجبارى فرستاده شود اين هم نوع ديگرى از بردگى و بندگى است . گرچه برده شخص نيست ، اما بنده حكومت مى شوند. آنچه كه در شرع مقدس جايز شمرده شده ، راه سوم است ؛ يعنى آيين مقدس اسلام فرموده است كه از اختيارات فرمانده پيروز سپاه است كه اين افراد را به عنوان غنايم ميان افراد سپاه تقسيم كند. به خصوص اگر جنگ ، جنگ تهاجمى است كه فوايدى بر آن مترتب خواهد بود؛ چون همان طور كه در بحث قبل اشاره شد، اين يك ماءموريت الهى است كه خداوند متعال به مسلمان ها تفويض فرموده و آنان را مكلّف كرده كه براى ريشه كن كردن كفر و الحاد دست به سلاح ببرند. در سخنى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمودند:
    الدُّعاءُ الى طاعَةِ اللَّه مِن طاعَةِ العِباد و الى عِبادَةِ اللَّه من عبادَةِ العَبَادِ و الى وِلايَةِ اللَّه من وِلايَةِ العِبَادِ(17).
    ((به سوى طاعت خدا خواندن ، از طاعات بندگان است و به سوى عبادت خدا خواندن ، از عبادات بندگان است و به سوى ولايت خدا خواندن نشانه ولايت بندگان )).
    مشروعيت جنگ و مقاتله در اسلام
    جنگ بايد با اين انگيزه باشد كه مردم را به اطاعت الهى درآورد. مردم را از اطاعت و فرمانبردارى بندگان خدا، به پرستش خداى متعال وادارد، خلاصه مردم را از ولايت خلق خدا، به ولايت خدا دربياورد. شرع مقدس جنگ هاى اسلام را براى اين قرار داده است كه جماعتى را كه فرمانبردار انسان ديگرى هستند به اطاعت خداوند درآورند. پس ‍ مشروعيت مقاتله و جهاد براى دعوت به اطاعت الهى است كه الزاما اين كار بايد يا با مباشرت امام معصوم عليه السلام يا با نظارت او انجام شود تا سپاهيان از موازين و اهداف شرع مقدس تخطى و تجاوز نكنند و نسبت به آنها كه پذيراى اطاعت الهى مى شوند، اختيار با پيامبر است . بنابراين نمى توانيم بگوييم كه به حكم قطعى ، همه اسيران غنيمتند. در اين جا به فرمانده سپاه كه شخص رسول اللّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم است ، تفويض اختيار شده است .
    نكته ديگرى كه اين جا بايد به آن توجه كرد اين است كه اسير گرفتن جز براى دعوت به اطاعت پروردگار مشروع نيست ؛ چنان كه در سوره مباركه انفال آمده است :
    ما كان لِنَبىّ اءَن يكون لَهُ اءَسرى حتَّى يُثخِنَ فى الارض تُريدونَ عَرَضَ الدُّنيا و اللَّه يُريدُ الاخِرَةَ و اللَّه عزيز حكيم (18).
    ((هيچ پيامبرى حقّ ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملا بر آنها پيروز گردد؛ و جاى پاى خود را در زمين محكم كند. شما متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد و مايليد اسيران بيشترى بگيريد، و در برابر گرفتن فديه آزاد كنيد؛ ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مى خواهد؛ و خداوند قادر و حكيم است )).
    در اين آيه شريفه تصريح شده است كه شما جز با پيروزى ، حقّ گرفتن اسير نداريد. هرگاه جاى پاى شما در ميدان نبرد و مقاتله استوار شد آن وقت به گرفتن اسير بپردازيد:
    لو لا كتاب من اللَّه سَبَقَ لَمَسَّكُم فيما اءَخَذتُم عذاب عظيم (19).
    ((اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ ، هيچ امتى را كيفر ندهد)، به خاطر اسيرانى كه گرفتيد، مجازات بزرگى به شما مى رسيد و اگر غير از اين كنيد آنچه را گرفته ايد موجب عذاب شما خواهد گشت )).
    هدف از اسير گرفتن و تقسيم بين مسلمانان
    بنابراين مى بينيم كه در مقاتله با دشمن مساله اسير گرفتن امرى الزامى است و اگر در اين كار سهل انگارى شود به طور طبيعى مجددا، عليه امّت اسلامى دست به توطئه مى زنند.
    پس انگيزه اسير گرفتن و تقسيم آنها را مى توان در چند امر خلاصه كرد:
    اول اين كه اجتماع و توطئه مجدد آنها به وسيله تقسيم اسرا در ميان خانواده و جنگجويان پيروز خنثى مى شود؛
    دوم اين كه با تقسيم اسرا در بين مسلمانان ، اسرا و خانواده هايشان ، مخصوصا فرزندان آنها با فرهنگ و تربيت اسلامى انس پيدا مى كنند، و از آلودگى آنها به شرك و كفر جلوگيرى مى شود؛
    سوم اين كه از تحميل اين افراد به بودجه بيت المال كه حقّ مسلمانان است ، پيش گيرى شده است ؛
    چهارم اين كه اين همه نيروى فعال در اجتماع عاطل و باطل نمى ماند.
    گذشته از همه اين مسائل ، پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ماءمور شده است كه پيام راءفت و مودّت بين مؤ منان را به آنها ابلاغ بفرمايند؛ در سوره مباركه انفال مى فرمايد:
    يا ايها النبى قل لِمَن فى اءَيديكم من الاسرى ان يَعلَمِ اللَّه فى قلوبكم خيرا يؤ تِكُم خيرا ممَّا اءَخَذَ منكم و يغفر لكم و اللَّه غفور رحيم (20).
    ((پيغمبر! تو به اسرايى كه در دستتان هست بگو كه اگر شما به اسلام گرايش پيدا كنيد و قلب و دلتان را پاك كنيد، خداوند هم شما را مى آمرزد و هم در مقابل آنچه از دست داده ايد، نعمت هاى بهترى را نصيب شما مى كند و خداوند آمرزنده و مهربان است )).
    اما در مقابل به پيغمبر مى گويد: همين اسيران اگر قصد خيانت داشته باشند بايد با آنها برخورد كرد. به هر حال ، طبق اين آيه شريفه و هم بنابر آنچه در روايات مى بينيم رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به حسن معاشرت با آنها و تشويق به آزادى آنها توصيه مى فرمايند، تا آنجا كه درباره حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه :
    انَّ اميرالمؤ منين عليه السلام اءَعتَقَى مملوك مِن كدِّ يدِهِ(21).
    ((اميرالمؤ منين از دست رنج خود هزار بنده را آزاد كرد)).
    غير از كسانى كه در دوران حكومت حضرتش با هزينه بيت المال مسلمانان ، آزاد شدند، از دست رنج خود از حاصل كشت و كار و كشاورزى كه اميرالمؤ منين عليه السلام بدان مبادرت داشتند هزار بنده را خريده و آزاد كردند و هيچ قيدى هم در روايات ذكر نشده است كه آيا اين هزار بنده از مسلمان ها بودند يا كفار؛ و حتى حكم كفار اسير، به حاكم تفويض ‍ شده است كه اسير را نگه دارد يا او را آزاد كند و فديه بگيرد و يا منت بگذارد و بلاعوض آزاد كند. در سوره مباركه محمَّد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آيه اى ناظر به اين نكته است :
    فاذا لَقيتُم الَّذين كفروا فَضَرَبَ الرِّقاب حتَّى اذا اَثخَنتُمُوهُم فشُدّوا الوُثَاق فامَّا منَّا بعد وَ اَمَّا فِداء حتَّى تَضَعَ الحَرب اَوزَارَها(22).
    ((و هنگامى كه با كافران جنايت پيشه در ميدان جنگ روبرو شديد گردن هايشان را بزنيد، و اين كار را همچنان ادامه دهيد تا به اندازه كافى دشمن را در هم بكوبيد؛ در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد؛ سپس يا بر آنان منت گذاريد و آزادشان كنيد يا در برابر آزادى از آنان فديه (غرامت ) بگيريد؛ و اين وضع بايد همچنان ادامه يابد تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد)).
    از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه بعد از استيلاى تام و تمام ، مى توانيد بر اين اسيران منت بگذاريد و آنها را بدون عوض آزاد كنيد و يا از آنها فديه بگيريد.
    حكم قبول اسلام بعد از اسارت
    حال سوالى مطرح است و آن اين كه آيا اگر كسى بعد از اسارت ، اسلام را پذيرفت ، باز هم بايد در اسارت باقى بماند؟ همان گونه كه در آيه شريفه و روايات وارد شده است ، اگر اسيرى اسلام را بپذيرد اسلام را بپذيرد مطمئنا طبق يكى از آن اختيارات و راهكارها بايد آزاد شود؛ چون نسبت به قتل ايشان چنين رواياتى وارد شده است :
    الاءَسيرُ اذا اءَسلَمَ فَقَد حَقَنَ دَمَهُ(23).
    ((انسانى كه به اسارت در آمد، وقتى اسلام آورد، خون خود را حفظ كرده است )).
    و در روايت ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم وارد شده است كه :
    اءُمِرتُ اءَن اُقاتِلَ النَّاس حتَّى يَقولوا لا اله الا اللَّه فاذا قالوها عَصَمُوا مِنِّى دِماءِهُم و اَموالهم (24).
    ((من ماءمور شده ام كه جهاد را ادامه بدهم تا اعتلاى كلمه لا اله الا اللَّه . وقتى پذيراى توحيد شدند و نبوت مرا پذيرفتند، خون و اموال آنها حرمت پيدا مى كند)).
    به نظر مى رسد اين حكم بين مسلمانان اجماعى باشد، ولى سوال اين است كه آيا اسارت هم ساقط مى شود و بايد او را آزاد كند يا خير؟ بعضى از بزرگان متقدمين ، فتوايشان بر عدم سقوط اسارت است ، ولى ممكن است از نظر فنى با مناقشه در مستند اين فتوا، بتوانيم ادعا كنيم كه حقّ اسارت اين تازه مسلمان ، ساقط مى شود و حتى بگوييم كه حاكم اسلامى در قبال آزادى او حقّ فديه گرفتن را هم ندارد؛ زيرا فديه از مختصات احكام اسير است و وقتى او موضوعا از عنوان اسير خارج شد، بالطبع احكام متعلق به اسير هم بر او مترتب نمى شود. بنابراين ، نتيجه اين مباحث اين مى شود كه شارع مقدس در امورى كه جز زشتى و ظلم ، حاصلى ندارد، با كمال شهامت ايستاده و حكم الهى را اعلام كرده است ؛ گرچه پذيرش عمومى هم نداشته است به خصوص كه مى توانيم اين مطلب را اين گونه بيان كنيم كه در جامعه اى كه بت پرستى بر آن حاكم است ، دعوت به توحيد و يكتاپرستى مهم تر از دعوت مردم به يك سلسله از فروعات و مسائل حقوقى است و اگر بگوييم رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در بيان احكام فرعى ، رعايت جو عمومى جامعه آن زمان را كرده و از عدم پذيرش آن مى ترسيده اند، به ساحت شرع مقدس افترا بسته ايم ؛ چون در آيه كريمه وارد شده است كه :
    واللَّه لا يستحيى من الحقِّ(25).
    ((خدا ابايى ندارد كه حقايق را براى مردم بيان كند)).
    كسانى كه با حسن نيت در مقام دفاع از حريم دين برآمده اند و گفته اند: بيان شرع مقدس در بسيارى از احكام به صورت تدريجى بوده است و مثالى كه ذكر كرده اند، مساله حرمت نهايى شرب خمر است . فرض كنيم كه اين توجيه را در مساله بردگى بپذيريم ؛ مساله اين است كه به هر حال در شرب خمر و بازى با ابزار و آلات قمار، حكم الهى تدريجا اعلام شد و در نهايت پايانى بر آن مترتب بود كه حكم قطعى اعلام شد. در مورد الغاى نظام بردگى چه روزگارى را مى توان تصور نمود؟ و آن حكم پايانى كه به همه ادعاها خاتمه مى دهد، چه روز و به چه بيانى بوده است كه در دسترس ما قرار نگرفته است ؟ اگر چنين چيزى بود، بايد در آيات كريمه قرآن ذكر مى شد يا در سخنان رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و يا حداقل در بيان يكى از ائمه اطهار ديده مى شد و حال آن كه هيچ اثرى نمى يابيم در حالى كه قرآن مى گويد:
    اليوم اءَكملتُ لكم دينكم (26).
    ((امروز دين شما را كامل كردم )).
    رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ، در روزهاى آخر عمرش اكمال دين را اعلام مى فرمايد؛ حتى در روايتى از امام محمَّد باقر عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
    آخر فريضة اءنزَلَها اللَّه تعالى الوِلاية (27).
    ((آخرين حكم واجبى كه خداوند در قرآن نازل فرمود مساله ولايت بود)).
    و بعد از بيان و اعلام آن ، اين آيه نازل شد كه : اليوم اَكمَلتُ لكم دينكم (28) دين كامل شد.
    بنابر ادعاى اين حضرات وقتى نظام بردگى لغو نشده است ، بايد نقصى در دين باشد كه اين با صراحت آيه كريمه منافات دارد؛ از طرفى حضرت رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در خطبه حجّة الوداع اين عبارت را فرمودند:
    يا اءَيُّهَا النَّاس واللَّه ما من شى ء يقرِّبكم منَ الجنَّةِ و يُباعِدُكُم من النَّار الا و قد اَمَرتُكُم به و ما من شى ء يقرِّبُكم من النَّار و يُبَاعِدُكُم من الجَنَّةِ الا و قد نَهيتُكُم عنه (29).
    ((من همه اسباب و وسايلى را كه سعادت اخروى شما را تضمين مى كرد و شما را از شقاوت و سقوط در آتش نجات داد، بيان كردم ، و همه آنچه كه شما را از بهشت و سعادت دور مى كند و به آتش و عذاب الهى نزديك مى كند، ذكر نموده و شما را هم از آنها نهى كردم )).
    به يقين اگر با اين تفكر و ديدگاه به مساءله بردگى نگاه كنيم كه شرع مقدس همه حقّ را بيان نكرده است ، بدين معنا است كه هنوز پيغمبر وظايفى داشته كه نتوانسته آنها را به انجام برساند و اين ادعاى رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم يك ادعاى ناتمام خواهد بود!!
    بنابراين ، معلوم مى شود كه نظام بردگى به صورت مطلق ملغا نشده و به نحو موجبه جزئيه و در محدوده قوانين جنگى مورد تاييد شرع انور قرار گرفته است .
    علاوه بر همه اين مطالب ، صرف اين كه امروز ما يك تصوير ذهنى مستهجن و قبيحى از اين موضوع براى خودمان ترسيم كرده ايم واقعش هم اين است كه امروز قبح جدى دارد و به نظر خود مفاسدى را از آن درك مى كنيم كه نمى توانيم به شارع نسبت دهيم كه در بيان حقيقت قصور و سستى روا داشته است كه اين ظلمى فاحش و نابخشودنى به شرع مقدس است ؛ چون مفهوم سخن اين است كه بگوييم به همه مصالح و مفاسد احكام و موضوعات عالم احاطه داريم ؛ در حالى كه نسبت به موضوعاتى كه متعلق حكم وجوب و حرمت واقع شده است ، نمى شود چنين ادعايى كرد كه همه علل و اسباب حكم شارع را درك مى كنيم ؛ چه رسد به اين كه شارع راجع به چيزى ، حكم وجوبى يا حكم حرمت نداشته باشد و اساسا اين ادعا در روايات بسيار زيادى مورد نهى قرار گرفته است كه يك روايت را به عنوان نمونه ذكر مى كنيم .
    حكم قياس در احكام الهى
    مرحوم كلينى در كافى به سند صحيح از ابان بن تغلب نقل مى كند:
    قال : قلت لابى عبداللَّه عليه السلام : ما تقُولُ فى رجُل قَطَعَ اءصبَعا من اَصَابِعِ المراءَةِكُم فيها قال عَشرُ من الاِبِلِ قُلتُ قَطَعَ اثنَينِ قالَ عِشرونَ قُلتُ قَطَعَ ثَلاثا قالَ ثَلاثُونَ قُلتُ قَطَعَ اَربَعا قال عِشرونَ قُلتُ سُبحانَ اللَّه يَقطَعُ ثَلاثا فَيكون عليه ثلاثون و يَقطَعُ اَربَعا فيكون عليه عِشرونَ اءِنَّ هذا كان يَبلُغُنَا و نحن بالعِرَاقِ فنَبرَاءُ ممَّن قالَهُ و نَقُولُ الَّذى جاءَ به شَيطَان فقال مَهلا يا اَبان هكَذا حَكَمَ رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم انَّ المَراءَةَ تُقَابِلُ الرَّجُلَ الى ثُلُثَ الدِّيَةِ فاذا بَلَغَتِ الثُّلُثَ رَجَعَت الى النِّصفِ يا اَبَان انَّكَ اَخَذتَنِى بِالقِيَاس و السُّنَّةُ اذا قِيسَت مُحِقَ الدِّينُ(30).
    ((از امام صادق عليه السلام سوال كردم : مردى انگشت دست زنى را قطع كرده است چه مقدار بايد ديه بپردازد؟ حضرت فرمودند: 10 شتر. عرض كردم : اگر دو انگشت را قطع كند؟ فرمودند: 20 شتر بايد بپردازد. سوال كردم اگر سه انگشت را بريد، چه مقدار ديه بايد بپردازد؟ فرمودند: 30 شتر. سوال كردم : اگر چهار انگشت را بريده باشد؟ حضرت فرمودند: 20 شتر بايد بپردازد. با تعجب سوال كردم : چهار انگشت را قطع كرده است ، چطور 20 شتر بايد بپردازد؟ و بعد مى گويد: عرض كردم : ما در عراق بوديم و اين روايت را به شما نسبت دادند و ما از آن تبرى جستيم و گفتيم اين حرف امام عليه السلام نيست ، امام عليه السلام اينگونه سخن نمى گويد؛ اين حرف ، حرف شيطانى است . به اين مطلب كه رسيدم ، امام عليه السلام فرمودند: آرام باش ! اين حكم ، حكم پيامبر خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم است . زن تا ثلث ديه با مرد مساوى است ؛ وقتى از ثلث گذشت ، ديه زن نصف ديه مرد است ، اى ابان ! تو با قياس عقلى مى خواهى حكم الهى را به دست بياورى و سنت شرعى اگر با قياس و محاسبه عقل ناقص بشرى سنجيده شود به نابودى دين مى انجامد)).
    در احكام الهى اعمال سليقه راه ندارد و نمى توان ادعا كرد كه ما همه مصالح و مفاسد را مى فهميم . ما تابع نصوص ‍ شريعت هستيم . آن جا كه مطلبى به عنوان يك آيه محكم در كتاب آسمانى يا روايت صحيح السند تام و تمامى از ناحيه شارع مقدس رسيده باشد، ما تسليم آن هستيم .
    اين جا عقل ناقص بشرى نمى تواند درباره ديه زن و مرد قضاوت كند و آن را نمى فهمد. ديه زن از ثلث كه گذشت نصف ديه مرد است . وقتى چهار انگشت مردى را قطع كنند، بايد چهل شتر بدهند، طبعا وقتى چهار انگشت زن قطع شد به همان بيست شتر برمى گردد.

  2. #2
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    ممكن است كسانى بينديشند كه اين نوعى ظلم به زن است ، اما اين ادعايى است كه احتياج به اثبات دارد. يقينا احاطه ما به مصالح و مفاسد به گونه اى است كه حتى در احكام قطعى كه از آيات شريفه قرآن بر آنها دليل داريم ، نمى توانيم ادعا كنيم كه همه مصالح يا مفاسد اين احكام را درك كرده ايم ؛ چون از توان عقل بشر خارج است . بنابراين در چنين مواردى بايد بگوييم آنچه كه در ادله قطعى آمده است ، براى ما حجيت داشته و مطاع است . در مساءله بردگى هم وضعيت چنين است مقايسه ادراك ما با احاطه شارع چنين است كه ما از پشت پنجره اى كوچك به تماشاى منظره اى وسيع نشسته ايم ، مقدارى كه براى ما قابل رؤ يت است ، همين منظره اى است كه در تيررس و زاويه چشم ما وجود دارد؛ اما منظر و تماشاگه شارع ، مانند آن است كه كسى بر بالاى بام همان ساختمان ايستاده و همه منظره صحرا را زيرنظر دارد. آنچه را كه ما مصلحت يا مفسده اش را به خوبى نمى توانيم درك كنيم ، از ضعف ادراك ما است كه نبايد آن را به حساب شرع بگذاريم . اين تفكر غلط و اشتباهى است كه قواعد شرع مقدس را با معيار عقل ناقص بشرى بسنجيم كه اگر در مسائل فقهى و حقوقى اسلام راه اين گونه برداشت ها باز شود، ديگر براى ما فقه و حقوقى باقى نمى ماند و بنيان همه چيز ويران مى شود.
    نتيجه مطالبى كه گفته شد اين است كه نظام برده دارى به طور كلى لغو نشده است و در محدوده قوانين جنگى مورد تاييد شارع مقدس است كه نتيجه آن ، هم به نفع انسان ها است و هم به نفع اسلام و مسلمين . روشن است كه اسلام دين آزادى و آزادگى است و اساسا پيام آور حريت بشر از همه قيود ضدّانسانى و اسارت ها است . در سوره مباركه اعراف وارد شده است :
    و يَضَعُ عنهم اِصرَهُم و الاَغلال الَّتى كانت عليهم (31).
    ((و بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آنها بود، از دوش و گردنشان بر مى دارد)).
    به عنوان يك مفاخره اعلام مى كند كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آمد و اين غل و زنجير و قيد و قيود را از دست و گردن انسان ها برداشت .
    سوءاستفاده از نظام بردگى در تاريخ
    نكته مهم سوءاستفاده هايى است كه در طول تاريخ از نظام بردگى شده است و آن را از لحاظ عرفى و عقلى به صورتى مستهجن و قبيح درآورده است . شهادت و قضاوت تاريخ هم براى اثبات اين مطلب كافى است كه جدا اين قانون مورد سوءاستفاده قرار گرفته و در سايه آن ستم ها و تعديات زيادى به انسان ها شده است ؛ چرا كه براى مدعيان طرفدارى از حقوق بشر، كالا قرار دادن انسان ، تجارتى سودآور بوده است و همان گونه كه قبلا نيز اشاره كرديم ، وجود نژاد سياه در قاره آمريكا و اروپا، داغ ننگى بر پيشانى همه طرف داران دروغين انسانيت و مدافعان پوشالى حريت انسانى است . بايد پرسيد در حالى كه قاره اروپا قاره سپيد است و قاره آمريكا سرزمين سرخ ‌پوستان ، نژاد سياه آن جا چه مى كند؟ از طرفى بايد پرسيد نژاد سفيد اين طرفداران حقوق بشر با نژاد سرخ چه كرده اند؟ دزدى و دست برد نژاد سفيد به قبايل ساكن قاره آفريقا، به خصوص قبايلى كه مجاور آب ها و درياها بودند سابقه اى روشن و تاريخى دارد. صاحبان قدرت و آنهايى كه از نظر انديشه و فكر رشد و ترقى كرده بودند، در سايه معلوماتشان دست به دزدى انسان ها زدند.
    مطلب مهم اين كه آيا سوءاستفاده از قانون دليل قبيح بودن آن است ؟ و آيا در سايه اين قانون هر فسادى واقع شد، بايد آن را نقص قانون دانست ؟ و نهايتا به اين نتيجه رسيد كه اين قانون بايد لغو شود؟
    براى اين كه مطالب خوب فهميده شود، بهتر است قانون موجود با نظام تكوينى مقايسه شود. قانون از مطالب و مباحثى است كه در نظام تشريعى مورد بحث است . خداوند متعال به انسان ها غريزه جنسى عطا فرموده است ، و همه قبول داريم كه در طول تاريخ از اين غريزه سوءاستفاده هاى زيادى شده است ؛ تجاوزها، تعدى ها، هتك نواميس و تجاوز به عنف هاى فراوانى كه صورت گرفته و انحرافات جنسى كه امروز امرى بسيار رايج است و در همين ممالك مدعى حقوق بشر، بدترين نوع اين انحرافات جنسى ، يعنى ازدواج مرد با مرد و يا زن با زن مورد تائيد و تصويب رسمى است ؛ نمى توان گفت حال كه اين عطيه تكوينى الهى مورد سوءاستفاده گسترده قرار گرفته بهتر بود كه خداوند آن را به انسان نمى داد؛ بلكه راه حل سوءاستفاده از غريزه جنسى ، جهت دادن و سمت و سو بخشيدن صحيح اين غريزه و تربيت درست انسان است .
    از طرف ديگر دستگاه حكومتى نيز بايد با پياده كردن قوانين مدونى كه در شرع مقدس وجود دارد، مانع سوءاستفاده از غريزه جنسى شود. دقيقا همين سخن را در نظام تشريعى هم مى گوييم ؛ كه شرع مقدس به حكم ضرورت و به صورت موجبه جزئيه و بر اساس بعضى از مصالح ، قانون برده دارى را كه در عرف عالم نيز عقلانى بوده ، تاييد كرده است و ما نمى توانيم بگوييم كه چون در طول تاريخ از اين قانون سوءاستفاده شده ، پس بهتر است كه خواستار لغو آن باشيم ؛ اما اين فكر خوبى بوده كه به خاطر سوءاستفاده هاى زياد و عدم توانايى در جلوگيرى از اين سوءاستفاده ها به صورت بين المللى آن را لغو كردند.
    مطلب ديگر اين كه از اظهار اين مطلب نيز نبايد وحشت داشته باشيم كه در مجموعه قوانين جنگى ما موضوع اسارت و رقيت به رسميت شناخته شده است و عقيده داريم كه بهترين ، سنجيده ترين و معقول ترين انتخاب براى پيش گيرى از عوارض سوء وجود دشمن ، نابود كردن او است . بالاخره دشمن پيش روى است ؛ يا بايد آن را با انواع سلاح ها از بين ببريم و يا اين كه او را به ترتيبى به اسارت درآوريم تا از خطرات مصون بمانيم و اين بهترين راه براى هدايت و راهنمايى انسان ها و آزادى آنها از قيد بردگى و اسارت اباطيل و انديشه هاى خرافى است كه آنها را در خانواده هاى مسلمان تقسيم كنيم تا در سايه تربيت اسلامى ، رشد و تكامل يابند.
    بار ديگر تكرار مى كنيم كه مشروعيت و تاييد شارع مقدس فقط به همان مساءله جنگ ها و مقاتلات برمى گردد و از ساير راه ها براى به اسارت گرفتن و بردگى انسان ها نهى شده است . رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود:
    شرُّ النَّاس مَن باعَ النَّاس (32).
    ((بدترين مردم كسى است كه انسان هاى ديگر را كالاى تجارتى قرار دهد)).
    اگر بگوييم كه شرع مقدس در وضع قوانين به گونه اى عمل كرده است كه معامله و خريد و فروش انسان ها ممنوع شود، سخنى به گزاف نگفته ايم ؛ به ويژه كه در سنت عملى پيام آور بزرگ اسلام رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم برخوردهايى مى بينيم كه اين مطلب را تاييد مى كند. حضرت در جنگ با يهوديان بنى مصطلق و در فتح مكه يا در غزوه حنين كه پايگاه مسلمانان در جزيره العرب مستحكم و استوار شده است ، همه اسرا را آزاد مى كنند و در فتح مكه حضرت فرمودند:
    اذهبوا فانتم الطُّلَقَاء(33).
    ((برويد، همه شما آزاديد)).
    و اتفاقا اين همان نكته و سنتى بود كه حضرت زينب كبرى عليهاالسلام در اولين برخورد با يزيد بن معاويه آن را يادآورى كرده ، فرمودند:
    اءمِن العدل يابن الطُّلَقَاءِ تخديرك حرائرَكَ و سَوقُكَ بَناتَ رسولِ اللَّه سبايا؟(34).
    ((اى فرزند آزادشده رسول خدا! آيا اين عدالت است كه تو عترت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم را به اسارت بگيرى و آنها را به عنوان اسير در كوچه و بازار بگردانى و زن و فرزندانت در پس پرده عفت باشند؟)).
    اسلام و مبارزه با نظام برده دارى
    به هر حال ، مى توانيم ادعا كنيم كه روح شريعت مقدس اسلام با بردگى بندگان خدا سازگارى ندارد و حتى سفارش ‍ شده در شرايطى كه حكومت از مكنت مالى برخوردار است ، براى آزادى بردگان و اسرا فديه هم مطالبه نكند؛ بلكه جانب احسان و تفضل به آنها را ترجيح دهد.
    ما معتقديم حريت و آزادگى انسان ها يك اصل است ؛ حال گاهى كسانى با پشت كردن به چراغ هدايت ، سعى در خاموش كردن آن دارند و به جنگ با هاديان بشر برمى خيزند؛ اينان ديگر وقتى به اسارت درآمدند، مصيبتى است كه با دست خويش براى خود فراهم كرده اند؛ وگرنه شعار آيين مقدس اسلام اين است :
    لا تكن عبد غيرك و قد جعلك اللَّه حُرّا(35).
    ((بنده كسى مباش ؛ كه خداوند تو را آزاد قرار داده است )).
    پس از اين كه معلوم شد مساله حريت و آزادى انسان در مكتب اسلام يك اصل پذيرفته شده است و ريشه بردگى انسان ها، فقط اسارت در جنگ ها است ، بايد گفت : بردگى انسان هاى آزاد از راه اعمال زور و قدرت و يا از راه فريب و خدعه نهى شده است و اگر كسى بداند كه منشاء بردگى يك انسان ، خدعه و فريب و يا قدرت و زور بوده است و بر روى او معامله كند، آن معامله صحيح نيست و اساسا در چنين مواردى شرع مقدس با زبانى خشن و تند برخورد كرده است . در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است :
    ثلاثَة اءَنَا خَصِيمُهُم يومَ القِيَامَةِ رجل باعَ حُرّا فاءَكُلّ ثَمَنَهُ و رجل استَاءجَرَ اءَجيرا فَاستَوفَى منه و لم يُوَفِّهِ اءَجرَهُ و رجل اءَعطَانِى صَفقَة فَغَدَرَ(36).
    ((من در قيامت دشمن سه كس هستم : اول آنكه انسان هاى آزاد را به بردگى بكشاند و از اين طريق امرار معاش كند، دوم آن كه از انسان ها، بيگارى بكشد و حقوق آنها را نپردازد و سوم كسى كه در معامله اهل مكر و حيله باشد)).
    شاهد آن در قسمت اول روايت است كه مى فرمايد: اولين كسى كه در روز قيامت ، من با او دشمن خواهم بود، كسى است كه فرد آزادى را برده كند و از طريق او امرار معاش كند. همان طور كه در اين مباحث ، مكرر يادآور شديم تنها موردى كه شرع مقدس آن را تاييد كرده ، بردگى از راه جنگ و مقاتله است و اين عمل مقابله به مثل و قانون بين المللى آن زمان بوده كه گذشته از اين ، از نظر شرع معاملات متعارف آن زمان با بردگان ممنوع بوده است . كسى حقّ برخورد با اسرا و قتل و خونريزى آنها را نداشته و تجاوز به نواميس و شكنجه و عذاب آنها نيز ممنوع است . در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه فرمودند:
    بَعَثَنِى رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم الى اليَمَن ، فقال : يا علىُّ! لا تُقاتِل اَحَدا حتّى تَدعُوهُ الى اللَّه ، لان يَهدِىَ اللَّه على يَدَيك رجلا خير ممَّا طَلَعَت عليه الشَّمسُ اَو غَرَبَت (37).
    ((وقتى من از طرف پيغمبر ماءمور شدم كه به يمن مسافرت كنم و مردم را به اسلام دعوت نمايم ، فرمودند: يا على ! مبادا قبل از اين كه مردم را با برهان و بيّنه به اسلام دعوت كنى دست به شمشير ببرى ! اگر توانستى كه از ميان اين امتى كه به سوى آنها ماءمور شده اى ، انسانى هدايت كنى بهره تو بيشتر است از آنچه كه از شرق تا غرب عالم در معرض تابش ‍ خورشيد قرار دارد)).
    اساسا به اسارت گرفتن ، بعد از اين است كه آنها معاندت و سرسختى نشان مى دهند و مصالح خود را زيرپا مى گذارند؛ آن وقت زمان جنگيدن و تبعات آن فرامى رسد. ولى همين كه افرادى به اسارت درمى آيند، درباره آزادى و حرّيت آنها از بردگى و چگونگى سلوك و رفتار با آنها، مقررات و دستورات بسيار وسيعى وضع شده است .
    علاوه بر اين كه در فقه ، كتاب ها و ابواب مستقلى در اين باره وجود دارد، توصيه هاى اكيد اخلاقى هم به آنها اضافه مى شود. براى اين كه از اين مطلب بهره ببريم به چند مورد از آنها اشاره مى كنيم :
    نكته اول كفّاراتى است كه در ابواب مختلف فقهى به آنها امر شده است . در شرع مقدس كفّارات دو گونه است : يكى كفارات ترتيبى و ديگرى كفارات تخييرى .
    كفارات ترتيبى و يا به عبارت ديگر تعيينى ، كفاراتى است كه متعيّنا با آزادى بردگان و اسرا تحقق پيدا مى كند. اگر دو گناه انجام بگيرد براى كفاره آنها متعينا انسان بايد برده اى آزاد كند: يكى قتل است كه انسان از روى خطا و اشتباه ، انسان ديگرى را بكشد. قرآن شريف در سوره مباركه نساء مى فرمايد:
    و ما كان لمؤ من اءَن يَقتُلَ مؤ منا الا خَطَاء و مَن قَتَلَ مؤ منا خَطَاء فتحريرُ رَقَبَة مؤ منة و ديَّة مُسَلِّمَة الى اءَهلِهِ الا اءَن يَصَّدَّقُوا فَان كانَ مِن قَوم عَدُوّ لكم و هو مؤ من فَتَحرِيرُ رَقَبَة مؤ منة و اِن كان مِن قوم بينكم و بينهم ميثاق فَدِيَة مُسَلِّمَة الى اءَهلِهِ و تحريرُ رَقَبَة مؤ منَة فمَن لم يَجِد فصيام شهرين مَتَتابِعَينِ(38).
    ((هيچ فرد با ايمانى مجاز نيست كه مؤ منى را به قتل برساند، مگر اين كه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سرزند؛ و در عين حال ، كسى كه مؤ منى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك برده مؤ من را آزاد كند و خونبهايى به كسان او بپردازد؛ مگر اين كه آنها خونبها را ببخشند. و اگر مقتول ، از گروهى باشد كه دشمن شما هستند (و كافرند) ولى مقتول باايمان بوده ، تنها بايد يك برده مؤ من را آزاد كند و پرداختن خونبها لازم نيست . و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است ، بايد خونبهاى او را به كسان او بپردازد، و يك برده مؤ من نيز آزاد كند. و آن كس كه دسترسى به آزاد كردن برده ندارد، دو ماه پى در پى روزه مى گيرد)).
    كفاره قتل غيرعمد در سه جا است : يكى مسلمان و مؤ منى كه از طايفه مسلمين كشته شود؛ ديگرى مؤ منى است كه از طايفه دشمن كشته شود؛ و سوم مسلمانى كه از طايفه غيرمسلمان اما هم پيمان كشته شود. در هر سه صورت اگر قتلى اتفاق بيافتد بايد يك بنده آزاد كند. اين كفاره متعين است . مگر اين كه قادر به خريد نباشد و يا مثل امروز موضوع بردگى منتفى باشد كه در اين صورت بايد دو ماه روزه بگيرد.
    بنابراين ، كفاره قتل از روى خطا، آزاد كردن يك انسان مؤ من است و شايد بتوانيم از اين حكم الهى بدون اين كه بخواهيم كه مقام تعيين علت احكام الهى باشيم يا تفسيرى كرده باشيم چنين برداشت كنيم كه چون اين قاتل با ارتكاب قتل ، حيات انسانى را از بين برده است ، در عوض بايد انسان ديگرى را از قيد بندگى آزاد كند و حيات مجددى به او ببخشد كه البته اين يك استظهار ذوقى است .
    دومين مورد در باب ظهار است كه يك مساله فقهى است . ظهار، نوعى طلاق در جاهليت بوده است كه مرد از روى عصبانيت همسر خود را به منزله مادر خود تلقى كند كه شرع مقدس در اين حالت زن را بر اين مرد حرام مى داند و كفاره اين خطاكارى و عصبانيت او را آزاد كردن يك برده قرار داده است . خداوند در سوره مباركه مجادله مى فرمايد:
    والّذين يُظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة من قبل اءَين يتماسّا ذلكم توعظون به واللَّه بما تعملون خبير#فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل اَن يتماسّا فمن لم يستطع فاطعام ستّين مسكينا(39).
    ((كسانى كه همسران خود را ((ظهار)) مى كنند، سپس از گفته خود بازمى گردند، بايد پيش از آميزش جنسى با هم ، برده اى را آزاد كنند؛ اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است و كسى كه توانايى آزاد كردن برده اى نداشته باشد، دو ماه پياپى قبل از آميزش روزه بگيرد؛ و كسى كه اين را هم نتواند، شصت مسكين را اطعام كند)).
    قرآن سه كفاره قرار داده است : اول آزادى بندگان ؛ اگر بنده اى يافت نشد و يا شخص قادر نبود؛ بايد دو ماه ، روزه بگيرد؛ و اگر قادر بر دو ماه روزه گرفتن نبود، بايد شصت مسكين را اطعام كند.
    از ديگر مصاديقى كه كفاره آن آزاد كردن برده است ، يكى كفاره قسم است و يكى هم كفاره روزه خوارى عمدى ، درباره مورد اول سوره مباركه مائده مى فرمايد:
    لا يؤ اخذكم اللَّه بالَّلغو فى ايمانكم و لكن يؤ اخذكم بما عقدتم الايمان فكفّارته اءطعام عشرةِ مساكين مِن اءَوَسطِ ما تُطعِمُون اءَهليكم اءَو كِسوَتُهُم اءَو تحرير رقبة فمن لَّم يجد فصيام ثلاثه اَيَّام ذلك كفاره ايمانكم اذا حلفتم و احفظوا ايمانكم كذلك يبين اللَّه لكم آياته لعلكم تشكرون (40).
    ((خداوند شما را به خاطر سوگندهاى بيهوده و خالى از اراده مواخذه نمى كند؛ ولى در برابر سوگندهايى كه از روى اراده محكم كرده ايد، مواخذه مى نمايد.كفاره اين گونه قسم ها، اطعام ده نفر مستمند، از غذاهاى معمولى است كه به خانواده خود مى دهيد؛ يا لباس پوشاندن بر آن ده نفر؛ و يا آزاد كردن يك برده ؛ و كسى كه هيچ كدام از اينها را نيابد، سه روز روزه مى گيرد)).
    اگر كسى قسمى ياد كند و بعد برخلاف آن رفتار كند، قسم و پيمان الهى را شكسته است و بايد كفاره بدهد. كه در اين مورد بين سه چيز مخير است : ده مسكينى را اطعام كند يا بنده اى آزاد كند و يا اين كه سه روز، روزه بگيرد. پس اين كفاره نيز طريقى است براى نجات بندگان .
    مورد ديگر روزه خوارى عمدى در ماه مبارك رمضان است . در روايت عبداللَّه بن سنان از امام صادق عليه السلام وارد شده است :
    فى رجل اَفطَر فى شهر رمضان متعمِّدا يوما واحِدا من غير عُذر قال يُعتِقُ نَسَمَة اَو يصوم شهرين مَتَتَابِعين اَو يُطعِمُ سِتِّينَ مسكينا فان لم يَقدِر تَصَدَّقَ بما يُطِيقُ(41).
    ((از امام صادق عليه السلام درباره انسانى كه بدون عذر روزه اش را در ماه رمضان افطار مى كند سوال كردند. حضرت فرمودند: يك بنده آزاد كند؛ يا دو ماه روزه بگيرد و يا شصت فقير را اطعام كند و اگر نمى تواند، آن مقدار كه توانايى دارد صدقه بدهد)).
    در اين جا نيز يكى از كفارات سه گانه اى كه مخير است ، مساله آزاد كردن بردگان است .
    شرع مقدس براى آزادى و رهايى بردگان از قيد عبوديت ، به بهانه هاى مختلف سلسله قوانينى را قرار داده است كه بر اساس اين قوانين ، شخص مالك لازم نيست اقدام به آزاد كردن بردگان و بندگان بكند؛ بلكه در اثر اتفاقاتى ، بنده ، خودبه خود آزاد است و به اصطلاح منقتق مى شود. موازينى كه براى انعتاق برده در شرع مقدس ذكر شده است ، يكى آن است كه صاحب اين برده به گونه اى با او برخورد كند كه موجب ايذا و عذاب او شود؛ مثلا اقدام به مثله كردن او كند يا بخواهد او را مقطوع النسل كند؛ در روايتى آمده است كه كسى در حالى كه فرياد مى زد، حضور رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم رسيد. پيغمبر فرمود: تو را چه شده است ؟ مرد گفت : مولاى من ! صاحبم مرا در حالى ديد كه كنيزى از كنيزان او را مى بوسيدم و او مرا مقطوع النسل كرد.
    فقال النبى صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم : على بالرّجل ، فطلب فلم يقدر عليه ، فقال رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم : اذهب ، فانت حرّ(42).
    ((پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند: برويد و مالك او را پيدا كنيد. هر چه گشتند، او را نيافتند حضرت به غلام فرمود: تو آزادى )).
    در روايت ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
    مَن مَثَّلَ بعبده اَعتَقنَا العبد(43).
    ((اگر كسى برده اش را مثله كند و يا عضوى از بدن او را مورد تجاوز قرار دهد، اين برده آزاد مى شود)).
    مورد ديگر اين است كه كسى دانسته و يا ندانسته پدر يا مادر خود را خريدارى كند. در گذشته ، بردگانى بودند كه در جنگ به اسارت درمى آمدند و بعد هم مسلمان مى شدند و در بازار مسلمانان برده اى را خريدارى مى كردند و بعد معلوم مى شود كه اين پدر يا مادرش مى باشد. در اين صورت به محض اين كه معامله صورت بگيرد، اين پدر و مادر آزاد مى شوند.
    مورد سوم جايى است كه مولا و صاحب برده در حالى از دنيا برود كه صاحب ثروت قابل توجهى است و وارثى ندارد. در اين صورت برده يا بردگان او به وسيله حاكم شرع از مال همان مولا خريدارى و آزاد مى شوند و ميراث او هم بين بردگان تقسيم مى شود و به برده او واگذار مى شود.
    مورد ديگر مساله اى است كه اگر كنيزى از صاحب و مالك خود صاحب فرزند شود، از سهم فرزند خود آزاد مى شود و جزو ما يملك مورث و مالك خود باقى نمى ماند و حتى در زمان حيات هم صاحب او حقّ فروش وى را ندارد.
    مورد بعد اين است كه اگر برده اى از صاحب و مولاى كافر خود و يا از دارالكفر بگريزد و به مسلمانان پناهنده شود، همين كه قدم به بلاد اسلامى بگذارد خود به خود آزاد مى شود.
    مورد بعد اين است كه اگر برده اى به بعضى از كسالت ها و عوارض جسمانى صعب العلاج و يا غيرقابل علاج ، مبتلا شود او نيز خود به خود آزاد است .
    علاوه بر همه اين موارد، خداوند متعال در احكام زكات ، به حاكم اسلامى اجازه داده است تا با سهمى از مصارف هشت گانه زكات ، بردگان را خريدارى و آزاد كند. حتى خود افراد نيز مجازند كه از سهم زكاتشان بردگان را خريدارى و آزاد كنند.
    در سوره مباركه توبه آمده است :
    انَّما الصَّدَقَات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المُؤ لَّفَةِ قلوبهم و فى الرّقاب و الغارمين و فى سبيل اللَّه و ابن السّبيل فريضة من اللَّه و اللَّه عليم حكيم (44).
    ((زكات ها مخصوص فقرا و مساكين و كاركنانى است كه براى جمع آورى آن زحمت مى كشند، و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود، و براى آزادى برگان ، و اداى دين بدهكاران ، و در راه تقويت آيين خداوند، و واماندگان در راه ؛ اين يك فريضه مهم الهى است ؛ و خداوند دانا و حكيم است )).
    اين حكم ، بسيار قابل توجه است كه اگر به ميزان زكات و حتى آنچه از بيت المال براى آزادى بردگان قرار داده شده ، عمل شود در مدت كوتاهى ، اساسا برده اى باقى نمى ماند. در اين مورد داستان ها فراوانى از صدر اسلام داريم كه نسبت به اين مسائل توجه بيشترى شده است .
    عمربن عبدالعزيز شخصى به نام يحيى بن سعيد را به عنوان عامل جمع آورى زكات به قاره آفريقا فرستاد. در آن جا زكات ها را جمع كرد، اما فقير و مسكينى يافت نشد. بنابراين از اين زكات جمع آورى شده ، جمع كثيرى از بردگان را خريد و آزاد كرد.
    راه هاى تفاهم آميز ديگرى هم وجود دارد؛ مثل بحث مكاتبه و تدبير؛ يعنى نوعى قرارداد ميان مالك و عبد كه به واسطه آن عبد آزاد است براى خود كار كند و با پرداخت دستمزد خود به مولا، خود را از وى بخرد يا اين كه مولا با او يك نوع قراردادى منعقد كند كه بگويد: تو بعد از مرگ من آزادى .
    پاداش آزاد كردن بردگان
    در پايان بايد گفت : در روايات و آيات كريمه ، از لحاظ اخلاقى و عاطفى درباره آزادى بردگان تاءكيد فراوان شده است و امتيازها و تشويق هاى فراوانى براى كسانى كه اقدام به آزادى بردگان و بندگان مى كنند در نظر گرفته شده است كه بدون اغراق اين روايات و توصيه ها از حوصله اين مختصر خارج است . بهترين سند اين است كه قرآن در سوره مباركه بقره ، وقتى علايم و نشانه هاى انسان خوب و نيكوكار را ذكر مى كند، يكى از نشانه هاى انسان هاى خوب و خير هم در اعتقاد و هم در عمل را اين مى داند كه مال خود را در راه آزادى بندگان خدا مصرف مى كنند:
    ليس البِرَّ اَن تُوَلُّوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكنَّ البرّ مَن آمن باللَّه و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النَّبيين و آتى المال على حبِّه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السَّبيل و السّائلين و فى الرقاب و اقام اَلصَّلاة و آتى الزَّكاة و المُوفُونَ بعهدهم اذا عاهدوا و الصَّابِرين فى الباءساء و الضَّراء و حين الباءس اولئك الّذين صدقوا و اولئك هم المتّقون (45).
    ((خير و خوبى اين نيست كه مؤ منان راجع به تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه با هم گفتگو و بحث كنند، علامت خوبى انسان ها اين است كه اولا به مبدا و معاد مؤ من باشند؛ ايمان به ملائكه ، وحى و پيامبران الهى داشته باشند اين در اعتقادات و اما آنچه مربوط به اعمال است ثانيا با همه علاقه و تعلقى كه به مال و ثروت دارند، آن را در مسير اعانت و كمك به اقوام ، يتيمان ، مساكين ، نيازمندان و بردگان به مصرف برسانند. نماز را به پا دارند و زكات مال را بپردازند. به عهد و پيمان خود وفا كنند و در ميدان هاى جنگ اهل ثبات و استقامت باشند، اينان راستگويان در ايمانند. اگر مدعى ايمان باشند، صدق مدعاشان اين اعمال و رفتار است . اينان انسان هاى با تقوا هستند)).
    به عبارت ديگر مى توان گفت يكى از مظاهر تقوا و ايمان ، سعى و تلاش در راه آزادى بردگان و بندگان است . اين نكته قابل توجهى است كه در اين آيه كريمه مورد توصيه قرار گرفته است . علاوه بر اين ، رواياتى كه در آنها ترغيب و تشويق به آزادى بردگان شده است بسيار مفصل است ؛ مثلا در روايتى ، زراره از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند:
    قال رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم : مَن اَعتَقَ مُسلما اَعتَقَ اللَّه العزيز الجبّار بكُلّ عضو منه عضوا من النَّار(46).
    ((امام باقر عليه السلام از رسول خدا نقل مى كند كه فرمودند: هر كس به آزادى مسلمانى اقدام كند، خداوند عزيز و جبار به عدد هر عضوى از اعضاى بدن اين برده و بنده اى كه آزاد مى شود، عضوى از اعضاى بدن او را از آتش نجات مى دهد)).
    اشاره به اين دو صفت خداوند (عزيز و جبار) قابل توجه است ؛ عزيز به اين دليل كه چون عزت برده از بين رفته ، خداى عزيز به آزادكننده برده ، عزت مى بخشد و جبار بدين علت كه چون مالى را از دست داده است خدا آن را جبران مى كند.
    ممكن است به ذهن كسى خطور كند كه اين فقط توصيه به آزادى برده هاى مسلمان است . اتفاقا روايت ديگرى داريم كه اين هم مثل روايت قبل سندش تمام است :
    عن معاوية بن عمار و حفص بن البخترى عن ابى عبداللَّه جعفر بن محمَّد عليه السلام اءَنَّه قال فى الرَّجل يُعتِقُ المملوك قال يُعتِقُ اللَّه بكُلّ عضو منه عضوا من النَّار(47).
    ((معاوية بن عمار از روات جليل القدر است از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: درباره مردى كه برده اى را آزاد كند اين جا ديگر قيد مسلمان هم ندارد حضرت فرمودند: خدا به ازاى هر عضوى از بدن برده ، عضوى از او را از آتش آزاد مى كند)).
    حتى شرع مقدس در بعضى از روزها و ماه هاى سال كه استعداد و آمادگى انسان ها براى عبادت بيشتر است ، از فرصت ها استفاده كرده و براى آزاد كردن برده امتيازاتى قرار داده است ؛ مثلا شب عرفه ، شبى است كه اگر كسى به خدا توسل و تقرب بجويد، از آتش رهايى مى يابد، در اين جا از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
    يُستَحَبُّ للرَّجُلِ اءَن يَتَقَرَّبَ الى اللَّه عشيّةَ عَرَفَةَ و يومَ عَرَفَة بالعِتقِ و الصَّدَقَةِ(48).
    ((مستحب است كه انسان در شب و روز عرفه به وسيله آزاد كردن بنده و صدقه دادن به سوى خداوند تقرب جويد)).
    در روايت ديگرى وارد شده است :
    جاءَ اءعرابىّ الى النَّبىِّ صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فقال : يا رسول اللَّه ! علِّمنى عَمَلا يُدخِلُنى الجنّةَ، قال صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم : ان كنتُ اءقصَرتُ الخطبةَ لقد اءعرَضتُ المسالةَ اءعتَقَ النَّسَمَةَ و فُكَّ الرَّقَبَةَ، فقال : او ليسا واحدا؟ قال صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم : لا، عتق الرَّقَبَةِ اءن تَتَفَرَّدَ بعتقِها، و فَكُّ الرَّقَبَةِ اَن تُعين فى ثَمَنِها(49).
    ((عرب باديه نشينى از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم سوال كرد كه چگونه وارد بهشت مى شوند؟ حضرت فرمودند: برده و رقبه اى را آزاد كن . اعرابى سوال كرد: آيا اعتاق نسمه و فك رقبه يكى نيست ؟ حضرت فرمودند: آزاد كردن نسمه يعنى خودت به تنهايى اقدام به آزاد كردن يك برده كنى و فك رقبه يعنى كسى كه مى خواهد بنده اى را آزاد كند، قدرت ندارد، تو او را كمك كنى )).
    در روايت ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آمده است :
    من كانت له اءمة فعلَّمَها فاءحسَن تعليمَها و اءدَّبها فاءحسَن تاءديبَها و اءعتَقَها و تَزَوَّجَها فله اءجرانِ(50).
    ((كسى كه كنيزى دارد، اگر او را به آداب صحيح ادب كند؛ به او علم بياموزد و بعد او را آزاد كند و شوهر بدهد، خدا اجر مضاعف به او مى دهد)).
    همه اين روايات ، سخنان تشويق آميزى است كه براى ترغيب صاحبان بردگان به آزادى آنها آمده است ؛ و موضوع عتق و آزادى بردگان تا جايى مورد تاءكيد و توصيه است كه حتى در شرع مقدس به عنوان معيار و ميزان سنجش اعمال تلقى شده است ، بسيارى از اعمال خير و حسنات با اين كار سنجيده مى شود. كسانى كه با دعا سر و كار دارند به خصوص دعاهايى كه در كتاب شريف و ارزشمند ((مفاتيح الجنان )) آمده است ، ملاحظه مى كنند كه در رموز بسيارى از دعاها ذكر شده كه هر كس اين دعا را بخواند، مثل اين است كه يك بنده آزاد كرده باشد؛ يعنى آزادى بنده به عنوان معيار سنجش ساير اعمال است ؛ مثل مقام شهادت . يا مثلا گفته شده است : اگر كسى مساله اى را به ديگرى بياموزد، مثل اين است كه برده اى آزاد كرده باشد.
    از مجموعه اين مطالب اهتمام فوق العاده دين مبين اسلام و رسول مكرم اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نسبت به آزادى بردگان آشكار مى شود.
    شيوه برخورد با بردگان
    در ادامه بحث حقوق مالك ، شايد متجاوز از ده مورد ذكر شده كه در مبانى فقهى و حقوقى ما به آزادى و الغاى بردگى مى انجامد؛ به علاوه در آيات شريفه قرآن و در روايات معصومين عليهم السلام به احسان و بر و خير توصيه شده است كه يكى از مصاديق اين عناوين آزادگى بردگان است .
    از همه اينها كه بگذريم ، در موازين اخلاقى اسلام دستورات شايان توجهى در شيوه سلوك و كيفيت معاشرت با بردگان آمده است . در حالى كه فرهنگ ها و ملت هاى ديگرى كه امروز داعيه دار مدنيت عالم هستند، بردگان را حيوانات پست و بى ارزش مى دانند و آنها را به عنوان انسان باور نداشته و براى خود امتيازات فوق العاده اى قائلند كه براى بردگان قائل نيستند. امام سجاد عليه السلام درباره حقوق مملوك و بنده كه در بحث حقوق رعايا ذكر شده مى فرمايند:
    وَ اَمَّا حقّ مملوك فان تَعلَمَ اَنَّهُ خَلقُ ربِّكَ وابنُ اَبيك و اءُمِّكَ و لحمك و دمك لم تملكه لانَّك صَنَعتَهُ دون اللَّه و لا خلقت شيئا من جوارحه و لا خلقت شيئا من جوارحه و لا اخرجت له رزقا و لكن اللَّه عزَّ و جَلَّ كفاك ذلك ثمّ سخَّرَهُ لك و ائتَمَنَك ز عليه واستَودَعَكَ ايَّاهُ لِيَحفَظز لك ما تاءتيه من خير اليه فاحسن اليه كما احسن اللَّه اليك و ان كرهته استبدلت به و لم تُعَذِّبَ خَلقَ اللَّه (51).
    ((حقّ برده و بنده تو آن است كه بدانى او هم مخلوقى از مخلوقات خدا است و بدانى او هم فرزند پدر و مادر تو است ، بدانى كه او نيز، هم خون تو است و با تو تفاوتى ندارد. هرگز تصور نكنى كه چون مالك او هستى ، او مخلوق تو است و تو خالق اويى ؛ نه تو خالق اويى و نه رازق او. خدا هم تو را روزى مى دهد و هم او را، خداوند اين مكنت اقتدار را به تو داده است كه تو بر او مسلطى ؛ منتها تو را امانتدار قرار داده و برده به منزله امانت در نزد تو است . تو امين خدا هستى كه از او نگهدارى كنى و او هم متقابلا نگهبان حسن معاشرت تو است به عبارت ديگر او رفتار، اعمال و كارهاى خير و خوب تو را نزد خدا شهادت خواهد داد. بنابراين ، توجه داشته باش ! همان گونه كه دوست دارى خدا به تو نيكى كند و كرده است تو نيز با او به نيكى رفتار كن . اگر از او كراهتى دارى و او را نمى پسندى و او نمى تواند از عهده خدمت تو برآيد، حقّ ندارى او را عذاب كنى و آزار دهى فقط مى توانى او را تعويض كنى )).
    دقيقا مثل اجير و كارگرى است كه انسان براى انجام كارى ، با او عقد اجاره مى بندد، اگر از عهده انجام اين خدمت برنيايد، او مى تواند اين عقد اجاره را تبديل كند؛ يا او را با فرد ديگرى عوض كند. اين سخنان با در نظر گرفتن شرايط حاكم بر آن زمان قابل توجه است .
    رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم صرف نظر از شيوه و روش معاشرتى خويش قبل و بعد از مهاجرت و اقتدارى كه در مدينه پيدا كردند، به اقدامات جدى و عملى دست يازيدند؛ از آن جمله در آغاز، ميان چند نفر از اشراف قريش و عرب با بردگان و بندگان پيوند برادرى و برابرى بستند؛ و هيچ مساواتى در عالم بالاتر از اين متصور نيست ، انسانى كه تا آن زمان اصلا به عنوان انسان به حساب نمى آمد، در يك مكتب جديد و در مبانى فكرى و اعتقادى تازه ، به عنوان برادر شريف ترين و بانسب ترين انسان ها شود و با او پيوند اخوت بسته شود.
    در تاريخ آمده است ظاهرا اين پيمان ميان مسلمان ها دوبار بسته شد و شايد مرتبه دوم مهم تر بود در همان سال اول حضور پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در مدينه ، بين زيد بن حارثه كه غلامى بود و حمزه عموى خودشان حمزه فرزند عبدالمطلب كه از طايفه قريش و از اشراف عرب است پيوند برادرى برقرار كردند(52). بين خارجه بن زهير و ابوبكر بن ابى قحافه (53)؛ و بين بلال بن رباح با ابو رويحه پيوند اخوت برقرار كردند(54)؛ و از اين بالاتر، پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم زيد بن حارثه را به فرزندى پذيرفته است (55).
    پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ، خود از اشراف قريش و از بزرگ ترين و شريف ترين طوايف عرب و فرزند عبداللَّه بن عبدالمطلب است ؛ اما در عين حال ، غلامى را به فرزندى قبول مى كند و جالب اين است كه زينب بنت جحش را نيز به نكاح و همسرى او درمى آورد(56). اين امرى بى سابقه در ميان اعراب و اشراف قريش بود كه دختر عبدالمطلب به همسرى يك غلام و برده در آيد كه اين اصلا براى شرفاى عرب قابل تحمل نبود.
    حضرت ، گاه مقام فرماندهى سپاه را نيز به بعضى از اين غلامان تفويض مى كردند؛ مثلا رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در يكى از جنگ ها، مقام فرماندهى را به همين زيد بن حارثه دادند. در اواخر عمر مباركشان فرزندش اسامه بن زيد را كه يك غلام زاده نوزده ساله بود به فرماندهى سپاه اسلام انتخاب كردند كه از سوى بزرگان در معرض بى مهرى عجيبى هم واقع شدند؛ ولى حضرت فرمودند:
    و لَئِن طَعَنتُم فى تاءميرى اُسامةَ فَقَد طَعَنتُم فى تاءميرى اءباه قبلَهُ و اءيمُ اللَّه ان كان للامارةِ خليقا و انَّ ابنَهُ من بعدِه لَخليق للاءمارةِ(57).
    ((شما كه الان طعنه مى زنيد و به امارت و فرماندهى اسامه اعتراض داريد، وقتى كه پدرش را به عنوان فرمانده سپاه انتخاب كردم ، همين طعنه ها و اعتراضات را داشتيد و من از شما نمى پذيرفتم . ملاك من براى انتخاب رهبرى و فرماندهى سپاه ، قابليت شخصى است . هم پدرش لياقت داشت و هم اسامه لياقت دارد)).
    جالب توجه است كه پيامبر برده زاده اى را بر همه شيوخ عرب و بزرگان قريش ، حتى بر همه كسانى كه مدعى بزرگى در تاريخ اسلام هستند ترجيح مى دهد و او را به فرماندهى لشكر برمى گزيند.
    و مهم تر اين كه اين اقدامات ، در جامعه اى اتفاق مى افتد كه براى بردگان هيچ حقّ و ارزشى قائل نيستند. ان شاء اللَّه درباره اين موضوع نيز سخن خواهيم گفت كه وقتى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در سال آخر عمر مبارك خود، اسامة بن زيد را به فرماندهى سپاه برگزيدند با تاءكيد فرمودند:
    لَعَنَ اللَّه مَن تَخَلَّفَ عن جيش اُسامةِ(58).
    ((خدا لعنت كند كسى را كه از سپاه تحت فرماندهى اسامه سر باززند)).
    در اين ماجرا مى بينيم كه همه سران و بزرگان قريش ، حتى كسانى كه بعد به مقام خلافت رسيدند، اسامه را به عنوان ((ايّها الامير)) خطاب مى كردند و امارت اسامه را پذيرفته بودند و اين نبود جز اين كه رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم موفق شدند اين فرهنگ را در باورهاى مردم ايجاد و تقويت بفرمايند.
    در جامعه آن روز، صاحبان برده حتى نسبت به زن آنها هم اظهارنظر مى كردند. كسى خدمت پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آمده و عرض كردند:
    يا رسول اللَّه ! سيِّدى زوَّجَنى اءمَتَهُ و هو يريد اءن يُفرِّقَ بينى و بينها، قال فصَعِدَ رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم المنبَرَ، فقال : يا اءَيُّهَا النَّاس ما بَالُ اءحَدِكُم يُزوِّجُ عبدِهِ، اءمَتَهُ ثمَّ يريد اءن يُفرِّقَ بينهما انَّمَا الطَّلاق لِمَن اءَخَذَ بالسَّاقِ(59).
    ((صاحب من كنيزى داشته كه آن را به تزويج من درآورده است ، ولى الان تصميم گرفته بين ما جدايى بيندازد. پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم همان موقع به مسجد رفتند و بر بالاى منبر فرمودند: اى مردم ! شما را چه مى شود كه يك بار تصميم مى گيريد غلام و كنيزتان را به ازدواج هم درآوريد و بعد تصميم مى گيريد كه بين آنها جدايى بيندازيد؟ شما چنين حقى نداريد. وقتى پيوند ازدواج منعقد شد، طلاق فقط در انحصار شوهر است . - گرچه عنوان مالكيت صاحب محفوظ است ، اما حقّ ندارد كه زن را از شوهرش جدا كند -)).
    بنابراين ، مى بينيم در جامعه آن روز نه تنها حقّ برابرى بردگان با ساير افراد جامعه رعايت مى شد، بلكه اگر آنها صاحب شخصيت و لياقت و استعدادهاى شخصى بودند، تا مرتبه فرماندهى سپاه قابل ترقى و تعالى بودند.
    تلاش پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فراهم كردن شرايطى است كه بردگان بتوانند به مدارج بلند معنوى صعود كنند؛ چرا كه در جامعه آن روز، چنان شخصيت بردگان را تحقير كرده بودن كه خودشان هم باور داشتند كه با ديگران متفاوتند. اما در سيره عملى پيامبر گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به برقرارى حقوق مساوى براى آنان اكتفا نشد، بلكه در زمينه سازى براى صعود معنوى و برترى هاى ايمانى آنان نيز اقدام جدى شد.






  3. #3
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    سلمان يك برده آزاد شده است ؛ البته از بردگانى است كه وقتى قدم به منطقه حجاز و جزيره العرب گذاشت ، انسان آزاده اى بود. يك يهودى او را تصاحب كرد و به جبر و زور او را به ديگران فروخت و طبعا مسلمان شد؛ ولى از جايگاه و منزلت اجتماعى خيلى ضعيفى برخوردار بود. بعد از اين كه رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به مدينه تشريف فرما شدند، سلمان كه در آن جا مشغول غلامى و بردگى براى يهوديان مدينه بود، خدمت حضرت آمد و اسلام آورد و با تلاش و يارى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم از مالكش خريدارى و آزاد شد. در عين حال بنده اى آزاد شده بود كه جايگاه اجتماعى اش فرقى نكرده بود.
    در مجلس مفاخره اى كه بين قريش و انصار در مسجد منعقد شده بود و هر كس مى گفت : من پدرم كيست ، قبيله ام كيست ، عشيره ام كيست ، سلمان هم نشسته بود، به او گفتند: تو هم حسب و نسب خود را بگو او على رغم اين كه مرد محترمى از خانواده هاى اصيل منطقه جى اصفهان ايران بود ولى اين حرف ها براى او قيمتى نداشت ؛ چرا كه تربيت شده مكتب رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم بود، بنابراين گفت :
    اءنا سلمان بن عبداللَّه كُنتُ ضالاّ فهَدَانِى اللَّه عزَّ و جَلَّ بمحمَّد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و كُنتُ عائِلا فاءَغنَانِى اللَّه بمحمَّد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و كُنتُ مَملوكا فاءَعتَقَنِى اللَّه بمحمَّد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم هذا نَسَبِى و هذا حَسَبِى (60).
    ((من سلمان فرزند عبداللَّه هستم . انسان گمراهى بودم كه خدا به وسيله پيامبرش مرا هدايت كرد. نيازمندى بودم كه خدا به وسيله پيامبرش مرا بى نيازم كرد. برده اى بودم كه خدا به وسيله پيامبرش آزادم كرد)).
    روايت طولانى است و مهم اين است كه نقل كرده اند در همين موقع رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم وارد مسجد شدند و از موضوع گفتگوى اين جماعت مطلع شدند و جواب سلمان را شنيده بودند.
    در روايت ديگرى در مورد سلمان فرموده اند:
    سلمان منّا اهل البيت (61).
    ((سلمان از خانواده ما اهل بيت است )).
    اهل بيتى كه قرآن مى فرمايد:
    انّما يُريد اللَّه ليذهب عنكم الرِّجس اهل البيت (62).
    ((خداوند چنين مى خواهد كه هر ناپاكى را از شما خانواده نبوت دور كند.))
    يك برده مى تواند آن قدر استعداد و لياقت معنوى و تعالى روحى پيدا كند كه به شهادت شخص پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در زمره اهل بيت عصمت و طهارت قرار بگيرد.
    بعد از اين ماجرا، سلمان در ميان مردم به عنوان سلمان فارسى و برده تلقى نمى شد، بلكه به عنوان سلمان محمَّدى شناخته مى شد؛ و اين كسى است كه رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به دليل استعداد و لياقت و شايستگى او را به مدال و نشان منّا اهل البيت مفتخر فرمود و بعد هم همين سلمان به مقام امارت خطه مدائن ، ايران و عراق رسيد و عراقين هم عراق عرب و هم عراق عجم حيطه اقتدار سلمان بود.
    انس بن مالك كه مستخدم خانه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم است ، مى گويد:
    كان رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ، يَعودُ المريضَ و يَتبَعُ الجَنَازَةَ و يُجيبُ دَعوَةَ المَملُوكِ(63).
    ((پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم از مريض عيادت مى كردند و در تشييع جنازه ها شركت مى كردند و دعوت غلامان را مى پذيرفتند)).
    صفات زيادى را براى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم برمى شمارد؛ اما آنچه شايسته بيان است اين كه هر برده و غلامى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم را به خانه خود يا بر سفره يا به مجلس و محفل خويش دعوت مى كرد، پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم دعوت او را مى پذيرفت . با اين كه شخصيت اول جهان اسلام بود و اقتدار حكومت حضرتش در روزهاى آخر عمر از نظر مساحت جغرافيايى به اندازه همه قاره اروپاى امروز، غير از روسيه (شوروى ) بود، وقتى غلامى از او دعوت مى كرد، بلافاصله دعوت او را اجابت مى فرمود. اين سيره همه ائمه طاهرين عليهم السلام بود.
    شيوه برخورد ائمه عليهم السلام با بردگان
    طاووس يكى از تابعين (64) است ، مى گويد: شبى على بن الحسين عليهماالسلام را در حال طواف ديدم كه گريه مى كند و اشك مى ريزد و با خدا راز و نياز مى كند. آمدم جلو ديدم كه به حال بى هوشى افتاده است . بعد از اين كه حالش كمى بهتر شد، خدمت ايشان عرض كردم : فرزند رسول خدا! اين همه اشك و آه و ناله براى چيست ؟ سعادت اخروى شما تضمين شده است . حضرت فرمودند:
    يا طاووس ! دَع عنّى حديثَ اءبى و اءمى و جدّى خلَق اللَّه الجَنَّةَ لمَن اءَطاعَه و اءَحسَنَ؛ و لو كانَ عَبدا حَبَشيّا، و خلَق النَّار لمَن عصاه ؛ ولو كان ولدا قرشيا(65).
    ((اى طاووس ! سخن پدر و مادرم را كنار بگذار؛ خدا بهشتش را براى كسانى خلق كرده كه اطاعت او را كرده اند، هرچند برده سياه حبشى باشد (كه از كمترين جايگاه اجتماعى برخوردار است و ما او را پايين تر از ديگران مى دانيم ) و آتش را براى كسانى خلق كرده كه از فرمان خدا تخلف مى كنند؛ گرچه از بزرگان قريش باشند)).
    بنابراين ، چنانچه مشاهده مى شود تاءكيد معارف دينى ما بر اين است كه استعدادها و لياقت هاى شخصى و نيروى ايمان است كه به انسان شخصيت مى دهد و بردگى موجب حقارت و پستى انسان نمى شود.
    سفر حضرت رضا عليه السلام به مرو - كه مقطع شايان توجهى در تاريخ اسلام بود - درست زمانى است كه در اثر حكومت هارون روح اشرافى گرى در ميان مردم و مسلمان ها احيا شده است ، راوى مى گويد:
    كُنتُ معُ الرِّضا عليه السلام فى سَفَرِهِ الى خراسان فَدَعا يَوما بِمَائِدَةِ له فجَمَعَ عليها مَوَالِيَهُ من السُّودانِ و غيرِهِم فقُلتُ جُعلتَ فِداك لو عَزَلتَ لِهَؤُلاءِ مائِدَة فقال مَه انَّ الرَّبَّ تبارك و تعالى وَاحِد وَ الاُمَّ واحِدَة وَالاَبَ واحد و الجَزَاءَ بِالاَعمَالِ(66).
    ((من در سفر خراسان همراه امام رضا عليه السلام بودم . ديدم حضرت وقتى سفره پهن مى كردند، همه غلام هايى را كه همراه ما در اين سفر بودند بر سر سفره دعوت مى كردند. عرض كردم : بهتر اين نيست كه اجازه بدهيد براى اينها سفره اى جداگانه بگسترانيم ؟ حضرت فرمودند: ساكت باش ! اينان برادران ما هستند. خداى ما يكى است و پدر و مادر ما با ايشان يكى است و امتياز ما فقط اعمال ما است )).
    سفارش به نيكى با بردگان
    درباره اميرالمؤ منين عليه السلام مى گويند: قنبر برده و غلامى بود كه در خانه ايشان بود. وقتى حضرت لباس تهيه مى كردند، زيباترين لباس را براى قنبر مى خريدند؛ ولى خودشان يك لباس معمولى شايد پايين تر از معمول ، و گاه كرباس مى پوشيدند.
    ابن سويد درباره ابوذر كه از تربيت يافتگان مكتب وحى است مى گويد:
    رَاءَيتُ اَباذرّ الغفارىَّ و عليه حُلَّة ، و على غلامه حُلَّة ، فَسَاءلناه عن ذلك ؟ فقال : انَّ رسولَ اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم قال له : اخوانكم خَوَلَكُم جَعَلَهُم اللَّه تعالى تَحت اءَيديكم فمَن كان اءخوه تحت يده فليُطعِمهُ ممَّا ياءكُلّ، وليَلبِسُهُ ممَّا يَلبَسُ، ولا تُكُلِّفوهم ما يَغلِبُهُم فاءعِينُوهُم (67).
    ((ابوذر را ديدم كه لباسى همانند لباس غلام خود پوشيده است . در مورد اين كار از او سوال كردم . جواب داد: پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند: غلامان شما برادارن شمايند كه خداوند شما را بر آنان به واسطه جنگ ها مسلط كرده است . پس هر كس كه برادرش زير دست اوست بايد از هرچه خود مى پوشد به او بپوشد و او را به كارهايى كه قدرت و طاقتش را ندارد وادار نكند. پس اگر آنها را به آنچه طاقت ندارند وادار كرديد بايد كمكشان كنيد)).
    در همين مكتب است كه فاطمه اطهر عليهاالسلام با فضه خادمه خانه خود، كار روزانه را تقسيم مى كند. در تاريخ زندگى و سيره آن حضرت نوشته اند كه يك روز فاطمه زهرا عليهاالسلام در خانه كار مى كردند و روز ديگر فضّه . اين ديدگاه و روش عملى درست مقابل ديدگاه غربى ها و فلاسفه يونانى قرار دارد كه اصلا منكر وجود روح انسانى در بردگانند. روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه :
    انَّه راءى رجلا يشتَدُّ خَلفَه غلام ، فقال اءحمِلهُ فانَّهُ اءخوك المسلم ، و روَحهُ مثل روحِكَ(68).
    ((حضرت مردى را ديدند كه سوار بر مركب است و غلام او هم پشت سرش پياده حركت مى كند. حضرت فرمودند: غلامت را هم پشت سرت سوار كن ؛ او برادر مسلمان تو است و روحش مانند روح تو است )).
    چطور تو احساس خستگى مى كنى و سوار مى شوى ؟ او هم مثل تو است ، و خسته مى شود.
    اين درست زمانى است كه اصلا روح بردگان را روح پليد حيوانى مى دانستند جايگاه آنها در خانه هاى مالكانشان مانند جايگاه حيوانات بود. در همين زمان مى بينيم پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند كه بردگان را طورى صدا نزنيد كه آنها از نظر روحى آزرده شوند؛ فرمودند:
    لا يقل اءحدكم : عبدى و اءَمَتى ... وليقُل المالك : فتاى ، و فتاتى ...(69).
    ((نگوييد: غلام من ! كنيز من ! بگوييد: پسرك من ! دخترك من !)).
    و جالب توجه اين آيه شريفه است كه مى فرمايد:
    واعبدوا اللَّه و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و بذى القربى واليتامى والمساكين والجار ذى القربى و الجار جنب و الصّاحب بالجَنبِ وابن السَّبيل و ما مَلَكَت اَيمانُكُم انَّ اللَّه لا يحبُّ مَن كان مختالا فخورا(70).
    ((و خدا را بپرستيد؛ و هيچ چيز را همتاى او قرار ندهيد؛ و به پدر و مادر نيكى كنيد؛ همچنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و همسايه نزديك ، و همسايه دور، و دوست و همنشين ، و واماندگان در سفر، و بردگانى كه مالك آنها هستيد؛ زيرا خداوند، كسى را كه متكبر و فخرفروش است ، (و از اداى حقوق ديگران سر بازمى زند،) دوست نمى دارد)).
    اول فرمان به توحيد است و بعد به نيكى ؛ و اما نيكى به چه كسانى ؟ پدر و مادر، بستگان ، همسايه هاى نزديك ، همسايه هاى دور، همنشينان و كسانى كه در سفر درمانده اند؛ و به بردگانتان . چنان كه مشاهده مى شود احسان به بردگان در شمار احسان به اقوام و همسايگان و در شمار نيكى به پدر و مادر تلقى مى شود.
    در وصاياى آخر عمر پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به اين نكته تاءكيد فراوان شده است :
    اللَّه اللَّه فى اَلصَّلاة و ما ملكت اَيمانكم (71).
    ((شما را سفارش مى كنم نسبت به نماز و نسبت به بردگان خود)).
    بنابراين امام سجاد عليه السلام به مدارا با آنها توصيه مى فرمايند:
    اءن كَرِهتَهُ استبدلتَ به و لم تعذِّب خَلقَ اللَّه (72).
    ((اگر او را نمى پسندى حقّ ندارى او را بيازارى فقط مى توانى او را تغيير دهى )).
    در مقابل اين همه حقوق بردگان ، امام سجاد عليه السلام نيز به غلامان و كنيزان سفارش كرده اند كه شما هم با رعايت اين موازين ، زندگى تفاهم آميز و برادرانه اى برقرار كنيد. حضرت مى فرمايند: همان گونه كه عقل و تدبير اقتضا مى كند كه انسان در حقوق سلطان و حقوق حاكم براى حفظ نظام اجتماعى و مصالح عمومى مماشات كند، عليه او اقدام نكند، دستورات او را اطاعت كند؛ برده هم بايد براى حفظ نظام خانواده اى كه در آن زندگى مى كند، اطاعت پذير و فرمانبردار باشد.
    چراكه نظام زندگى مختل نشود و هميشه جنگ و منازعه در جامعه كوچك خانواده برقرار نباشد؛ مگر اين كه مالك ، او را به نافرمانى خدا بخواند كه اين جا برده حقّ ندارد اطاعت كند.
    آن گونه كه در تاريخ زندگى امام سجاد عليه السلام ذكر شده است ، بعضى از بندگان را از حضرت خريدارى مى كردند يا مثلا حضرت مى خواستند بعضى از بردگان را به ديگرى ببخشند، به دليل رعايت اين اصول اخلاقى و كرامت هاى بى پايان آن حضرت ، اين بردگان به هيچ وجه حاضر نبودند كه خانه امام سجاد عليه السلام و محضر آن حضرت را ترك كنند و به خانه ديگرى بروند و يا حتى آزاد شوند.
    همه اهتمام موازين حقوقى و اخلاقى اسلامى مبتنى بر تاءمين يك اجتماع سالم و آرام است ؛ اعم از اجتماع كوچك خانواده و يا اجتماع بزرگ جامعه كه انسان ها بتوانند در سايه آن ، مراحل كمال معنوى را طى كنند. اين جامعه قابل دسترسى نخواهد بود مگر اين كه هر فردى حدود وظايف شخصى خود را نسبت به خود و ديگران ، به درستى بشناسد و بدان عمل كند.
    18 - حقّ رعيت
    وَ اَمَّا حقّ رَعِيَّتِك بالسُّلطانِ فاءَن تَعلَمَ اءَنَّهُم صاروا رَعِيَّتِك لِضَعفِهم و قوَّتك فيَجِبَ اءن تَعدِلَ فيهِم و تكون لَهم كالوالِد الرَّحيم و تغفر لَهم جَهلَهُم و لا تُعاجِلهم بالعُقوبَةِ و تشكر اللَّه عزَّ و جَلَّ على ما آتاك منَ القُوَّة عليهم .
    ((و امَّا حقّ رعيّتى كه تو بر ايشان قدرت دارى ، اين است كه بدانى آنان به دليل ضعف و ناتوانى خود و قدرت تو رعيت تواند، پس واجب است كه با ايشان به عدالت رفتار كنى و برايشان پدرى مهربان باشى و نادانى و جهالتشان را ببخشايى و در كيفر و عقوبت شان عجله نكنى و به خاطر قدرتى كه خداوند به تو عطا كرده است ، شكرگزارى كنى و سپاس گويى )).
    در بحثى كه درباره حقوق سلطان و فرمانروا داشتيم بيان كرديم كه در موضوع قدرت و حكومت ، اولين و اساسى ترين مطلوب شارع و آيين مقدس اسلام ، نگرش صحيح و تلقى مثبت از قدرت است ؛ يعنى در رعايت حقوق ملت و رعيت شرط اول اين است كه حاكم بداند اين اقتدار از آن او نيست ، بلكه هديه و عطاى الهى است . اگرچه امام عليه السلام در اين سخن مى فرمايند:
    فاءَن تَعلَم اءَنَّهم صاروا رَعِيَّتِك لضعفهم و قوَّتك .
    ولى در خاتمه سخن مى فرمايند كه خدا را شكر گزاريد.
    على ما آتاك من القُوَّة عليهم .
    يعنى ايشان محكومند و خدا حاكم است . اين هديه و اعطاى الهى امانتى است كه خداوند مانند همه مواهب عينى ديگر اعطا كرده است . در آن سخن ، تعبير امام سجاد عليه السلام خطاب به مردم و يا رعايا اين بود كه :
    اءَنَّهُ مُبتَلى فيك .
    در نامه حضرت امير المؤ منين عليه السلام به مالك اشتر خطاب به او به عنوان حاكم و فرمانروا مى فرمايند:
    وابتلاك بهم (73).
    دو عبارت ناظر به يك معنى است و آن اين كه تو بر آنها قدرت دارى و آنها مقهور تواند و قدرت نزد تو امانتى است . ميزان امانتدارى تو با واگذارى اين امانت سنجيده مى شود. رعيت و زعامت بر آنها نيز امانت است و رعايت حقوق ملت ، نشان امانتدارى است .
    آنچه كه در بيان امام عليه السلام ذكر شده و از آن گفتگو خواهيم كرد، راه و رسم صحيح امانتدارى است كه به ما مى آموزد و اگر انسان به اين آموخته ها توجه و عمل كند، خواهد توانست از عهده امتحان الهى برآيد و اين امانت را به امين بعد از خود بسپارد، ولى اگر نگاه و باورش به حكومت باور و نگاهى ديگر بود، يعنى سلطه و اقتدار را طعمه و لقمه اى شيرين و لذيذ براى كام جويى و ارضاى نفسانيات تلقى كرد و مردم را محكوم و برده خود دانست ، در همان گام نخست ، سقوط خواهد كرد و هرگز اين تعليمات چه به صورت اوامر و نواهى شرعى و چه به شكل نصايح اخلاقى و حتى به صورت قوانين مدون حقوقى كه در جهان امروز متعارف است ، هيچ كدام او را به مسير صحيح و امانتدارى تام و كامل هدايت نخواهد كرد. به همين دليل است كه لغزش ها، قتل ها، ستمگرى ها و تجاوزات بسيار را به اموال و نواميس ملت ها از ناحيه صاحبان قدرت چه در گذشته دنيا و چه در جهان معاصر مشاهده مى كنيم .
    روشن است كه ريشه همه اين انحرافات همان نكته مورد بحث ما است كه اگر انسان نگرش و تلقى خود را از حكومت تصحيح نكند، شايسته احراز حاكميت نبوده و هيچ وقت امانت دار خوبى نخواهد بود. از اين رو در معارف ما براى حاكم شرايط بسيار سخت و سنگينى ذكر شده است كه به نظر ذكر آنها هيچ جنبه تعبدى ندارد، بلكه منشا بديهى و روشن عقلى دارد. عدالت و علم دو شرط لازم و ضرورى براى حاكم است ؛ يعنى او قبل از آن كه بخواهد مجرى عدالت باشد؛ بايد به عدالت رفتار كند. به تعبير امام سجاد عليه السلام :
    فيجبُ اَن تَعدِلَ فيهم .
    وظايف حاكم
    وظايف حاكم بسيار است ، يكى از اين وظايف اجراى عدالت است و قبل از آن لازم است مواضع ، موازين و ابزار عدالت را بشناسد. و بايد بر جريان عدالت وقوف كامل داشته باشد؛ يعنى نسبت به همه قوانين و مقررات آگاهى داشته باشد.
    ديگر اين كه اين صفت به صورت ملكه و خصيصه نيرومند اخلاقى در شخص او محقق شده باشد و به اين صفت ، متصف و شناخته شود. بنابراين ، در اولين قدم لازم است كه در تنظيم رابطه نفسانى خود با خداى عادل باشد. حد و مرز قانونى نفسانيت خود را بشناسد و مراعات كند. اگر اين حدود را بشكند فاسق است و چنين كسى صلاحيت منصب حكومت را ندارد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در كلمات قصار خود مى فرمايند:
    مَن نَصَبَ نفسَهُ للنَّاس اِمَاما فَليَبداء بِتَعليمِ نَفسِه قَبلَ تَعلِيمِ غَيرِهِ وَليَكُن تَاءدَيبُهُ بِسيرته قبل تاءدِيبِهِ بِلِسَانِهِ(74).
    ((كسى كه مى خواهد رهبر و فرمانرواى مردم باشد، بايد نفس خود را آموزش دهد و خود را تاديب كند تا اين كه در مقام حكومت دارى به جاى زبان ، روش و منش او آموزنده باشد)).
    پس انسانى كه حاكم مى شود، بايد نگاه و تلقى خود را به حكومت صحيح كند و به آن به عنوان امانت نگاه كند و خود را موظف به اداى وظيفه بداند. در مقام دوم ، رابطه خود را با نفسانيت و اميال و هواهاى نفسانى خويش به صورت صحيح تنظيم نمايد تا بدين وسيله استعداد و لياقت لازم را به دست آورد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اءنَّكم اءن اُمِرتُم عِلِيكُم الهَوى اءصَمَّكم و اءعمالكُم و اءرادَكُم (75).
    ((اگر شما هواى نفس را بر خود مسلط كرديد هم كر مى شويد و هم كور؛ و به مراحل پست حيوانى سقوط مى كنيد)).
    بنابراين ، آنچه ضرورت دارد تكامل عقل ، انديشه و ايمان است . رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در سخنى كه در تفسير ((دُرّالمنثور)) ذكر شده است مى فرمايند:
    لَن يَستَكمِلُ مؤ من اِيمَانُه حتَّى يكونَ هَوَاه تَبَعا لَما جئتكم بِهِ(76).
    ((هيچ مؤ منى به تكامل ايمانى نمى رسد، مگر اين كه هواى نفس خود را پيرو دستوراتى قرار دهد كه من براى شما آورده ام )).
    يعنى دين بايد امير هواى نفس و فرمانرواى نفس انسانى و حاكم بر غرائز و تمايلات او باشد و عدالت كه اوج ايمان است با حصول اين شرايط ميسر مى شود.
    بنابراين ، كسى كه نتواند مالك نفس خود باشد، هرگز نخواهد توانست برپاكننده عدل باشد؛ به عبارت ديگر، كسى شايسته فرمانروايى بر امت است كه سلطه خود را بر نفسش آزموده باشد و از آن پيروز و سربلند بيرون آمده باشد؛ چرا كه اگر روح عظيم انسان در مقابل يك حادثه كوچك شكست خورده ، و به پستى و مذلت كشيده شود و تن به گناه دهد، يقينا در مقابل حوادث اجتماعى دچار گناه و خطا مى شود.
    معانى عدالت
    بعد از اين مقدمه ، لازم است پيرامون معناى كلمه عدل و عدالت كمى تفحص كنيم :
    در كتاب هاى لغت ، معانى متعددى براى عدالت و عدل ذكر شده است كه شايد اين معانى از لحاظ مفهوم با هم مترادف باشند؛ اما در مصداق تفاوت دارند.
    بعضى عدالت را به معناى مساوات ذكر كرده اند و بعضى به معنى موازنه و توازن آورده اند كه اين هر دو معنى در ((مفردات راغب )) ذكر شده است ؛(77) ولى يك معنى جامعى ارائه شده ، كه مى گويد:
    اِعطاء كُلّ ذى حقّ حقَّه .
    ((حقّ هر صاحب حقى را دادن )).
    همان طور كه بيان شد براى هر يك از اين معانى ، مصاديقى متصور است ؛ مثلا مصداق كامل رعايت توازن ، جهان خلقت و آفرينش است . اگر جهان و آفرينش تعادل و توازن نداشت ، استوار و پابرجا نمى بود. قرآن در سوره مبارك الرّحمان مى فرمايد:
    والسماء رفعها و وضع الميزان (78).
    ((و آسمان را برافراشت و ميزان و قانون (در آن ) گذاشت )).
    مرحوم فيض ، در ذيل اين آيه شريفه در ((تفسير صافى )) اين روايت را از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل كرده كه حضرت فرمودند:
    بِالعدلِ قامَتِ السّموات و الارض (79).
    ((آسمان ها و زمين به وسيله عدالت استوار و پابرجا و موزون است )).
    نقطه مقابل اين معناى عدل ، عدم تعادل و عدم تناسب است .
    معناى ديگر عدل كه در لغت آمده است تساوى است ، شايد مصداقش تساوى دو طرف دعوا در امر قضا باشد كه قرآن مى فرمايد:
    انّ اللَّه يامر بالعدل و الاحسان (80).
    ((خداوند به عدل و احسان امر مى كند)).
    عدم رعايت مساوات درباره دو طرف دعوا و تمايل به يك طرف ، ظلم و خروج از عدالت است . بر همين اساس ، در شرايط محكمه و كيفيت قضا، در كتب فقهى ما مطالب زيادى آمده است ؛ مثلا مرحوم صاحب جواهر مى فرمايد:
    تَجبُ التَّسويةُ بين الخصمينِ و اءن تفاوتا شَرَفا وضعة فى السلام عليهما و ردِّه والجلوس والنَّظر اليهما و الكلام معهما والانصات والعدل فى الحكم و غير ذلك من انواع الاكرام (81).
    ((در محكمه ، قاضى بايد بين دو طرف دعوا هرچند از نظر موقعيت اجتماعى با هم تفاوت داشته باشند، در سلام كردن و پاسخ سلام دادن ، در نشاندن و در نگاه كردن به دو طرف دعوا و عدالت در حكم و ديگر انواع احترام و اكرام مساوات را رعايت كند)).
    بنابراين ، عواملى كه ممكن است موجب تمايل قلبى و عاطفى قاضى به يكى از دو طرف دعوا شود، حداقل به صورت حكم كراهتى هم كه شده ، منع گرديده است . مثلا تا هنگامى كه دعوا و مرافعه به انتها نرسيده ، ممنوع است قاضى به مهمانى يكى از دو طرف دعوا برود و يا براى خريد خود به بازار برود و تصادفا از يكى از آنها خريد كند؛ كه طبعا ميل و علاقه اى بين او و فروشنده ايجاد شود كه اگر روزى گذار او به محكمه افتاد، نتواند نسبت به او عدالت را رعايت كند.
    در داستانى تاريخى نقل شده است كه در زمان خليفه دوم روزى از اميرالمؤ منين عليه السلام شكايت شد و حضرت به محكمه احضار شدند در محكمه حاكم گفت : يا اباالحسن ! در كنار خصم خود قرار بگير! آثار تكدر و تاءثر در چهره اميرالمؤ منين عليه السلام آشكار شد. قاضى گفت : آيا از اين كه من تو را دعوت كردم كنار خصمت بنشينى متاثر شدى ؟ حضرت عليه السلام فرمودند: تاثر من از اين است كه تو مرا با كنيه اباالحسن مخاطب قرار دادى ، اما طرف ديگر دعوا را با اسم صدا كردى (82).
    اين نكته قابل توجه است كه تساوى بين دو طرف دعوا، شرط عدالت در قضا است ولى روش و شيوه قضاوت غيرعادلانه تا آن جا استمرار پيدا مى كند كه تاريخ نوشته است در ماجرايى ، هارون خليفه مقتدر عباسى بايد در محكمه حضور پيدا مى كرد و پاسخ مى گفت ، اما فضل بن ربيع وزير مقتدر او براى شهادت به نفع خليفه به دادگاه آمد. قاضى شهادت فضل را نپذيرفت . وقتى هارون اعتراض كرد كه چرا شهادت فضل را نمى پذيرى ؟ قاضى در مقابل خليفه ، خيلى صريح و روشن مى گويد: خودم شنيدم كه فضل بارها مى گفت : انا عبد من عبيدك من بنده اى از بردگان خليفه هستم . اگر اين ادعا راست است ، شهادت بنده درباره مولايش پذيرفته نيست و اگر دروغ مى گويد، شهادت دروغگو مقبول نيست .
    به هر حال رعايت تساوى بين دو طرف دعوا از معانى ديگر عدالت است .
    معناى سوم عدالت كه بايد وسعتش از دو معناى ديگر بيشتر باشد، رعايت استحقاق است . حتى در يك كلمه مى توان گفت كه : هدف آفرينش انسان در عالم تكوين و تشريع ، عدالت است كه هم توحيد را شامل مى شود و هم نبوت را. در سوره مباركه لقمان مى فرمايد:
    يا بُنىَّ لا تُشرك باللَّه انَّ الشِّرك لظُلم عظيم (83).
    ((پسرم ! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك ، ظلم بزرگى است )).
    براى خدا شريك قرار دادن ، ظلم است و نقطه مقابل ظلم ، عدل است .
    بنابراين ، توحيد عين عدالت است . در سوره مباركه حديد مى فرمايد:
    لقد ارسلنا رسلنا بالبيِّنات و اَنزَلنا مَعَهُمُ الكتاب و الميزان لِيَقوم النَّاس بالقسط(84).
    ((رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم ، و با آنها كتاب آسمانى و ميزان شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند)).
    در اصل ، ارسال رسل و انزال كتب و بعثت انبيا براى اقامه عدل است . معاد و قيامت هم عين عدل است . در سوره مبارك يونس مى فرمايد:
    انَّهُ يَبدَؤُا الخَلق ثم يُعيده لِيَجزى الَّذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط(85).
    ((او آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را بازمى گرداند، تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، به عدالت جزا دهد)).
    اين عين قسط و عدالت است كه روزى براى محاسبه اعمال ديگران وجود داشته باشد. در آيه اى از سوره مباركه انبيا مى فرمايد:
    و نَضَعَ الموازين القسط ليوم القيامةِ(86).
    ((ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت برپا مى كنيم )).
    اصلا وجود قيامت و روز باز پسين براى اقامه عدل و قسط است ؛ و امامت نيز عدل است به همان ملاكى كه نبوت عدل است . به هر حال همه قوانين عالم تشريع و عالم تكوين بر اساس اقامه عدل است . به تعبير اميرالمؤ منين عليه السلام در تاييد معناى سوم عدالت :
    العدل يضع الامور مواضعها(87).
    ((عدل عبارت است از وضع هر چيزى در جايگاه خود)).
    والعدل سائس عامّ(88).
    ((عدالت ، قانونى همگانى است )).
    حسن و قبح ذاتى
    نتيجه عدل ، بهره مندى و انتفاع همگان از يك نظام صحيح ، متناسب و عادلانه است و اين از افتخارات شيعه است كه يكى از اصول اعتقادى آن عدل و عدالت است ؛ در مقابل اهل سنت كه مذهب اعتقادى آنها اشعرى است .
    اشعرى ها، حسن و قبح عقلى را نمى پذيرند؛ يعنى مى گويند: اساسا عقل نمى تواند هيچ نظرى نسبت به زشتى ، زيبايى ، خوبى و بدى افعال داشته باشد.
    اشعرى ها قبل از بيان شرع ، دركى نسبت به امور ندارند و فقط خوب مطلق و زيبايى محض را آن مى دانند كه شارع و دين بر آن صحه گذاشته است و شر و قبيح را آن مى دانند كه مورد نهى و نفرت شارع است ؛ به اين معنى كه مى گويند اگر شر و قبيح هم مورد نهى قرار بگيرد، به شر و قبيح تبديل مى شود.
    در مقابل اين تفكر، عدليه و اماميه مى گويند اين چنين نيست كه افعال نزد عقل ارج و منزلتى نداشته باشند، بلكه قبل از اين كه اصلا حكمى از ناحيه شارع به دست ما برسد، عقل ، حسن و قبح ذاتى را درك مى كند.
    اساسا محال است كه چيزى نزد عقل قبيح و زشت باشد؛ ولى شارع بدان امر كند و يا بر عكس ، چيزى در محضر و پيشگاه عقل خوب و جميل باشد و شارع هرگز به وسعت احاطه شارع نيست . بنابراين ، اگر امر و نهى به چيزى تعلق گرفت و ما نتوانستيم حسن و قبح آن را بفهميم ، معنايش اين نيست كه آن امر و نهى واجد و يا فاقد حسن و قبح ذاتى و عقلى است .
    بديهى است در موضوع مورد بحث ما؛ يعنى عدالت ، عقل مى تواند حسن و زيبايى و جمال عدل را درك كند و نسبت به آن فرمان دهد. بنابراين در ترازوى سنجش ، عقل ، حاكم و داور است و برهان قرآن هم بر همين استوار است :
    اُفّ لكم و لما تعبدون من دون اللَّه اءَفَلا تعقلون (89).
    ((اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى پرستيد! آيا شما انديشه نمى كنيد)).
    قرآن ناپسندى شرك را با عبارت اءَفَلا تعقلون به عقل احاطه مى كند. يا در مواردى كه قرآن نشانه هاى الهى و خالق واحد را ذكر مى كند، معمولا در انتهاى آيه مى فرمايد:
    انَّ فى ذَلَكَ لَآيات لَقَوم يَعقِلون (90).
    ((اينها نشانه هايى است براى گروهى كه عقل خود را به كار مى گيرند)).
    درباره معاد هم ، چنين است كه بعد از اين كه داستان قيامت ، معاد و بازگشت به بهشت و جهنم را ذكر مى كند، مى فرمايد:
    كذلك يُحىِ اللَّه الموتى و يُريكم آياته لعلكم تعقلون (91).
    ((خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند؛ و آيات خود را به شما نشان مى دهد؛ شايد انديشه كنيد)).
    يا اجر و پاداش اخروى را كه ذكر مى كند، مى فرمايد:
    اءَنِّى لا اءُضيعُ عَمَلَ عامل منكم من ذَكَر و اُنثى (92).
    ((من عمل هيچ عمل كنده اى از شما را، زن باشد يا مرد، ضايع نخواهم كرد)).
    خداوند هرگز نتيجه عمل انسان هاى خوب و نيكوكار را ضايع نمى كند؛ چرا كه اين كار ظلم است و عقل قبح آن را نمى فهمد و خدا ظالم نيست و اگر اين قدرت عقل را بدان گونه كه اشاعره انكار كرده اند، ما نيز انكار كنيم ، همه براهين و استدلالات الهى در قرآن باطل و ناتمام مى ماند؛ چون همه ، موكول به همان ادراكات عقل است و زيبايى و جمال عدل و زشتى و قبح ظلم از بديهى ترين امورى است كه عقل درك مى كند، ولى با اين همه ، نبايد تصور كنيم كه احاطه و درك عقل ما به تمام مصالح و مفاسد احكام و به عبارت ديگر علل احكام ، كامل و بدون نقصان است . شايد با اين عقل محدود، نتوانيم مصلحتى را براى بعضى از امور شرع تصور كنيم ؛ بنابراين هرگز نمى توانيم آن حكم را به اين دليل كه براى ما قابل تعقل نيست انكار نماييم و اگر چنين كنيم ، مبانى همه احكام را از اساس ويران كرده ايم و براى احكام شرعى ، هيچ مبناى مستحكمى باقى نگذاشته و آن را تابع آرا و نظرات متفاوت بشر قرار خواهيم داد؛ چرا كه معولا ادراكات عقل ما، متاءثر از شرايط خاص زمانى و مكانى است ؛ و به عبارت بهتر، محدود به حدود زمان ، مكان و قدرت ادراك بشر است ؛ حال آن كه مصلحت سنجى شارع وراى اين قيدها و محدوديت ها است . بر اين اساس ، اين امر كلّى كه عدل ، زيبا است و ظلم ، قبيح و زشت است و خداى متعال خود منشاء همه زيبايى ها است ، و اعدل از همه عدول است ، معنى و مفهوم روشنى پيدا مى كند. در قرآن مى خوانيم :
    و ما ربّك بظلام لِلعَبيد(93).
    ((و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند)).
    اما اين كه حكمى داراى نص و دليل شرعى است ، اگر از نظر ما ظلم تلقى و مورد انكار شود مقابله با واقعيت است ؛ چون در واقع هرگز نمى توانيم چنين قدرتى را براى عقل قائل شويم و بگوييم به همه اسرار احكام احاطه دارد و اگر چنين قدرتى را براى عقل قائل شويم ، مستلزم اين است كه ارسال رسل و انزال كتب بى معنا باشد و اين يك نوع افراط در بها دادن عقل است .
    گاه ، عقل در مصداق اشتباه مى كند و افراد به خيال اين كه به احكام احاطه دارند چيزى را مصداق ظلم مى بينند. اگر قرار بود عقل بشر اين مقدار توانايى داشته باشد، ديگر نيازى نبود خداوند پيامبران را براى هدايت انسان ها بفرستد و ائمه عليهم السلام را براى ادامه راه انبيا معين بفرمايد؛ به خصوص در ميان ما اماميه كه معتقديم مساله نبوت و وحى به حسب مفاهيم منقطع است ، اما امامت تا پايان غيبت صغراى امام عصر عليه السلام امتداد نبوت است ؛ از نظر شيعه يعنى اين سيصد و چند سال دورانى است كه مى تواند دوران تبليغ و جعل احكام باشد؛ بنابراين ادعاى اين كه ممكن است امرى مصداق ظلم باشد، ادعايى بى اساس و بى مبنا است و به نظر مى رسد حاكى از هضم نشدن مسائل و عدم درك مبانى علمى باشد.
    ما شيعيان با اين كه معتقد به مساله حسن و قبح عقلى هستيم ، در عين حال قياس و استحسان و مصالح مرسله (94) و سد ذرايع (95) و اين گونه امور كه نزد اهل سنت ، به عنوان مستندات احكام پذيرفته شده است را نمى پذيريم ؛ و جالب اين است كه اهل سنت ، با اين كه از نظر مبانى اعتقادى اشعرى هستند و عمدتا منكر حسن و قبح عقلى اند، به اين مستندات تمسك مى كنند و جمع بين اين دو مسلك در اعتقادات و مبانى فقهى ، جمع بين متنافرين و متضادين است كه از مصاديق بديهى بطلان عقلى است ؛ و به همان ملاك كه اتكاى افراطى به عقل ناقص و محدود منع شده است ، بى اعتنايى مطلق و عدم اعتبار جايگاه عقل در احكام الهى نيز مردود شمرده شده است .
    اساسا اگر حسن و قبح عقلى انكار شود، راهى براى اثبات اطاعت شرع باقى نمى ماند. ثبوت شرايع و اديان الهى موقوف بر پذيرش حسن و قبح عقلى است كه به طور كلى ثبوت حسن و قبح شرعى متوقف بر ثبوت و پذيرش حسن و قبح عقلى است ؛ و ما اماميه و شيعيان مفتخريم كه از منظر اهل سنت عدليه ناميده مى شويم و در اصول دين عدل را يك اصل از اصول پنج گانه پذيرفته ايم و جزء معتقدات خود مى دانيم و رعايت اين اصل را در همه شوون زندگى دنيوى و اخروى خود لازم مى دانيم .
    حاكميت و عدالت
    به هر حال ، ما معتقديم از جمله زيبايى هاى عدالت ، رعايت آن به معناى وسيع كلمه در حاكميت است ؛ يعنى در آغاز بايد حاكم در روابط با نفس و مسائل شخصى خود، عادل باشد و از محدوده عدالت و خطوطى كه شرع انور تعيين كرده خارج نشود و بعد در سلوك با ديگران . اين جا است كه بيان امام سجاد عليه السلام كه فرمودند: فيجب اءن تعدل فيهم حاكم بايد ميان مردم با عدالت رفتار كند، روشن مى شود؛ يعنى اولين وظيفه حاكم اقامه عدل است و اين بدان معنا است كه نه تنها خود به عدل و مساوات عمل نمايد، بلكه بايد سلوك عملى او به گونه اى باشد كه عدل در جامعه اجرا شود؛ يعنى عمان وظيفه انبياى الهى كه در قرآن نيز بدان اشاره شده است :
    لقد اءَرسلنا رسلنا بالبيِّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم النَّاس بالقسط(96).
    ((رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم ، و با آنها كتاب آسمانى و ميزان شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند)).
    خدا، پيامبران را فرستاده است تا اقامه عدل كنند؛ يعنى مردم را به اجراى عدالت وادار كنند. حال اين وادار كردن و الزام يك وقت به صورت تعليم ، آموزش و هدايت اخلاقى و عملى است كه در اين حالت براى افراد الزام درونى ايجاد مى شود كه خود به خود به سمت موازين عدالت گرايش پيدا مى كنند؛ و گاه حاكم موظف است در مجارى حكومتى شيوه اى به كار بندد كه ظالم در آن جامعه به خود اجازه ظلم و ستم ندهد و قادر به تجاوز به حقوق ديگران نباشد.
    از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه فرمودند:
    عدل ساعة خير من عبادةِ سبعين سنة قيام ليلها و صيام نهارها، و جور ساعة فى حكم اءشدُّ و اءَعظم عند اللَّه من معاصى ستين سنة (97).
    ((اگر كسى لحظه اى از عمرش را اقامه عدل كند، بهتر از اين است كه هفتادسال عبادت كند؛ طورى كه همه شب ها را قائم و در حال نماز باشد و همه روزها را روزه بگيرد. و لحظه اى ستم روا داشتن معادل شصت سال معصيت الهى و تخلف از قوانين پروردگار است )).
    ساعت به معناى ساعت مصطلح شصت دقيقه نيست ؛ بلكه به معناى لحظه است . تعيين اعداد و ارقام هم موضوعيت ندارد و احتمالا نشانه كثرت است ؛ و سبعين سنه و ستين سنه يعنى اگر انسان همه عمر را به عبادت بگذراند، نمى تواند با ارزش لحظه اى اجراى عدالت برابرى كند. و يا يك عمر طولانى معصيت كردن يك طرف و لحظه اى جور و ستم روا داشتن يك طرف . اين شبيه به آيه شريفه اى است كه مى فرمايد:
    من اءجل ذلك كَتَبنا على بنى اسرائيل اءَنَّه مَن قَتَلَ نفسه بغير نفس او فساد فى الارض فكانّما قتل النَّاس ‍ جميعا(98).
    ((اگر انسان يك نفر را بدون جهت از بين ببرد، مثل اين است كه همه انسان ها را كشته و اگر يك نفر را احيا كند و نجات دهد، مثل اين است كه موجب حيات همه انسان ها شده باشد)).
    يعنى در بى قانونى و فرمان شكنى فرقى نمى كند كه يك نفر را بكشد يا همه انسان ها را قتل عام كند و در مقابل ، احياى قانون و احياى نفوس همچنين است .
    بنابراين ، در فرمايش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در غررالحكم آمده است كه مى فرمايند:
    انَّ العدلَ ميزان اللَّه سبحانَهُ الَّذى وَضَعَهُ فى الخلق و نَصَبَهُ لاءقامةِ الحقِّ فلا تُخالفه فى ميزانه و لا تُعارضه فى سلطانه (99).
    ((عدل ، ميزان الهى و وسيله سنجش پروردگار است . اين ميزان را خدا براى انسان ها قرار داده كه در سايه آن ، حقّ استوار شود، بنابراين نبايد با ميزان عدالت و با آنچه حاكميت الهى به آن تعلق گرفته ، مخالفت كنى )).






  4. #4
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    بنابراين ، چون شاءن حكومت ، شاءن انبياى الهى است علاوه بر اين كه عمل عادلانه حاكم مطلوب است ، همچنين بايد تلاش او اقامه عدل در جامعه باشد؛ يعنى زمينه اى فراهم كند كه كسى به خود اجازه تعدى ، ظلم و تجاوز به ديگران را ندهد؛ بايد با عمل به قوانين الهى اقامه عدل كند نه با قوانين ساخته دست بشر؛ زيرا وقتى بشر قانون گذار باشد، تاثيرپذيرى او از شرايط زمانى و مكانى و احتمال خطاى او بسيار است ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    فى العدل الاءقتداء بسُنَّة اللَّه و ثبات الدُّوَل (100).
    ((عمل كردن به عدل ، هم موجب اقتدا به سنت الهى است (زيرا خداوند در تكوين و تشريعش بر اساس عدل عمل كرده ) و هم موجب پايدارى و استوارى حكومت ها است )).
    شايد بتوان چنين نتيجه گرفت كه سرّ ماندگارى سنن الهى در تكوين و تشريع ، عمل به عدل است و هر كس مى خواهد نتيجه عملش ماندگار باشد، بايد به همين روش عمل نمايد؛ رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
    العدل جُنُّة واقيه و جَنّة باقية (101).
    ((عدل ، سپرى محافظ است - كه انسان را نگهبانى و جامعه را از لغزش ها و خطرات و آفات نگهدارى مى كند و مصونيت مى بخشد در سايه اين مصونيت براى انسان - بهشتى جاودان است )).
    رمزى كه در اين تشبيه نهفته است اين است كه بهشت ، خانه عدل است .
    شايد بتوانيم بگوييم كه به اين دليل عدل به بهشت تشبيه شده است كه در بهشت ، غير عادل راه ندارد و وقتى غير عدل نباشد، ظلمى نيز نخواهد بود؛ يا مى توانيم بگوييم قوانين و روابط حاكم بر آن جا، روابط و قوانينى است كه امكان تعدى و ظلم نسبت به يكديگر وجود نخواهد داشت . به هر حال هرچه باشد، اگر عدل در جامعه اى برقرار باشد، يا زمينه را از دست ظالم مى گيرد و يا اين كه روابطى را به گونه اى منسجم مى كند كه ظامى يافت نمى شود. خلاصه ، اقامه عدل و رفتار عادلانه ، ساختن خانه اى چون بهشت را در پى دارد. حضرت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
    انَّ اءَهوَنَ الخَلق على اللَّه مَن وَلَّى اَمرَ المسلمين فلم يعدل (102).
    ((پست ترين افراد در پيشگاه الهى كسى است كه متولى امور مسلمين شود، اما حدود و ثغور عدالت را رعايت نكند)).
    اين بنيان عدالت علاوه بر استوارى و استحكام از يك وسعت و شمولى برخوردار است كه مؤ من و مسلم و كافر را زير پوشش خود قرار مى دهد. آيه شريفه سوره مباركه مائده مى فرمايد:
    و لا يَجرِمنَّكم شَنَئَان قوم على اءَلا تَعدِلوا هو اءَقرب للتَّقوى (103).
    ((دشمنى و مخالفت با يك قوم ، نبايد باعث شود كه شما پا را از مرز عدالت نسبت به آن جماعت بيرون بگذاريد، حتى با دشمن هم بايد به عدالت رفتار كنيد، كه اين نشانه تقوا است )).
    بى عدالتى و ظلم حتى به دشمن ، انسان را از حريم تقوا خارج مى كند. در وصاياى اميرالمؤ منين عليه السلام به فرزندش ‍ سيدالشهدا عليه السلام اين عبارت آمده است :
    يا بُنَىَّ! اُوصيك بتقوَى اللَّه فى الغنىِّ والفقر... و بالعدل على الصِّديق والعدوِّ(104).
    ((فرزندم ! به تو سفارش مى كنم كه در حال داشتن و نداشتن فقر و غنا از مرز تقوا خارج نشوى و نسبت به دوست و دشمن با عدالت رفتار كنى )).
    همه فرمايش هاى اهل بيت عليهم السلام برگرفته از وحى الهى است ؛ و اين گفتار نيز احتمالا اشاره به همان آيه شريفه باشد كه ذكر شد.
    عدل در سيره مولاى متقيان على عليه السلام
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بعد از اين كه به خلافت رسيدند دستور داده بودند آنچه را كه خليفه قبل برخلاف موازين عدل و شرع به ديگران واگذار كرده است را برگردانند و استدلالى كه بر اين عمل فرمودند چنان كه در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه نيز آمده است ، با اين مقدمه آغاز مى شود:
    و اللَّه لو وجدته قد تُزُوِّج به النّساء و ملك به الا ماء لَرَدَدتُهُ فاءنَّ فى العدل سعة و مَن ضَاقَ عليه العدل فالجَورُ عليه اءَضيَقُ(105).
    ((عدالت اقتضا مى كند كه اينها را برگردانم ؛ حتى اگر به كابين زن ها رفته باشد يا به وسيله آنها كنيزكان را خريده باشند؛ چرا كه عدل يك وسعت و شمولى دارد كه هر كس در اين بنيان وسيع نتواند زندگى كند، يقينا بنيان جور براى او تنگ تر و همراه با مضيقه بيشترى خواهد بود)).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام خطاب به همه انسان ها به خصوص حكام و قدرت مداران كه موظف به عمل عادلانه و اقامه عدل هستند، مى فرمايند:
    اِستَعِن على العدل بحُسنِ النِّيَّةِ فى الرِّعيِّةِ و قلَّةِ الطَّمَعِ و كثرةِ الورع (106).
    ((براى عمل به عدل يا اقامه عدل ، از چند چيز مى توانى استعانت بجويى : اول اين كه نيتت را پاك كنى ؛ ديگر اين كه طمعت را كم كنى و سوم اين كه انسان پرهيزكار و متورعى باشى )).
    هر يك از اينها رمزى دارد كه براى نمونه به همان نكته اول اشاره اى مى كنيم : چگونه مى شود با حسن نيت به كمك عدالت رفت ؟ علماى اخلاق مى گويند: اگر محبت و دوستى در جامعه حاكم شود نيازى به عدالت نيست . بنابراين ، معتقدند كه عدالت براى جوامعى خوب و ضرورى است كه صفا، دوستى و محبت در آنها وجود ندارد. به همين دليل وقتى شخصى از اميرالمؤ منين عليه السلام سوال كرد كه :
    ايُّهُما اءَفضلُ العدل اءَوِ الجود، فقال عليه السلام : العدل يَضَعُ الاُمور مواضعها والجود يُخرجُها من جهتها والعدل سائِس عامّ و الجود عارض خاصّ فالعدل اءَشرفُهُما و اءَفضلُهُما(107).
    ((اى اميرمؤ منان ! كدام يك برتر و اشرف است عدالت يا جود و سخاوتمندى ؟ حضرت فرمودند: عدالت كارها را در مجراى خود، قرار مى دهد و بخشش امور را از مجرايش خارج مى كند. عدالت تدبيركننده اى است به سود همگان و بخشش به سود خاصان ؛ پس عدل شريف تر و با فضيلت تر است )).
    جود، نهايت دوستى ، رقت قلب و عاطفه و احساس است . اگر در جامعه اى حتى به اندازه يك خانواده ، روابط براساس ‍ دوستى ، صفا، صميميت و قرابت باشد، در آن خانواده جاى گفتگو از ضرورت عدل و عدالت وجود ندارد، چون همه به يكديگر ايثار مى كنند؛ نسبت به هم گذشت دارند و از حقّ خود به نفع ديگرى صرف نظر مى كنند. البته اين يك فضيلت بسيار ممتاز و ارزشمند اخلاقى است .
    بنابراين ، رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در همان سال اول كه به مدينه مشرف شدند، ميان مسلمان ها عقد اخوت برقرار كردند؛ يعنى حاكميت اين حالت صميميت ، دوستى و عطوفت ، مطلوب حضرت بود و آن را تعقيب مى فرمودند. اما فرض بر اين است كه مساله محبت ، صفا و برادرى نمى تواند تحت ضابطه قانون درآيد. از طرفى هيچ كس را نمى توان به سخاوتمندى ، گذشت و ايثار ملزم كرد. بنابراين ، در احكام قصاص مى فرمايند كه اگر عفو كند خوب است ، اما اقتضاى عدل ، قصاص است . بنابراين ، اگر عدل از حسن نيت ، صفاى دل ، و مودت و محبت استعانت بجويد و كمك بگيرد، به استوارى و استحكام مى رسد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در فرمان خود به مالك اشتر به اين نكته تاءكيد مى كند:
    واَشعِر قلبَك الرَّحمَةَ للرَّعيَّةِ والمحبَّةَ لهم و اللُّطفَ بهم ... فانَّهم صنفان امّا اءَخ لك فى الدِّين وَ اَمَّا نظير لك فى الخَلق ... يؤ تَى على اءَيديهم فى العمد و الخطاء فاءَعطِهِم من عفوك و صفحك مثلِ الَّذى تحبُّ و تَرضى اءَن يُعطيَكَ اللَّه من عفوِهِ و صفحه (108).
    مى فرمايند: اى مالك ! بايد قلب و دلت را با رحمت و محبت نسبت به رعيت عادت بدهى اشعار به معناى لباسى است كه به تن چسبيده است ؛ يعنى لباسى كه غيرقابل انفكاك باشد نبايد محبت از دل تو بيرون رود و از عمق جان فاصله گيرد. تو به خاطر اين كه به رعيت محبت كنى ، حكومت را بپذير؛ و اگر كسى در اين صراط بخواهد حكومت كند و اقامه عدل كند و به عدالت عمل كند، طبعا موفق تر خواهد بود. بعد استدلال حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بسيار قابل توجه است ؛ حضرت مى فرمايند: تو بايد برخوردار از عواطف و روح لطيف انسانى باشى .
    انسان همانگونه كه نسبت به برادرش عاطفه دارد، نبايد نسبت به ديگران عاطفه را از دست بدهد. آنها هم برادران و همنوعان تواند و ممكن است خطا كنند؛ چرا كه معصوم از خطا نيستند. همان گونه كه دوست دارى خدا با تو از در محبت و عاطفه درآيد، تو نيز با ديگران با محبت و صفا رفتار كن . به همين دليل حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اَستَعِن على العدل بحُسن النِّيَّةِ فى الرَّعيَّةِ و قلَّةِ الطَّمع و كثرةِ الورع (109).
    ((براى عمل به عدل از سه چيز مى توانى كمك بگيرى : يكى حسن نيت ؛ ديگرى كم كردن طمع و سوم پرهيزگارى و ورع )).
    نكته جالب اين است كه اين فرمايش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به نحوى مضمون فرمايش امام سجاد عليه السلام است كه مى فرمايند:
    فيجبُ اَن تعدل فيهم و تكون لهم كالوالد الرّحيم
    ((براى عمل به عدل ميان امت ، مانند پدر باش )).
    يعنى حاكم براى ملت و امتش به منزله پدر است ؛ و همان گونه كه رفتار پدر و فرزند معمولا مبتنى بر محبت و خيرخواهى و دوستى فرزند است آن هم پدرى با اين توصيف كه امام عليه السلام مى فرمايد: كالوالد الرحيم حاكم بايد براى مردم پدرى باشد كه سرشار از عاطفه و رحمت است همان گونه كه انسان ها متفاوتند، عشق و علاقه همه پدرها نيز نسبت به فرزندان مساوى نيست ، بعضى از پدران هستند كه رحمت و راءفت بيشترى دارند؛ و اين نكته اشاره به فرمايش امام عليه السلام در نامه به مالك اشتر است كه تاءكيد مى فرمايند: وقتى پدر جامعه بودى و دل و قلبت سرشار از راءفت و محبت امت شد، ديگر مثل گرگ درنده به جان و سرمايه امت نخواهى افتاد:
    و لا تكوننَّ عليهم سبعا ضاريا تَغتَنِم اَكلهُم (110).
    چگونه پدرى مهربان براى سعادت فرزند از جانش مايه مى گذارد؟ حاكم نيز از جان مايه مى گذارد؛ يعنى علاوه بر مال ، از جان هم مايه مى گذارد. نه اين كه به تعبير حضرت در نامه به مالك ملت و متعلقات به آنها را يك لقمه لذيذ بدانى و براى بهره گيرى از فرصت ، مشغول پر كردن جيب خود و بهره مندى از تنعمات و لذت هاى قدرت و مقام باشى .
    به هرحال ، اين استعانت از نيت در كم كردن طمع ، براى اجراى عدالت است ؛ چون طمع يك قيد است و انسان را به بردگى مى كشاند؛ و چون انسان برده و بنده چيزى شد، بدان دل سپرده ، در جهت دستيابى به آن قدم برمى دارد؛ و چون بايد آن خواهش را تامين كند، از مسير عدالت خارج مى شود.
    پاكدامنى و عفاف
    پاكدامنى و پرهيز هم يكى از ابزار و عواملى است كه مى تواند به تحقق عدالت و اقامه عدل كمك كند. در نامه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به مالك اشتر راه و رسم اجراى عدالت اين گونه بيان شده است :
    اَنصِفِ اللَّه و اَنصِفِ النَّاس مِن نفسك و مِن خاصَّةِ اَهلك و مَن لك فيه هوى من رَعِيَّتِك فانَّك الا تَفعل تظلم (111).
    ((نسبت به خداوند و مردم از جانب خود؛ و خويشاوندان نزديكت ؛ و رعايايى كه به آنها علاقه مندى ، انصافه به خرج ده ! كه اگر چنين نكنى ستم نموده اى )).
    در ((مفردات راغب )) انصاف اين گونه معنا شده است : الانصاف فى المعاملة العدالة (112) انصاف در معامله ، اجراى عدالت است . اين كه حضرت مى فرمايند: انصف النَّاس من النَّاس در اصطلاح ادباى عرب من نفسك جار و مجرور و متعلق به انصف است ؛ يعنى ميان خود و مردم به عدالت رفتار كن ؛ چرا كه مساوات بين خود و مردم اولين گام اين امتحان است . اگر موفق شدى و با استفاده از قدرت و سلطه ات براى خود بيش از استحقاق برنداشتى ، عادل هستى .
    در اين جا بازمى گرديم به همان سخنان آغازين اين بحث كه شرط اول در حاكم عادل ، تسلط بر نفسانيات ، تمايلات و اميال است كه بايد اين خواسته ها و اميال را بر حقوق ديگران ترجيح ندهد و به عبارت بهتر، ميل و خواهش و نفسانيات او در مسير تامين نياز محتاجان ، هدايت شود.
    اميرالمؤ منين عليه السلام نمونه كامل حاكميت
    امام باقر عليه السلام درباره حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    و لقد وُلِّىَ خمس سنين و ما وَضَعَ آجُرَّة على آجُرَّة و لا لَبِنَة على لَبِنَة و لا اءَقطَعُ قطيعا و لا اءَورَثُ بَيضاءَ و لا حَمراء(113).
    اميرالمؤ منين عليه السلام قريب به پنج سال حكومت كرد. در اين پنج سال حضرت يك آجر و خشت روى هم نگذاشت . هيچ ساختمانى براى خودش نساخت . زمينى و محلى براى خودش فراهم نكرد و بعد از اين كه از دنيا رفت ، هيچ ميراثى از آن حضرت باقى نماند. اين تعبير امام باقر عليه السلام است ؛ اما صبح روز بيست ويكم كه فرزندان اميرالمؤ منين عليه السلام ، پس از دفن پدر به كوفه بازگشته بودند، امام مجتبى عليه السلام در خطبه اى طولانى كه در مسجد خواندند، فرمودند:
    لقد فارَقَكُم رَجل بالاءَمسِ لم يَسبِقهُ الاَوَّلون بعلم و لم يُدرِكهُ الاخرون بعمل (114).
    ((ديشب كسى از ميان شما رفت كه در ميان گذشتگان و آيندگان در علم و عمل نظير نداشت )).
    در ادامه سخن فرمودند:
    و ما ترك من صفراء و لا بيضاء الا ثلاثماءة درهم (115).
    ((اميرالمؤ منين عليه السلام آنچه از نقدينگى به ميراث باقى گذاشت ، فقط سيصد درهم بود)).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام يك شبه و در آغاز خلافت به اين مرتبه نرسيده بود، بلكه روح و روان او با عدل و عدالت عجين شده بود. داستان ازدواج حضرت با فاطمه زهرا عليهاالسلام را مى دانيم ؛ ولى نكته اى را خود اميرالمؤ منين عليه السلام بيان مى فرمايند كه جالب توجه است :
    تزوَّجتُ فاطمة عليهاالسلام و ما كان لى فِراش ، و صَدَقَتِى اليوم لو قَسَّمتُ على بَنى هاشم لَوَسِعَتهُم (116).
    ((آن روزى كه من با فاطمه ازدواج كردم ، زيراندازى نداشتم ؛ درحالى كه اگر انفاق آن روزم را ميان همه بنى هاشم تقسيم كرده بودم ، به همه مى رسيد و همه را بى نياز مى كردم )).
    همچنين درباره آن حضرت نوشته اند:
    وقف امواله و كانت غلَّتُه اربعين الف دينار، و باع سيفَه و قال : من يشترى سيفى ؟ و لو كان عندى عشاء ما بعتُهُ(117).
    ((اميرالمؤ منين عليه السلام اموال و سرمايه زندگيش را وقف كرد. آن مقدار صاحب مال و مكنت بود كه حاصل آن در هر سال چهل هزار دينار بود. در همين شرايط، شمشيرش را براى فروش به بازار آورده مى فرمودند: اگر كسى اين شمشير را مى خريد، من مى فروختم ؛ و اگر به مقدار شام امشب ، پول مى داشتم ، شمشيرم را نمى فروختم )).
    يا در بعضى از نقل هاى ديگر وارد شده كه حضرت شمشيرش را در معرض فروش قرار داده ، فرمودند:
    لو كان عندى ثمن اِزار ما بِعتُهُ(118).
    ((اگر به اندازه يك لباس زير، پول داشتم ، اين شمشير را نمى فروختم )).
    نوشته اند:
    ساءلَهُ اَعرابىّ شيئا فاءَمر له باءَلف ، فقال الوكيل : مِن ذهب اءَو فضَّة ؟ فقال : كلاهما عندى حجران ، فاعطِ الاعرابىَّ اءنفَعَهما له (119).
    ((عربى بيابان نشين از اميرالمؤ منين عليه السلام چيزى مطالبه كرد؛ حضرت به خادمش دستور داد تا هزار سكه به او بدهند. آن شخص سوال كرد: از طلا بدهم يا از نقره ؟ حضرت فرمودند: نزد من هر دو مانند دو سنگ است هر كدام كه براى او مفيدتر است به او بدهيد)).
    اما اميرالمؤ منين عليه السلام وقتى امين بيت المال مى شود، سهمش از بيت المال بسيار ناچيز است . حتى سيره حضرت در بذل و بخشش و سخاوتمندى به طورى است كه درباره آن ، آيه نازل مى شود؛ اما وقتى سخن از بيت المال و نگهبانى سرمايه هاى عموم مسلمين است ، سهم او از بيت المال بسيار ناچيز است . لباسى كه در موقع خلافت به برمى كند از لباس غلامش قنبر، كم ارزش تر است ، بنابراين به مالك اشتر مى فرمايند:
    اَنصِفِ اللَّه و اَنصِفِ النَّاس مِن نفسك و مِن خاصَّةِ اءَهلِكَ و مَن لك فيه هوى مِن رَعِيَّتِك (120).
    ((نسبت به خداوند و مردم از جانب خود؛ و خويشاوندان نزديكت ؛ و رعايايى كه به آنها علاقه مندى ، انصاف به خرج ده )).
    نمونه رفتار حاكم اسلامى
    نكته اى در من خاصَّةِ اَهلك هست كه همه شنيده اند و آن برخورد مولا اميرالمؤ منين عليه السلام با برادرش ‍ عقيل است . وقتى سخن از بيت المال است با برادرش عقيل آن چنان رفتار مى كند كه كه معروف است و خود حضرت اين مطلب را در نهج البلاغه چنين مى فرمايند:
    واللَّه لقد راءَيتُ عقيلا و قد اءَملَقَ حتَّى استَمَاحَنِى من بُرِّكُم صَاعا و راءَيت صِبيَانَهُ شُعثَ الشُّعور غُبرَ الاَلوان من فَقرِهم كانَّما سُوِّدَت وجوهُهُم بالعِظلِمِ و عاوَدَنِى مؤ كّدا و كرَّرَ عَلَىَّ القول مرَدِّدا فاءَصغَيتُ اليه سمعى فظنَّ اءَنِّى اءَبيعُهُ دِينِى و اءَتَّبِعُ قِيَادَهُ مفارِقا طريقَتى فاءَحمَيتُ له حديدَة ثمَّ اءَدنَيتُهَا من جِسمِهِ ليعتَبِرَ بها فضجَّ ضجيج ذى دَنَف مِن اءَلَمِهَا و كاد اءَن يَحتَرِقَ مِن مِيسَمِهَا فقُلتُ لك ثَكِلَتكَ الثَّوَاكِل يا عقيل اءتَئِنُّ من حديدَة اءَحمَاهَا انسانُها لِلَعِبِهِ و تَجُرُّنى الى نَار سَجَرَهَا جبَّارُها لغَضَبِهِ اءَتَئِنُّ من الاءَذَى و لا اءَئِنُّ من لَظَى (121).
    ((من عقيل را ديدم كه در نهايت فقر بود (املاق ) شدت فقر را مى گويند آنقدر به او فشار آمد تا از من طلب كرد كه از گندم شما يك صاع به او اضافه تر بدهم ؛ يك كيل بيشتر از معمول به او بدهم . من بچه هاى عقيل را ديدم كه از شدت فقر و گرسنگى چهره و مويشان پريشان و صورت آنها گويى با ماده اى سياه رنگ ، سياه شده است - عظلم هم وزن زبرج ، ماده اى است كه براى رنگ كردن اشيا به رنگ سياه از آن استفاده مى شود - يعنى تا اين حد متغير و دگرگون شده بودند. عقيل چند مرتبه سراغ من آمد و رفت و بر خواسته خود تاءكيد كرد. من هم سخنان او را گوش مى دادم و وضع او را مى ديدم . تا آن جا كه عقيل خيال كرد كه موفق شده است و من دينم را به خاطر او خواهم فروخت . خيال كرد كه من راه خود را رها خواهم كرد و به راهى كه او ميل دارد، قدم خواهم گذاشت ! يعنى به هر حال از ان امانت شما بيشتر به او خواهم داد. اما من آهنى را در ميان آتش گداختم و به دست عقيل نزديك كردم . عقيل مانند انسان مريضى كه از درد ناله مى زند، فرياد كشيد و نزديك بود كه از شدت حرارتى كه به او نزديك شده ، بسوزد. به او گفتم : عقيل گريه كنندگان ، بر تو بگريند - كنايه از اين كه خدا تو را بكشد - تو كه از حرارت آتشى كه انسان به عنوان بازيچه ، افروخته است ، اين گونه فرياد مى زنى ، آيا انتظار دارى من از حرارت آتش جهنمى كه خداوند، شعله آن را با غضبش افروخته ، وحشت نداشته باشم و فرياد نزنم ؛ تو از آزار آتش ساخته دست انسان وحشت مى كنى و فرياد مى زنى ، آيا من نبايد از آتش ‍ جهنم - لظى از اسامى آتش جهنم است - وحشت داشته باشم و بترسم ؟)).
    اين برخورد عملى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام با برادرش دارد، ناظر به همين تعبيرى است كه به مالك مى فرمايند: وقتى مى خواهى اجراى عدالت كنى ، از خود و نزديكانت و از كسانى كه به آنها علاقه دارى آغاز كن .
    انسان ، در اجتماعى كه زندگى مى كنى ، علاوه بر اقوام و ارحام ، دوستان ، آشنايان و افرادى دارد كه به آنها علاقه مند است ؛ حضرت مى فرمايند: اول از خود، بعد از نزديكان و ارحام و بعد از دوستان و رفقايت شروع كن و بين آنها و مردم انصاف را فراموش مكن ! در مقدمه همين خطبه اى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام درباره عقيل بيان فرمودند، تعبيرات قابل توجه ديگرى هم دارند كه مى فرمايند:
    واللَّه لاءَن اَبيتَ عَلَى حَسَكِ الَّسعدَانِ مُسَهِّدا اَو اُجَرَّ فى الاَغلالِ مُصَفَّدا اَحبُّ الىَّ مِن اَن اَلقَى اللَّهَ و رسولَهُ يومَ القِيَامَةِ ظَالِما لِبَعض العباد و غَاصِبا لشَى ء منَ الحُطَامِ(122).
    ((اگر شبى بى خوابى كشيده باشم و در آن حالت كسالت و ضعف جسمانى ، مرا در ميان خارستانى بكشانند و دست و پاى مرا در غل و زنجير كشند، به خدا سوگند براى من بهتر از اين است كه از مرز عدالت تجاوز كنم و ظالم باشم )).
    اين دو حالت را بايد تصوير كرد كه انسانى ، شب را نخوابيده باشد و او را با بدن لخت ؛ و با غل و زنجير در ميان خارستان به زمين بكشند. حضرت مى فرمايند: اين دو حالت براى من محبوب تر است آن هم با قسم واللَّه كه از مرز عدالت تجاوز كنم و به بعضى از بندگان خدا ظلم كنم . نه نسبت به همه بيت المال مسلمين كه ظلم به عامه مسلمين است ، بلكه به بعضى از بندگان خدا. اين واقعا درسى آموزنده است براى همه كسانى كه به شكلى در سرنوشت مردم دخالت دارند؛ اعم از كسانى كه در تصويب و تدوين مقررات و قوانين دخالت دارند يا كسانى كه در مقام اجرا و قضا عمل مى كنند. اين راه و رسمى است كه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به همه مى آموزند.
    يكى از كسانى كه در حقيقت جزء اصحاب حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بود و نتوانست عدالت حضرت را تحمل كند، از كوفه به شام آمد نزد معاويه رفت و گفت :
    جِئتُكَ مِن عندِ اَبخلِ النَّاس ، فقال : ويحَك ! كيف تَقولُ انَّه اَبخلُ النَّاس ، لو مَلَكَ بيتا من تِبر و بَيتا مِن تِبن لا نفد تِبرَهُ قبلَ تبنِهِ(123).
    از پيش بخيل ترين مردم - مولا اميرالمؤ منين عليه السلام را متهم به بخل كرد - نزد تو آمده ام . معاويه كه دشمن اميرالمؤ منين عليه السلام است و سال ها تلاش كرد كه فضايل و مناقب آن حضرت نقل نشود و حتى در تاريخ نوشته اند: دستور داد تا نام كسانى را كه ناقل فضايل حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بودند و يا حتى نشانى از دوستى آن حضرت را به همراه داشتند را از فهرست بيت المال حذف كردند، تا جايى كه تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز، مساله سب و لعن اميرالمؤ منين عليه السلام در بلاد اسلامى امرى رايج بود و از طرف دستگاه حكومتى به عنوان وظيفه شرعى تبليغ مى شد، چنين شخصى - معاويه - با اين روحيه و در اين شرايط نتوانست اين اتهام را از آن مرد كوفى بپذيرد و به او گفت : چگونه به خود جرات مى دهى كه به على تهمت بخل بزنى ؟! او كسى است كه اگر يك خانه مملو از طلا داشته باشد - به طلاى غير مسكوك ((تبر)) مى گويند - و خانه اى ديگر مملو از علف و كاه ، يقينا ابتدا به بذل و بخشش آن خانه اى همت مى گمارد كه سرشار از طلا است ، نه خانه اى كه كه پر از كاه است ! چگونه به على تهمت بخل مى زنى ؟!
    شروط اجراى عدالت
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه خود به مالك مى فرمايند:
    وليَكُن اَبعَدَ رَعِيَّتِك مِنكَ واءَشنَاءَهُم عندك اَطلَبُهُم لِمَعايِبِ النَّاس فاءِنَّ فى النَّاس عُيوبا الوَالِى اءَحَقّ مَن سَتَرَهَا فلا تَكشِفَنَّ عمَّا غابَ عنكَ منها... فاستُر العَورَةَ ما استَطَعتَ يَستُرِ اللَّهُ منك ما تُحبُّ سَترَهُ مِن رَعِيَّتِك (124).
    ((بايد از افرادى كه در مقام مذمت ، بدگويى و نقل زشتى هاى ديگرانند، بپرهيزى . دورترين و مبغوض ترين مردم نزد تو بايد كسانى باشند كه بيشتر دنبال كار مردم را دارند و به دنبال عيب جويى از ديگران اند)).
    1 - پرهيز از افراد عيب جو
    معمولا نزد حكام و اطراف صاحبان قدرت ، افرادى حضور دارند كه براى اجراى امور و تنظيم مسائل حكومتى از وجود آنها استفاده مى شود. اينها مى توانند افرادى تربيت شده و متخلق به اخلاق اسلامى و انسانى باشند و نيز ممكن است افرادى باشند كه صلاحيت هاى لازم و كافى را دارند. يكى از چيزهايى كه صلاحيت افراد براى نزديكى به تشكيلات حكومتى ، و به اصطلاح امروز، كارمند عالى رتبه حكومتى بودن را سلب مى كند اين است كه كسى به دنبال عيب جويى از مردم باشد. استدلال حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام براى اين مطلب چنين است كه مى فرمايند:
    اولا؛ به طور طبيعى هيچ كس نيست كه عيب پوشيده و پنهانى نداشته باشد. والى سزاوارتر از هر كس ديگر است كه عيب افراد ملتش را پنهان بدارد. هرگز عيوب پنهانى ديگران را برملا نكنيد. نه تنها نبايد عيوب پنهان ديگران را برملا كنى ، بلكه موظفى تا عيوب آشكار آنها را نيز تطهير كنى و جامعه را از عيب پاكيزه دارى .
    اگر تو چنين كردى و عيوب ديگران را پوشيده داشتى ، به همان مقدار خداوند عيوب تو را پوشيده خواهد داشت . اين دقيقا عين روايتى است كه از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
    مَن عَلِم مِن اءَخيه سيِّئة فستَرها ستَر اللَّه عليه يوم القيامةِ(125).
    ((اگر كسى عيبى را از برادر مؤ منش بداند و آن را پوشيده بدارد، خداوند در قيامت كه روز كشف اسرار است عيوب او را پوشيده خواهد داشت )).
    و نقطه مقابل آن ، كسى است كه سعى دارد عيوب مردم و نواقص پنهانى ديگران را در جامعه علنى كند. از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه فرمودند:
    مَن رَوَى عَلَى مؤ من روايَة يُريدُ بها شِينَهُ و هَدمَ مُرُوءَتِهِ لِيَسقُطَ مِن اَعيُن النَّاس اَخرَجَه اللَّه من ولايته الى ولايةِ الشَّيطان فلا يقبَلُهُ الشَّيطان (126).
    ((كسى كه تلاش مى كند عيب و نقصى را از برادر مؤ منش در جامعه و بين مردم نقل كند و رواج دهد تا او را از چشم مردم بيندازد، از ولايت خدا خارج شده و در ولايت شيطان قرار گرفته است )).
    اين كار، كار رحمانى نيست كار شيطانى است . يكى از خصوصيات ذات اقدس پروردگار ستارالعيوب بودن او است . خداوند عيوب بندگانش را پوشيده مى دارد و آن كسى كه در پى افشاى عيوب ديگران است ، شيطان است .
    يكى از وظايف حاكم اين است كه نه تنها خود عيوب مردم را بپوشاند، بلكه اجازه ندهد عيوب ديگران منتشر شود. حتى افرادى را كه با كشف اسرار ديگران و عيب جويى از مردم ، سعى مى كنند خود را به حاكم نزديك كنند و گمان مى كنند با شكستن و كوچك كردن و تخريب ديگران ، مى توانند پلكانى براى ترقى خود بسازند بايد از خود دور كنند. اين يك نكته بسيار آموزنده و قابل توجه ، براى همه صاحبان قدرت در هر مرتبه و منزلتى است . از حاكم على الاطلاق امت اسلامى تا آن كسى كه در يك اداره محدود و كوچك مشغول كار است همه بايد بدانند كه طبق فرمايش امام صادق عليه السلام :
    مَن نَمَّ اليك سَيَنُمُّ عَليك (127).
    ((بدان ، كسى كه نزد تو از ديگران نمامى مى كند، به زودى عليه تو نمامى خواهد كرد)).
    در تعبير حضرت آمده است به زودى عليه تو نمامى خواهد كرد. يعنى اين انسان ، انسانى نيست كه پايبند آداب انسانى باشد، و براساس خصلت منفى ذاتى خود، ديرى نمى پايد كه شر او به تو نيز مى رسد. بنابراين ، اولين زيان نزديكى كسى كه فاقد آداب اوليه انسانى است ، به تشكيلات حاكمه ، متوجه شخص حاكم است .
    بر اين اساس حاكم بايد نسبت به نزديكى اين گونه افراد به خود، حساس باشد. اين نكته اول است كه زمينه اجراى عدالت را فراهم مى كند.
    2 - حسن معاشرت
    مطلب ديگرى كه در فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام به عنوان شرط دوم آمده ، اين است كه مى فرمايند:
    اَطلِق عن النَّاس عُقدَةَ كُلّ حِقد وَ اقطَع عنكَ سَبَبَ كُلّ وِتر(128).
    ريشه حسادت به خود را در ميان مردم با حسن معاشرت و رفتار صحيح ، از ميان ببر؛ چون طبيعى است كسى كه به قدرت مى رسد، حسادت و حقد بسيارى از مردم نسبت به او برانگيخته مى شود كه او تقصيرى ندارد؛ لطف خداوند متعال ، يا رغبت مردم و يا زور بازو و تدبير و فكر خود او باعث شده كه به اين منصب و مقام رسيده است و به طور طبيعى حقد و حسادت هايى را در ديگران به وجود مى آورد.
    وقتى انسان مورد حسد ديگران قرار گرفت ، حسودان دست به اقداماتى مى زنند تا اسباب دشمنى فراهم آورند. بنابراين ، اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند: همه اسباب دشمنى را قطع كن !
    در اين كه سبب و ريشه دشمنى را چگونه مى توان خشكانيد؟ حضرت مى فرمايند: با حسن معاشرت و اخلاق و سلوك پسنديده بايد حسادت ها و كينه توزى هاى آنها را تبديل به محبت و صفا كنى ؛ وگرنه كينه توزى و دشمنى آنها باعث خواهد شد كه تو عكس العمل نشان دهى و اين موجب خروج از مرز عدالت خواهد شد.
    3 - تغافل از عيوب ديگران
    شرط سوم در فرمايش امام عليه السلام كه به عنوان يكى از راه هاى اجراى عدالت آمده است اين است كه مى فرمايند:
    و تَغَابَ عن كُلّ ما لا يَضِحُ لَكَ(129).
    از عيوب افراد كه براى تو واضح نيست ، چشم بپوش و خود را به بى خبرى و ناآگاهى نسبت به عيوب ديگران عادت ده و اين گونه اظهار كن كه از عيوب آنها بى خبرى ؛ زيرا در بسيارى از موارد، تغافل از عيوب ديگران ، در اصلاح حال آنها اثر مستقيم دارد؛ چرا كه اگر شخص خلافكار بداند كه رازش از پرده برون افتاده است ، متهتك مى شود. نفس اين كه انسان ها در كارهاى خلافشان ، ميل به پنهان كارى دارند، يك امتياز است ؛ به اين جهت كه اين سيئه اخلاقى و كار زشتى كه آنها در نهان مرتكب مى شوند، فراگير نمى شود و به جامعه سرايت نمى كند. پس يكى از خصوصيات لازم در حاكم تغافل است . در سخنى از امام صادق عليه السلام كه ((تحف العقول )) نقل مى كند آمده است :
    صلاحُ حالُ التِعايُشِ و التَعاشُرِ مِل ءُ مكيال ثُلثاه فِطنة و ثُلثه تغافل (130).
    ((مصلحت معيشت مردم با يكديگر، مانند پيمانه اى است كه دو سوم اين پيمانه بايد از زيركى ، ذكاوت و دورانديشى پر شده باشد و يك سوم آن از تغافل )).
    اساسا اين خصيصه تغافل و بى توجهى به خطاهاى ديگران از اخلاق انسان هاى كريم و بزرگوار و از كرامات اخلاقى است . در سخن ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه مى فرمايند:
    اَشرف اخلاق الكريمِ تغافُلُهُ عمَّا يَعلَمُ(131).
    ((شريف ترين خلق انسان هاى كريم اين است كه نسبت به عيوب ديگران خود را به نادانى مى زنند)).
    اظهار اطلاع از عيوب ديگران ، شرايط زندگى انسان را متفاوت مى كند. در سخن ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
    تَغافَل يُحمَد امرُكَ(132).
    اگر از عيوب ديگران تغافل كرده ، خود را بى اطلاع نشان دهى ، وضع زندگانى و امور معيشتت سر و سامان مى گيرد. حضرت در سخنى ديگر مى فرمايند:
    من لم يتغافل و لا يَغُضَّ عن كثير من الامور تَنَغَّصَت عيشَتُهُ(133).
    اگر كسى اهل تغافل نباشد و درباره عيوب ديگران اظهار اطلاع كند و از كارهاى آنها چشم پوشى نكند، موجب نقص ‍ عيش و از بين رفتن رفاه زندگانى خود مى شود و فرد خلافكار كه ريشه خلافش پستى اخلاقى است ب از افراد فرومايه جامعه مى شود؛ زيرا وقتى بداند كه بزرگان يا افراد شريف ، از حال و روز او باخبرند، نسبت به آنها كينه و عقده پيدا مى كند و در مقام انتقام كشى يا هتك حرمت آنها برمى آيد. اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده اند:
    و عظِّموا اَقدَارَكُم بالتَّغافُلِ عن الدَّنىِّ من الامور(134).
    با تغافل ، اعتبار خود را حفظ كنيد. انسان هايى كه با بزرگوارى ، كرامت و چشم پوشى از خطاهاى ديگران زندگى مى كنند، به طور طبيعى انسان هايى اند كه حرمتشان در اجتماع بيشتر حفظ مى شود. نفس پى جويى و پى گيرى عيوب مردم علاوه بر آثار سوءاجتماعى كه دارد يكى از رذايل اخلاقى است . اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    تَتَبُّعُ العيوبِ مِن اَقبَحِ العيوبِ و شرِّ السَّيِّئاتِ(135).
    ((عيب جويى از كارهاى مردم ، عيبى بزرگ و بزرگترين گناه است )).
    بنابراين ، چشم پوشى از عيوب ديگران ، يكى از ابزارهاى لازم براى اجراى عدالت در اجتماع است . نفس تغافل ، امرى پسنديده نيست ، بلكه با توجه به متعلقش ؛ يعنى عيوب ديگران ، پسنديده مى شود؛ مثلا اگر انسانى از درماندگى ، احتياج ، نياز و استيصال مؤ منى تغافل كند، پسنديده نيست .
    در سخنى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده كه فرمودند:
    السخاء فطنة ، واللوم تغافل (136).
    اگر انسان سماحت به خرج دهد و اهل جود باشد، اين زيركى و حسنه است ؛ و اگر آن جايى كه بايد جود و بخشش ‍ كند، تغافل كند، در مقابل نياز ديگران ، خود را بى خبر و بى اطلاع نشان مى دهد؛ اين علامت پستى است .
    4 - پرهيز از مشورت با افراد بخيل و ترسو و حريص
    نكته ديگرى كه اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه خود به مالك اشتر بدان اشاره فرموده اند اين است كه :
    و لا تُدخِلَنَّ فى مشورتك بخيلا يَعدِلُ بك عن الفضلِ و يَعِدُكَ الفقر و لا جَبَانا يُضعِفُكَ عن الاُمورِ و لا حريصا يُزَيِّنَ لك الشَّرَهَ بالجَورِ فانَّ البُخلَ والجُبنَ والحِرصَ غرائزُ شتَّى يجمَعُهَا سوءُ الظَّنِّ باللَّه (137).
    ((بخيل را در مشورت خود راه مده ؛ كه تو را از نيكوكارى بازمى دارد و از فقر مى ترساند و ترسو را نيز، كه تو را در كارها سست مى كند و همچنين حريص را؛ كه حرص به ستم را برايت مى آرايد. زيرا بخل ، ترس و حرص غرائزى هستند كه بدگمانى به خداوند آنها را فراهم مى آورد)).
    امام عليه السلام با اين بيان توجه مى دهند كه حاكم نبايد در اداره امور اجتماع با سه طايفه مشورت كند و يا از اين ها در امور حكومت استفاده كند.
    اولين گروهى كه نبايد مورد مشورت واقع شوند افراد بخيل هستند. تكليف چنين كسانى روشن است ؛ بخيل كسى است كه در حقيقت نسبت به سعادت ، خوشى و رفاه ديگران بخل مى ورزد و حسادت مى كند. رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    ان اللَّه يبغض البخيل فى حياته (138).
    ((خداوند انسان بخيل را در زندگى مورد غضب قرار مى دهد)).
    در روايت ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم وارد شده است كه :
    والبخل شجرة من اَشجارِ النَّار(139).
    ((بخل ، درختى است از درختانى كه در آتش مى رويند)).
    يعنى آنقدر مبغوض ذات اقدس پروردگار است كه ريشه آن در آتش است . حاكم موظف است كه در امور حكومت افراد بخيل را نه به كار بگمارد و نه از مشورت آنها بهره گيرد. دليلش هم در ادامه فرمايش امام اين گونه ذكر شده كه : به خاطر خصيصه زشت اخلاقى كه در وجود او است ، مانع مى شود كه تو جود و احسان ، پيشه كنى و به امور ديگران رسيدگى كنى ، او تو را از ترس فقر و خوف نقصان بيت المال ، از خرج كردن منع مى كند. بر اين اساس حاكم هرگز نبايد اين گونه افراد را در اداره امور كشور مورد مشورت قرار دهد.
    نتيجه اين كه اگر چنين كسانى با اين خصوصيت اخلاقى بخل دستى در امور داشته باشند يا مورد مشورت قرار گيرند، مانع اجراى عدالت مى شوند؛ چرا كه حاكم موظف است به وضع مردم رسيدگى كند و حقوق آنها را بپردازد؛ اما انسان بخيل ، به واسطه بخلى كه دارد، از اين احقاق حقّ جلوگيرى مى كند.
    دومين دسته اى كه امام عليه السلام ، حاكم را از مشورت با آنها منع مى كند ترسو است . حضرت مى فرمايند: ترسو باعث مى شود، در انجام وظايفت ناتوان شوى و همواره ناتوانى را در تو تقويت و عدم قدرت را به تو القاء كند.
    علماى اخلاق ، جبن و تهور را دو طرف افراط و تفريط اخلاقى تلقى نموده اند و شجاعت را حد بين اين دو دانسته اند. جبن و تهور هر دو مذموم است ؛ چرا كه فرد متهور و بى باك ، از نظر روحى در شرايطى قرار دارد كه حدود و قوانين را مراعات نمى كند و با شكستن سنت هاى قانونى ، زمينه هلاكت و از بين رفتن جايگاه و مقام و منزلت خود را فراهم مى كند و احتمالا با متهور و متهتك ، در بسيارى از مصاديق ، مشترك مى باشند. در سخنى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
    قَطَعَ ظَهرِى اِثنَان : عالِم مَتَهَتِّك و جاهل مَتَنَسِّك (140).
    ((دو طايفه ، كمر مرا شكستند: يكى انسان هاى عالمى كه پرده درند قوانين و مقررات را رعايت نمى كنند و ديگرى انسان هاى جاهلى كه از حقايق احكام بى اطلاعند)).
    حريم ها و حدود و ثغور همواره بايد مصون بمانند. شايد منظور از هلاكتى كه در سوره بقره آمده است ، همان تهور باشد؛ چرا كه مى فرمايد:
    و لا تلقوا بايديكم الى التَّهلُكَة (141).
    ((خود را با دست خود به هلاكت نيفكنيد)).






  5. #5
    afsanah82
    مهمان






    وقتى انسان بين خود و ديگران چنين نسبتى احساس كند، يقينا از خطاهاى آنها چشم پوشى مى كند و گناهانشان را ناديده مى گيرد، بنابراين به حاكم و به صاحب قدرت توصيه شده است :
    واعفُ عَن مِن ظَلَمَكَ.
    ((از آن كسى كه بر تو ظلمى روا داشته درگذر)).
    در دوران حكومت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام هم نسبت به شخص آن حضرت و هم نسبت به اصحاب خاص ‍ و ارجمند آن حضرت چنين شيوه و روشى را عملا مى بينيم . درباره مالك اشتر كه نامه ارزشمند مولا اميرالمؤ منين عليه السلام خطاب به او سرشار از نگاه عميق آن حضرت درباره حكومت دارى است گفته اند كه روزى از بازار كوفه عبور مى كرد، شخص جاهلى به تمخسر، پوست ميوه اى را كه خورده بود به سمت مالك پرتاب كرد. مالك بدون اين كه به روى خود بياورد به راه خود ادامه داد. شخص هتاك بعد از اين كه متوجه شد او مالك ، فرمانده لشكر اميرالمؤ منين عليه السلام است ترسيد و تصور كرد كه مالك او را احضار و تنبيه خواهد كرد.
    به همين دليل دنبال مالك حركت كرد تا اين كه مالك را در مسجد، مشغول نماز ديد. صبر كرد تا نماز مالك تمام شد. به دست و پاى او افتاد و از او طلب عفو و بخشش كرد. مالك گفت : من به مسجد نيامدم جز اين كه براى تو از پيشگاه الهى طلب مغفرت كنم كه خدا تو را ببخشايد و به تو نيروى عقل و تدبير عنايت كند(184).
    در روايتى آمده است كه در بازگشت از نماز صبح ، كسى به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام جسارتى كرد. حضرت به مسجد برگشتند و فرمان دادند كه همه مردم جمع شوند. پس از آن مقدارى درباره بردبارى ، صبر و حوصله حاكم صحبت كردند، در آخر فرمودند:
    اءَينَ المُتَكلّمُ آنفا. فلم يَستَطِع الانكَارَ فقال : هااءَنَا ذا يَا اميرالمؤ منين . فقال : اءَمَّا اءنِّى لو اءَشَاءَ لقُلتُ. فقال : اءَو تَعفُو و تَصفَحُ فاءَنتَ اءَهل لذلك . فقال : عَفَوتُ و صَفَحتُ(185).
    ((آن كه الان سخن مى گفت ، كجا نشسته است ؟ - شايد شرايط طورى بوده كه ديگران متوجه آن جسارت شده بودند - آن شخص نتوانست انكار كند يا خودش را پنهان كند. گفت : آقا من اين جا هستم . فرمودند: آيا مى دانى كه اگر بخواهم درباره تو هر چه مى دانم بگويم ؟ او بلافاصله گفت : آقا شما مى توانيد بگذريد و عفو بفرماييد؛ شما اهل عفو و كرامت هستيد. حضرت فرمودند: از تو گذشت كردم )).
    معمولا اين كه به حاكم و فرمانروا توصيه مى شود كه ظلم و تعدى و خطاهاى آحاد امت را ببخشد، وقتى است كه اين موارد نسبت به شخص او باشد؛ اما گاه جرايم عمومى است ؛ يعنى شخص ، حقوق مردم را مورد تجاوز قرار داده است ؛ ديگر جاى اغماض نيست گاهى نيز از افراد، خطاها و اشتباهاتى نسبت به حقوق الهى سرمى زند؛ در اين موارد نيز حاكم توصيه به عفو و گذشت شده است و اصولا حاكم مختار است ، اگر كسى نسبت به حقوق الهى تعرض كرد؛ مثلا دچار روزه خوارى شد يا گناه ديگرى را كه مربوط به حقوق پروردگار است مرتكب شد، ببخشايد، يا حدود الهى را جارى كند؛ كه بحث مفصل آن در كتب فقهى مطرح است .
    در پايان سخن امام سجاد عليه السلام آمده است :
    و تشكُرِ اللَّه عزَّ و جَلَّ عِلِى ما آتِاكِ مِنَ القُوَّةِ عليهم .
    ((به خاطر قدرتى كه خداوند به تو عطا كرده است ، شكرگزارى كنى و سپاس گويى )).
    در روايت تحف العقول علاوه بر اين به نكته ديگرى اشاره شده است مى فرمايند:
    اذا عَرفتَ ما اءَعطَاكَ اللَّه من فَضلِ هذه العزَّةِ و القُوَّةِ الَّتى قهَرتَ بها اءَن تكون للّه شاكرا و مَن شَكَر اللَّه اءَعطاهُ فيمَا اءنعَم عليه (186).
    ((آن گاه كه فضل و احسان خداوند را در اين عزت و قدرتى كه به تو داده شناختى ؛ سزاوار است كه شكرش به جاى آورى كه افزونى نعمت براى سپاس گزار است )).
    نكته ديگر اين است كه سپاس گفتن و شكرگزارى ، موجب افزون شدن نعمتى است كه خداوند به تو عطا كرده است .
    از اين دو بيان استفاده مى شود كه از منظر امام سجاد عليه السلام داشتن قدرت ، نعمت است و از قدرت به نعمت تعبير شده است . نعمت را اين گونه معنى كرده اند:
    الحالةُ التى يستَلِذُّها الانسانُ(187).
    ((نعمت ، حالتى است براى انسان كه از آن لذت مى برد)).
    يا به تعبير ديگر؛ به آنچه كه موجب رضاى خاطر و لذت انسان است نعمت گويند. حال از حاكميت و فرمانروايى بر مردم نيز تعبير به نعمت شده است . به اين نعمت از دو منظر مى توان نگاه كرد كه در هر دو نگاه ، وسيله لذت و كامجويى است : يك نگاه ، نگاه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به قدرت است ؛ و يك نگاه ، نگاه معاويه و امثال او.
    حكومت از ديدگاه هاى مختلف
    در تاريخ نوشته اند: وقتى كه عثمان بن عفان بعد از واقعه شورا به خلافت رسيد، در يك مجلس خصوصى كه در فاميل و طايفه بنى اميه منعقد شده بود، ابوسفيان پدر معاويه كه اواخر عمرش را مى گذارند و از بينايى چشم نيز محروم شده بود، سوال كرد: آيا غريبه اى در مجلس هست يا خير؟ وقتى مطمئن شد كه غريبه اى در مجلس نيست ، گفت :
    يا بَنِى اميَّةَ! تَلَقَّفُوها تَلَقُّفَ الكُرَةَ فَوَالَّذى يَحلِفُ به ابوسفيان ما من عذاب و حساب ، و لا جَنَّة و لا نار، و لا بَعث و لا قيامة (188).
    ((اى بنى اميه ! گوى خلافت به دست شما افتاده است ؛ مبادا آن را از دست بدهيد! به خوبى به دست يكديگر بسپاريد. قسم به آن چيزى كه شايسته است ابوسفيان به آن قسم ياد كند، عذاب و حساب ، بهشت و جهنم و برانگيخته شدن و قيامت همه دروغ است )).
    يك وقت اين گونه به حكومت نگاه مى شود و يك نگاه هم ، نگاه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام است . ابن عباس ‍ مى گويد: در واقعه جمل ، وقتى به سمت بصره مى رفتيم ، در منزلى به نام ((وقار)) وارد سراپرده اميرالمؤ منين عليه السلام شدم . حضرت نشسته بود و كفش خود را وصله مى زد، قبل از آن كه ظاهرا ابن عباس چيزى بگويد شايد حضرت از وجنات و نگاه ابن عباس فهميدند كه او به اين وضع معترض است ؛ يا سوال شده كه در اين شرايط، چه وقت آن است كه فرمانده سپاه بنشيند و كفشش را وصله بزند؟! در اين حال حضرت فرمودند: ابن عباس ! قيمت اين كفش چقدر است ؟ عرض كرد: اين كه قيمت و ارزشى ندارد، حضرت فرمودند:
    واللَّه لَهِىَ اءَحبُّ اَلَىَّ مِن اءِمرَتِكُم الا اءَن اءُقيم حقّا اءَو اءَدفَعَ بَاطِلا(189).
    ((به خدا قسم ، اين كفش نزد من محبوب تر از حكومت و قدرت بر شما است ؛ مگر اين كه در سايه اين حكومت ، اقامه حقى كنم يا باطلى را از بين ببرم )).
    اين نگاه نيز نوعى تلقى از حكومت است و شكر اين نعمت ، عبارت است از نهايت بهره گيرى و تلذذ از آن و كيفيت شكر، بستگى به چگونگى دريافت و تلقى اين نعمت دارد و اگر هدف انسان دنيا و نعمت هاى آن بود و لذت دنيوى و موضوعيت يافت ، انسان به يك صورت شكر آن را به جاى مى آورد؛ و اگر دنيا و نعمت هاى آن ، وسيله رشد، كمال و رسيدن به قرب الهى شد، به صورتى ديگر، شكرگزارى مى كند.
    در تاريخ نقل شده است : در زمان هارون ، شخصى بود به نام فضيل عياض كه از زهاد زمان خود بود. هارون در نامه يا گفتگويى از او پرسيد: تو چقدر زاهدى و از تنعمات دنيا دورى مى كنى ؟ جواب فضيل قابل توجه است او به هارون كه از همه نعمت ها و لذت هاى دنيا بهره مند است مى گويد: تو از من زاهدترى ! هارون سوال مى كند: چگونه من از تو زاهدترم ؟ فضيل مى گويد: من به دنيايى كه فانى و زائل شدنى است زهد مى ورزم و از لذت هايى كه پايان پذير است ، چشم فرو بسته ام ، اما زاهد حقيقى تويى كه از منزلگه سرشار از نعمت و بهشت جاودانه الهى چشم پوشيده اى (190).
    گاهى انسان دنيا را از چشم فضيل مى بيند؛ و گاه از منظر هارون مى نگرد. در تاريخ نوشته اند: بعد از قصه خانه نشينى مولا امام مجتبى عليه السلام ، وقتى معاويه به كوفه آمد، گفت : اى اهل كوفه ! من با شما براى نماز، روزه ، حج و واجبات نجنگيدم لكنَّنى قاتلتُكم لاتاءَمَّرَ عليكم بلكه جنگ من براى حكومت بر شما بود.(191).
    گاهى نقش حكومت ، براى عدالت ، موضوعيت پيدا مى كند؛ يعنى مى خواهد اقتدار خود را به هر قيمت شده حفظ تا عدالت را به پاى دارد. اين هم گونه اى ديگر از شكر را مى طلبد. اميرالمؤ منين عليه السلام يك دستورالعمل براى مالك اشتر نوشت و يك نامه هم خطاب به مردم مصر. حضرت خود به مردم مصر مى فرمايند:
    و لكنَّنى آسَى اءَن يَلِىَ اءَمرَ هذهِ الامَّةِ سُفَهَاؤُها و فُجَّارُها فيتَّخِذوا مالَ اللَّه دُوَلا و عبَادَهُ خَوَلا والصَّالحين حَربا و الفاسِقِينَ حِزبا(192).
    ((درد من اين است كه گروهى در كمين اند تا حكومت را در دست بگيرند كه آنها سفيه ، فاجر و فاسقند. مال خدا و بيت المال را مال خود مى دانند و حاضر نيستند اين سرمايه ملى ، به دست مردم برسد؛ و مى خواهند، فقط در بين گروه خاصى بچرخد. مردم و بندگان خدا را بردگان خود مى بينند.
    شايستگان را دشمن و ناپاكان را هم فكر خود مى شمارند.
    با اين دو منظر چگونه مى شود شكر اين نعمت را به جاى مى آورد؟ طبق فرمايش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شكر نعمت حكومت و اقتدار، اين است كه حاكم وظايف مقرر در شرع مقدس و وظايف وجدانى و انسانى خود را انجام دهد، كه شكر اين نعمت ، رفتار مطابق عدل و عدالت است .
    19 - حقّ دانش آموز
    وَ اَمَّا حقّ رَعِيَّتِك بالعِلمِ فاءَن تَعلَمَ اءَنَّ اللَّه قد جَعَلَكَ لَهم فيما آتَاكَ من العِلمِ و وَلّاكَ مِن خَزانَةِ الحكمَةِ فاءِن اءَحسَنتَ فيمَا ولّاكَ اللَّه من ذلك و قُمتَ به لهم مَقامَ الخَازِنِ الشَّفيقِ النَّاصِح لمَولاهُ فى عَبِيدِهِ الصَّابر المُحتَسِبِ الَّذى اذا راءَى ذاحاجَة اءَخرَجَ لَه مِن الاَموَال الَّتى فى يَدَيهِ كُنتُ راشِدا و كُنتُ لذلك آمِلا مُعتَقِدا و اءِلا كُنتُ لَه خائِنا و لِخَلقِهِ ظَالِما و لِسَلبِهِ و عزِّهِ مُتَعَرِّضا.
    ((وَ اَمَّا حقّ آنان كه در علم ، رعاياى تو هستند، اين است كه بدانى خداوند بزرگ ، به سبب علمى كه به تو داده و گنجينه اى كه بر تو گشوده است ، تو را قيم و سرپرست ايشان قرار داده است . پس اگر آنان را به خوبى تعليم دهى و آن گونه كه امين و كليددار خزانه ، با صبر و متانت و از سر دوستى و صدق ، اموال مولايش را ميان بندگان محبوب او صرف مى كند، بر ايشان تندى نكردى و خشم نگرفتى ، خداوند از فضل خود، علم تو را بيفزايد؛ زيرا كه با اعتقاد و اميدوارى ، به هدايت آنان اهتمام كرده اى . اگر دانش و علم خود را از مردم دريغ يا به هنگام آموختن به ايشان درشتى كردى ، در امانت الهى خيانت ورزيده اى و به بندگان او ستم روا داشته اى و حقّ خدا است كه آن دانش و جمالش را از تو بازگيرد و رتبه و جايگاه تو را از دل ها ساقط كند)).
    در بحث حقوق استاد و معلم ، به تفصيل از ارزش علم و دانش و جايگاه و مرتبه آن ، همچنين از منزلت و اعتبار معلم سخن گفتيم ، ولى در اين جا، امام سجاد عليه السلام با زبان جديدى از معلم ياد مى كنند و خطاب به معلم مى فرمايند:
    كسانى كه نزد تو به تحصيل علم مشغولند بر تو حقوقى دارند: اول اين كه فاءَن تَعلَم اءَنَّ اللَّه قد جعلك لهم فيمَا آتاكَ مِن العِلم يعنى خدا، تو را قيم آنها قرار داده است . قيم در لغت به چيزى گفته مى شود كه خودش از ثبات و استوارى برخوردار است و مى تواند موجب ثبات و استوارى چيز ديگرى نيز باشد.
    استوارى و ثبات معلم به معلومات و دانش او است ؛ يعنى دانش و علم موجب قوت و استحكام انسان مى شود؛ چرا كه دانش به انسان بينش و ديد مى دهد، تا با هر تندباد و حادثه اى ، ثبات فكرى و اعتقادى او به هم نريزد. انسان عالم با هر اشكال و يا حتى اشكالات عديده و تهاجمات فكرى به سرعت تسليم نميشود و نه تنها ثبات فكرى و اعتقادى او در هم نمى شكند، بلكه استعداد و توان اين را دارد كه تكيه گاه علمى ديگران هم قرار بگيرد؛ به عبارت ديگر، عالم زمانى مى تواند تكيه گاه ديگران قرار بگيرد كه خود را در معرض و دسترس آنها قرار دهد و بالاتر از همه اينها سخن حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است كه مى فرمايند:
    قوامُ الدِّين والدُّنيا باءَربَعَة عالِم مُستَعمِل علمَهُ،...(193).
    نه تنها قوام محصل به استاد است ، بلكه قوام دنيا با عالم و استاد است . يكى از آن چهار گروه ، عالمى است كه علمش را عرضه مى كند و سرمايه و اندوخته هاى علمى اش را در معرض استفاده ديگران قرار مى دهد.
    امام سجاد عليه السلام در ادامه مطلب علوم و دانش بشرى را خزائن و گنجينه اى خداوند تلقى مى كنند كه اين برداشتى است از قرآن كريم ؛ زيرا هرجا سخن از علم و دانش است ، از آن به خزائن الهى تعبير كرده است ، در سوره مباركه انعام رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ماءمور مى شود كه به مردم و مشركان بگويد:
    قل لا اءَقولُ لكُم عندى خَزائِن اللَّه و لا اءَعلَمُ الغَيبَ و لا اءَقول لكم اءنِّى مَلَك اءِن اءَتَّبِعُ الا مَا يُوحى الىَّ قُل هَل يَستَوِى الاعمى والبصير اءَفَلا تَتَفَكَّرون (194).
    ((بگو من نمى گويم خزائن خدا نزد من است و من جز آنچه خدا به من بياموزد از غيب آگاه نيستم ، و به شما نمى گويم من فرشته ام تنها از آنچه به من وحى مى شود، پيروى مى كنم . بگو آيا نابينا و بينا مساويند؛ پس چرا نمى انديشيد؟)).
    در اين جا عمده تكيه ما روى اين است كه در آيه شريفه ، علوم را به خزائن اللَّه تعبير كرده است . مشابه اين آيه شريفه ، در سوره مباركه هود تكرار شده است :
    و لا اءَقول لكم عندى خزائن اللَّه و لا اءَعلم الغيب (195).
    ((من هرگز به شما نمى گويم خزائن الهى نزد من است ؛ و غيب هم نمى دانم )).
    در سوره طور، خداوند در مقام احتجاج با منكران خالق هستى مى فرمايد:
    اءَم خَلَقوا من غيرِ شى ء اءَم هُم خالقون # اءَم خَلَقوا السَّماوات والارض بَل لا يوقِنون # اءَم عندَهم خزائِنَ ربِّكَ اءَم هُمُ المُصَيطِرُون (196).
    ((آيا آنها بى هيچ آفريده شده اند، يا خود خالق خويشند؟ آيا آنها آسمان ها و زمين را آفريده اند؟! بلكه آنها جوياى يقين نيستند. آيا خزائن پروردگارت نزد آنها است يا بر همه چيز عالم سيطره دارند؟!)).
    در سوره مباركه حجر بعد از اين كه نعمت هاى مادى و دنيوى را بر مى شمارد، مى فرمايد:
    و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزِّلُهُ الا بِقَدَر معلوم (197).
    ((و خزائن همه چيز، تنها نزد ما است ؛ ولى ما جز به اندازه معين آن را نازل نمى كنيم )).
    اين آيه ، در حقيقت بعد از ذكر مصاديق مادى آمده و با تعبير آيات كريمه دنيا متفاوت است . در آن جا خداوند آن نعمت ها را به خود اختصاص نمى دهد، بلكه مستقيم و بدون واسطه به شاءنى از شؤ ون ربوبى اش اختصاص مى دهد. قرآن از زبان يوسف عليه السلام نقل مى كند كه گفت :
    قال اجعلنى على خزائن الارض انِّى حفيظ عليم (198).
    ((مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار داده ، كه نگهدارنده و آگاهم )).
    نكته قابل توجه اين است كه هر جا در آيات قرآن كريم ، خداوند علم را به عنوان گنجينه مطرح مى كند، به خاطر حرمت و تشريف آن به ذات اقدس ربوبى خود و ساير نعمت ها را كه مخلوق الهى اند به يكى از شوون و اوصاف الهى خود نسبت مى دهد؛ يعنى آنها را بدون واسطه به ذات ربوبى خود نسبت نداده است .
    در داستان گفتگوى موسى بن عمران عليه السلام وقتى كه فرمان وجوب زكات بر بنى اسرائيل آمد تا از اموال خود زكات پرداخت كنند، عده اى استنكاف كردند و نپذيرفتند. اين تعبير را قرآن از زبان موسى عليه السلام نقل مى كند، كه خدا به موسى عليه السلام فرمان داد، به بنى اسرائيل بگو:
    قل لو اءَنتم تملِكونَ خزائِنَ رَحمَةَ ربِّى اذا لاَمسَكتُم خَشيَةَ الاِنفَاق و كان الاِنسانُ قَتُورا(199).
    ((اگر شما همه خزائن رحمت پروردگار را هم مالك شويد، باز هم به خاطر تنگ نظرى و خستى كه داريد، انفاق نمى كنيد و انسان تنگ نظر است )).
    در اين آيه ، نعمت هاى مادى ، ثروت ، سرمايه ، پول ، طلا و نقره به خزائن رحمة ربّى تعبير شده است . در مكه وقتى كه مؤ منان در فشار مشركان بودند و شايد درباره بعضى از افرادى كه هنوز ايمانشان كامل نشده بود، احتمال تذبذب و لغزش وجود داشت ، به خصوص با آن مشكلات فراوانى كه مسلمان ها در صدر اسلام داشتند، براى تقويت آنها اين آيه نازل شد و رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ماءمور شدند كه به مؤ منان بگويند:
    اءَم عندهم خزائن رحمةِ ربِّك العزيز الرحيم # اءَم لهم مَلَك السموات والارض و ما بينهما(200).
    ((شما خيال مى كنيد كه همه خزائن و گنجينه هاى رحمت پروردگار توانا و بخشنده ، نزد مشركان است يا آنها مالك آسمان و زمين و مابين اين دو هستند)).
    غير از اين دو آيه ، موارد ديگرى نز در آيات قرآن داريم كه نعمت هاى الهى و تنعمات دنيوى مستقيما به ذات اقدس ‍ ربوبى نسبت داده نشده است ؛ در حالى كه علم ، بدون واسطه ، تشريفا به ذات ذوالجلال پروردگار منسوب است .
    ابن محبوب از جابر نقل مى كند كه گفت : امام باقر عليه السلام به من فرمودند:
    واللَّه لو كنَّا نُحدِّثُ النَّاس اءَو حدَّثنَاهم براءيِنَا لكُنَّا من الهالِكين و لكنَّا نُحَدِّثُهم بآثار عندنا مِن رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم يَتَوارَثُها كابر عن كابر نكنِزُها كما يكنِزُ هولاء ذَهَبَهم و فِضَّتهم (201).
    ((ما هرگز براى مردم بر اساس هواى نفس ، حديث نمى گوييم ؛ آنچه ما مى گوييم آثارى است كه از رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به دست ما رسيده است و اين يك گنجينه اى است كه پيامبر در اختيار ما گذاشته و ما برايش حرمت قائليم و همان طور كه اهل دنيا ظاهرا منظور حضرت ، صاحبان قدرت بوده است طلا و نقره خود را گنجينه مى دانند، اين علوم هم نزد ما گنجينه اى الهى است )).
    صريح تر از اين روايت ، روايتى است كه ابى بصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه امام فرمودند:
    ولايةُ اللَّه اءَسرَّها الى جبرئيل عليه السلام و اءَسرَّها جبرئيل الى محمَّد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و اءَسرَّها محمَّد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم الى عَلِىّ عليه السلام الى مَن شاءَ اللَّه (202).
    ((علوم ، اسرارى است كه خدا به جبرئيل آموخت و جبرئيل اين اسرار را در اختيار رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم قرار داد و ايشان ، اين اسرار را در اختيار على بن ابى طالب عليه السلام ، و آن حضرت هم به ائمه عليهم السلام ، آموخت )).
    وقتى كه از علم به خزانه و گنجينه الهى تعبير شده است ، علام نيز كليددار اين گنج بزرگ است ، البته اين موهبت ، با اراده الهى و لياقتى كه خدا در او ديده ، در اختيار او قرار داده شده است . راه نگهدارى اين لياقت و شايستگى ، امانتدارى صحيح از اين گنجينه است . امام عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
    و قُمتُ بِهِ لهم مقامَ الخازن الشَّفيق .
    تو در حقيقت نگهبان و كليددار اين گنجينه الهى ، امانت ، امانت الهى است و تو كه عالم شده اى ، كليد اين گنج به عنوان امانت در اختيار تو است ، امين بيت المال يا امين شخص نسبت به صاحب مال چه مى كند؟ بايد آن گونه كه مورد رضاى صاحب مال است ، آن را مصرف كند و اگر برخلاف آن عمل كند يا به كسى كه او توصيه كرده ، ندهد، بخل ورزيده و در حقّ او ستم كرده است . اين جا هم تو كه عالمى ، امينى و شايستگى اين را داشته اى كه خداوند متعال ، كليد گنجينه خود را در اختيار تو قرار دهد، رعايت امانت كن و به فرموده امام سجاد عليه السلام :
    النَّاصِحِ لمَولاهُ فى عَبيدِهِ الصَّابر المُحتَسَبِ الَّذى اذَا راءَى ذَا حاجَة اءَخرَجَ لَه من الاموال الَّتى فى يَدَيهِ.
    گنجينه هايى را كه خدا در اختيار او گذاشته است ، وقتى حاجتمندى را مى بيند كه به اين گنجينه ها نيازمند است ، در اختيار او بگذارد. اگر چنين كرد، امين خوبى است و درست امانتدارى كرده است . تعبير امام عليه السلام خيلى جالب توجه است كه مى فرمايند: بايد از اين علم بذل كنى و ببخشايى ، بايد آن را در اختيار ديگران قرار بدهى .
    و اءن اءَنت مَنَعتَ النَّاس عِلمَك كُنتَ له خائنا و لخَلقِهِ ظالما.
    ((اگر گنجينه الهى را، در انحصار گرفتى و فقط براى خود نگه داشتى ، تو در حقيقت به امانت الهى و صاحب آن خيانت كرده اى و نسبت به بندگان خدا ظلم رواداشته اى )).
    وظايف استاد در برابر دانش آموز
    حضرت در فرمايش خود، نكاتى را مورد تاءكيد قرار داده اند:
    اولين نكته اين است كه معلم براى اداى حقّ متعلم و دانش آموز، موظف است كه او را تدريجا به آداب صحيح و خلق و خوى پسنديده ، انس دهد و تربيت كند؛ و اولين چيزى كه در اين مسير، بايد مورد نظر معلم قرار بگيرد، اين است كه محصل را به اخلاص در يادگيرى و علم آموزى تشويق و ترغيب كند به او بياموزد كه اگر كار براى غير خدا باشد، قيمت و دوامى نخواهد داشت . زمانى ، كار و تحصيل او ارزش پيدا مى كند كه قصدش را براى خداوند متعال خالص كند و اگر چنين كرد مصداق اين روايت است كه مى فرمايد:
    مَن اءَخلَصَ لِلَّه اءَربعين صَبَاحا ظَهَرَت يَنابيع الحكمةِ مِن قلبه على لِسانه (203).
    ((هر كه چهل روز براى خدا در اعمالش خلوص داشته باشد، سرچشمه هاى حكمت از دل بر زبانش جارى مى گردد)).
    در حقيقت ، امام عليه السلام با اين بيان مى فرمايند كه تا چهل روز آثار اين خلوص را در زبان خود خواهد ديد؛ يعنى سرچشمه هاى حكمت از دل و قلب او بر زبانش جارى مى شود. پس يكى از شرايط موفقيت در تحصيل اخلاص ‍ است . در اين باره روايات زيادى وارد شده كه به چند روايت اشاره مى كنيم :
    مَن طلب العلم لِيُبَاهى بهِ العُلَمَاءَ اءَو يُمَارِىَ بِهِ السُّفَهَاءَ اءَو يَصرف به وجوهَ النَّاس اليه فليتبوَّاءُ مِقعَدَهُ مِن النَّار(204).
    ((اگر غرض كسى در فراگيرى علوم ، مراء و جدال با جاهلان و مباهات بر عالمان و يا جلب توجه مردم براى اعمال قدرت باشد، - خداوند ارزشى براى اين فراگيرى قرار نداده و - جايگاه او در قيامت ، عذاب و آتش الهى است )).
    در سخن ديگرى ، امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    مَن اءَرادَ الحديث لِمَنفَعَةِ الدُّنيا لم يكُن لَه فى الاخرة نصيب (205).

  6. #6
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    ((كسانى كه دلايل روشن ، و وسيله هدايتى را كه نازل كرده ايم ، آن هم بعد از آن كه در كتاب براى مردم بيان نموديم را كتمان كنند، خدا آنها را لعنت مى كند؛ و همه لعن كنندگان نيز، آنها را لعن مى كنند)).
    وقتى كه مؤ من به علوم الهى اطلاع پيدا كرد، موظف است ، اين علوم را به ديگران برساند؛ كه اگر كتمان نكند، به لعنت الهى مبتلا مى شود. آيات ديگرى هم در اين باره آمده است كه براى رعايت اختصار، از اشاره به آنها خوددارى مى كنيم .
    اما در روايات ائمه معصومين عليهم السلام نيز سخنان قابل توجهى وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم . از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    مَن كَتَمَ علما فكاءنَّهُ جاهل (220).
    ((اگر كسى علمش را كتمان كند و به ديگران نياموزد، با جاهل تفاوتى ندارد)).
    چون انسان جاهل ، قدرت آموزش ندارد، خيرش نيز به ديگران نمى رسد و عالمى هم كه در مقام تعليم برنمى آيد، با جاهلان تفاوتى ندارد.
    الجواد مَن بذَل ما يُضَنُّ بمثله (221).
    ((بخشنده كسى است كه مى بخشد آنچه را كه ديگران نمى بخشند)).
    اين را درباره مسائل دقيق علمى و علوم كمياب تفسير فرموده اند، در فرمايش ديگرى از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه حضرت فرمودند:
    قراءُت فى كتاب على عليه السلام انِّ اللَّه لم ياءخُذ على الجُهَّال عَهدا بطلب العلم حتَّى اءَخَذَ على العُلَمَاء عهدا بِبَذل العِلم للجُهَّال لانَّ العلم كان قبل الجهل (222).
    ((خدا قبل از آن كه جاهلان را نسبت به خطاهايشان محاكه كند، از علما سؤ ال خواهد كرد كه چرا شما وظيفه خود را در آموزش تعطيل كرديد)).
    مطلب ، خيلى قابل توجه است ؛ در قيامت از خطاكاران مى پرسند كه چرا خطا كرديد، مى گويند: نمى دانستيم . مى گويند: چرا نياموختيد؟ اگر جواب دهند علما به ما نياموختند، در پيشگاه الهى ، عالمان جوابى نخواهند داشت . در سخن ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است ، كه حضرت فرمودند:
    اءَيُّما رجل آتاه اللَّه علما فكتَمه و هو يَعلَمه ، لقى اللَّه عزوجل يوم القيامَةِ مُلجَما بِلجام مِن نار(223).
    ((اگر كسى مورد عنايت الهى قرار گرفت و خدا به او توفيق داد كه در رشته از علوم ، تخصص و آگاهى پيدا كرد و عالم شد و اين علم را كتمان كرد و در آموزش آن بخل ورزيد، هنگام ورود به قيامت به دهان او لجامى از آتش زده مى شود)).
    بنابراين ، انسان عالم به حكم وظيفه شرعى و اخلاقى موظف است به ديگران بياموزد؛ منتها در اين آموزش و آگاهى ، نبايد اين توصيه امام سجاد عليه السلام فراموش شود كه آموزش همراه با تواضع و نرم خويى باشد؛ چرا كه منعت النَّاس علمك كنت له خائنا و لخلقه ظالما اگر علمت را از مردم دريغ كردى و يا به هنگام آموزش تندى كردى ، خيانت كرده اى . هم بايد آموزش دهد و هم اين آموزش ، آميخته با تواضع و فروتنى باشد؛ زيرا در غير اين صورت خيانت كرده است ؛ چون امام سجاد عليه السلام در ابتداى اين حقّ فرمودند كه منزلت و جايگاه معلم ، منزلت امانتدار و كليددار است و امانتدار، امينى است كه سرمايه اى در اختيار او قرار گرفته . وقتى خدا و صاحب امانت او را مكلّف به بخشيدن كرده است ، سر باز زدن او، خيانت در امانت است .
    با اين توضيح معناى تعبير امام سجاد عليه السلام كه مى فرمايند كنت له خائنا و لخلقه ظالما روشن مى شود. از يك طرف به خدا و امانت خيانت كرده است و از طرف ديگر به بندگان خدا ظلم كرده است ؛ يعنى دو گناه بزرگ خيانت به خدا و ظلم به بندگان او.
    بنابراين ، آموزش يك وظيفه است و بين فقها اين بحث مطرح است كه اگر ديگران به علم او علوم واجبه و مورد نياز انسان ها محتاج باشند، آيا در مقابل تاءمين اين نياز مى توان مطالبه اجر مادى كرد؟ معمولا مى فرمايند كه جايز نيست در قبال علومى كه مورد احتياج انسان ها است ، مطالبه پول شود و بر اين اساس هيچ فقيهى براى آن كه مردم را به احكام الهى آشنا كند و هيچ عالم و متكلّمى براى اين كه اعتقادات مردم را اصلاح كند، و در يك كلام هيچ معلم و مربى ، در آموزش علوم مورد نياز افراد، حقّ ندارد از آنها مطالبه پول كند. حتى درباره اطبا و پزشكان كه علمشان مورد نياز بيماران باشد نيز محل شبهه است كه بتوانند در قبال طبابت خود، اجر مادى طلب كنند.
    از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    قِوامُ الدِّين باربعة : بعالم ناطق مستعمِل له ، و بغنىّ لا يَبخَلُ بفضله على اهل دينِ اللَّه ، و بفقير لا يَبيع آخرتَه بدُنياه ، و بجاهل لا يَتَكَبَّر عن طلب العلم (224).
    قوام دين به چهار اصل است ؛ يعنى اين استوانه ها، موجب برقرارى خيمه حيات دين و دنياى انسانند: اول ، عالمى كه آموزش دهد و خود نيز اهل عمل باشد كه اگر علمش را كتمان كند، در حقيقت قواعد دنيا را به هم ريخته است ؛ و دوم ، ثروتمند و سرمايه دارى كه بخل نورزد و سرمايه هايى را كه خدا به فضل و رحمتش در اختيار او گذاشته ، به نيازمندان برساند؛ سوم ، فقيرى كه به دليل نياز مادى دين و معتقدات خود را نفروشد؛ چهارم ، جاهلى كه در راه تحصيل از روى كبر كوتاهى نكند.
    علاوه بر حقوقى كه در مباحث قبل ذكر شد معلم و مربى بايد به نكات ديگرى هم توجه داشته باشد: اول ، در آموزش ‍ به قدر استعداد و توان محصل سخن بگويد. در اين باره پيامبر گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    اءِنَّا معاشرَ الاَنبياء اُمرنَا اءَن نُكلّمَ النَّاس على قدر عُقولِهِم (225).
    ((ما رسولان الهى ماءموريم كه با مردم ، به اندازه فهم و دركشان صحبت كنيم )).
    بنابراين ، اين نكته دقيقى است كه معلم در شيوه تعليم و تدريس خود، حال محصل و متعلم را رعايت كند.
    همه علوم براى همگان قابل تعليم نيست ، درباره بسيارى از علوم ، تعبير به اسرار مى شود و اگر كسانى حافظ و حامل اسرارند، نهى شده اند كه اين علوم را در اختيار ديگران قرار دهند؛ چرا كه بايد استعداد، توان و ظرفيت محصل و طالب علم ، مورد توجه و دقت معلم باشد، تا اين سرمايه هاى گرانبها بيهوده ضايع نشود.
    معمولا مربيان بشر؛ يعنى ائمه هدى عليهم السلام اين علوم را در اختيار افراد خاصى قرار مى دادند يا در بسيارى از موارد، اصلا كسى نبوده است كه توان تحمل برخى علوم آنان را داشته باشد. اميرالمؤ منين عليه السلام به سينه مبارك خويش اشاره كرده ، مى فرمودند:
    انَّ ههُنا لَعِلما جَمَّا لو وَجدتُ له حَمَلَة (226).
    ((در سينه ام علوم بسيارى است كه بايد استعداد قابل براى انتقال آنها بيابم )).
    از جابر بن يزيد جعفى نقل شده است كه مى گويد:
    رَوَيتُ خمسين اءَلف حديث ما سمعه اءَحد منِّى (227).
    ((من پنجاه هزار حديث آموخته ام ، كه هيچ كس نبايد آنها را از من بشنود؛ چرا كه همگان توان فراگيرى و درك اين علوم را ندارند)).
    جابر مى گويد:
    حدَّثنَى اءَبوجعفر عليه السلام تسعين اءلفَ حديث لم اءُحدِّثَ بها اءَحد قطُّ و لا اءُحدِّثُ بها اءحدا اءبَدا، قال جابر: جُعلتَ فداك انَّك قد حَمَلتَنِى وَقرا عظيما، بِما حدَّثتَنى به مِن سرِّكم الَّذى لا اءُحدِّثُ به اءَحدا، فربَّما جَاش فى صدرى ياءخذَنى منه شبهُ الجنون (228).
    ((امام باقر عليه السلام نودهزار حديث به من آموخته اند كه من تاكنون براى كسى بازگو نكرده ام و بعد از اين هم براى كسى نقل نخواهم كرد. بعد مى گويد: خدمت امام باقر عليه السلام عرض كردم فدايتان شوم شما يك بار دشوارى از اسرار بر گردن من نهاده ايد كه گاهى آن چنان بر من سنگينى مى كند كه از حالت اعتدال خارج مى شوم )).
    حضرت فرمودند: در چنين شرايطى در بيابان حفره اى ايجاد كن و اين مطالب را در آن حفره بگو! يعنى اين كار بهتر از اين است كه اين علوم را به نااهلان و نامحرمان بگويى تا از آن سوءاستفاده كنند. شايد پذيرش اين مطالب كمى سنگين باشد، اما با بيان اين مطالب ، روشن مى شود كه آموختن برخى علوم ، موجب ظلم و ستم به جامعه بشريت مى شود. صاحبان قدرت ، از امكاناتى كه پيشرفت علوم براى آنها فراهم كرده است ، به اقتدار و سلطه علمى رسيده اند و از آن سوءاستفاده مى كنند؛ مثلا بشر در علم فيزيك آنقدر پيشرفت كرده است كه موفق به شكافتن هسته اتم مى شود و در سايه آن موفق مى شود ابزار و آلاتى را بسازد كه با فشردن دكمه اى ، ميليون ها انسان را به خاك و خون بكشد؛ در حالى كه ممكن است در آينده ، اسرار ديگرى از سخنان ائمه اطهار عليهم السلام روشن شود؛ اما دقت در وضع موجود نيز عمق سخنان اين بزرگواران را بر ما روشن مى كند.
    حقّ ديگرى كه در زمره حقوق متعلم بيان شده ، اين است كه استاد و مربى ، همه تلاش خود را به كار گيرد تا او را از اشتغال به امورى كه باعث انحراف او از مسائل علمى مى شود بازدارد. او را هدايت كند كه اوقاتش را صرف يادگيرى و فراگيرى مسائل علمى كند و از اتلاف وقت بپرهيزد. در دعاى مكارم الاخلاق امام سجاد عليه السلام مى فرمياند:
    اللَّهم صل على محمَّد و آله ، واكفنى ما يشغلنى الاهتمام به (229).
    ((خداوندا بر محمَّد و آلش درود فرست و از آنچه مورد توجه و اهتمام من است ، كفايتم كن )).
    علم از ضرورى ترين امور زندگى است و امام سجاد عليه السلام از خدا مى خواهد كه او را در چيزهايى كه باعث مى شود از امور ضرورى بازماند، كفايت كند تا فقط به آن وظايفى كه او براى انسان ، تعيين كرده است مشغول باشد. استاد نيز بايد متعلم و دانش آموز را به اين نكته هاى دقيق توجه دهد كه هدف از خلقت او چه بوده است .
    در مباحث قبل ، اشاره كرديم كه خداوند متعال ، علم را تشريفا به خود نسبت مى دهد؛ در حالى كه همه مخلوقات عالم از آن خداوند متعال است ؛ ولى ساير مخلوفات و خزائن آن ها را به يكى از اوصاف خود نسبت داده است . بنابراين وقتى كه علم چنين منزلتى دارد ديگر انسان نبايد وقتش را صرف امور ديگر كند.
    حقوق ديگرى كه بايد معلم نسبت به دانش آموز رعايت كند، اين است كه در پاسخ به سوال ، حقّ تقدم دانشجويان را رعايت كند. اين يكى از ظريف ترين نكاتى است كه در فرمايش ائمه معصومين عليهم السلام بدان توجه شده است . مرحوم مجلسى رحمة اللَّه روايتى را اين چنين نقل مى كند:
    و رُوِىَ اءَنَّ اءَنصاريا جاءَ الى النَّبى صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم يساءَلُه ، و جاء رجل مِن ثَقيف ، فقال رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم : يا اءَخا ثقيف انَّ الانصارىَّ قد سَبَقَكَ بالمسالةِ فاجلِس كيما نُبدِى ءُ بحاجة الانصارىّ قبل حاجتك (230).
    ((يكى از انصار، خدمت پيامبر گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم رسيد تا سوالى از آن حضرت بپرسد. بعد از او يكى از مسلمان ها از قبيله ثقيف آمده بود و چون از راه دور آمده بود متوقع بود، پيغمبر زودتر جواب او را بدهد حضرت فرمودند: اى برادر اهل ثقيف ! اين مرد انصارى قبل از تو آمده است ؛ بنشين تا پاسخ سوال او را بگويم ، بعد پاسخ تو را بدهم )).
    حقّ ديگرى كه بر عهده معلم و استاد است ، اين است كه موظف است هيچ يك از دانشجويان و دانش آموزانش را در اظهار محبت و احترام بر ديگرى برترى ندهد، كه اين عمل باعث كينه ورزى و ايجاد حقد و حسادت در افراد و محصلين مى شود. بنابراين استاد موظف است ، اگر همه دانش آموزانش از نظر ديانت ، شرايط سنى و... در يك رتبه هستند، همه را با يك چشم نگاه كند و احترام و منزلت آنها را يكسان رعايت كند.
    از حقوق ديگرى كه متعلم بر استاد دارد، مراقبت به تحصيل و توان تحصيلى محصل است . اگر استاد احساس كند محصل در معرض اذيت و آزار قرار گرفته است و توان آموختن علوم را در اين حد و مقدار ندارد، بايد او را از اين كار بازدارد، تا او به حال عادى و طبيعى ، به تحصيل علم بپردازد. منظور اين است كه گاه افرادى اساسا به خاطر شور و اشتياق فراوان به تحصيل ، از ساير نيازها و احتياج هاى خود غفلت مى كنند و به صورت افراطى فقط به تلاش هاى علمى مى پردازند؛ غافل از اين كه انسان بنا به آفرينش و خلقت خود موظف است كه همه نيازهاى ضرورى خود را پاسخ گويد؛ و استاد موظف است او را از اين افراط و تفريطها بازدارد.
    حقّ ديگرى كه براى متعلم ذكر فرموده اند اين است كه استاد و مربى هرگز به خاطر جهل و بى خبرى خويش ، محصلان خود را از يادگيرى ساير رشته هاى علمى منع نكند؛ چرا كه به صورت طبيعى ممكن است شاگرد او علومى را نزد ديگران فراگيرد كه در وى نيست . به عبارت ديگر، اين كه انسان به يكى از رشته هاى علمى آشنايى ندارد، نبايد ديگران را از يادگيرى آن رشته بازدارد كه اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    النَّاس اعداء ما جهلوا(231).
    ((انسان ها، دشمن آن چيزى اند كه نسبت به آن جاهلند)).
    مبادا استاد نسبت به آنچه كه نمى داند دشمنى كند و مانع از يادگيرى رشته هاى مورد علاقه دانش آموزان و محصلين شود و يا مانع آموختن رشته هاى مورد نياز اجتماع شود.
    نكته ديگر اين كه گاهى برخى معلمان و اساتيد به خاطر اين كه نتوانسته اند خود را از نظر شخصيتى و اخلاقى به كمال لازم برسانند، از اين كه محصل و دانش آموزان نزد ديگر يعلم بياموزد، آزرده مى شوند به عبارت ساده تر، خوشحال نيستند كه شاگرد از انحصار آنها خارج شود؛ و اين يكى از سيئات اخلاقى است و معمولا اين خلق و خو در اساتيد پايه هاى بالاى علمى رخ مى نمايد؛ چرا كه در رتبه هاى ابتدايى و يا متوسطه اين رفتار نمود ندارد؛ ولى در پايه هاى علمى بالاتر؛ مثلا در حوزه يا در دانشگاه ، كه افراد در دو يا سه رشته مشغول كار علمى هستند، يا در همان رشته ، استادان متنوعى را انتخاب مى كنند، اساتيدى كه دچار ضعف نفس هستند و يا به مراتب عالى اخلاقى نرسيده اند، از اين كه طلبه يا دانشجو يا محصلشان نزد ديگرى علم بياموزد خوشحال نمى شوند و او را نهى مى كنند؛ يا به ترتيبى با برخوردهاى غيراخلاقى او را آزرده مى كنند. اين كار، دو اثر منفى مستقيم دارد: يكى در روح خود معلم و استاد و ديگرى در روح محصل و دانش آموز.
    اثر مستقيم در روح استاد اين است كه او را از مراتب معنوى و انسانى به دور نگه داشته و از درك و بيان حقايق محروم ساخته و به عمق جهل او مى افزايد؛ و اثر سوء و غيراخلاقى كه براى متعلم دارد اين است كه او هم با همين ويژگى اخلاقى تربيت مى شود و به جاى اين كه استاد او را به سوى مكارم اخلاقى هدايت كند، به سوى زشتى هاى اخلاقى ، راهنمايى كرده است . در اين باره ، مولا اميرالمؤ منين عليه السلام چنان كه در مباحث گذشته به اين مطلب اشاره كرديم مى فرمايند:
    مَن نَصَبَ نَفسَهُ للنَّاس اماما فَليَبدا بتَعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تاءدِيبه بسيرته قبل تاءديبه بلسانه و معلِّم نفسه و مودِّبُها اءَحَقّ بالاِجلال من معلم النَّاس و مؤَدِّبهم (232).
    ((كسى كه خود را پيشوا و امام مردم قرار مى دهد، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران بپردازد، به تعليم خويش بپردازد؛ و بايد تاديب كردن او به عملش ، پيش از تاءديب كردن به زبانش باشد. كسى كه معلم و ادب كننده خويشتن است ، به احترام ، سزاوارتر از كسى است كه معلم و مربى مردم است )).
    از ديگر حقوق متعلم بر معلم اين است كه اگر استاد در محصل و دانش آموز خود، استعداد و لياقت بازگويى و تدريس ‍ آموخته ها را دريافت ، او را به تدريس و آموزش ديگران تشويق كند. شايد بتوانيم اين مطلب را اين گونه تفسير كنيم كه وقتى معلم احساس كند كه متعلم بى نياز از آموزش و فراگيرى است ، او را تشويق كند كه اوقات خود را به كار مفيدترى كه براى مردم نيز بازدهى و منفعت دارد، صرف كند؛ يعنى دانشجو و يا طلبه را تشويق به تدريس و استقلال در تشكيل مجلس و محفل درس كند. مبادا استاد، از اين كه محصل او براى خود كرسى مستقل تدريس فراهم كرده است ، ناراحت شود.
    در انتها با سخن امام سجاد عليه السلام اين بحث را به پايان مى رسانيم كه اگر استاد حقوقى را كه ذكر شد رعايت نكند:
    كان حقّا على اللَّه عزَّ و جَلَّ اءَن يَسلُبَكَ العلم و بهاءَهُ و يسقط من القلوب محلَّكَ.
    ((حقّ الهى چنين اقتضا مى كند كه آن علم را از او بگيرد و آبرو و اعتبارى را كه خداوند در سايه اين علم به او عنايت كرده است را از او سلب نمايد)).
    20 - حقّ همسر
    وَ اَمَّا حقّ رَعِيَّتِك بِمِلكِ النِّكاحِ فاءَن تَعلَمَ اءَنَّ اللَّه جعلها سكنا و مُستَرَاحا و اءُنسا و وَاقيَة و كذلك كُلّ واحد منكُما يَجبُ اءَن يَحمَدَ اللَّه على صاحبه و يعلم اءَنَّ ذلك نعمة منه عليه و وَجبَ اءَن يُحسِنَ صُحبةَ نعمَةَ اللَّه و يُكرِمَها و يَرفَقَ بها و اءِن كان حقُّك عليها اءَغلَظَ و طاعتك بها اءَلزَمَ فيما اءَحبَبتَ و كَرِهتَ ما لم تكن معصية فانَّ لها حقّ الرحمةِ و المُؤ انِسَةِ و مَوضِعَ السُّكون اليها قضاءَ اللَّذَّةِ الَّتى لابدَّ من قضائِهَا و ذلك عظيم و لا قوَّةَ الا باللَّه .
    ((و اما حق همسرت آن است كه بدانى ، خداوند متعال با آفرينش او، وسيله آرامش ، رفاه ، انس و نگهدارى تو را فراهم نموده و واجب است هر كدام از شما زن و شوهر بر نعمت وجود ديگرى ، خدا را سپاس گويد و بداند كه اين نعمت الهى است بر او. و بر تو واجب است كه نعمت الهى را گرامى داشته در معاشرت با او، خوشرفتارى و رفق پيشه كنى ؛ اگرچه حقّ تو بر زن سخت تر و رعايت محبوب و مكروه تو اگر معصيت و زياده خواهى نباشد بر او لازم تر است ؛ ولى زن حقّ مهربانى و انس بر تو دارد و جايگاه آرامش و آسايش غريزه اى است كه گريزى از انجام آن نيست و اين حقّ بزرگى است )).
    موضوع همسر و خانواده چون از مباحث هميشه زنده و مورد نياز زندگى روزمره انسان ها است ، مساله اى نيست كه با گذشت زمان ، فراموش شود. بنابراين ضرورى است به عنوان مقدمه ، به مباحث جديدى كه در اين يكى دو قرن اخير درباره تساوى حقوق زن و مردم مطرح شده است ، اشاره كنيم .
    بررسى و تحليل تساوى حقوق زن و مرد
    ما، در مقام بيان تاريخ اروپا و جنگ جهانى نيستيم ، اما مباحثى تحت عنوان حقّ يا حقوق اجتماعى در دنيا مطرح شده كه از اروپا به ساير ملل سرايت كرده است كه براى درك جايگاه ارزش هاى خودمان ريشه يابى آنها ضرورت دارد؛ چون در تقدم شرع مقدس اسلام در بيان همه اين حقوق كه امروز تحت اسم هاى زيبا، جذاب و فريبنده مطرح مى شود، جاى هيچ ترديدى نيست . بنابراين ، لازم است كه اين تاريخچه خوب مورد عنايت واقع شود.
    بعد از اين كه جنگ جهانى در اروپا پايان پذيرفت ، وضعيت اجتماعى حاكم بر ملل اروپايى و غربى به صورتى بود كه نگاه و تلقى آنها از جنس زن ، موجودى فاقد روح بود و يا اگر او را صاحب روح مى دانستند، روح او را حيوانى تلقى مى كردند و در نهايت اگر براى او روح انسانى هم قائل بودند، مساوى با مرد نبود.
    به تعبيرى براى زن منزلت و جايگاهى شبيه بردگان قائل بودند و در اجتماع موجودى پست تر از زن يافت نمى شد؛ و اگر در اين دوران سياه ، زنانى را مى بينيم كه اقتدارى پيدا كرده اند، به خاطر قدرت هاى خانوادگى ايشان بوده است كه ديگران را تحت تاءثير قرار مى دادند، نه از جهات ديگر.
    بعد از اين كه جنگ تمام شد، در اروپا انقلاب صنعتى ، شكل جدى به خود گرفت . صاحبان صنايع و قدرت هاى اقتصادى ، احساس كردند براى تاءمين اهداف اقتصادى خود نمى توانند از وجود مردان ، به اندازه كافى ، بهره ببرند و اساسا جمعيت مرد اين كشورها، پاسخگوى احتياج و نياز آنها نبود. بنابراين ، جهت تاءمين نيروى كار خود سراغ زنها و كودكان رفتند.
    زنان و استثمار اروپا
    اگر امروز، غير از حقوق زن ، حقوق كودكان نيز مطرح است ، منشاء آن ، اتفاقاتى است كه در آن روزگار در اين كشورها شكل گرفت و به واسطه خودخواهى و ضعف نفسى كه در انسان هاى صاحب مال و مكنت به وجود آمد و به خصوص استفاده هاى كلان از آزادى ، زنها و كودكان را جهت رسيدن به مطامع پست حيوانى به كار گرفتند، كه براى آنها منافعى در پى داشت :
    اول اين كه نيروى كار خود را تاءمين كردند.
    دوم اين كه توقعات و انتظارات زن ها و كودكان به اندازه مردها نبود.
    سوم اين كه زن ها را مورد سوءاستفاده جنسى هم قرار مى دادند و در اين راه ، آن چنان افراط كردند كه تدريجا صداى اعتراض انسان هايى كه اهل عاطفه و وجدان انسانى بودند، بلند شد و در مقام حمايت از كودكان و زنان ، قانون حمايت از كودكان و تساوى حقوق زنان و مردان را وضع كردند.
    چهارم اين كه بعد از جنگ جهانى ، در قاره اروپا، تعداد مردها آنقدر كم شده بود كه در كشورى مثل آلمان براى تاءمين نيروى كار، علاوه بر زن ها و كودكان ، از كشورهاى ديگر نيز نيروى كار وارد مى كردند. و چون اين زنان بى سرپرست ، صاحب خانواده و فرزندانى بودند و از طرفى ، توان تاءمين هزينه هاى زندگى روزمره خود را نداشتند، به كارهاى فنى ، صنعتى و كارگرى در كارخانجات روى آوردند.
    اين عوامل باعث شد كه پاى زن ها از محيط خانواده ، به محيط كار و اجتماع باز شود.
    مردان متمول و عوامل آنها از بى خبرى و جهل زن ها نسبت به مسائل اجتماعى و اقتصادى ، سوءاستفاده هاى كلانى كرده و منافع خود را تاءمين كردند.
    اين آغازى بود بر شروع بحث حقوق زن در تاريخ قرون اخير كه كم كم به كشورهاى ديگر، از جمله كشورهاى اسلامى نيز سرايت كرد.
    در جوامع اسلامى دو گروه پيدا شدند: يك گروه مدعى شدند كه اصلا اسلام هيچ تفاوتى ميان مرد و زن قائل نيست . بنابراين ، هر دو جنس از حقوق كاملا مساوى برخوردارند؛ و گروه دوم مدعى شدند كه در قوانين اسلام روح مردسالارى نهفته است و هيچ اعتبار ويژه اى براى زن در نظر گرفته نشده و در واقع به زن ظلم شده است . به نظر مى رسد كه منشا اين دو تفكر ضعف بنيه علمى است ؛ وگرنه چنانچه كسى با ديدگاه معارف دين اسلام ، نسبت به مقام انسانى و حقوق طبيعى و قوانين مدون فقهى زن كه نشاءت گرفته و برخاسته از خلقت طبيعى او است ، آشنايى اجمالى داشته باشد، درمى يابد كه هيچ يك از اين دو نظر و دو تلقى صحيح نيست و هر دو مصداق فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام مى باشند كه فرمودند:
    لاترى الجاهل الا مفرِصا اءَو مفرِّطا(233).
    ((نادان را نبينى مگر آن كه در كار زياده روى مى كند يا در امرى سستى به خرج مى دهد)).
    تساوى حقوق زن و مرد
    خداوند در قرآن مى فرمايد:
    يا اءَيُّهَا النَّاس اتّقوا ربّكم الّذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالا كثيرا و نساء(234).
    ((اى مردم ! از مخالفت پروردگارتان بپرهيزيد. همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را نيز از جنس ‍ او خلق كرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانى در روى زمين منتشر ساخت )).
    تحليل آيه شريفه اين است كه روح زن و مرد هر چه باشد يك چيز است و از منظر قرآن تساوى واضح و كاملى بين زن و مرد برقرار است . در حقيقت ، هر دو از نوعى حقوق طبيعى و اخلاقى مشترك در روابط انسان برخوردارند. در سوره حجرات مى خوانيم :
    يا ايُّها الذين آمنوا لا يَسخَر قوم من قوم عَسى اءَن يَكونوا خَيرا منهم و لا نِساء من نساء عسى اءَن يَكُن خَيرا مِنهُنَّ و لا تَلمِزوا اءَنفسكم و لا تَنابَزوا بالاَلقاب (235).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند؛ و نه زنانى زنان ديگر را، شايد آنان بهتر از اينان باشند؛ و يكديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد)).
    بر اساس اين سوره مباركه ، در حقوق طبيعى و انسانى ، نكات دقيق اخلاقى كه انسان ها ملزم به رعايت آنها هستند، بين زن و مرد هيچ تفاوتى احساس نمى شود؛ به همان ترتيب كه مى گويد مردها نبايد يكديگر را به سخره بگيرند، زن ها را هم از سخره يكديگر منع مى كند. همان گونه كه مردها نبايد همديگر را مورد طعن و سرزنش قرار دهند، زنها نيز بايد اين چنين باشند. همان گونه كه براى مردها با القاب زشت يكديگر را صدا زدن ، ممنوع است . زن ها هم بايد اين چنين باشند.
    در آيه ديگر مى فرمايد:
    ولا تجسَّسوا و لا يغتب بعضكم بعضا(236).
    ((هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد؛ و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند)).
    همان گونه كه تجسس و كنجكاوى در امور ديگران ، بر مردها ممنوع است . بر زن ها نيز ممنوع است ؛ و همان طور كه غيبت كردن و بدگويى ديگران ، براى مردها نهى شده ، درباره زن ها نيز نهى شده است . نمى توان گفت در مسائل اخلاقى ، مردان مكلّف به تكاليفى اند كه زن ها از آن استثنا شده اند؛ يا براى مردان امتيازاتى است كه زن ها از آن برخوردار نيستند. در همه جهات حقوق فطرى و انسانى ، بين زن و مرد اشتراك و تساوى كامل به چشم مى خورد؛ و از منظر قرآن در وصول به مدارج عالى معنوى ، كه براى انسان ميسر است ، هيچ تفاوتى ميان زن و مرد مشاهده نمى شود؛ حتى سعى در عبادت كه اجر اخروى دارد، براى هر دو على السويه است . آيات مختلفى در قرآن دلالت بر اين امر مى كند. در سوره مباركه آل عمران مى فرمايد: فاستجاب لهم ربِّهم اءِنِّى لا اءُضيع عمل عامل منكم من ذكر او اءُنثى (237).
    ((شما وقتى از خداوند چيزى را مى خواهيد، يا خدا را عبادت مى كنيد، خدا شما را پاسخ مى گويد و اجر هيچ يك از شما اعم از اين كه مرد باشد يا زن ، ضايع نمى كند)).
    در سوره مباركه نخل مى فرمايد:
    ((من عمل صالحا من ذكر اءَو اءُنثى و هو مؤ من فَلَنُحيِيَنَّهُ حَياة طيِّبَة و لنجزينَّهُ اءَجرهم باءَحسَنِ ما كانوا يعملون (238).
    ((هر انسانى زن و يا مرد عمل صالحى انجام دهد و مؤ من باشد، خداوند او را از حيات طيبه برخوردار مى كند و اجر و پاداش فراوان به او عنايت مى كند)).
    همان گونه كه ملاحظه مى شود، در اين آيات براى عبادت كردن ، در اجر و مزد اخروى و تعالى و كمال روحى ، ميان زن و مرد هيچ تفاوتى به چشم نمى خورد و شايد بتوان گفت ، آن طور كه قرآن شريف درباره تعالى روحى و علو مرتبه معنوى مريم عليهاالسلام سخن رانده است ، درباره كمتر مردى چنين گفته است .
    در سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
    يا مريمُ انَّ اللَّه اصطفَاك و طهَّرَك و اصطفاك على نساء العالمين (239).
    ((اى مريم ! خداوند تو را از ميان همه انسان ها برگزيد و به طهارت روحى و معنوى مفتخر فرمود و بر همه زن هاى عالم برترى داد)).
    و يا در آيات قبل از آن ، وقتى كه قرآن ، داستان تولد مريم عليهاالسلام و نذر مادرش را نقل مى كند، درباره مريم عليهاالسلام تعبيرات قابل توجهى مى آورد.
    درباره فاطمه زهرا عليهاالسلام كه نمونه عالى انسانيت بوده و ائمه طاهرين عليهم السلام ميوه هاى درخت پرثمر وجود او هستند، در حديث قدسى خداوند خطاب به پيامبرش مى فرمايد:
    لولاك لما خلقت الافلاك و لولا علىّ لما خلقتك و لولا فاطمة لما خلقتكما(240).
    ((اگر تو نبودى ، افلاك را خلق نمى كردم ؛ و اگر على عليه السلام نبود، تو را خلق نمى كردم و اگر فاطمه عليهاالسلام نبود، هيچ يك از شما را نمى آفريدم )).
    در حقيقت ، عالم هستى و جهان خلقت ، طفيل وجود فاطمه زهرا عليهاالسلام هستند و درباره هيچ انسان ديگرى ، اعم از زن يا مرد چنين سخنى نداريم . بنابراين ، كمال بى انصافى است كه بدون آگاهى و اطلاع از مسائل اسلامى و آيات كريمه قرآن و روايات خاندان نبوت ، درباره زن ها چنين بگويد كه از جهات فطرى ، طبيعى و حقوقى كه برخاسته از نيازهاى او است ، در شرع مقدس بين زن و مرد تفاوتى قرار داده شده است .
    بايد توجه داشته باشيم كه در شرع مقدس يك سلسله قوانين و حقوق مدونى داريم كه برگرفته از آيات و روايات است و شايد در ظاهر تصور شود كه در وضع اين قوانين بين زن و مرد، تبعيض قائل شده است ؛ ولى اين تفاوت نيست ، مگر به خاطر همان تفاوتى كه لازمه خلقت و تداوم نسل اين دو و برخاسته از همان مرد بودن مرد و زن بودن زن است ؛ يعنى در اساس آفرينش و طبيعت ، يك تفاوت و اختلافى ميان اين دو جنس وجود دارد كه براى همگان قابل درك است .
    همان گونه كه با شعارها و تشكيل كنگره ها و سمينارها و صدور قطع نامه ها گرچه مورد اتفاق همه عقلاى عالم هم باشد هرگز نمى شود ماهيت و طبيعت زن و مرد را دگرگون كرد؛ همچنين هرگز نمى توان قوانين منطبق با اين نياز و شرايط حاكم بر اين طبايع را نيز تغيير داد. به عبارت روشن تر ما هرگز نمى توانيم طبيعت و خصوصيات طبيعى زن را كه در نهايت به پذيرش و تكميل نطفه ، باردارى و ولادت نوزاد منتهى مى شود انكار كنيم و چون اين امر، براى همگان قابل درك است ، الزاما بايد قوانين خاص مربوط به آن نيز مورد عنايت واقع شود. گرچه مى توانستيم همين قوانين را به حكم شعار لزوم تساوى زن و مرد، براى مرد هم تعميم دهيم .
    نكات قابل توجه در تساوى حقوق زن و مرد
    در تساوى حقوق زن و مرد بايد به چند نكته توجه كرد:
    اول اين كه يك سلسله از قوانين برخاسته از تفاوت هاى طبيعى ميان زن و مرد است ؛ مثلا در شرايط باردارى ، يك سلسله براى زن قرار داده شده كه دليل آن برخوردار بودن از اين ويژگى است و نمى توان با شعار ضرورت تساوى زن و مرد اين قوانين را به مرد هم سرايت داد.
    دوم اين كه بنا به تعليمات آيين مقدس اسلام ، الزاما ذات اقدس الهى ، خالق انسان و قانون گذار است ؛ چرا كه خود او بيش از هر كسى مى داند چه آفريده است ؟ چه اسرار و رموزى در زن و مرد وجود دارد؟ نيازها و احتياجات آنها چيست ؟ و با چه قواعد و قوانينى مى توان اين نيازها را تاءمين كرد؟ و به همان دليل هم ذات اقدس پروردگار بر خود لازم و واجب فرمود كه با ارسال پيامبران و با تشريع اديان الهى به هدايت اين موجود قابل هدايت اهتمام كند. خداوند براى هيچ موجود و مخلوق ديگرى ، اقدام به ارسال رسل و انبيا نكرده است . براى هيچ موجودى هدايت تشريعى قائل نشده است و اين از ويژگى هاى بشر است . و بر اساس اين نكته است كه قران مى فرمايد:
    فاءَقِم وَجهَك للدِّين حنيفا فطرتَ اللَّه الَّتى فَطَرَ النَّاس عليها لا تبديل لخلق اللَّه ذلك الدِّين القيِّم و لكن اكثر النَّاس لا يعلمون (241).
    ((پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن ، اين فطرتى است كه خداوند، انسان را بر آن آفريده ؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست ؛ اين است آيين استوار، ولى اكثر مردم نمى دانند)).
    پس اگر قبول داشته باشيم و بپذيريم كه دين فطرى است ؛ ولى در جعل قوانين بگوييم كه رعايت فطرت و نيازهاى فطرى نشده است ، تناقضى آشكار خواهد بود.
    نعمت بودن زن و شوهر
    زناشويى و ازدواج يك نياز طبيعى است ، در سايه آن تشكيل خانواده و زندگى مشترك رسميت پيدا مى كند و براى اين زندگى مشترك قوانين و مقرراتى قرار داده مى شود؛ و اين موضوع ، بحث اصلى ما است كه در سخن امام سجاد عليه السلام از هر يك از زن و مرد براى ديگرى ، به نعمت تعبير شده است ؛ تعبير امام عليه السلام اين بود:
    و يعلَمَ اءَنَّ ذلك نعمة منهُ عليه .
    ((بايد زن و مرد بدانند كه هر يك براى ديگرى نعمت است )).
    شايد بتوانيم نعمت را چنين تعريف كنيم : چيزى كه انسان بدان محتاج است و شخص ديگرى براى رفع نياز و احتياج وى ، آن چيز را در اختيار او قرار مى دهد.
    بالطبع بخشنده نعمت ، حقّ دارد سوال كند كه تو چگونه از اين نعمت بهره بردى و منتفع شدى . بنابراين در ادامه سخن ، امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:
    كُلّ واحد منكما يجبُ اءَن يَحمَدَ اللَّه على صاحبه .
    ((واجب است كه زن و مرد بر نعمت وجود ديگرى ، خدا را سپاس گويند)).
    اگر به اين تعبيرات امام سجاد عليه السلام خوب توجه شود، درمى يابيم كه امام عليه السلام سعى دارند، اين منظر و ديدگاه را در زن و مرد القا فرمايند كه هر دو نگاهشان به يكديگر، نگاه نعمت باشد. چيزى كه بدان محتاج بوده اند و حال با به دست آوردن آن ، نياز خود را برآورده مى بينند. پس بايد قدر اين نعمت را بدانند. پرواضح است كه اگر انسان چيزى را نعمت بداند، سعى مى كند كه از آن به بهترين صورت حفاظت كند و موجبات نابودى و از دست دادن آن را فراهم نكند؛ زيرا آزردن زن يا مرد به وسيله ديگرى به معناى نابودى تدريجى او است .
    از آفات در اختيار داشتن يك نعمت اين است كه در استمرار بهره مندى از آن ، از قدر و منزلت آن كاسته مى شود؛ بنابراين بايد گفت كه تعبير نعمت براى زن و مرد، جنبه عاطفى داشته و در زندگى مشترك ، حاكميت منطق و قانون نيز بايد جايگاه ويژه خود را داشته باشد. از آن جمله اين كه در اداره هر مجموعه اى يك مديرمسؤ ول لازم است . به اقتضاى فطرت و طبيعت آفرينش ، اسلام اين مسؤ وليت را در خانواده بر عهده مرد گذاشته و زن را از به دوش كشيدن بار سنگين مسؤ وليت معاف كرده است . لازمه مسؤ ول بودن ، داشتن اختيار و قدرت است ؛ يعنى از آن جا كه در مقام ايفاى مسووليت خود بايد پاسخگو باشد، بالطبع بايد اختياراتى داشته باشد. نمى شود انسان را مسوول قرار بدهند و از او كارى را مطالبه كنند؛ اما اختيارات او به اندازه مسووليت وى نباشد. امام سجاد عليه السلام در ادامه سخن مى فرمايند:
    و ان كان حقُّك عليها اءَغلَظَ و طاعتك بها اءَلزَمَ فيما اءَحبَّت و كرهت ما لم تكن معصية .
    چون مرد مسوول است و روزى بايد پاسخگو باشد، زن موظف است ، نسبت به فرامين او تمكين كند؛ به شرط آن كه مرد و مدير خانواده پا را از قواعد و محدوده معين ، فراتر نگذارد؛ و گام اول ، همانند همه كسانى كه از نظر اجتماعى مسووليتى مى پذيرند، براى انجام درست و صحيح آن ، به اصلاح ديدگاه خود، نسبت به حوزه مسووليتش اهتمام ورزد و بداند كه زن و همسر با ساير مجموعه هايى كه بر آنها رياست دارد، متفاوت است ؛ مثلا اگر در اداره اى براى حل مشكلات و اداره آن مجموعه ، گاه بايد به خشونت متوسل شود، در خانواده به ويژه درباره همسر نبايد از اين شيوه استفاده كرد.
    مرد بايد بداند كه خداوند متعال ، همسر را براى آرامش ، رفاه و انس قرار داده است . همان طور كه در فرمايش امام سجاد عليه السلام در آغاز سخن آمده بود كه :
    وَ اَمَّا حقّ رَعِيَّتِك بملك النّكاح فاءن تعلم اءنّ اللَّه جعلها سكنا و مستراحا و اءُنسا و واقية .
    ((خداوند متعال ، زن را براى آرامش ، موانست و نگهدارى مرد آفريده است )).
    محيط كار و تلاش خارجى براى مسائل اقتصادى ، كسب درآمد، تحصيل و تدريس علم و هر كار ديگرى كه باشد، تحت شرايط خاص خود اداره مى شود، اما مديريت خانه با ساير مجموعه ها متفاوت است . مدير خانواده بايد بداند كه خانه ، محيط سكوت ، آرامش ، انس ، محبت ، صفا و صميميت است . و آن كه موجبات موانست ، رفاه و آرامش را فراهم مى آورد، همسر است . خانه ، بدون همسر، گرمى و صفا نخواهد داشت . خداوند در قرآن مى فرمايد:
    و من آياته اءَن خَلَقَ لكم من اءنفسكم اءَزواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودَّة و رحمة انَّ فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (242).
    ((از نشانه هاى خداوند اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكر مى كنند)).
    مفهوم آيه قابل دقت است ؛ زن براى سكون ، قرار و آرامش است ؛ يعنى به طور طبيعى ، قبل از آرامش و سكون ، بى قرارى و تحرك است ، بى قرارى و تحرك ، معمولا براى تحصيل كمال است ؛ يعنى موجود ناقص تلاش مى كند كه خود را به تكامل برساند؛ وقتى كامل شد، آرام مى گيرد. مرد بدون زن و زن بدون مرد ناقص است و هنگامى كه ازدواج صورت گرفت ، كمال محقق مى شود و در نتيجه ، آرامش برقرار مى شود و تداوم اين آرامش ، مستلزم وجود ابزار و قواى ديگرى است كه در آيه شريفه فوق بدان اشاره شده است ؛ يعنى اگر مى خواهيد اين سكون ، رفاه و آرامش تا پايان زندگى تداوم داشته باشد، بايد از ابزارى به نام الفت ، مودت و رحمت استفاده كنيد.






  7. #7
    afsanah82
    مهمان






    به تعبير بعضى از مفسرين ، در اين جا مودت عبارت است از اظهار علاقه ظاهرى و رحمت عبارت است از ودّ و مهربانى درون قلب . خداوند متعال اين دو خلق و خو را به انسان داد: يكى در باطن انسان ؛ كه در دل به همسر خود، احساس مهربانى و رحمت كند و ديگر اين كه اين محبت و راءفت درونى را با زبان و رفتار به او ابراز دارد.
    محبت و مهربانى مكمّل آرامش همسر
    در بعضى از تفاسير، روايتى نقل شده است كه شخصى به محضر رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم شرفياب شد و عرض كرد:
    يا نبى اللَّه لقد عَجِبتُ مِن اءمر و انَّهُ لَعَجَبَ اَنَّ الرجل ليتزوَّجَ المراءةَ و ما رَآها و ما راءَتهُ قطُّ حتى اذا ابتَنَى بها اصبحا و ما شى ء اءَحبَّ الى اَحدِهِما من الاخر فقال رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ((و جعل بينكم مودَّة و رحمة ))(243)(244).
    ((من از چيزى تعجب برانگيز، در عجبم ! مردى با زنى ازدواج مى كند كه نه قبلا زن ، مرد را ديده است و نه مرد زن را؛ چگونه است در يك فاصله كوتاهى ، به هنگام صبح كه زن و مرد از خواب بر مى خيزند، هيچ كس نزد زن از مرد محبوب تر و هيچ كس نزد مرد از زن محبوب تر نيست ، رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در پاسخ او فقط اين قسمت از آيه كريمه را تلاوت كرده و فرمودند: خداوند در ميان شما مودت و رحمت قرار داد)).
    اين خواست الهى است كه ميان زن و مرد مودت و مهربانى برقرار كرده است و هيچ كس نمى تواند آن را از بين ببرد. پس سكون و آرامش مرد، به واسطه وجود زن است و آرامش و سكون زن ، به واسطه وجود مرد؛ و براى تداوم اين آرامش و رفاه كه همه در زندگى به دنبال آن مى گردند، هم نياز به مهر و محبت درونى است و هم نياز به اظهار محبت ظاهرى .
    شبيه اين آيه در سوره مباركه اعراف آمده است كه مى فرمايد:
    هو الّذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكُنَ اليها(245).
    ((او خدايى است كه همه شما را از يك فرد آفريد؛ و همسرش را نيز از جنس او قرار داد، تا در كنار او بياسايد)).
    همان طور كه از اين دو آيه شريفه و همچنين از فرمايش امام سجاد عليه السلام استفاده مى شود، براى انسان آرامش و سكون جز با وجود همسر محقق نمى شود و اين رفاه و آرامش تداوم نخواهد داشت ، مگر با مودت و رحمت ، گويى امام همه حقوق واجب همسر را براى شوهر در مودت و رحمت خلاصه مى كند؛ و با تصحيح مبانى تفكر انسان و جهت دهى انديشه اش به او مى آموزد كه بايد از زاويه مودت ، دوستى ، رحمت و انس به خانه و خانواده اش بنگرد؛ كه اگر چنين شد، به همه وظايف و تكاليف خود آشنا شده و با اشتياق به انجام آنها مبادرت مى ورزد.
    بديهى است كه اگر بين زن و مرد دوستى ، علقه و محبت حاكم شود، انسان نسبت به چيزى كه بدان علاقه دارد، هر نوع خدمتى را شيرين تلقى مى كند و به هر وظيفه اى اهتمام مى ورزد و جديت مى كند؛ اما اگر هزار كتاب قانون ، به رشته تحرير درآمده و كيفرهاى شديد و غليظى هم براى تخلف از اين قوانين وضع شده باشد، ولى علقه و مودتى در كار نباشد، انسان به دنبال راه فرار مى گردد. در اساس دين نيز همين نكته نهفته است .
    وقتى شخصى از امام صادق عليه السلام سوال كرد كه ما فرزندانمان را به نام شما نامگذارى مى كنيم ، آيا فايده اى بر آن مترتب است ؟ حضرت فرمودند: آيا دين جز دوستى و محبت است ؟(246) اگر روح و صفا، عشق و محبت از دين گرفته شود، جز يك سلسله مقررات خشك و بى روح چيز ديگرى نخواهد بود و به تعبيرى ، آنچه كه به دين حيات مى بخشد، همان مودت و علاقه به ذات مبداء است .
    اين مطلب درباره فرمانروا و رهبر امت هم ذكر شد؛ كه امام سجاد عليه السلام فرمودند كه حاكم بايد در ميان مردم عدالت پيشه كند. كالوالد الرحيم ، رهبر و پيشوا نسبت به امت خود، بايد به منزله پدرى مهربان باشد؛ يعنى همه افراد از منظر فرزندى نگاه كند. مگر نگاه انسان به فرزند، جز از منظر علاقه و محبت است ؟ اساسا جهت دهى معارف دين ، در همه شوون زندگى شخصى و اجتماعى انسان ايجاد اين روح سازگارى و محبت با همنوع به ويژه با همسر و شريك زندگى است .
    پيامبر در جواب سوال كننده ، به اين آيه استناد فرمودند كه :
    و جعل بينكم مودَّة و رحمة (247).
    اين كار خدا است كه مودت و راءفت را ميان زن و شوهر ايجاد مى كند و بايد قدر اين مودت و راءفت را بدانند و آن را تقويت كنند وَ امام سجاد عليه السلام در بيان خود، مرد را هدايت مى كنند كه خود را از نظر عاطفى ، ملزم به انجام وظايف ببيند؛ نه از نظر قانونى و حقوقى ؛ كه اگر از نظر قانونى و حقوقى ملزم به انجام تكاليف خود شود و علاقه و مودتى بين آنها نباشد، ممكن است به دنبال راه فرار بگردد. وقتى علاقه اى بين آنها نباشد و محبتى احساس نشود، اگر خدمتى هم انجام گيرد، با تلخى و اكراه خواهد بود. پس نكته مهم در فرمايش امام عليه السلام اصلاح بينش و انديشه او در اين باره است .
    بنابراين ، هر روش و منشى كه هر يك از زوجين - چه مرد و چه زن - در پيش مى گيرند اگر با طريقه محبت و مهربانى منافات داشته باشد، موجب تضييع حقّ ديگرى است ؛ يعنى اگر عمل مرد با صفا و مهربانى منافات داشته باشد يا رفتار زن در زندگى با دوستى و صميميت منافات داشته باشد، حقّ همسر را ادا نكرده است .
    رعايت حقوق زن
    قرآن درباره رعايت حقوق زن ، صريحا مى فرمايد:
    و عاشروهنَّ بالمعروف (248).
    ((با زنان به شايستگى رفتار كنيد)).
    در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    اءَلا خُيرُكُم خُيرُكُم لِنِسَائِهِ و اءَنا خيرُكُم لنسائى (249).
    ((بهترين شما كسى است كه با خانواده خود رفتار بهتر داشته باشد و من بهترين شما هستم با خانواده )).
    اين سخن رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم خيلى قابل دقت است . ميزان سنجش خوبى و صلاح مرد را، در چگونگى رفتار او با خانواده اش ذكر مى فرمايند و مى خواهند به همه جوامع انسانى بگويند كه اگر مى خواهيد بدانيد انسانى خوب و شايسته است ، ببينيد كه رفتار او با خانواده اش چگونه است . ممكن است در خارج منزل بشاش ، خوشرفتار و اهل مدارا باشد، اما در خانه ، هميشه عبوس ، بدرفتار و طلبكار باشد، اين نشانه خوبى و اقتدار يك مرد نيست ، بلكه اين تضييع حقّ خانواده است . از روايت استفاده مى شود كه بدرفتارى در خانه ، نشانه خيانت و پليدى روح انسان است .
    سعد بن معاذ از صحابه محترم رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم از دنيا رفت ، پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم پياده و با پاى برهنه در تشييع جنازه و مراسم دفن او حاضر شدند و حتى خود حضرت او را داخل قبر گذاشتند. مادر سعد كه حضور داشت از اين همه اظهار محبت حضرت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم خيلى خوشحال و مبتهج شد و وقتى خاك روى قبر سعد ريختند، يقين كرد كه چون پيامبر با پاى برهنه در تشييع جنازه اش شركت كرده و او را دفن كرده است فرزندش بهشتى است ، بنابراين ، صدا زد:
    يا سعد! هنيئا لك الجنَّة ! فقال رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم : يا اءُمّ سعد! مَه ، لا تَجزِمى على ربِّك فانَّ سعدا قد اءَصابته ضمَّة ... فقال صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم : نعم انَّهُ كان فى خلقه مع اءَهله سوء(250).
    اى سعد! بهشت بر تو گوارا باد! تو ديگر بهشتى هستى . رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند: اى مادر سعد! اين گونه با قاطعيت سخن نگو! الان قبر چنان فشارى به فرزندت داد كه شيرى كه در دوران كودكى از تو خورده بود، از سر انگشتان دستش خارج شد! سوال كردند: يا رسول اللَّه ! براى چه ؟ حضرت فرمودند: چون او در خانه با خانواده اش ‍ بداخلاق و بدرفتار بود.
    در سوره مباركه نسا در مقام مذمت كسانى كه حقوق اخلاقى و مادرى زن را ضايع مى كنند اين گونه مى فرمايد:
    و كيف تاءخذونَه و قد اءَقضى بعضكم الى بعض و اءَخَذنَ منكم ميثاق غليظا(251).
    ((چگونه مهريه را باز پس مى گيريد، در حالى كه شما با يكديگر تماس و آميزش كامل داشته ايد؟! و از اين گذشته ، آنها هنگام ازدواج ؛ از شما پيمان محكمى گرفته اند)).
    آيه درباره كسانى است كه براى زن مهريه قرار مى دهند، اما بعد سعى دارند كه آن را نپردازند. قرآن ايشان را ملامت كرده و مى فرمايد: چرا و چگونه شما چنين مى كنيد و حال آن كه ميان شما روابط عاطفى برقرار بوده و با همسرانتان پيمانى محكم و استوار بسته ايد؟!
    مرحوم فيض از اين آيه براى بيان حقوق زناشويى استفاده مى كنند و آن را از مصاديق اين حقّ مى شمردند.
    در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    اتقوا اللَّه عزَّ و جَلَّ فى النِّساء فانَّهنَّ عَوان بين اءَيديكم (252).
    ((در رفتار با زنان خدا را در نظر داشته باشيد كه آنان كمك كار شمايند)).
    انس درباره سيره رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى گويد:
    و كان رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ارحم النَّاس بالنساء(253).
    ((پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم از همه مردم نسبت به زنان مهربان تر بودند)).
    در روايت ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    ((مَن صَبَرَ على سوء خُلق امرَاءَتِه اءَعطاهُ اللَّه من الاجر ما اءَعطاهُ داود عليه السلام على بلائه ، و من صبَرَت على سوء خُلق زَوجها اءَعطاها مثل ثواب آسيه بنت مزاحم (254).
    ((اگر مردى بدخلقى و سوءرفتار همسر بداخلاقش را تحمل كند اجر صبر او مثل اجر داوود پيغمبر است . همين طور اگر زنى سوءرفتار مردش را تحمل كند و پذيراى خلق و خوى ناپسند و رفتار نامناسب او باشد خداوند همان ثوابى را كه به آسيه همسر فرعون عنايت كرد، به او نيز خواهد داد)).
    اين توصيه ها، بيانگر اهميت معارف دين به حفظ روح مودت ، صفا و صميميت در خانواده است ؛ تا اين كانون محكم و محفوظ بماند و هرگز متلاشى نشود.
    در فرمايش ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه حضرت فرمودند:
    انَّ اءَكمَلَ المؤ منين ايمانا اءَحسَنُهُم خُلُقا(255).
    ((كامل ترين مؤ منان از نظر ايمان ، خوش خلق ترين آنهاست )).
    نشانه كمال انسان مؤ من ، يكى حسن خلق با همگان است و ديگر لطف و محبت بيشتر نسبت به همسر و خانواده .
    سخنى از امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام روايت شده است كه حضرت از اجدادشان و آنها از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل كرده اند كه فرمودند:
    ان اللَّه تبارك و تعالى على الاءِنَاثِ اءَراءَفُ منه على الذُّكور و ما من رجل يُدخِلُ فرحَة على امرَاءَة بينه و بينها حُرمَة الا فرَّحَهُ اللَّه تعالى يوم القيامة (256).
    ((لطف و راءفت الهى به زنان بيشتر از مردان است . حال اگر لطف و محبت كسى شامل حال همسرش شد و موجبات خوشحالى او را فراهم كرد خداوند در روز قيامت به خاطر خوشحال كردن همسرش او را خوشحال مى كند)).
    در روايت ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آمده است كه حضرت فرمودند:
    مَنِ اتَّخَذَ زوجة فليُكرِمهَا(257).
    ((اگر كسى همسرى انتخاب كرد او را گرامى بدارد)).
    گرامى داشتن او يعنى اين كه بى حرمتى نكند، در مقام جسارت برنيايد و از طنز گزنده اجتناب كند؛ چون برخى از گفتارهاى ناموزون در مقابل ديگران حتى در قالب شوخى ، روح لطيف همسر را آزرده مى كند و با حرمت او منافات دارد؛ كه طبيعتا از مودت بين آن دو مى كاهد.
    روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
    اءَتى رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فى ليلة ثلاثون امرَاءَة كُلّهُنَّ تَشكو زوجها فقال رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم اءَمَا انَّ اولئك ليسوا من خياركم (258).
    ((شبى سى زن خدمت پيغمبر گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آمدند. همه آنها از همسرانشان شكايت داشتند. رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند: اينان ، مردان خوبى نيستند)).
    يعنى اگر انسان با همسر خود، طورى رفتار كند كه موجبات شكوه و آزار وى فراهم شود، علامت عدم تكامل او است . البته در اين جا، نكته قابل توجهى است و آن اين كه گاهى ممكن است زن ، اشتباهاتى مرتكب شود كه موجبات خشم و غضب مرد را فراهم كند و دست به اقدامى بزند. در اين باره نيز در معارف دين ، توصيه هايى جدى شده است . گرچه امروزه كمتر ديده يا شنيده مى شود، اما ممكن است هنوز هم در بعضى از نقاط كشور ما و يا در جوامع شيعه افرادى باشند كه در چنين شرايطى اقدام به ضرب و شتم همسر خود مى كنند. پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در اين باره فرمودند:
    انّى اءَتَعَجَّبُ ممَّن يَضربُ امرَاءَتَهُ و هو بالضَّرب اولى منها لا تضربوا نساءكم بالخَشَبِ فانَّ فيه القِصَاص و لكن اضرِبُوهُنَّ بالجوع و العُرى (259).
    ((من تعجب مى كنم از كسى كه اقدام به زدن همسرش مى كند. در حالى كه خود به اين كار كتك خوردن سزاوارتر است . همسرانتان را با چوب نزنيد، كه در اين كار قصاص است . اگر مى خواهيد او را تاديب كنيد، به آن دو حقى كه خدا براى زن قرار داده نفقه و پوشاك تنبيه كنيد)).
    مرد، مدير خانواده است و طبعا اختياراتى دارد و نمى توان در مقام ايفاى وظايف او برخى اختيارات را ناديده گرفت ، بنابراين اگر مرد مى خواهد زن را تاءديب كند بايد از راه هايى وارد شود كه شرع مقدس تعيين كرده است .
    از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه فرمودند:
    فاءَىُّ رجل لَطَمَ امراءَتَهُ لطمَة اءَمَرَ اللَّه عزَّ و جَلَّ مالكا خازن النِّيران فيَلطِمُهُ على حُرّ وَجهه سبعين لطمة فى نار جهنَّم (260).
    ((اگر مردى سيلى به صورت همسرش بزند، خداوند به مالك كه خازن جهنم است امر مى كند كه هفتاد سيلى در آتش ‍ جهنم بر چهره او وارد كند)).
    واقعا راه اداره يك مجموعه رفتار تند و خشن نيست ؛ چه رسد به همسر كه ركن زندگى مشترك انسان است . البته اين به معناى بستن دست مدير در اداره يك مجموعه نيست . اگر همسرى متخلف است و نافرمانى مى كند يا به هر حال موجب اخلال در نظام زندگى و سيستم مديريت خانه مى شود، شارع مقدس راه هاى ديگرى قرار داده است كه مرد مى تواند از آنها بهره گيرد. از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه حضرت فرمودند:
    اءَخبَرَنى اَخى جبرئيل و لم يَزَل يُوصينى بالنِّساء حتّى ظَنَنت اءَن لا يحلّ لزوجها اءَن يقول لها افّ يا محمَّد اتَّقوا اللَّه عزَّ و جَلَّ فى النِّساء فانَّهنَّ عَوَان بين اءزيديكم اءَخَذتُموهُنَّ على اءَمانات اللَّه عزَّ و جَلَّ ماستَحلَلتُم من فُرُوجِهِنَّ بكلمَةِ اللَّه و كتابه من فريضَة و سُنَّة و شريعةِ محمَّد بن عبداللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فانَّ لهنَّ عليكم حقّا واجبا لما استَحلَلتُم من اءَجسامِهِنَّ و بما واصَلتُم من اءَبدانِهِنَّ و يَحمِلنَ اءَولادَكُم فى اءَحشائِهنَّ حتى اءَخَذَهُنَّ الطَّلقُ من ذلك فاشفِقُوا عليهنَّ و طيِّبُوا قلوبِهِنَّ حتَّى يَقِفنَ مَعَكُم (261).
    ((برادرم جبرئيل به من خبر داد و درباره زن ها آنقدر مرا توصيه كرد، كه من تصور كردم كه حتى اف گفتن به آنها جايز نيست . و بعد جبرئيل گفت : يا محمَّد! به مردم بگو: مراقب باشيد كه به همسران و زنانتان ستم نكنيد؛ ايشان در زندگى ، يار و كمك كار شما هستند. شما بر اساس امانات الهى ، آنهارا به خانه آورديد؛ يعنى نزد شما وديعه الهى اند. محرميتى كه ميان شما و همسرانتان حاصل شده ، با كلمات مقدس اللَّه ، كتاب خدا و سنت پيامبر خاتم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم حاصل شده و به راحتى به دست نيامده است . آنها بر شما حقوقى پيدا كرده اند. ارتباط روحانى و جسمانى شما با همسرانتان حقوقى ايجاد مى كند. حقّ ديگرى كه اينها بر شما پيدا مى كنند اين است كه مادر فرزندان شما مى شوند، و فرزندان شما را در رحم خود پرورش مى دهند و در اين راه متحمل رنج و درد مى شوند؛ پس شما موظفيد در مقام اداى حقوق آنها مهربانى و شفقت داشته باشيد؛ دلهاى آنها را نسبت به خود پاكيزه نگهداريد تا هميشه با شما بمانند)).
    اين توصيه ذات اقدس پروردگار از زبان جبرئيل به رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم است . اگر با اين نگاه به حقوق زن نظر كرديم ، مرد بايد در اوج عواطف انسانى با زن رفتار كند. ولى نبايد از چند نكته غفلت كنيم : يكى اين كه مسائل عاطفى قاعده مند نشده و در چهارچوبى منضبط نمى گنجد؛ دوم اين كه انسان ها از نظر عاطفى متفاوتند؛ عده اى در ابراز يا ادراك عاطفى در حد افراطند؛ بعضى متوسط و بعضى ديگر در حد تفريطند و مودت و مهربانى در روح آنها مفهومى ندارد و دل هايشان مثل سنگ است .
    در روايتى آمده است كه كسى خدمت پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم رسيد. ديد رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نسبت به حسنين عليهماالسلام اظهار محبت مى كنند. آنها را روى زانو نشانده اند و دست به سَر و رويشان مى كشند و آنها را مى بوسند. گفت : يا رسول اللَّه ! خدا به من ده فرزند داده است ؛ تا حالا من يكى از آنها را نبوسيده ام . پيامبر فوق العاده تعجب كرده فرمودند: دل تو از سنگ است (262).
    بعضى از دل ها از عواطف و احساسات پاك نسبت به ديگران به خصوص به فرزند، همسر و يا پدر و مادر تهى است . و بر اساس اين كه مسائل عاطفى در انسان ها متفاوت است ، شرع مقدس ، حداقلى از وظايف را براى آنها تعيين فرموده است ؛ البته در همين حداقل ، هزاران سخن نهفته است .
    حقوق زن نسبت به شوهر
    پس اولين قدم در توصيه امام سجاد عليه السلام به رعايت حقوق زن ، برقرارى روابط عاطفى ، دوستانه و صميمانه است ، ولى براى اين كه روابط عاطفى در يك چهارچوب ، قابل تعريف بشود، شرع مقدس آنها را يك به يك برشمرده است كه ما نيز به آنها اشاره مى كنيم :
    1 - مهريه
    اولين حقى كه قرآن براى زن ذكر كرده است ، مهريه است . خداوند مى فرمايد:
    و آتوا النِّساء صَدَقاتِهِنَّ نِحلِة فاءِن طبنَ لكم عن شى ء منهُ نفسا فكُلّوهُ هَنيئا مَريئا(263).
    ((مهريه زنان را به طور كامل به عنوان يك بدهى و عطيه ، به آنان بپردازيد؛ اگر آنها چيزى از آن را با رضايت خاطر به شما ببخشند، حلال و گوارا مصرف كنيد)).
    در اين آيه شريفه تعابير ظريفى به كار رفته است :
    اولا، از مهريه تعبير به صدقه شده است و عكس اين مطلب هم در روايات آمده است كه مهريه را صداق گفته اند در اين جا صدقه به معناى آنچه كه به فقرا داده مى شود نيست . بعضى از مفسرين به مهريه ، صداق گفته اند، چون صدق و صدقه مشتق از ماده صدق است ، صداق نشانه راستگويى مرد در اظهارعلاقه به همسر است . به كار گرفتن اين كلمه و تعيين مهريه ، ظاهرا سابقه قبل از اسلام هم ندارد و از اصطلاحات وضع شده شرع انور است كه نشان از راستگويى مرد از علاقه او به زن است .
    ثانيا، تعبير ديگرى در آيه شريفه است كه به صدقات ضمير مونث اضافه مى كند و مى فرمايد: صدقاتهن يعنى مالك اين صداق و مهريه خانم ها هستند و ديگران را در آن هيچ دخالتى نيست . اين كه صداق به عنوان خريد متاع در قالب پول ، به پدر و مادر تحويل مى شود به هيچ عنوان درست نيست ؛ چرا كه اولا فرزند متاع نيست ؛ ثانيا آنچه كه به عنوان شيربها متعارف شده و هنوز هم هست ، جنبه شرعى ندارد.
    ثالثا، تعبير نحله است . نحله ، در لغت به معناى هديه و پيش كش است . آن هم نه هر هديه و عطيه اى ، بلكه به تعبير راغب در كتاب مفردات ، نحله ، معناى خاص و كوچك ترى از عطيه دارد و به معناى عطيه و هديه اى است كه از روى رضا، رغبت به اشتياق كامل و براى ايجاد شيرينى در بين دو يا چند نفر بذل مى شود. بنابراين هر نحله اى عطيه هست ، ولى هر عطيه اى نحله نيست . كلمه نحله ماءخوذ از نحل به معناى زنبور عسل است و نحله يعنى آنچه از زنبور عسل حاصل مى شود(264)؛ يعنى مايع شيرين ، ارزشمند و مرغوب عسل كه قرآن درباره آن مى گويد:
    فيه شفاء للناس (265).
    ((در آن عسل شفا براى مردم است )).
    با اين تعبير، شايد بتوانيم آيه را اين گونه ، تعفسر كنيم كه مهريه و صداق يا به تعبير قرآن نحله براى اين است كه مرد به وسيله آن خود را به روح لطيف و ظريف زن كه با حيا و عفاف ذاتى او در آميخته است و او را از ابراز نيازهاى جسمى و جنسى بازمى دارد نزديك كند و پيوند استوار و مستحكمى با او منعقد سازد. اين برداشت دقيقى از آيه كريمه است كه شايد بعضى از مفسران هم به آن تصريح كرده باشند.
    در مكتب اسلام مهريه نوعى حرمت نهادن كم نظير يابى نظيرى است كه در هيچ يك از اديان و فرهنگ ها با اين شيوه و ترتيب ، سابقه ندارد؛ ارج نهادنى كه برخاسته از صفا، صميميت و علاقه درونى است ، البته پرواضح است شيرينى و حلاوت آن ، در مقدار آن نيست ، بلكه چون نشانه راستگويى و اظهار علاقه و محبت مرد است ارزش دارد و هرگز نمى توان علاقه را با ميزان مهريه و اعداد و ارقام ، سنجيد، اما بايد گفت كه مرد بدون هيچ بها، مشقت و رنجى نمى تواند به همسر مورد علاقه اش دسترسى پيدا كند؛ بايد براى چيزى كه مورد علاقه او است هزينه كند و مايه بگذارد تا بتواند به او دست يابد. مهريه نشان از اهتمام و سعى او است . در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
    افضل نساء امّتى اءَصبَحُهُنَّ وجها و اءَقَلَّهُنَّ مِهرا(266).
    ((بهترين زنان امت من كسانى اند كه زيبارو باشند، اما مهريه آنان كم باشد)).
    اميرالمؤ منين عليه السلام در روايتى مى فرمايند:
    لا تُغِالُوا بمُهور النِّساء فتكون عداوة (267).
    ((اگر مهريه زنان را سنگين قرار دهند، نتيجه اش ايجاد دشمنى است )).
    سنت رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم هم بر اين بود كه مهريه دختران كم باشد، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل مى كنند:
    ما نكح رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم من نسائِهِ الا على اثنَتَى عشرةَ اءُوقِيَّة و نصف الاُوقيَّةِ من فضَّة و على ذلك اءَنكَحَنِى فاطمةَ عليهاالسلام فالاُوقيَّة اءربعون درهما(268).
    ((پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم زنهاى متعددى داشتند و براى هيچ يك از آنها، بيشتر از پانصد درهم مهريه قرار ندادند و بر همين منوال هم من - اميرالمؤ منين عليه السلام - و فاطمه زهرا عليهاالسلام ازدواج كرديم )).
    در روايتى ديگر از امام هشتم حضرت اباالحسن الرضا عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    اذا تزوَّجَت فاءَجهَد اءَن لا يُجَاوِزَ مَهرُها مهرَ السُّنَّةِ و هو خمسُمِائَةِ دِرهَم فَعَلى ذلك زوَّج رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و تَزَوَّجَ نِسَاءَهُ(269).
    ((اگر تصميم گرفتى ازدواج كنى ، سعى كن كه مهريه از مهر سنت كه پانصد درهم است تجاوز نكند كه پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نيز، به همين صورت ازدواج خود را منعقد فرمودند)).
    در روايتى ماجراى خواستگارى مولا اميرالمؤ منين عليه السلام چنين آمده است : وقتى كه حضرت به خواستگارى فاطمه عليهاالسلام اقدام كردند، رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم از اميرالمؤ منين عليه السلام سوال كردند: چيزى براى مهريه دارى يا نه ؟ با پاسخ منفى حضرت مواجه شدند. پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند: زرهى را كه در فلان جنگ به دست آوردى يا من به تو داده ام چه كردى ؟ اميرالمؤ منين عليه السلام در جواب عرض كردند:
    آن زره موجود است ، پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند: همان زره را بياور، حضرت امير عليه السلام آن زره را به خدمت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم تقديم داشتند. حضرت عده اى را ماءمور كردند كه زره را به بازار برده ، بفروشند.
    بنابر آنچه كه در روايت نقل شده است ، زره با قيمت 480 درهم به فروش رفت و پول آن را مهريه قرار دادند و عقد ازدواج منعقد شد و بعد هم رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم دستور دادند، از همان پول براى فاطمه عليهاالسلام جهيزيه فراهم كردند(270).
    در اين جا توجه به اين نكته مهم است كه بزرگ ترين شخصيت و ارزشمندترين خانواده اسلامى ؛ يعنى شخص رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ، فرزندشان فاطمه زهرا عليهاالسلام و داماد و پسرعمويشان اميرالمؤ منين عليه السلام از دادن مهريه غفلت نكردند و اجازه ندادند كه بر ذمه باقى مانده يا آنقدر سنگين باشد كه توان پرداخت آن را نداشته باشند؛ و يا فراهم كردن جهيزيه ، وزر و وبال بر عهده خانواده دختر باشد؛ كه پسران و دختران از آن گريزان باشند و خانواده ها از شوهر دادن دختران و زن دادن پسرها فرار كنند.
    با سنتى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ترويج كردند، ازدواج امر بسيار آسانى بود، حتى در بعضى از روايات وارد شده است كه بعضى از زن ها نياز خود را به ازدواج در مسجد و خدمت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم عرض ‍ مى كردند؛ و پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمودند: چه كسى حاضر است با اين خانم ازدواج كند؟ گاه افرادى اعلام آمادگى مى كردند.
    پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمودند: براى مهريه چه دارى ؟ مى گفت : هيچ . و در نهايت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمودند: بدون وجود چيزى كه نمى شود! آيا قرآن بلد هستى كه به همسرت بياموزى ؟ اگر مى گفت : آرى ! حضرت مى فرمودند: آموزش قرآن ، مهر اين زن باشد(271).
    اكنون در عوارض و تطور تاريخى آن بحثى نداريم ؛ ولى مهم اين است كه اصل وضع اين قانون ، احترام به زن و اداى حقّ او در ازدواج است .
    2 - نفقه و مسكن
    يكى ديگر از حقوقى كه زن نسبت به مرد دارد، حقّ نفقه و مسكن است . به حكم آيه شريفه قرآن كه در سوره مباركه طلاق ذكر شده است :
    ليُنفِق ذوسَعَة من سَعَتَهُ و مَن قُدِرَ عليه رزقُهُ فليُنفِق ممّا آتاهُ اللَّه لا يكُلّف اللَّه نفسا الا ما آتاها سيَجعَلَ اللَّه بعدَ عُسر يُسرا(272).
    ((آنان كه امكانات وسيعى دارند، بايد از امكانات وسيع خود انفاق كنند و آنان كه تنگدست هستند، از آنچه كه خدا به آنان داده انفاق نمايند؛ خداوند هيچ كس را جز به مقدار توانايى كه به او داده تكليف نمى كند؛ خداوند به زودى بعد از سختى ها آسانى قرار مى دهد)).
    در اين آيه ، خداوند فرمان مى دهد؛ انسان بايد از همه توانش براى فراهم كردن نفقه همسر خود استفاده كند؛ همچنين روايات فراوانى وجود دارد كه مورد استناد علما در اين حكم حقوقى اسلام قرار گرفته است ؛ كه مساله نفقه و مسكن را از حقوق الزامى همسران مى دانند.
    نكته اى كه درباره حقّ صداق ، نفقه و مسكن وجود دارد و در مباحث مقدماتى و بيان امام سجاد عليه السلام نيز بيان شده اين است كه بايد بر محيط، شرايط و فضاى زندگى صميميت و دوستى حاكم باشد تا مرد و زن در كنار يكديگر احساس آرامش و رفاه كنند؛ اگر چنين شد، انسان به عنوان محبوب و مطلوب خود، نه تنها به همسرش مسكن مى دهد و خوراك و پوشاك او را تامين مى كند، بلكه سعى مى كند در حد توان خود، بهترين ها را برايش فراهم كند.
    خلاصه مطلب اين است كه اگر از منظر و نگاه امام سجاد عليه السلام به زندگى زناشويى بنگريم ، حقوق مهريه ، مسكن ، خوراك و پوشاك ، از نظر عاطفى حقوق بسيار ضرورى است ، اما همان طور كه در مباحث گذشته اشاره كرديم ، از آن جا كه در ميان انسان ها، عواطف در يك سطح نيست ، شرع مقدس نظام مدونى را براى اين حقوق عاطفى مقرر فرموده است كه نبايد از اين چهارچوب معين ، كمتر باشد.
    در شرع مقدس براى مهريه حداقل و حداكثرى قرار نداده اند؛ آنچه كه هست ، توصيه به اصل وجود مهريه است و طبق نظر فقهاى شيعه ، قوام عقد با مهريه است و اگر براى عقدى ، مهريه قرار ندهند، مهرالمثل در نظر گرفته خواهد شد.
    بنابراين ، مهم اصل مهريه است و حداقل و حداكثرى هم ندارد. اما براى تسهيل در زندگى ، تعيين مهريه هاى سنگين نهى شده است . اين نهى ، ارشاد به اين است كه براى گرم ماندن كانون زندگى ، بر طبقات ضعيف اجتماع فشار نيايد. البته در بعضى از روايات ذكر شده است كه مهريه نبايد كمتر از ده درهم باشد؛ به علت جلوگيرى از مشابهت با كار فواحشى كه با مبالغ ناچيزى به خودفروشى دست مى زدند. شرع مقدس نخواسته است كه هيچ مرحله اى از اين پيوند عاطفى مقدس ، شبيه ارتباطات نامشروع شود.
    اما همان طور كه گفته شد در شرع مقدس براى برآورده كردن حقّ مسكن و نفقه حداقل و حداكثرى مقرر نشده است ؛ مرد مى تواند بهترين خانه ، بهترين لباس ، بهترين خوراك و بهترين امكانات را براى همسر خود فراهم كند. نكته مهم اين است كه چون انسانها در عواطف متفاوت هستند، شارع مقدس براى اين كه اين اصل را نظام مند و قانون مند فرموده باشد، موازينى را تعيين فرموده و حقوقى را به عنوان مهريه ، مسكن و نفقه قرار داده است كه در صورت افراط و تفريط حقى از زنان ضايع نشود. در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آمده است كه حضرت ضمن خطبه اى مى فرمايند:
    و لهنّ عليكم رزقهنّ و كسوَتهنَّ بالمعروف (273).
    ((از حقوق زن ها بر شما مردان يكى خوراك آنها است و ديگرى لباس درخور شاءن آن ها)).
    در اين روايت هم حد محدودى ذكر نشده است . مرد موظف است آنچه را كه جايگاه اجتماعى و شخصيت زن اقتضا مى كند، تامين كند. در كلام ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    يُجبَرُ الرَّجل على النفقة على امرَاءَته (274).
    ((اگر مرد از پرداخت نفقه خوددارى كند، حاكم شرع او را مجبور بر انجام اين وظيفه مى كند)).
    نفقه حقى است كه به اصطلاح فقهى هم اثر تكليفى دارد، و هم اثر وضعى ؛ اثر تكليفى دارد يعنى وظيفه واجب مرد است كه اين كار را انجام دهد و اگر بخواهد در انجام اين وظيفه كوتاهى كند يا آن را انجام ندهد، گناه كرده است و مورد عقاب قرار مى گيرد. اثر وضعى هم دارد به اين معنا كه اگر اين وظيفه را انجام ندهد، زن طلبكار است و ذمه مرد نسبت به همسرش بدهكار. به عبارت ديگر، زن مى تواند در محكمه ، ادعا و اقامه دعوا كند و حقوق تاءديه نشده يا عقب افتاده خود را مطالبه كند حاكم هم به حكم شرع ، موظف است حقوق ضايع شده زن را به او برگرداند.
    در اين جا فرقى نمى كند كه زن صاحب تمكن مالى و ثروت باشد كه بتواند زندگى خود را اداره كند؛ يا تمكن مالى نداشته باشد. اين حقى است كه خداوند متعال براى مطلق زن قرار داده است ؛ اعم از اين كه زن توان مالى داشته باشد يا نداشته باشد.
    نكته قابل توجه اين است كه فرق بارز وجوب نفقه زن با ساير طبقاتى كه واجب النفقه مرد هستند مثل فرزند، اين است كه فرزند تا زمان بلوغ ، واجب النفقه پدر است ، اما بعد از بلوغ اگر متمكن و ثروتمند باشد، آن حقّ ساقط مى شود. اگر پدر و مادر نيز متمكن و صاحب مكنت باشند كه بتوانند زندگى خود را اداره كنند، فرزند در مقابل آنها وظيفه اى ندارد. اما همسر اگر متمكن هم باشد، مرد موظف است خرج زندگى او را نسبت به موارد يادشده فراهم كند؛ و در صورت تخلف به عنوان دين و بدهكارى بر ذمه او باقى مى ماند و حاكم مى تواند مطالبه كند، حتى اگر مرد قدرت اداى اين حقّ را نداشته باشد. در روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه :
    اذا لم يَجِدِ الرَّجُلُ ما يُنفِقُ على امراءَته استُؤ نِىَ فان جاءَهَا بشى ء لم يُفَرِّق بينهما و ان لم يَجِد شيئا اءُجِّلَ و فُرِّقَ بينهما(275).
    ((اگر مرد نتواند نفقه زن را بپردازد، به او فرصت داده مى شود كه آن را فراهم كند. اگر توانست اين حقّ را ادا كند، ادامه زندگى مقدور است و بين آنها جدايى ايجاد نخواهد شد؛ اما اگر نتوانست ، حاكم او را ملزم به طلاق مى كند و زن نيز مى تواند تقاضاى طلاق كند)).
    در هر حال ، اين وظيفه مرد هيچ ارتباطى به فقر و غناى همسر و نياز و عدم نياز وى ندارد، اين وظيفه اى است كه در شرع مقدس و در چهارچوب قانون ازدواج بر عهده مرد قرار داده شده است و حتى اگر طلاق صورت گيرد، به حكم آيه شريفه سوره مباركه طلاق كه مى فرمايد:
    اءَسكنوهُنَّ من حيث سكنتُم مِن وُجدكُم و لا تُضاروهُنَّ لتُضيِّقوا عليهنَّ(276).
    ((زنان مطلقه را هرجا خودتان سكونت داريد و در توانايى شما است سكونت دهيد؛ و با تنگ گرفتن ، بر آنها زيان نرسانيد)).
    فراهم كردن مسكن ، حتى در ايام عده طلاق از وظايف مرد است ؛ يعنى حقّ ندارد قبل از اين كه عده او تمام شود او را از خانه خود بيرون كند. حتى در عده وفات چنين است كه اگر شوهر از دنيا برود، ورثه شوهر حقّ ندارند تا پايان عده ، همسر را از خانه بيرون كنند. همچنين اگر همسرى كه طلاق داده شده است ، صاحب حمل باشد، تا مدتى كه زايمان انجام مى گيرد مسكن و نفقه او بر عهده مرد است .
    اين حقوق و تفاوت هاى قابل دقتى است كه در طبقات واجب النفقه ميان همسر و ساير مصاديق ، مثل فرزند فقير و يا پدر و مادر نيازمند وجود دارد.
    نكته قابل توجه و مهم ديگر اين كه ممكن است بعضى تصور كنند كه حقّ نفقه محدود است . شهاب بن عبد ربّه روايتى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه خدمت امام عليه السلام رسيدم و پرسيدم :
    ما حقّ المراءة على زوجها قال يَسُدُّ جوعَتَهَا و يَستُرُ عورَتَهَا و لا يُقَبِّحُ لها وَجها فاذا فَعَلَ ذلك فَقَد واللَّه اءَدَّى حقَّها قُلتُ فالدُّهنُ قال غِبّا يوم و يوم لا قُلتُ فاللَّحم قال فى كُلّ ثلاثة فيكون فى الشَّهر عَشرَ مرَّات لا اءَكثَرَ مِن ذلك قلت فالصِّبغُ قال و الصِّبغُ فى كُلّ ستَّةِ اءَشهُر و يَكسوهَا فى كُلّ سَنَة اءَربَعَةَ اءَثواب ثَوبَين للشِّتَاء و ثَوبين للصَّيف و لا يَنبَغى اءَن يُفقِرَ بَيتَهُ من ثلاثه اشياء دُهنِ الرَّاءس و الخَلِّ و الزِّيت و يَقُوتُهنَّ بالمُدِّ فانِّى اءَقوتُ به نفسى و عيالى و ليُقَدِّرَ لكُلّ انسان منهم قوَّتِهِ فان شاء اءَكلهُ و ان شاء وَهَبَهُ و ان شاء تصدَّقَ به و لا تكون فاكِهَة عامَّة الا اءَطعَمَ عياله منها و لا يَدَع اءَن يكون للعِيدِ عندهم فضل فى الطَّعام اءَن يُسَنِّى من ذلك شيئا لا يُسَنِّى لهم فى سائِرِ الاءَيام (277).
    ((زن چه حقى بر شوهرش دارد؟ حضرت مى فرمايند: حقوق زن بر مرد عبارتند از: تامين خوراك ، غذا و پوشاك ؛ و نيز از لحاظ عاطفى نبايد هرگز ترش رويى كند؛ پس وقتى مرد اين كارها را انجام داد، حقّ زن را به جاى آورده است . پرسيدم روغن چه مقدار بايد به او داده شود؟ حضرت عليه السلام فرمودند: يك روز در ميان . پرسيدم : گوشت چقدر؟ حضرت عليه السلام فرمودند: هر سه روز يك بار؛ يعنى در هر ماه ده مرتبه و بيشتر لازم نيست . از رنگ سوال كردم . امام عليه السلام فرمودند: هر شش ماه يكبار. بايد در هر سال چهار لباس براى او تهيه كنى ؛ دو لباس براى تابستان و دو لباس ‍ براى زمستان . مرد نبايد خانه اش را از سه چيز خالى نگه دارد: روغن براى آرايش ، سركه و روغن و اينها را دايما براى قوت خانواده اش تهيه كند كه من براى خود و خانواده ام از اينها استفاده مى كنم و بايد مرد قوت عيال خود را به اندازه تهيه كند؛ اگر خواستند آن را مى خورند و اگر خواستند مى بخشند يا آن را صدقه مى دهند. نبايد ميوه اى باشد كه در دسترس همگان قرار گرفته باشد و او عيالش را از آن محروم كند و در ايام عيد هم بايد نزد خانواده غذايى حاضر كند كه نسبت به بقيه ايام تفاوتى داشته باشد)).
    مثل اين كه مطلب براى او روشن نمى شود، بنابراين توصيه شده است كه بايد مرد را در فشار اخلاقى يا عاطفى قرار داد يا از طرق ديگر او را در زحمت انداخت كه هر چه همسرش مى خواهد، فراهم كند.






  8. #8
    afsanah82
    مهمان






    آنچه كه مورد نهى قرار گرفته همان راهى است كه پايان آن ، هلاكت و بدبختى است ؛ اما انسان متهور عمدا قدم در آن راه مى گذارد. شجاعت ، با تهور متفاوت است ؛ انسان شجاع و وصف شجاعت مورد مدح و ستايش است ؛ مثلا حضرت مى فرمايند:
    المؤ من كالجبل لا تُحَرِّكُهُ العواصف (142).
    ((مؤ من همانند كوهى است كه بادها آن را از جاى حركت نمى دهند)).
    مؤ من ، در مقابل هر حادثه اى با شجاعت مى ايستد و براى انجام وظايف از هيچ اتفاقى هراس ندارد كه به يقين با انسان متهور و بى باكى كه حتى به قيمت قانون شكنى و از بين رفتن حريم ها به كارى مى پردازد تفاوت دارد.
    به هر حال ، در مقابل انسان متهور، انسان ترسو است كه مورد بحث ما است . انسان ترسو به دليل اين روحيه خود، مصائب و مشكلات بسيارى را بايد بپذيرد و ذلت نفس ، خفت و خوارى و تلخى زندگى را بايد تحمل كند. در حقيقت او به دليل عافيت طلبى از هر اقدامى براى دستيابى به اهداف بلند بازمى ماند.
    معمولا انسان عافيت طلب و ترسو مى خواهد شرايطى آرام و دور از جنجال و دغدغه داشته باشد؛ بنابراين ، از ترس ‍ اين كه مبادا آرامش زندگى او از بين برود و كمتر به كار ارزشمندى دست مى زند. از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است :
    لا يَنبَغِى للمؤ من اَن يكون بخيلا و لا جَبَانا(143).
    ((سزاوار نيست مؤ من بخيل و ترسو باشد)).
    انسان مؤ من ، اهل سماحت ، بخشش و شجاعت است . در سخنى ديگر از آن حضرت روايت شده است :
    اللَّهم اءنِّى اءَعوذُ بك من البخل و اعوذُبك من الجُبن (144).
    ((خدايا! از بخل و از جبن و ترس به تو پناه مى آورم )).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در توصيه به مالك اشتر، به اين رذايل اخلاقى و خصايص روحى افراد ترسو توجه مى دهند و مى فرمايند كه ترس باعث مى شود، حاكم هنگام وارد شدن به امور، در خود احساس ناتوانى كند و بالطبع از اجراى عدالت و انجام آن بازماند.
    و سومين دسته از كسانى كه نبايد با آنها مشورت كرد، حريصانند؛ انسان هايى كه اهل حرصند، از نظر روحى و اخلاقى ، هيچ چيز آنها را قانع نمى كند. نسبت به همه امور زندگى حرص و ولع دارند. حد تعارف و اعتدال در زندگى و در خصايص اخلاقى آنها نيست و شهوات نفسانى ، آنها را به حرص و ولع كشيده است ، حضرت مى فرمايند كه اين گونه افراد را نيز مورد مشورت قرار مده و به كار مگير؛ چرا كه حريص ، به علت حرص و ولع ، هرگز توانايى حل مشكل را ندارد.
    در روايتى امام باقر عليه السلام تشبيهى درباره حريص دارند و مى فرمايند:
    مَثَلُ الحَريصِ على الدُّنيا كَمَثَلِ دُودَةِ القَزِّ كُلّمَا اَزدَادَت على نفسها لَفّا كان اَبعَدَ لَهَا مِنَ الخُروجِ حتَّى تَمُوتَ غَمّا(145).
    ((انسان هاى حريص ، مثل كرم ابريشم اند كه هرچه بيشتر فعاليت مى كنند، بيشتر به دور خود پيله مى پيچند و اين پيله ها باعث مى شود كه نتوانند از داخل آن پيله خارج شوند، تا اين كه مرگ آنها فرارسد)).
    يعنى هرچه فعاليت فعاليت كرده تا از اين تنگنا و مضيقه ، رهايى يابد، موفق نشده است ، بنابراين از غصه مى ميرد. به همين دليل فعاليت ، روش و منش فكرى انسان حريص ، دست و پاى او را مى بندد و راه حل هايى هم كه ارائه مى دهد، به نتيجه نمى رسد. از اين رو حاكم موظف است كه از به كار گماردن اين گونه افراد در مسووليت ها پرهيز و از مشاوره با آنها خوددارى كند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در انتهاى اين قسمت از سخنان گهربارشان مى فرمايند:
    فانَّ البُخل و الجُبن و الحِرص غَرائِز شتَّى يَجمَعُهَا سوءُ الظَّنِّ باللَّه (146).
    ريشه سه خصيصه اخلاقى بخل و ترس و حرص در نگرش انسان به خالق آفرينش است . انسانى كه داراى اين خصايص است در حقيقت كسى است كه نسبت به خدا سوءظن دارد. درست فكر نمى كند و ابزار موفقيت را هميشه دور از دسترس مى بيند. بخيل چرا بخل مى ورزد؟ براى اين كه تصور مى كند مالش تمام مى شود. نمى گويد همان طور كه خداوند تا به حال اين مال و اموال را به من عطا كرده است ، همچنان اين توفيق را نصيب من مى كند و مرا بى نياز مى گرداند. چنين انسانى ، هميشه ابزار موفقيت را دور از دسترس خود مى بيند. انسان هاى ترسو و حريص نيز همين گونه اند. تعبير اميرالمؤ منين عليه السلام از نظر روانشناسى ، بسيار دقيق است كه مى فرمايند: جامع مشترك اين سه خصلت ، سوءظن به خدا است . در فرمايش ديگرى از امام صادق عليه السلام روايت شده است :
    واللَّه ما اَعطى مؤ من خيرَ الدُّنيا و الاخِرَةِ الا بِحسنِ الظنِّ باللَّه و رَجَائِهِ لَهُ(147).
    ((خداوند هرگز وسيله موفقيت دنيا و توفيق در امور اخروى را براى انسان فراهم نمى كند، مگر اين كه آن انسان نسبت به خدا خوش گمان و اميدوار به توفيقات الهى باشد)).
    خصايص سه گانه اى كه ذكر شد بخل و ترس و حريص يا قدرت تصميم گيرى را از انسان سلب مى كند كه بالبع در مقام عمل و اداره جامعه دچار مى شود؛ و اگر افرادى كه داراى اين خصايص اند مورد مشاوره حاكم قرار گيرند، او را نيز از تصميم گيرى بازمى دارند يا دچار ترديد، حرص و يا عجله مى كنند كه همه اين امور با عدالت منافات دارد.
    5 - انتخاب وزيرى شايسته
    شرط ديگرى كه از فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام براى اجراى عدالت استفاده مى كنيم اين عبارت است كه حضرت مى فرمايند:
    انَّ شرَّ وُزَرَائِكَ مَن كانَ لِلاَشرَارِ قَبلَكَ وَزيرا و مَن شَرِكَهُم فى الاثَامِ فلا يكونَنَّ لَكَ بِطَانَة فانَّهم اَعوَانُ الائِمَّةِ و اِخوَانُ الظَّلَمَةِ(148).
    ((بدترين وزيران تو كسى است كه پيش از وزير بدكاران بوده و در گناهان آنان شريك بوده است . اين چنين كسانى نبايد محرم تو باشند كه آنان ياوران گناهكارانند و كمك كار ظالمان )).
    در اين سخن امام عليه السلام نكات دقيقى نهفته است ؛ مطلب اول كه خود فصل طولانى و مفصلى را مى طلبد، توجه امام عليه السلام به اين نكته بسيار مهم است ، كه بايد در انتخاب وزير و ياور، به سوابق او توجه كرد؛ تا مبادا از كسانى باشد كه در حكومت هاى ظالم ، مورد توجه قرار مى گرفته و صاحب منصب ظالمان بوده است ؛ زيرا اولا انتخاب آنها به عنوان همكار تاءثيرى منفى و مستقيم روى افكار عمومى دارد كه هرگز باور نخواهند كرد كه او تصميم دارد برخلاف حاكمان گذشته ، به عدل و عدالت عمل كند و خواهند گفت : اين چه عدل و عدالتى است كه ابزارش همان ابزار ظالمان است . ناديده گرفتن اين نكته ، ضربه بزرگى است بر اجراى تصميمات حاكمى كه مى خواهد با عدالت عمل كند؛ چرا كه با انتخاب اين افراد پيش زمينه اجتماعى مهم اجراى عدالت را از بين مى برد.
    ثانيا، كسانى كه در حكومت ظلم مشغول به كار بوده اند، به آن منش و روش عادت كرده و خو گرفته اند و به تعبيرى آلوده به ظلم و ستم هستند و باعث مى شوند كه اين آلودگى به حاكم و تشكيلات حكومت جديد هم سرايت كند و همه دچار بيمارى انحراف از عدل شوند و به ظلم و ستم روى آورند. به عبارت ديگر مسير مستحكم عدالت را به فساد و تباهى مى كشند.
    6 - پرهيز از افراد چاپلوس و مداح
    از آن جا كه الزاما حاكم بايد وزير و ياور داشته باشد، حضرت در ادامه مى فرمايند:
    وَ الصَق بِاَهلِ الوَرَعِ والصِّدقِ ثمَّ رُضهُم عَلَى اَلا يُطرُوكَ و لا يَبجَحوكَ بِبَاطِل لم تَفعَلهُ(149).
    ((به اهل پاكدامنى و راستى روى بياور و به آنها بياموز كه در مقام مدح و ستايش تو بر نيايند، و نخواهند تو را به كارهايى كه انجام نداده اى ، خوشحال كنند)).
    چون ثناگويى و مدح اطرافيان ، خود به خود انسان را خوشحال مى كند و اين از صفاتى است كه مورد نهى قرآن قرار گرفته است ؛ آيه شريفه سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
    لا تحسَبَنَّ الَّذينَ يفرحونَ بِمَا اءَتَوا و يُحِبُّونِ اِن يُحمَدُوا بِمَا لَم يَفعَلُوا فلا تَحسَبَنَّهُم بِمَفَازَة مِن العذابِ و لَهُم عَذاب اَليم (150).
    ((گمان مبر آنها كه از اعمال زشت خود خوشحال مى شوند، و دوست دارند در برابر كار نيكى كه انجام نداده اند مورد ستايش قرار گيرند، از عذاب الهى بركنارند. بلكه براى آنها، عذاب دردناكى است )).
    خداوند در اين آيه به كسانى كه دوست دارند نزد مردم ، به كارهايى كه نكرده اند، مدح و ستايش شوند وعده عذاب مى دهد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در ادامه مى فرمايند:
    فانَّ كَثرَةَ الاءِطرَاءِ تُحدِثُ الزَّهوَ وَ تُدنِى مِنَ العِزَّةِ(151).
    ((وقتى اين مدح و ثناگويى در اطراف تو زياد شد، باعث مى شود كه تو گرفتار عجب و كبر شوى ؛ يعنى هم دچار خودپسندى شوى و هم دچار خودبزرگ بينى )).
    اگر انسان مخصوصا حاكم به اين رذايل اخلاقى مبتلا شود، آغاز سقوط عملى او در اجراى عدالت فراهم شده است ؛ زيرا عدالت ، اخلاق عملى است . وقتى در اخلاق نظرى در انديشه و فكر دچار خودبزرگ بينى و خودپسندى شد، طبعا در همه اعمال و رفتارش بروز مى كند.
    از حضرت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
    انَّما هَلَكَ النَّاس باتِّبَاع الهوى و حبِّ الثَّناءِ(152).
    ((مردم به دو چيز هلاك مى شوند: يكى ، پيروى از هواى نفس و ديگرى دوست داشتن مدح ديگران درباره خود)).
    در روايت ديگرى نقل شده است كه فرمودند:
    ويل للصائم ويل للقائِمِ ويل لصاحِبِ الصوفِ الا، فقيل : الا مَن ؟ فقال : الا مَن تَنَزَّهَت نفسهُ عنِ الدُّنيا و اَبغَض ‍ المِدحَةَ واستَحَبَّ المَذِمَّةَ(153).
    واى بر آنان كه روزه مى گيرند! واى بر آنان كه زياد نماز مى خوانند! واى بر آنان كه لباس خشن مى پوشند! مگر كسانى كه ! حضرت سكوت كردند اصحاب سوال كردند: مگر چه كسانى ؟ حضرت ادامه دادند: مگر كسانى كه اعمالشان در سايه پاك داشتن نفس از تعلق به دنيا شكل گرفته باشد. يعنى خود را از دنيا و متعلقات آن ، منزه كرده باشند. نشانه تنزه از دنيا اين است كه از مدح و ثناگويى خوششان نيايد و در مقابل از انتقاد و نقد استقبال مى كنند.
    سخن مشهورى از امام صادق عليه السلام است كه فرمودند:
    احبُّ اِخوَانِى الىَّ مَن اَهدَى الىَّ عُيُوبِى (154).
    ((محبوب ترين برادران من كسى است كه عيوبم را به من هديه كند)).
    انسان كه همه اطرافيانش را عادت داده كه از او تعريف كند و فقط خوبى هاى او را بگويند، هرگز كسى به خود جراءت نمى دهد كه در مقام انتقاد برآيد. در نتيجه هرگز حاضر نخواهد بود عيب خود را از ديگران بشنود و پذيرا باشد. از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
    يا صالحُ اتَّبِع مَن يُبكِيَكَ و هو لك ناصِح و لا تَتَّبِع مَن يُضحِكُكَ و هو لك غَاشّ(155).
    ((اگر مؤ من واقعى هستى ، دنبال كسى برو كه حرف هاى او تو را به گريه درمى آورد؛ يعنى واقعا تو را به گونه اى نصيحت مى كند و عيوب تو را مى گويد كه وقتى به اين عيوب آگاهى مى يابى ، اشكت جارى مى شود. مبادا از كسى پيروى كنى و دنبال افرادى بروى كه هميشه با مدح و ثناگويى تو موجب خنده و سرورت را فراهم مى كنند؛ چرا كه به تو دروغ مى گويند)).
    7 - همنشينى با نيكان
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    ليكن آثَرُ النَّاس عندَك مَن اهدى اليك عيبَك ، و اعانَك على نفسِك (156).
    ((افرادى را انتخاب كن كه عيوب تو را به تو مى گويند و در تربيت نفس ياريت مى كنند)).
    انسان نبايد خيال كند كه خودش همه چيز را مى داند؛ چرا كه گفته هاى ديگران ، در تربيت نفس وى موثر است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اءِعجَابِ المَرءِ بنفسهِ دليل على ضَعفِ عقلهِ(157).
    ((عجب انسان به خود، به دليل ضعف عقل او است )).
    اين روايت صرف نظر از معانى ژرف خود، از نظر ساختار اديبانه خود خيلى جالب است كه مى فرمايند:
    مَن اءُعجِبَ بِراءيِهِ ضَلَّ و مَنِ استَغنَى بِعَقلِهِ زَلَّ و مَن تَكَبَّرَ على النَّاس ذَلَّ(158).
    ذلت با سه وجه لغوى و مفهومى بيان شده است : يكى زلت با ((ز)) است ؛ يعنى كسى كه عجب مى ورزد، منحرف مى شود و هميشه دچار لغزش است . ديگرى با ((ضاد)) آمده است ؛ يعنى كسى كه به عقل خود متكى باشد، گمراه مى شود. و سوم با ((ذال )) آمده است ؛ يعنى كسى كه بر ديگران كبر كند، پست و حقير مى شود. هم زلت به معناى انحراف هم ضلت به معناى گمراهى و هم ذلت به معناى حقارت و پستى ، همه در سايه عجب و تكبر براى انسان به وجود مى آيد؛ و اين دو خصايص ، باعث مى شود كه انسان از حدود و موازين مقرر تجاوز كند؛ و اين مقدمه سقوط است . در روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه :
    مَن وَقَفَ عندَ قدرِه اَكرَمه النَّاس (159).
    ((كسى كه حد خود را رعايت كند، مردم به او احترام مى گذارند)).
    در روايت ديگرى از حضرت آمده است :
    من تعدّى حدَّهُ اَهانه النَّاس (160).
    ((كسى كه حد خود را نگه ندارد، مورد اهانت مردم واقع مى شود)).
    احترام متقابل بين حاكم و ملت يك امر ضرورى است . بايد اين حرمت حفظ شود، اما اگر او مرزشكنى كرد و مثلا گرفتار عجب و تكبر شد، باعث مى شود كه مرزها شكسته شود، وقتى مرزها شكسته شد، مورد اهانت مردم قرار مى گيرد. حاكمى كه مورد اهانت قرار گرفت ، اعتبار اجتماعى اش را از دست مى دهد و امكان اجراى عدالت را نمى يابد.
    8 - داشتن همراهانى با اصالت خانوادگى
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در همان نامه ، كسانى را كه شايستگى دخالت دادن در امر حكومت دارند، معرفى كرده و مى فرمايند:
    ثمَّ الصَق بِذَوى المُرُوءَاتِ والاَحسَابِ و اَهلِ البُيُوتَاتِ الصَّالحَةِ و السَّوابِق الحَسَنَةِ ثمَّ اَهلِ النَّجدَةِ والشَّجاعَةِ و السَّخاءِ والسَّمَاحَةِ فاءِنَّهُم جِمَاع من الكَرَمِ و شُعَب منَ العُرفِ(161).
    در اداره امور كشور، ناگزيرى كه همراه و ياور داشته باشى ، بنابراين ، همراهانت را از بين كسانى انتخاب كن كه داراى مردانگى و حسب و نسب هستند.
    از خانواده هايى كه در اسلام ريشه دار و اصيل هستند و داراى سوابق پاكيزگى و طهارتند؛ اهل شجاعت ، جود و سماحت در خلقند. از افرادى كه مجموعه اى از بزرگوارى هاى اخلاقى و خوبى و پاكيزگى در آنها متمركز است ، استفاده كن .
    اين توصيه امام عليه السلام بسيار قابل دقت و توجه است ؛ چرا كه خود حضرت در جايى ديگر مى فرمايند:
    اذا كرُم اَصلُ الرجلِ كرُم مَغيبُه و محضرُه (162).
    ((اگر ريشه و اصل انسان پاكيزه باشد، و خانواده او داراى كرامت باشند، او در حضور و نهان ، اين خصوصيات را همراه خواهد داشت )).
    اساسا در فرمايشات مولا اميرالمؤ منين عليه السلام چه در اين نامه و چه در كلمات قصارى كه از حضرت بر جاى مانده است ، روى اصالت خانوادگى بسيار تكيه شده است . امام عليه السلام در سخن ديگرى توصيه مى فرمايند:
    عليكم فى قَضاء حَوائِجكُم بِكِرَام الاَنفُس و الاُصولِ تُنجَح لكم عندهم مِن غير مَطال و لا مَنّ(163).
    ((براى تاءمين نيازهايتان به كسى مراجعه كنيد كه ريشه خانوادگى داشته باشد. ثمره اين توصيه آن است كه او بدون اين كه مسامحه و كندى كند، و بر شما منتى بگذارد، آن خدمت را انجام مى دهد)).
    در سخن ديگرى از حضرت نقل شده است كه مى فرمايند:
    عليكم فى طلب الحوائج بشِرافِ النُّفوسِ ذَوى الاُصولِ الطَيِّّبَةِ فانَّها عندَهم اَقضى و هى لَدَيكُم اَزكى (164).
    ((در طلب حاجت و رفع نياز به كسانى كه صاحب خانوده هاى اصيل و پاكيزه اند مراجعه كنيد كه حاجت و نياز شما زودتر برآورده مى شود؛ زيرا آنها انسان هاى شريفى هستند)).
    حضرت در بعضى از عبارات ، برهان ديگرى براى اين مطلب آورده ، مى فرمايند:
    حسنُ الاَخلاق بُرهانُ كرَمِ الاَعراقِ(165).
    ((اخلاق خوب دليل بر كرامت ريشه خانوادگى فرد است )).
    اگر انسان نيك خلقى را ديديد كه در خلق و خوى اجتماعى و در معاشرت با مردم ، رعايت موازين اخلاقى را مى كند، حكايت از پاكيزگى و طهارت ريشه چنين انسانى مى كند بر همين اساس وراثت تاثير زيادى در مسائل ازدواج و ارتباطات زناشويى دارد و به آن اهميت داده شده است . رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در توصيه اى مى فرمايند:
    اُنظُر فى اىِّ نِصاب تَضَعُ ولدَك فانَّ العِرقَ دسَّاس (166).
    ((مراقب باش با چه خانواده اى وصلت مى كنى ؛ چون عامل وراثت ، همه خلق و خوى گذشتگان را به فرزندان منتقل مى كند)).
    در سخن ديگرى حضرت مى فرمايند:
    اءِيَّاكُم و خَضراءُ الدِّمَن قِيلَ يا رسول اللَّه و ما خَضراء الدِّمَن قال المَراءَةُ الحَسنَاءُ فى مَنبِتِ السَّوءِ(167).
    ((بپرهيزيد از خضراءالدَّمَن ! سوال كردند يا رسول اللَّه ! ((خضراءالدَّمَن )) چيست ؟ حضرت فرمودند: زن زيبارويى كه در خانواده ناصالحى رشد كرده باشد)).
    درست است كه زيبايى او جاذبه دارد، اما خلق و خويى دارد كه به فرزند شما هم منتقل خواهد شد. بنابراين در قرآن آمده است كه حضرت نوح عليه السلام بعد از آن همه توصيه كه براى هدايت مردم و امتش داشت و از آن نتيجه اى نگرفت ، آنان را نفرين كرد و در محضر الهى عرض كرد:
    و قال نوح ربِّ لا تِذِر عِلِى الاَرض مِنَ الكافِرينَ ديَّارا# انَّك اءِن تَذَرهُم يُضَلّوا عبادَك و لا يَلِدُوا الا فاجِرا كَفَّارا(168).
    ((خدايا! اگر قرار است عذابى بفرستى ، همه اين كفار را شامل شود؛ چون اگر اينها زنده بمانند، غير از اين كه موجب گمراهى مؤ منان خواهند شد، نسل و فرزندان آنان هم كافر خواهند بود)).
    يعنى به حكم قانون وراثت ، اعتقاد و انديشه هايشان به فرزندانشان منتقل خواهد شد. در جنگ جمل وقتى اميرالمؤ منين عليه السلام فرزندشان محمَّد حنفيه را براى مقابله با دشمن به ميدان فرستادند، بعد از رفتن به ميدان ، عقب نشينى كرده ، بازگشت . حضرت با غلاف شمشير به ميان شانه او كوبيد و فرمود: اَدرَكَكَ عِرق من اُمّك اين حالت ترس و عقب نشينى از مقابل دشمن را تو از مادرت به ميراث برده اى ؛ وگرنه پدر تو انسان ترسويى نيست كه از مقابل دشمن بگريزد(169).
    مجموع اين مطالب ، براى تاءكيد بر نكته اى است كه امام عليه السلام به مالك توصيه مى فرمايند در انتخاب وزير و ياور خود براى اجراى عدالت ، صرف نظر از اين كه افراد بخيل ، ترسو و حريص را به كار نمى گيرى ، بايد از كسانى استفاده كنى كه داراى شراءفت ، كرامت ، طهارت و اصالت خانوادگى باشند.
    يكى از نكات ديگرى كه بايد مورد توجه قرار بگيرد، اين است كه علت كلام حضرت كه فرمودند: افرادى را كه سابقه همكارى با ستمگران دارند، نبايد به كار گيرى ، اين است كه به طور كلى ما در معارفمان ، از اتكا به ظالم منع شده ايم و قرآن هم مى فرمايد:
    و لا تَركَنُوا الى الَّذين ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّار(170).
    ((تكيه به ظالم نداشته باشيد كه نتيجه اش گرفتارى به عذاب و آتش است )).
    به كناره گيرى از ظالم توصيه فراوان شده است . در روايتى ، يونس بن يعقوب از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حتى در كارهاى خير و نيك هم نبايد با ظالمان همكارى كرد. در اين سخن امام عليه السلام آمده است :
    لا تُعنِهُم على بَنَاءِ مسجد(171).
    ((اگر ظالم به ساختن مسجد هم اقدام كند، تو با او همكارى نكن )).
    از وجود مبارك امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
    اءِيَّاكُم و صُحبةَ العاصِين و معونَةَ الظَّالمين (172).
    ((از همنشينى با گناهكاران و كمك كردن به ستمگران بپرهيزيد)).
    در روايت ديگرى نقل شده است كه امام عليه السلام فرمودند:
    مَن مَشى الى ظالم ليُعِينَهُ و هو يَعلَمُ اءَنَّهُ ظالم فَقَد خرَجَ من الاءِسلام (173).
    ((اگر كسى براى كمك به ظالم گامى بردارد، در حالى كه بداند او اهل ستم و ظلم است ، از دين خارج شده است )).
    روايت معروف صفوان جمال كه در ابتداى اين كتاب نيز بدان اشاره شد، از همين نمونه است . او نقل مى كند كه من شترهايم را براى سفر حج به هارون كرايه داده بودم ، روزى خدمت امام هفتم عليه السلام شرفياب شدم حضرت به من فرمودند:
    يا صَفوان كُلّ شَى ء مِنكَ حَسَن جَميل ما خَلا شَيئا واحِدا قُلتُ جُعِلتَ فِدَاك اءَىُّ شَى ء قَالَ اءِكراؤُكَ جِمَالَكَ مِن هَذَا الرَّجُلِ يَعنِى هارون قُلتُ واللّه ما اَكرَيتُهُ اءَشَرا و لا بَطَرا و لا للصَّيدِ و لا للَّهوِ و لكنِّى اءَكرَيتُهُ لهذا الطَّريقِ يعنى طَريقَ مكَّةَ و لا اءَتَوَلّاهُ بنفسى و لكنِّى اءَبعَثُ مَعَهُ غِلمَانَى فقَال لى يا صفوان اءَيَقَعُ كِرَاؤُكَ عليهم قُلتُ نَعَم جُعِلتَ فِدَاك قال فقال لى اءَتُحبُّ بَقَائِهم حتَّى يَخرُجَ كِرَاؤُكَ قُلتُ نَعَم قال مَن اءَحبَّ بَقَائَهُم فهو مِنهُم و مَن كانَ منهم كان وَرَدَ النَّار قال صِفوان فَذَهَبتُ فَبِعتُ جِمَالِى عن آخِرِهَا(174).
    ((اى صفوان ! همه چيز تو خوب است غير از يك چيز. سوال كردم : چه چيزى ؟ حضرت فرمودند: اين كه شترهايت را به هارون كرايه داده اى . عرض كردم : يابن رسول اللَّه ! من اين شترها را براى سفر لهو و لعب يا ظلم و ستم به او اجاره نداده ام ؛ او براى سفر حج از من شتر كرايه كرده است و گذشته از اين ، من او را در اين سفر همراهى نكرده ام . حضرت فرمودند: صفوان ! آيا دوست ندارى كه هارون زنده بماند تا از سفر حج بازگردد و اجاره شترهاى تو را بپردازد؟ عرض ‍ كردم : آرى ! حضرت فرمودند: همين گناه است كه انسان دوست داشته باشد ظالمى زنده باشد. لذا صفوان جمال مى گويد: من تا اين سخن را شنيدم شترهايم را فروختم كه ديگر در چنين محذورى قرار نگيرم )).
    مجموعه اين آيات و روايات دلالت بر اهميت پروا و پرهيز از ظالم مى كند. كسانى كه آن را درك مى كنند، روى آن حساسيت دارند. در اين جا دو نكته مهم وجود دارد: يكى اين كه امام صادق عليه السلام كه مى فرمايند:
    مَن اءَحبَّ بَقاء الظَّالمينَ فَقَد اءَحبَّ اءَن يُعصَى اللَّه (175).
    نتيجه دوست داشتن ظالم اين است كه انسان ميل دارد معصيت الهى مستدام باشد؛ چرا كه ظالم ، مظهر عصيان و طغيان در مقابل فرمان الهى است ؛ ديگر اين كه ما موظفيم در مقابل عيان الهى بايستيم و اجازه ندهيم در زمين ، عصيان و نافرمانى خدا صورت گيرد؛ چه رسد به همكارى با ظالم . توصيه امام عليه السلام و سفارش هاى معارف دين ، ما را موظف به قطع ارتباط با ظالم و به كار نگرفتن او در حكومت مى كند. در سخن ديگرى از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند:
    و لا تاءتُوا الرُّؤَسَاءَ و غَيرَهُم حتَّى يَصيرُوا اءَذنَابا(176).
    اگر شما گرد ظالمان نگرديد و آنها يار و ياورى نداشته باشند، خود به خود در اجتماع فراموش شده و نمى توانند بر جامعه و افراد حاكم باشند. روى آوردن مردم و دستگاه حاكم به ظالم ، موجب رشد و تقويت اجتماعى ظلم و ظالم است . در مقابل ، بى اعتنايى و همكارى نكردن مردم و دستگاه حاكم با ظالم و پشت كردن به افرادى كه اهل ظلم و ستم هستند، موجب مى شود كه آنها از منزلت و قدرت اجتماعى ساقط شوند و در اجتماع جايگاه و پايگاهى نداشته باشند.
    اكنون ، با اين توضيحات تا حدودى اسرار كلام حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روشن مى شود كه چرا به مالك توصيه مى كنند كه تو در حكومت خويش از كسانى كه همكار ظالمان و ياور آنها بوده اند استفاده مكن ؛ چرا كه نقض ‍ غرض اجتماعى شده و در تضاد با عدالت است ؛ زيرا تو به تدريج زمينه عصيان الهى را فراهم كرده اى ؛ تا دوباره محرمات الهى در جامعه زنده شود و ستمكاران و ظالمان قدرت پيدا كنند.
    9 - ندادن پست و قدرت به نزديكان
    نكته ديگرى كه در همين نامه و در موضوع عدالت بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه طبيعتا والى ، انسانى نيست كه بدون قوم و خويش ، فرزند و آشنا باشد، امام عليه السلام نسبت به اين گونه نزديكان والى هم توصيه هايى دارد كه فوق العاده در اجراى عدالت نقش به سزايى دارد:
    ثمَّ انَّ لِلوالى خاصَّة و بِطَانَة فيهم استِئثَار و تَطَاوُل و قِلَّة اءِنصَاف فى مُعامَلَة فَاحسِم مادَّةَ اءُولئِكَ بِقَطعِ اءَسبَاب تلكَ الاَحوَال و لا تُقطِعَنَّ لاءَحَد مِن حاشِيَتِكَ و حامَّتِكَ قَطيعَة و لا يَطمَعَنَّ مِنكَ فى اِعتِقَادِ عُقدَة تَضُرُّ بِمَن يَلِيَها منَ النَّاس ‍ فى شِرب اءَو عَمَل مُشتَرَك يَحمِلُونَ مَئُونَتَهُ على غَيرِهِم فَيَكون مَهنَاءُ ذلك لهم دوُنَكَ و عَيبُهُ عليك فى الدُّنيا و الاخِرَةِ(177).
    طبيعى است كه والى ، اقوام ، خواص و بطانه اى دارد و كسانى كه به او نزديك هستند، داراى خصوصيات طبيعى انسانى اند؛ يعنى كسانى كه نزديك به حاكم و والى هستند به طور طبيعى هر چيز خوب را براى خود مى خواهند. نكته ديگر اين كه چون به واسطه نزديكى به حاكم ، متكبرند، خلق و خوى تجاوزگرى دارند و معمولا به خاطر خلق و خوى طبيعى خويش كه احساس قدرت مى كنند، در مقابل مردم ، جانب انصاف را رعايت نمى كنند.
    امام عليه السلام به مالك و همه كسانى كه صاحب قدرتند توصيه مى كنند كه اگر مى خواهى از وزر و وبال اين نزديكان در امان باشى و بتوانى واقعا مجرى عدالت اسلامى و اجتماعى باشى ، به ايشان پست و قدرت واگذار مكن در سايه قدرت و اقتدار بتوانند اين روحيه پست را بروز دهند و غريزه پست روحى خود را ارضا كنند؛ يعنى بتوانند بهترين ها را براى خود بخواهند و با تجاوز و تعدى ، به اميالشان برسند. بهترين راه براى جلوگيرى از اين آفت اين است كه با ندادن قدرت و مقام به آنها ريشه اين مفاسد را قطع كنى .
    حضرت در ادامه مى فرمايند: براى هيچ يك از بستگان و كسانى كه در حاشيه حكومت تو، صاحب پست و عنوان هستند، زمين و ملك و آبى را به عنوان قطيعه قرار نده ، حضرت به خوب و بد آنها هم اشاره نمى كند؛ ولو آنها آدم هاى خوبى هم باشند؛ چرا كه نفس اين عمل ، خلاف عدالت است . اگرچه موازين شرعى را هم رعايت كرده باشى ، در معرض اتهام قرار مى گيرى .
    10 - شريك قرار دادن نزديكان و مردم عادى در امور
    نكته ديگرى در فرمايش امام عليه السلام آمده است كه حاكى از نهايت دقت نظر است ؛ حضرت مى فرمايند: ايشان را با ديگر مردم عادى در امرى شريك مكن ؛ كه نتيجه مشاركت آنها ضرر و زيان مردم باشد؛ چون روح طغيان و تعدى و تجاوز در آنها است و افرادى اند كه ساخته نشده اند؛ قدرت در آنها روح سركشى ايجاد كرده و خلق و خوى تجاوزگرى آنها باعث خواهد شد كه بار سنگين كارشان را به عهده شريك خود قرار دهند و به علت نزديكى آنها به قدرت ، شريكانشان مجبور شوند آن كار را بپذيرند و تحمل كنند. در اين صورت از ناحيه تو به مردم ظلم مى شود. آن وقت ناخواسته مرتكب گناه شده اى ؛ اما بهره اش را ديگرى برده است . در حقيقت حظ و بهره اش براى افرادى است كه در حاشيه قدرت قرار دارند و تو كه اصل و صاحب قدرتى جز وزر و وبال و لعنت ، نصيبى ندارى .
    بنابراين يكى ديگر از راه هاى اجراى عدالت اين است كه افراد نزديك به قدرت نبايد به گونه اى مورد عنايت حاكم قرار بگيرند كه بتوانند به ديگران ظلم و تعدى كنند؛ چون ظلم و تعدى آنها، خلاف عدالت و در نتيجه خلاف آن فرمانى است كه در كلام امام سجاد عليه السلام درباره رعايت حقوق ملت آمده است .
    11 - برخورد پدرانه با مردم
    تعبير و توصيه امام سجاد عليه السلام به حكام در اجراى عدالت ، قابل دقت است . حضرت مى فرمايند:
    فيجبُ اَن تَعدِلَ فيهم و تكون لهم كالوالدِ الرَّحيم .
    در اجراى عدالت ، مانند پدرى مهربان باش ! گاهى انسان در مقام اجراى قانون خيلى خشك و بدون انعطاف عمل مى كند؛ گرچه در اجراى عدالت كمى هم سختى و خشونت لازم است ، ولى امام عليه السلام مى فرمايند: براى اين كه در اجراى عدالت موفق شوى ، بايد مثل پدرى مهربان عمل كنى ؛ پدرى كه هم به تربيت فرزندش اهتمام دارد، هم لطف و مهربانى دارد و هم مى خواهد فرزندش ، صالح ، عالم و خوب باشد و در مسير رساندن فرزندش به صلاح و علم ، خشونت هم به خرج نمى دهد. شبيه اين توصيه در فرمايش هاى مولا اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه به مالك نيز آمده است :
    تفَقَّد مِن اءُمورِهِم ما يتفَقَّدُ الوَالِدَان من وَلَدِهِمَا و لا يَتَفَاقَمَنَّ فى نفسك شى ء قَوَّيتَهُم بِهِ و لا تَحقِرِنَّ لُطفا تَعَاهَدتَهُم بِهِ و اءِن قَلَّ(178).
    همان گونه كه پدر و مادر نسبت به امور فرزندان خود رسيدگى مى كنند، به امور مردم رسيدگى كن ! نتيجه اين كه برخورد حاكم عادل با مردم بايد مانند برخورد پدر و مادر با فرزندان باشد. اين سخن علاوه بر آن كه حاكمان را مانند پدران و مادران از خشونت و ظلم و ستم بر امت بازمى دارد، چند فايده ديگر هم در آن هست ؛ از جمله فوايد اين تعبير امام عليه السلام اين است كه وقتى حاكم براى امت ، مثل پدر و مادر شد، نه خدمات و وظايفى كه انجام مى دهد پيش ‍ چشمش بزرگ مى آيد و نه براى انجام آن بر امت منتى مى گذارد.
    حضرت مى فرمايند كه خيال مكن اگر وظايف حكومتى خود را انجام دادى ، خيلى مهم است و بايد امت از تو قدردانى كنند، بلكه تو موظف به انجام آنها بوده اى . وقتى پدر براى سير كردن شكم فرزندش تلاش مى كند، آيا اين كار را خيلى بزرگ مى بيند و يا بر فرزند منتى مى گذارد؟ آيا احساس خستگى و ناراحتى مى كند؟ يقينا اين طور نيست . پدر براى رسيدگى به خانواده و تاءمين نياز فرزندانش نه منتى بر آنها مى گذارد و نه از خدمت به آنها احساس خستگى مى كند. حاكم هم بايد مثل پدر براى فرزندان خود باشد و طورى انجام وظيفه كند كه نه كارهايى كه انجام مى دهد، پيش ‍ چشمش بزرگ بيايد كه بخواهد آن را به رخ ديگران بكشد، نه منتى بر مردم بگذارد و نه احساس خستگى كند و بخواهد براى خود وقت استراحت ايجاد كند. اگر تصورى غير از اين دارد، نبايد وارد اين ميدان شود، بنابراين ؛ اى مالك ! تو وظيفه دارى كه عدالت را اجرا كنى و راه اجراى آن اين است كه به چشم پدر به امتت نگاه كنى . وقتى قرار است كه از منظر پدر به آنها نگاه كنى ، ديگر معنى ندارد كارهايى كه براى خانواده و فرزندان خود انجام مى دهى ، پيش ‍ چشمت بزرگ جلوه كند يا منتى بر آنها بگذارى و يا احساس خستگى كنى .
    نكته ديگر اين است كه توجه به كارهاى بزرگ هيچ گاه او را از انجام دادن كارهاى كوچك اما دقيق بازنمى دارد.
    گاهى ممكن است چيزهايى نزد تو كوچك جلوه كند. مبادا از كارهاى كوچك بگذرى ، انسان متعهد، به وظيفه عمل مى كند؛ اعم از آن كه اين وظيفه ، كوچك باشد يا بزرگ ، گويا حضرت چنين مى فرمايند كه : اى مالك ! هيچ كارى را به دليل كوچكى آن نبايد رها كنى ؛ همان گونه كه پدر نسبت به فرزندش ، از هيچ خدمت بزرگ و كوچكى دريغ نمى كند. اميرالمؤ منين عليه السلام سفارش مى كنند كه :
    فاءِنَّ لِليَسِيرِ مِن لُطفِكَ مَوضِعا يَنتَفِعُونَ بِهِ و لِلجَسِيمِ مَوقِعا لا يَستَغنُونَ عنه (179).
    لطف تو هر چند كوچك و ناچيز باشد، باعث نفع بردن آنها است ؛ حقّ ندارى چيزى را كه ايشان از منفعتش بهره مند مى شوند از ايشان دريغ دارى . كارهاى بزرگ تو هم ، آن است كه مردم بدان نيازمندند. حقّ ندارى از آنچه مردم بدان نيازمندند دريغ ورزى . بايد هم نياز آنان را تامين كنى و هم در تامين نفع آنان بكوشى !
    تبيين فرمايش امام سجاد عليه السلام با اين سخن مولا اميرالمؤ منين عليه السلام خيلى قوت مى گيرد؛ امام سجاد عليه السلام فرمودند:
    فيجبُ اَن تَعدِل فيهم و تكونَ لهُم كالوالد الرحيم .
    ((بايد در اجراى عدالت در جامعه ، مثل پدر نسبت به فرزندانش باشى )).
    گاهى در تعبير ائمه عليهم السلام ميزان اجراى عدالت ، خود انسان است . در نامه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به فرزندش امام مجتبى عليه السلام چنين آمده است :
    اِجعَل نفسَكَ ميزَانا فيمَا بَينَك ز و بَين غَيرِكَ فاءَحبِب لِغَيرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفسِكَ واكرَه لَه مَا تَكرَهُ لَهَا و لا تَظلِم كَمَا لا تُحبُّ اءَن تُظلَمَ و اءَحسِن كَمَا تُحبُّ اءَن يُحسَنَ اليك (180).
    ((براى اجراى عدالت انسانى ، خود را جاى ديگران قرار بده . هرگونه دوستدارى با تو رفتار شود، تو نيز همان گونه با ملت خود رفتار كن ! فرض كن حاكم تو ديگرى است و تو محكوم . هرگونه رفتارى كه دوست داشتى حاكم با تو داشته باشد، تو با مردم داشته باش . نفس خود را ميزان قرار برده ؛ همان طور كه دوست نداشتى اگر محكوم بودى ، به تو ستم شود، حال كه حاكمى ، روا مدار كه به ديگران ستم كنى )).
    اين توصيه امام عليه السلام از يك جهت مى تواند تعميم داشته و براى كسانى باشد كه داراى مقام و رتبه اجتماعى اند، تا در معاشرت و ارتباط خود با ديگران ، اين معيار را رعايت كنند؛ يعنى طورى با ديگران رفتار كنند كه دوست دارند ديگران با آنها رفتار كنند؛ به خصوص حاكم كه در مسند اقتدار و صاحب قدرت است ، بيشتر لازم است كه خود را جاى ديگران ببيند و آنچه براى خود مى پسندد براى آنان نيز بپسندد.
    وَاكرَه لَه مَا تَكرَهُ لَها و لا تَظلِم كَمَا لا تُحبُّ اءَن تُظلَمَ و اءَحسِن كما تُحبُّ اءَن يُحسَنَ الَيكَ و استَقبِح مَن نَفسِكَ مَا تَستَقبِحُهُ مِن غَيرِكَ و ارضَ مِنَ النَّاس بِمَا تَرضَاهُ لَهُم مِن نَفسِكَ(181).
    ((و از آنچه كه نفرت و كراهت دارد تا درباره او رفتار شود، نسبت به ديگران هم آن طور رفتار نكند؛ و همان گونه كه دوست ندارد خود مورد ستم واقع شود، بايد به ديگران هم ستم نكند؛ يعنى خود را معيار قرار دهد. و همان طور كه دوست دارد در اجتماع از راءفت و عطوفت صاحبان قدرت بهره مند شود، الان كه خود بر مسند قدرت تكيه زده است ، اهل احسان و نيكى به مردم باشد. و واقعا قبيح بداند كه با ديگران رفتار غير صحيح داشته باشد؛ چنان كه عمل بد ديگران را زشت مى شمارد، رفتار خود را با ديگران نيز بر اين اساس تنظيم كند)).
    مجموعه اين سخنان ما را به اين مطلب رهنمون مى كند كه در بعضى از سخنان مولا اميرالمؤ منين عليه السلام كه بيشتر در روابط اجتماعى بين حاكم و امت است و يا كلمات ديگر حضرات ائمه عليهم السلام رفتار انسان معيار قرار داده شده و گاهى هم ميزان ، فرزند انسان قرار داده شده است ؛ يعنى همان گونه كه با فرزندانت مدارا كرده و با راءفت و عطوفت و مهربانى رفتار مى كنى ، بايد با امت خود هم رفتار كنى .
    12 - عفو و گذشت نسبت به خطاها
    جالب اين كه در عبارت بعدى ، امام سجاد عليه السلام در حقوق حاكم مى فرمايند:
    اگر تو خود را معيار قرار دهى يا امت را به منزله فرزندان خود بدانى ، در نتيجه جهلشان را مى بخشى و در عقوبتشان عجله نمى كنى .
    تَغفِرَ لَهُم جَهلَهُم و لا تُعاجِلَهُم بِالعُقوبَةِ.
    همانگونه كه انسان گناهان سهوى فرزندانش را مى بخشايد و در عقوبت گناهان و خطاهاى عمدى آنها عجله نمى كند و در بسيارى از مواضع چشم از خطاهاى سهوى و عمدى آنان فرو مى بندد، بايد از خطاها و اشتباهات امت نيز چشم پوشى كند. امام عليه السلام در اول نامه خود به مالك فرموده اند:
    فَاءَعطِهِم مِن عَفوِكَ و صَفحِكَ مِثلَ الَّذى تُحِبُّ و تَرضَى اءَن يُعطِيَكَ اللَّه مِن عَفوِهِ و صَفحِهِ(182).
    در دنيا با مردم چنان رفتار كن كه دوست دارى خدا در قيامت نسبت به خطاها و گناهانت با تو رفتار كند؛ يعنى همان طور كه دوست دارى وقتى در پيشگاه پروردگار به حساب اعمالت رسيدگى مى شود، خداوند خطاها، و لغزش هاى فراوان تو را ببخشد، تو هم خطاهاى مردم را ببخشاى و از گناهان آنها اغماض كن و خطاهاى آنها را ناديده انگار.
    در برخى از تعبيرات آمده است كه والى ، حداقل خود را برادر امت پندارد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه خود به مالك مى فرمايند:
    فانَّهُم صِنفان اءَمَّا اءَخ لَك فى الدِّين وَ اَمَّا نَظير لك فى الخَلقِ(183).






  9. #9
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    به هر حال ، اين يك حقّ مسلم است كه خداوند متعال براى زن ها قرار داده است . مرد بايد در حد متعارف ، مسكن ، لباس و خوراك زن را تامين نمايد. حد متعارف و شرايط اجتماعى در هر زمانى متفاوت است ؛ زمانى سفره ها با مقدارى نان جو و سركه تامين مى شد؛ اما امروز شرايط اجتماعى متفاوت است ؛ بنابراين ، مرد بايد با توجه به شرايط اجتماعى ، در حد متوسط اين حقوق را رعايت كند.
    توجه داشته باشيم كه همه اين وظايف در قبال چيزى جز حقّ زناشويى نيست ؛ يعنى مرد نمى تواند بگويد من خوراك ، پوشاك و مسكن تو را تامين مى كنم در عوض تو هم بايد در خانه خدمت كنى ، فرزند را شير بدهى ، لباس بشويى و... بلكه براى مرد، صرفا حقّ زناشويى است .
    شرع در قبال اين وظايف هيچ چيز جز حقّ زناشويى براى مرد قائل نشده است . گاهى اين مطالب بايد براى خانم ها كاملا روشن شود كه خدمات منزل به عهده آنان نيست حتى زن مى تواند از شوهر خود براى شير دادن ، مطالبه مزد كند و هيچ اجبارى براى شير دادن فرزند ندارد. البته اين نكته را يادآور مى شويم كه مبادا اين سخنان باعث شود گرمى ، صفا و دوستى ، كه رمز موفقيت همه زندگى ها است فراموش شود؛ چنان كه امام سجاد عليه السلام در آغاز بيان اين حقّ فرمودند: مرد بداند كه همسرش نعمت است ؛ زن بداند كه همسرش نعمت است و هر دو قدر اين نعمت را بدانند.
    نكته ديگرى در اين حقّ باقى مانده است كه در بعضى روايات حقوق همسر اين عبارت اضافه آمده است كه :
    فاذا جَهِلَت عَفَوتَ عنها(278).
    ((اگر زن خلافى كرد گذشت كن )).
    زن موظف به اطاعت و فرمانبردارى از شوهر است . در سخنى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم وارد شده است كه فرمودند:
    لا تؤ دِّى المراءَةُ حقّ اللَّه عزَّ و جَلَّ حتى تؤَدِّى حقّ زوجها(279).
    ((زن حقّ خداوند را ادا نمى كند مگر زمانى كه حقّ شوهرش را ادا كند)).
    زن اگر حقّ شوهرش را رعايت نكند، در واقع حقّ اللَّه را زير پا گذاشته است . رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم براى حقوق مرد تا اين مقدار حرمت قائل شده است كه هيچ دليلى ندارد جز اين كه كانون خانواده را از منظر معارف دين يكى از مقدس ترين بنيان هاى اجتماعى است كه اگر قداست و حرمتش محفوظ بماند، ساير كانون هاى اجتماع نيز استوار و مستحكم خواهد بود؛ زيرا اولين بنيان اجتماعى ، زندگى مشترك است .
    همه اهتمام شرع مقدس اين است كه اساس خانواده پايدار بماند؛ چون اساسا تربيت افراد از داخل خانواده آغاز مى شود؛ و همان گونه كه زن به اين معانى توصيه شده ، مرد هم به وظايف واجبى موظف شده و تعهداتى به عهده او گذاشته شده است كه در مباحث قبل به تفصيل از آنها سخن گفتيم .
    هماهنگى در زندگى مشترك
    نكته ديگر، توصيه به مدارا در زندگى مشترك است . زن و مرد بايد رعايت حال يكديگر را بنمايند. امام سجاد عليه السلام فرمودند: زن و مرد بايد بدانند براى يكديگر نعمت هستند اگر اين سخن ملاك زندگى مشترك قرار گيرد، هر يك در كنار ديگرى سكون و آرامش و رفاه را تجربه خواهند كرد؛ و بدون آن توفيق وصول به آرامش دنيوى را نخواهند يافت ؛ و اين سكون و آرامش جز با برقرارى مودت ، صميميت و وفا در بين آنها دوام نخواهد داشت . در اين صورت ديگر نياز به بحث درباره بسيارى از قوانين نخواهد بود.
    در حالات رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه روزى حضرت وارد خانه فاطمه عليهاالسلام شدند، ديدند اميرالمؤ منين عليه السلام كنار فاطمه زهرا عليه السلام نشسته و مشغول پاك كردن عدس است ؛ حضرت فرمودند:
    يا اباالحسن ! قُلت : لبَّيك يا رسول اللَّه ! قال : اِسمَع منِّى و ما اءقول الا مِن امرِ ربِّى ، ما من رجل يُعينُ امراءَتَهُ فى بيتها الا كان لها بكُلّ شَعرَة على بدنه عبادةُ سنة ، صيامُ نهارها و قيامُ ليلِها، و اعطاه اللَّهُ من الثّطواب مثل ما اعطاه الصابرين داودط النَّبىِّ و يعقوب و عيسى عليهم السلام (280).
    ((اى اباالحسن ! اميرالمؤ منين عليه السلام جواب فرمودند: لبيك اى رسول خدا! پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند: اين سخن را از من بشنو كه من چيزى جز فرمايش وحى به زبان جارى نمى كنم : هر مردى كه در خانه همسرش را كمك كند، خداوند به عدد هر مويى كه در بدن او است برايش عبادت سالى را منظور مى كند كه همه روزهايش را روزه و همه شب هايش را بيدار بوده و به درگاه خداوند راز و نياز كرده است . و علاوه بر آن ثواب ، پاداشى را كه به صابرين همانند حضرت داوود، يعقوب و عيسى عليهم السلام عنايت مى كند به او مى بخشد)).
    ثواب صابرين عجيب است . اگر كسى اهل دقت در آيات قرآن باشد و توجه داشته باشد، در آيه 156 سوره بقره كه خداوند فرمان مى دهد كه انسان در مقابل مصائب ، صبور و بردبار باشد، بعد از اين كه توصيه مى كند كه انسان ها در چنين حوادثى بگويند: انا لله و انا اليه راجعون (281)، درباره ثواب آن مى فرمايد: اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (282). اينان ، كسانى اند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده ؛ و آنها هدايت يافتگان هستند.
    در منابع اسلامى اين گونه روايات و سخنان فراوان است : رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در ادامه سخن فرمودند:
    يا على ! مَن كان فى خدمةِ العيال فى البيت و لم ياءنِف كتب اللَّه اسمهُ فى ديوان الشهداء، و كتب له بكُلّ يوم و ليلة ثواب اءَلف شهيد، و كتب له بكُلّ قدم ثواب حجَّة و عمره ، و اعطاهُ اللَّه بكُلّ عِرق فى جسده مدينة فى الجَنَّةِ...(283).
    ((يا على ! اگر كسى همسرش را در خانه كمك كند و رو ترش نكند و بر او منت نگذارد، خداوند نام او را در ديوان شهدا ثبت مى كند اگر كمك او با اشتياق و صفا و محبت باشد براى هر روز و شب او اجر هزار شهيد را مقرر مى فرمايد؛ و براى هر قدمى كه در يارى همسرش برمى دارد، خداوند پاداش يك حج و عمره قرار مى دهد. و به ازاى هر رگى كه در بدن او است برايش شهرى در بهشت مقرر مى فرمايد)).
    مى دانيم كه در كلمات اهل بيت عليهم السلام اغراق وجود ندارد، زيرا اغراق و غلو، در شاءن تقوا و عصمت معصوم نيست اين سخنان هم كلماتى نيست كه برخاسته از هوا و هوس باشد و يا براى تقويت جانب خود و نوع خود گفته شده باشد. سخن رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و پيام آور وحى ، عين واقع است ، حضرت در ادامه سخن مى فرمايند:
    يا على ! من لم ياءنف من خدمت العيال فهو كفارة للكباير و يُطفِى غضب الربّ، و مهورُ الحور العين ، و تَزيدُ فى الحسنات و الدرجات (284).
    ((على جان ! خدمت به اهل خانه و عيال موجب مى شود گناهان انسان تخفيف پيدا كند و آتش غضب پروردگار را خاموش كند. خدمت در خانه ، مهريه حورالعين است و حسنات و درجات انسان را در قيامت زياد مى كند)).
    صورت طبيعى انسان ها متفاوت است ، يعنى يكى چهره اش سپيد است و ديگرى گندمگون ، و ديگرى سبزه ؛ يكى چشمش از درشتى و زيبايى خاصى برخوردار است و يكى ديگر بدان حسن و شمايل نيست ؛ در برخى گوش و ابروان و لب ها به صورتى زيبا است كه با ديگران متفاوت است و... به همين ترتيب انسان ها در انديشه و خلق وخو هم با يكديگر متفاوتند؛ و طبيعى است كه زن و مرد نيز در خلق تفاوت دارند كه با اين تفاوت ها زندگى مشترك را در كنار يكديگر آغاز مى كنند. از اين رو خواسته هاى آنها نيز بر اساس تفاوت خلقيات ، متفاوت خواهد بود.
    بنابراين ، آنچه مى تواند اختلافات فكرى و انديشه اى و تفاوت ميل ها و تقاضاها را برطرف كند، محبت ، مودت و صفا است .
    بر اين اساس زن و مرد مخصوصا خانم ها بايد ملاحظه كنند كه شرع مقدس درباره رعايت حقوق زناشويى ، علاوه بر حقوق واجب ، در مورد مستحبات نيز تاءكيد مى فرمايد؛ و همچنين مرد را تشويق به همكارى و كمك به همسر مى كند، با اين ملاحظه كه همسر، هيچ تكليفى براى انجام خدمت در خانه ندارد؛ يعنى زن موظف نيست كه خدمات خانه را انجام دهد.
    اما بيان اين نكته ، خالى از لطف نيست كه اگر روح محبت ، صفا و صميميت در زندگى حاكم شود، به طور طبيعى از اختلاف نظرها و سليقه ها و عكس العمل هاى طبيعى در هنگام اختلاف نظر خواهد كاست و كانون گرم و با طراوتى براى همسران و فرزندانشان فراهم خواهد آورد.
    نكته ديگر اين است كه رعايت همه اين حقوق از طرفين خواسته شده است ؛ يعنى همان گونه كه خداوند متعال حقوقى به عهده مرد قرار داده است ، در مقابل حقوقى نيز بر عهده زن گذاشته است .
    اساسا در معارف ما حقّ يك طرفه نيست . همان گونه كه مرد موظف به وظايفى است كه اگر از آنها تخلف كند، مرتكب حرام شرعى شده است و آثار وضعى نيز دارد، زن نيز چنين است . چون او هم بايد حقوق همسرش را به طور كامل رعايت كند.
    در اين جا يادآورى فرمايش امام سجاد عليه السلام لازم است كه اصرار آن حضرت و همچنين آيات شريفه اى كه مطرح شد، ناظر به القاى يك ديدگاه و يك فرهنگ اصيل در زندگى مشترك است ؛ يعنى در باور و انديشه زن و مرد بايد زندگى بر اساس مودت و محبت شكل گيرد و اگر چنين شد سخن و گفتگو درباره بسيارى از حقوق ، غيرضرورى است .
    وقتى اساس زندگى بر مبناى دوستى و صميميت برقرار شد، نيازى نيست كه مرد را به امرى ملزم نماييم و يا زن را به كارى وادار كنيم . همين صفا، محبت ، دوستى و صميميت هر دو را به انجام وظايف خود آشنا مى كند؛ يعنى حاكميت عاطفه ، نقصانى باقى نمى گذارد.
    مسووليت و اختيار در خانواده
    قبلا به اين نكته نيز اشاره شد كه اداره صحيح هر مجموعه ، نيازمند يك مدير است . اگرچه مسووليت ها، تقسيم شده باشد اما در سيره عقلا وجود يك مدير و فرمانروا، در هر مجموعه اى ، پذيرفته شده است .
    بنابر آنچه نقل شده سنت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم چنين بوده است كه اگر جمع كوچكى حتى دو نفر را به ماءموريتى اعزام مى فرمودند؛ يكى را فرمانده و مسوول قرار مى دادند؛ و بالطبع نمى توان گفت آيين مقدس اسلام كه به امر خانواده آن همه توجه دارد تكليف حرف نهايى را در كانون روشن نكرده باشد. معارف دين ، تكليف را بر عهده مرد گذاشته و او است كه مسووليت نهايى دارد.
    از مجموعه اين مطالب و دلايل ، نتيجه مى گيريم كه زن به عنوان يك فرد از زيرمجموعه مديريتى خانواده ، موظف است مطيع همسر باشد؛ همان گونه كه ساير اعضاى خانواده چنين وظيفه اى دارند.
    همان طور كه مى پذيريم در اداره يك شهر يا حكومت يك كشور يك مدير نهايى ، يك فرمانروا، رهبر، سلطان يا رئيس جمهور نياز است ، در ساير مجموعه هاى كوچك تر همچنين است كه براى حفظ نظام آنها، زيرمجموعه ها موظف به اطاعت هستند و اگر اطاعت پذيرى نباشد، موجب هرج و مرج و اختلال نظام آن مجموعه مى شود بنابراين ، حرف نهايى را در مجموعه خانواده مرد مى زند و مسووليت اصلى به عهده او نهاده شده است .
    اكنون به دو سوال بايد پاسخ گفت : يكى اين كه طبيعى است وقتى مرد مسووليت دارد، ساير اعضاى خانواده از جمله همسر بايد اطاعت پذير باشند؛ حالا محدوده اين اطاعت پذيرى و فرمانبردارى تا كجا است و زن چه مقدار مكلّف به اطاعت از همسر است ؟
    سوال دوم اين كه در صورت تخلف ، كيفيت مجازات متخلف چگونه است ؟ و قوانين كيفرى درباره او چيست ؟
    در پاسخ سوال اول بايد گفت : تا آنجا كه فرمان ها و دستورهاى مرد و اوامر و نواهى او با احكام الهى منافات نداشته باشد، زن موظف به فرمانبردارى است و مسلما اگر مرد، به امر حرامى فرمان دهد و يا به ترك واجبى امر كند، قابل اطاعت نخواهد بود. اگر مرد، زن را ملزم به ارتكاب يكى از محرمات كند و يا او را از اتيان واجبات و اطاعت فرمان الهى بازدارد، لازم نيست زن فرمان او را بپذيرد. دقيقا مثل حكومت و فرمانروايى بر مردم . همان طور كه در احكام روابط حاكم و مردم بيان كرديم ، تا مادامى كه حاكم ، مردم را به عدل ، داد و انجام وظايف قانونى مى خواند، مردم بايد بپذيرند؛ اما اگر حاكم پا را از اين محدوده بيرون گذاشت و مردم را به شكستن فرمان هاى الهى و مقررات شرع ملزم كرد، مردم مجاز نيستند اطاعت كنند.
    در روايتى آمده است كه وقتى جماعتى از مردم از يكى از سرايا(285) بازمى گشتند در نزديكى مدينه ، كسى كه فرمانده سپاه بود به سپاهيان دستور داد توقف كنند. بعد از توقف ، فرمان داد مشغول جمع آورى هيزم از بيابان بشوند؛ همراهان كه جمع قابل ملاحظه اى بودند، مقدار زيادى هيزم جمع آورى كردند. سپس دستور داد هيزم ها را آتش زدند؛ بعد از روشن كردن آتش ، به افراد سپاه دستور داد ميان آتش بروند؛ آنها تخلف كردند. هر چه اصرار كرد نپذيرفتند. تا اين كه گفت : پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مرا فرمانده شما قرار داده ، من حاكم بر شما هستم ، بايد مرا اطاعت كنيد. باز آن جماعت نپذيرفتند. هنگامى كه به مدينه رسيدند و مطلب را به محضر رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم عرضه داشتند، حضرت فرمودند: كه اگر اطاعت كرده بوديد و به ميان آتش رفته بوديد، در سراى ديگر نيز به آتش عذاب الهى مى سوختيد(286). يك اصل كلى است كه :
    لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق (287).
    ((در سرپيچى از فرمان خالق نبايد از مخلوق اطاعت كرد)).
    خداوند، خودسوزى و خودكشى را عصيان دانسته و آن را حرام كرده است ؛ بنابراين ، اگر فرمانروا و حاكمى دستور دهد كه مردم برخلاف فرمان الهى عمل كنند، به صرف اين كه او حاكم است مردم نبايد حرم او را بپذيرند.
    همين طور همسران ، اگرچه موظف به اطاعت از شوهر هستند، اما گر فرمان همسر برخلاف موازين و قوانين شرعى بود، ملزم به رعايت نيستند. از طرفى اگر فرمان همسر، ظلم به خانواده باشد، پذيرش فرمان ظالمانه شوهر، معصيت الهى است و زن مى تواند سر باز زند.
    از اين محدوده كه بگذريم ، اطاعت همسر به حكم سيادت و رياست بر مجموعه خانواده ، امرى الزامى است . رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در سخنى فرموده اند:
    اذا صلَّتِ المراءةُ خمسها و صامَت شَهرَهَا و حَجَّت بيت ربِّها و اَطاعَت زَوجَها و عَرَفَت حقَّ علىّ عليه السلام فَلتَدُخل مِن اءَىِّ اءَبوابِ الجَنان شاءَت (288).
    ((اگر زن در طول زندگى خود، نمازهاى واجبش را به جاى آورد، روزه ماه رمضانش را بدون عذر ترك نكند، و حج خانه خدا را به جاى آورد و همسر خود را اطاعت كرده ، فرمانبردار باشد، و ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام را بشناسد، از هر درى كه بخواهد، وارد بهشت خواهد شد)).
    حاصل اطاعت پذيرى از خدا و همسر اين است كه بدون محاسبه مورد عنايت ذات پروردگار متعال قرار مى گيرد و در قيامت ، وارد بهشت مى شود. در سخن ديگرى هم وارد شده است كه رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
    ايُّما امرَاءَة ماتَت و زوجُها عنها راض دَخَلَتِ الجَنَّةَ(289).
    ((هر زنى كه از دنيا برود در حالى كه همسرش از زندگى با او راضى و خشنود باشد، داخل بهشت مى شود)).
    بنابراين ، همان طور كه قبلا نيز بيان كرديم اطاعت پذيرى زنان به حكم عقل است ؛ يعنى صرف نظر از حكم شرعى ، يك وظيفه عقلى است و اگر به اين وظيفه صحيح عمل كنند؛ آثار خيرى بر اعمال آنها مترتب است .
    اگر مرد از حقوقى كه همسرش برعهده او دارد تخلف كند، هم مرتكب گناه شده و هم آثار وضعى در پى دارد. تخلف زن نيز از فرمان همسر، علاوه بر گناه و حرمت تكليفى ، آثار وضعى دارد و اين اثر وضعى تا آن جا است كه اگر برخلاف رضاى همسر عمل مستحبى به جا آورد، آن عمل مقبول نيست .
    مرحوم كلينى در ((كافى )) از امام صادق عليه السلام روايتى نقل كرده است كه حضرت مى فرمايند:
    انَّ رجلا منَ الاَنصار عَلى عهد رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم خَرجَ فى بعضِ حوائِجِهِ فَعهِدَ الى امرَاءَتِهِ عَهدا اءَلا تخرُجَ من بيتها حتى يَقدَمَ قال و انَّ اءَباها مرِضَ فَبَعَثَتِ المراءَةُ الى النبىّ صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فقالت انَّ زَوجى خَرَجَ و عَهِدَ الىَّ اءَن لا اءَخرَجَ مِن بيتى حتَّى يَقدِمِ و اءِنَّ اءَبى قَد مرِضَ فتَاءمُرُنى اءَن اءَعودَهُ فقال رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم لا اءَجلِسِى فى بيتك واءَطيعِى زوجَكِ قال فَثَقُلَ فاءَرسَلَت اليه ثانِيا بذلك فقالَت فتَاءمُرُنى اءَن اءَعُودَهُ فقال اءَجلِسى فى بيتك و اءَطيعى زوجك قال فماتَ اءَبوها فبَعَثَت اليه انَّ اءَبى قد مَاتَ فتَاءمُرُنى اءَن اءُصَلِّى عليه فقال لا اءَجلسى فى بيتك واءَطيعى زوجك قال فَدُفِنَ الرَّجلُ فبَعَثَ اليها رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم انَّ اللَّه قد غَفَرَ لَكِ و لابيكِ بطاعتكِ لزوجكِ(290).
    ((در زمان رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم يكى از انصار براى كارى از شهر خارج شد و بر اساس همان سنت هاى زمان با همسرش قرار گذاشت كه تا بازگشت او از خانه خارج نشود. در اين بين به خانم خبر دادند كه پدرش ‍ مبتلا به كسالت و بيمارى شده است ، او كسى را محضر رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روانه كرد كه با توجه به اين عهدى كه با همسرم دارم آيا به من اجازه مى دهيد براى عيادت پدرم كه مبتلا به كسالت شده است از خانه خارج شوم ، حضرت فرمودند: در خانه ات بنشين و شوهرت را اطاعت كن ! مدتى گذشت ؛ حال پدر او بدتر شد و باز شخصى را به حضور پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روانه كرد كه حال پدرم خيلى بد شده است ، آيا اجازه مى دهيد او را عيادت كنم ؟ باز جواب همان بود؛ كه در خانه ات بنشين و همسرت را اطاعت كن . شايد چند روز گذشت ؛ كسى را فرستاد و گفت : يا رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم پدر مريض من از دنيا رفت ، آيا اجازه مى دهيد او را عيادت كنم ؟ باز جواب همان بود؛ كه در خانه ات بنشين و همسرت را اطاعت كن . شايد چند روز گذشت ؛ كسى را فرستاد و گفت : يا رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم پدر مريض من از دنيا رفت ، آيا اجازه مى دهيد براى نماز و مراسم او شركت كنم ؟ حضرت فرمودند: در خانه ات بنشين و بر قرارى كه با همسرت بسته اى وفادار باش در آن زمان هم خود رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و هم اصحاب در اين قبيل مراسم شركت مى فرمودند. مرد كه دفن شد پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم بلافاصله كسى را به خانه آن زن فرستادند تا به او بگويد فرمانبردارى و التزام تو به اطاعت از همسرت ، باعث شد كه خداوند به خاطر تو، تو و پدرت را بيامرزد)).
    نكته قابل توجه اين است كه اين مساله حتى در سنت ها و آداب اجتماعى نيز تا آن جا اهميت دارد كه اگر مورد رضاى همسر نباشد، اين سنن و آداب و حتى روابط عاطفى با ديگران هم تحت الشعاع فرمان همسر قرار مى گيرد.
    نكته ديگر اين كه اگر تخلفى از ناحيه همسر صورت گرفت ، مجازات چه خواهد بود؟ كيفيت مجازات چيست و قوانين فرهنگى مقرر در آيين مقدس اسلام چيست ؟
    در خلال بررسى حقوق زوجه ، به نكات دقيقى اشاره كرديم و يكى از نكات اين بود كه به هر حال در مجموعه معارف ما مسووليت نهايى خانواده با مرد است . در جامعه ما و جوامع اسلامى و نيز در پيشگاه پروردگار و محاسبات قيامت نيز مورد سوال قرار مى گيرد. در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم وارد شده است كه فرمودند:
    الرجل راع على اهل بيته و كُلّ راع مسوول عن رعيته (291).
    ((مرد نسبت به خانواده اش مسووليت دارد و هر مسوولى بايد به انجام وظايفش اهتمام ورزد)).
    همان طور كه در گذشته اشاره كرديم ، انسان مسوول بدون اختيار معنى ندارد؛ بدين معنى كه ما از كسى مسووليتى را بخواهيم اما به او اختيارى براى اجراى اين وظيفه و ماءموريت ندهيم .
    انسان مسوول طبعا اختياراتى دارد؛ يكى از اختيارات مدير هر مجموعه ، اعمال مجازات نسبت به متخلفى است كه از قوانين قابل اجراى او سرپيچى مى كند. بنابراين ، اصل اعمال مجازات عقلا و شرعا امرى پذيرفته شده است . منتها باز قبل از اين كه ما كيفيت اعمال مجازات را بيان كنيم بايد به سخن نهايى امام سجاد عليه السلام در بيان اين حقّ توجه داشته باشيم كه فرموده بودند:
    فاذا جَهِلَت عَفَوتَ عنها(292).
    مرد توجه داشته باشد كه اگر از همسر، نافرمانى ، اشتباه و خطايى از روى غفلت ، بى خبرى و جهالت صادر شد او را ببخشد؛ چرا كه طبيعى است هر انسانى جايزالخطا است و قرار نيست همه انسان ها معصوم باشند. اگر به هر دليلى از زن خطايى صادر شد، شايسته است او را عفو كند و با ديده اغماض و گذشت به خطاى وى بنگرد. دقيقا مانند همان نكته اى كه امام عليه السلام درباره حاكم فرمودند.
    در فرمان اميرالمؤ منين عليه السلام در حقوق حاكم نيز آمده بود كه اگر افراد به حقوق عمومى يا حقّالنَّاس تجاوز كردند و حاكم هم مختار به كيفر يا بخشش بود و عفو و اغماض را مؤ ثر دانست ، از در بخشش درآيد.
    در معارف اخلاقى اسلام همه انسان ها به عفو و اغماض توصيه شده اند و ان شاءاللَّه در مباحث بعد كه حقوق انسان ها را نسبت به دوستانشان و يا افراد بدكار در اجتماع بيان مى كنيم ، به اين بحث نيز خواهيم پرداخت كه اساسا مطلوب شارع مقدس اين است كه روش و منش افراد در جامعه و روابط اجتماعى ، عفو و گذشت باشد. ولى گاهى مدير تشخيص مى دهد كه فرد تحت مديريت او كه خطايى مرتكب شده ، بايد تاديب شود، كه تصميم نهايى با او خواهد بود.
    21 - حقّ برده و غلام
    وَ اَمَّا حقّ رَعِيَّتِك بمِلكِ اليَمين فاءَن تَعلَمَ اءَنَّه خَلقُ ربِّكَ و لَحمُكَ و دَمُكَ و اءَنَّك تَملِكُهُ لا اءَنتَ صَنَعتَهُ دونَ اللَّه و لا خَلَقتَ له سمعا و لا بَصَرا و لا اَجرَيتَ له رِزقا و لكنَّ اللَّه كَفَاكَ ذلِكَ بمَن سخَّرَهُ لَكَ وائتَمَنَكَ عليه واستَودَعَكَ ايَّاهُ لِتَحفَظَه فيه و تَسيرَ فيه بسيرَتِهِ فتُطعِمَهُ ممَّا تاءكُلّ و تَلبِسُهُ ممَّا تَلبس و لا تُكلِّفِهُ ما لا يُطيقُ فاءِن كَرِهتَ خَرَجتَ الى اللَّه منه واستَبدَلتَ به و لَم تُعَذِّب خَلقَ اللَّه و لا قوَّةَ الا باللَّه .
    ((حقّ برده و غلام تو آن است كه بدانى او هم مخلوق خداى توست و گوشت و خون تو. و بدانى كه تو مالك او هستى نه خالق او. نه گوش و چشمش را خلق كرده اى و نه روزيش داده اى . همه اينها كار خداست و او را ملك تو قرار داده و به امانت به دست تو سپرده و وديعه اى است كه بايد از او محافظت كنى و با او روشى نيكو و موردقبول خداوند داشته باشى و از آنچه مى خورى به او بخورانى و از آنچه مى پوشى به او بپوشانى و كار بيش از طاقت او نخواهى و اگر او را نخواستى براى خدا خود را از مسووليت او فارغ كنى و مخلوق خداوند را آزار ندهى )).
    در مجموعه حقوق كسانى كه تحت مديريت گروه يا فرد ديگرى اداره مى شوند، از حق متعلم و محصل و سپس حق همسران به تفصيل سخن گفته شد و اينك نوبت به ذكر حق كسانى رسيده كه در گذشته به عنوان موالى خوانده مى شدند، يا به اصطلاح كسانى به عنوان برده يا بنده خريدارى مى شدند؛ و در تعبير عاميانه و محاوره اى كنيزان و غلامان گفته مى شدند و ما چون درباره اين موضوع - حق مولا و مالك - مفصل بحث كرديم ، ديگر اين جا به صورت مستقل درباره آن سخنى گفته نمى شود.
    22 - حقّ مادر
    وَ اَمَّا حقّ الرَّحِمِ فحقّ اءُمِّكَ اءَن تَعلَمَ اءَنَّها حَمَلَتكَ حيثَ لا يَحمِلُ اءَحد اءَحَدا و اءَطعَمَتكَ مِن ثَمَرةِ قَلبِها ما لا يُطعِم اءَحد اءَحَدا و اءَنَّها وَقَتكَ بسمعها و بصَرِها و يَدِها و رِجلِها و شِعرِها و بَشَرِها و جميعِ جوارِحِها مُستَبشِرَة بذلك فَرِحَة مؤَمِّلَة مُحتَمِلَة لمَا فيه مكروهُها و اءَلَمُها و ثِقلُها و غَمُّها حتى دفَعَتهَا عنك يدُ القُدرَة و اءُخرِجَت الى الارضِ فرَضِيَت اءَن تَشبَعَ و تَجوعَ هىَ و تَكسُوكَ و تَعرَى و تُروِيَكَ و تَظمَاءَ و تُظِلُّكَ و تَضحَى و تُنَعِّمَكَ بِبُؤ سِها و تَلَذِّذَكَ بالنَّوم باءَرَقِهَا و كان بَطنُهَا لكَ وِعَاء و حُجرُهَا لكَ حِوَاء و ثَديُها لكَ سِقَاء و نَفسُهَا لكَ وِقاء تُباشِرُ حرَّ الدُّنيَا و بَردِهَا لكَ و دونَكَ فتَشكُرُها على قدرِ ذلك و لا تَقدِرُ عليه الا بِعَونِ اللَّه و تَوفِيقِه .
    ((حقّ مادرت اين است كه بدانى او تو را در جايى نگه داشته كه كسى نگه نمى دارد و از ميوه دلش به تو داده كه كسى به كسى نمى دهد و از تو با همه وجودش از گوش و چشم و دست و پا و موى و پوست ، با شادمانى و سرور نگهبانى و نگهدارى كرده ، ناملايمات ، غم و اندوه و نگرانى ها را تحمل مى كند و شادان و خرم است كه تو را سير نمايد، و خود گرسنه بماند؛ تو را بپوشاند و خود برهنه باشد؛ تو را سيراب كند و خود تشنه بماند؛ خود در آفتاب باشد و بر تو سايه افكند، با تحمل مشقت ، آرامش و تنعم تو را فراهم آورد و با پذيرش رنج بى خوابى ، تو را از لذت خواب بهره مند سازد. شكمش ظرف وجود تو و دامنش پناهگاه امن تو و سينه اش چشمه جوشانى براى رفع عطش تو و جانش فداى تو شده و سرد و گرم روزگار را به خاطر تو پذيرا گشته است ؛ پس بايد به پاس اين همه محبت و زحمت ، شكرگزار او باشى ، و هرگز نمى توانى ، مگر خدايت يارى كند)).
    در عبارت امام عليه السلام ، آن چنان زيبايى و بلاغتى وجود دارد كه همه آلام و مشقت هاى مادر از آغاز حمل و باردارى تا بلوغ و رشد فرزند را در برمى گيرد. هر انسانى وقتى اين سخنان را مى خواند، بار ديگر همه رنج هاى مادر را مقابل چشم خود مى بيند و صبر و بردبارى او، در تحمل محنت و رنج هاى فراوان را تحسين نموده ، در مقابل اين موجود قابل تقديس و تكريم خاضع مى شود و بيشتر احساس وظيفه مى كند. اين تاثير كلام كسى است كه خود با مادر بر سر يك سفره ، هم غذا نمى شود و هنگامى كه علت را سوال مى كنند:
    اءَنت اءَبَرُّ النَّاس و لا نَرَاكَ تُؤَاكُلّ اءُمَّكَ قال اءَخافُ اءَن اءَمُدَّ يَدِىَ الى شى ء و قد سَبَقَت عينُهُا عليه فاءَكونَ قد عَقَقتُهَا(293).
    ((شما با اين كه از نيكوكارترين مردم هستيد، چگونه است كه هرگز نديده ايم با مادرتان بر سر يك سفره بنشينيد؟ فرمودند: مى ترسم بر سر سفره دستم را به چيزى دراز كنم كه قبلا چشم مادرم بر آن افتاد باشد و با اين عمل موجبات نافرمانى او را فراهم كنم )).
    اگر در كلام امام عليه السلام دقت شود، رنج ها و آلام مادر تا پايان حيات ترسيم شده است ؛ يعنى گرچه فرزند در بزرگسالى باشد، باز هم عواطف مادرى او را همچنان نسبت به رفاه ، آرامش و آسايش فرزندش حساس نگه مى دارد.
    در روايتى نقل شده است كه شخصى خدمت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم رسيد و گفت :
    انَّ وَالِدَتِى بَلَغَها الكِبَرُ و هى عِندى الانَ اءَحمِلُها على ظَهرى و اءُطعِمُها من كَسبِى و اءُمِيطُ عنهَا الاءَذَى بِيَدى و اءَصرفُ عَنها مع ذلك وَجهِى استِحيَاء منها و اءِعظَاما لَها فهَل كافَاءتُها قال لا لاءَنَّ بَطنَها كان لك وِعاء و ثَديَهَا كان لكَ سِقَاء و قَدَمَهَا لكَ حِذَاء و يَدَهَا لكَ وِقَاء و حِجرَهَا لكَ حِوَاء و كانت تَصنَعُ ذلك لكَ و هىَ تَمَنَّى حَياتَكَ و اءَنتَ تَصنَعُ هذا بها و تُحبُّ مَمَاتَهَا(294).
    ((مادرم در سالهاى كهولت است و من از او نگهدارى مى كنم و او را به پشت خود حمل مى كنم . از حاصل رنج و كسب خود، نياز او را تاءمين مى كنم و درست مانند يك طفل شيرخوار، كه نياز به مواظبت دارد، از او مراقبت و نگهدارى مى كنم . حتى در انجام بعضى از وظايف به چهره او هم نگاه نمى كنم كه مبادا خجالت بكشد. آيا توانسته ام زحمات و خدمات مادرم را جبران كنم ؟ حضرت فرمودند: نه ، تو همه اين كارها را كرده اى ؛ اما توجه داشته باش كه او علاوه بر اين كه تو را در شكم خود نگهدارى كرده ، از شيره جانش به تو داده و هر گامى كه برمى داشته ، براى حفاظت تو بوده است ؛ هر دستى كه حركت داده ، براى نگهبانى تو بوده و دامنش پناهگاه تو بوده است . با همه اين احوال او اين رنج و مشقت را تحمل مى كرده ، در حالى كه آرزوى زندگى و بزرگ كردن تو را داشته است ، ولى تو ضمن انجام اين خدمات ، در دل ، به انتظار مرگ او هستى ، پس هرگز نخواهى توانست خدمات او را جبران كنى و جزا دهى )).
    اهميت اكرام والدين
    قرآن نيز در موارد بسيارى احسان و شكرگزارى والدين را بعد از توحيد و نفى شرك از ذات ذوالجلال الهى قرار داده و بدان تصريح كرده است مثلا در سوره مباركه انعام مى فرمايد:
    قُل تَعالوا اءُتلُ ما حَرَّمَ ربُّكم عليكم اءَلّا تُشركوا بهِ شيئا و بالوالدين احسانا(295).
    ((اى پيامبر! بگو بياييد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم ، چيزى را شريك خدا قرار ندهيد؛ و به پدر و مادر نيكى كنيد)).
    اين آيات ، سر سلسله دستورات اكيد شرع و به عبارتى منشور عملى مسلمين در آغاز ضهور اسلام است و همين آيات بود كه اسعد بن زراره بعد از استماع آنها ايمان آورد و درحالى كه اسلام آورده بود، از مكه به مدينه بازگشت و مژده نجات انسانها را از جهالت و بت پرستى براى مردم مدينه آورد.
    آيات مفصل است و سياق واحدى دارد و شاهد بحث ما در آيه اين است كه اولين سخن ، دعوت پيامبر به توحيد و دومين سخن او احسان به والدين است ؛ يعنى بعد از توصيه به توحيد و نهى از شرك به ذات اقدس الهى بلافاصله احسان و نيكوكارى به والدين توصيه شده است . در سوره مباركه اسراء مى فرمايد:
    و قضى ربُّك الا تَعبدوا الا ايَّاه و بالوالدين احسانا(296).
    ((پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد)).
    در اين آيه كريمه بعد از حكم و توصيه به توحيد، احسان به والدين توصيه شده ؛ يا در سوره مباركه لقمان ، قرآن از زبان لقمان نقل مى كند كه :
    و اذ قال لقمان لابنِهِ و هُو يَعِظُهُ يا بُنَىَّ لا تُشرِك باللَّه انَّ الشِّرك لظلم عظيم # و وصَّينَا الاِنسان بوالديه (297).
    (( (به خاطر بياور) هنگامى را كه لقمان به فرزندش در حالى كه او را موعظه مى كرد گفت : پسرم ! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك ظلم بزرگى است . و ما به انسان در مورد پدر و مادرش سفارش كرديم )).
    لقمان در مقام موعظه به فرزند مى گويد: مبادا براى خدا شريك قائل شوى كه شرك به خدا ظلم بزرگى است ؛ سپس ‍ مى فرمايد: انسان ها را به رعايت حقّ پدر و مادر توصيه مى كنيم .
    علت اين اكرام و بزرگداشت ، علاوه بر قانون عقلى وجوب شكر منعم و احسان به محسن ، اهتمام فوق العاده آيين مقدس اسلام در حفظ بنيان خانواده است ؛ زيرا شرع انور استحكام و قداست و قوت جوامع انسانى را در گرو نزهت و پاكيزگى جوامع كوچكترى مى داند كه تشكيل دهنده آن جامعه بزرگ هستند.
    واقعا همچنين است كه هر شهر، محله و كشور و در نهايت همه عالم و جامعه بشرى مجموعه وسيعى است كه از خانواده هاى كوچك و بزرگ تشكيل شده است .
    كانون خانواده محيط پرورش فرزندان صالح
    در مباحث گذشته ، درباره حقّ چشم و نيز حقّ همسر، به مناسبت اهتمام شرع مقدس به موضوع خانواده ، مطالبى بيان كرديم . در اين جا از يك بعد ديگر به مطلب توجه مى كنيم ؛ يعنى همان گونه كه در مباحث قبل ذكر كرديم وقتى چشم انسان ، هرزه شد و دل را لرزانيد، به طور طبيعى مودت و محبت مورد نياز را در امر ازدواج و خانواده متزلزل مى كند. آيه كريمه اى كه در بحث حقّ همسر نيز ذكر شد مى فرمايد:
    خَلَق لكم من اءَنفسِكم اءَزواجا لِتَسكُنوا اليها و جَعَلَ بينَكم مودَّة و رحمة (298).
    ((همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان ارامش يابيد، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد)).
    تداوم سكون و آرامش انسان در كنار همسر، در گرو دوام و بقاى مهربانى و صفاى ميان زن و شوهر است و اگر چشم انسان به هرزگى آلوده شد و رعايت حريم خود را نكرد، به طور طبيعى چشم به هر جا برود دل را نيز به دنبال خود مى برد. دل كه رفت ، محبت و صفاى لازم ميان زن و شوهر از دست مى رود.
    نكته قابل توجه اين است كه فرزندانى كه حاصل رابطه غيرمشروع اند، به طور طبيعى جايگاه مطمئنى در خانواده نخواهند داشت ؛ و بالطبع تربيت شايسته چنين فرزندانى نيز دستخوش هوسبازى پدر و مادر خواهد شد؛ چرا كه از صفا، لطف ، ايثار و فداكارى مادر نسبت به چنين فرزندانى خبرى نخواهد بود.
    چه بسيار شنيده و ديده ايم فرزندى كه مولود نامشروع و هرزگى و هوسبازى بوده است ، رها مى شود و مادر به خاطر پرهيز از ننگ داشتن فرزند نامشروع از چنين فرزندى گريزان است . گاه پيش مى آيد كه هرگز اين مادر و فرزند يكديگر را نديده اند.
    در نتيجه فرزندى كه با سرپرستى پدر و مادر در يك خانواده گرم و باصفا تربيت نشود، به عنصر مفيدى تبديل نخواهد شد؛ و حتى اگر در سايه علم و دانش و تربيت هاى معمول روز هم پيشرفت كند، هميشه يك عقده روحى و احساس ‍ حقارت و خلا درونى نسبت به ديگران در او وجود خواهد داشت . مسلما اين امر در جوامع انسانى و حيات بشرى و دينى تاءثير مستقيم دارد. به اين ترتيب ، در معارف دينى خود مى بينيم كه براى شكل گيرى بنيان استوار خانواده ، به حفظ و قداست آن ، از ناحيه پدر و مادر توصيه شده است تا هيچ عارضه و تندبادى ، آن را متزلزل نكند.
    از سوى ديگر، درباره احترام به پدر و مادر و احسان به آنها نيز تاءكيد شده است ؛ چرا كه در واقع تفضل ، ترحم ، بزرگداشت و گرامى داشتن والدين از طرف فرزند؛ به طور عموم ، و نسبت به مادر به طور خاص ، در سلامت و استوارى كانون خانواده اثر مستقيم دارد.
    بنابراين ، تاءكيد ات آيات متواتر قرآن و روايات و همين سخن امام سجاد عليه السلام فقط براى زنده نگه داشتن و به تعبير ديگر ماندگارى اصل عاطفه در زندگى بشرى است و اگر عاطفه كه نقش مستقيم در حيات ، نشاط، بالندگى و لذت بردن از زندگى دارد، زنده بماند و در سايه هوس ها و خودبينى ها و غفلت از آينده نابود نشود، آثار بسيار مثبتى به بار مى آورد؛ و اگر به هر دليلى اين اصل ارزشمند دستخوش هجوم هوس ها و خودبينى ها شده و نابود شود، آثار و تبعات فوق العاده منفى به بار مى آورد؛ يعنى اگر بى اعتنايى به فرزند در سايه هوسبازى ، خودبينى و آرامش كاذب يعنى تخيل آرامش ، باعث بى اعتنايى و ضايع كردن حرمت والدين شود، انسجام خانواده از بين مى رود؛ و در نهايت گروههاى بزرگ انسانى مانند جامعه نابود مى شوند. چون آن مجموعه هاى بزرگ نيز از چنين ويژگى هايى برخوردار نخواهند بود؛ بلكه جوامعى خواهند بود به ظاهر در كنار هم ، اما با دل ها و قلب هايى دور از يكديگر و ناماءنوس .
    خلاصه در چنين جوامعى ، انسان دچار يك خلاء عظيم عاطفى و نبود مودت ، راءفت و رحمت مى شود كه از تبعات منفى آن ، نابودى بسيارى از اصول و معيارهاى اخلاقى خواهد بود. بنابراين ، صرف نظر از جهات عقلانى و عاطفى كه تعلقى بين مادر و فرزند و پدر و فرزند وجود دارد، نكته مهمى كه از اين آيات فراوان و روايات بى شمار استفاده مى شود، اصرار شارع و معارف دينى براى زنده نگه داشتن بنيان و كانون خانواده است .
    مطلوب آيين مقدس اسلام ، وجود يك جامعه زنده و داراى همه ملكات و فضايل انسانى است ، كه در گرو تربيت خانواده است ؛ چرا كه خانواده ، هم اولين مجموعه بشرى است و هم مى تواند گرم ترين ، صميمى ترين ، با صفاترين و موثرتين مجموعه اجتماعى باشد و بسيارى از فضايل و ملكات اخلاقى در همين مجموعه كوچك ، تمرين ، تجربه و القا شود و در نتيجه ، به همه اجتماع تسرى پيدا كند.
    بر اين اساس ، حقوق اعضاى خانواده مورد توجه شرع مقدس قرار گرفته است ؛ مثل حقّ همسر، فرزند، پدر، مادر؛ و بيشتر از همه ، حقّ مادر؛ و ما روى اين مساله تاءكيد كرديم كه آيات كريمه قرآن ، بلافاصله بعد از امر توحيد و توصيه به تدبر انسان ها و فهم دقيق يگانگى ذات ذوالجلال الهى ، نسبت به والدين توصيه مى كند و جالب است كه در موارد مختلفى از قرآن به هنگام دستور به وصيت و نيز به هنگام ستودن و وصف انفاق ، به هر مناسبتى سخن از والدين را مطرح مى كند.






  10. #10
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    خَرَجتُ من عندِ اءَبى عبداللَّه عليه السلام ليلَة مُمسِيا فاءَتَيتُ مَنزِلى بالمدينَةِ و كانت اءُمِّى معى فوَقَعَ بينى و بينَها كلام فاءَغلَضتُ لها فلمَّا اءَن كان منَ الغَدِ صلَّيتُ الغَدَاةَ و اءَتَيتَ اءَبا عبداللَّه عليه السلام فلمَّا دَخَلتُ عليه قال لى مُبتَدِئا يا اءَبَا مِهزَم مَا لَكَ و لِخالِدَةَ اءَغلَضتَ فى كَلامِهَا البَارَحَةَ اءَ مَا عَلمتَ اءَنَّ بَطنها مَنزل قَد سَكَنتَهُ و اءَنَّ حِجرَها مَهد قد غَمَرتَهُ و ثَديَهَا وِعَاء قد شَرِبتَهُ قال قُلتُ بَلى قال فلا تَغلُظ لها(341).
    ((شب هنگام ، ميان من و مادرم گفتگويى واقع شد، و من شدت به خرج دادم . وقتى صبح شد، نماز صبح را خواندم و به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شدم . قبل از اين كه سخنى بگويم ، حضرت بدون هيچ مقدمه اى فرمودند: اى مهزم ! چرا شب نسبت به مادرت خشونت به خرج دادى ؟ آيا توجه ندارى كه شكم مادر منزلگاه تو بود و تو در آن جا ساكن بودى و آرامش داشتى ؟ آيا فراموش كردى و نمى دانى دامن مادر گاهواره امن تو بود؟ آيا غفلت دارى كه سينه مادر ظرفى بود كه تو از آن مى نوشيدى ؟ عرض كردم : آرى اين چنين بوده است ؛ فرمودند: با او غضب مكن )).
    تندى نسبت به مادر ممنوع است ؛ چون وجود مادر سرشار از عاطفه و مهر و محبت است و طبيعتا انسان هايى كه دلى رئوف و قلبى مهربان دارند، شكنندگى آنها بيشتر است . اگر در مقابل ديگران نسبت به فرزند شدت و غلظتى داشته باشد ممكن است فرزند مقاومت داشته باشد؛ اما به حكم اين كه او مادر است ، شكننده است و به تعبير ساده و عاميانه ، انتظار ندارد فرزندش نازك تر از گل به او بگويد و از سوى وى سخنى سخت و تند بشنود.
    بنابراين ، توصيه هاى مؤ كّد معارف ما، براى تقويت ايمان است كه در مقابل هجوم سيل آساى غريزه خشم ، سد استوارى ايجاد كند و نگذارد آن عواطف انسانى فرزند نسبت به مادر دستخوش غريزه خشم قرار بگيرد، و دچار تغيير و تحول گردد. اين روايت ها هم ناظر به اين جهت است كه توصيه با راءفت و رحمت و مهربانى نسبت به مادر و حرمت گزارى و ارج نهادن به او، به خاطر داشتن اين سرمايه ارزشمند است . عاطفه ، احساسات پاك ، مهربانى و رحمانيت مادر، او را موجودى قابل احترام و تقديس قرار داده است كه اساسا در پيشگاه الهى اين صفت ، ارزشمند است ؛ زيرا خداوند خود را با اين صفت مى ستايد.
    سخن در اين جا است كه ذات اقدس پروردگار كه خود منشاء رحمانيت و رحيميت است و گناهان ، خطاها، اشتباهات و ندانم كارى هاى بندگانش ، هيچ ضررى به ذات قدسى و ذوالجلال او وارد نمى كند و هيچ گناهى از ناحيه بندگان ، گردى به ساحت اقدس اش نمى نشاند، آيا از گناه بندگان نخواهد گذشت ؟ يقينا اين چنين است ؛ منتها انسان بايد به صفت رحمانيت و رحيميت پروردگار توجه و وقوف پيدا كند و خدا را به آن خصايص بخواند.
    به يقين خداوند بندگانش را براى سوزاندن در آتش و بردن به جهنم خلق نكرده است . اما وعده هاى عقاب براى جلوگيرى از خطا، اشتباه و عصيان است كه سبب سقوط در جهنم است . العياذ باللَّه تعمدى در نظام آفرينش نيست كه عده اى راهى جهنم و عده اى راهى بهشت شوند، اين انتخاب خود انسان است كه در اثر گناه و نافرمانى مسيرى را طى مى كند كه انتهاى آن سقوط در عذاب و آتش الهى است .
    خداوند همه ما را قدردان نعمت وجود پدر و مادران به ويژه مادرانمان قرار بدهد و جوانان را موفق كند كه در سايه خدمت به مادر بتوانند سعادت دنيا و آخرت را تحصيل كنند.
    23 - حقّ پدر
    وَ اَمَّا حقّ اءَبيك فتَعلَم اءَنَّه اءَصلُك و اءَنَّك فرعُهُ و اءَنَّك لَولاهُ لَم تكن فَمَهمَا راءَيتَ فى نفسك ممَّا يُعجَبُكَ فاعلَم اءَنَّ اءَبَاكَ اءَصلُ النِّعمَةِ عليكَ فيه واحمَدِ اللَّهَ واشكُرهُ على قدرِ ذلك و لا قوَّة الا باللَّه .
    ((وَ اَمَّا حقّ پدرت آن است كه بدانى او اصل تو است و تو شاخه و فرع او. اگر او نمى بود تو نيز نبودى ، پس هرگاه در خود چيزى ديدى كه تو را شادمان ساخت ، بدان كه اصل آن نعمت را از پدر دارى و خداى را بر آن سپاس گو و به همان ميزان او را شاكر باش )).
    بخشى از حقوق پدر كه با حقوق مادر مشترك بود در مباحث قبل ذكر شد و از آيات شريفه قرآن ، روايات و سخنان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام نيز مؤ يّداتى براى آن ذكر شد.
    غير از آنچه گذشت ، در معارف ما، اين تعبير آمده است :
    جُبِلَتِ القلوب على حبِّ مَن اءَحسَنَ اليها(342).
    ((سرشت و فطرت انسان محبت و دوستى كسى است كه به او نيكى كرده )).
    اگر كسى به انسان محبتى كند، انسان به طور طبيعى و فطرى در دل خود نسبت به آن انسان نيكوكار علاقه مند ميشود و اين يك امر فطرى و جبلّى است .
    تاءكيد معارف ما بر انسان به والدين ، تاءكيد به همان امرى است كه از نظر فطرى براى همه انسانها محسوس و قابل درك است . مثل بسيارى از نكاتى كه در رساله حقوق امام سجاد آمده است .
    فطرت پاك بشرى
    در واقع دستورات دينى ما عمدتا بيان همان مدركات فطرى انسانى است . در مباحث اوليه حقوق از مولا اميرالمؤ منين سخنى را نقل كرديم كه در اوايل نهج البلاغه آمده است :
    ليستاءدُوهُم ميثاقَ فطرَتِهِ و يُذَكِّروهُم مَنسىَّ نعمتِهِ و يَحتَجّوا عليهم بَالتَّبليغِ و يُثيروا لهم دَفائِنَ العقول (343).
    ((تا حقّ ميثاق فطرى انسان در الست را به جاى آورند و نعمت فراموش شده را به ياد آنها بياورند و با تبليغ پيام وحى با مردم احتجاج كند و دفينه هاى پنهان عقل را برانگيزانند)).
    شرع مقدس و دستورات اخلاقى و دينى ما براى يادآورى همان چيزى است كه فطرت انسانى مى فهمد و درك مى كند و براى يادآورى نعمت هاى فراموش شده اى است كه در زواياى انديشه هاى انسانى به فراموشى سپرده شده است . و لطيف تر از اين دو تعبير سخن اخير امام است كه مى فرمايد:
    خدا نعمت هاى بى شمارى به انسان داده كه يكى از آنها اين است كه فطرت انسان را بيدار و آگاه آفريده است تا حسن و قبح امور را به خوبى درك كند اما گاهى دچار غفلت ميشود و اين دفينه ها و گنجينه هاى عقلى انسان به صورت انباشته و متراكم دستخوش فراموشى مى شود معارف دين براى برانگيختن اين دفينه هاى عقلى و گنجينه هاى فطرى است .
    توصيه آيات و روايات براى احسان به والدين نيز بر همين اساس است و بيشتر جنبه تربيتى دارد، يعنى آيات و روايات با بيان خود سرمايه هاى درونى انسان را به او يادآورى كرده و قابل استفاده مى كنند.
    سرّ اين كه مكتب تربيتى اسلام ، در فطرت هاى پاك زودتر اثر مى كند، در اين نهفته است كه با عقل و فطرت بشر سازگار است كه اگر چنين نبود و با فطرت و طبيعت او ملايمات و همخوانى نمى داشت ، نمى توانست به اين سرعت تاثير كند.
    و بر اين اساس در صدر اسلام ، كه رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ماءمور ابلاغ دين شدند، در مدتى كوتاه ، جمعيت انبوهى ، گرد شمع وجود ايشان جمع شدند.
    آن طور كه امروزه بررسى كرده اند، دامنه نفوذ و قلمرو دين اسلام به اندازه همه قاره اروپاى امروز غير از شوروى سابق بوده است و بديهى است كه اين نفوذ با توسل به شمشير و با اعمال قدرت اتفاق نيفتاده بود. علت اين كه بسيارى از انسان ها به اسلام گرايش پيدا مى كردند اين بود كه پاسخ نداى فطرى خود را يافته بودند؛ يعنى آنچه را از زبان رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى شنيدند، منطبق بر مرتكزات و دفينه هاى عقلى و فطرى خود مى يافتند.
    اما گاهى همان گونه كه تربيت صحيح و زحمات مربى و معلم مى تواند نهفته ها و آموخته هاى فطرى خفته را بيدار كند و به مرحله كمال برساند و موجبات رشد و نمو آنها را فراهم آورد، يك تربيت غير صحيح و غلط، قادر است چنان بر فطرت و طبيعت غلبه كند كه موجب خاموش شدن فطرت سالم انسان شود؛ يعنى اگر انسان ، در يك محيط تربيتى ناسالم قرار گيرد نداهاى پاك وجدانى و فطرى وى ، تحت الشعاع آن محيط قرار مى گيرد. ان شاءاللَّه در بحث بعد كه راجع به حقوق فرزند است ، مفصل به اين نكته اشاره خواهيم كرد كه نقش تربيتى محيط، اعم از خانواده ، و اجتماع چه تاثيرى مى تواند در فرزند داشته باشد.
    نمونه اى از احترام به پدر
    اين مطلب بسيار مهم است كه تربيت صحيح مى تواند به آموخته هاى فطرى جهت صحيح بدهد و آنها را تقويت كند؛ يا تربيت غلط مى تواند آنها را تضعيف كند و نهايتا به فراموشى بسپارد؛ امروز مى بينيم روابط خانوادگى كه در مشرق زمين و به خصوص در كشورهاى اسلامى ، بين خانواده ها، پدر و مادر، فرزند و پدر، فرزند و مادر، خواهر و برادر و ساير ارحام حاكم است ، به هيچ وجه در جوامع غرب وجود ندارد گاهى عمق روابط شرقى ها موجب تعجب غربى ها مى شود و ناباورانه به اين روابط نگاه مى كنند.
    فرزند يكى از علماى اهل فضل و ادب كشور، در يكى از كشورهناى غربى ساكن بود. پدر وى كه براى مداوا به آن كشور سفر كرده بود نقل مى كند كه در رستورانى مشغول غذا خوردن بوديم . پسر من مدت ها بود مرا نديده بود و چون به عنوان مهمان او و براى مداوا به آن كشور رفته بودم ، خيلى به من احترام مى گذاشت و خدمت مى كرد. مثلا غذا تهيه مى كرد، يا چيزهاى ديگرى را براى من از روى ديگر ميزها فراهم مى كرد. پس از خوردن غذا پسرم مدتى با چند نفر كه سر ميز ديگرى بودند، مشغول گفتگو شد. وقتى برگشت ، سوال كردم چه مى گفتند؟ گفت : تعجب كرده و تصور مى كردند كه من مستخدم شما هستم و در مقابل خدماتم حقوقى دريافت مى كنم . من به آنها گفتم كه بين ما رابطه خادم و ارباب نيست ؛ رابطه صاحب كار و اجير نيست ؛ من فرزند او هستم و او پدر من . آنها بسيار تعجب كرده بودند كه چطور يك فرزند مى تواند چنين رابطه خاضعانه اى با پدر خود داشته باشد. اين رفتار عاطفى براى آنها غيرقابل باور بود؛ چرا كه در غرب از اين نوع رابطه ها خبرى نيست و اين دقيقا خلاف فطرت انسانى است . در سنت غلط جاهليت نيز همه حرمت و احترام براى پدران بود. در فرهنگ آنها مادر به عنوان يك ظرف براى پرورش فرزند بود.و انّما اءُمّهات النَّاس اوعيه مستودعات و للاحساب آباء(344).

    ((مادران فقط ظرفى هستند كه فرزند در آنها به امانت گذارده مى شود و مجد و شرف از طرف پدران به فرزند مى رسد)).
    و يا مى گفتند:بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن ابناء الرجال الا باعد(345).

    ((فرزندان ما فقط فرزندان پسران ما هستند و فرزندان دختران ما، فرزندان مردان بيگانه اند)).
    دختر را فرزند نمى دانستند، بلكه فقط پسر را فرزند مى دانستند؛ و به نظر ما علاوه بر نكاتى كه قبلا ذكر شد، بخشى از تاءكيد ات معارف دينى در احترام به مادر براى تصحيح آن بينش غلط و مخالف فطرت انسانى بوده است . از اين رو تاءكيد بر احترام مادر بيشتر است تا پدر؛ وگرنه احترام به والدين امرى است مطابق با فطرت ، جبلت و طبيعت انسانى ؛ و فرقى بين پدر و يا مادر نيست .
    امام عليه السلام در بيانشان يادآور شده اند كه اساسى ترين انگيزه براى رعايت احترام پدر اين است كه بدانى او اصل و ريشه تو است و تو شاخه و فرع او هستى ؛ به عباريتى ديگر تو ثمره آن درخت هستى . از نظر امام سجاد عليه السلام نظام مندى عالم آفرينش كه براى همگان امرى بديهى و روشن است ؛ آثارى دارد و از جمله آن آثار، حقى است كه براى اصل و ريشه نسبت به فرع و ميوه ايجاد مى كند.
    تاثير وراثت فرزند
    امروزه ، با پيشرفت علوم طبيعى و روشن شدن نقش پدر و مادر و تاثير آنها در تربيت فرزند و انتقال خصايص ‍ جسمانى ، روحى و اخلاقى به او، شايد بيان اين نكته ها خيلى جلب توجه نكند؛ اما در آن روزگار كه هيچ اثرى از اين يافته هاى علوم تجربى در خلقت و آفرينش انسان نبود، آگاهى به اين كه والدين اصل و ريشه انسان هستند، مطلب بسيار مهمى بوده است ؛ به خصوص كه علاوه بر مسائل اخلاقى ، در مرافعات و حوادث روزمره و اتفاقات غيرمترقبه ، در ولادت فرزندان نامانوس و بى شباهت به پدر و مادر اين مساله مطرح شده است . مرحوم صاحب وسايل الشيعه روايتى را بدين مضمون نقل مى كند:
    اءَتى رجل منَ الانصار رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فقالَ هذهِ اِبنةُ عمِّى وامرَاءَتى لا اءَعلمُ الا خَيرا و قد اءَتَتنِى بِوَلَد شديدِ السَّوادِ مُنتَشِرِ المُنخِرَين جَعد قَطَط اءَفطَسِ الاَنفِ لا اءَعرِف شبههُ فى اءَخوالى و لا فى اءَجدادى فقال لامراءَتِهِ ما تَقولِين قالَت لا والَّذى بَعَثَكَ بالحقِّ نبيّا ما اءَقعَدت مَقعَدَهُ منِّى مُنذُ مَلَكَنِى اءَحدا غيرَهُ قال فَنَكَسَ رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم راءسَهُ مَليّا ثمَّ رَفَعَ بَصَرَهُ الى السَّماء ثم اءَقبَلَ على الرَّجل فقال يا هذا اءِنَّه ليس من اءَحد الا بينَهُ و بين آدم تِسعَة و تسعونَ عِرقا كُلّها تَضرِبُ فى النَّسب فاذا وَقَعَتِ النُّطفةُ فى الرَّحُم اضطَرَبَت تلك العُروق تساءَلُ اللَّه الشِّبهَ لها فهذا من تلكَ العروق الَّتى لم تُدرِكها اءَجدادك و لا اءَجداد اءَجدادك خُذِى اليك ابنَكِ فقالت المراءَةُ فرَّجتَ عنِّى يا رسول اللَّه (346).
    ((شخصى از انصار خدمت پيامبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم رسيد و گفت : اين زن همسر و دختر عموى من است و من تاكنون از او جز خير نديده ام ، اما اين خانم فرزندى براى من به دنيا آورده است كه رنگ او سياه است ، موهاى پيچيده و مجعد و دماغى پهن دارد و به هيچ وجه بين بستگان ، اجداد و پدران شبيهى براى او يافت نمى شود. رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم رو به زن كردند و فرمودند: چه مى گويى ؟ عرض كرد: يا رسول اللَّه ! سوگند به آن خدايى كه شما را به نبوت مبعوث كرد، من خطايى نكرده ام . حضرت سر خود را به زيرافكندند و بعد سر به طرف آسمان بلند كردند و فرمودند: اى مرد! ميان هر انسانى تا حضرت آدم ابوالبشر، نود و نه عرق است . - بعضى اين تعبير را به رگ ترجمه كرده اند و بعضى به ژن . به هر حال هر چه هست منظور رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روشن است - بين هر انسان تا آدم ابوالبشر، نود و نه عامل وجود دارد كه هه آنها در نسب تاثير مى گذارد وقتى كه نطفه در رحم قرار مى گيرد، همه اين عوامل به حركت درمى آيند و از خداوند متعال در خواست مى كنند اين مولود شبيه به آنها تكوين پيدا كند. در اين فرزند كه امروز متولد شده است ، يكى از آن عوامل موثر واقع شد كه در هيچ يك از اجداد شما تاثير نگذاشته است . بنابراين ، اين فرزند شما است ؛ او را برداريد و ببريد. آن زن گفت : يا رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ! مرا از نگرانى و تشويش نجات دادى )).
    شبيه به اين روايت در ((مستدرك الوسايل )) نيز آمده است كه از مجموع اين دو روايت به خوبى مى توان استفاده كرد كه به حكم قانون وراثت شكل و شمايل و حتى سيرت اجداد و بستگان در ساختمان جسمانى انسان ها، اگرچه با واسطه ، اثر مى گذارد و فرزند در شكل ظاهرى خود از پدر و مادر و اجدادش ، ارث مى برد.
    بايد به نكته اى ديگر نيز اشاره كرد كه شايد اين اعداد و ارقامى كه در بعضى روايات ذكر شد موضوعيت دارد؛ مثل نود و نه عامل در روايت اخير؛ يعنى واقعا همان نود و نُه عامل وسيله تاثيرگذار در سلسله ژن هاى انسان ، براى انتقال آثار پدران و مادران به فرزندان است ؛ شايد هم اين رقم براى بيان كثرت و فراوانى است كه شبيه آن در آيه شريفه قرآن نيز آمده است كه خطاب به رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايد:
    ان تستغفر لهم سبعين مرَّة فلَن يَغفِرَ اللَّه لهم (347).
    ((اگر هفتادبار براى آنها استغفار كنى ، هرگز خدا آنها را نمى آمرزد)).
    معناى هفتادمرتبه اين نيست كه اگر هفتاد و يك مرتبه استغفار كنى ، خدا آنها را نمى آمرزد معنى اش اين است كه هر چه استغفار كنى ، اثر نخواهد داشت .
    تاءثير جهات معنوى پدر در فرزند
    بنابر آنچه ذكر شد، بيان امام سجاد عليه السلام كه مى فرمايد: بدان پدر اصل و ريشه تو است ؛ اولا، ناظر به همان شكل و صورت ظاهرى است ؛ ثانيا، شامل جهات نفسانى و معنوى و سجاياى اخلاقى انسان است كه از پدر و مادر ارث مى برد. در آيه كريمه قرآن ، خداوند متعال درباره حضرت نوح عليه السلام مى فرمايند كه او دست به دعا برداشت و عرض كرد:
    و قال نوح ربِّ لا تَذَر على الارضِ منَ الكافرينَ ديَّارا#انَّكَ اءِن تَذَرهم يُضلُّوا عبادِك و لا يَلِدوا الا فاجِرا كَفَّارا(348).
    ((نوح گفت : پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار؛ چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى ، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آيند)).
    قابل توجه است كه اگر كفار در زمين بمانند؛ اولا، ديگران را با وسوسه هاى شيطانى گمراه مى كنند؛ و نكته دوم كه شاهد مطلب ما است اين كلام قرآن است كه مى گويد: فرزندان آنها، جز افراد فاجر و كافر نخواهد بود؛ يعنى پدر كافر به حكم طبيعت اوليه ، مولود كافر و گمراه خواهد داشت .
    در معارف ما، براى تاييد نكته دوم ، روايات فراوانى وجود دارد. رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    اءَيُّهَا النَّاس اءِيَّاكُم و خضراء الدِّمَن قيل يا رسول اللَّه و ما خضراء الدِّمَن قال المراءَةُ الحَسنَاءُ فى منبِتِ السُّوء(349).
    ((از سبزه اى كه در مزبله مى رويد، پرهيز كنيد. سوال كردند: يا رسول اللَّه ! سبزه مزبله چيست ؟ فرمودند: زن زيبارويى كه محل ولادت و تربيت او جايگاه نامناسبى باشد)).
    از اين روايت هم نتيجه گرفته مى شود كه اصل و ريشه ، در خلق و خوى انسان اثر مستقيم دارد كه پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در امر ازدواج ، مردم را از ارتباط با كسانى كه كرامات اخلاقى را به ميراث نبرده اند نهى مى فرمايند. از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    اذا كرُم اصلُ الرجل كرُم مغيبُه و محضرُه (350).
    ((اگر ريشه و اصل انسان ، با كرامت و بزرگوار باشد، محضر و مغيب او داراى اوصاف كمال خواهد بود)).
    در سخن ديگرى از مولا اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    حسنُ الاخلاق برهانُ كَرَمِ الاعراق (351).
    ((اگر به انسانى برخورد كرديد كه داراى حسنات اخلاقى است دليل پاكيزگى و كرامت ريشه اوست )).
    اهميت انتخاب مادرى صالح براى فرزندان
    در تاريخ ثبت شده است ، در واقعه جمل وقتى كه اميرالمؤ منين عليه السلام محمَّد حنفيه را به ميدان فرستادند، مقدارى كه پيش رفت ، در اثر هجوم طرف مقابل عقب نشينى كرده ، بازگشت . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند:
    اءَدرِككَ عرق من اءُمِّك (352).
    ((روحيه مادرت در تو اثر كرد)).
    يعنى خلق و خوى پدر و مادر، نقش مستقيم ، واضح و روشنى در فرزند دارد. بنابراين اميرالمؤ منين عليه السلام وقتى كه مى خواستند با فاطمه ام البنين ازدواج بفرمايند، با عقيل كه عالم به انساب عرب بود، مشورت كردند كه مى خواهم همسرم از خانواده اى باشد كه شجاعت در آن موروثى باشد. در نتيجه ، با ام البنين ازدواج كردند و ثمره ازدواج ، چند فرزند پسر بود كه يكى از آنها حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام است كه شجاعت و مردانگى او در واقع عاشورا براى همگان روشن است (353)؛ يا وقتى كه سيدالشهدا عليه السلام تنها شده بود و به سپاه دشمن ، حمله كرد، فرياد ابن سعد بلند شد كه ، انَّ نفس اءَبيه لَبَينَ جَنبَيه (354) روح پدرش در كالبد او است . او اين شجاعت را از پدرش ‍ به ارث برده است ؛ يعنى ميراث بردن از كمالات و ويژگى هاى نفسانى ، امرى پذيرفته و مقبول بوده و هست .
    در سخن ديگرى از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
    اءِيَّاكُم و تزوُّجَ الحَمقاء، فانَّ صحبتَها ضياع و ولدَها ضياع (355).
    با زنهايى كه ابله و احمق اند - اگر عبارت روايت را حمقاء بخوانيم اين خطاب عمومى تر مى شود، يعنى هم مردها و هم زنها - ازدواج نكنيد. نتيجه ازدواج با احمق اين است كه اولا، در زندگى جز بليه و درد و رنج ، حاصلى نخواهد داشت ؛ ثانيا، فرزندى كه مولود ازدواج با احمق باشد، تباه خواهد شد.
    اين سفارش امام عليه السلام بدان دليل است كه فرزند، حماقت و بلاهت را از مادر يا پدر احمق به ارث خواهد برد و نتيجه ازدواج كه بايد فرزندى مفيد براى خود و اجتماع باشد، تباه و نابود خواهد شد، يعنى ثمره ازدواج ، با تولد فرزند احمق از بين مى رود.
    روايات زيادى داريم توصيه كرده اند با چه خانواده هايى پيوند انجام بگيرد و با چه خانواده هايى وصلت انجام نگيرد؛ مثلا در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    مَن زوَّجَ كريمَتَهُ مِن شَارب الخَمر فَقَد قَطَعَ رَحِمَهَا(356).
    ((اگر كسى دخترش را به شارب الخمر كسى كه اهل خوردن شراب است بدهد، باعث قطع رحم مى شود)).
    يعنى فرزند اين خانواده ديگر از آن ايشان نخواهد بود؛ زيرا به علت شرب خمر و تاثير مستقيم اخلاق و افعال پدر و مادر در فرزند، شراءفت و كرامت خانوادگى را از بين مى برد. شبيه اين روايت ، روايت ديگرى است كه از شخصى به نام حسين بن بشار واسطى نقل شده است كه مى گويد:
    كتَبتُ الى اءَبِى الحسن الرضا عليه السلام اءَنَّ لى قَرابَة قد خَطَبَ الىَّ و فى خُلُقِه شى ء فقال لا تزوِّجهُ ان كان سيِّىَ الخُلُق (357).
    ((نامه اى به امام رضاع عليه السلام نوشتم و عرض كردم ما قوم و خويشى داريم كه از دختر من خواستگارى كرده است ، منتها اين شخص بداخلاق است ؛ آيا دخترم را به او بدهم يا نه ؟ حضرت فرمودند: اگر بداخلاق است ، دخترت را به او مده )).
    قبل از توضيح روايت بايد گفت كه مردم در زمان ائمه معصومين عليهم السلام اگر به ايشان دسترسى داشتند، حضورى مشورت و استفسار مى كردند و اگر هم دسترسى نداشتند، از طريق نامه نگارى و مكاتبه از امام عليه السلام مصلحت جويى مى كردند و تا آن جا كه ما به خاطر مى آوريم اين كار در زمان هاى نه چندان گذشته هم سنت بود كه مردم حتى در امر ازدواج فرزندانشان با علماى بلاد و با كسانى كه انس و نزديكى داشتند مشورت مى كردند و آثار بسيار مطلوب و خيرى هم بر اين مشورت ها و مصلحت خواهى ها مترتب بود.
    از مجموع اين روايات و نكاتى كه ذكر كرديم روشن مى شود كه والدين اصل و ريشه اند و در شكل گيرى و تكوّن جسمى و روحى فرزندان نقش مستقيم دارند.
    اگر پدر و مادر از شايستگى جسمانى و اخلاقى برخوردار باشند، به طور طبيعى فرزند آنها نيز با استعدادها و قابليت هاى غير قابل انكار روحى متولد خواهد شد.
    بر اين ساس در دنيا بعضى از نسلها و نژادها، مثل نژاد زرد، يك نژاد كوتاه قد بوده است ، كه حتى امروزه در صدد اصلاح اين نژاد برآمده اند. بنابراين ، تاثير خصايص والدين در شكل و صورت روحانى و جسمانى فرزندان از نظر علوم تجربى و اخلاقى غيرقابل انكار است .
    البته اين كه گاه قانون طبيعى و سنت آفرينش استثنائاتى نيز دارد امرى طبيعى است و به خاطر اين موارد نادر، قانون شكسته نمى شود و در كُلّيت خود محفوظ است .
    نقش والدين در سعادت و شقاوت فرزند
    سرّ توصيه به ازدواج با خانواده هاى مؤ من و ريشه دار، در همين نكات دقيق نهفته است و مى تواند زمينه مساعدى براى وصول به مدارج كمال و رشد در فرزند را فراهم كند. شايد روايات متعددى كه در اين باره وارد شده نيز اشاره به همين نكات دقيق داشته باشد؛ از آن جمله حديثى از رسول گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم است كه مى فرمايند:
    الشَّقى مَن شقِىَ فى بطن اءُمِّهِ، و السعيدُ مَن سَعِدَ فى بطن اءُمِّهِ(358).
    ((سعادت و شقاوت فرزندان در رحم مادر شكل مى گيرد)).
    يعنى اگر قرار باشد فرزندى در طول عمرش ، بدكار، شقى و بدبخت و يا سعيد و نيك بخت باشد، نطفه شقاوت و يا سعادت از همان آغاز و در رحم مادر بسته مى شود.
    اين روايات تصريح مى كند كه پدر و مادر در سعادت و شقاوت فرزند نقش مستقيم دارند. البته اين بحث از حوصله اين مجال خارج است و احتياج به يك بحث كلامى دارد.
    خلاصه ، سرّ اين كه امام عليه السلام در سخنانشان مى فرمايند: با شارب الخمر، بداخلاق ، ضعيف ، ترسو و يا انسانى كه داراى اصالت خانوادگى نيست ، ازدواج نكنيد. در اين مطلب نهفته است كه : ((از كوزه همان برون تراود كه در اوست )) يعنى همان طور كه شكل و صورت ظاهرى شبيه والدين مى شود، روحيات اخلاقى و نفسانى هم به فرزند منتقل مى شود. در روايتى كه به رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نسبت داده شده ، آمده است كه حضرت مى فرمايند:
    الولد سرُّ اءبيه (359).
    ((فرزند بيانگر و آيينه تمام نماى پدر است )).
    در اشعار مثنوى هم آمده است كه :بهر اين فرموده آن شاه نبيه مصطفى كه الولد سرّ ابيه

    و معنى آيينه تمام نماى پدر بودن ، همان است كه در كلام امام سجاد عليه السلام آمده است :
    فتعلم اءَنَّه اءَصلك و اءَنَّك فرعه .
    پس اين اصل است كه در فرع و ميوه تاثير مى گذارد؛ بنابراين امام عليه السلام در عبارت بعدى مى فرمايند:
    اءَنَّك لولاهُ لم تكن فمَهمَا راءَيتَ فى نفسك ممَّا يُعجِبُك فاعلَم انَّ اءبَاك اءَصل النِّعمةِ عليك فيه .
    ((اگر او نمى بود تو نبودى . پس اگر در خود چيزى - از زيبايى هاى ظاهرى و باطنى - يافتى بدان اصل پدر است )).
    اگر چيزى از كملالات و زيبايى هاى اخلاقى ، روحى و نفسانى در خودت يافتى و اگر چيزى از زيبايى هاى مادى و معنوى تو را مسرور كرد، بدان كه اساس اين شادمانى پدر است . اين يك توجيه و تاويل براى اين بيان امام عليه السلام است كه فرمودند: ((اصل و ريشه پدر است و فرزنده ميوه و فرع اين ريشه و اصل است )).
    شايد بتوان فرمايش حضرت را به تعبير ديگرى هم بيان كرد كه سعى و تلاش پدر در فراهم كردن زمينه هاى تربيتى فرزند است كه استعدادهاى بالقُوه او را شكوفا كند. اين پدر است كه به هنگام ناتوانى ، ضعف و كودكى ، فرزند را حضانت و حمايت مى كند و نيازهاى جسمى او را از قبيل خوراك ، پوشاك و مسكن فراهم مى كند و او را تا سن رشد و بلوغ در حمايت خود مى پرورد و از فراهم كردن وسايل كمال جسمى ، روحى و اخلاقى او دريغ نمى كند. بنابراين حضرت فرزند را مخاطب قرار داده و مى فرمايند كه اگر بعد از گذشت سال ها به رشد و كمال رسيده اى و خود را رشيد، بالغ ، زيبا و عالم مى بينى ، همه حاصل زحمت هاى پدر است و اگر او نبود، نه تو بودى ، نه اين همه كمالات فعلى . در سخنى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آمده است كه فرمودند:
    يا على ! مَن اءَحزَنَ والديه فَقَد عقَّهُمَا(360).
    ((اى على ! هر كه موجبات ناراحتى پدر و مادر خود را فراهم كند، با آنان بدرفتارى كرده و آنها را آزرده است )).
    تا اين مرتبه كه اگر كسى موجب حزن و اندوه پدر و مادر شود، مرتكب قطع رحم شده است كه در معارف ما به شدت از آن نهى شده است .
    از عجايب سنن الهى و قوانين نظام اهستى اين است كه هر طور فرزند با والدين رفتار كند، فرزندان او همان طور با او رفتار خواهند كرد. در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ، نقل شده است كه فرمودند:
    ثلاث مِن الذُّنوب تُعَجِّل عقوبَتِها و لا تؤَخِّرَ الى الاخرةِ عُقوقُ الوالدين والبَغىُ على النَّاس و كُفرُ الاحسان (361).
    ((سه دسته از گناهان است كه آثارش در همين دنيا براى انسان ظاهر مى شود و تا آخرت ، به تاخير نمى افتد: يكى عاق والدين ، قطع رحم و هتك حرمت آنهاست ؛ دوم ظلم به ديگران است و سوم ، ناسپاسى به كسى كه به انسان خدمتى كرده است )).
    اين سه ، گناه و لغزش زشت اخلاقى است كه آثارش در همين دنيا دامن گير انسان مى شود.
    حقّ پدر فر فرزند
    در روايتى از امام موسى بن جعفر عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    ساءل رجل رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ما حقّ الوالد على ولده قال لا يُسَمِّيَه باسمه و لا يَمشى بين يديه و لا يَجلسُ قبلَهُ و لا يَستَسِبُّ له (362).
    ((كسى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم سوال كرد كه حقّ پدر بر فرزند چيست ؟ حضرت فرمودند: اول اين كه فرزند حقّ ندارد پدر را با نامش صدا بزند يعنى اسم او را به زبان جارى كند دوم اين كه به هنگام راه رفتن از پدر سبقت نگيرد و سوم مادامى كه پدر ايستاده است او ننشيند و حقّ چهارم اين است كه كارى نكند كه موجبات دشنام و سبّ وى را فراهم كند)).
    يعنى رفتار و منش اجتماعى او به طورى باشد كه ديگران زبان به دشنام و سب پدر او باز نكنند. بلكه بايد كارى كند كه همواره موجبات طلب مغفرت و ياد كردن به عظمت و بزرگى او را فراهم كند.
    در حقّ مادر و در ذيل اين آيه شريفه واخفض لهما جناح الذل من الرحمة (363) حقوقى براى مادر ذكر شده است كه با اضافاتى مى تواند براى پدر نيز باشد.
    امام صادق عليه السلام فرمودند:
    لا تُمِل عينيك من النِّظِر اليها الا برحمة و رقَّة و لا تَرفَع صوتك فوق اصواتِهِما و لا يدك فوق اءَيديهما و لا تَقَدَّم قُدَّامَهُما(364).
    ((تو حقّ ندارى جز با نظر رحمت ، محبت و علاقه به پدر و مادر نگاه كنى . ديگر اين كه حقّ ندارى صدايت را از صداى پدر و مادر بلندتر كنى يعنى نبايد بر سر آنها فرياد بكشى . سوم اين كه مبادا نسبت به آنها دست درازى و تعدى كنى و چهارم اين كه مبادا جلوتر از پدر و مادر حركت كنى )).
    روايتى را مرحوم صدوق نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند:
    النظر الى الوالدين عبادة (365).
    ((نگاه همراه با راءفت و محبت به پدر و مادر عبادت است )).
    روايت ديگرى را يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام به نام عمار بن حيان نقل مى كند كه :
    خَبَّرت ابا عبداللَّه عليه السلام ببِرِّ اسماعيل ابنِى بِى فقال لقد كُنتُ اءُحبُّهُ و قدِ ازدِدتُ له حبّا اءِنِّ رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم اءَتَتهُ اءُخت له من الرَّضاعةِ فلمَّا نظر اليها سُرَّ بها و بَسَطَ مِلحَفَتَهُ لها فاءَجلَسَها عليها ثم اءَقبَل يُحدِّثها و يَضحَك فى وَجهِها ثم قامَت و ذَهبَت و جاءَ اءَخوها فلَم يَصنَع به ما صَنَعَ بها فقيل له يا رسول اللَّه صَنَعتَ باءُختِهِ ما لم تَصنَع به و هو رجل فقال لانَّها كانت اءَبَرَّ بوالديها منه (366).
    ((خدمت امام صادق عليه السلام شرف ياب شدم و ضمن گفتگو به اطلاع حضرت رساندم كه فرزندم اسماعيل به من نيكى مى كند. امام عليه السلام فرمودند: من قبلا هم اسماعيل را دوست داشتم ، اما الان كه خبر دادى او به تو نيكى مى كند، محبت من به او بيشتر شده است . بعد فرمودند: يكى از خواهران رضاعى پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به حضور حضرت شرفياب شد، حضرت براى خواهرشان فرشى گستردند و او را بر آن نشانيدند، با او شروع به گفتگو كردند و به چهره او لبخند زدند. بعد از مدتى خواهر برخاست و رفت . سپس برادر همان زن آمد و پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آن گونه كه از خواهر استقبال كردند از برادش استقبال نكردند، عده اى به حضرت عرض كردند كه : شما با خواهرش رفتارى كرديد كه با اين مرد انجام نداديد، در حالى كه اين مرد است و او يك زن ! حضرت فرمودند: آن زن نسبت به پدر و مادرش نيكوكارتر از برادرش بود)).
    از اين روايت استفاده مى شود كه هم امام عليه السلام به كسى به پدر و مادر نيكوكارتر است ، علاقه بيشترى ابراز مى كند و هم رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم . يعنى علاوه بر دستورات و تاءكيد ات شفاهى و قولى ، سيره آن حضرات چنين بوده كه به دارندگان صفات كمال بيشتر اظهارعلاقه مى فرمودند و اين روش ارزنده معصومين عليهم السلام است كه مى تواند براى همه رهبران و معلمان جامعه الگو واقع شود تا اگر مى خواهند موضوع و مطلبى به صورت يك فرهنگ و سنت اخلاقى در جامعه رايج شود، علاوه بر اين كه خود عمل مى كنند، بايد كسانى را كه بدان عمل مى كنند را گرامى بدارند. از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
    كونوا دعاة للناس بغير اءَلسِنَتكم (367).
    ((مردم را - به سوى خير و خوبى - بخوانيد با غير زبانتان )).
    تاثير شيوه عملى بيشتر است . بنابراين ، علاوه بر اين كه خودتان عمل مى كنيد، از عمل ديگران هم تجليل كنيد؛ عامل را تشويق كنيد تا اين فرهنگ و اين روش رواج پيدا كند و به شكل سنت مقبول و پذيرفته شده اجتماعى درآيد تا بتواند جايگزين سنت هاى غلط، غير معقول و ناپسند جاهليت شود.
    احترام به سيره پدران از منظر قرآن
    تذكر اين مطلب لازم است كه بايد بدانيم همه آداب و رسوم قبل از اسلام مطرود و مردود نيست ؛ بسيارى از سنت هاى گذشته كه برگرفته از شريعت ها و اديان قبلى است و يا از عقل بشرى نشاءت گرفته ، مورد امضا و تاييد معارف ما قرار دارد، و بخشى از آن كه به خرافات و عصبيت هاى قومى و جاهلى آلوده است و با عقل و انديشه انسان نيز مطابقت ندارد مذموم شمرده شده و مورد نهى واقع گشته اند؛ از جمله اين آداب و سنن كه هم مقبول است و در بعد وسيعى مورد امضا و تاييد شارع و در مواردى مورد مذمت واقع شده است ، پيروى و حفظ حرمت پدران و آبا و اجداد است .
    در آيات متعدد قرآن كريم ، تعبد نسبت به روش پدران ذم شده است ؛ يعنى انسان نبايد متعبد به همه اعمال و رفتار آنها باشد. ما از آيات قرآن ، مذمت و نكوهش پايبندى به شيوه آبا و اجداد را استنباط مى كنيم ، ضمن اين كه به حفظ حرمت و احسان به پدر توصيه شده است و حتى احسان به مادر بعد از امر به توحيد، اولين دستور اخلاقى آيين اسلام است . اما ببينيم موارد مذمت و نكوهش كه در قرآن آمده چه مواردى است . با بررسى اين مصاديق و موارد مى بينيم كه همه مربوط به جايى است كه احترام افراطى به پدر باعث شود تا راه عقل و انديشه به روى انسان بسته شود و برخلاف ادراك سليم عقلانى ، تسليم عصبيت هاى قومى و فاميلى شود و در لجنزارى از جهالت و عناد به اين خيال واهى كه مبادا به اصل تقليد از آبا و بزرگان وى خدشه اى وارد شود با توحيد و دعوت انبيا مقابله كند.
    اكنون براى روشن شدن موضوع ، برخى از اين آيات را ذكر مى كنيم . در سوره مباركه بقره مى فرمايد:
    و اذا قيل لهم اتَّبعوا ما اءَنزَل اللَّه قالو بل نتَّبِع ما اءَلفَينا عليه آباءنا او لو كان آباوُهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون (368).
    ((هنگامى كه به كفار گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است ، پيروى كنيد. مى گويند كه ما پيرو كيش و آيين پدران خود خواهيم بود، آيا بايد تابع پدران خود باشند در حالى كه آنان بى عقل و نادان بوده و هرگز به حقّ و راستى راه نيافته اند؟!)).
    روش آنها بر خلاف عقل بوده شما چرا از آن روش پيروى مى كنيد؟ اين احترام به پدر نيست ، باقى ماندن در عصبيت هاى كوركورانه و نادانى است . شبيه به اين مضمون در سوره مباركه مائده نيز آمده است كه مى فرمايد:
    و اذا قيلَ لهم تَعالوا الى ما اءَنزل اللَّه و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آباءنا اءَوَ لو كان آباؤُهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون (369).
    ((هنگامى كه به كفار گفته شود به سوى آنچه خدا نازل كرده ، و به سوى پيامبر بياييد، مى گويند آن دينى كه پدران خود را بر آن يافتيم ما را كفايت مى كند، آيا بايد تابع پدران خود باشند در حالى كه آنان بى عقل و نادان بوده و هرگز به حقّ و راستى راه نيافته اند؟!)).
    چنان كه پيداست ، قرآن پيروى جاهلانه و تقليد و تعصب كوركورانه از گذشتگان را مذمت و نهى مى كند. در سوره مباركه اعراف مى فرمايد:
    و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آباءنا و اللَّه امرنا بها قل ان اللَّه لا يامر بالفحشاء اءَتَقولون على اللَّه ما لا تعلمون (370).
    ((و هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند مى گويند: پدران خود را بر اين عمل يافتيم ؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است . بگو: خداوند به كار زشت فرمان نمى دهد. آيا چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد)).
    قرآن در سوره مباركه زخرف مى فرمايد:
    قال اءَوَلو جئتكم باءَهدى ممَّا وجَدتُم عليه آباءكم قالوا انَّا بمَا اءُرسلتم به كافرون (371).






صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/