صاحبخانه میگوید بهار
خانه گران میشود
اجاره بهاء گرانتر.
نگران نباش!
کوچ میکنیم مثلِ پرستوها
صاحبخانه میگوید بهار
خانه گران میشود
اجاره بهاء گرانتر.
نگران نباش!
کوچ میکنیم مثلِ پرستوها
این دلِ بیصاحبمانده
خانهی کُلنگی شدهاست انگار
اجاره نمیرود دیگر!
بیا بکوبیم، از نو بسازیم.
موريانه هاي كبود
در خاكي كه هنوز سبز مانده است.
عنكبوت هاي خوف
بر درختي كه هنوزتنفس مي كند
بادهاي سرد...
بارانهاي سرب...
درياهاي سياه...
دودهاي منتشر...
كاش زود تر بيدار شوم
ببينم شما آمد هاید
تكيه داده به در؛ مي خندي ؛ مي گوييد :
- دوباره چه خوابي برايم ديده اي؟!
فرصتي نيست
بايدبروم.
بايددست به ديوارهاي جهان بسايم و
بروم.
اما
درهاي آسمان بسته است
ومن
براين همه برف واستخوان-تنها!
اشک گرم و خلوت سرد مرا نادیده ای
تا بدانی اینقدر ها هم شکیبا نیستم
دل بدست آور شوی با مهربانی های خویش
لیکن آن روزی که من دیگر به دنیا نیستم
هیچ کس جای مرا دیگر نمیداند کجاست
آنقدر در عشق تو غرقم که پیدا نیستم ....
ازنیمه ی راه بازگشتم
ودری سنگین برپاشنه چرخید.
حبس شدم پشت پنجره ای که ماه نداشت؛
گل شمعدانی نداشت؛
وطرحی ازعروسک برشیشه ها؛حتا.
تنهاگلدانی ترک دار و
صندلی یی فرسوده.
***
آن سورویش جهان بود:سبز
این سو من:تنها
که ترک برداشته؛
فرسوده شده؛
منقزض می شوم!
سکوت تو تمام هستی مرا فرو می ریزد
و منم که در پس این غربت به ویرانی می رسم
چرا لب به سخن نمی گشایی مگر نمی دانی که
زمزمه های تو حیات را در من جاری می کند
و روح تازه به کالبد بی جان من می دمد
چقدر تو در من زندگی می دمی
هوا را از من بگیر نجوایت را نه .....
چه قدرزمستان
چه قدرپاییز
چه قدرسفرهای همه ی کوچه های جهان
ازمن گذشته است!
چه قدرجنوب رابه شمال
شمال رابه دریا
به باران
به جنگل دوخته ام!
این همه سال در من چه می خواهند؟
دیشب به یاد روی تو چشمم به ماه بود
تا ماه بود یکسره کارم نگاه بود
دوشم در انتظار تو بگذشت تا به صبح
گوشم به حلقه دروچشمم به راه بود
دور از تو همچو شمع سرا پا بسوختم
وز دور عمر حاصل من اشک و آه بود
خسته می مانی چرا
آسمان ها کفاف تشنه ی درد جهان بانو نیست
زلال چشمه ی این اشک ها
تمام آرزو ها ی این مردم کور و کر نیست
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)