قابوس نامه
قابوس بن وشمگیر
درباره نویسنده
یكی از مشهورترین متون فارسی قرن پنجم هجری قابوسنامه است كه امیر عنصرالمعالی كیكاووس بن قابوس بن وشمگیر از امرای آل زیار آن را به نام فرزندش گیلان شاه نوشته است این كتاب یكی از روان ترین متون فارسی است كه حاوی نكته های اخلاقی و اجتماعی و حكایات شنیدنی است تاریخ آغاز تألیف كتاب را 475 هجری نوشته اند.
سبك شناسی
1- قابوسنامه از كتب نثر ساده قرن پنجم هجری است كه سادگی نثر آن هم موجبش روانی جمله بندی فارسی آن و كمی لغات عربی آنست و به سبب سادگی بیان به قول مرحوم بهار، تصرف و دخالت كاتبان در آن فراوان بوده است. و در این كتاب شمار لغات عربی آن در حدود 15 درصد است و در نظر اجمالی، كمتر از این مقدار به نظر می رسد چون لغات عربی قابوسنامه از ساده ترین و مستعمل ترین لغات عربی در فارسی مانند: عقل، فضل، عز، صحبت، صواب، غرض، صلاح و مانند آنست و از لغات مغلق و پیچیده و طولانی عربی اجتناب ورزیده است.
2- جمله های قابوسنامه به سبب آنكه موضوع كتاب پند و اندرز است غالباً با فعل امری ساخته شده است.
3- تكرار فعل در چند جمله پیاپی دیده می شود و جمله ها را با تقلیل فعل عطف نكرده است مانند: هیچ گنجی بهتر از هنر نیست...خوی بد نیست......دانش نیست....شرم نیست.
4- جمله های معترضه به كار نمی برد.
5- با آنكه لغات عربی كم به كار می برد اما در وقت ضرورت جملات و ضرب المثل های عربی را به صورت اصل نقل می كند مانند: "الحیاء من الایمان"، مكل طایر یطیر مع شكله"
6- مصدرهای عربی را نویسندگان پیش به صورت فارسی (یعنی با افزودن (ی) مصدری به آخر اسم فاعل) به كار می برند مانند: عاقلی، عادلی، كریمی، عزیزی، به صورت مصدر عربی به كار برده است مانند: عقل، عدل، كرم، عزت.
فرهنگ و هنر و دانایی
تن خویش را بعث كن به فرهنگ و هنر آموختن، و این تو را به دو چیز حاصل شود: یا به كار بستن چیزی كه دانی، یا به آموختن [آن چیز] كه ندانی.
حكمت: و سقراط گوید: هیچ گنجی بهتر از هنر نیست و هیچ دشمن بتر از خوی بد نیست و هیچ عزی بزرگوارتر از دانش نیست، و هیچ پیرایه، بهتر از شرم نیست. پس آموختن را وقتی پیدا مكن 1 چه درهر وقت و در هر حال كه باشی، چنان باش كه یك ساعت از تو در نگذرد تا دانشی نیاموزی و اگر در آن وقت، دانایی حاضر نباشد از نادانی بیاموز كه دانش از نادان نیز آموخت. از آنكه هر هنگام كه به چشم دل در نادان نگری و بصارت2 عقل بر وی گماری آنچه تو را از وی ناپسند آید دانی كه نباید كرد چنانكه اسكندر گفت:
حكمت: من منفعت نه همه از دوستان یابم، بلكه از دشمنان نیز یابم از آنچه اگر [در] من فعلی زشت بود، دوستان به موجب شفقت بپوشانند تا من ندانم، و دشمن بر موجب دشمنی بگوید تا مرا معلوم شود؛ این فعل بد را از خویشتن دور كنم، پس آن منفعت از دشمن یافته باشم نه از دوست. تو نیز دانش آموخته باشی كه از دانایان.
و بر مردم واجب است چه بر بزرگان و چه بر فروتران هنر و فرهنگ آموختن كه فزونی بر همسران خویش به فضل و هنر توان یافت؛ چون در خویشتن هنری نبینی كه در امثال خویش نبینی همیشه خود را فزون تر از ایشان دانی و مردمان نیز تو را افزون تر دانند از همسران تو به قدر فضل و هنر تو.
و چون مرد عاقل بیند كه وی فزونی نهادند بر همسران وی به فضلی و هنری، جهد كند تا فاضلتر و بهره مندتر شود و هر آنگاه كه مردم چنین كند بس دیر برنیابد تا بزرگوارتر هر كسی شود.
و دانش جستن، برتری جستن باشد بر همسران و مانند خویش و دست باز داشتن از فضل و هنر، نشان خرسندی بود بر فرومایگان و آموختن هنر و تن را مالیده داشتن از كاهلی سخت سودمندست كه گفته اند:
كاهلی فساد تن بود و اگر تن تو را فرمان برداری نكند نگر تا ستوه نشوی، ازیرا كه تنت از كاهلی و دوستی آسایش، تو را فرمانبردار از آنكه تن ما را تحریك طبیعی نیست و هر حركتی كه تن كند به فرمان كند نه به مراد؛ كه هرگز تا نخواهی و نفرمایی تن تو را آرزوی كار كردن نباشد پس تو به ستم، تن خویش را فرمان بردار گردان و به قهر او را به اطاعت آور كه هر كه تن خویش را مطیع خویش نتواند گردانید، وی را از هنر بهره نباشد و چون تن خویش [ار فرمان بردار خویش] كردی به آموختن هنر سلامت دو جهانی اندر هنرش بیابی و سرمایه همه نیكی ها اندر دانش و ادب نفس و تواضع و پارسایی و راستگویی و پاك دینی و پاك شلواری وبی آزاری و بردباری و شرمگنی شناس. اما به حدیث شرمگنی، اگر چه گفته اند "الحیاء من الایمان" بسیار جای بود كه حیا بر مرد و بال بود. و چنان شرمگن مباش كه از شرمگنی در مهمات خویش تقصیر كنی و خلل در كار تو آید كه بسیار جای بود كه بی شرمی باید كرد تا غرض حاصل شود. شرم از فحش و ناجوانمردی و نا حفاظی و دروغزنی دار. از گفتار و كردار با صلاح شرم مدار كه بسیار مردم بود كه از شرمگنی از غرضهای خویش بازماند.
همچنانكه شرمگینی نتیجه ایمان است، بی نوایی نتیجه شرمگینی است. جای شرم و جای بی شرمی بباید دانست3 و آنچه به صواب نزدیك تر است همی باید كرد كه گفته اند مقدمه نیكی شرم است و مقدمه بدی بی شرمی است. اما نادان را مردم مدان و دانای بی هنر را دانا مشمر و پرهیزگار بی دانش را زاهد مدان. و با مردم نادان صحبت4 مكن خاصه با نادانی كه پندارد داناست.
و بر جهل خرسند مشو و صحبت جز با مردم نیكنام مكن كه از صحبت نیكان مردم نیكنام شود چنانكه روغن كنجید از آمیزش با گل و بنفشه كه به گل و بنفشه اش باز می خوانند از اثر صحبت ایشان.
و كردار نیك را ناسپاس مباش و فراموش مكن و نیازمند خود را به سر باز مزن كه وی را رنج نیازمندی بس است خوشخویی و مردمی پیشه كن و ز خوی های ناستوده دور باش و بی سپاس و زبان كار مباش كه ثمره زیان كاری رنج مندی بود و ثمره رنج نیازمندی بود و ثمره نیازمندی فرومایگی و جهد كن تا ستوده خلقان باشی و نگر تا ستوده جاهلان نباشی كه ستوده عام، نكوهیده خاص بود چنانكه در حكایتی شنودم.
حكایت: گویند روزی "فلاطُن" نشسته بود از جمله خاص آن شهر، مردی به سلام او اندر آمد و بنشست و از هر نوع سخنی همی گفت در میانه سخن گفت: ای حكیم امروز فلان مرد را دیدم كه سخن تو می گفت و تو را دعا و ثنا همی گفت و می گفت افلاطن بزرگوار مردی است كه هرگز كس چنو نبوده است و نباشد.
خواستم كه شكر او را به تو رسانم افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرو برد و بگریست و سخت دل تنگ شد. این مرد گفت: ای حكیم، از من چه رنج آمد تو را كه چنین تنگ دل گشتی؟ افلاطون گفت: از تو مرا رنجی نرسید ولكن مرا مصیبتی ازین بتر چه بُود كه جاهلی مرا بستاید و كار من او را پسندیده آید؟ ندانم كه كدام كار جاهلانه كردم كه به طبع او نزدیك بود كه او را آن خوش آمد و مرا بدان بستود؟ تا توبه كنم از آن كار و این غم مرا آنست كه مگر من هنوز جاهلم، كه ستوده جاهلان، جاهلان باشند. و هم درین معنی حكایت دیگر یاد آمد.
حكایت چنین شنیدم كه محمدبن زكریارازی رحمةالله می آمد با قومی از شاگردان خویش، دیوانه ای پیش ایشان اوفتاد، در هیچ كس ننگریست مگر در محمدبن زكریا و نیك درو نگاه كرد و در روی او بخندید. محمدبن زكریا باز خانه آمد و مطبوخ افتیمون5 بفرمود پختن و بخورد. شاگردان گفتند كه: چرا مطبوخ خوردی؟ گفت: از بهر آن خنده دیوانه كه تا وی از جمله سودای، جزوی با من ندید، با من نخندید، چه گفته اند: "كل طایر بطیر مع شكله"6
دیگر، تندی و تیزی عادت مكن و زحلم خالی مباش ولكن یكباره چنان مباش نرم كه از خوشی و نرمی بخوردندت و نیز چنان درشت مباش كه هرگز به دست نسپاوندت7. و با همه گروه موافق باش كه به موافقت از دوست و دشمن مراد حاصل توان كرد. و هیچ كس را بدی میاموز كه بد آموختن دوم بدی كردن است. و اگر چه بی گناه، كسی تو را بیازارد تو جهد كن تا تو او را نیازاری كه خانه كم آزاری در كوی مردمی است. واصل مردمی گفته اند كه كم آزاری است. پس اگر مردمی كم آزار باش.
دیگر: كردار با مردمان نیكو دار از آنچه مردم باید كه در آینه نگرد اگر دیدارش8 خوب بود باید كردارش چو دیدارش بود كه از نیكوی زشتی نزیبد. نشاید كه از گندم جو روید و از جو گندم. و اندرین معنی مرا دو بیت است:
شعر:
ما را صنم همی بدی پیش آری
از ما تو چرا امید نیكــی داری؟
رو جـانا رو همی غــلط پنداری
گندم نتوان درود چوت جو كاری
پس اگر در آینه نگرد، روی خویش زشت بیند هم باید كه نیكی كند كه اگر زشتی كند بر زشتی فزدوه باشد و بس ناخوش و زشت بود دو زشتی به یكجا. و از یاران مشفق و آزموده نصیحت پذیرنده باش و با ناصحان خویش هر وقت به خلوت باش، ازیرا كه فایده تو ازیشان به وقت خلوت باشد. و چنین سخنها كه من یاد كردم بخوانی و بدانی و بر فضل خویش چیره گردی، آنگاه به فضل و هنر خویش غره مباش. و مپندار كه تو همه چیز بدانستی، خویشتن را از جمله نادانان شمر كه دانا آنگه باشی كه بر دانش خویش واقف گردی.
(قابوسنامه، به اهتمام دكتر غلامحسین یوسفی، ص 23- 38)
1- معنای جمله: برای آموختن، وقتی معین مساز (همه وقتها وقت آموختن و یادگیری است.)
2- بصارت: بینش.
3- روشن است كه منظور نویسنده در اینجا به اصطلاح امروز "خجالتی نبودن" است. چون افراد خجول، گاهی از دریافت حق خود باز می مانند.
4- همصحبت: همنشینی
5- مطبوخ افتیمون: جوشانده افتیمون، گیاهی از تیره پیچكیان كه داروی حنونش می دانسته اند (معین)
6- "كل طایر یطیر مع شكله": هر پرنده ای با پرنده همسانش پرواز می كند.
كبوتر با كبوتر باز با باز كند همجنس با همجنس پرواز
و همچنین با توجه به متن كه خوش آندم دیوانه است، این تمثیل نیز به ذهن متبادر است كه: دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.
7- پساویدن: لمس كردن.
8- دیدار: چهره
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)