در خانهی دل عشق تو مجمع دارد
و از دادن جان کار تو مقطع دارد
در شعر تخلص به تو کردم که وجود
نظمی است که از روی تو مطلع دارد
در خانهی دل عشق تو مجمع دارد
و از دادن جان کار تو مقطع دارد
در شعر تخلص به تو کردم که وجود
نظمی است که از روی تو مطلع دارد
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
ای من همه بد کرده و دیده ز تو نیک
بد گفته همه عمر و شنیده ز تو نیک
حد بدی و غایت نیکی این است
کز من به تو بد به من رسیده ز تو نیک
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
ای نور تو آمده نقاب رخ تو
خورشید زکاتی ز نصاب رخ تو
هر دل که هوای تو برو سایه فگند
در ذره ببیند آفتاب رخ تو
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
ای سوخته شمع مه ز تاب رویت
و ز خط تو افزون شده آب رویت
این طرفه که دل گرم نشد با تو مرا
جز وقت زوال آفتاب رویت
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
هر بوسه کز آن تنگ دهان میخواهی
عمری است که از معدن جان میخواهی
در ظلمت خط او نگر زیر لبش
از آب حیوة اگر نشان میخواهی
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خط تو که ننوشت کسی ز آن سان خوش
چون شمع وصال در شب هجران خوش
آورد به بنده شاهدی خوش گرچه
شاهد که خط آرد نبود چندان خوش
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
گر ز آن توام هر دو جهانم بستان
با کی نبود، سود و زیانم بستان
بازآی به پرسش و ببین چشم ترم
لب بر لب خشکم نه و جانم بستان
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
عشقت که به دل گرفتهام چون جانش
در دست و به صبر میکنم درمانش
وز غایت عزت که خیالت دارد
در خانهی چشم کردهام پنهانش
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
در دیدن این مدینهی زمزم آب
از مکه اگر سعی کنی هست صواب
زیرا که درو مقام دارد امروز
رکنی که ازو کعبهی دلهاست خراب
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
دل را چو به عشق تو سپردم چه کنم؟
دل دادم و اندوه تو بردم چه کنم؟
من زنده به عشق توام ای دوست ولیک
از آرزوی روی تو مردم، چه کنم؟
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)