کوزهی چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد
صد نوا چونک گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پردهای
زنده معشوقست و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)