در کنار کعبه چه خبر است ؟
کنار کعبه چه خبر است ؟
حالا ديگر آفتاب بالا آمده است، اهل مكه متوجّه مى شوند كه در مسجد الحرام خبرهايى است.
آنها از يكديگر سؤال مى كنند:
اين كيست كه در كنار كعبه ايستاده است و گروهى گرد او را گرفتهاند؟
در اين مى ان صدايى در همه جا طنين انداز مى شود.
گوش كن !
اين صداى جبرئيل است كه مى گويد:
اى مردم دنيا، اين مهدى آل محمد است، پس از او پيروى كنيد.
و همه مردم دنيا اين صدا را مى شنوند.
عجيب اين است كه هر كسى اين ندا را به زبان خودش مى شنود، اگر عربزبان است به زبان عربى، اگر فارسزبان است اين ندا را به زبان فارسى مى شنود و...
وقتى مردم اين ندا را مى شنوند با يكديگر در مورد ظهور سخن مى گويند و همه در مورد اين امر مهم با هم گفتگو مى كنند.
اهل مكه با شنيدن اين ندا به سوى مسجد الحرام هجوم مى آورند تا ببينند چه خبر شده است.
آنان مى بينند كه امام زمان با يارانش دور هم جمع شده اند.
اكنون امام مى خواهد با مردم سخن بگويد، به نظر شما اولين سخن حضرت با مردم چه مى باشد؟
امام به كنار كعبه مى رود و به خانه خدا تكيه مى كند.
و آنگاه چنين مى گويد:
اى مردم !
من مهدى، فرزند رسول خدا هستم.
هر آنكس كه مى خواهد آدم و ابراهيم و موسى و عيسى را ببيند، مرا ببيند !
هر كس كه مى خواهد محمد را ببيند، مرا ببيند.
اى مردم من شما را به يارى مى طلبم، پس چه كسى مرا يارى مى كند؟
و اكنون يك امتحان بزرگ الهى در پيش روى اهل مكه است چرا كه امام با بيش از هزار سال سن به شكل يك جوان ظهور كردهاست.
اهل مكه در شك و ترديد هستند عده اى از آنها باور نمىكنند كه اين جوان، همان حضرت مهدى عليه السلام است.
براى همين دسيسه مى كنند و تصميم مى گيرند تا حضرت را به قتل برسانند.
ولى آنان نمىدانند كه امام چه ياران باوفايى دارد، يارانى كه عهد بستهاند تا آخرين نفس از مولاى خود دفاع كنند.
وقتى اهل مكه با دفاع جانانه اين ياران باوفا، روبرو مى شوند مجبور به ترك مسجد الحرام مى گردند.
قسمتى از كتاب «داستان ظهور» / نويسنده: مهدى خداميان آرانى
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)