نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

موضوع: ديـــوان غـــــزليــات فــارســي شهـــــــــــــــريــار (ره)

  1. #1
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    99
    تشکر تشکر کرده 
    65
    تشکر تشکر شده 
    66
    تشکر شده در
    36 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    ديـــوان غـــــزليــات فــارســي شهـــــــــــــــريــار (ره)

    گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا


    فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا



    مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب


    فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا



    کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی


    نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا



    نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن


    چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا



    هوای ماه خرگاهی مکن ای کلبه درویش


    نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا



    توئی آن نوسفر سالک که هر شب شاهد توفیق


    چراغت پیش پا دارد که راه اینجا و چاه اینجا



    بیا کز دادخواهی آن دل نازک نرنجانم


    کدورت را فرامش کرده با آئینه آه اینجا



    سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ


    که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا

  2. #2
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    99
    تشکر تشکر کرده 
    65
    تشکر تشکر شده 
    66
    تشکر شده در
    36 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    ديـــوان غـــــزليــات فــارســي شهـــــــــــــــريــار (ره)

    علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را


    که به ماسوا فکندی همه سایه هما را



    دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین


    به علی شناختم من به خدا قسم خدا را



    به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند


    چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را



    مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ


    به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را



    برو ای گدای مسکین در خانه علی زن


    که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را



    بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من


    چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا



    بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب


    که علم کند به عالم شهدای کربلا را



    چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان


    چو علی که میتواند که بسر برد وفا را



    نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت


    متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را



    بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت


    که ز کوی او غباری به من آر توتیا را



    به امید آن که شاید برسد به خاک پایت


    چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را



    چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان


    که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را



    چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم


    که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را



    «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی


    به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»



    ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب


    غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

  3. #3
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    99
    تشکر تشکر کرده 
    65
    تشکر تشکر شده 
    66
    تشکر شده در
    36 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    اشعار شهریار

    به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا


    که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را



    چه شعبده است که در چشمکان آبی تو


    نهفته اند شب ماهتاب دریا را



    تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح


    به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را



    کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن


    که چشم مانده به ره آهوان صحرا را



    به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند


    چه جای عشوه غزالان بادپیما را



    فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور


    که درد و داغ بود عاشقان شیدا را



    هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست


    شبیه سازتر از اشگ من ثریا را



    اشاره غزل خواجه با غزاله تست


    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را




    به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب


    جز این قدر که فراموش می کند ما را

  4. #4
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    99
    تشکر تشکر کرده 
    65
    تشکر تشکر شده 
    66
    تشکر شده در
    36 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    شعر

    در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
    عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

    با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
    بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

  5. #5
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    99
    تشکر تشکر کرده 
    65
    تشکر تشکر شده 
    66
    تشکر شده در
    36 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض شعر شهریار

    زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را

    ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را




    ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد

    زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را



    به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید

    که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را



    به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد

    ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را



    طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید

    که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را



    به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر

    که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را



    به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود

    کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را



    نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم

    چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را



    به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید

    خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را



    به کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم

    که روزی سفره خواهدشد شکم این اژدهایان را



    به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت

    چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را



    حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس

    که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را

  6. #6
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    99
    تشکر تشکر کرده 
    65
    تشکر تشکر شده 
    66
    تشکر شده در
    36 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    شعر شهریار

    آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

    بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

    نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

    سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟

    نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

    دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

    آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند

    در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟

    در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین

    خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟

    شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر

    این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟

  7. #7
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    99
    تشکر تشکر کرده 
    65
    تشکر تشکر شده 
    66
    تشکر شده در
    36 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    شعر شهریار

    بیداد رفت لاله بر باد رفته را

    یا رب خزان چه بود بهار شکفته را




    هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید

    نو کرد داغ ماتم یاران رفته را



    جز در صفای اشک دلم وا نمی شود

    باران به دامن است هوای گرفته را



    وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود

    آخر محاق نیست که ماه دو هفته را



    برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب

    آورده ام به دیده گهرهای سفته را



    ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین

    بیدار کردی آن گل در خاک خفته را



    گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست

    تب موم سازد آهن و پولاد تفته را



    یارب چها به سینه این خاکدان در است

    کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را



    راه عدم نرفت کس از رهروان خاک

    چون رفت خواهی اینهمه راه نرفته را



    لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر

    تا باز نشنود ز کس این راز گفته را



    لعلی نسفت کلک در افشان شهریار

    در رشته چون کشم در و لعل نسفته را

  8. #8
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    99
    تشکر تشکر کرده 
    65
    تشکر تشکر شده 
    66
    تشکر شده در
    36 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    منظومه " حیدر بابا یا سلام

    حیدر بابا یا سلام

    حيدربابا نام کوهى در زادگاه استاد محمد حسين بهجتى تبريزى ملقب به شهريار است . منظومة «

    حيدربابايه سلام » نخستين بار در سال ١٣٣٢ منتشر شد و از آن زمان تا کنون به زبانهاى مختلفى ترجمه

    شده است . ليکن ترجمه بى بديل آن به شعر منظوم فارسى توسط دکتر بهروز ثروتيان شاهکارى

    ماندگار است . مترجم در توضيح هدف خود از انجام اين کار بسيار دشوار مى گويد : « زيبايى يک شعر در

    وزن و آهنگِ کلماتِ همنشين در يک بيت و هماهنگى آواها از نظر نرمى و درشتى و حتى برداشت و

    فروداشتِ حرکات نهاده شده که ذوق و استعداد هنرمند آنها را به هم دوخته ، است تا خواست دل او را

    به صورتى مؤثر و دل انگيز بيان کند . از همين روست که هر گونه تغيير در صورتِ شعر زيبايى و دلربايى

    آن را پريشان مى سازد بى آنکه شايد به شکل خيالى يا معنى آن لطمه اى بزند . » با اين حال مترجم

    معتقد است که هيچ ترجمه اى قادر به انتقال کاملِ بار احساسى و معنوى موجود در اين اثر نيست .

    منتقدان در توجيه ترجمه زيباى ايشان اين مثل فرانسوى را متذکر شده اند که : ترجمه به زن مى ماند

    اگر وفادار باشدزيبا نيست واگر زيبا باشد وفادار نيست .

    حيدربابا سندى زنده است ، و پرده اى رنگين و برجسته از زندگى در روستا را نشان مى دهد . مضمون

    اغلب بندهاى آن شايستة ترسيم و نقاشى است . زيرا از طبيعت جاندار سرچشمه مى گيرد . قلب پاک

    و انسان دوستِ شهريار بر صحنه ها نور مى ريزد و خوانندگان شعرش را به گذشت هاى دور مى برد .

    نيمى از اين منظومه نامنامه و يادواره است که شاعر در آن از خويشان وآشنايان و مردم زادگاه خود و

    حتى چشمه ها و زمينها و صخره هاى اطراف خشگناب نام مى برد و هر يک را در شعر خود جاودانگى مى بخشد .
    حیدر بابا یا سلام

    حيدربابا نام کوهى در زادگاه استاد محمد حسين بهجتى تبريزى ملقب به شهريار است . منظومة «


    حيدربابايه سلام » نخستين بار در سال ١٣٣٢ منتشر شد و از آن زمان تا کنون به زبانهاى مختلفى ترجمه

    شده است . ليکن ترجمه بى بديل آن به شعر منظوم فارسى توسط دکتر بهروز ثروتيان شاهکارى

    ماندگار است . مترجم در توضيح هدف خود از انجام اين کار بسيار دشوار مى گويد : « زيبايى يک شعر در

    وزن و آهنگِ کلماتِ همنشين در يک بيت و هماهنگى آواها از نظر نرمى و درشتى و حتى برداشت و

    فروداشتِ حرکات نهاده شده که ذوق و استعداد هنرمند آنها را به هم دوخته ، است تا خواست دل او را

    به صورتى مؤثر و دل انگيز بيان کند . از همين روست که هر گونه تغيير در صورتِ شعر زيبايى و دلربايى

    آن را پريشان مى سازد بى آنکه شايد به شکل خيالى يا معنى آن لطمه اى بزند . » با اين حال مترجم

    معتقد است که هيچ ترجمه اى قادر به انتقال کاملِ بار احساسى و معنوى موجود در اين اثر نيست .

    منتقدان در توجيه ترجمه زيباى ايشان اين مثل فرانسوى را متذکر شده اند که : ترجمه به زن مى ماند

    اگر وفادار باشدزيبا نيست واگر زيبا باشد وفادار نيست .

    حيدربابا سندى زنده است ، و پرده اى رنگين و برجسته از زندگى در روستا را نشان مى دهد . مضمون

    اغلب بندهاى آن شايستة ترسيم و نقاشى است . زيرا از طبيعت جاندار سرچشمه مى گيرد . قلب پاک

    و انسان دوستِ شهريار بر صحنه ها نور مى ريزد و خوانندگان شعرش را به گذشت هاى دور مى برد .

    نيمى از اين منظومه نامنامه و يادواره است که شاعر در آن از خويشان وآشنايان و مردم زادگاه خود و

    حتى چشمه ها و زمينها و صخره هاى اطراف خشگناب نام مى برد و هر يک را در شعر خود جاودانگى مى بخشد .
    حيدربابا ، ايلديريملار شاخاندا

    سئلر ، سولار ، شاققيلدييوب آخاندا


    قيزلار اوْنا صف باغلييوب باخاندا

    سلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه !

    منيم دا بير آديم گلسين ديلوْزه


  9. #9
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    99
    تشکر تشکر کرده 
    65
    تشکر تشکر شده 
    66
    تشکر شده در
    36 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    شعر شهریار

    حيدربابا ، گوْن دالووى داغلاسين !

    اوْزوْن گوْلسوْن ، بولاخلارون آغلاسين !


    اوشاخلارون بير دسته گوْل باغلاسين !

    يئل گلنده ، وئر گتيرسين بويانا

    بلکه منيم ياتميش بختيم اوْيانا

    نوشته لاتين

    Heyder Baba, gün dalivi daglasin,

    Üzün gülsün, bulaklarin aglasin,

    Usaklarun bir deste gül baglasin,

    Yel gelende ver getirsin bu yana,

    Belke menim yatmis bahtim oyana.




    ترجمه فارسي :

    حيدربابا چو داغ کند پشتت آفتاب

    رخسار تو بخندد و جوشد ز چشمه آب

    يک دسته گُل ببند براى منِ خراب

    بسپار باد را که بيارد به کوى من

    باشد که بخت روى نمايد به سوى من

    ترجمه انگليسي:

    Haydar Baba may the sun warm your back,

    Make your smiles and your springs shed tears,

    Your children collect a bunch of flowers,

    Send it with the coming wind towards us,

    Perhaps my sleeping fortune would awaken!

    ترجمه استانبولي

    Haydar Baba, güneş sırtını dağlasın,

    Yüzün gülsün, çeşmelerin ağlasın,

    Çocukların bir deste gül bağlasın,

    Yel gelince ver getirsin bu yana,

    Belki benim yatmış bahtım uyana.

  10. #10
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    99
    تشکر تشکر کرده 
    65
    تشکر تشکر شده 
    66
    تشکر شده در
    36 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    شعر شهریار

    حيدربابا ، سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون !

    دؤرت بير يانون بولاغ اوْلسون باغ اوْلسون !


    بيزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون !

    دوْنيا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ايتيمدى

    دوْنيا بوْيى اوْغولسوزدى ، يئتيمدى


    ترجمهْ فارسي


    حيدربابا ، هميشه سر تو بلند باد

    از باغ و چشمه دامن تو فرّه مند باد

    از بعدِ ما وجود تو دور از گزند باد

    دنيا همه قضا و قدر ، مرگ ومير شد

    اين زال کى ز کُشتنِ فرزند سير شد ؟

    نوشته لاتين
    Heyder Baba, gün dalivi daglasin,

    Üzün gülsün, bulaklarin aglasin,

    Usaklarun bir deste gül baglasin,

    Yel gelende ver getirsin bu yana,

    Belke menim yatmis bahtim oyana.


    ترجمه انگليسي :

    Haydar Baba may you be fortunate!

    Be surrounded with springs and orchards!

    May you live long after us!

    The world is paved with events, deaths and losses!

    This world has long been childless and an orphan


    ترجمه استانبولي :

    Haydar Baba, senin yüzün ak olsun,

    Dört bir yanın çeşme olsun, bağ olsun,

    Bizden sonra senin başın sağ olsun,

    Dünya kaza ve kader, ölüm yitimdir,

    Dünya boyu oğulsuzdur, yetimdir.

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/