زندگی من هر روزش شده یأس و ناامیدی. به هیچ چیز خوش بین نیستم و احساس می کنم هر اتفاقی می افته باید به ضرر من باشه. فکر می کنم هیچ وقت نمی تونم به آرزوهام برسم و هر روزم سیاه تر از روز قبل است. دیگر حتی زندگی کردن معمول هم برای من پوچ و بی معنی شده. دلیلی نمی بینم که درس بخونم، کار کنم و یا حتی رفتارهای معمول روزانه رو انجام دهم. انگار خورشید زندگیم کاملاً غروب کرده حتی خیال طلوعی دوباره هم نداره. احساس می کنم به بن بست رسیده ام و هیچ کس و هیچ چیز نمی تونه نجاتم بده.


روان شناسان علت این همه احساس و تفکر منفی را درماندگی های آموخته شده می دانند. این نظریه توسط عده ای مطرح می شود که معتقدند جهت دهی و رهبری فعالیت ها و رویه های زندگی بر عهده افکار و شناخت و نحوه تفکر و پردازش اطلاعات ذهنی در افراد است. همه ما در قبال رویدادهای زندگی خودآگاه و ناخودآگاه فکر می کنیم و به تعبیر و تفسیر آنها می پردازیم. این تعبیر و تفسیرها می تواند حتی از دوران کودکی نیز به ما آموخته شود.


اتفاقات خوب و بد با هم ممزوج هستند و این بی انصافی است که چشمان ما تنها سختی ها و مشقات را ببیند و خوشی های آن را انکار کند.

مادری که با چنین تکیه کلامی با کودک خود رفتار می کند « تو نمی تونی» و یا عنوان می کند «فایده نداره به این موضوع بپردازی» و یا این عقیده را القاء می کند که: "روزگار و زندگی سراسر سختی است و اصلاً خوشی به ما نیومده " در همه این رفتارهای خود پشتکار و امید و تلاش و خوش بینی را در کودک خود به هلاکت می رساند.

گاهی نیز شاید خانواده القائات منفی نداشته باشند اما در اثر عدم تشویق تلاش و پشتکار و عدم تنظیم متعادل انتظارات خود فرزند خود را امیدوار و مثبت اندیش تربیت نمی کنند. به عنوان مثال: زمانی که فردی برای رسیدن به یک خواسته تلاش مستمر دارد و به یک مشوق بیرونی هم نیازمند است، اگر در خانواده ای حضور یابد که هیچ حمایتی برای تلاش دریافت نمی کند و حرکتش برای خانواده با ارزش و مثبت قلمداد نشود می توان گفت با نوعی بی انگیزگی روبرو می شود که در بزرگسالی درماندگی درونی را ایجاد می کند.


درماندگی


اما همیشه مقصر خانواده نیست. ما به عنوان انسان هایی با اراده و دارای قوه تعقل و فکر می توانیم به فرایند زندگی پرتوهای انگیزه و امید و پشتکار را بیافشانیم. زندگی مملو از پستی و بلندی است. اتفاقات خوب و بد با هم ممزوج هستند و این بی انصافی است که چشمان ما تنها سختی ها و مشقات را ببیند و خوشی های آن را انکار کند. نوع پردازش ذهنی ما برای دیدن خوشی ها و سختی ها به همراه هم بسیار مهم است. با توجه به عوامل ذهنی که داریم می توانیم رویدادها را تفسیر کنیم و حتی می توانیم گاه خود را عادت دهیم که حتی از دل سختی ها هم موضوع های خوب و مثبت را بیرون به کشیم.

در مجموع می توان افراد با درماندگی آموخته شده را با توجه به علل ذهنیشان این گونه دید.

عده ای که سبک اسناد منفی دارند و وقایع خوشایند را به علل بیرونی و ناپایدار و وقایع ناخوشایند را به علل درونی، همیشگی، پایدار مثل توانایی و استعدادهای شخصی نسبت می دهند.

اگر بخواهیم در مورد منابع کنترل و سبک اسناد در اشخاص صحبت کنیم. جالب است بدانید که افراد تعبیر و تفسیر وقایع و علل رویدادها را براساس چهار سبک اسنادی در ذهن شکل می دهند.


1- درونی پایدار.............. توانایی شخصی


2- درونی ناپایدار.............. تلاش


3- بیرونی پایدار.............. دشواری تکلیف


4- بیرونی ناپایدار............ شانس.


مسلماً اگر موفقیت های خود را به توانایی و تلاش خود یعنی منابع درونی نسبت دهیم انگیزه بیشتری برای کوشش بیشتر خواهیم داشت. اما اگر موفقیت را به شانس واگذار کنیم، پشتکار ما به دلیل وابستگی به یک عامل غیر قابل کنترل کاهش می یابد. همین طور است اگر شکست را به منابع بیرونی مثل دشواری تکلیف ارجاع دهیم در دفعه های بعد برای تلاش مجدد پرانگیزه تر رفتار می کنیم در حالی که برخی افراد شکست را ناشی از توانایی خود می بینند و دلیلی برای ادامه ندارند.
مسلماً اگر موفقیت های خود را به توانایی و تلاش خود یعنی منابع درونی نسبت دهیم انگیزه بیشتری برای کوشش بیشتر خواهیم داشت. اما اگر موفقیت را به شانس واگذار کنیم، پشتکار ما به دلیل وابستگی به یک عامل غیر قابل کنترل کاهش می یابد.

لذا وقتی در شخصی درماندگی آموخته شده شکل می گیرد الگوی فوق هر گونه امید و تلاش را سد می کند و نتیجه حرکت را در ذهن به شکست های مجدد ختم می کند.

بنابراین الگوهای ذهنی در نحوه تفکر و کیفیت زندگی بسیار موثر است. چه خوب است که به توانایی های شخصی و البته پیش از آن به رحمت و لطف خداوند تکیه کنیم و بدانیم با تغییرات مثبت درون خود می توانیم نتایج پربارتری در زندگی بدست آوریم. و شانس را به تلاش و حرکت خود منوط بدانیم نه عوامل ناشناخته و غیر قابل کنترل.