شير يا خط
جنگ عظيمي بين دو كشور در گرفته بود .ماه ها از شروع جنگ مي گذشت و جنگ كماكان ادامه داشت. سربازان دو طرف خسته شده بودند. فرمانده يكي از دو كشور با طرحي اساسي قصد حمله بزرگي را به دشمن داشت و آن طرح با چنان دقت و درايتي ريخته شده بود كه فرمانده به پيروزي نيروهايش اطمينان كامل داشت ولي سربازان خسته، دو دل بودند .
فرمانده سربازان خود را جمع كرد و راجع به نقشه حمله خود، توضيحاتي به آنها داد. سپس سكه اي از جيب خود درآورد و گفت: " سكه را بالا مي اندازم، اگر شير آمد پيروز مي شويم و اگر خط آمد شكست مي خوريم. " سپس سكه را به بالا پرتاب كرد. سربازان با دقت، حركت و چرخش سكه را در هوا دنبال كردند تا به زمين رسيد. " شير " آمده بود. فرياد شادي سربازان به هوا برخاست. فرداي آن روز، با نيرويي فوق العاده به دشمن حمله كردند و پيروز شدند. پس از پايان نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت: " قربان، آيا شما واقعا مي خواستيد سرنوشت كشورمان را به يك سكه واگذار كنيد؟"
فرمانده لبخندي زد و گفت: " بله " و سكه را به او نشان داد .
هر دو طرف سكه شير بود .
پس بهتر است ما هم هميشه دو روي سكه زندگيمون شير باشه، چون اون موقع هميشه با ديد مثبت به زندگي نگاه مي كنيم .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)