تولّد يك سبز
خيلي ها آن را مصداقي از اتوپيا مي دانند و من نه . در اين جهان تقريباً هيچ كس مورد بهره كشي واقع نمي شود . البتّه فاصلهً طبقاتي و از اين حرفها وجود دارد ؛ ولي مثلِ روم و يونان باستان ، تقريباً هيچ شهروند اين جهان كار نمي كند .مي گفتند رمان يا فيلمي هم در اين باره نوشته يا ساخته شده . خود من هم يك فيلم نامهً سالها ناقص مانده و خاك خورده دارم به اسم « مواظب خوشمزه ها باش » كه از بعضي نظرات شبيه اين است و البتّه تفاوتهاي بنيادين هم دارد . آنجا دو نژادي كه مورد دو يا چند نوع بهره كشي قرار مي گيرند ، آبي مو و مو قرمز هستند و اينجا سبز ؛ سبز مو نه ، سبز ، سبز مثل مريخي ها ، آنطور كه در فيلمها مي گويند و مثل گياهاني كه بيشترشان را ديده ايم . امّا تفاوت بنيادين در اين نيست و در اين كه اين ها توليد مثل جنسي ندارند برخلاف آنها و توليد مي شوند هم .
نمي دانم حيوانات كجا هستند . نمي دانم جانوري باقي مانده يا نه . اينجا هر انساني چند تا از اين موجوداتي كه به اختصار « سبز » مي ناميمشان دارد . بعدها هم نامي شبيه همين شايد داشته باشند . كارها را سبز ها انجام مي دهند ؛ تمام خدمات با آنها است ؛ حتّي با اين كه توليد مثل جنسي ندارند . البتّه اين كار آنجا مذموم شمرده مي شود . آنها تقريباً بي وقفه كار مي كنند و بعداً معلوم مي شود كه انرژي بدن شان از كجا تامين مي شود . وقتهايي كه كارنمي كنند ، فكر مي كنند ؛ فكرهايي كه بايد بكنند : مثلاً اين كه خانم خانه فلان چيزش را كه شايد به هيچ دردي نخورد ، كجا گم كرده يا چگونگي بهينه سازي سيستم توزيع در موًسّسه اي كه آقاي خانه مديرش است يا به تخيّل فرو رفتن براي توليد داستاني كه هم دختربچّه نحيف را راضي كند و هم پسر بچّه پر رو را .
آنها علاوه بر خدمات روزمرّه مواجه با كنده شدن قسمتهايي از بدن خود مي شوند ؛ مثلاً وقتي رد مي شوند و پسربچّه يا دختربچّه يا آقا و خانم خانه انگشتهايشان را مي شكنند كه مزه تردي دارد شكستنشان و مي خورند كه مزه چوب شور معمولاً مي دهد . اين كار همراه با هيچ دردي نيست و انگشتها ، بلافاصله كه نه ، امّا ظرف مدّت كوتاهي ترميم مي شوند . هر چه قسمت كنده شده بزرگتر باشد ، ترميمش بيشتر طول مي كشد . مثلاً آن صحنه را در نظر بياوريد كه يكي از آنها ايستاده و آقاي خانه دارد دست چپ يا راستش را مي كند و به خانم خانه مي دهد و بعد دست چپ يا راست بعدي ها را ، زيرا مهمان ناهار دارند . اينجا حتّي مساله چشم و هم چشمي پيش مي آيد . زيرا مهمترين چيزي كه ميزان ثروت يك خانواده را تعيين مي كند ، تعداد سبزهايش است . كنده شدن اعضاء ،همراه با هيچ دردي نيست و فقط ناراحتي ناشي از نقصان را به همراه دارد . عضوي كه بيشتر از همه كنده مي شود ، دست است كه هم از لحاظ تنوّع مزه ها قابل توجّه است ،هم كارآيي را صرفاً كاهش مي دهد و به صفر نمي رساند و هم ظرف مدّت دو سه روز ترميم مي شود .
خانه دو مكان تاريك و روشن دارد . مكان تاريك را صندوقخانه مي نامند ؛ لابد به خاطر بار آركائيك كلمه . مكان روشن سقف ندارد و به همين خاطر روشن است . آنجا جايي ست كه سبز ها فكر مي كنند و سبز ها تامين انرژي مي كنند. قضاي حاجت اعضاي خانه و مهمانان خوانده و ناخوانده شان نيز ، در ظرفهاي مخصوص در همان محل صورت مي گيرد . ظرفها نقره اي رنگ اند . انرژي سبزها از نور خورشيد و مدفوع انسان تامين مي شود . آنها همانطور كه روي صندلي هاي مخصوص شان زير نور خورشيد پهن مي شوند و مدفوع مي جوند ، فكر مي كنند و هر از گاهي صداهايي شبيه همين آه كشيدن خودمان را از منفذ زير دهان بيرون مي دهند . اين صدا با يك رنگ آبي نامحسوس مثل دود به هوا مي رود و بلافاصله محو مي شود . ولي صداي دود صدا مي ماند و مطلقاً از بين نمي رود و هر از گاهي اينجا و آنجاي جهان به گوش مي رسد . خيلي ها اين آلودگي صوتي را نگران كننده مي دانند . به هر حال ، سبزها عمدي در اين آلودگي ندارند و هنوز نواقصي دارند كه بايد برطرف شود . فقط صحبت آلودگي صوتي نيست . يكي از بحثهايي كه هر چند وقت يك بار مطرح مي شود اين است : حسّ ترس براي آنها لازم است يا نه ؟ پيشتر خوانده ايد كه ناراحتي اين ها از كنده شدن اعضاء صرفاً به خاطر نقصاني است كه پيدا مي كنند ؛ از اين كه ديگر زياد به درد نمي خورند يا كمتر به درد مي خورند. والّا حتّي آنها هم مي دانند كه موارد نادري از اين كه انساني همه سبزش را بخورد ، گزارش شده است و آن موارد نادر هم عموماً اختلالات رواني داشته اند . اينجا بحث عرف مطرح نيست . در سطور بالا خوانده ايد كه سرمايه اصلي هر خانواده اي سبزهايش هستند ؛ سبزهايي كه شيوه توليد شان را حدّاقّل ما آدمهاي معمولي نمي دانيم . به همين خاطر هيچ كس سبزش را تمام نمي كند .
علي رغم تمام استدلالات فوق و شايد كاملاً بي ربط ، باز هم مواردي هستند كه يك سبز را به حسّي فراتر از نقصان برسانند ؛ مثلاً وقتي صاحب ، هوس خوراك زبان مي كند و زبان سبز پرگو را شايد فقط به خاطر پرگوئيش بيرون مي كشد . تمام قسمتهاي داخليِ بدن آنها هم سبز است. آنها هيچ جاي غير سبزي در بدنشان ندارند. فقط سبزهاي داخلي فرق دارند؛ وارياسيوني از سبز . وقتي ميل مفرطيكه به قصّه گويي در سبز ها تعبيه شده را در نظر بياوريم، مي فهميم كه آن بيست و هفت الي بيست و هفت و نيم ساعتي كه صرف ترميم كامل زبان مي شود، چقدر با زجر برايشان مي گذرد .
امّا فاجعه اين نيست . هر سبز فقط از يك چيز مي ترسد . البتّه تا امروز هيچ استنكافي ، حتّي در اين مورد هم گزارش نشده است : وقتي صاحب هوس خوراك مغز مي كند . اين هوس فقط با كندن كلّه فرو نشانده مي شود . مغز سبزها كه از چندين چيز مخچه مانند و يك مغز مركزي تشكيل شده ، درون كلّه شان تعبيه شده است . به همين خاطر كندن كلّه كمي پر دردسر تر است . بايد آنقدر كلّه را روي گردن بچرخانيد ، تا با صدايي كه بهترين توصيفي كه درباره اش به ذهنم مي رسد ، باران از دور است ، كنده شود . تن دور خودش مي چرخد و از در بيرون مي رود . سر ، چشمانش را روي هم مي گذارد و تعطيل مي شود . تن ، مدّتي اين ور و آن ور مي رود ؛ مدّتي حدود همين هفده هجده ساعت خودمان . بعد كه افتاد ، مي گذارندش گوشه صندوقخانه و خيلي طول مي كشد تا دوباره سر رشد كند . فاجعه اين نيست . در كاتالوگ همه سبزها نوشته شده كه آنها نيّت صاحب را حتّي نمي فهمند ، كه خيلي راحت مي بينند . به همين خاطر خود به خود مقاومت آن قسمت بدنشان كه قرار است كنده شود ، كم مي شود . مي شود بقيه كاتالوگ را هم خواند . نوشتم كه خيلي طول مي كشد . فاجعه اي كه هر سبزي را مي ترساند اين است كه آن سري كه رشد مي كند ، سر ديگري . در واقع سبز قبلي مرده است . اين چيزي است كه سبزها مي فهمند . شايد بپرسيد : چه لزومي داشت كه اين فهم در آنها تعبيه شود؟ نمي دانم . امّا دركي كه آنها از مردن دارند ، باعث مي شود كه هر موقع به هر كدامشان بگويم : « مغزتو مي خورما » بي اختيار ، علي رغم نيّت خواني ، گريه كند . گريه شان مزه آب آناناس مي دهد . اينجا هيچ چيز هدر نمي رود .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)