نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: داستان٫پیرمرد و دخترش

  1. #1
    عضو سایت
    yeke bara hame hame bara yeke
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    tabriz
    نوشته ها
    6,358
    تشکر تشکر کرده 
    3,639
    تشکر تشکر شده 
    1,506
    تشکر شده در
    1,036 پست
    حالت من : Narahat
    قدرت امتیاز دهی
    333
    Array

    داستان٫پیرمرد و دخترش

    داستان٫پیرمرد و دخترش



    دهقان پیر، با ناله می‌گفت: ارباب! آخر درد من یکی دو تا نیست
    با وجود این همه بدبختی، نمی‌دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده
    و چشم تنها دخترم را«چپ» آفریده است؟! دخترم همه چیز را دو تا می‌بیند.
    ارباب پرخاش کرد و گفت: بدبخت! چهل سال است نان مرا زهر مار می‌کنی!
    مگر کور هستی، نمی‌بینی که چشم دختر من هم «چپ» است؟!
    دهقان گفت: چرا ارباب می‌بینم … اما … چیزی که هست،
    دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌ها را «دوتا» می‌بیند
    … ولی دختر من، این همه بدبختی را … !
    امضا ندارم ولی به جاش اثر انگشت میزارم

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. کاربر مقابل از mohamad.s عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/