غروب
پر شدم از غروبي دلگير،چه پريشانم و چه تاريک!انقدر که
آينه ها با من قهرندو خورشيد از من رو بر نمي گرداند.من از تو دورشدم
از رازقي و رازيانه و کلبه سپيد آرزو ها يم ميان انبو هي از شب بوسه هاست.
دلگير تر از هميشه ام و فانوس هاي آويزان پشت
در را دستمال نمي کشم.حال ديگر صنو بر هاي اين طرف خيابان
سبز نيستند و به پاييز سلام گفته اند. حرفهايم را از ياد مي برمفشايد
هنوز دير نشده ف اشک هايم را پنهان مي کنم،صنو بر ها با يد سبز باشند!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)