دیوان غزلیات



  • «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»

  • «آیین تقوا ما نیز دانیم// لیکن چه چاره,با بخت گمراه»

  • «از صدای سخن عشق نديدم خوش‌تر // يادگاری كه در اين گنبـد دوار بماند»

  • «از آن به دیر مغانم عزیز میدارند// که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست»

  • «بر در ميخانه رفتن كار يك‌رنگان بود// خودفروشان را به‌كوی می‌فروشان راه نيست»

  • «بشوی اوراق اگر هـم‌درس مايی// كه علم عشق در دفتر نباشد»

  • «به ‌بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی می// علاج كی كنمت "آخرالدواء الكی"»

  • «به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر// به بند و دام نگیرند مرغ دانا را»

  • «به ‌كوی عشق منه بی‌دليل راه، قدم// كه من به‌خويش نمودم صد اهتمام نشد»

  • «به ‌می‌پرستی از آن نقش خود بر آب زدم// که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن»

  • «بی پير مرو تو در خرابات// هرچند سكندر زمانی»

  • «بی‌خار گل نباشد و بی‌نیش، نوش هم// تدبیر چیست؟ وضع جهان این‌چنین فتاد»

  • «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت// آفرین بر نظر پاک خطا‌پوشش باد»

  • «پيوند عمر بسته به‌موئی است هوش دار// غم‌خوار خويش باش غم روزگار چيست؟»

  • «تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز// خوشا کسی که در این راه بی‌حجاب رود»

  • «حافظ! از باد خزان در چمن دهر مرنج// فکر معقول بفرما، گل بی‌خار کجاست؟»

  • «حسنت به‌اتفاق ملاحت جهان گرفت// آری به‌اتفاق، جهان می‌توان گرفت»

  • «در اين زمانه رفيقی كه خالی از خلل است// صراحی می ناب و سفينه غزل است»

  • «در بيابان گر به ‌شوق كعبه خواهی زد قدم// سرزنش‌ها گر كند خار مغيلان غم‌مخور»

  • «در كوی ما شكسته‌دلی می‌خرند و بس// بازار خود‌فروشی از آن‌سوی ديگر است»

  • «دریغ و درد كه تا اين زمان ندانستم// كه كيميای سعادت رفيق بود، رفيق»

  • «دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند// گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»

  • «زين سرزنش كه كرد تو را دوست حافظا// بيش از گليم خويش مگر پا كشيده‌ای؟»

  • «سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌كرد// آن‌چه خود داشت ز بيگانه تمنا می‌كرد»

  • «سخن به‌نزد سخندان ادا مكن حافظ// كه تحفه، كس دُر و گوهر به ‌بحر و كان نبرد»

  • «سر و چشمی چنین زیبا,توگویی چشم ازو بردوز// برو کاین وعظ بی معنی مرا درسر نمیگیرد»

  • «شراب لعل می‌نوشم من از جام زمردگون// که زاهد افعی وقت است، می‌سازم به وی کورش»

  • «شوق لبت برد از یاد حافظ// درس شبانه,ورد سحرگاه»

  • «عاشق که شد یار به حالش نظر نکرد//ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست»

  • «فريب جهان قصهٔ روشن است// سحر تا چه زايد شب آبستن است»

  • «فلك به ‌مردم نادان دهد زمام امور// تو اهل دانش و فضلی همين گناهت بس»

  • «قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند// ما که رندیم و گدا دیر مغان مارا بس»

  • «قطع اين مرحله بی‌هم‌رهی خضر مكن// ظلمات است بترس از خطر گمراهی»

  • «كه بيند خير از آن خرمن كه ننگ از خوشه‌چين دارد// بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است»

  • «محتسب خم شكست و من سر او// سن بالسن و الجروح قصاص»

  • «محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد// قصه ماست که در هر سر بازار بماند»

  • «من و انکار شراب؟ این چه حکایت باشد// غالبأ این‌قدرم عقل و کفایت باشد»

  • «من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم// من لاف عقل میزنم این کار کی کنم؟»

  • «من که شبها ره تقوا زده ام بادف وچنگ// این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد؟»

  • «نقد صوفی نه همین صافی بی‌غش باشد// ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد»

  • «مرا به ‌كشتی باده درافكن ای ساقی// كه گفته‌اند نكوئی كن و در آب انداز»

  • «مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد// که، نهادست به هر مجلس وعظی دامی»

  • «نه عمر نوح بماند نه ملك اسكندر// نزاع بر سر دنيای دون مكن درويش»

  • «ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم// یا جام باده! یا قصه کوتاه!»

  • «نيك‌نامی خـواهی ای‌دل، بابدان صحبت مدار// خودپسندی جان من برهان نادانی بود»

  • «هر‌آن‌كسی كه در اين حلقه نيست زنده به‌ عشق// بر او نمرده، به‌فتوای من نماز كنيد»

  • «هرگز نميرد آن‌كه دلش زنده شد به‌ عشق// ثبت است بر جريده عالم دوام مـا»

  • «يارب مباد آن‌كه گدا معتبر شود// گر معتبر شود زخدا بی‌خبر شود»

  • «یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید// دود آهیش در آیینه ادراک انداز»

  • «يارب اين نو‌دولتان را بر خر خودشان نشان// كاين همه ناز از غلام و اسب و استر می‌كنند»

  • «جای آن است که خون موج زند در دل لعل// زین تغابن که خزف می‌شکند بازاش»

  • «آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست// هرکجا هست خدایا به سلامت دارش»