نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: فریدون و سه فرزندش

  1. #1
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,383
    تشکر تشکر کرده 
    763
    تشکر تشکر شده 
    846
    تشکر شده در
    352 پست
    قدرت امتیاز دهی
    233
    Array

    فریدون و سه فرزندش

    جشن مهرگان

    فریدون نخستین روز مهر ماه به تخت نشست و تاج کیانی بسر گذاشت. مردم به شاهنشاهی او دل آسوده گشتند و شادی کردند و آتش افروختند و باده نوشیدند و جشن به پا کردند و آن روز را عید خواندند و این عید سالیان دراز در میان ایرانیان بنام «جشن مهرگان» پایدار ماند.
    فرانک، مادر فریدون، هنوز از به تخت نشستن فرزندش آگاه نبود. چون آگاه شد خداوند را نیایش کرد و سرو تن را شست و به پیشگاه فریدون آمد و سر بر آستان گذاشت و خداوند را سپاس گفت و شادمانی کرد و آن­گاه به چاره­ی نیازمندان پرداخت. درویشان و تهیدستان را در نهان مال و خواسته داد و تا هفت روز بخشش می­کرد، چنان­که تهیدستی نماند آن­گاه ساز بزم کرد و خوانی آراسته انداخت و بزرگان و فرزانگان را به سپاس بر افتادن ضحاک مهمان کرد. سپس گنج هایی را که تا آن زمان پنهان داشته بود بگشود و جامه و گوهر و زین افزار و سلاح و کلاه و کمر بسیار با خواسته فروان به فرزند تاجدارش ارمغان کرد.
    گردن فرازان و بزرگان لشکر فریدون و فرانک را ستایش کردند و سپاس گفتند و زر و گوهر را به هم آمیختند و بر تخت شاهنشاه فرو ریختند و آفرین یزدان را بر آن تاج و تخت رنگین خواستار شدند و برای پادشاه برومندی و جاودانی خواستند.
    فریدون چون پاد شاهیش استوار شد به گرد جهان بر آمد تا در آبادانی زمین بکوشد و دست بدی و زشتی را کوتاه کند . فریدون پانصد سال زیست . در روزگار وی جهان، خرم و آباد و آراسته شد و ویرانیهای ضحاک ناپدید گردید.
    فرزندان فریدون
    فریدون در پنجاه سال نخستین زندگی سه فرزند یافت:
    به بالا چون سرو و به رخ چون بهار به هر چیز ماننده­ی شهریار
    چیزی نگذشت که پسران فریدون بالیدند و جوان شدند.فریدون بر آن­ها نظر کرد ، هر سه را برومند و دلیر و در خور تاج و تخت دید . در اندیشه پیوند آنان افتاد.
    فریدون دستوری آزموده و خردمند بنام جندل داشت . وی را پیش خواند و اندیشه­ی خود را با وی در میان گذاشت و گفت پسران من بزرگ شده­اند و هنگام پیوند ایشان است. باید دخترانی در خور ایشان جست. تو که خردمند و فرزانه­ای جستجو کن مگر سه خواهر از یک پدر و مادر که نیک چهره و فرخ نژاد باشند بیابی.
    جندل چند تن از یاران نیکخواه خود را برداشت و سیر و سفر آغاز کرد و از هر کس جویا می­شد تا آن­که به یمن رسید و وصف دختران پادشاه یمن را شنید. خوب جستجو کرد و دانست که سزاوار پسران فریدون این دختران­اند.
    جندل و شاه یمن
    بدر بار پاد شاه یمن رفت و بار خواست. پادشاه مقصود او را جویا شد. جندل زمین را بوسه داد و پادشاه را آفرین خواند و گفت من پیامی از فریدون شاهنشاه ایران دارم . فریدون ترا درود فرستاده است و می­گوید که در جهان گرامی تر از فرزند نیست و من سه فرزند دارم که آن­ها را چون دیدگانم عزیز می­دارم و اکنون هنگام پیوند ایشان است و خردمندان هیچ چیز را برای فرزندان برتر از پیوند شایسته نمی­دانند. مرا کشوری آباد و شایسته هست و سه فرزندم خردمند و با دانش و در خور تاج و گاه­اند. شنیدم که تو ای پادشاه سه دختر خوب چهره و پاکیزه خوی داری . از این مژده شادکام شدم و می­بینم که این گوهران سزاوار یکدیگرند و شایسته آنست که بفرخندگی و خجستگی پیوند آنان را سامان دهیم.
    پادشاه یمن چون گفتار جندل را شنید رخسارش پژمرده شد و در دل با خود گفت که دختران من نور دیدگان من­اند و در هر کار دستگیر و انباز من. اگر در کنار من نباشند روز من چون شب تار خواهد شد . پس نباید در پاسخ شتاب کنم تا چاره­ای بیندیشم.
    فرستاده فریدون را جایگاهی شایسته بخشید و از او خواست درنگ کند تا پاسخ بایسته بشنود. آن­گاه سران آزموده را پیش خود خواند و راز را با آنان در میان نهاد و گفت فریدون دختران مرا برای فرزندان خود خواسته است و می­دانید این دختران تا چه اندازه در دل من جا دارند. نمی­دانم از این دام چگونه بگریزم. اگر بگویم می­پذیرم راست نگفته ام و دروغ از شاهان پسندیده نیست، و اگر دخترانم را به وی سپارم با آتش دل و آب دیده و غم دوری چه کنم، و اگر سر باز زنم از آزار او چگونه ایمن باشم . فریدون شهریار زمین است و شنیدید با ضحاک چه کرد . کین وی را به خود خریدن آسان نیست . اکنون راهنمائی شما چیست؟
    دلاوران یمن پاسخ دادند که ما درست نمی دانیم که تو به هر بادی از جائی بجنبی . اگر فریدون شهریاری تواناست ما نیز بنده و افتاده نیستیم:
    سخن گفتن و بخشش آئین ماست عنان و سنان تافتن دین ماست
    به خنجر زمین را میستان کنیم به نیزه هوا را نیستان کنیم
    اگر فرزندان فریدون را می پسندی و ارجمند می­شماری به پذیر و لب فروبند . اما اگر در پی آنی که چاره ای بسازی و از کین فریدون هم ایمن باشی ، از او آرزوهایی بخواه که انجام دادنش دشوار باشد.
    آن­گاه پادشاه یمن جندل را پیش خود خواند و با وی فراوان سخن راند و گفت فریدون را درود برسان و بگو که من کهتر شهریارم و آنچه را او فرمان دهد به جان می­پذیرم. اگر کام شهریار این است که دختران من به این پیوند سر افراز شوند من به فرمان وی شادم. اما همان­گونه که پسران شاهنشاه نزد وی ارجمندند دختران من نیز جگر گوشه من­اند و اگر شاهنشاه سرزمین مرا وتاج وتخت مرا ویا دیدگان مرا می­خواست مرا آسان­تر از آن بود که دخترانم را از خود دور کنم. با این همه چون فرمان شاهنشاه این است کار جز به کام او نخواهد بود ، جز آن­که فرمان دهد فرزندان وی به یمن نزد من آیند تا چشمان من به دیدارشان روشن شود و داد و راستی آن­ها را بشناسم و دست آنان را به پیمان به دست بگیرم و آن­گاه نور دیدگان خود را به آن­ها بسپارم.
    جندل تخت را بوسه داد و درود گفت و با پیام پادشاه یمن رهسپار درگاه فریدون گردید و آنچه را شنیده بود باز گفت.

    اندرز فریدون
    فریدون پسران خود را پیش خواند و گفت: «اکنون شما باید آهنگ یمن کنید و با دختران پادشاه یمن که از آنان خوبرو تر و پسندیده تر نیست باز آئید. اما باید هشیار باشید و پاکیزه و آراسته سخن بگویید و پارسایی و پاکدینی و خردمندی خود را آشکار کنید که پادشاه یمن پادشاهی ژرف بین و روشندل و با دانش است و گنج و لشکر بسیار دارد. نباید که شما را کند و زبون بیابد وافسونی در کار شما کند. وی نخستین روز بزمی خواهد ساخت و سه دختر خود را آراسته و پر از رنگ و نگار در برابر شما بر تخت خواهد نشاند . این سه ماهرو به بالا و دیدار یکی­اند و جز چند تنی نمی­دانند بزرگتر و کوچکتر از آن­ها کدامند. اما دختر کهین پیش می­نشیند و دختر مهین در پس و دختر میانه در میان. از شما آن­که کوچکتر است نزد دختر کهین بنشیند ، و آن­که بزرگتر است نزد دختر مهین ، و آن­که که میانه است نزد دختر میانه. پادشاه یمن از شما خواهد پرسید که از این دختران بزرگتر و کوچکتر و میانه کدام است؟ و شما چنانکه دریافتید پاسخ گویید، تا هوشمندی شما آشکار شود.»
    پسران ، شاد و پیروز از پیش پدر بیرون آمدند و خود را آماده ساختند و لشکری گران آراستند . رو به درگاه شاه یمن نهادند.
    پادشاه یمن با لشکری انبوه به پیشباز آمد و مردم یمن از مرد و زن برای دیدن شاهزادگان بیرون آمدند و زر و گوهر و مشک و زعفران نثار کردند و جام باده را بگردش درآوردند. چنان شد که یال اسبان بمی و مشک آغشته شد و مردم بر زر و دینار افشانده راه می­رفتند.
    پادشاه یمن شاهزادگان ایران را در کاخی پر شکوه فرود آورد و روز دیگر چنان که فریدون گفته بود بزمی ساخت و دختران خود را آراسته بیرون آورد، بدان امید که شاهزادگان آن­ها را از یکدیگر نشناسند و پادشاه نادانی آنان را بهانه سرپیچی کند.
    اما پسران که افسون او را می­دانستند به خردمندی پاسخ گفتند و دختران را چنان که از پدر آموخته بودند بدرستی باز شناختند. شاه یمن و بزرگان درگاه وی در شگفت ماندند و دانستند که نیرنگ در کار پسران نمی­توان کرد. چون عزری نماند پیوند فرزندان فریدون را با شاهزادگان یمن پذیرفتند و دختران زیبا روی به خانه باز رفتند.
    افسون پادشاه یمن
    اما پادشاه یمن که جادو و افسون می­دانست تاب جدائی نداشت . چاره­ای دیگر اندیشید و بر آن شد تا فرزندان فریدون را به افسونی دیگر بیازماید تا اگر با افسون گرفتار شدند دخترانش آزاد شوند و نزد وی بمانند.
    تا دل شب در بزم به شادی پیوند نو باده خورده بودند . هنگامی که می بر خردها چیره شد و آرزوی خواب در سر مهمانان پیچید ، پادشاه فرمود تا بستر آنان را در بوستان زیر درختان گل افشان ، درکنار آبگیری از گلاب گستردند.
    چون شاهزادگان به خواب رفتند پادشاه یمن از باغ بیرون آمد و افسونی آراست و نا آگاه بادی دمان بر خاست و سرمایی سخت بر باغ و چمن چیره شد و همه چیز بیفسرد و از جنبش باز ایستاد. شاهزادگان ایران که افسون گشایی را از پدر آموخته بودند ناگهان از خواب برجستند و به نیروی فره ایزدی که رهنمون خاندان شاهی بود راه را بر جادو بستند و از زخم سرما در امان ماندند.
    روز دیگر چون خورشید سر از تیغ کوه برزد ، پادشاه افسونگر به گمان آن­که سه شهزاده را یخ زده و کبود چهره و بی جان خواهد یافت به باغ آمد. اما با شگفتی دید که سه پاهزاده چون ماه نو بر تخت نشسته­اند. دانست که افسون وی کارگر نخواهد شد و دختران وی از آن فرزندان فریدون­اند.
    چون چاره نماند رضا داد و بشایستگی به بستن بار عروسان پرداخت. در گنجینه­های کهن را باز کرد و زر و گوهر بسیار بیرون آورد و با خواسته فراوان بر پشت هیون بست و دختران خود را با آیین و فر همراه شاهزادگان کرد و رهسپار دربار فریدون ساخت.
    چون پسران به درگاه پدر نزدیک شدند فریدون که افسونگری می­دانست برای آن­که فرزندان خود را بیازماید خود را به صورت اژدهایی خروشان و آتش بیز در آورد و راه را بر شاهزادگان گرفت. فرزندان به نوبت، خردمندی و دلیری و هوشیاری خود را آشکار کردند و از زبان اژدها در امان ماندند. فریدون خشنود شد و بازگشت و پدر وار پیش آمد و دست فرزندان خود را به مهربانی گرفت و آنان را نوازش کرد و درود و آفرین گفت.
    آنگاه دختران پادشاه یمن را نام پارسی بخشید: همسر سلم را که پسر بزرگتر بود «آرزو» نام کرد و همسر تور پسر میانه را «ماه» و همسر ایرج را که پسر کهتر بود «سهی» خواند.
    24 jack bauer 7

  2. کاربر مقابل از king 2011 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/