مذهب عشق
اشاره:اين مقاله ترجمه و تلخيصي است از مقاله Rumi's Relegion of Love كه توسط آرش نراقي به مناسبت هشتصدمين سال تولد مولوي در دانشگاه كاليفرنيا در 10 فوريه 2008 ارائه شده است.


1. مثنوي - مهمترين اثر مولوي - با داستان يك ني آغاز مي شود. اين ني سمبل روح انسان است و نواي غمناك آن غم قلب و روح انساني كه از منشا خود دور افتاده است را نشان مي دهد. براي مولوي تراژدي وجود انسان در اين جهان جدايي است. ما با اقيانوس ناپيداي الهي يكي بوديم. اما اكنون قطره اي از اقيانوس در بيابان اين جهان پرتاب شده است. دور از مبدا و منشا خود. براي مولوي زندگي واقعي پيوستن به همان اقيانوس است. بنابراين زندگي ما تا وقتي از منشا خود جدا باشد، واقعي نيست.
2. چرا ملودي ني غمناك است ؟ به دليل درد و غم دوري از خانه. و چرا احساس برانگيز است ؟ به دليل نوميدي از بازگشت به خانه و پيوستن به معشوق. بنابراين براي مولوي در اعماق روح انسان يك حس بي قراري وجود دارد. روح ما در اين جهان هرگز راحتي را درك نخواهد كرد. هميشه گم گشته اي دارد. هميشه احساس جدايي مي كند. نواي ني به اين دليل غمناك است كه شما را به ياد روزهاي خوب گذشته مي اندازد. به ياد خانه .
3. از نظر مولوي در يك زندگي غير واقعي دو حس قوي وجود دارد: هيجان و خستگي. دليل آن هم اين است كه وقتي قطره ديگر جزئي از اقيانوس نيست به راحتي مي تواند به بخار تبديل شود. يك قطره تنها در برابر نور خورشيد مقاومتي نمي تواند بكند. در برابر باد هم به راحتي خشك مي شود. زندگي او همواره در شرف نابودي است. و نابودي بزرگترين عامل در ايجاد هيجان است. از سوي ديگر موقعيت روح انسان در جدايي به نظر مولوي شبيه شاهزاده ايست كه در يك قصر بزرگ زندگي مي كرده ولي حالا مجبور است كه در زنداني تاريك و كوچك بدون پنجره اي رو به بيرون عمر بگذراند. وقتي كه در قصر زندگي مي كرد، همه چيز تازه بودند. عظمت آسمان، احساس رنگين نور خورشيد و افق بي انتهاي اقيانوس. جايي براي خستگي وجود نداشت. اما او اكنون در چهارديواري تنگ و تاريكي محصور شده است. چيز جديدي براي ديدن نيست. او خسته شده است. وقتي قطره با اقيانوس همراه مي شود، او را محدوديتي نيست. اما اكنون به عنوان يك قطره، در تنهايي محدود خويش گرفتار است. اينجا منشاء خستگي محدود بودن است. پس براي مولوي تنها يك راه غلبه بر هيجان و خستگي وجود دارد و آن زندگي واقعي است. پيدا كردن راهي به سوي خانه. راهي براي اتصال به اقيانوس. اين سفر روح ما را به آرامش دائمي و شادي واقعي مي رساند.
4. اما راه اين اقيانوس از كجاست ؟ روح انسان چگونه راه بازگشت به مبداء خود را بيابد؟ مولوي اعتقاد دارد كه اين سوال قابل پاسخگويي نيست اگر چه ما مي دانيم مهمترين سد در راه بازگشتمان كدام است. اين سد خود ما هستيم. او داستان عاشقي كه نزد معشوق خود رفت را به ما بگويد. عاشق در زد. معشوق پرسيد چه كسي است كه در را مي كوبد؟ عاشق گفت: من. معشوق نوميدانه گفت: بازگرد. زمان مناسبي نيست. اينجا جايي براي انسانهاي خام نيست. و در را نگشود. پس از سالها عاشق بازگشت و دوباره در زد. معشوق پرسيد: چه كسي است كه در را مي كوبد؟ اين بار عاشق گفت: تو . تويي كه در مي كوبي. معشوق در را گشود و گفت در اين خانه اتاقي براي من وجود ندارد. داخل شو. پيغام مولوي كاملا شفاف است. براي پيوستن به معشوق بايد ترك خود كرد. اين خود براي مولوي وضعيتي است كه در آن انسان از منشاء خويش جدا مي شود. اين خود منبع خود خواهي و خودپرستي است. كسي كه وجودش بر گرد خود مي چرخد، همه چيز را براي سود خويش مي خواهد. مرزها و محدوديتها عامل جدايي است. خود متمايز كننده شخص از ديگران است. پس خود مرزي است بين ما و ديگران. اين دليلي است كه مولوي خود را مادر همه گناهان مي داند.
4.
5. چگونه از اين خودخواهي رها شويم؟ چگونه روحي چون گل لطيف داشته باشيم؟ چگونه همچون پروانه تغيير ماهيت بدهيم؟ چگونه مرزهاي خود را بشكنيم؟براي مولوي، تنها راه اين تغيير ماهيت راه عشق است. او عشق را درمان همه دردها از جمله غرور و خودبيني مي داند. از ديدگاه او انسان بايد بايد با عشق روبرو شود. بايد عاشق شود.
***
عمر كه بي عشق رفت هيچ حسابش مگير
آب حيات است عشق در دل و جانش پرير
هر كه جز عاشقان ماهي بي آب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزير
***
بدترين مرگ ها بي عشقي است
بر چه مي لرزد صدف؟ بر گوهرش
***
هر كه را نبض عشق مي نجهد
گر فلاطون بود تواش خر گير
***
عشق گزين عشق بي حيات خوش عشق
عمر بود بار همچنان كه تو ديدي

چرا عشق درمان همه دردهاست ؟ براي مولوي جادوي عشق توانايي بر تغيير دادن خود تنها و برداشتن مرزهاست. عشق همان فداكاري است. عاشق واقعي كسي است كه براي معشوق خويش فداكاري هاي بزرگ مي كند. به محض اينكه شما عشق را تجربه كنيد، مسيرتان تغيير خواهد كرد. پيش از عشق شما دانسته يا نادانسته خود را معيار همه چيز مي دانستيد. مركز جهان. ولي عاشق كه مي شويد، خود شما نيز دستخوش تغييرات مي شود. به سوي ديگران مي رويد و براي يافتن معشوق فداكارهاي ها مي كنيد. و اين گشودگي جايگزين مرزهاي خود شماست. مركز وجود شما از من به معشوق تغيير مي يابد. مولوي اين تغيير را مرگ پيش از مرگ يا مرگ در روشنايي مي نامد. جدا شدن از خود و اتصال به معشوق.
6. بسياري از عارفان مسلمان عشق انساني را به پل تشبيه كرده اند. پلي به سوي عشق الهي. مولوي گهگاه استعاره اي متفاوت را براي فهم رابطه عشق انساني و الهي به كار مي برد. او ادعا مي كند براي درك روح جهان كه همانا خداوند است به دو آيينه نياز است. يكي براي قلب خود و يكي براي قلب معشوق. عاشق آيينه خود را در مقابل آيينه معشوق قرار مي دهد. اين دو آيينه وقتي در برابر هم قرار مي گيرند، تا ابد به انعكاس يكديگر مي پردازند. تفاوت بين استعاره پل با استعاره آيينه نيز مهم است. وقتي شما از پل عبور كنيد و به ديگر سو برسيد ديگر به پل نيازي نداريد. اما درك عشق نامحدود در وجود دو آيينه است. به عبارت ديگر در استعاره پل عشق انساني تنها ارزش ابزاري دارد. وقتي شما به خدا رسيديد عشق زميني شما اهميت چنداني ندارد. اما در تئوري آينه عشق انساني داراي ارزش ذاتي است و شما مي توانيد آن را به صورت كامل از طريق معشوق خود درك كنيد. پس عشق تنها معلم نوع دوستي نيست. اما مرزهاي خود را تكان داده و فرصتي واحد براي درك معشوق ايجاد مي كند. و اين دليلي است براي مولوي كه خود را از محدوديتهاي مذاهب برهاند و خود را فداي مذهب عشق كند. اين مذهب سطحي بالاتر از معنويت و روحانيت است. او پيش از ملاقات شمس مرد مذهب بود و پس از ملاقات او مرد خدا شد. براي مرد خدا تفاوتي بين مذاهب مختلف وجود ندارد. اين تجربه شخصي عشق براي مولوي نقطه عطف در زندگي مذهبي او بود. نوعي انقلاب كپرنيكي. براي مرد خدا خدا مهم است و هيچ مذهب خاصي مركز دنياي روحاني او قرار نمي گيرد. هدف، ملاقات خداوند بدون هيچگونه حجابي است. اين دليلي است كه مولوي خود را پيرو مذهب عشق مي داند.
***
دين من از عشق زنده بودن است
زندگي زين جان و تن ننگ من است (مثنوي دفتر ششم )
***
ملت عشق از همه دين ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست ( مثنوي دفتر دوم )
7. براي مولوي مثل افلاطون عشق پاسخي است به زيبايي. عاشق بايد نسبت به تمام زيبايي هاي جهان حساس باشد. او اعتقاد دارد اگر مي خواهيد خدا را بشناسيد، به اين يا آن كتاب نگاه نكنيد. به زيبايي معشوق بنگريد.