هیچ گاه نیامده بود که حالا بخواهد برود
و من را در حسرت از دست دادنش بگذارد
آن خیالی بوده که من می پنداشتم او را در کنار خود دارم
حال میابم که توهم و سرابی بیش نبوده
و من خود را داشتم بیهوده در سراب غرق می کردم
اما لحظه ی تلخ خستگی من که ایستادم از خستگی
خواستم که گوش کنم صدای امواج دریایی را که به دنبالش در حرکتم
تا با شنیدن آن جانی دوباره بگیرم برای ادامه ی راه
اما هر چه دقت کردم صدای موجی در کار نبود
آن لحظه بود که فهمیدم دریای من سراب بوده است
و من هم به دنبال سراب بودم
نگاهم به پشت سر می افتد،
زندگی سوخته ی خود را میبینم از پی سراب رفتن
که آتش گرفته عمر من و خاطرات تو که هیزم این آتش است
و تمامشان از نگاهم رد میشوند و می بینم که چگونه سراب ساختم
آری،گرمای سوزان عشق پوشالی تو
زندگی بهاری و سبز من را کویر وبیابان کرد
و دریای مواج و خروشان من را به سرابی پوچ تبدیل کرد
و چه ساده سوخت عمر من
تو سراب بودی، سراب
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)