پادشاهى هوشنگ چهل سال بود«1»
پس از گيومرت، هوشنگ خردمند و دادگر تاج بر سر نهاد«2»و چهل سال پادشاهى بكرد. چون بر تخت شاهى بنشست، گفت: من پادشاه هفت كشورم«3»كه
شرح مهرآبادى، ج:1، ص: 58
به فرمان يزدان پيروزگر، اينك كمر به داد و دهش مىبندم. پس از آن گيتى را يك سره آباد ساخت«1»و داد بگسترد.«2»نخست با دانش خود، آهن را از سنگ بيرون آورد.
پس آنگاه با شناختن آهن بود كه پيشه آهنگرى بنياد نهاد و بدان، تبر و ارّه و تيشه ساخته گشت«3».
پس از آن چاره آب كرد و آبها را با ساختن جويها، از دريا به دشت
شرح مهرآبادى، ج:1، ص: 59
آورد و رنج مردم را كوتاه ساخت.«1»چون آگاهى مردم افزون گشت، پس كشاورزى پديد آمد و هر كسى خوراك خويش، از كشاورزى بيآورد و با آغاز كشاورزى بود كه هر كسى سامان خويش بشناخت و يكجا نشين گشت. پيشتر از آن كه اين كارها كرده شود، خوردنيها، تنها از ميوهها و پوشاك مردم تنها از برگ درختان بود.«2»
بنياد نهادن جشن سده
آيين و كيش نياكان، خداپرستى بود و آتش به نزد ايشان همچون پيشگاه«3»بود در نزد تازيان. در آن زمان، آتش از دل سنگ پديد آمد و گيتى را روشنى گسترانيد.
روزى شاه گيتى با تنى چند از بزرگان به كوه گذر كرد كه ناگهان از دور چيزى دراز و سياهرنگ و تيز رو پديدار گشت كه دو چشمش همچون دو چشمه خون بود و از دودِ دهانش، گيتى تيره و تار شده بود. هوشنگ چون آن بديد، سنگى به دست گرفت و آن را به نيروى كيانى بسوى آن مار پرتاب كرد. ليكن مار بگريخت و آن سنگ كوچك به سنگ بزرگى خورد و هر دو سنگ شكسته شدند و از آن دو فروغى پديدار گشت. آن مار كشته نشد و ليكن از آن سنگ، آتش پديد آمد. پس هوشنگ از اين كه پروردگار آفريننده گيهان، چنين فروغى به او ارزانى داشت، به درگاه او نيايش بسيار كرد و يزدان را آفرين خواند و گفت: اين فروغى ايزدى است كه بايد از آن پاسدارى
شرح مهرآبادى، ج:1، ص: 60
گردد.«1»پس چون شب فرا رسيد، هوشنگ با مردم، آتشى به بزرگى كوهى برافروخت و جشنى بپا كرد و به باده نوشى پرداخت و نام آن جشن فرخنده را سده نهاد.«2»و بدين سان اين جشن سده از هوشنگ به يادگار ماند. آنگاه هوشنگ به آباد كردن گيتى پرداخت و از همين روست كه نام او در گيتى به نيكى بماند. از ميان جانوران، گاو و خر و گوسپند را جدا كرد و آنان را براى كشاورزى بكار گرفت و
شرح مهرآبادى، ج:1، ص: 61
مردمان را گفت: اين جانوران را جفت جفت نگاهداريد و با ايشان كِشت كنيد و خوراك خويشتن را، خود پروريد. آنگاه از جانورانى دونده، آنهايى را كه موهايى زيبا و گرم و نرم داشتند همچون سنجاب و آس«1»و روباه و سمور بكشت و پوست ايشان را بِكَنْد و بدين گونه از چرم آنها، براى مردم بالاپوش فراهم آورد.«2»و هوشنگ بدين سان پادشاهى كرد و ببخشيد و بگسترد«3»و چون روزگارش بسر
شرح مهرآبادى، ج:1، ص: 62
آمد،«1»از او جز نام نيك نماند:
ببخشيد و گسترد و خورد و سپرد برفت و جز از نام نيكى نبرد
بسى رنج برد اندر آن روزگار به افسون و انديشه بىشمار
چو پيش آمدش روزگار بهى ازو مردرى ماند تخت مهى
زمانه ندادش زمانى درنگ شد آن شاه هوشنگ باهوش و سنگ
نه پيوست خواهد جهان با تو مهر نه نيز آشكارا نمايدت چهر
( 1)-
مدت شاهى هوشنگ به اجماع مورخان 40 سال بوده است. از جمله ر. ك. طبرى، تاريخ طبرى، ج 1، ص 111 مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 217 مسعودى، التنبيه و الاشراف، ص 82 يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 193، اصفهانى، تاريخ پيامبران و شاهان، ص 10 بلعمى، تاريخ بلعمى، ج 1، ص 129، ثعالبى، تاريخ غررالسير، ص 41 مجمل التواريخ و القصص، ص 39 مستوفى، تاريخ گزيده، ص 76 مقدسى، آفرينش تاريخ، ج 3، ص 120، تاريخ سيستان، ص 3، ابن بلخى، فارسنامه، ص 28 و 9، ميرخواند، روضة الصفا، ج 1، ص 507 نويرى، نهاية الإرب، ج 10، ص 147 بندهش، ص 155 جوزجانى، طبقات ناصرى ج 1، ص 134 وى دو روايت ديگر نيز ذكر كرده كه بسيار متفاوتند و مىنويسد به روايتهاى ديگر، وى 400 يا 1400 سال پادشاهى كرد. همان، همان صفحه. خيام نيز در يك روايت بسيار متفاوت، مدت شاهى وى را 970 سال دانسته است. نوروزنامه، ص 13.
( 2)-
ميرخواند مىنويسد كه گيومرت، در زمان زندگانى خويش، تاج بر سر هوشنگ گذارد و سپس خود انزوا گزيد تا در گذشت. روضة الصفا، ج 1، ص 499. ليكن برخى بر خلاف روايت حكيم فردوسى و يا ميرخواند، برآنند كه ميان درگذشت گيومرت تا آغاز شاهى هوشنگ مدت زمانى دراز، فترت بود و هيچ پادشاهى بر مردم نبود. اين زمان را به تفاوت ذكر كردهاند از آن جمله: 150 و اند سال. ر. ك. مجمل التواريخ و القصص، ص 10. و يا حدود 170 سال. ر. ك. قزوينى،« مقدمه قديم شاهنامه»، بيست مقاله، ج 2، ص 65 بلعمى، تاريخ بلعمى، ج 1، ص 11. و يا 223 سال. ر. ك. طبرى، تاريخ طبرى، ج 1، ص 112 جوزجانى، طبقات ناصرى، ج 1، ص 133. و يا 294 سال و 8 ماه. ر. ك. اصفهانى، تاريخ پيامبران و شاهان، ص 20 مجمل التواريخ و القصص، ص 22. در بندهش نيز اشارهاى به اين فترت شده است. ص 155.
( 3)-
در جغرافياى قديم، زمين را به هفت كشور يا هفت اقليم يا بوم تقسيم مىكردند. اين تقسيم بندى در اوستا نيز وجود دارد. اسامى اين كشورها عبارتند از: ارزه Arzah در شرق، سوه Sawah در غرب، فرددفش Fradadaf و ويددفش Widadaf در جنوب، ووروبرش Wrbar و ووروجوش Wrjar در شمال، خونيرس( خونيره xwanirah )در مركز.
كشور يا اقليم وسط، بهترين و آبادترين و كاملترين جاى جهان است و ايران در آن جاى دارد. براى آگاهيهاى بيشتر ر. ك. پورداود، يشتها، ج 1، ص 433- 431 بندهش، ص 70 و 60 مينوى خرد، ص 31 پرسش 15 بند 10 قزوينى،« مقدمه قديم شاهنامه»، بيست مقاله، ج 2، ص 47- 42 بيرونى، التفهيم، ص 196 مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 84.
( 1)-
گويند هوشنگ نخست در هند اقامت داشت. آنگاه از آنجا به ديگر سرزمينها رفت و در استخر پارس تاج گذارى كرد و آنجا را پايتخت خود نهاد. ر. ك. مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 217 ثعالبى، تاريخ غررالسير، ص 41 مسكويه، تجارب الامم، ج 1، ص 56 اصفهانى، تاريخ پيامبران و شاهان، ص 30 ابن بلخى، فارسنامه، ص 28- 27 طبرى، تاريخ طبرى، ج 1، ص 112- 111.
( 2)-
نام هوشنگ معمولاً چه در اوستا و چه در متون تاريخى با لقب پيشداد آورده شده است. پيشداد معادل صفت اوستايى پَرَذاتَ Paradhta است كه از دو جزء تشكيل شده: پَرَ به معناى پيش ذاتَ به معناى داد و قانون( براى ذات معنى ديگرى نيز در صورت مفعولى وجود دارد و آن، مخلوق است. و روى هم به معناى نخستين دادگستر يا نخستين كسى است كه قانون آورد. در تفسير پهلوى فرگرد 20 ونديداد، در معنى پر ذات آمده است كه از آن جهت پيشداديان را به اين نام مىخوانند كه ايشان نخستين كسانى هستند كه آيين پادشاهى( داتْ اى خوتاييه) را معمول داشتهاند. ر. ك. صفا، حماسهسرايى، ص 397- 396 پورداود، يشتها، ج 1، ص . Justi schesNamenbuchP .621 971 از اين رو در اكثر روايات تاريخى نيز لقب پيشداد را به همان معناى اصلى آن يعنى« نخستين دادگستر»،« عادل اول» و« نخستين كسى كه داورى به داد كرد» آوردهاند. ر. ك. طبرى، تاريخ طبرى، ج 1، ص 112- 111 قزوينى،« مقدمه قديم شاهنامه» بيست مقاله، ج 2، ص 69 ثعالبى، تاريخ غررالسير، ص 41 مجمل التواريخ و القصص، ص 24، خوارزمى، مفاتيح العلوم، ص 99 مسكويه، تجارب الامم، ج 1، ص 55 نويرى، نهاية الإرب، ج 10، ص 147 مستوفى تاريخ گزيده، ص 76 جوزجانى، طبقات ناصرى، ج 1، ص 133 ابن بلخى، فارسنامه، ص 27 ميرخواند، روضة الصفا، ج 1، ص 500.
تنها حمزه اصفهانى، آن را به معناى« نخستين فرمانروا» و« نخستين پادشاه ايران» دانسته است. تاريخ پيامبران و شاهان، ص 30. مقدسى نيز در توضيح معنى پيشداد در كنار معناى« نخستين داور» دو معنى ديگر نيز آورده است:« نخستين كسى كه مردمان را به پرستش خداوند فراخواند» و« نخستين كسى كه به عبرى و پارسى و يونانى نوشت». آفرينش و تاريخ، ج 3، ص 119.
( 3)-
طبرى، تاريخ طبرى، ج 1، ص 112- 111 بلعمى، تاريخ بلعمى، ج 1، ص 126 اصفهانى، تاريخ پيامبران و شاهان، ص 30 ابن بلخى، فارسنامه، ص 27 ثعالبى، تاريخ غرر السير، ص 40 خواندمير، مآثر الملوك، ص 22.
( 1)-
مقدسى، آفرينش و تاريخ، ج 3، ص 120 ابن بلخى، فارسنامه، ص 27 جوزجانى، طبقات ناصرى، ج 1، ص 133 بلعمى، تاريخ بلعمى، ج 1، ص 128 طبرى، تاريخ طبرى، ج 1، ص 112- 111.
( 2)-
ثعالبى، تاريخ غرر السير، ص 40 ابن بلخى، فارسنامه، ص 27 طبرى، تاريخ طبرى، ج 1، ص 112- 111.
( 3)-
پيشگاه به پارسى به معناى محراب است.
( 1)-
فردوسى در اينجا اين بيت را آورده است:
بگفتا فروغيست اين ايزدى پرستيد بايد اگر بخردى بيشترينه آنان كه ايرانيان باستان را به آتش پرستى متهم كردهاند به اين بيت تمسّك جستهاند. حال آنكه بايد گفت اين برداشتى از سرِ ناآگاهى است. واژه پرستيدن در كنار معناى عبادت، نيايش و عبوديت به معناى خدمت كردن و پاسدارى نيز بسيار بكار مىرود و در اينجا نيز مراد معانى دومى است نه نخستين. و هوشنگ با اين دستور، در واقع فرمان به حراست از آتش داده تا خاموش نگردد و مردم از فوايد آن بهرهمند گردند. و اين معنى بطور نمايان در واژه پرستار جلوهگر است كه وظيفه او خدمت و مواظبت از بيمار است نه پرستش و عبادت او. و آخرين برهان بر اين كه منظور فردوسى از آوردن اين واژه رساندن معناى خدمت و پاسدارى بوده نه عبادت، اين بيتين مىباشند:
نيارا همى بود آيين و كيش پرستيدن ايزدى بود پيش
بدانگه بدى آتش خوبرنگ چو مر تازيان است محراب سنگ
( 2)-
سده: در باب جشن سده و وجه تسميه آن روايات مختلفى ذكر شده است. نام سده برگرفته از سد( صد) هاء( پسوند نسبت) است كه به معناى منسوب به شماره صد است و از آنجا كه در پارسى حرف ص وجود ندارد، اين لغت در اصل سد بوده و سده منسوب به آن است. اين جشن در روز دهم بهمن ماه برگزار مىشود و در آن آتش بسيارى مىافروزند. اما در كنار روايتى كه حكيم فردوسى در باب وجه تسميه جشنسده ذكر كرده و آن را به علت كشف آتش توسط هوشنگ دانسته است روايات ديگرى نيز وجود دارند. از جمله بيرونى ذكر كرده كه: آن زمان كه ضحاك دستور داده بود تا هر روز مغز دو تن از مردان كشور را خوراك ماران او سازند، وزير يا آشپزش، ارمائيل، يكى از ايشان را رها مىكرد و او را پنهان به كوه دماوند مىفرستاد. چون فريدون بر ضحاك چيره شد، ارمائيل را نيز بگرفت. ليك ارمائيل گفت اين از تدبير من بود كه هر روز يكى از آن دو مرد را رها مىساختم. اينك تمامى آن رهاشدگان در كوه هستند. فريدون خواست كه حقيقت آن كار را بداند پس چون شب بود كسانى را بفرستاد تا درستى حرف او را بدانند و چون آن افراد خواستند تا به فريدون، وجود ايشان را در كوه بنمايانند، به آن مردان دستور دادند تا در كوهى كه بر آن بودند آتشى بيفروزند تا فريدون با مشاهده آن به حقيقت كار واقف شود. پس ايشان آتشى به بزرگى كوهى برافروختند و فريدون درستى آن كار را بدانست. ر. ك. بيرونى، التفيهم، ص 258- 257. نيز وى در روايت ديگرى در باب وجه تسميه سده آورده است:« سبب نامش چنانست كه از او تا نوروز پنجاه روز است و پنجاه شب.» همان، همان صفحه. نيز گفتهاند در اين روز فرزندان حضرت آدم( ع) صد تن شدند. ر. ك. همان، همان صفحه برهان قاطع، ماده سده و جشن سده و حواشى معين پورداود، يشتها، ج 1، ص 515- 514.
( 1)-
آس، پارسى قاقم، قاقوم است. لغتنامه دهخدا، ماده قاقم. پستاندار جونده كوچكى است، بزرگتر از موش، به رنگ سفيد و دم كوتاه كه نوك دم آن سياه است. پوستش بغايت سفيد كه از آن پوستين تهيه مىكنند. فرهنگ جامع شاهنامه، ماده قاقم.
( 2)-
ثعالبى، تاريخ غررالسير، ص 40 بلعمى، تاريخ بلعمى، ج 1، ص 129 جوزجانى، طبقات ناصرى، ص 134 خواندمير، مآثر الملوك، ص 22.
<A name=p62-2>
( 1)-
در مورد نحوه درگذشت هوشنگ، ميرخواند مىنويسد:« هوشنگ در غارى به عبادت قيام مىنمود كه ديوان فرصت يافته، ناگاه در حين سجود به زخم سنگى كارش را ساختند.» روضة الصفا، ج 1، ص 506. صاحب مجمل التواريخ و القصص روايت مىكند كه هوشنگ در زمين پارس بمرد و در آنجا او را در استودانى نهادند. ص 461.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)