نكته خواندنی در این میان در گیری‌های كلامی و شبانه بالزاك با دو شخصیت دختر داستان است؛ می‌گویند بالزاك گاهی با صدای بلند آن دو دختر را به اسم صدا می‌زد و حتی التماس می‌كرد كه...


تولستوی و آنا كارنینا
نویسندگان بزرگ در جهان ادبیات داستانی گاهی آن قدر با فضا و شخصیت‌های آثار خود عجین شده‌اند كه باعث اتفاقات جالب شده است، نوشتن در ذات خود دارای رمز و رازهایی است كه گاهی ممكن است نویسنده را به مسیر‌های غیر قابل پیش بینی بكشاند یعنی روایت داستانی آن قدر به صورت خودجوش پیش می‌رود كه شخصیت‌ها خود برای خود سرنوشت لازم را انتخاب می‌كنند.
معروف است كه لئو تولستوی در جلسه‌ای كه برای نقد و بررسی رمان «آنا كارنینا» حضور داشت كه ناگهان یك زن گریه كنان به او نزدیك شد و گفت: «شما نویسنده‌ها آدم‌های بی‌رحم و سنگدلی هستید چون یك شخصیت را می‌پرورانید تا خواننده با او حس همذات پنداری پیدا كند اما ناگهان او را به زیر چرخ‌های قطار پرتاب می‌كنید، همام بلایی كه بر سر آناكارنینا آوردید، آخر چرا؟»
لئو تولستوی لحظاتی به فكر فرو می‌رود و بلافاصله می‌گوید: «باور كنید من همه تلاشم را برای نجات ایشان به كار گرفتم،حتی بارها با او حرف زدم اما او بر خلاف میل من رفتار كرد و خودش را نابود كرد، من هرگز چنین سرنوشتی را برای آنا انتخاب نكرده بودم».

مسمومیت فلوبر
گوستاو فلوبر یكی از نویسندگان بزرگ جهان نویسنده‌ای است كه از او به عنوان یك نویسنده طرفدار حقوق زنان یاد می‌كنند.
فلوبر در شاهكار خود یعنی «مادام بواری» سویه‌های دیگری از روان‌شناسی زن‌ها را به نمایش گذاشته است، كسانی كه این اثر را خوانده‌اند قطعا صحنه مشهور زهر خوردن شخصیت اول كار یعنی «اما» را به یاد دارند.
جالب است بدانیم كه گوستاو فلوبر درست بعد از نوشتن این بخش از كار به شدت دچار سرگیجه و تهوع می‌شود به‌گونه‌ای كه سر از تخت بیمارستان در می‌آورد و پزشك معالج او پس از چند آزمایش اعلام می‌كند كه او مسموم شده است.
پیوند شخصیت‌های داستانی و زندگی لحظه به لحظه آن‌ها با نویسندگان گاهی تا جایی پیش می‌رود كه تفكیك آن‌ها كار بسیار دشواری به حساب می‌آید.

دریازدگی همینگوی
یكی دیگر از ماجراهای خواندنی مربوط به ارنست همینگوی نویسنده معروف آمریكایی است، همینگوی رمانی به نام «پیرمرد و دریا» دارد كه به زعم منتقدان ادبیات داستانی یكی از شاهكارهای اوست. نكته اول درباره این رمان بازنویسی چهل باره آن است كه می‌تواند به خودی خود برای نویسندگان جوان سرمشق باشد، حساسیت همینگوی آن هم در اوج شهرت تا جایی است كه سال‌ها وقت‌اش را صرف نوشتن این كار می‌كند.
نكته خواندنی درباره این كار آن است كه همینگوی در طول نوشتن پیرمرد و دریا بارها سر از بیمارستان در می‌آورد و پزشكان معالج مشكل خستگی زیاد و دریازدگی را در مورد او تشخیص می‌دهند در حالی كه نویسنده در زمان نوشتن این كار كیلومتر‌ها از دریا فاصله داشته است.

بورخس و شخصیت‌هایش
معروف است كه «خورخه لوئیس بورخس» نویسنده بزرگ آرژانتینی همیشه با شخصیت‌های داستانی‌اش زندگی می‌كرد و حتی در محافل دوستانه هم گویی در جای دیگری بود. بورخس آن قدر در ساخت فضاهای داستانی‌اش حساسیت به خرج می‌داده كه ماجراهای مربوط به شخصیت‌ها را شخصا تجربه می‌كرده است یعنی این كه اگر بنا بوده یك شخصیت به مدت چند شبانه روز در تاریكی زندگی كند نویسنده این كار را پیش از او تجربه می‌كرده تا كارش واقعی‌تر به نظر آید.
«گابریل گارسیا ماركز» نویسنده شهیر كلمبیایی و برنده جایزه ادبی نوبل خاطره جالبی از بورخس دارد؛ او می‌گوید: «زمانی كه در پاریس زندگی می‌كردم همیشه آرزو داشتم بورخس را ببینم چون او هم در آن زمان مقیم پاریس بود. روزی داشتم قدم می‌زدم كه بورخس رادر آن سوی خیابان دیدم و با اشتیاق خودم را به او رساندم و پرسیدم: «ببخشید شما جناب بورخس هستید؟» بورخس با همان آرامش همیشگی‌اش گفت: «بعضی وقت ها!»
ماركز این چنین نتیجه می‌گیرد كه بورخس راست می‌گفت چون ذهنیت او هیچ گاه به شكل صددرصد متعلق به خودش نبود و هر لحظه در پوست یك شخصیت داستانی فرو می‌رفت.

بالزاك و بابا گوریو
بالزاك نویسنده معروف فرانسوی از آن جمله نویسندگانی است كه هموطنانش هنوز هم آثار او را در حجم بسیار بالایی مطالعه می‌كنند، این نویسنده در یكی از شاهكارهایش یعنی «بابا گوریو» شخصیتی را خلق می‌كند كه به گونه‌ای نماینده قشر مرفه فرانسه در آن دوران است.
این مرد كه تمام زندگی‌اش را متعلق به دو دخترش می‌داند و عاشقانه آن‌ها را دوست دارد تصمیم می‌گیرد كه تا ریال آخر را به دو دخترش تقدیم كند اما فرزندان قدرنشناس اوحتی در زمان مرگ هم به سراغش نمی‌آیند.
نكته خواندنی در این میان در گیری‌های كلامی و شبانه بالزاك با دو شخصیت دختر داستان است؛ می‌گویند بالزاك گاهی با صدای بلند آن دو دختر را به اسم صدا می‌زد و حتی التماس می‌كرد كه در لحظات آخر سری به پدر پیرشان بزنند، بخشی دیگر ازاین ماجرای خواندنی زمانی است كه باباگوریو می‌میرد و بالزاك چند روز برایش گریه می‌كند