21121718823123211819812524830178402669255134




یك شب مهلت براى راز و نیاز

</B>
پس عباس علیه‏السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید كرد؟!
عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مى‏كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى!
قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.
ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.(1)
و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مى‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت.(2)


خطبه امام علیه‏السلام شب عاشورا

</B>
امام علیه‏السلام یاران خود را نزدیك غروب به نزد خود فراخواند.
على بن الحسین علیه‏السلام مى‏فرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى كه بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مى‏فرمود:
"اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لك من الشاكرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهل‌بیت ابر ولا اوصل من اهل‌بیتى فجزاكم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لكم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیكم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیكم فاتخذوه و جملا و لیاخذ كل رجل منكم بید رجل من اهل‌بیتى فجزاكم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادكم و مدائنكم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیرى."(3)
من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم كه فردا كار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنید و هر یك از شما دست یك تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراكنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما كارى ندارند.


خداى را ستایش مى‏كنم بهترین ستایش‌ها و او را سپاس مى‏گویم در خوشى و ناخوشى. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم كه ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما كرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا كردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم كه فردا كار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنید و هر یك از شما دست یك تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراكنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما كارى ندارند.


پاسخ یاران امام علیه‏السلام

</B>
برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام) به امام عرض كردند: ما براى چه دست از تو برداریم؟ براى این كه پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نكند كه هرگز چنین روزى را ببینیم.
ابتدا عباس بن على علیه‏السلام این سخن را گفت و بعد دیگران از او پیروى كردند و جملاتى همانند، بر زبان راندند.
پس امام علیه‏السلام روى به فرزندان عقیل نمود و فرمود: شما را كشته شدن مسلم كافى است، بروید كه من شما را اذن دادم.
آنها گفتند: سبحان الله! مردم چه مى‏گویند؟! مى‏گویند ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود كه بهترین مردم بودند در دست دشمن رها كردیم و با آنها به طرف دشمن تیرى رها نكردیم و نیزه و شمشیرى علیه دشمن به كار نبردیم!! نه! به خدا سوگند چنین نكنیم، بلكه خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازیم و در كنار تو بجنگیم و هر جا كه روى كنى با تو باشیم، ننگ باد بر زندگى پس از تو.
سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت: بهانه ما در پیشگاه خدا براى تنها گذاردن تو چیست؟! به خدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر در دست من است بر آنها حمله كنم، و اگر سلاحى نداشته باشم كه با آن بجنگم سنگ برداشته و به طرف آنها پرتاب مى‏كنم، به خدا سوگند كه ما تو را رها نكنیم تا خدا بداند كه حرمت پیامبر را در غیبت او درباره تو محفوظ داشتیم، به خدا قسم اگر بدانم كه كشته مى‏شوم و بعد زنده مى‏شوم و سپس مرا مى‏سوزانند و دیگر بار زنده مى‏گردم و سپس در زیر پاى ستوران بدنم در هم كوبیده مى‏شود و تا هفتاد بار این كار را در حق من روا بدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم، و چرا چنین نكنم كه كشته شدن یك بار است و پس از آن كرامتى است كه پایانى ندارد.
پس از او زهیربن قین برخاست و گفت: به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم، باز زنده گردم، و سپس كشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهل‌بیت تو را از كشته شدن در امان دارد!
و بعد از زهیر گروه دیگرى از اصحاب سخنانى حماسى بر زبان جارى كردند، و امام علیه‏السلام در حق آنها دعاى خیر فرمود و به خیمه خود بازگشت.(4) و (5)
سپاه عمر بن سعد رو به سوى خیمه‏ها نموده و اطراف خیام امام حسین علیه‏السلام را محاصره كردند با خندقى كه به دستور امام علیه‏السلام در اطراف خیمه‏ها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد كردند، شمر بن ذى الجوشن (علیه اللعنه) نعره بر آورد كه: اى حسین! پیش از فرا رسیدن قیامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفته‏اى؟!




محمدبن بشیر

</B>
در شب عاشورا به محمدبن بشیر حضرمى خبر دادند كه فرزندت در سر حد رى اسیر شده است، او در پاسخ گفت: ثواب مصیبت او و خود را از خداى متعال آرزو مى‏كنم و دوست ندارم كه فرزندم اسیر باشد و من بعد از او زنده بمانم.
امام حسین علیه‏السلام چون سخن او را شنید، فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، بر و در رهایى فرزندت از اسارت بكوش.
محمدبن بشیر گفت: در حالى كه زنده هستم طعمه درندگان گردم اگر چنین كنم و از تو جدا شوم.
امام علیه‏السلام فرمود: پس این لباس‌ها را به فرزندت كه همراه توست بده تا در نجات برادرش به مصرف برساند.
نوشته‏اند كه: امام پنج جامه به او داد كه هزار دینار ارزش داشت.(6)

مرگ از عسل شیرین‏تر است

</B>
قاسم بن حسن علیه‏السلام به امام علیه‏السلام عرض كرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟
امام علیه‏السلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟
عرض كرد: اى عمو! مرگ در كام من از عسل شیرین‏تر است!
و چه زیبا است این شعر در توصیف این نوجوان:
گرچه من خود كودكى نو رسته‏ام لیك دست از زندگانى شسته‏ام
كرده در روز ولادت مام من باز با شهد شهادت كام من
امام علیه‏السلام فرمود: عمویت به فداى تو باد! آرى تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از رنجى سخت، و پسرم عبدالله نیز كشته خواهد شد.
قاسم گفت: اى عمو! مگر لشكر دشمن به خیمه‏ها هم حمله مى‏كنند تا عبدالله شیرخوار هم شهید شود؟!
امام علیه‏السلام فرمود: عمویت به فدایت تو باد! عبدالله كشته خواهد شد هنگامى كه دهانم از شدت عطش خشك شود و به خیمه‏ها آمده آب با شیر طلب كنم و چیزى نیابم، فرزندم عبدالله را طلب مى‏كنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آوردند قبل از آن كه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشه‏اى از لشكریان دشمن، گلوى فرزند شیر خوارم را با تیر پاره كند و خون او بر دستانم جارى شود، آنگاه است كه دست به آسمان بلند كنم و از خدا طلب صبر نمایم و به ثواب او دل بندم، در این حال نیزه‏هاى دشمن مرا به سوى خود خواند و آتش از خندق پشت خیمه‏ها زبانه كشد و من بر آنها حمله خواهم كرد و آن لحظه، تلخ‏ترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع شود.
على بن الحسین علیه‏السلام فرمود: قاسم با شنیدن این سخنان زار زار گریست و ما نیز گریستیم و بانگ شیون و زارى از خیمه‏ها بلند شد.(7)


ایستادگى تا مرز شهادت

</B>
از على بن الحسین علیه‏السلام نقل شده است كه فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند كه بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید، اصحاب و یاران آن حضرت بر فداكارى و وفادارى خود تا مرز شهادت در كنار امام پافشارى نمودند.
امام در حق آنها دعا كرده فرمودند: سرهاى خود را بلند كنید و جایگاه خود را ببینید! یاران و اصحاب امام نظر كرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده كردند و امام علیه‏السلام منزلت رفیع هر كدام را به آنها نشان مى‏داد.(8)
بعد از این معجزه امام علیه‏السلام بود كه اصحاب با سینه‏هاى فراخ و صورت‌هاى بر افروخته به استقبال نیزه‏ها و شمشیرها مى‏رفتند تا زودتر به جایگاهى كه در بهشت دارند، برسند.(9)


حفر حندق در اطراف خیام

</B>
امام علیه‏السلام فرمان داد تا مقدارى چوب و نى كه در پشت خیمه‏ها بود، در محلى كه اصحاب امام در شب عاشورا مانند خندق در اطراف خیمه‏ها حفر كرده بودند، بریزند، زیرا هر لحظه احتمال شبیخون دشمن از پشت خیمه‏ها مى‏رفت. امام علیه‏السلام دستور داد به محض حمله دشمن، آن چوب‌ها و نى‏ها را آتش زنند تا راه ارتباطى دشمن با خیمه‏ها قطع شود و فقط از یك قسمت كه یاران امام مستقر بودند، نبرد صورت پذیرد، و این تدبیر براى اصحاب امام بسیار سودمند بود.(10)
امام حسین علیه‏السلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه كن و به شكیبایى خود را تسلى ده و بدان كه اهل زمین مى‏میرند و اهل آسمان نمى‌مانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى كه خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبت‌ها عنان اختیار خود را از دست ندهیم.




تحكیم مواضع

</B>
امام علیه‏السلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد كه خیمه‏ها را نزدیك یكدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشكر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمه‏ها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونه‏اى كه خیمه‏ها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند.(11) سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى كردند و آن شب اصلاً نخوابیدند.(12)


غسل شهادت

</B>
امام علیه‏السلام حضرت على اكبر را با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده فرستاد تا آب آوردند، آنگاه روى به یاران خود نموده و فرمودند: برخیزید و آب بنوشید كه این آخرین توشه شماست، و وضو گرفته و غسل كنید و لباس‌هاى خود را بشوئید تا كفن شما باشد.(13)
4016252178221263191915120915119118510295


اشعار امام علیه‏السلام

</B>
على بن الحسین علیه‏السلام مى‏گوید: من شب عاشورا در كنارى نشسته بودم و عمه‏ام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستارى مى‏كرد، ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگرى رفت و جوین(14) غلام ابى ذر غفارى در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح مى‏كرد، و پدرم این اشعار را مى‏خواند:
"یا دهر اف لك من خلیلكم لك بالاشراق و الاصیل من صاحب و طالب قتیلو الدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیلو كل حى سالك سبیلى."(15)
این اشعار را پدرم دو یا سه بار تكرار كرد، من مقصود او را یافتم، پس بغض گلویم را گرفت ولى خوددارى كرده و سكوت كردم و دانستم كه بلا نازل گردیده است. اما عمه‏ام زینب چون اشعار امام را شنید به خاطر رقت قلب و احساس لطیفى كه داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالى كه لباسش به زمین كشیده مى‏شد، نزد پدرم رفت و گفت: واى از این مصیبت! اى كاش مرا مرگ در كام خود مى‏گرفت و زندگانى مرا تمام مى‏كرد! امروز مادرم فاطمه، و پدرم على، و برادرم حسن در كنارم نیستند، اى جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان.
پس امام حسین علیه‏السلام به سوى خواهر نگریست و فرمود: خواهرم! شكیبایى تو را شیطان نرباید! و چشمان آن حضرت را اشك فرا گرفت و گفت: اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند، مى‏خوابید.(16)
عمه‏ام گفت: آیا تو را به ستم خواهند كشت و این دل مرا بیشتر جریحه‌دار كرده و مى‏سوزانند؟! پس به روى خود سیلى زد و گریبان چاك كرد و بیهوش افتاد.
قاسم بن حسن علیه‏السلام به امام علیه‏السلام عرض كرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟
امام علیه‏السلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟
عرض كرد: اى عمو! مرگ در كام من از عسل شیرین‏تر است!


امام حسین علیه‏السلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه كن و به شكیبایى خود را تسلى ده و بدان كه اهل زمین مى‏میرند و اهل آسمان نمى‌مانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى كه خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبت‌ها عنان اختیار خود را از دست ندهیم.
امام علیه‏السلام خواهر خود را با اینگونه سخنان تسلى داد و به او گفت: تو را به خدا كه در مصیبت من گریبان خود را چاك مزن، و صورت خود را مخراش، و پس از شهادتم شیون و زارى مكن.
على بن الحسین علیه‏السلام مى‏گوید: پس از این كه عمه‏ام آرام گرفت پدرم او را در كنار من نشانید.(17)


پیوستن گروهى به امام علیه‏السلام

</B>
نوشته‏اند: سى نفر از اهل كوفه كه در لشكر عمر بن سعد بودند به او گفتند: چرا هنگامى كه فرزند دختر رسول خدا به شما سه مسأله را پیشنهاد مى‏كند تا جنگى در نگیرد، شما هیچ كدام را نمى‌پذیرید؟! و پس از این اعتراض، از لشكر ابن سعد جدا شده و به اردوى امام پیوستند.(18)


بریر و ابو حرب سبیعى

</B>
ضحاك بن عبدالله مشرقى مى‏گوید: چون شب فرا رسید، امام حسین علیه‏السلام و اصحابش تمامى شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع و درگاه الهى بسر بردند.
گروهى از سواره نظام ابن سعد كه شبانه نگهبانى مى‏دادند در اول شب از كنار خیمه‏هاى ما گذشتند در حالى كه امام حسین علیه‏السلام این آیه را تلاوت مى‏فرمود (ولا یحسبن الذین كفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزادادوا اثما و لهم عذاب مهین ما كان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب.) (19)، یكى از آنها گفت: به خداى كعبه قسم كه ما همان پاكان هستیم كه از شما جدا گردیده‏ایم!! او مى‏گوید: من او را شناختم به بریر بن خضیر گفتم: این مرد را مى‏شناسى؟
بریر گفت: نه.
گفتم: او ابو حرب سبیعى است كه عبدالله بن شهر نام دارد و مردى شوخ و دلاور است و سعیدبن قیس به علت جنایتى كه انجام داده بود او را به زندان افكند.
بریر بن خضیر به او گفت: اى فاسق! گمان مى‏كنى كه خدا تو را در زمره پاكان قرار داده است؟!
او به بریر بن خضیر گفت: تو كیستى؟!
گفت: من بریر بن خضیرم.
او گفت اى بریر! به خدا سوگند كه بر من بسیار گران است كه به دست من هلاك شوى.
امام علیه‏السلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد كه خیمه‏ها را نزدیك یكدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشكر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمه‏ها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونه‏اى كه خیمه‏ها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند. سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى كردند و آن شب اصلاً نخوابیدند.


بریر گفت: آیا مى‏توانى از آن گناهان بزرگى كه مرتكب شده‏اى، توبه كنى و به سوى خدا باز گردى؟ به خدا قسم كه پاكیزگان مائیم و شما همه پلیدید.
گفت: من هم بر درستى سخن تو گواهى مى‏دهم!
ضحاك بن عبدالله به او گفت: واى بر تو! این معرفت چه سودى به حال تو دارد؟!
گفت: فدایت شوم! پس چه كسى ندیم یزید بن عذره باشد كه هم اكنون با من است؟!
بریر گفت: تو مردى سفیه و نادانى، پس او بازگشت.
نگهبانان ما آن شب عزرة بن قیس احمسى و سواران او بودند.(20)


در تدارك لقاء

</B>
امام علیه‏السلام دستور دادند تا خیمه‏اى را جهت استحمام و غسل اختصاص دهند، عبدالرحمن و بریر بن خضیر بر در آن خیمه به نوبت ایستاده بودند تا داخل شده و خود را نظافت كنند. بریر با عبدالرحمن مزاح و شوخى مى‏كرد! عبدالرحمن گفت كه: حالا وقت مزاح نیست! بریر گفت: خویشان من مى‏دانند كه من هرگز نه در جوانى و نه در كهولت، اهل شوخى نبوده‏ام ولى چون به من بشارت سعادت داده شده است سر از پا نمى شناسم و فاصله میان خود و بهشت را جز شهادت نمى‌بینم.(21)


نافع بن هلال و امام علیه‏السلام

</B>
امام در نیمه شب بیرون آمد و خیمه‏ها و تپه‏هاى اطراف را نگاه مى‏كرد، نافع بن هلال هم از خیمه بیرون آمده و به دنبال حضرت حركت مى‏كرد، امام از نافع پرسید: چرا به دنبال من مى‏آیى؟!
نافع گفت: یابن رسول الله! دیدم كه شما به طرف لشكر دشمن مى‏روید، بر جان شما بیمناك شدم.
امام فرمود: من اطراف را بررسى مى‏كنم تا ببنیم كه فردا دشمن از كجا حمله خواهد كرد.
نافع مى‏گوید كه: امام علیه‏السلام بازگشت در حالى كه دست مرا گرفته و مى‏فرمود: به خدا سوگند این وعده‏اى است كه در آن خلافى نیست؛ پس به من فرمود: این راه را كه در میان دو كوه قرار گرفته، مشاهده مى‏كنى؟ هم اكنون در این تاریكى شب، از این راه برو خود را نجات بده!
نافع بن هلال خود را بر قدم‌هاى امام انداخت و گفت: مادرم در سوگم بگرید اگر چنین كنم، خدا بر من منت نهاده كه در جوار تو شهید شوم.
سپس امام علیه‏السلام داخل خیمه زینب گردید، نافع مى‏گوید: من در بیرون خیمه ایستاده و منتظر آن حضرت بودم، شنیدم كه حضرت زینب به امام مى‏گفت: آیا از تصمیم یارانت آگاهى؟ و مى‏دانى كه تو را فردا رها نخواهند كرد؟!
امام علیه‏السلام فرمود: همانگونه كه كودك به پستان مادر علاقمند است، آنها نیز به شهادت علاقه دارند!
نافع مى‏گوید: چون این سخن را شنیدم نزد حبیب بن مظاهر آمده و او را از جریان امر آگاه ساختم، حبیب گفت: اگر منتظر دستور امام نبودم، همین الان به دشمن حمله مى‏كردم.
نافع مى‏گوید: به او گفتم: امام هم اكنون نزد خواهرش زینب است، آیا ممكن است اصحاب را جمع نموده و آنها سخنى بگویند كه زنها آرامش پیدا كنند؟
حبیب، یاران امام را صدا كرد، همگى آمدند و در كنار خیمه‏هاى آل البیت فریاد بر آوردند كه: اى خاندان رسول خدا! این شمشیرهاى ماست، قسم خورده‏ایم كه آنها را در غلاف نكرده و با دشمن شما مبارزه كنیم، و این نیزه‏هاى ماست كه در سینه دشمن قرار خواهد گرفت.
پس زنان از خیمه‏ها بیرون آمده و گفتند: اى جوانمرادان پاك سرشت! از دختران پیامبر و فرزندان امیر‌المؤمنین حمایت كنید.
و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند.(22)


رؤیاى امام علیه‏السلام

</B>
به هنگام سحر، امام حسین علیه‏السلام به خوابى سبك فرو رفت، و چون بیدار شد فرمود: یاران من! مى‏دانید هم اكنون در خواب چه دیدم؟
اصحاب گفتند: یابن رسول الله چه دیدى؟
فرمود: سگانى را دیدم كه به من حمله مى‏كردند تا مرا پاره پاره كنند، و در میان آنها سگى دو رنگ را دیدم كه نسبت به من از دیگر سگان وحشى‏تر و خون آشام‏تر بود! گمان مى‏كنم آن مرا خواهد كشت مردى باشد ابرص! و در دنباله این خواب، جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم كه تعدادى از اصحابش همراه او بودند و به من فرمود: فرزندم! تو شهید آل محمدى و اهل آسمان‌ها و كروبیان عالم بالا از مژده آمدنت شادى مى‏كنند و امشب به هنگام افطار نزد من خواهى بود، شتاب كن و كار را به تأخیر مینداز! این فرشته‏اى است كه از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شیشه سبز رنگى قرار دهد.
یاران من! این خواب گویاى آن است كه اجل نزدیك و بى تردید هنگام رحیل و كوچ از این جهان فانى فرا رسیده است.(23)
713620541461031912925117924891955184194


روز عاشورا(24)

</B>
سپیده دم امام علیه‏السلام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مباركش را به سوى آسمان برداشت و گفت:
"اللهم انت ثقتى فى كل كرب و رجائى فى كل شده، و انت لى فى كل امر نزل بى ثقه وعده، كم من هم یضعف فیه الفواد و تقلّ فیه الحیله و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدو نزلته بك و شكوته الیك رغبته منى الیك عمن سواك ففرجته و كشفته فانت ولى كل نعمه و صاحب كل حسنه و منتهى كل رغبه؛ خداوندا! تو پناه منى در مشكل‌ها، و امید منى در سختی‌ها، و ملجأ و یاورم هستى در آنچه كه بر من نازل شود؛ پروردگارا! از چه دل زخم‌هاى رنج آورى كه قلب را شكسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائى داشته و نیش دشمن را به همراه، به تو شكایت مى‏كنم كه امید به تو بى‌نیازى از دل دادن با دیگرى است، پس بگشاى درهاى بسته را و بنماى روزنه‏هاى امید را كه تو راست تمام نعمت‌ها و از آن توست همه خوبی‌ها و تویى تنها مقصود آرزوها."
سپس امام علیه‏السلام بپا خاست و خطبه خواند و حمد و ثناى الهى نمود و به اصحابش فرمود: خداى عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است، بر شما باد كه صبر و شكیبایى را پیشه خود سازید.(25)


تعداد یاران امام علیه‏السلام

</B>
تعداد اصحاب امام علیه‏السلام در روز عاشورا سى و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بوده است. و از محمد بن ابى طالب نقل شده كه پیادگان هشتاد و دو نفر بودند. و سیدابن طاووس از امام باقر علیه‏السلام نقل كرده است كه تعداد یاران چهل و پنج نفر سواره و صد نفر پیاده بودند.(26)
امام حسین علیه‏السلام زهیر بن قین را در میمنه سپاه خود قرار داد، و حبیب بن مظاهر را بر میسره سپاه گمارد، و پرچم را به دست برادرش عباس علیه‏السلام سپرد، و خیمه‏ها را در پشت سر سپاه قرار داد و امر كرد خندقى را كه در پشت خیمه‏ها حفر كرده بودند از نى و هیزم انباشته و آنها را آتش زدند كه دشمن نتواند از پشت حمله كند.(27)


سپاه عمر بن سعد

</B>
عمر بن سعد نیز عبدالله بن زهیر ازدى را بر جمعى از سپاهیان كه اهل مدینه بودند(28)، امیر كرد، و قیس بن اشعث بن قیس را فرماندهى قبیله ربیعه و كنده داد، و عبدالله بن ابى سبره جعفى را بر سپاهیان مذحجى و اسدى، و حر بن یزید ریاحى را به فرماندهى قبیله تمیم و همدان گمارد (و تمامى این گروه‌ها در صحنه جنگ با امام حسین علیه‏السلام حضور داشتند به جز حر بن یزید كه توبه كرد و به اردوى امام رفت و به شهادت رسید.)
بعد از این تقسیم مسئولیت‌ها - كه ریشه قومى داشت - عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدى را بر میمنه لشكر، و شمر بن ذى الجوشن را بر میسره، و عروه بن قیس احمسى را بر سواره نظام، و شبث بن ربعى را بر پیاده نظام خود گمارد، و پرچم را به درید، غلامش سپرد.(29)


حركت سپاه دشمن

</B>
سپاه عمر بن سعد رو به سوى خیمه‏ها نموده و اطراف خیام امام حسین علیه‏السلام را محاصره كردند با خندقى كه به دستور امام علیه‏السلام در اطراف خیمه‏ها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد كردند، شمر بن ذى الجوشن (علیه اللعنه) نعره بر آورد كه: اى حسین! پیش از فرا رسیدن قیامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفته‏اى؟!
امام حسین علیه‏السلام فرمود: این كیست؟ گویا شمر بن ذى الجوشن است!
گفتند: آرى.
اما با بانگى رسا در پاسخ شمر فرمود: اى پسر زن چران! تو به عذاب آتش سزوارترى.
مسلم بن عوسجه تصمیم گرفت كه شمر را هدف تیر قرار دهد، امام حسین علیه‏السلام او را از این كار باز داشت!
عرض كرد: بگذارید تا این فاسق را كه از سردمدران ستمكاران است به تیر بزنم كه فرصت خوبى است.
امام علیه‏السلام فرمود: او را به تیر مزن زیرا من دوست ندارم كه آغازگر جنگ با این گروه باشم.(30)

پی‌نوشت‌ها:

1- الملهوف 38.

2- ارشاد شیخ مفید 2/91.
3- كامل ابن اثیر 4/57.
4- ارشاد شیخ مفید 2/92.
5- چه زیباست كلام خداوندى كه فرمود (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا) (سوره احزاب: 23)، همچنین (و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرین فى الباسأ و الضرأ و حین الباس) (سوره بقره: 177)، كه از مصادیق بارز این آیات همین رادمردانى هستند كه با ایثار جان و ثبات و استقامت هم نام خود را خالد و جاویدان نمودند و ابدیت را كسب نمودند و هم درس وفادارى و تسلیم در برابر حق و بردبارى و فداكارى را به انسانها آموختند.
6- الملهوف 39.
7- نفس المهوم 230.
8- خرائج 2/848.
10- الامام الحسین و اصحابه 257.
11- امام علیه‏السلام امر كرد كه اصحاب و یارانش بین خیمه‏ها قرار گرفته و آنها را از سه طرف خیمه‏ها احاطه نماید، و این شیوه براى این بود كه دشمن نتواند به وسیله تیر، یاران آن حضرت را هدف قرار دهد.
12- انساب الاشراف 3/186.
13- امالى شیخ صدوق، مجلس 30.
14- این نام را بلاذرى «انساب الاشراف» ذكر كرده و ما آنچه آورده‏ایم بر اساس نقل ارشاد است.
15- «اى روزگار! اف بر تو باد كه دوست بدى هستى، چه بسیار صبح و شام كه صاحب و طالب حق كشته گشته، و روزگار، بَدَل نمى‌پذیرد؛ و امور به خداى بزرگ باز مى‏گردد، و هر ذى وجودى از این راه كه من رفتم، رفتنى است».
16- این مثل را در جائى به كار مى‏برند كه كسى مجبور بر انجام امرى شود كه آن را مكروه بدارد.
17- ارشاد شیخ مفید 2/93.
18- العقد الفرید 4/168.
19- سوره آل عمران: 178، 179. «گمان نكنند آنان كه به راه كفر رفتند كه مهلتى كه ما به آنان دهیم به حال آنان بهتر خواهد بود، بلكه مهلت براى امتحان مى‏دهیم تا بر سركشى بیفزایند و آنان را عذابى است خوار و ذلیل كننده خداوند هرگز مؤمنان را وانگذارد بدین حال كنونى، تا آن كه آزمایش كند بدسرشت را از پاك گوهر».
20- البدایة و النهایة 8/192.
21- الامام الحسین و اصحابه 259
22- مقتل الحسین مقرم 281.
23- بحار الانوار 45/3.
24- در حدیث مناجات موسى علیه‏السلام آمده است كه گفت: خدایا! چرا امت پیامبر خود، محمد را بر دیگر امتها فضیلت دادى؟
خداى تعالى فرمود: آنان را به جهت 10 خصلت فضلیت دادم: نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و نماز جمعه و نماز جماعت و قرآن و علم و عاشورا.
موسى سؤال كرد: عاشورا چیست؟
خداى تعالى فرمود: گریستن بر فرزند محمد صلى الله علیه و آله و سلم و مرثیه و عزادارى بر فرزند پیامبر برگزیده. اى موسى! هر بنده‏اى از بندگانم در آن زمان كه او بگرید و یا تباكى كند در سوگ فرزند مصطفى او را پاداش بهشت دهم، و هیچ بنده‏اى از بندگانم از مال و ثروت خود در راه محبت فرزند دختر پیامبر صرف ننماید مگر این كه پاداش هر درهم را هفتاد درهم در دنیا عطا كنم و در بهشت متنعم شود و از گناهان او در گذرم، به عزت و جلالم سوگند هیچ زن یا مردى قطره‏اى از اشكش در روز عاشورا و یا غیر آن جارى نگردد مگر این كه او را پاداش صد شهید عطا نمایم. (مجمع البحرین 3/405 - لغة عشر).
25- اثبات الوصیة 126/ مختصر تاریخ ابن عساكر 7/146/ و در اثبات الهداة 2/583 همین مطلب را حلبى از امام صادق علیه‏السلام نقل كرده است.
26- بحار الانوار 45/4.
27- ارشاد شیخ مفید 2/95.
28- ممكن است مراد از مدینه در اینجا، كوفه باشد، زیرا بعید به نظر مى‏رسد كه اهالى مدینه در لشكر عبیدالله شركت كرده باشند؛ و شاید هم گروهى از اهل مدینه كه به كوفه آمده و در آنجا سكنى گزیدند مراد باشد، زیرا كوفه شهرى بود كه سكنه آن را ملیت‌هاى مختلف تشكیل مى‏داد.
29- كامل ابن اثیر 4/60. 30- ارشاد شیخ مفید 2/96.