پگاه آهنگرانی در این نمایش نقش بیست و خرده‌ای سالگی‌های «نوا» را بازی می‌کند. شب عید است و دختر به خاطر اینکه دیده نمی‌شود از خانه فرار می‌کند. دختر فراری این بار اما روی جدول‌های تجریش تا راه‌آهن راه نمی‌رود. الان در یک پارک زیر یک درخت توت با چمدان بچگی‌هایش تنها مانده و با دوربین‌های تلویزیونی درد دل می‌کند. سر آخر هم بابایش پیدایش می‌کند و به خانه بر می‌گردد. نه به‌خاطر خانواده؛ به خاطر یک چهاردیواری که می‌شود تویش راحت خوابید


حسین کلهر در همشهری جوان نوشت: بازی آهنگرانی بی اغراق نسبت به تجربه‌های قبلی‌اش گیرا‌تر شده است؛ نکته‌ای که در خود مصاحبه هم به آن اشاره کرد. با او درباره حال و هوای این نمایش، آدم‌هایش و خاطراتی که خودش به عنوان یک دهه شصتی دارد صحبت کردیم.
نقشی که در این نمایش بازی می‌کنید، چه نقاط مشترکی با زندگی خودتان دارد؟

متن را که خواندم با آن احساس نزدیکی کردم. مخصوصا در تمرین‌ها با یک سری از جزئیاتی که مطرح می‌شد کاملا ارتباط برقرار می‌کردم. من کاملا به این نکته اعتقاد دارم که خیلی از نکاتی که در اپیزود من در متن آمده از شخصیت خود من استخراج شده‌اند. آقای دهکردی و خانم ثمینی سعی کرده‌اند ارتباطی از این جنس بین من و نقشی که باید بازی کنم ایجاد شود.


سخت شد. دقیقا کجاهای این نقش به شما شبیه هستند؟

من آدم خواب آلودی هستم. بارها شده بود که سر تمرین‌های دیروقت من چرتم ببرد و یکهو از خواب بپرم. خصوصیات دیگر من هم در این نقش گنجانده شده است. مثل سر کار گذاشتن دیگران یا بهتر بگویم داستان سرایی. خیلی از لحن‌ها، بالا بردن‌های ناگهانی صدایم، جزئیات و ریزه کاری‌هایی از این دست متعلق به شخصیت خودم هستند که در نقش گنجانده شده‌اند. چون آقای دهکردی خودش بازیگر است، بازیگر را خیلی خوب می‌بیند و به نکات ضعف و قوت او به راحتی پی می‌برد. بلد است جزئیات رفتاری و ویژگی‌های ناخودآگاه تو را بیرون بکشد و از آنها در جهت بالیدن فضای دراماتیک استفاده کند. شاید خیلی از کارگردان‌های دیگر نتوانند چنین کاری بکنند ولی چون ایشان اصالتا بازیگر و بازیگردان است، دراین نوع جزئی‌نگری توانایی ویژه‌ای دارد.
اگر برای همه بازیگران مثل شما چنین روند کشف و شناختی استفاده شده باشد که متن حسابی سر تمرین‌ها تغییر کرده است.
نه، کلا متن در خلال تمرین‌ها نوشته می‌شد. من می‌دانستم که برای اپیزود چهارم انتخاب شده‌ام و فرایند تکمیل متن بعد از انتخاب بازیگران به نتیجه رسید. متن خیلی تغییر نکرد اما خیلی از خصلت‌های خودمان در نحوه گفتن دیالوگ‌ها یا ویژگی‌های رفتاری دیده می‌شود.


شخصیتی که در این نمایش درباره‌اش صحبت می‌شود، خیلی درب و داغان است، آیا واقعا می‌شود بگوییم این مشتی است از یک خروار آدم دهه شصتی؟

قاعدتا وقتی دارید یک شخصیت را بازگو می‌کنید، نمادی از یک گروه است. لازم نیست که من بگویم تمام متولدین 61 همین هستند. نه، این برداشتی است که نویسنده و کارگردان نمایش از یک نفر متولد 61 داشته‌اند یا می‌شود گفت حداقل به این قشر از متولدین 61 نگاه کرده‌اند. البته منکر این نمی‌شوم که در این نمایش ما فقط داستان یک آدم را بازگو نمی‌کنیم، داریم درباره یک قشر حرف می‌زنیم.


اینکه هفت بازیگر، دوره‌های مختلف یک نفر را نمایش دهند کار شما را چقدر سخت می‌کرد؟

هر کدام از ما بازیگر‌ها 15 دقیقه وقت داریم که یک دوره زمانی از یک شخصیت را نشان دهیم. ما باید به این هماهنگی برسیم که یکدفعه یک نفر به قول خودمان از چهارچوبی که برای شخصیت «نوا» تعیین کرده‌ایم بیرون نزند.


اما به غیر از حرکات پر تنش پا و خراش روی گونه چیز دیگری توجه را جلب نمی‌کرد.

به غیر از اینها، دیالوگ‌ها و تکیه کلام‌های مشترکی هم داریم. البته خیلی هم نباید این چند نفر را شبیه کنیم چون در هر صورت هم ما و هم تماشاچی می‌داند که اینها هفت نفر آدم متفاوتند و این قرارداد نمایش را خیلی سریع می‌پذیرد. در عین حال المان‌های مشترک و چهارچوب مشخصی برای این شخصیت داشتیم. جای حساس نمایش وقتی است که باید این شخصیت را که از بازیگر قبلی به تو رسیده است، بگیری و از یک نقطه به یک نقطه دیگر برسانی؛ آن هم فقط طی 15 دقیقه.


با این حساب بداهه‌هایی که یک نفر در تمرین‌ها می‌گوید در بازی همه شما باید تاثیر داشته باشد.

آره، خیلی. یکی از بچه‌ها در تمرین یک تکیه کلام اضافه می‌کرد، وقتی روی شخصیت می‌نشست بقیه هم از آن استفاده می‌کردیم.


برای اینکه به چنین شخصیتی نزدیک‌تر شوید، چقدر مطالعه متنی و میدانی داشتید؟

ثمینی و دهکردی خیلی روی متولدین دهه 60 تحقیق کرده و با تعداد زیادی از آنها صحبت کرده بودند. در متن خیلی نشانه‌ها داشتیم که من بازیگر را در نشان دادن شخصیتی که به نظر نویسنده نماینده دهه 60 است راحت‌تر می‌کرد. یک جاهایی از همان اول من را جذب خودش می‌کرد، یک جاهایی به دلم نمی‌نشست و درباره‌اش حرف می‌زدیم. تازه، همه ما بازیگر‌های نمایش متولد دهه 60 هستیم و خصلت‌های متولدین این دوره را در ناخودآگاهمان داریم. خیلی تحقیق نمی‌خواهد. کافی است ناخودآگاهمان را تبدیل به خودآگاهمان کنیم تا بفهمیم چه خبر است.


در آخر نمایش یک تولد اتفاق می‌افتد که بیشتر از آنکه نشان دهنده روند داستانی دیگری باشد، این برداشت را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند که این مشکلات تمامی ندارند و همه نسل‌ها قرار است این داستان تکراری را تجربه کنند.

این در واقع یک اعلام خطر است؛ یعنی این حوادث پرونده دهه 60 نیست که الان تمامش کنیم و بگذاریم کنار؛ خیلی از این مشکلاتی که د ر اینجا به آنها پرداخته شده برای متولدین دهه‌های بعدی هم وجود دارد.


این اولین کارتان در تئاتر است؟


نه، دومین کارم است؛ اولی تئاتر «منهای دو» به کارگردانی داوود رشیدی بود.


راست می‌گویید! آن‌قدر بازی تان در منهای دو بد بود که اصلا دریادها نمانده. قبول دارید؟

بله، خیلی‌ها همین را می‌گویند، من برای آن کار به جای یک بازیگر دیگر روی صحنه آمدم، نه تمرین داشتم و نه خیلی با شرایط گروه آشنا بودم. اما سر این کار من مدت‌ها با بچه‌ها تمرین کرده‌ام. واقعا در این کار بود که فهمیدم تئاتر یعنی چی. خوبی‌اش این است که تئاتری‌ها باسوادند، سرشان به تنشان می‌ارزد و اگر شما به عنوان تماشاچی یک نمایش بد هم ببینی باز مطمئنی یک تفکر و یک حرفی پشت کار بوده است.


دریافت خودتان از این تئاتر چه بود؟ تجربه و نگاه‌های جدیدی گیرتان آمد؟

این کار اصولا نگاه من را نسبت به بازیگری تغییر داد. می‌خواهم بگویم اگر دختری با کفش‌های کتانی قدم اول من در بازیگری بوده است، متولد61 قدم دوم من است. خیلی از تماشاچیانی هم که برای دیدن کار می‌آیند، توقعی که از من دارند، با چیزی که ارائه می‌کنم خیلی فاصله دارد. بهتر شده‌ام. این نمایش سمت و سوی من به بازیگری را تغییر داد.


خیلی از تماشاچی‌های شما، همان دهه شصتی‌هایی هستند که برای مرور خاطراتشان به سالن می‌آیند. خودتان هم چنین وجه نوستالژیکی در کار را قبول دارید؟

بله، این تئاتر برای من خیلی نوستالژیک است. صدای آژیر قرمز را یادم می‌آورد، دوران مدرسه، ترسی که در تمام ما بچه‌ها وجود داشت. بابا نوار وی اچ اس را توی کتش قایم می‌کرد و مدام به من تذکر می‌داد که یک وقت به بچه‌های مدرسه‌تان نگویی ما در خانه ویدئو داریم. خیلی از این خرده داستان‌هایی که الان برایمان خنده‌دار است. این سرگشتگی در بچه‌های نسل ما وجود دارد. دائم در حال داستان سرایی برای فرار از موقعیت‌های نامطلوب هستیم.


فکر می‌کنید این فقط ویژگی دهه شصتی‌هاست؟ هفتادی‌ها یا پنجاهی‌ها این جوری نیستند؟

واقعا این داستان‌سرایی ویژگی دهه‌شصتی‌هاست. من خیلی با دهه هفتادی‌ها مراوده نداشتم. دهه پنجاهی‌ها هم که کاملا متفاوت هستند. مسوولیت‌پذیری شان به نسبت ماها خیلی فرق می‌کند. ما بچگی‌مان را در شهر گذراندیم ولی آنها نوجوانی و جوانی‌شان در بطن جنگ بودند و زندگی‌شان کاملا به فرم دیگری شکل گرفته. این خصوصیات مطلقا مال دهه شصتی هاست.


حالا این دهه شصتی که آن‌قدر نوا را بدبخت کرد!نکته‌های مثبت هم دارد؟

فکر می‌کنم ویژگی‌های مثبت دهه مان را همه می‌دانیم. من واقعا به دهه 60 مفتخرم و یکی از افتخاراتم این است که متولد 1363 هستم. بچه‌های این دهه خیلی باهوشند. واقعا آن چیزی نیستند که ما داریم در خیابان جردن می‌بینیم که یک عده آدم با ماشین‌های آن چنانی دارند وقت تلف می‌کنند. آن دهه 60 نیست. به اندازه کافی بارمان هست و شجاعت و جسارت داریم. من به خیلی جاها سفر کرده‌ام و جوان‌های کشور‌های دیگر را دیده‌ام. هیچ کدام از اتفاقاتی را که برای ما افتاده است در خواب هم ندیده‌اند. راحت می‌روند و می‌آیند. عین خیالشان هم نیست که در جامعه شان چه اتفاقی دارد می‌افتد.


روان‌شناس‌ها می‌گویند نسل هر 33 سال یک‌بار عوض می‌شود ولی در ایران ما دهه به دهه عوض می‌شویم. در تئاتر متولد 61 هم آن بچه‌ای که در نهایت صحبتش به میان می‌آید از لحاظ مغزی و هوشی به اندازه یک آدم بالغ است. به نظرتان نمایش می‌خواهد بگوید بر اثر رنج دوران، ما کامل شده‌ایم؟

ما از وقتی که از درخانه بیرون می‌آییم باید از مغزمان استفاده کنیم. باید مراقب باشیم کسی کلاه سرمان نگذارد، کسی پولمان را نپیچاند و.... شاید یکی از فاکتور‌هایی هم که باعث می‌شود من به دهه شصتی بودن خودم افتخار کنم این است که به نظرم خیلی زرنگ و پیچیده هستیم. تو دائم با یک سری ناملایماتی روبه‌رو هستی که باعث می‌شود آدم کاردانی بشوی. جوان‌های آن طرف یک درسی می‌خوانند، بعد در همان رشته کار می‌کنند، بعد هم زن و بچه و تمام شد و رفت دیگر. اما زندگی در این دهه‌ها باعث رشد می‌شود.


همسر نوا در نمایش، یک خبرنگار جوان است که به خاطر شرایط جامعه با قایق از مرز فرار می‌کند و کشته می‌شود. اما شما می‌گویید زندگی در این دهه باعث رشد می‌شود. این رشد کی کفایت می‌کند؟ بعدش مثل شخصیت نمایش از رشد فرار می‌کنید؟

خب، این هم حرف درستی است. من همچنان احساس می‌کنم که در ایران می‌توانم مفید‌تر باشم. از همینی که هست خیلی راضی‌ام و احساس می‌کنم اگر در بطن اتفاقات مملکتم نباشم روانی می‌شوم. ما یک اف پنج می‌زنیم ده تا خبر جدید روی سایت بالا می‌آید. فکر نمی‌کنم هیچ جا آن‌قدر متنوع باشد.


دوست دارید بچه خودتان هم در شرایطی که شما بزرگ شدید بزرگ شود و آدم پیچیده‌ای از کار در بیاید؟

همه ما آرمان‌های خودمان را داریم؛ ولی من از وضعیتی که الان در آن قرار دارم راضی هستم، من دارم در شرایط امروز رشد می‌کنم.