من، ابوالبشر، با تعجب به او، اب الاجنه،نگاه میکردم و او میگفت: پروردگارا!
مرا از سجده بر آدم معاف کن، در عوض آنچنان تو را پرستش و عبادت میکنم که هیچ فرشته و پیامبری مثل آنرا بهجا نیاورده باشد.
خداوند در پاسخاش گفت: من نیازمند نیایش و عبادت تو نیستم بلکه میخواستم با اطاعت از امر من، خودت را از مواهب روحانی بهرهمند کنی ولی تو سر باز زدی و خشمم را خریدی، اکنون از اینجا بیرون برو که تو رانده شده از درگاه من هستی و دیگر اینجا، جایی نداری؛ لعنت من، تا
روز قیامت بر تو باد.
شیطان با نارحتی، نگاه پر خشمش را به من دوخت. سپس رو برگرداند و گفت: خداوندا!
تو عادلی و ستم نمیکنی، پس پاداش آن همه عبادت و اطاعت و عمل چندین سالهام چه میشود؟
خداوند فرمود: برای پاداش کارهای نیکت، هر چه در دنیا میخواهی، درخواست کن!
ـ پروردگارا! میخواهم تا روز قیامت زنده بمانم و بر سر راه راستت بنشینم تا آدمیان را گمراه کنم.
خداوند خواسته او را تا روز موعود پذیرفت، و او با نیشخندش، نگاهی به من انداخت و سپس ادامه داد: تسلط بر آدم مثل گردش خون در رگهایش باشد… و خدا دوباره پذیرفت و او باز هم ادامه داد:
ـ خدایا! در مقابل هر فرزندی که به آدم میدهی، دو فرزند هم به من بده، به گونهای که من فرزندان آدم را ببینم، ولی آنها من و فرزندانم را نبینند، تا در چهرههای رنگارنگی بر آنها جلوه و تظاهر کنیم.
خداوند فرمود: سینه آنها را جایگاه جولان وسوسههای تو قرار دادم!
شیطان با شنیدن این حرف، با خوشحالی گفت: همین مقدار برای من کافی است، و با بغض و کینه نگاهی به من کرد و با صدایی که نفرت از آن میبارید رو به خدا گفت: خداوندا!
به عزت و جلالت سوگند که همه فرزندان آدم را گمراه میکنم، مگر بندگان خاص تو را. آنچنان فریبشان میدهم که در گناه و فساد غرق شده، کافر و بیدین از دنیا بروند.
با شنیدن حرفهای شیطان که بر گمراهی و نابودی من و فرزندانم، قسم یاد میکرد اضطراب و نگرانی تمام وجودم را فرا گرفته بود، به شِکوه گفتم: «پروردگارا! شیطان را بر فرزندان من مسلط کردی و او را همانند خون، در رگهای بدن آنها قرار دادی. هر چه خواست، دادی. هر چه گفت،
پذیرفتی! پس من و فرزندانم چه؟ به ما در برابر خواستههای او چه میدهی»؟*
**خدا گفت: «در برابر هر معصیت و سرپیچی فرزندانت یک کیفر است، اما در مقابل هر کار نیک و پسندیدهشان ده برابر پاداش میگیرند».
ـ گفتم: «خدایا بیشتر بده!»
ـ توبه و بازگشت آنها را تا رسیدن روح به گلو و خارج شدن جان از بدن پذیرفتم».
ـ خدایا باز هم بیشتر!
ـ هر کس را بخواهم میآمرزم و مورد عفو و بخشش خودم قرار میدهم، و از هیچ چیزی در اینباره باکی ندارم.
با خوشحالی گفتم: «خدایا! همین مقدار برای من و فرزندانم کافی است».
منبع: قصههای شیطان، ج۲، ص۱۹۶٫
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)