قویی غریب و تنها
بر فراز دریای دل پر دردم،پرواز می کند
و من تنها به نظاره ی پروازش
ساحل را در آغوش گرفته ام.
چشمش غرق شبنمی زیبا بود،با زمزمه ای
همنوای امواج بیقرار دریا
گفتم:تو عشق مرا ندیده ای؟
روی صخره ی ساحل نشست و با چشمانی دل مرا حیران کرد
و من برای دلتنگی اش اشک ریختم.
بال هایش را گشود و گفت:
از این قفس پرواز کن!
آه....!
بال های خیالم شکست و من،
تنها به نظاره ی کوچ غم انگیزش نشستم.
بر گرد....
بغض خفته ی دریا بدون آمدن توهرگز نمی شکند
بر گرد
و بگذار دریا از شوق،طوفانی شود!
.................
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)